برگرفته از تریبون زمانه *  

مطالب این بخش برگرفته از «تریبون زمانه» هستند. تریبون زمانه، آنچنان که در پیشانی آن آمده است، تریبونی است در اختیار شهروندان. همگان می‌توانند با رعایت اصول دموکراتیک درج شده در آیین‌نامه تریبون آثار خود را در آن انتشار دهند. زمانه مسئولیتی در قبال محتوای این مطلب ندارد.

محمد محمدعلی، نویسنده سرشناس و عضو کانون نویسندگان ایران پنجشنبه ۲۳ شهریور دور از ایران و در تبعید در ونکوور در هفتاد و پنج سالگی درگذشت.  محمدعلی از فعالان کانون نویسندگان ایران بود. او همچنین جزو سرنشینان اتوبوسی بود که در سال ۱۳۷۵ نویسندگان و شاعران ایرانی را به ارمنستان می‌برد. او نخستین کسی بود که شرح این ماجرا و چگونگی جان سالم به در بردن خود و دوستان همراهش را به تفصیل طی مقاله‌ای که در سال ۱۳۷۹در روزنامه‌های دوران اصلاحات چاپ شد، شرح داد.  او در این مصاحبه با فرید درویش می‌گوید: ادبیات ایران بعد از انقلاب دچار لکنت شد. ضربه‌ها چنان کاری بود که نویسندگان نتوانستند استخوان‌های شکسته را جمع کنند و خودشان را بیابند و در اسکلت جدید روح تازه بدمند. چرا که «هر دم از این باغ بری می‌رسد و باعث تدوام آن گم‌گشتگی‌ها و گم‌شدگی‌ها می‌شود.»

می‌خوانید:

  • استاد محمدعلی عزیز، شما از نویسندگان نسلی هستید که در عرصۀ قلم اسطوره ساز بوده است. شما همنشین بزرگانی چون شاملو، اخوان ثالث، دولت آبادی و دیگر نام آورانی بوده‌اید که به اعتبار آثارشان، از وزن و منزلتی برخوردارند که در روزگار ما اهل قلم از آن بی بهره است. به نظر شما چرا نویسندگان بعد از انقلاب نتوانسته‌اند چنین جایگاهی را بدست آورند؟

کاش می‌توانستم در عصر پسامدرن که هیچ چیز قطعی و هیچ روایتی کامل نیست، به این پرسش قطعیت یافتۀ شما پاسخی صریح بدهم. شاید بشود و من قادر نیستم از پس آن بربیایم. به هر رو به عنوان مقدمه می‌گویم با وقوع انقلاب در ایران آن قدر حوادث عجیب و غریب و ناگوار پدید آمد که مثل دیگر انقلاب‌های ایدئولوژیک توانست دو سه نسل از مردم، از جمله نویسندگان را دچار سردرگمی کند. تغییرات به قدری عمیق بوده است که با گذشته قابل قیاس نیست. خیلی چیزها تخریب شد. خیلی از معیارها به هم ریخت. نگاه کنید به مقوله اخلاق و سهل‌انگاری‌های گسترده، رواج مواد مخدر صنعتی، پول‌شویی‌های عظیم و… تخریب در فکر و اندیشه از همه تخریب‌ها مهم‌تر و مهیب‌تر است و آثار تبعی فراوانی دارد. نگاه کنید به عوارض اشغال سفارت آمریکا که سمت و سوی سیاست خارجی و اقتصاد کشور را عوض کرد. نگاه کنید به جنگ هشت ساله با عراق و آن تخریب‌های بی‌شمار. اغلب آثار تخریب شده ممکن است ساخته شود یا شده باشد، ولی آیا آثار تخریبی روح و روان آدم‌های ساکن این کشور هم طی آن سال‌ها و سال‌های بعد ترمیم شده و می‌شود؟ ترس‌ها و نگرانی‌ها، احساس کمبود رفتار انسانی، بی‌پشت و پناهی، آن آژیرهای ممتد گوشخراش، چیزی نیست که بشود به سادگی فراموشش کرد. هراس از مرگ‌های ناگهانی و خفت‌بار و مدفون شدن آثار قبل از تولد…

  • منظورتان این است که شرایط اجتماعی بقدری تغییر یافته که کفۀ ترازی نویسندگان اسطوره‌ساز قبل از انقلاب به دلیل آرامشی که داشتند سنگین شده و دیگر با همتایان خود در بعد از انقلاب قابل مقایسه نیستند؟

واقعیت این است که تا حد قابل ملاحظه‌ای بله. فضای ادبی قبل از انقلاب و بعد از انقلاب دو دنیای متفاوت است. نه این که متصل نباشد، بلکه متفاوت است. علاوه بر این رواج اینترنت هم هست که روی مقایسه دو سه نسل از نویسندگان و شاعران پیش و پس از انقلاب اثر گذاشته است. این وسیله ارتباطی گویی معجزه قرن است که اتفاقاً رواج آن در جهان همزمان است با انقلاب ۱۳۵۷. چگونه اسطوره شدن نسل‌های قبل از انقلاب در غیاب امکانات سازنده و در عین حال تخریب‌گر این ابزار، در نحوۀ ارائه آثار نسل‌ها بسیار مؤثر بوده است.

روشن بگویم، انقلاب وقتی رنگ ایدئولوژی خاص به خود گرفت باعث تغییرات فراوانی در ادبیات این مرز و بوم شد. ضمن آن که مضامینی چون انقلاب و جنگ را به آن اضافه کرد، سهل‌انگاری و سهل‌الوصولی را هم با خود آورد. طی این سال‌ها حداقل بیش از پنج هزار عنوان کتاب فاقد هرگونه ارزش ادبی نوشته شد که فقط به کار حوزه‌ها و بخش‌های تاریخ علوم اجتماعی می‌آید. بی‌گمان ورود کامپیوتر و اینترنت و دسترسی به فضای مجازی باعث دگرگونی وسیع‌تری در این عرصه شده است که قابل مقایسه با گذشته نیست. یعنی همسنگ و تراز نیست تا بتوان به راحتی مقایسه‌شان کرد و گفت که در شرایط مساوی یکی بهتر از دیگری بوده است. اگر بخواهیم بدون این صورت مسئله‌ها مقایسه‌ای انجام بدهیم، علاوه بر دور شدن از بحث بی‌انصافی هم کرده‌ایم.

  • به نظر شما پیدایش اینترنت و گسترش فضای مجازی در حوزۀ ادبیات چگونه اثرگذار بوده است؟

نویسندگان ما نیز مثل دیگر نویسندگان کشورهای جهان سومی یا پیرامونی پس از مواجه شدن با این پدیده گویی از جهان پر از اسطوره، کلاسیک و گاه نو و مدرن‌نما، یک باره پرتاب شده‌اند به جهانی که هیچ شناختی از اجزاء و عناصر آن نداشتند. حال آن که نویسندگان غربی طی سال‌های پس از جنگ دوم جهانی، ده‌ها بلکه صدها تحول همسو با این پدیده را روز به روز تجربه و با آن زندگی کرده و حالا رسیده بودند به جایی که بسیار طبیعی وارد این فضای جدید مجازی شدند و از این رو زودتر از ما با آن انس و الفتی به هم زدند. خیلی از نویسندگان نسل قبل از ما هنوز هم با این نوع ابزارها هیچ گونه ارتباطی نداشتند و ندارند. بسیاری در مقطع انقلاب حتی تایپ کردن بلد نبودند. باری، ما برخلاف غربی‌ها عصر نو و مدرن را به صورت روند طبیعی و تاریخی تجربه نکرده و پشت سر نگذاشته بودیم تا دچار گیجی و سردرگمی نشویم. همین عدم انطباق‌ها باعث شده راه و روش اسطوره شدن نسل‌های بعد هم تغییر یابد. امثال شاملو و اخوان و دولت‌آبادی و گلشیری و براهنی و… طی سالیان طولانی قبل از انقلاب اسطوره شدند و با همان هیبت غول‌آسا ورود کردند به انقلاب و از غول بودن خود محافظت کردند. نسل بداقبال من و ما پس از انقلاب به هیچ وجه امکان غول شدن و اسطوره شدن نیافت. نه به دلیل این که لیاقت نداشت، بلکه به دلیل عوض شدن بخش عظیمی از معیارها و انبوه حوادث ناگوار سال‌ها گیج و منفعل ماند.

https://www.radiozamaneh.com/780740

البته در غرب هم پس از دهۀ ۱۹۶۰ میلادی نویسندگانی همسنگ و تراز مارسل پروست فرانسوی، جیمز جویـس ایرلندی، داستایوفسکی روسی، همینگوی و فاکنر آمریکایی یا گونتر گراس آلمانی پدید نیامد. یادمان باشد که به قول میشل فوکو، فیلسوف فرانسوی، مردم ایران اولین انقلاب پست مدرنیستی جهان را به بوجود آوردند بی آنکه عصر مدرن را درک کرده باشند. از عجایب این انقلاب مذهبی پست مدرنیستی با ظاهر و باطن زن ستیزی، رشد و بالندگی تعداد قابل توجهی نویسنده زن بود که گویی برای مقابله آشکار و پنهان شروع به نوشتن داستان کردند که از بحث امروز ما خارج است و خود یک نقیضه بشمار می‌رود.

  • اگر انقلاب مشروطه، کودتای ۲۸ مرداد و انقلاب اسلامی را سه واقعۀ سرنوشت ساز در تاریخ معاصر ایران بدانیم، چگونه است که در دو مورد نخست اهل هنر و ادب با تأثیرگرفتن از وقایع و شرایط اجتماعی و سیاسی توانستند آثار ماندگاری خلق کنند که تا به امروز بهترین مرجع برای درک فضای آن دوران است، اما در مورد انقلاب اسلامی و دوران پس از آن نه تنها حق مطلب ادا نشده است، بلکه به نظر می‌رسد که ما با یک لکنت ادبی مواجه هستیم؟

در پاسخ به پرسش قبلی اندکی نزدیک شدم به تفاوت فاحش انقلاب ۱۳۵۷ با انقلاب مشروطه و کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲. انقلاب ۱۳۵۷ با هیچ یک از انقلاب‌های پیشین ایران و جهان قابل مقایسه نیست. شاید بهتر باشد بگوییم مشابهتی ندارد. حالا هم نمی‌توانم منکر لکنت ادبی بشوم، اما بحث بر سر این است که به رغم این همه تلاش، بن و ریشۀ این لکنت ادبی از کجا آمده؟ و چرا نسل‌های بعد قادر نشدند آن را پشت سر بگذارند؟ در حالی که حوزۀ جغرافیایی همان است و زبان هم همان. سؤال شما جدی است. در پاسخ چرایی‌ها شاید بتوان گفت زخم‌های حوادث ناگوار دهۀ اول انقلاب از پوست و گوشت گذشت و به استخوان رسید. ضربه‌ها چنان کاری بود که هنوز نتوانسته‌ایم استخوان‌های شکسته را جمع کنیم و خودمان را بیابیم و در اسکلت جدید روح تازه بدمیم. چرا که هر دم از این باغ بری می‌رسد و باعث تدوام آن گم‌گشتگی‌ها و گم‌شدگی‌ها می‌شود. قادر نیستیم آثار تبعی مداومت حوادث جابه‌جایی قدرت بین نهادهای مدنی و دیگر نهادها را پشت سر بگذاریم. ملت در درون چند پاره شده‌اند. بخشی همواره و هنوز پس از این همه سال خود را انقلابی و در حال مبارزه با استکبار جهانی می‌دانند. دامنۀ عقاید خود را فراتر از مرزهای جغرافیایی تعریف می‌کنند و هر روز بحرانی تازه می‌آفرینند. بخشی دیگر از همان قشر با امکانات مالی فراوان برخلاف جهت اسلاف خود حرکت می‌کنند. در این میان نویسندگان که عمدتاً از طبقۀ متوسط و میانۀ رو به پایین هستند، حیران و سرگردان همراه با غم نان، ناظر این تناقض‌های آشکار و پنهان هستند.
علاوه بر این باز هم برمی‌گردم به بروز مرحله‌ای از انقلاب تکنولوژی که همان گسترش اینترنت باشد و سهل‌الوصول جلوه‌گر شدن نگارش ادبیات داستانی و باز شدن راه برای نوخاستگان اصطلاحاً مکتب ندیده و دود چراغ نخورده که گویی یک شبه به صرف در اختیار گرفتن صفحه‌ای در فیسبوک و درست کردن وبلاگ و سایت فضایی یافته‌اند برای انتشار نوشته‌های خام. همین جا اشاره کنم که انفجار اطلاعات سطحی و پذیرش آن توسط گروه‌های جوان و دور شدن از مباحث اصلی و اساسی اندیشه‌ساز، تنها مختص جوانان کشور عزیز ما نیست. اصولاً انسان با توجه به این امکانات مجازی وارد دنیایی شده‌ است رویایی و اتوپیایی که گویی همه چیز در آن آسان‌تر از آن است که هست. در مجموع من به رغم دیدن کاستی‌ها، چندان به کارایی نسل بعد از انقلاب بدبین نیستم. چرا که فکر می‌کنم در حال گذر از مرحله گیجی و سردرگمی هستیم و بهتر است آرزو کنیم هر چه زودتر از آن سربلند بیرون بیاییم.

واقعیت این است که علت و علل تفاوت نسل‌ها یکی دوتا نیست. در گذشته نویسندگان می‌دانستند که نباید به شخص شاه و ساواک خرده‌ای بگیرند که برخورنده باشد. اغلب هم خودبه‌خود طرف مسائل دینی و اعتقادی مردم نمی‌رفتند. در نتیجه خیلی‌ها در درون و بیرون از یک جمعیت‌خاطر خاصی برخوردار بودند، اما حالا شرایطی فراهم شده است که نویسنده در درون و بیرون از استقرار دل و جمعیت‌خاطر برخوردار نیست و تشویش مداوم را با گوشت و پوست خود احساس می‌کند. آن زمان با جمعیت بیست سی میلیونی، غول‌ها یا اسطوره‌های ما با نگارش آثار خود روی کاغذ و انتشار آن به صورت کتاب و مجله به قول شما اسطوره شدند. اما این روزها اینترنت بی‌میل نیست نوشته‌ها کوتاه‌کوتاه باشند تا اعضای بیشتری جذب کند و همه را از نظر تبلیغات و یکسان‌سازی در اختیار خودش بگیرد. البته این آشفته بازار در غرب هم دیده می‌شود، اما نه به اندازۀ ما که تکنولوژی را از آنها قرض گرفته‌ایم و اغلب مصرف کننده‌اش هستیم. غافل نباشیم از آن چهره‌هایی که یک باره توسط رسانه‌های صاحب سرمایه مثل صاعقه بر سر مردم فرود می‌آیند و امواج ادبی و هنری به وجود می‌آورند و بعد ناگهان ناپدید می‌شود. مثلاً بعد از مارکز چند چهرۀ ماندگار ادبی سراغ دارید که غول شده و بیست سی سال ماندگار مانده باشند؟ نگاه کنید به ادبیات داستانی کانادا که یک باره از بالاسر چهره متشخصی چون مارگارت اتوود، نویسنده‌ای چون آلیس مونرو ظهور کرد که در سال ۲۰۱۳ نوبل گرفت و جنجال آفرید. او حالا کجای ادبیات داستانی جهان ایستاده است؟ شاید می‌خواهم بگویم که عصر غول‌ها و اسطوره‌ها به پایان رسیده است.

من در سال ۲۰۰۱ در اولین فستیوال ادبیات برلین دعوت داشتم. در آن سال نویسندگان آلمانی در حضور نادین گوردیمر، که او هم برندۀ جایزۀ نوبل بود، می‌گفتند تنها یک نویسنده از نسل دایناسورها به نام گونتر گراس برای ما باقی مانده است. و او با نگاهی به موهای سفید خود می‌خندید. در فرانسه هم همین جو حاکم بود. در دهه ۱۳۷۰ شمسی، آلان لانس شاعر معروف فرانسوی آمده بود تهران خانۀ دکتر جواد مجابی و از بی‌رونقی شعر و داستان در فرانسه می‌نالید. می‌گفت ما نویسندگان و شاعران فرانسوی دیگر حرفی برای گفتن نداریم. خوش به حال شما که فکر می‌کنید دارید با سانسور و قوای تمامیت‌خواه حاکم مبارزه می‌کنید. او از دیدن عمق تناقض‌های زندگی درونی و بیرونی نویسندگان و شاعران ایرانی متعجب بود و انگیزه مبارزه با سانسور اعضای کانون نویسندگان را می‌ستود. حالا انگار صد سال از آن دهه گذشته است.

  • بسیاری سانسور و خودسانسوری را بزرگ‌ترین مانع خلاقیت هنری می‌دانند. تعدادی نیز بر این باورند که سانسورتنها می‌تواند جلوی انتشار اثر هنری را بگیرند نه خلق آن را. برخی نیز می‌گویند پیدا کردن راهی برای فرار از سانسور، خود موجب خلاقیت و شکوفایی هنری می‌شود. شما به عنوان یکی از اعضای قدیمی کانون نویسندگان ایران که همواره طلیعه‌دار مبارزه با سانسور بوده است و همچنین به عنوان نویسنده‌ای که آثارش در قبل و بعد از انقلاب منتشر شده‌اند و از این رو دو نوع سیستم ممیزی و سانسور را تجربه کرده است، در این خصوص چه نظری دارید؟

مواجهۀ من با سانسور یا ممیزی کتاب از سال ۱۳۵۴ و مجموعه داستان» درۀ هندآباد گرگ داره «شروع شد. از سال ۱۳۵۶ هم که عضو کانون نویسندگان شدم، مخالفت خود را با سانسور آغاز کردم و تا به امروز ادامه دادم. خیلی از نویسندگان و شاعران پشت این معضل اجتماعی ما تلف و تباه شده و می‌شوند. نمی‌توان از انرژی منفی کتاب‌های نوشته شده و چاپ نشده نگفت و شب راحت خوابید. من به عنوان نویسنده بیش از بیست عنوان کتاب، با چهل و پنج سال سابقۀ فعالیت فرهنگی و مطبوعاتی، مورخ زمانۀ خود هستم. مورخی بغض کرده و کلام در گلو شکسته. سانسور مثل یک بختک بر روان نویسنده سنگینی می‌کند. نمی‌شود از موج افسردگی‌های ویران‌کننده نگفت و از تعهد نویسندگی حرف زد. جان مایه آدمی با سانسور می‌خشکد و می‌پوسد و امان از روزی که به عادتی روزانه بدل شود و اگر شد روان دو سه نسل در خطر می‌افتد و اخلاق در معرض فروپاشی قرار می‌گیرد. وقتی سانسور دولتی و سانسور مردمی دست به دست هم می‌دهند، عامل گسترش پنهان‌کاری و آبروداری بی‌معنا و توجیه تزویر می‌شوند. ورود به راه‌های فرعی برای گریز از سانسور جز فرسوده شدن ذهن نویسنده و بی‌اعتماد شدن آحاد جامعه نتیجه‌ای به دنبال ندارد.

سانسور نمی‌تواند سازنده باشد و قطعاً مخرب است. استثناها هرگز قاعده نمی‌شوند. همان قدر که نوشتن به موقع مهم است، انتشار به موقع هم مهم است. یادم است زمانی موافقان تأثیرگذاری سانسور بر خلاقیت هنری، رمان» مرشد و مارگاریتا «میخائیل بولگاکف نویسندۀ روسی را مثال می‌زدند که در زمان استالین نوشته شد و بعدها به شهرت جهانی رسید. آنها به چند اثر دیگر در صد سال اخیر هم اشاره می‌کردند که خلاقیت هنری خود را مرهون سانسور بودند. اما خوب که دقت می‌کردی، از خود و دیگری می‌پرسیدی که در سطح جهان چند عنوان دیگر از این نوع کتاب‌ها می‌توانی بیابی که پشت آن بایستی و از سانسور دفاع کنی. قابل ملاحظه نبود. موافقان سانسور غافل می‌شدند از تخریب بی‌چون و چرای سانسور بر ادبیات غنی روس‌ها در دورۀ استالین همچنین در جوانانی که هنوز ریشه ندوانده از ریشه درمی‌آمدند.

با نگاهی به فرهنگ داستان‌نویسان ایران نوشته حسین میرعابدینی می‌بینیم که طی چند دهۀ اخیر بیش از دوهزار نویسنده داشته‌ایم که با اولین یا دومین کتاب خود زیر دستگاه سانسور نیست و نابود شده و به قول معروف نشکفته پرپر شده‌اند. در جهان امروز با کدام استدلال و معیار علمی و منطقی می‌توان گفت که نگفتن بهتر از گفتن است؟ به طور طبیعی من و شما و هرکس دیگر وقتی نمی‌توانیم حرف خود را بزنیم، دچار لکنت می‌شویم و بغض می‌کنیم. این بغض‌ها اگر مداوم و طولانی شوند، تبدیل به غده‌های سرطانی می‌شوند و پریشانی جسم و جان به وجود می‌آورند. هر یک از سانسورهای درونی و بیرونی عواقبی را به نویسنده تحمیل می‌کنند که یکی از هزارش دلسردی و انفعال است در جوانان نوپا. خیلی‌ها به مرز ابراز علاقه و عشق‌ورزی به نوشتن نمی‌رسند و معنای عاشقیت را درک نمی‌کنند تا دل به دریا بزنند و روزی به ساحل دلخواه خود برسند.

در مورد سیستم‌های سانسور هم باید بگویم سانسور نباید باشد و اگر اجبار است بدون بحث‌های ادبی و هنری اقناع‌کننده یکسره باطل و رفتاری غیرانسانی است. بد نیست خاطره‌ای بگویم از برخورد عاملان سانسور زمان شاه با خودم که چگونه وجه ارشادی آن به چشم می‌آمد. اولین مجموعه داستانم» دره هندآباد گرگ داره «، در اوایل سال ۱۳۵۳ از طرف انتشارات پیروز فرستاده شد برای اداره بررسی کتاب و پس از چند ماه توسط ناشر خبرم کردند که بروم واحد مربوطه در اداره فرهنگ و هنر. من هم جوان بودم و با هزار بیم و امید رفتم. کسی که طالب ملاقتم شده بود مدیر کل آن بخش بود، مرد موقری حدود پنجاه شصت ساله با مویی سفید و شکمی برآمده که اگر اشتباه نکنم نامش آقای معلمی یا تعلیمی بود. به هر رو همین که نشستیم برای من سفارش چای داد و با لحنی پدرانه کمی از احولات شخصی‌ام، مثل داشتن شغل و زن و فرزند پرسید. حالا دل تو دل من نبود که چه خوابی برای کتابم دیده و چه آشی پخته که دست‌دست می‌کند. سرانجام گفت آقای محمدعلی شما مجموعه داستان موفقی ننوشته‌اید، اما من با تجربه و شَمی که دارم مطمئنم شما استعداد نویسندگی و داستان‌پردازی دارید و حیف است که قبل از اثبات خود و کسب شهرت درگیر نوشته‌هایی شوید که دردسرآفرین است. بعد هم سیگاری به من تعارف کرد. حالا نمی‌خواهم به پرسش‌های خودم در آن روز اشاره کنم.

او در کمال متانت ضعف تألیف داستان‌ها را نشانم داد و گفت جاهایی که زیرش را با خودکار قرمز خط کشیده‌ام شما به صورت خام به جانبداری از صمد بهرنگی، تصویر او را خوب و معمولی ترسیم کرده‌ای و کنارش شاه مملکت را با دماغی بزرگ و زشت نشان داده‌ای. این در حالی بود که من به خیال خودم با ظرافت و پنهان‌کاری یک کدخدا ساخته بودم و یک زارع و… دیدم جناب بررس خیلی باهوش‌تر و باسوادتر از آن است که تصور می‌کردم. یک باره جا خوردم و رفتم تو فکر. او هم بلافاصله حال من را دریافت و سفارش قهوه داد. وقتی از شوک بیرون آمدم لجبازانه زدم به سیم آخر و گفتم پس تکلیف من که دوست ندارم اولین کتابم دچار سانسور شود چه می‌شود؟ که باز هم جواب آخر را اول داد. گفت چون مجموعه داستان شما یک شاهکار ادبی نیست، اگر ببرید جای دیگر و بخواهید به صورت غیرقانونی و دور از چشم ما چاپش کنید، به یک باره از عرصۀ ادبیات سرازیر می‌شوید طرف سیاست و بعد بعید نیست که سر از زندان درآورید و برای شما که استعداد خوبی دارید زندان در این سن جای مناسبی نیست.

قبلاً گفته بودم که با سانسور مخالفم، اما حالا با کسی روبرو شده بودم که از ارزش ادبیات حرف می‌زد. لحظاتی سکوت کردم. گفت من اما به شما تخفیف می‌دهم و دیگر از جاهایی که به وضعیت بهداشت و درمان و آموزش و پرورش شهر و روستا گوشه و کنایه زده‌اید صرف نظر می‌کنم، در عوض انتظار دارم شما همین دو تصویر آشکار و مقایسه بی‌معنا را بردارید و با روحیه خوب بروید و بیشتر به اَدَبیت ادبیات کنید. حالا کاری نداریم به عواقب آن کتاب که هر چند فروش رفت، اما براستی مجموعه داستان موفقی نبود و من هم دیگر تجدید چاپش نکردم. قصدم گفتن نحوۀ برخورد استادانه، مشفقانه و واقعاً ارشادی آن بررس با من بود. من درس گرفتم که بهتر است از طریق ادبیات بروم طرف سیاست و نه از طریق سیاست بروم طرف ادبیات.
پس از انتشار مجموعه داستان دومم» از ما بهتران «در سال ۱۳۵۷، عضو کانون نویسندگان شدم و با همین اعتقاد برای آثار بعدی خود هر وقت به وزارت ارشاد رفتم روحیه خوبی داشتم، اما حوادث طوری پیش رفت که آرام آرام متوجه شدم اوضاع از زمین تا آسمان فرق کرده است و آقایان فقط به ترویج سیاست خود در ادبیات فکر می‌کنند. دچار ترس و واهمه می‌شدم از رفتار جوان‌هایی که نخوانده ملا شده بودند و چون صاحب عقیده‌ای راسخ بودند به خود اجازه می‌دادند با ارباب رجوع طوری حرف بزنند که آن‌ها احساس کنند حالا که هم‌عقیده آنان نیستند پس هزار عیب آشکار و پنهان دارند.

  • علت عدم موفقیت ادبیات معاصر ایران به خصوص ادبیات داستانی را در سطح جهانی در چه می‌دانید؟

تعدادی از علت‌ها را در حوزه ادبیات داستانی داخل کشور گفتم. ولی این یک سؤال کلی است که در آن به ادبیات داستانی خارج از کشور که دچار سانسور نیست و توانسته است به موفقیت‌های نسبی دست پیدا کند بی‌توجهی شده است. می‌باید نگاه جدی کنیم به آثاری که توسط نویسندگان ایرانی به زبان فارسی یا به زبان‌های دیگر نوشته شده‌اند و در مجموع جزو ادبیات داستانی شمرده می‌شوند.

تا پیش از انقلاب آثاری از جمالزاده، هدایت، بزرگ علوی، آل احمد، سیمین دانشور و چند نویسندۀ دیگر توسط مراکز دانشگاهی و شرق‌شناسی کشورهای فرانسه و انگلیس و اتحاد جماهیر شوروی سابق چاپ شده بود که فقط» بوف کور «صادق هدایت با ناشر خصوصی گل کرد و به چندین و چند زبان ترجمه شد. اما بعد از انقلاب با تنگ شدن فضا برای هنرمندان از جمله داستان‌نویسان، کشور با موج مهاجرت‌های اجباری و خودخواسته روبه‌رو شد. جمع قابل توجهی از نویسندگان آثاری به زبان فارسی و زبان کشور مقصد نوشتند که اتفاقاً آثار بدی هم نبودند. در زمینه تألیف و ترجمه آثار نویسندگان ایرانی نگاه کنید به کتاب ارزشمند ملیحه تیره‌گل با نام» مقدمه‌ای بر ادبیات فارسی در تبعید از ۱۳۵۷ تا ۱۳۷۵ «که در سال ۱۳۷۷ منتشر شد. آن کتاب علاوه بر مقدمه‌ای جامع در تحلیل مهاجرت، فهرستی ارائه داد از کتاب‌های چاپ شده به زبان فارسی در خارج از کشور که خیلی‌ها را شگفت‌زده کرد. متأسفانه من کتاب را در اختیار ندارم تا از بین آن فهرست عظیم به سلیقۀ خود بگویم کدام ارزش ادبی دارد.

از این کتاب گذشته، نگاه کنید به آثار نویسندگانی که خارج از کشور گل کردند یا گل کاشتند. یکی از آنان قادر عبدالله است. اسم واقعی او حسین سجادی قائم مقامی فراهانی است. او از نوادگان قائم مقام فراهنی است که آثارش تاکنون به ۲۷ زبان ترجمه شده‌اند و بیش از ۱۰ جایزه ادبی معتبر دریافت کرده است. یا نگاه کنید به نسیم خاکسار که پنج عنوان از کتاب‌هایش به هلندی ترجمه‌ شده‌اند. نگاه کنید به آثار نویسندگانی چون ایرج پزشکزاد که ترجمه» دایی‌جان ناپلئون «او به انگلیسی چند جایزه نصیبش کرد. ترجمه انگلیسی کتاب» سانسور یک داستان عاشقانه «شهریار مدنی‌پور در ۳۰۰ هزار نسخه به چاپ رسید. کتاب» آمریکایی‌کشی در تهران «نوشته امیرحسین چهل‌تن به آلمانی ترجمه شد. از فریبا وفی کتاب‌های» پرندۀ من «،» رازی در کوچه «و» ترلان «به زبان‌های انگلیسی و ایتالیایی و آلمانی منتشر شده‌اند.» سمفونی مردگان «عباس معروفی به انگلیسی و آلمانی ترجمه شد و جوایزی دریافت کرد. چند اثر محمود دولت‌آبادی به انگلیسی، آلمانی، ایتالیایی و نروژی ترجمه‌ شده‌اند. رضا براهنی چند اثرش به فرانسه ترجمه شده است. رمان» نگران نباش «مهسا محب‌علی به سوئدی و ایتالیایی ترجمه شد. چند کتاب از هوشنگ گلشیری به انگلیسی و فرانسه ترجمه شده و چند جایزه هم گرفته است. خیلی‌های دیگر هم هستند که من یادم نیست. موج دیگری هم بود از جوانانی که در اروپا و آمریکا پرورش یافتند. نگاه کنید به مرجان ساترابی که اسم اصلی‌اش مرجان ابراهیمی است و رمان چهار جلدی‌اش به نام» پرسپولیس «که تاکنون در فرانسه بیش از ۲۰۰ هزار نسخه به فروش رسیده است. در خصوص ادبیات کودکان و نوجوانان هم آثار فراوانی منتشر شده که جوایزی گرفته‌اند. نگاه کنید به تعداد ترجمه‌های متعدد» ماهی سیاه کوچولو «صمد بهرنگی و آثار هوشنگ مرادی کرمانی. شک نکنید که اگر این آثار در خارج از کشور منتشر نشده بود، همین موفقیت‌های نسبی هم هرگز بدست نمی‌آمدند. نمی‌خواهم بگویم فتح خیبر کرده‌ایم، اما آرام آرام داریم می‌رسیم به جایگاهی که شایسته‌اش هستیم. برای بستن بحث ناکامی‌ها مدد می‌گیرم از آنتونیو گرامشی که گفت بحران دقیقاً بر این واقعیت استوار است که کهنه در حال مردن است و نو نمی‌تواند متولد شود.

لینک این مطلب در تریبون زمانه

منبع: بانگ