مطالب این بخش برگرفته از «تریبون زمانه» هستند. تریبون زمانه، آنچنان که در پیشانی آن آمده است، تریبونی است در اختیار شهروندان. همگان میتوانند با رعایت اصول دموکراتیک درج شده در آییننامه تریبون آثار خود را در آن انتشار دهند. زمانه مسئولیتی در قبال محتوای این مطلب ندارد.
شماری از کلکتیوهای چپگرای ایرانی، ۲۴ شهریور ۱۴۰۲ بیانیهای منتشر کردند با عنوان «انقلاب ادامه دارد، ژینا اسم رمز ماست، به خیابان میآییم» که اینجا در دسترس است (برای اختصار: بیانیهی کلکتیوها) که بهنظرم بیانیهی خوبی است، بهخصوص از این نظر که تأکید بر همبستگی مبارزه/مبارزان با ستمهای عمدهی جاری در جامعه (ستمهای جنسیتی، ملی و طبقاتی) دارد.
در این بیانیه آمده که:
…سویهی انقلابی و رهاییبخش این جنبش در آنجاست که با پیوندزدن مبارزات در حوزههای متنوع ستم و استثمار، معنای مبارزهی طبقاتی را در پهنهی عمل عمق و غنا بخشید و با احیای قدرت همبستگی تودههای ستمدیده و فرودست، مفهوم انقلاب را بازیابی کرد…
که بهنظرم نگاهی خوشبینانه است و آرزو (آرزوی منم هست) را بهجای واقعیت نشانده، در نتیجه ضعفهای اساسی واقعیت موجودِ مبارزه/مبارزان را نادیده گرفته و برای طرح و نقد ضعفها و اندیشیدن و کنش جمعی برای راهحل، تلاشی ارائه نکرده است.
بهعنوان مثالی از این ضعفهای اساسی، ۲۱ شهریور ۱۴۰۲ بیانیهی تحلیلی دیگری منتشر شد با عنوان: «جمعی از کنشگران داخل در یکسالگی جنبش ژینا: زنان معماران سیاسی فردای ایران هستند» که اینجا در دسترس است (برای اختصار: بیانیهی کنشگران) که ضعفهای اساسیای آن (که در ادامهی همین نوشته به برخی از آنها پرداختهام) از دید بیانیهی کلکتیوها نادیده و حل شده انگاشته شده. البته بهدلیل فاصلهی زمانی کم بین انتشار این دو بیانیه، ممکن است نگارندگان بیانیهی کلکتیوها قبل از انتشار بیانیهی خود، بیانیهی کنشگران را نخوانده باشند، اما قطعا از نظرات نگارندگان بیانیهی کنشگران، که قبلا هم منتشر شده و در میان فعالان این حوزه، دیدگاه مسلطتر و غالبتری است، مطلع بوده و هستند.
بهنظر من، این پدیده (پیوند خوردن مبارزات در حوزههای متنوع ستم) فقط تا حدی در کوردستان اتفاق افتاده، اما در ایران (بهجز کوردستان)، بهدلیل هژمونی ایدئولوژیهای دست راستی (نئولیبرالیزم و ناسیونالیزم بهخصوص ایرانگرایی در سراسر کشور و مذهب سنی در بلوچستان) هم در میان تودهها و هم بهخصوص در میان فعالانی که بهنسبت، متشکلتر از تودههای اتمیزه هستند، این اتفاق نیفتاده و چه بسا فعالانِ فعلی با ایدئولوژیهای هژمونشان، خودشان هم به مانعی در برابر پیوند خوردن ستمدیدگانِ ملی/جنسیتی/طبقاتی تبدیل شدهاند.
مشخصا تسلط رسانهایِ و ایدئولوژیک طیفِ دستِ راستی از جنس مسیح علینژاد بر مبارزه علیه ستم جنسیتی و بر اکثر فعالان فمینیست*، و انکار یا تقلیل «ستم ملی» و بایکوت یا بیتفاوتی در برابر «ستم طبقاتی» از سوی آنها، امکان همبستگی فعالان و ستمدیدگانِ وجوه گوناگون ستم (ملی/ جنسیتی/ طبقاتی) را هم از جانب آنها و هم تودههای تحت هژمونی رسانهای آنها مسدود کرده است.
به این طیف، اضافه کنید بهاصطلاح چپها و فمینیستهای* مرکزگرا را که مرکزگرایی و ناسیونالیزم ایرانگرای خود را در حرف انکار میکنند، اما مانند بقیهی ایرانگرایان، چه در نظر و چه در عمل، نهتنها حاضر به بهرسمیت شناختن واقعیت «ستم ملی» نیستند، بلکه اساسا ایران را کشوری «کثیر المله» نمیدانند و ملتهای داخل مرزهای ایران را، «اقوام» خطاب میکنند. وقتی که پدیدهای انکار میشود، ضرورت مبارزه با آن، پیشاپیش از دستور کار نظری و عملی، حذف شده است.
نگارندگان بیانیهی کنشگران در همین بیانیهشان، چند بار «مرکزگرایان» را بههمراه «فدرالیستها» مورد نقد و سؤال قرار دادهاند و غیر مستقیم، خود را مبرا از «مرکزگرایی» دانستهاند. به این عزیزان باید گفت که «مرکزگرایی» شاخ و دم ندارد! همین که فرد یا جریانی، مثل شما، منکر واقعیت «ستم ملی» باشد و یا آن را به مشکلات اقوام تقلیل دهد، «مرکزگرا»ست.
نگارندگان بیانیهی کنشگران در این بیانیهشان، فدرالیستها (و مرکزگرایان؛ که بالاتر گفتم «مرکزگرایان» شامل خود نگارندگان هم میشود: مرکزگرای خجالتی هستند!) را مورد خطاب و سؤال قرار دادهاند:
…اگر قرار است این احزاب یا گرایشهای موجود سیاسی امروز آلترناتیوی برای آینده ارائه دهند باید روشن شود که چگونه با این شاخصها برخورد میکنند: موضوع ستم جنسیتی، مساله زنان و کوئیرها. اگر کسانی به عنوان مثال سودای ناسیونالیسم مرکزگرا یا فدرالیسم را دارند باید از آنها پرسید چگونه حقوق شهروندی یا قوانین را از منظر تبعیض جنسیتی خواهند دید؟ چرا که در نمونههای تاریخی به کرّات دیدهایم چه در ساختارهای مرکزگرا و چه در سیستمهای فدرالیست چگونه تبعیضهای جنسیتی بازتولید یا تشدید شده است…
آیا نمیدانند که احزاب فدرالیست، که مطرحترین و استخواندارترین آنها در ایران امروز، حزب دموکرات کردستان ایران و انشعابات فدرالیستِ کومله هستند، و نه هیچ جریانی دیگری فدرالیسم را بهعنوان راهحل رفع «ستم جنسیتی» حتی مطرح هم نکرده؟ بلکه فدرالیسم همواره بهعنوان راهحلی برای رفع «ستم ملی» مطرح بوده؟! کدام جریانی مدعی بوده که «فدرالیسم» راهحل رفع «ستم جنسیتی» است؟
احزابی که بالاتر نام بردم، لااقل در حد بیانیه و تحلیل و برنامهی روی کاغذ (یعنی حداقل در حد بیانیهی شما) از سالها پیش، «جدای از و علاوه بر» راهحل «فدرالیسم» برای رفع «ستم ملی»، بیانیه و تحلیلهایی هم برای مبارزه با «ستم جنسیتی» داشتهاند.
قطعا من نگارنده، متهم به «فدرالیست» بودن خواهم شد که روشن و واضح میگویم که فدرالیست نیستم و فدرالیسم را نه فقط برای ایران، که برای خاورمیانه و بخشهای وسیعی از دنیا که ملل مختلف به اجبار و یا به اختیار، از لحاظ جغرافیایی به شکل گستردهای حتی در کوچکترین شهرها و مناطق روستایی، در کنار هم زندگی میکنند، راهحلی انسانی و مترقی نمیدانم. هنوز جای زخم نقده/سولدوز برایم تازه است: کشتاری که حکومت فعلی پس از اشتباه تاریخی حزب دموکرات و اقدامش برای برگزاری میتینگ و نمایش قدرت در آن شرایط ملتهب در یک شهر دو ملیتی بهراه انداخت.
چرا راهحل احزاب دیگر، که راهحلی متفاوت با فدرالیسم برای ستم ملی دارند، مطرح نشده است؟ آیا مبارزه با «ستم ملی» برای شما نگارندگان بیانیهی کنشگران، موضوعیت یا اولویت یا اهمیتی ندارد؟ طرح فدرالیسم و همزمان عدم طرح راهحلهای مترقی برای رفع ستم ملی، جز بیاعتبار کردن مبارزه علیه ستم ملی، چه نتیجهای دارد؟
البته «گمان میکنم» که نویسندگان بیانیهی کنشگران، به احزاب دیگر هم اینگونه در لفافه اشاره کرده و نوشتهاند:
… از طرف دیگر مثل هر گروه یا ساختار دیگری به فکر منافع خویش در کشورهای که در آن فعالیت میکنند، هستند و عملکرد آنها همچون گرگی در لباس میش، بازتولیدی است از پدرسالاری و برساخت یک نظام سرکوب دیگر…
با توجه به کل فضای این بیانیه و اتهامات رایج در بین فعالان مرکزگرا، حدس من این است که این عبارت، غیر مستقیم برای رد و نفی حزب پژاک نوشته شده که سازمانهای متحدش در چهارپارچهی کوردستان (بهخصوص در کوردستان سوریه و ترکیه) فعالیت میکنند. چه کسی نمیداند که سالها مبارزهی همزمان پژاک و متحدانش در چهارپارچهی کوردستان با ستمهای ملی و جنسیتی بود که در کنار سایر سازمانهای مترقی و سنت مبارزاتیشان، شعار «ژن، ژیان، ئازادی» را از سالها پیش در کوردستان بر سر زبانها انداخت و سر دادنش در خاکسپاری ژینا (مهسا) امینی توسط جمعیت زنان* و مردان کورد، قیام ژینا را شعلهور کرد؟ شعاری که اندکی بعد به فارسی ترجمه شد و «زن، زندگی، آزادی» در شهرهای خارج از کوردستان هم، به شعار اصلی جنبش ژینا بدل شد؟ اگر مطرح میکردید، دیگر نمیتوانستید خود را متولی جنبش فمینیستی و شعار محوری «زن، زندگی، آزادی» جا بزنید و این شعار را هایجک کنید؟! چه کسی نمیداند که پیشتازی و الگوی کوردستان، سایر مناطق اتمیزه و نامتشکل و ایدئولوژیزدهی ایران را، چند گام بلند به جلو پرتاب کرد؟ آیا شعارها و پلاکاردهای متعدد مردم معترض بلوچ در حمایت از کوردستان، معنایی برای شما ندارد؟ اگر پیشتازی کوردستان نبود، چقدر کار سرکوب کل جنبش برای حکومت سادهتر میشد؟ اگر پیشتازی و مداومت مردم کوردستان نبود، جناحهای مرتجع و مسلط اپوزیسیون فارسزبان، چقدر راحتتر کل جنبش را قورت میدادند؟
باشد، شما درست میگویید: پژاک گرگی در لباس میش است!
چرا فقط احزاب فدرالیست و راهحل فدرالیشان در بیانیهی شما و «افقگشایی برای ادامه» ارزش مطرح کردن پیدا میکنند؟ راهحل ادارهی شورایی جامعه در تمام سطوح و تحلیلها و راهحلهای رفع ستم جنسیتی، که توسط کومله (سازمان کوردستان حزب کمونیست ایران) و سایر سازمانهای کمونیست ایرانی (شورای همکاری نیروهای چپ و کمونیست) سالهاست مطرح و تبلیغ شده، برای شما ارزش مطرح کردن و خطاب قرار گرفتن ندارد؟ این راهحلها از سالها پیش مطرح شده، از زمانی که اسلاف اصلاحطلب شما مشغول قصابی انقلابیون بودند.
راهحل «کنفدرالیسم دموکراتیک» هم که مال «گرگها در لباس میش» است و نباید هم مطرح شود.
بهخاطر نوشتن این سطور، منتظر اتهامات: «طرفداری از پژاک و پ.ک.ک. و کومله و کمونیست و…» میمانم. چه آش شلمشوربایی بشود!
رسوبات تفکر و شیوهی عمل دورهی اصلاحطلبی نگارندگان بیانیهی کنشگران، متاسفانه همچنان پر رنگ است. مثلا در بیانیهی کنشگران آمده:
…در نبود تشکیلات قوی حزبی و مدنی در داخل ایران که حامی و نماینده جنبش باشد، چانهزنی با ساز و کار حاکم و گرفتن امتیاز دشوار است.
حتی اگر این دم خروس را نادیده بگیریم و باور کنیم که نگارندگان بیانیهی کنشگران، بهلحاظ سیاسی، از اصلاحطلبی در چارچوب حکومت فعلی، عبور کردهاند، اما رسوبات ایدئولوژیک آن دوران (ناسیونالیسم ایرانگرای خجالتی و نئولیبرالیسم: انکار ستم ملی و بیتفاوتی در برابر ستم طبقاتی و…) متأسفانه در نظراتشان مسلط است.
تسلط ایدئولوژی نئولیبرالی نه تنها بر رسانهها، که بر تودهها و بر فعالان کارگری، باعث شده علیرغم اعتراضات گسترده و «متشکل» طبقه کارگر (شامل کارگران صنعتی، معلمان، بازنشستگان و…) طی سالهای متمادی اخیر و قبل و حین جنبش ژینا، این مبارزات (مبارزه کارگری با مبارزه علیه ستم ملی و هردوی اینها با مبارزه علیه ستم جنسیتی) در دنیاهای موازی و نامتقاطع رخ بدهد (بهجز کوردستان). هرچند تلاشهایی در سطح صدور بیانیهی مشترک مانند بیانیه ۲۰ تشکل، اتفاق افتاد (که خود آن هم کاستیهایی از همین منظر داشت)، اما متاسفانه در همین حد صدور بیانیه محدود ماند. یا مثلا مبارزه با ستم ملی در میان فعالان معلمان، قبلتر از جنبش ژینا، فقط در محدودهی خواست «آموزش به زبان مادری» نمود بیرونی یافت و حتا همان هم پیگیری نشد.
البته سرکوب و کنترل شدید امنیتی بر فعالیتهای متشکل، در این انسداد و عدم تقاطعِ این دنیاهای موازی، قطعا مؤثر بوده است و غیرقابل چشمپوشی. و تحلیل و چارهجویی مفصلی میطلبد که از توان و حوصلهی این نوشته، خارج است.
این تسلط و هژمونی رسانهای و ایدئولوژیکِ دست راستی، نهتنها بخش بزرگی از فعالان فمینیست* را (از جمله نگارندگان بیانیهی کنشگران) نسبت به ستم ملی، نابینا و کمبینا و نسبت به ستم طبقاتی، بیتفاوت یا بیعمل کرده، بلکه در مبارزه با ستم جنسیتی هم، آنها را در همان قفسِ «سبک زندگی طبقه متوسطی، به مثابهی ایدئولوژی» زندانی نگه داشته.
از نظر من بدیهیست که اقشار میانی (یا آنطور که معروف شده: طبقه متوسط، که خود «طبقه متوسط» ترمی ایدئولوژیک است، رجوع کنید به مقالهی کمال خسروی در اینباره و اینجا: افسانه و افسون طبقهی «متوسط» . تعمدا در این نوشته از همین اصطلاح رایج برای مشخص کردن «اقشار میانی» استفاده کردهام) و دیگران حق دارند سبک زندگی (لایف استایل) خود را داشته باشد و حکومت و مذهبیها و مردسالاران، حق سرکوب و کنترل آنها را ندارند و در صورت هرگونه محدودیت و سرکوب، حق مبارزه و کمک گرفتن از سایر اقشار در این مبارزه را دارند، اما آنچه از دو سه دهه پیش در ایران اتفاق افتاده و مورد نقد من است، این است که مبارزهی فمینیستی* با ستم جنسیتی، «محدود» به مبارزه برای «آزادی سبک زندگی طبقهی متوسطی» شده و عمق و گسترهی واقعیت ستم جنسیتی در ایران (و جهان)، از موضوع مبارزهی فمینیستی* خارج شده.
بهعنوان مثال، علیرغم تلاش پیگیرانهی معدودی از فمینیستهای* ایران و جهان، ستم جنسیتیای که به زنان* خانهدار (بیش از ۸۰ درصد زنان* بالغ ایران) اعمال میشود و خودِ زنان* خانهدار، موضوع و مخاطب و فعال جنبش فمینیستی* موجود دو دهه اخیر و بهخصوص جنبش ژینا نبودهاند و اگر هم درگیر این مبارزات شدهاند، از زاویهی مبارزهی نظری و عملی با مسائل عمدهی زندگی هر روزهی آنها و ستم جنسیتی بر این زنان* خانهدار نبوده، بلکه در همان قفس ایدئولوژیک «سبک زندگی طبقه متوسط بهمثابهی ایدئولوژی» و بیگانه شدن از خود و عدم درک یا مسکوت ماندن ستمهای روزمره و غالب بر خود آنها، بوده و این پتانسیل عظیم زنان* خانهدار، نه فقط برای سرنگونی این حکومت، بلکه برای دگرگونی ریشهای جامعهی مرد/پدر سالار و رهایی زنان* هنوز بالفعل نشده است.
برای روشنتر شدن این سلطه و هژمونی «سبک زندگی طبقه متوسط بهمثابهی ایدئولوژی» بر مبارزات فمینیستی*، نمونهی متفاوتی مطرح میکنم:
در اعتراضات پسا انتخاباتی سال ۱۳۸۸ بخش وسیعی از معترضان و در نتیجه اکثر جانباختگان، کارگر و زحمتکش بودند، اما بهدلیل هژمونی و سلطهی ایدئولوژیک، تشکیلاتی و رسانهایِ اصلاحطلبان، شعارها و سازماندهی و محتوای اعتراضات، از محدودهی هژمونی و ایدئولوژی طبقاتی اصلاحطلبان (هرچند با شعارهای براندازانه و درگیریهای جدی و کشتههای فراوان) فراتر نرفت و خیلِ اتمیزهی کارگران و زحمتکشان، متاسفانه در عمل به سیاههلشکر «جنبش سبز» تبدیل شدند.
امید که با مبارزات جدی نظری و عملی، این موانع از سر راه اتحاد ستمدیدگان برداشته شود و نهتنها حکومت فعلی بهکنار برود، بلکه در فردای قیام پیروز، نیروهای ارتجاعی و هژمون و مسلط امروز، نتوانند ستمهای عمدهی جاری را بازتولید و تشدید کنند. امید که تجربهی «شکست» انقلاب ۵۷ در همان بهمن ۵۷، تکرار نشود.
در این نوشته: زنان* شامل زنان و LGBTQIA ها است.
فمینیستها* شامل فمینیستها و کوییر فمینیستها است.