برگرفته از تریبون زمانه *  

مطالب این بخش برگرفته از «تریبون زمانه» هستند. تریبون زمانه، آنچنان که در پیشانی آن آمده است، تریبونی است در اختیار شهروندان. همگان می‌توانند با رعایت اصول دموکراتیک درج شده در آیین‌نامه تریبون آثار خود را در آن انتشار دهند. زمانه مسئولیتی در قبال محتوای این مطلب ندارد.

«آگاهی طبقه‌ کارگر نمی‌تواند آگاهی سیاسی حقیقی باشد، مگر این که کارگران برای واکنش نشان دادن به همه موارد استبداد، ستم، خشونت و سؤ‌استفاده -صرف‌نظر از این که چه طبقه‌ای تحت‌تأثیر قرار می‌گیرد- آموزش داده شوند؛ علاوه بر این آموزش ببینند که باید از یک نظرگاه سوسیالیستی انقلابی واکنش نشان دهند و لاغیر.»(۱)

نگاهی بر خیزش ژینا

پیش از طلوع، شب در تاریکی مطلق فرو می‌رود. تاریکی آنچه بر ژینا گذشت چنان سیاه بود که نامش نماد نبرد ستارگان علیه شب شد. پیش از این و پس از خیزش سراسری قبلی نشانه‌های خشم مشترک در سوپرمارکت‌ها، مترو، خیابان‌ها و اماکن عمومی چهره‌های برافروخته و سگرمه‌های در‌هم‌کشیده بود. آنان که زندگی‌شان را می‌فروشند تا زنده بمانند، تهی‌دستان و محذوفان در التهاب و مضیقه‌اند. مبارزه طبقاتی تنها به شورش‌ها خلاصه نمی‌شود؛ طبقه‌ تحت استثمار با هر دم و بازدم در جوش‌و‌خروش است. توازن قوای موجود در ادامه‌ سلسله خیزش‌های سراسری، اعتصابات، عروج رهبران کارگری، سازمان‌دهندگان و رشد تشکل‌های اجتماعی و مستقل از حاکمیت (مبتنی بر خردجمعی) طی سال‌های گذشته در نوسان بوده است اما با شیبی مثبت و رو‌به‌رشد. جسارت، پیشروی، سرعت و گستردگی خروش انقلابی، روزافزون بوده است. دستاوردهای تحسین‌برانگیزی کسب شده که باید در حفظ و تقویت آن‌ها کوشید؛ دستاوردهایی چون اولین اعتصابات سیاسی در حمایت خیزشی انقلابی پس از انقلاب ۵۷ توسط کارگران پروژه‌ای نفت و پتروشیمی. این اعتصابات منجر به پس‌زدن اتهاماتی که طبقه‌ کارگر و تهی‌دستان را در بند آب و نان و مزد معرفی می‌کرد و آزادی‌خواهی و انقلابی‌گری را برایشان لباسی گشاد تصور می‌کرد شد. خیزش اخیر همچنین در امتداد تاریخ مبارزاتی زنان، از تجمع ۸ مارس در اسفند ۵۷ تا «دختران خیابان انقلاب» قرار گرفته تا مبارزه برای آزادی زنان و علیه حجاب اجباری را به پیروزی نزدیک‌تر کند. این‌بار علاوه بر صرف حضور زنان که بخشی از تمامی خیزش‌ها بوده است، خواسته‌‌ آزادی زنان و رفع تبعیض علیه تمامی گرایشات جنسیتی  نیز در ابعاد جهانی شنیده شده و مورد حمایت قرار گرفته است. بدیهی است که برای رفع تمامی تبعیض‌ها و قدرت‌گرفتن اقلیت‌ها راه درازی در پیش است و این قدم‌های اول شیرین است و سخت نیز. از دیگر دستاوردها در‌هم‌شکستن تصویر رعب‌انگیز نهاد سرکوب، آب‌دیده شدن و افزایش اعتماد به نفس جوانانی که نه ۵۷ را دیده‌اند، نه انقلاب فرهنگی و کشتار دهه ۶۰، نه قتل‌های زنجیره‌ای و کشتار کوی دانشگاه و سرکوب اعتراضات ۸۸، بوده است. علاوه بر دانشگاه‌ها مدارس هم پایگاه‌هایی برای امتداد خیزش شدند. از دستاوردهای درخشان این خیزش تخریب تصویر انحصاری قدرت در دست بزرگتر خط‌کش به‌دست و نگاه از بالا و مرگبار ناظم‌ و بازرس‌ها است. بی‌شک فتح خیابان‌های شهرهای متعدد طی سال گذشته توسط معلمان مبارز، پلاکاردهایشان که رویش نوشته شده بود «درس امروز؛ حق‌خواهی و مبارزه» و فراخوان موفق تحصن «شورای هماهنگی تشکل‌های صنفی فرهنگیان ایران» علی‌رغم سرکوب شدید و سناریوسازی‌ علیه نمایندگانشان نقش پررنگی در پرورش دانش‌آموزان آگاه و جسور و در هم شکستن دستگاه پروپاگاندای فعال در مدارس داشت.(۲) نهال آزادگی است که در بستر حاصل‌خیز آگاهی نسل امروز جوانه می‌زند. جوانه‌ای که بذرهایش را غریو دانشگاه پراکنده کرد. دانشگاهی که هر روز نوع نوینی از مبارزه ساخته و پرداخته است. مختلط کردن سلف‌های دانشگاه، شعارهایی که ساخته می‌شد، فریاد می‌شد، اصلاح می‌شد و راه ترقی را چون می‌پیمود، می‌ساخت و چون می‌آموخت، آموزش می‌داد.

فراخوان تحصن معلمان تحت شدیدترین فشارها در حالی در سراسر کشور کلاس‌ها را به میدان مبارزه بدل کرد که رضا پهلوی در روزهای ابتدایی خیزش فراخوان عزای عمومی(۳) -بخوانید انفعال عمومی- داده بود و چند روز پس از افتادن دوزاری همایونی، همسرش تظاهرات را منور کرد و بار دیگر با آرزوی مرگ برای زندگان هم‌کیش لنین و مارکس افتخار‌آفرینی کرد. حتی یوگا و مدیتیشن هم مانع نشد که عکس از فحاشی‌های جنسیتی و ضد‌زن آپلود کند و میخ دیگری بر تابوت متعفن سلطنت بکوبد. هوشمندی جامعه طی این خیزش نشان متوازن‌شدن قوا به نفع طبقه‌ کارگر و محرومان دارد؛ نه به این معنی که هر آن کس که شورشی است متعلق به طبقه‌ کارگر است، بلکه به این معنی که تضعیف حاکمیت بورژوازی مستقر و در صف انتظار، اتمسفر انقلابی و افشاگری‌های پی‌در‌پیِ فسادِ پشتِ پرده در راستای افزایش قدرت این طبقه است؛ طبقه‌ای که اسم رمز دیگر پیروزی نهایی است. آن عده‌ای که از اشتباه یا فرصت‌طلبی قصد تقلیل خیزش اخیر به جزئی از کلِ موضوعاتش را دارند باید بدانند در حقیقت دست می‌برند؛ یکی از مثال‌های بارزش آن عده‌ از محققان و نظریه‌پردازان دانشگاهی که ابتدای خیزش در بیانیه‌ای خواستار لغو گشت ارشاد شدند.(۴) روشن است که بدون شکل‌گیری شوراهای مستقل از حاکمیت و تصمیم‌سازی به کمک خردجمعی در محلات کار و زیست که نیازمند فعالیتی مستمر در پیوند با مبارزات روزمره طبقاتی است، امکان شکست در برابر راه‌حل‌های ارتجاعی زیاد خواهد بود. چرا که قدرت آنان در میان شکاف‌ها ریشه دارد و از تفرقه و انفصال تغذیه می‌کند. نظم جهانی و نفع سرمایه‌داری قطعا ترجیح می‌دهد اگر در ایران تغییرات عمده‌ای واقع شود به شکل دست‌به‌دست شدن قدرت از بالا، بدون متشکل‌شدن جامعه و با مشارکت حداقلی طبقه‌ کارگر آن هم به عنوان سرباز و گوشت دم توپ جنگ آنها رخ دهد. کسانی چشم‌در‌چشم مرگ و دور از حاشیه‌ی امن‌شان که شعله‌های خشم‌شان نشان از ولعشان برای تغییر دارد، کارگران را به همراهی می‌خوانند. همه متفق‌القول بر این باور بوده‌اند که اعتصابات سراسری ضروری است؛ کارگران آگاه پیش از این نشان داده‌اند که معیشت و حقوق انسانی‌شان در خطر است و قطعا خواهان تغییراند. اگر امروز بخشی از آنان مردد هستند و در جاهایی ترجیح داده‌اند که در سنگر خیابان کنار دیگر همرزمانشان باشند تا در اعتصاب سراسری و پیوسته، به دلیل سخت و سنگین بودن سازماندهی این اعتصابات و افق مخدوش پیروزی از دید آنان است؛ برای مثال می‌توان اشاره کرد به خروش شهرهایی مثل فولادشهر که تعداد قابل‌توجهی از ساکنانش کارگران صنایع اصفهان‌اند و در خیابان مبارزه را پیش می‌بردند اما هنوز وارد اعتصاب پیوسته و قهرآمیز نشده‌اند. تاریخ طویل مبارزات طبقه‌ کارگر به ما نشان می‌دهد که اعتصابات کارگران پروژه‌ای نفت و گاز و پتروشیمی و ذوب‌آهن اصفهان و تحصن و فراخوان‌های تشکل‌های معلمان و … در راستای پیش‌برد خیزش انقلابی و نویدبخش پیروزی است.

از بیرون زیست سیاسی جامعه مانند اقیانوسی مواج و خروشان، آبیِ متلاطم بی‌نهایت و یکدست می‌نماید. اما درواقع از درون متشکل از جریان‌های مجزا و متعدد است. انگار رودهایی هم‌جوارند و هرکدام از این جریان‌ها آبشخوری متفاوت دارند. هریک از جنبش‌های جاری، نظام ارزشی خاص خود را دارد و منافع طبقه‌ای را نمایندگی می‌کند. جریان‌های اقیانوس‌ها روی تمامی فعل و انفعالات جوی کره‌ زمین تأثیر می‌گذارند؛ اما بعضی از آن‌ها هستند که به علت عظمت و اختلاف دمای شدیدشان جریان‌های اصلی و گاهی طوفان‌های مهیب به وجود می‌آورند، مانند مبارزه‌ طبقاتی که منشاء اصلی تحول و تغییر در جامعه است و خروش بردگان علیه قل و زنجیرها را در کارنامه دارد.(۵) این حقایق اثبات می‌کند به جای رویکرد «همه با هم» باید تحلیل طبقاتی و جنبشی را معیار خود قرار دهیم. یک قطب‌نمای سیاسی رادیکال و روش تحلیلی مارکسیستی نمی‌تواند بدون در نظر گرفتن منافع طبقاتی پشت هر جریان و گروه اجتماعی، مسیر رهایی را نشان دهد. هیچ «مایی» ماورای طبقات و تعلقات جنبشی وجود ندارد. این الفبای تحلیل مارکسیستی است. مخالفت با حجاب اجباری، بین اکثریت جنبش‌های طبقات مختلف امری مشترک است اما استراتژی‌ و تاکتیک‌های هرکدام از آنان برای رسیدن به این مهم متفاوت و گاهی متضاد است. با به رسمیت‌شناختن تمایز جنبش‌ها، واضح است که جنبشی نماینده‌ منافع آنی و آتی کل طبقه‌ کارگر است که چشم‌انداز دگرگون‌کردن زیربنای اقتصادی و مناسبات سرمایه‌داری را بدون هیچگونه مماشاتی در دستورکار دارد. طبقه‌ کارگر که ثروت جامعه را تولید می‌کند، اگر در چنین بزنگاه‌‌هایی با اقبال عمومی نسبت به قدرت سازمان‌یافته‌ خود مواجهه کند، نسبت به ظرفیت رهایی‌بخش خود روشن‌تر می‌شود و در مبارزه اعتماد به نفس و توان بیشتری پیدا می‌کند. به‌خصوص در شرایطی که رسانه‌های جریان اصلی اپوزیسیون راست هیچ گونه تمایلی به بازتاب مبارزات کارگری و هزینه‌هایش ندارد. امروز اگر پرداختن به ضرورت و قدرت مبارزه‌ طبقه‌ی کارگر به رسانه‌های بورژوازی تحمیل شده است گواهی بر قدرت طبقه‌ کارگر و حیاتی بودن مبارزه‌اش در راه پیروزی نهایی است. باید هوشیار بود که در بزنگاه‌هایی که صبر اکثریت جامعه لبریز و خیزش‌های سراسری شکل می‌گیرند فعالین هر جنبش در تلاش‌اند که چشم‌انداز خود را در قالب شعار به جامعه ارائه دهند تا تبدیل به شعار غالب شود. خیزش‌ها مانند زلزله، آزاد‌شدن انرژیِ خشمِ اندوخته در لایه‌های جامعه است؛ اما همین زلزله‌های ظاهرا نابودگر در غنی‌کردن خاک توسط انتقال کانی‌های ارزشمند از لایه‌های زیرین به سطح و حاصل‌خیز کردن زمین مؤثر است. حمایت از حقوق اقلیت‌های جنسی و جنسیتی و به حاشیه رانده‌شده‌ها در کنار زنان حاصل همین حاصل‌خیزی است.

مسأله و سؤال

برای آنان که خود اندام این بدن هستند، خدمت مؤثر تا پیروزیِ تمام و کمال، مسیر هر روزه‌ سنگربه‌سنگر را پیوسته پیمودن است. قطعاً آسیب‌شناسی و شناسایی نقاط ضعف، جزء لاینفک مسیری رو‌به‌جلو است. تلاش برای رفع یک خطا با رفع ریشه‌‌ها و علل آن خطا ممکن است. تکرار یک خطا مخرب‌تر از ارتکاب اولیه آن است. با این مقدمه قصد دارم با طبقه‌بندی و نقد برخی از دیدگاه‌ها و تفاسیری که از خیزش کنونی ارائه شده است بر تنش سیاسی و طبقاتی پشت پدیده‌ها و بازتابشان نوری بیافکنم. اولین و سرراست‌ترین خوانشی که می‌توان از  شعار فراگیر «زن، زندگی، آزادی» داشت با توجه به جوشش آن در مراسم خاک‌سپاری ژینا، نمایندگی خشم تولید‌شده از سلب آزادی و زندگی زنی به بهانه‌ پوشش بود. فریاد خشم و حق‌خواهی برای زن و زنانی که بین آن‌ها و آزادی، مرگ ایستاده بود. مبارزه‌ای برای ازپاافکندن مرگ. درد شدیدِ مشترک، این خشم و فریاد را به سرعت نور منتقل و فراگیر کرد. این شعار میان طیف‌های مختلف سیاست هویتی از ناسیونالیسم ایرانی، فمینیسم اینترسکشنال، اسلام‌گرایان موسوم به «اصلاح‌طلبان» تا سازمان‌های قوم‌گرا (جایگزین این واژه در جاهایی «اتنیک‌گرایی» نیز به کار می‌رود در صورتی که با تبارشناسی واژه اتنیک به کاربستش که دیگری را به حاشیه رانده و در جایگاه یک غریبه و ناخودی قرار داده است مواجه می‌شویم که بار منفی‌اش مانع استفاده‌ از این واژه در این متن شد.) و انواع گرایش‌های لیبرال و سوسیالیستی محبوبیت پیدا کرده است. پوشیده نیست که هرکدام از این نیروها به دلیل استراتژی جنبشی‌شان خوانش و درک متفاوت و گاهی متضاد از این شعار و مسأله‌ آزادی زنان دارند. با روشن‌کردن و به رسمیت شناختن تمایزها و تفاوت‌های جنبش‌های موجود و فاصله و تنش‌های هریک در قبال «مسأله‌ رهایی زن»‌ می‌توان رهایی‌بخش‌ترین رویکرد را در مختصات فعلی مشخص و انتخاب کرد. در موقعیت حساس و بستر انقلابی کنونی، شفافیت در میزان توان و محتوای لازم جنبش‌های جاری برای رسیدن به آزادی و برابری ضروری است. به همین دلیل است که نوری بر روی آنچه زیر چتر بزرگ فمینیسم جای گرفته می‌اندازم و سؤال‌هایی می‌پرسم. چشم‌اندازی که گرایش‌های مختلف فمینیستی در نظر دارند چقدر قادر است چراغ راه انقلابی به سوی رفع تمامی تبعیض‌ها باشد؟ به باور من هیچ‌یک از گرایشات فمینیسم سوسیالیستی (مبارزه با پدرسالاری و مبارزه‌ طبقاتی به موازات هم در نظر دارد)،  فمینیسم مارکسیستی ( که سرمایه‌داری و مناسباتش -به خصوص مالکیت خصوصی- را علت اصلی ستم بر زنان و پدرسالاری را بخشی جدانشدنی از این مناسبات می‌داند) و فمینیسم اینترسکشنال (که از تقاطع ستم‌ها و مبارزه بر اساس دسته‌بندی مبتنی بر هویت افراد می‌گوید)، در مسیر مبارزاتی تا انقلاب پرولتری توانایی لازم برای رفع تمامی تبعیض‌ها را ندارند و محتوا و پاسخ‌های مشخصی در این زمینه ارائه نداده‌‌اند. من منتقد پسوندهای رادیکال، مارکسیست و سوسیالیست در دسته‌بندی‌ها ذیل فمینیسم هستم. این گرایش‌ها به باور من ناقض اصولی هستند که پسوندهایشان حمل می‌کنند. متن پیش رو تلاشی است در اثبات این موضوع که چرا «فمینیستی» خواندن انقلاب جاری می‌تواند هراسناک باشد و همه‌ فمینیست‌ها با هم منافع جنبشی واحد ندارند و اساسا محدودیت‌های جدی در مبارزه با کلیت نظام‌سرمایه‌داری دارند. اگرچه این مسأله امروز مسأله‌ الیت سیاسی و روشن‌فکر است اما قابلیت تحریف واقعیت و بازدارندگی در مسیر ساختن ملزومات مبارزه برای عموم جامعه دارد و به همین جهت کاویدنش را ضروری می‌دانم.

جنبش و انقلاب

در برخی از تحلیل‌ها از خیزش‌ اخیر به عنوان «انقلاب فمینیستی» نام برده شده است. برای پرداختن به این موضوع بهتر است اول به مفهوم انقلاب پرداخت که البته آن نیز محل مناقشه بوده است. انقلاب واژه‌ای چندوجهی محسوب می‌شود و به‌علاوه در جهان سیاست تعاریف متعددی از آن موجود است که در موادری بسیار ارتجاعی‌اند. معنای تحت‌اللفظی آن با معنی سیاسی آن در خطوط فکری متفاوت تا حدی فاصله دارد. این واژه در لغت‌نامه دهخدا برگشتن، بازگردیدن، واژگون‌شدن، برگشتن از کاری و حالی، تحول، تقلب و انعکاس معنی شده است. ریشه لاتین واژه‌ انقلاب «revolutio» به معنی دورزدن، بازگشتن و تغییر جهت است. معنی تحت‌اللفظی واژه «revolution» (برگردان انگلیسی واژه‌ انقلاب)، براندازی دولت یا نظم سیاسی با اتکا بر فشار و مبارزه‌ اجتماعی معنی می‌شود. انقلاب همچنین می‌تواند به عنوان دگرگونی و تغییر اساسی درونی یک فرد معنی شود یا دگرگونی فرهنگی یک جامعه که در این تعابیر می‌توان به هر پدیده‌ای که منجر به تغییر اساسی فرهنگی و ذهنی جامعه شود اطلاق شود. مثلا خیزش اخیر بینش بخش بزرگی از جامعه را در مورد فراگیری مسأله حجاب اجباری و قدرت همبستگی تغییر داد و ذهنیت جمعی‌مان را به نقطه‌ای جدید و غیر‌قابل بازگشت رساند و سپرد. باید پرسید آیا بین گفتمان گرایش‌های متفاوت فمینیستی پدیده‌ای به نام انقلاب و جهتی به سمتش ترسیم شده است؟ پدیده‌ انقلاب در علوم سیاسی بین خطوط فکری مختلف، متفاوت ارزش‌گذاری می‌شود.

مارکس موشکافانه‌ انقلاب را به دو نوعِ سیاسی و اجتماعی تقسیم می‌کند. صورت‌بندی مارکس از انقلاب سیاسی، دگرگونی قدرت سیاسی در عرصه‌ای محدود به نهادهایش و انقلاب اجتماعی به معنی دگرگونی اساسی ساختار اقتصادی و اجتماعی، بنیان‌ مناسبات مالکیت و ارزش‌های عمومی انسان‌های آن جامعه است. مارکس در مقدمه نقد اقتصاد سیاسی چنین می‌گوید: «در مرحله معینی از توسعه، نیروهای مولد مادی جامعه با مناسبات تولید موجود -صرفاً همان‌که در اصطلاح حقوقی بیان می‌شود- یا با روابط مالکیتی که تاکنون در چارچوب آن عمل می‌کرده‌اند، در تضاد قرار می‌گیرند. این روابط یعنی اشکال توسعه نیروهای مولد برای آن‌ها دست‎و‌پاگیر می‌شود. سپس عصر انقلاب اجتماعی آغاز می‌شود. تغییرات بنیادین در اقتصاد دیر یا زود به دگرگونی عظیم و وسیع کل روبنا می‌انجامد.» انقلاب به معنی براندازی و خلع ید قدرت مرکزی حاکم در بستری مهیا با اتکا به نارضایتی عمومی و شرکت فعال توده‌ مردم در روند این دگرگونی به صورت قیام است. اگر قدرت مستقر بدون مشارکت مستقیم بخش شورشی جامعه، بدون وجود ذهنیت انقلابی بخشی از جامعه، بدون اتکا به تلاطم و خروش فعال حاصل از این میل انقلابی، برکنار شود نمی‌توان نام این پدیده را انقلاب گذاشت. بلکه چنین روندی بیشتر به کودتا نزدیک می‌شود. انقلاب حول انتظارات و اهداف مشخص جنبش‌های برخاسته از بستر جامعه شکل می‌گیرد و چنانچه کل یا بخشی از این چشم‌اندازها و اهداف پس از پیروزی انقلاب زیر پا گذاشته شود به معنی عروج نیروی ضدانقلاب است. حال اینکه انقلاب حول چه افق و محورهایی پیش می‌رود و فلسفه‌یزیست اجتماعی کدام جنبش‌ گرانش مورد نظر برای گرد‌آوری نیروها در جهت دست‌یابی به اهداف انقلاب را ایجاد می‌کند نوع آن انقلاب را مشخص می‌کند. با این اوصاف انقلاب‌ها را جنبش‌های مشخص به پیروزی یا شکست می‌رسانند. اما جنبش‌ها بر چه اساس از یکدیگر تمیز داده می‌شوند؟ آیا هر طبقه جنبش مختص به خود را دارد؟ آیا همه‌ جنبش‌ها نطفه‌ انقلاب را می‌پرورانند و غایتشان تسخیر قدرت سیاسی است؟ نسبت جنبش‌ها و احزاب چگونه است؟ واقعیت این است که در هر طبقه جنبش‌ها و به تبعش احزاب متعددی وجود دارد. بااینکه هر جنبش بنیانی منطبق با منافع طبقه‌ای خاص دارد اما مختص به یک طبقه نیست و کل جامعه را مخاطب قرار می‌دهد. هر جنبش غیر فاشیستی مدعی است که چشم‌انداز و آرمان‌هایی منطبق با رهایی تمام آحاد جامعه در نظر دارد اما جهت‌گیری آن‌ها بر سر شیوه‌های اصلی تقسیم قدرت در جامعه است که اهداف پنهانشان را فاش می‌کند. میزان انطباق ساختار ارزش‌ها و شعارها با راهکارها، طرح‌های عملی و تاریخ هر جنبش است که ماهیت آن را شفاف می‌کند. تنها اسامی جنبش‌ها، شعارهای تبلیغاتی و تعلق طبقاتی اعضای آن‌ها نیست که ماهیت آن را معرفی می‌کند بلکه محتوا، تعلقات طبقاتی و ارزش‌هایی که در ورطه‌ عمل احزاب یا تشکیلات آن جنبش اولویت پیدا می‌کنند نمایانگر اصلی جهت‌گیری جنبش‌ها است. برای ملموس‌شدن نقش کلیدی تعلقات جنبشی‌ در پیشبرد اهداف هر سازمان می‌توان مثالی چون حزب کمونیست اسپانیا (یوروکمونیسم) را نام برد که تنها اسم کمونیسم را یدک می‌کشید و در عمل و مواضع انضمامی‌اش از ناتو طرفداری می‌کرد.

انقلاب فمینیستی؟

معمولا هنگامی که نقدی به فمینیسم وارد می‌شود در اولین پاسخ مورد سؤال قرار می‌گیرد که «کدام فمینیسم؟». حال باید پرسید آیا این استاندارد دوگانه نیست که در ترکیب مهمی مثل «انقلاب فمینیستی» چنین پرسشی مطرح نمی‌شود؟ درحالیکه در طول تاریخ دست‌کم هفت نوع گرایش فمینیستی موجود بوده است که نقطه‌ مشترکشان را می‌توان محوریت رفع تبعیض علیه جنس زن  (نه جنسیت زن چون گرایش‌هایی از فمینیسم هستند که زن ترنس و نانباینری‌ها را به رسمیت نمی‌شناسند و حمایتشان را صرفا به زن بیولوژیک محدود می‌کنند.) دانست. این که هر جنبش چه اسمی دارد فارغ از عملکرد و سنت جنبشی که به آن تعلق دارد نمی‌تواند چهره‌ واقعی‌اش را نمایان کند. کلارا زتکین، کمونیست و فعال در حزب سوسیال دموکرات آلمان چنین می‌گوید: «چیزی به عنوان «جنبش زنان» به‌خودی‍خود وجود ندارد. جنبش زنان فقط در بستر پیشرفت تاریخی معنا پیدا می‌کند و بنابراین، فقط یک جنبش زنان بورژوا و یک جنبش زنان کارگر وجود دارد که مانند جامعه‌ بورژوایی و سوسیال‌دموکراسی هیج وجه مشترکی با هم ندارند.»(۶) ما شاهد بحث‌های عمیق نظری و جدال‌های سیاسی بر سر اختلافات اساسی جنبشی هستیم، در حالی که عده‌ای فمینیسم را به‌عنوان یک کلیت واحد بدون درنظرگرفتن گرایش‌های و اختلافات تعیین‌کننده‌اش به عنوان محور خیزش انقلابی حال حاضر قلمداد می‌کنند. فمینیسم به دو جبهه یا بلوک کلی تقسیم می‌شود طرفداران بورژوازی که رهایی زنان را به برابری حقوقی (یا قانونی) بین زن و مرد در مناسبات سرمایه‌داری محدود می‌کنند و جبهه‌ی دیگر که رهایی زنان را بخش لاینفک رهایی طبقه‌ کارگر از استثمار و کلیت سرمایه‌داری می‌پندارند؛ یعنی مبارزه برای اصلاحات حقوقی را در تداوم با انقلاب ریشه‌ای علیه سرمایه‌داری پیش می‌برند. انقلاب فوریه روسیه که با اعتصاب و فتح خیابان‌ها توسط زنان کارگر نساجی در بستری انقلابی شروع شد و به سرنگونی سلطنت تزار منجر شد انقلاب فمینیستی نام نگرفت. تاریخ هیچگاه دقیقا و عین‌به‌عین تکرار نمی‌شود؛ چون روندی رو‌به‌جلو و در گروی چارچوب‌های زمان و مکان دارد. اما در هر وهله‌ای قدرت از دست حاکمیت مستبد بیرون شود تمامی نیروها از ارتجاعی تا مترقی به سمت آن خیز برمی‌دارند و هر کس غیرشفاف و مجهول با جامعه سخن گفته باشد شانس کمتری در این بزنگاه خواهد داشت. لفافه و فریب، بنیان متزلزلی دارد. در اوضاع امروز که اطلاعات با سرعت نور منتقل و جا‌به‌جا می‌شود، جایگاه نیرویی که دچار سردرگمی و عدم شفافیت است به‌شدت سست خواهد بود. تاریخ نشان می‌دهد آن نیروی متزلزل و فاقد مهمات لازم برای پیروزی، در بزنگاه‌ها دنباله‌روی جنبش‌های غالب شده است و قطب‌نمای خود را گم کرده است. کولونتای در۱۵ دسامبر ۱۹۰۸ در یک سخنرانی‌ با عنوان «درباره‌ زنان کارگر درجامعه معاصر» چنین می‌گوید: «مسأله‌ زن، آنطور که فمینیست‌ها می‌گویند، مسأله‌ «حقوق و عدالت» است. مسأله‌ زن به زعم زنان پرولتر، مسأله‌ یک قرص نان است. بیداری زن، نیاز‌ها و مطالبات خاص او تنها زمانی محقق می‌شود که به ارتش جمعیت مستقل کار بپیوندد.»(۷) سؤال مهم دیگر اینجاست که آیا هر زنی در تاریخ دستاوردی داشته باشد متعلق به جنبش(های) فمینیستی است؟ چون جاهایی در این زمینه سلیقه‌ای برخورد می‌شود و اعمال مترقی با فاعل زن به کلیتی واحد به نام فمینیسم و دیگر اعمال ارتجاعی و عقب‎افتاده یا ستم‌گری زنان به جنبش‌های دیگر تعلق می‌گیرد. البته همیشه این‌طور نبوده است. برای مثال زنان تأثیرگذار و قدرتمندی چون کولونتای و زتکین فمینیسم را معادل فمینیسم بورژوایی و خود را متعلق به جنبش کمونیستی و در تضاد با عملکرد و شیوه‌های فمینیسم دوره‌ خود می‌دانستند. اگر طی خیزش انقلابی جاری، گرایشی از فمینیسم به کمک خیزش‌های پیشین آمده تا سرمایه‌داری را به زیر بکشد و سپس به شیوه‌ای عادلانه در تقسیم قدرت سهیم شود چرا این نقش را پس و برسر سرقفلی انقلاب چانه بزند؟ چرا فمینیسم سوسیالیستی و مارکسیستی راه خود را از «سیاست هویتی» جدا نمی‌کند؟ چرا در جهت روشن‌کردن حسن‌نیت‌اش از برنامه‌اش پس از پیروزی و شیوه‌های حکومتی‌اش و پاسخ‌هایش برای بحران‌های اجتماعی‌ صحبت نمی‌کند؟ چرا مدعیان فمینیسم سوسیالیستی در ایران به افشای طرفداران حقوق برابر جنسی و جنسیتی در چارچوب بازار آزاد و سازمان ملل نمی‌پردازند؟ چرا خطرات رفرمیسم را برای جامعه روشن نمی‌کنند؟

همیشه راه برای سازمان‌یابی و افزایش نفوذ، تأثیرگذاری و البته کسب حمایت اجتماعی وجود دارد و جامعه‌مان امروز تشنه‌ راه‌حل‌های عملی و رهایی‌بخش برای خلاصی از وضعیت موجود است. گرایش‌های مترقی فمینیسم می‌توانند امروز دغدغه‌ و تمرکزشان را بیش‌از‌پیش بر سازماندهی معطوف کنند و در پی جبران صوری خلأهایشان توسط صرف اعلام موضع و فراخوان بدون پشتوانه نهادهای متشکل و سازمان‌یافته نباشند. یادمان نرود که طی خیزش خونین آبان ۹۸، «شبکه فرشگرد» با استفاده از چند ویدیوی شعارهای هوادارنش مدعی شد آبان را آن‌ها سازمان‌دهی کرده‌اند تا تصویر دروغین همراهی حداکثری مردم با جنبش خود را ارائه دهد. ما امروز باید آینه‌ تمام‌قد از همسنگرانمان باشیم تا خطاها و اشتباهاتمان را دم‌به‌دم اصلاح و جبران کنیم. بحث مهمی که امروز برای جلوگیری از نتیجه‌ای مشابه ۵۷ دیگر لازم است، وسواس و تیزبینی در برابر رویکرد «همه با هم» و سدساختن در برابر مصادره‌ نیروهای ارتجاعی و پوپولیست است. سه حالت کلی برای اشکال روابط قدرت و پدیده‌های اجتماعی می‌توان تعریف کرد. اول اشکالی از روابط و سلایق که ساخته‌و‌پرداخته‌ نظام سرمایه‌داری است، دسته‌ دوم که پیش از سرمایه‌داری موجود بوده و با انطباق خودش با شیوه‌ تولید جدید به زیست خود ادامه داده و دسته‌ سوم که بدون تطبیق با شیوه‌ تولید جدید با اشکال کهن خود امتداد پیدا کرده است. نژادپرستی و ستم بر زنان به گروه دوم تعلق دارند. پس برای تعریف سطوح و چندوچون‌شان امروز باید در مناسبات سرمایه‌داری تحلیل شوند. همچنین برای تعریف مبارزه‌ای به سوی رهایی باید مبارزه‌شان را در پیوند با مبارزه علیه سرمایه‌داری طراحی کنند.

فمینیسم سوسیالیستی و مارکسیستی تا هنگامی که خود را از دیگر مبارزین طبقه‌ خودشان مستقل ببینند نمی‌توانند تغییر انقلابی مناسبات کالایی را محقق کنند. فمینیسم در گرایش‌های مختلف‌اش همواره پایبندی خود را به سوژه‌ اصلی‌اش یعنی زنان حفظ کرده است اما همانطور که هر کارگری که برای حقوق خود مبارزه می‌کند لزوما کمونیست نیست، هر زنی که برای حقوق خود مبارزه می‌کند هم لزوما فمینیست سوسیالیست نیست. جایی قدرت جنبش‌های این دو طبقه از یکدیگر تفکیک می‌شود و اختلاف اساسی‌شان بروز می‌دهد که کمونیسم همواره متعهدانه مسیر و چشم‌اندازی مشخص انقلابی به سوژه‌ مبارزاتی‌اش ارائه می‌دهد و فمینیسم در هیچ‌یک از گرایش‌هایش جز مختصری توسط «فمینیسم ۹۹درصدی» و با اتکا به اصول کمونیسم چنین نکرده است. همین اختلاف بارز، کمونیسم را صاحب و فمینیسم را فاقد مسیر مبارزاتی مشخص و شیوه‌ مدیریتی برای خلع‌ید عامل تبعیض و کسب قدرت سیاسی می‌کند. واقعیت این را نشان می‌دهد که گرایش‌های سوسیالیستی و مارکسیستی فمینیسم، امروز جز در راه پیوستن به آغوش طبقه‌ خود و مبارزه شانه‌به‌شانه و مشترک کنار هم‌قطارانش، تلفاتی بسیار بیشتر از دستاورد‌ها خواهند داشت و ابزار هژمونی و تثبیت ارزش‌های خود را ندارند. روش‌های کمونیسم همواره بر این تعهد پای فشرده و برنامه‌ مشخص و کارساز داشته است: رهایی از تمام تبعیض‌ها به‌واسطه ارتقاء طبقه کارگر به طبقه حاکم و رهایی از قید‌و‌بند استثمار. اگر فمینیسم مارکسیستی و سوسیالیستی در عرصه‌ سیاسی قصد و ضرورت مرزبندی با جناح راست فمینیسم و سیاست هویتی را در نظر ندارد یا در مرزبندی متزلزل است بهتر است آب را گل‌آلود نکرده تا مهیا برای ماهی‌گیری بورژوازی نشود و همچنین پسوند‌های غلط‌اندازش را حذف کرده و جایگاهش را برای جامعه روشن کند.

نقطه‌ کور جریان‌های فمینیستی در خلاصی از تبعیض

متنی از دوستی عزیز خواندم که متأثرم کرد، برای اشاره به دو نوع از غلط‌های مصطلح رایج در بین گرو‌های متنوع فمینیستی لازم می‌دانم مطرح‌اش کنم. یکی از موارد سؤال برانگیز، خوانش نویسنده از جمله‌ای است که فردی منتقد به او بیان کرده بود -اگرچه ما از باقی مکالمه بی‌خبر هستیم-. فرد منتقد، سهم‌خواهی فمینیست جماعت (گویی جنبشی مشخص) از انقلاب مردم(جمعیتی متکثر) به نفع خود(گویی جنبشی مشخص) را نگران‌کننده و هم‌ارز منش نظام تبعیض‌آمیز پیشین دانسته است. اما دوست نویسنده چگونه این نقد را خوانده؟ نویسنده‌ اینگونه تفسیر کرده که منظور فردِ منتقد، دیدن راه نجات در «همه با هم بودن» بدون اجازه به بروز تفاوت‌ها است و متهم است به تأکید بر «انسان» در برابر سوژه‌ نامتعین فمینیسم که «جز با ترس‌هایشان تعبیرش نمی‌کنند». در امتداد این جمله این افراد-که همچنان معلوم نیست کیستند- متهم شده‌اند به بسته‌بودن نسبت به ادراک واقعیتی که ما برساخته و برسازنده‌ آن هستیم. انگار درک این واقعیت که ما برساخته و برسازنده هستیم یعنی تن دادن به آنچه هستیم و نوعی تسلیم. پس خطوط گریز چه می‌شود؟ آیا فرار کردن از انقیاد و تنگنا ممکن نیست؟ او در انتها گفته است رفتار گروه مذکور نتیجه‌ای ندارد جز تپیدن انسان در «همان سوژگی مردانه ممتاز و منقاد پدران گوناگون ملت». موردی که در چشم می‌زند این است که به نظر معنی جمله‌ فرد منتقد، تفاوت زیادی با آنچه نویسنده مدعی شده است دارد. کجای آن جمله به عدم اجازه‌ بروز تفاوت‌ها اشاره کرده است؟ فمینیسم علی‌العموم چگونه و از چه زمانی جنبش به رسمیت شناختن تفاوت‌ها شده است؟ تفاوت‌های هویتی که برساخت قدرت، ذات گرا و سوژه-منقاد هستند. جنبشی که هویت جنسی یا جنسیتی مشخصی را عامل تغییر می‌نامد. سوژه‌ی زنانه یا همان هویتی که قبل و در حین و پس از این که سوژه‌ی انقلابی نامیده شود توسط ماشین‌های نئولیبرالسم در حال بازقلمروگذاری و سوژه شدن برای تداوم حرکت این ماشین‌ها است. پروسه‌ای که دقیقا منجر به تعین یافتن بیش از پیش‌اش می‌شود؛ در تضاد با فرایند «شدن» و سیالیت؛ سوژه‌ی فمینیسم، هویت زنانه صلب و خالی از تکینگی: سوبژکتیویته‌ای که تولید و بازتولید آن تابع تولید ارزش اضافی است. [MM1] افرادی ـ‌که ظاهرا یعنی هر آن‌کس که در «فمینیست جماعت» نگنجیده‌اندـ محکوم شده‌اند به «همه با هم» بودن! چرا؟[MM2]  آیا چنین کابوسی از ترس تغذیه نمی‌کند؟ اگر همه با هم بودند چرا فمینیسم را کنارشان نداشتند؟ همه با هم علیه فمینیسم؟! فمینیسم بدون پسوند بی‌معنی است و اول باید روشن شود که کدام فمینیسم مدعی چنین رویکردی بوده است تا بعدا بر اساس دیگر خصلت‌هایش بررسی شود. آیا نویسنده، انسان به‌عنوان سوژه‌ را جز با پارانویا و ترس‌هایش تعبیر کرده است؟ جز این است که سوژه‌ فمینیسم همان هویت زنانه برساخته‌ همین جهان تحت سلطه‌ سرمایه است؛ زنانگی‌ای که تقسیم کار جنسیتی (کار بازتولیدی، کار عاطفی)، صنعت مد و آرایش و هزاران نهاد، سازمان و ادبیات تولید کرده و اتفاقا برساختی است تعریف‌شده در امتداد منافع نظام سرمایه و در همین جهت توسعه یافته است؟ باید در نظر داشت که برساخت‌های جنسی و جنسیتی زاده‌ نظام سرمایه‌داری نیستند. برساخت‌های جنسی و جنسیتی نه‌تنها پیش از سرمایه‌داری وجود داشته‌اند بلکه حتی در دوره‌های مختلف سرمایه‌داری دستخوش تغییر شده‌اند. ولی این به این معنی نیست که  امروز سرمایه‌داری بازتولید کننده آن‌ها نیست و مستقلا رشد می‌کنند یا به قول لیبرال‌فمینیست‌ها صرفا در حوزه‌ فرهنگ می‌گنجند. فوکو به‌درستی و دقت به این ماجرا اشاره می‌کند که گفتمان سکسوالیته چطور در طول دوران متفاوت، بازوهای کنترل و سلطه‌ نهاد قدرت بوده است. تعاریف، معانی و عبارات جنبش‌های سیاسی، لگو نیست که افراد با سلیقه‌ شخصی بیایند و سازه‌ای از آن‌ها بسازند و آن را ملاک تجزیه و تحلیل قرار دهند. هر جنبش تعریف، ادبیات، فرهنگ، سنت، آرمان، چشم‌انداز، خط‌‌مشی و مهم‌تر از همه تاریخ دارد که بتوان آن را محک زد.

از میان متعدد اسناد تاریخی که در رد ادعای دوست عزیز نویسنده که نوشته بود:««فمینیست جماعت» هرگز در بنیان‌گذاری هیچ‌یک از نظام‌های تبعیض، حذف و ادغام در طول تاریخ نقش نداشته است.» می‌توان آورد، به تعداد اندکی اشاره می‌کنم: فمینیسم آمریکایی از دامان جنبش لغو برده‌داری متولد شد. اما همچنان فعالانی چون سوزان بی.آنتونی از سازماندهندگان فمینیست جنبش لغو برده‌داری از اعطای حق رأی به «کاکا سیاه‌های حقیر و نادان» انتقاد می‌کرد.(۸) نژادپرستی و مهاجرستیزی درون‌مایه‌ جنبش فمینیستی بورژوایی در آمریکا بود و به‌صورت رسمی در اساس‌نامه‌ سازمانشان درج شده بود و این جهت‌گیری خط قرمزی از جنبش را رد نمی‌کرد. مثالی دیگر ملیسین گرت فوست است؛ یکی از رهبران فمینیست‌های بورژوا در انگلیس که از سهامداران کارخانه کبریت‌سازی «برایانت و می» بود که در سال ۱۸۸۸، اعتصاب دختران کبریت‌سازی کارخانه را سرکوب کرد.(۹) پس چنین ادعایی که بالاتر آمده توسط فمینیست‌ها ممکن نیست و اما واقعیت این است که کمونیسم وفادار به نظام ارزشی مارکسیستی می‌تواند چنین ادعایی کند. سال ۱۸۷۱، در بین‌الملل اول مارکس مقررات جدیدی را برای ایجاد شاخه‌های زنان توصیه کرد بی‌‌آن‌که درصدد حذف بخش‌هایی باشد که همه در آن شرکت داشتند. در قواعد انترناسیونال نیز برابری زن و مرد از اصول اجرایی محسوب می‌شد. پس از پیروزی انقلاب اکتبر نیز شوروی اولین کشوری بود که در سال ۱۹۱۷ آزادی کامل طلاق را به صورت قانونی تصویب و در سال ۱۹۲۰ حکم قانونی شدن سقط جنین را برای اولین بار در تاریخ صادر کرد. همین امر ثابت می‌کند یدک کشیدن نام دسته‌بندی‌های جنسیتی لازمه‌ رفع تبعیض جنسیتی نیست. جنبش کمونیستی در شوروی برای مدت کوتاهی که قدرت سیاسی را در دست داشت نشان داد رهایی زن در کنار هم‌جنس‌گرایان برایش نه صرف یک شعار برای مصرف بلکه برنامه‌ای عملی متکی بر اصول اساسی بود و تخطی از این قاعده پا پس کشیدن از اصول کمونیسم محسوب می‌شد. همین امروز بسیاری از گرایش‌های فمینیستی -در‌حالی‌که در عنوان به جنسیت خاصی اشاره دارد، بخشی از آن مدعی حمایت از هر آن کس که به واسطه‌ جنسیتش تحت سرکوب است می‌شود-، به‌تازگی زنان ترنس را ذیل گروه زنان به رسمیت شناخته‌اند. هنوز بعضی از سازمان‌های فمینیستی رادیکال (swerf, terf) علیه این به رسمیت شناختن، معترض‌اند وخامت اوضاع در سطحی است که جامعه LGBTQIA+ در فهرست خواست‌های مانیفست منتشرشده‌شان مطرحش کرده‌اند.(۱۰) این در حالی است که احزاب متمایل به کمونیسم-بر خلاف سوسیال‌دموکرات‌ها-تنها احزابی بودند که علی‌رغم اینکه احتمال می‌دادند پس از گرفتن حق رأی برای زنان، آنان به احزاب ارتجاعی کاتولیک رأی می‌دهند، تمام‌قد پشت مبارزه‌ «حق رأی برای زنان» ایستادند. شاید فکر کنیم که خوب فمینیست‌ها هم بارها حقوق زیادی را برای زنان به دست آوردند و به‌راستی هم چنین بوده است؛ به‌خصوص در موج دوم فمینیسم. اما آن لحظه است که باید یاد امریکای امروز بیافتیم. به‌اصطلاح مترقی‌ترین و آزادترین و پرجمعیت‌ترین سازمان‌های فمینیستی و… ، حق سقط جنین که ۱۹۷۰ به دست آورده بودند را از دست دادند؛ کاری که قدرت انحصاری و نیروهای راست‌گرا هروقت بخواهند به آن دست می‌زنند. مثل استالین که نماینده‌ جبهه‌ راست یعنی ناسیونالیسم عظمت‌طلب درون حزب بلشویک بود و تمامی دستاورهای انقلاب اکتبر را یک‌به‌یک نابود کرد. در حقیقت اینکه اسم حکومتی سوسیالیستی باشد، تضمین‌کننده پایبندی نهادهایش به اصول سوسیالیسم نیست. واقعیت این است که این مبارزه مداوم و تمام‌نشدنی است. مبارزه علیه ارتجاع، پدرسالاری، سرمایه‌داری، ‌ناسیونالیسم و … . اما تا وقتی که نیروهایمان را منسجم نکنیم و برای هدفی واحد و رهایی‌بخش خود را سازمان ندهیم شکننده‌تر از آن خواهیم بود که جرعه‌ای از آزادی گوارا بچشیم و زندگی را آزادانه تجربه کنیم.

یکی از خصلت‌های اساسی فمینیسم لیبرال آن است که همان تعاریف ارزش‌های مردانه گفتمان پدرسالاری را همچنان ارزش شمرده ولی اینبار می‌خواهد جایگزین خصلت‌های تعریف‌شده توسط گفتمان پدرسالاری درباره‌ زنان بکند. البته در جاهایی می‌بینیم که حتی با حفظ ارزش‌های پدرسالاری برای زنان، صرفا ارزش‌های مردانه مردسالاری را نیز به دستورکار زنان اضافه می‌کنند. خواهرانگی به جای اخوت و برادری، زنی که بازو می‌گیرد پس می‌تواند، زن سرمایه‌دار و میلیاردر در کنار حفظ خصلت‌هایی چون لطافت، حسانیت، صلح‌جویی و مهربانی که گویا زنانه محسوب می‌شود. فمینیسم جریان اصلی که اسیر دوگانه‌انگاری جنسیتی و بیشتر از مبارزه با تبعیض جنسیتی، در پی رقابت با مردان، کاملا واکنشی و یکی از مهمترین پایگاه‌های سیاست هویتی است. تلاش برای مبارزه با پدرسالاری و تبعیض جنسیتی بدون نقد کلیت سرمایه‌داری، دسته‌بندی‌های هویتی و زدن زیر کل ساختار سلسله‌مراتب جنسیتی و مبارزه در برابر تفریق توان جمعی انسان‌ها بر اساس فیزیولوژی و المان‌های هویتی غیرقابل انجام است. اگر جز این بود فمینیسم رادیکال که مردان را «دشمن» معرفی می‌کند امروز بین جریان‌های فمینیستی دست بالا را داشت. در راستای مقاومت در برابر هویت‌های حقنه‌شده نیاز به استفاده‌ هرچه کمتر از واژه‌هایی که نماینده‌ این دسته‌بندی هستند حس می‌شود. همانطور که برای نقد ناسیونالیسم باید هسته‌ ذاتی این جنبش یعنی هویت ملی را به چالش کشید و رد کرد، برای نقد جنبش‌های فمینیستی و پدرسالاری نیز باید هسته‌ ذاتی‌شان یعنی هویت زنانه و مردانه و دوگانه زن و مرد را به مثابه اجزای هویت جنسیتی بی‌تعارف و خارج از امنیت کاذب متعصبانه نقد کرد و از نفی‌کردنش نهراسید. این نقد و نفی هویت ملی و دوگانه‌یزن و مرد هرگز به معنی نفی تبعیض ملی و جنسی-جنسیتی نیست. تنها فریادزدن نام و پافشاری روی هویت برساخته‌ای که بخشی از آن ناهنجار شمرده شده و تحت فشار حذف توسط نهاد قدرت انگاشته می‌شود، موجب رهایی از تبعیض نمی‌شود. صدایش بلند شده و مصادره خواهد شد؛ این است لطمات ضعف یا عدم سازماندهی. برای فاصله‌گذاشتن بین جنبش‌های بورژوایی و کمونیستی باید روش‌ها و تاکتیک‌ها را هم متناسب با ساختار ارزشی‌شان منطبق کرد. فمینیسم عامیانه و لیبرال، بلندکردن صدای «زن» را کنشی اثرگذار می‌دانند چون اشغال‌کردن فضای بیش‌مردانه سرمایه‌داری توسط زنان غایت پیروزی‌شان است. برای مبارز هم‌پیمان طبقه کارگر اما هیچ صدایی از محذوفین و محرومین بر دیگری چیره نیست و ارجحیت ندارد و صرف صدا و شنیده‌شدن مسأله‌ نیست. صدای مبارزین علیه سرمایه‌داری، خروشی متکثر و همه‌جانبه برای به‌زیر‌کشیدن منشأ تولید و بازتولید تبعیض و ستم است و چه تعریفی از این نزدیک‌تر برای توصیف اوضاع کنونی خیزش انقلابی جاری؟

علیه سرمایه‌داری و پدرسالاری؛ مبارزه‌ واحد یا مستقل؟

پدرسالاری تعریف واحدی ندارد. در فمینیسم لیبرال منشأ پدرسالاری ذهنی و در فمینیسم رادیکال بیولوژیک تصویر می‌شود. هر یک از مسیر منطق خاص خود مشکل را  کم‌توان‌تر و اسیر فعالیت‌های مربوط به حوزه‌ مادری و خانه‌داری دانستن زنان و هوشمند و خلاق و نیرومند تصویر کردن مردان دراستای سلطه‌ بر زنان می‌دانند. پس ذهنیتی دروغین، منشاء ستم بر زنان توصیف می‌شود. فمینیست‌های مارکسیست و سوسیالیست نیز ریشه‌ ستم بر زنان را شیوه‌ تقسیم کار جنسیتی می‌دانند. اما مارکس و انگلس کسانی بودند که عینیت و مناسبات خانواده و نقش پدر را در پیوند با شیوه‌ تولید بررسی کردند. مارکس و انگلس بر این باور بودند که پدرسالاری مربوط به مناسبات خانوادگی و مالکیت پدر در سیستم فئودالی است و با ورود به عصر سرمایه‌داری چهره‌ و ماهیت خانواده کاملا دگرگون خواهد شد. مهمترین تفاوت خانه و خانواده بین سرمایه‌داری و فئودالیسم که این دگرگونی را به وجود می‌آورد تغییر ماهیت کار خانگی بود. تا پیش از سرمایه‌داری تولید مایحتاج خانواده تماما در خانه صورت می‌گرفت. خانه و محل تولید یکی بود. از البسه تا صفر تا صد تهیه مواد اولیه و پخت‌و‌پز در خانه صورت می‌گرفت و تحت مالکیت، کنترل و تنظیم پدر خانواده پیش می‌رفت. با تغییر این روند و شیوه‌ تولید سرمایه‌داری، امور خانگی برون‌سپاری شد و زنان به بازار کار وارد شدند. مناسبات خانواده پرولتری و بورژوایی کاملا تفکیک شد. مسئولیت خانواده‌ پرولتری تدقیق شد: فرزندآوری، تولید و بازتولید کارگر. در خانواده‌‌های بورژوا زنان صاحب حق مالکیت و حق رأی شدند و تا حد زیادی از زیر یوغ تام‌و‌تمام پدرها و شوهرهایشان خارج شدند. اگرچه هیچ روندی در همه‌جا یکسان رخ نمی‌دهد و ویژگی‌های فرهنگی و قدرت سازمان‌های سیاسی در سرعت و نوع این تحولات مؤثر است اما واقعیت این است که تغییر عینی مناسبات تولید، توزیع و مصرف جوامع را به نقاط جدیدی می‌برد که مختص زمانه و جغرافیای خاص خود است. با جهانی‌سازی و عروج نئولیبرالیسم البته خصلت‌های مشترکی در تمام دنیا بروز پیدا کرده و می‌کند. پس این تغییرات زیربنایی است که روبنا را مستقیما دستخوش تحول می‌کند، هرچند تاثیر روبنا بر زیربنا را هم نباید نادیده گرفت.

در ادامه‌ بحث این سؤال پیش می‌آید که آیا پدرسالاری برای سرمایه‌داری حیاتی و بخشی جدایی‌ناپذیر از زیربنا است؟ فدریچی و همفکرانش معتقدند که بله؛ او در «تزهایی درباره‌ دستمزد برای کار خانگی» (1974) چنین می‌گوید: «استقلال از مردان استقلال از سرمایه‌ای است که از قدرت مردان بهره می‌گیرد تا ما را تحت نظم خود آورد». او «پدر‌سالاری» و «سرمایه‌داری» را لازم و ملزوم و همینطور تحقیر ذهنی، تضعیف اقتصادی زنان و غیرمزدی بودن کار خانگی را لازمه‌ی ادامه‌ سرمایه‌داری می‌داند. او جایی دیگر در مصاحبه‌ای می‌گوید: «درست همان‌طور که نسبت‌دادن ویژگی‌های نژادی به مردان و زنان سیاه‌پوست در خدمت توجیه برده‌داری بود، تبعیض‌های جنسیتی نیز در خدمت استثمار زنان بود به عنوان کارگران بی‌جیره‌و‌مواجب در خانه. به همین دلیل، ما از مبارزه‌ مادران خواهان رفاه اجتماعی، تحت رهبری زنان سیاه‌پوست، حمایت کردیم – نه چون زنان سیاه‌پوست اکثریت این گروه بودند (که نبودند) بلکه چون زنان سیاه‌پوست آماده‌ترین گروه برای مبارزه در راه گرفتن حقوق‌ خود بودند. آن‌ها همان‌هایی بودند که در خیابان می‌گفتند: «رفاه اجتماعی خیریه نیست. هر زنی کارگر است».(۱۱) اولین رید، لیز فوگل و نانسی فریزر اما بر این باورند که سرمایه‌داری معاصر یا همان نئولیبرالیسم پیشرفته امروز در حال پوست‌انداختن در زمینه تقسیم‌ کار جنسیتی است و در حال ارتقاء قابلیت‌هایی در جهت امکان برقراری نوعی برابری جنسیتی در بازار کار. در نئولیبرالیسم، سرمایه‌گذاری روی تفکیک شمال و جنوب جهانی و ازکارانداختن سازوکار تشکیلات، اتحاد کارگری و شوک‌های اقتصادی روش‌هایی است در جهت افزایش سود و سرکوب؛ هیچ‌یک از این روش‌ها از تفکیک جنسیتی تولید و بازتولید منتفع نمی‌شود و وابسته به اصول پدرسالاری نیست. شاید بهتر است از خود بپرسیم آیا پدرسالاری به بخش مجزا و مشخصی با جنسیت خاصی در جامعه اشاره دارد یا به مناسبات و روابط بین انسان‌ها؟ در پدرسالاری چه چیز رخ می‌دهد؟ نمود آن چیست؟ آیا پدرسالاری آن‌طور که برخی از گرایش‌های فمینیست معتقد‌ند بخشی مجزا از شیوه‌ تولید سرمایه‌داری و صرفا در ساحت ایده و بیولوژی محدود است؟

دیدن پدرسالاری به‌عنوان یک «فرهنگ در خود» در جهت موافق تثبیت این پدیده است؛ پس از آن مبارزه برای آزادی زنان در پیوند با مبارزه علیه استثمار که می‌تواند با دغدغه‌های مادی میلیون‌ها زن و مرد کارگر پیوند بخورد، متوقف می‌شود. درعوض آن‌چیزی رخ می‌دهد که سالی الکساندر و باربارا تیلور خواستار آن هستند: مبارزه‌ای فرهنگی برای تغییر عقاید مردم مجزا از تغییر بنیان جامعه. از اینجا می‌توان دید که چگونه ایده‌های مربوط به خودمختاری جنبش زنان توسعه می‌یابد. الکساندر و تیلور از فمینیست‌های نویسنده‌ «در دفاع از پدرسالاری» هستند که بین گرایش‌های فمینیسم اقلیت محسوب می‌شوند اما مسأله اوتونومی یا خودمختاری جنبش زنان بین اکثر قریب‌به‌اتفاق گرایش‌های فمینیسم مسأله‌ مورد تأیید است. اولین رید در کتاب «آزادی زنان» به‌درستی می‌گوید پدرسالاری نه ساخته‌ سرمایه‌داری بلکه ساخته‌ نظام طبقاتی است.(۱۲) همین جمله اشتباه فاحش فمینیسم(از لیبرال تا سوسیالیست) را برملا می‌کند که چون پدرسالاری را سرمایه‌داری به وجود نیاورده پس راه از بین بردن آن نیز مستقل از مختصات تاریخ مبارزه‌ با سرمایه‌داری جای می‌گیرد. او به‌زیبایی با چند واژه پرده از ضرورتی حقیقی بر می‌دارد: تبعیض و ستم جنسیتی ماحصل جهانی طبقاتی است و امروز مبارزه علیه طبقه یعنی مبارزه علیه آن طبقه که از وجود طبقات منتفع می‌شود: بورژوازی. نظریه‌پردازان پدرسالاری مانند هارتمن استدلال می‌کردند که مردان با سرمایه‌داری متحد می‌شوند تا زنان را از مشاغل خاص کنار بگذارند؛ شاید در موارد معدودی تلاش‌هایی در این زمینه وجود داشت. کارگران ماهر صنایع دستی از اتحادیه‌هایشان برای حذف زنان از برخی مشاغل استفاده کردند. اما فقط زنان نبودند که حذف شدند؛ کودکان، کارگران غیرماهر و کارگران مهاجر می‌توانستند به‌اندازه زنان شانس شاگردی در چنین مشاغلی را داشته باشند و آنان نیز محروم شدند. اگرچه اگر ادعای هارتمن درست بود باز هم این خصلت خاصی در ذات مردان نبود که آنان را به چنین عملی وادار می‌کرد؛ خصلت رقابتی، حذفی و بی‌رحمانه‌ بورژوازی بود که چنین شرایطی را تحمیل کرده بود. برخی از مهم‌ترین حوزه‌هایی که زنان از آن حذف شدند، مواردی بود که یا اتحادیه‌ها ضعیف بودند یا وجود نداشتند و در موقعیتی نبودند که کسی را حذف کنند. طرد قانونی زنان از صنایع در اکثر موارد توسط پارلمان‌های بورژوایی انجام شد. آیا واقعاً راه مقاومتی موجود بود؟ طبقه کارگر(مرد) به‌سختی آن طبقه یکپارچه سازمان‌یافته درخشانی بود که هارتمن ادعا کرده است. اکثریت کارگران حتی عضو اتحادیه‌ها هم نبودند. برای مدت طولانی پس از افول چارتیسم، آنها به‌سختی توان مبارزه برای مطالبات غیرصنفی را داشتند. آنها صرفا عقاید و چارچوب سرمایه‌داری از جمله قواعد غالب در مورد زنان را پذیرفتند. این پارلمان‌های بورژوایی بودند که در دوره‌ نخست سرمایه‌داری برای محروم‌کردن زنان و مهاجران تصمیم گرفتند؛ با هدف متمرکزکردن تولید در دست مردان بالغ سفیدپوست.

نانسی فریزر به‌درستی بر این باور است که جامعه‌ سرمایه‌داری در طول حیاتش بارها خود را بازآفرینی کرده است. سرمایه‌داری هوشمند است و دائما خود را تغییر می‌دهد. برای حفظ زیربنا، حاکمیت بورژوایی باید روبنایی ارائه دهد که ثبات و ماندگاری نسبی برای کنترل شورش و نافرمانی را داشته باشد. در نئولیبرالیسم امروز آنچنان که نانسی فریزر صورت‌بندی می‌کند تقسیم کار جنسیتی روز‌به‌روز کمرنگ‌تر می‌شود و سود سرمایه نه‌تنها مخدوش نمی‌شود بلکه خود چنین ضرورتی را برا بقاء به رسمیت می‌شمرد. نانسی فریزر دلایل این بازسازی‌ها را چنین می‌بیند: «دوره‌های بحران عمومی، تناقضات متعدد سیاسی، اقتصادی، بوم‌شناختی و بازتولید اجتماعی و گره‌خوردن این بحران‌ها و تشدید مکرر یکدیگرشان و جایی که تشدید تنازعات مرزی(۱۳) در محل تقسیمات نهادی مقوم سرمایه‌داری فوران کرده‌اند: جایی که اقتصاد به سیاست می‌رسد، جامعه به طبیعت و تولید به بازتولید. این بازسازی سرمایه‌داری ابتدا موجب گذار سرمایه‌داری رقابتی لیبرالی قرن نوزدهم به سرمایه‌داری با مدیریت دولتی قرن بیستم و بعد سرمایه‌داری مالی(نئولیبرالیسم) عصر حاضر شده است.» فریزر در ادامه می‌گوید که: «در هر حالت، نظم جنسیتی جامعه‌ سرمایه‌داری مورد تردید قرار گرفته و نتیجه منوط شده است به هم‌پیمانی قطب‌های اصلی حرکت سه‌بخشی: بازارگرایی، حمایت اجتماعی و رهایی‌بخشی. این پویش‌ها موجب انتقال از «سپهرهای جداگانه» به «مزد خانوادگی» و بعد «خانواده‌ دوشاغلی» شده‌اند.»(۱۴) این سه نوع سازماندهی سرمایه‌دارانه‌ بازتولید اجتماعی، حاصل جدال‌های سیاسی است و تغییرات تاریخی بسیاری را رقم زده است. سپهر جداگانه که به دوران اول سرمایه‌داری رقابتی قرن نوزدهم اشاره دارد حالتی است که سرمایه‌داران کارگران را رها می‌کردند تا خارج از چرخه‌های ارزش مالی بازتولید کنند. در همین دوره بود که تصویر بورژوایی جدیدی از خانواده‌ تک‌هسته‌ای ساخته شد. نظام دوم سرمایه‌داری به مدیریت دولتی در قرن بیستم رخ داد. منطق این نظام بر تولید صنعتی انبوه و مصرف‌گرایی خانگی در کشورهای مرکزی با تکیه بر غارت استعماری و پسااستعماری کشورهای پیرامونی معطوف بود. این‌بار بازتولید اجتماعی به‌وسیله‌ دولت و توزیع همگانی رفاه اجتماعی و شیوه‌ مدرن‌تر «مزد خانواده» حمایت شد. شیوه‌ نهایی که امروز با آن رو‌به‌رو هستیم در نظم نئولیبرالی، زنان را به‌عنوان نیروی کار مزدی به کار گرفته و به این ترتیب در دست‌کشیدن دولت از سرمایه‌گذاری در رفاه اجتماعی یاری رسانده است. اینگونه بود که بازتولید اجتماعی برای کسانی که توان پرداخت هزینه‌ آن را دارند کالایی و برای کسانی که توانایی پرداخت هزینه را ندارند شخصی شد.

علاوه بر خصلت و بحران‌های عمومی سرمایه‌داری، ملزومات تاریخی-جغرافیایی-فرهنگی هر نقطه از نقشه در چگونگی کارکرد روبنای نظام‌های سرمایه‌داری نقش تأثیرگذاری ایفا می‌کند. به‌دلیل ضرورت‌های تاریخی-ژئوپولیتیک مبارزاتی است که حکومت‌های بورژوایی دست به تحریف تاریخ و تاریخ‌سازی و در ظاهر رفتارهای متناقض با هدف واحد یعنی حفظ نظام سرمایه‌داری می‌زنند؛ مثالش کشف‌حجاب رضاخان و تحمیل حجاب توسط جمهوری اسلامی است. اگر امروز در غرب، نوعی تجددگرایی در حوزه‌ حقوقی و حقوق زنان موجود است، در ضرورت پس از جنگ جهانی دوم و تغییر توازن ‌قوا به‌واسطه‌ مبارزات احزاب و اتحادیه‌های کارگری معنی پیدا می‌کند و نمی‌توان در خلأ یا ذیل رأفت بورژوازی بررسی‌اش کرد. اگر قوانین ضدزن در خاورمیانه حکم‌روایی می‌کنند، ماحصل توافقی در جهت منتفع‌شدن سرمایه‌داری جهانی است. لنین به‌روشنی بیان می‌کند که چرا مبارزه از همین لحظه، در همین مختصات و برای تغییر موقعیت و هموارشدن مسیر مبارزه‌ی طبقاتی ضروری و مثبت است: «مارکسیست‌ها می‌دانند که دموکراسی ستم طبقاتی را از بین نمی‌برد، فقط مبارزه‌ طبقاتی را مستقیم‌تر، گسترده‌تر، گشوده‌تر و برجسته‌تر می‌کند و این همان است که نیاز داریم. هر چه آزادی طلاق کامل‌تر باشد، زنان با وضوح بیشتری خواهند دید که منشأ «بردگی خانگی» آنان سرمایه‌داری است، نه فقدان حقوق. هرچه نظام حکومتی دموکراتیک‌تر باشد کارگران با وضوح بیشتری خواهند دید که ریشه‌ فلاکت‌شان سرمایه‌داری است نه فقدان حقوق. هرچه برابری ملی کامل‌تر باشد (و این برابری بدون آزادی جدایی ممکن نخواهد بود)، کارگران ملل تحت ستم با وضوح بیشتری خواهند دید که علت ستم بر آنان سرمایه‌داری است، نه فقدان حقوق و به همین ترتیب.»(۱۵) جستجوی ریشه‌ تبعیض جنسی-جنسیتی در قوانین و حقوق درج‌شده در قانون اساسی هر دولت سرمایه‌داری، منجر به نفی دسته‌بندی و هویت‌های ذات گرایانه‌ جنسی-جنسیتی و تغییر شیوه‌ تولید سرمایه‌داری نخواهد شد. از سوی دیگر مبارزه‌ کمونیستی برای لغو نظام طبقاتی، تناقضی با کسب حقوق در چارچوب نظم سرمایه‌داری ندارد چراکه در هر مرحله از کسب این حقوق می‌توان به توانمندشدن جامعه کمک کرد و افق نهایی رهایی از جامعه‌ طبقاتی و هویت‌های ذات‌گرایانه را نشان داد و در نهایت طبقه کارگر را به‌عنوان نیروی تعیین‌کننده، آگاه‌تر و متشکل‌تر کرد و مسیر رهایی را تا انتها و پیگیرانه پیمود. این است تفاوت رفرمیسم و کمونیسم در مبارزه برای رفع تبعیض‌های مختلف. کمونیست‌ها لزومی نمی‌بینند برای رفع تبعیض جنسی-جنسیتی فمینیست لیبرال شوند، برای رفع تبعیض ملی قوم‌گرا شوند، برای نجات محیط زیست عضو احزاب سبز شوند یا برای حقوق مهاجرین به حقوق بشر و سازمان ملل پناه ببرند؛ دنباله‌روی از جنبش‌های دیگر پاسخ نیازهای جنبش کمونیستی را نخواهد داد و تنها به فرصت‌طلبی دامن می‌زند.

جستن در مسیر رهایی، خیزی به نفع رفع تبعیض

با درنظرگرفتن خصلت‌های خیزش اخیر، قرابت آن را با خیزش‌های پیشین می‌توان مشاهده کرد. این که جرقه‌ اولیه هر یک از این خیزش‌ها متفاوت بوده و خصلت‌های ویژه‌ خود را داشته است نمی‌تواند اشتراکات اساسی آن‌ها را به حاشیه براند. کسانی که سال ۹۶ به گرانی معترض شدند، ۹۷ به دلیل فساد در خصوصی‌سازی صنایع، ۹۸ با جرقه‌ گرانی بنزین اما علیه همان دشواری‌ها شوریدند. تعداد زیادی از کسانی که برای اعتراض به بی‌آبی به خیابان‌ها آمدند همان‌هایی بودند که پس از ریزش ساختمان متروپل حاضر شدند. همان‌هایی که برای کشته‌شدن شلیر رسولی به خیابان آمده و انگشت به‎سمت سر اژدها یعنی سرمایه‌داری گرفته بودند، پس از قتل ژینا دگربار شعله‌ خشمشان زبانه کشید. این شورش‌ها در اکثر شعارها مشترک و رویکرد مشترک داشتند. آن‌ها دگرگونی اساسی و ریشه‌ای را طلب می‌کردند و نه یک‌ذره کم‌تر. اولین فراخوان اعتصاب کارگران پروژه‌ای تنها چند ساعت پیش از موعد اعتصاب منتشر شد و اتفاقا خلاف ارزش‌های مترقی و فمینیستی رویکرد حمایتی‌اش را با ادبیاتی ذیل ناموس‌پرستی بیان کرد.(۱۶) کارگران متکی بر دعوت هم‌قطارانشان کمر بستند و هماهنگ آمدند. اپوزیسیون راست با آن‌همه سرمایه و های‌و‌هوی هرگز چنین تأثیری بر این طبقه را در رویا هم نمی‌بیند. اپوزیسیون راست میکروفون را به دست پهلوی سپرده و صدای طبقه‌ کارگر را نمی‌شنود. حداکثر قابلیت پهلوی و هم‌قطارانش برای پنهان کردن قصد شومشان در ادامه استثمار، دزدی از تاکتیک‌های سوسیالیستی مانند صندوق اعتصابات است؛ چون هیچ درکی از ماهیت و خاصیت این طبقه نداشته و از زاویه دید بورژوایی کارگران تنها به دلیل تنگ‌دستی اعتصاب می‌کنند؛ نه به دلیل بی‌اعتمادی‌شان به طبقه‌ صاحب ثروت و سلاح. پهلوی و اتاق فکرش سعی بر خرید یک طبقه دارند و این اولین‌باری نیست که چنین برنامه‌هایی مطرح می‌شود؛ نمونه‌ دیگرش تلاش بازرگان در همین راستا در اعتصابات نفت سال ۵۷ است.

اگر بخواهیم پا روی زمین برای آینده‌ای بهتر تلاش کنیم نباید واقعیت موجود را تحریف کنیم. امروز گفتمان فمینیسم سوسیالیستی و مارکسیستی در طبقه‌ کارگر/جامعه هژمون نشده است و اگر اهمیت فعالین حوزه‌ کارگری و تاکتیک‌هایی که در این سبک مبارزه درنظر گرفته می‌شود را در این زمانه جدی نگیریم، نمی‌توان تنها از طریق صفحات مجازی ذهنیت جامعه را در جهتی مترقی تحت‌تأثیر قرار داد. جنبش فمینیستی با کدام گرایش و تا چه اندازه در جامعه‌ ایران ریشه دوانده و کدام طبقه را تحت‌تأثیر قرار داده؟ کجا گفتمان خود را هژمون کرده است؟ اگر در این خیزش‌ها منطبق با استانداردهای حداقلی فمینیسم، این گفتمان هژمون شده است پس شعارهایی مانند «مرد، میهن، آبادی» یا «ایرانی با غیرت، حمایت» یا فحش‌های ناموسی و … که نه استثناء بلکه عمومیت پیدا کردند چگونه توجیه می‌شود؟ البته که هرکس این شعارها را داده با منطق پشتش موافق نیست اما تعدد آن و تشویق و تقویتش از طرف رسانه‌های راست قابل چشم‌پوشی نیست. آیا صرف بیان یک شعار که یاد‌آور منطق منزلت زنانه‌ حاکم بر ادبیات گروه‌هایی مثل «پ‌ک‌ک»(۱۷) برای فعالین فمینیست «سوسیالیست» و «مارکسیست» است کفایت می‌کند؟ آیا جدا نگه‌داشتن زن و مرد و مجازات زنان و مردانی که رابطه‌ عاشقانه و جنسی دارند که از اصول اجرایی پ‌ک‌ک هستند مورد تایید جریان‌های فمینیستی است؟ آیا جنین انقلاب فمینیستی در بطن جامعه ناقص رشد می‌کند؛ نوزادی نارس یا انقلاب جامعه‌ای که سؤال‌هایی که باید را از خود نپرسیده است؟ نپرسیده که فاصله‌ لباس فرم و حجاب اجباری چیست؟‌ فاصله‌ی نودیسم (برهنه‌گرایی) و عورت‌نمایی چیست؟ فاصله‌ آزادی بدن و تعرض جنسی چیست؟ زن چیست، زندگی چیست، آزادی چیست؟ آیا مسأله، طرح زندگی در برابر مرگ است؟ آیا زندگی توأم با بیگانگی تحت نظام سرمایه‌داری آنچه ما می‌خواهیم است؟ آیا تعریف ما از آزادی معطوف به منشور حقوق بشر و بازار آزاد و مالکیت خصوصی است؟ پیوند ابهامات و مجهولات، ذهنیت قهرمان‌پرور، سبک مبارزه‌ خرده‌بورژوایی، انقلاب مرحله‌ای و محدود به چهارچوب سرمایه‌داری و معیارهای دموکراسی لیبرالی نیز در نقصان این نطفه دخیل است. هیچ‌یک از گرایش‌های فمینیستی در ایران امروز سازمان منسجم با برنامه‌ مدون برای انقلاب، تصویر روشن از نوع حکومت مدنظرشان، مسیر رسیدن به آن و سیاست مشخصی برای سازمان‌یابی ندارند. بهتر است بدانیم صرف مشخص‌کردن خط مشی و نام‌گذاری، بدون کار ممتد و سازمان‌دهی و به خصوص جلب بدنه‌ اجتماعی در امتداد اهداف کافی نیست. آنچه عیان است این است که گرایش‌های مختلف فمینیسم منشأ طبقاتی متفاوت و افق‌های متفاوتی را نمایندگی می‌کنند و جز موارد جزئی نمی‌توانند مبارزه‌ مشترک تعریف کنند.

بحران حقوقی زنان هم در پیوند با همین کش‌مکش‌ها و کلیت سیمای سیاسی جهان و منطقه رخ می‌دهد. کمونیست‌ها نباید دچار این کژفهمی شوند که اگر بنیان‌های سرمایه‌داری (منطق بیگانگی، بت‌وارگی کالاها، مالکیت خصوصی بر ابزار تولید، کار مزدی، توسعه‌ نامتوازن و …)، مبارزه‌ و منافع جهانی طبقه‌ کارگر مشترک است پس باید تمام جزئیات موقعیت و مبارزه طبقه‌ کارگر در تمام نقاط جهان یکسان باشد. پدیده‌هایی چون نشست گوادالوپ‌ یا تقدیم دودستی قدرت به طالبان، ترجیح قدرت‌های کاپیتالیستی برای حفظ ثبات سود تصاعدی شمال جهانی و برون‌سپاری نیروی کار به جنوب جهانی است و چنین وضعیتی در غیاب یا شکست مبارزات کمونیستی در مناطقی چون ایران و افغانستان حاکم شده است. برای کمونیست‌ها سازمان‌یابی حزبی و شورایی مبتنی بر مجامع عمومی منظم، مهمترین رکن سازمان‌یابی توده‌ای و کمیته‌های محلات زیست و کار (مخفی یا علنی) هم از دیگر اشکال مهم سازماندهی طبقه‌ کارگر است. در هم‌افزایی نظری که طی جلسات مجامع عمومی شکل می‌گیرد است که مطالبات بدنه‌ جامعه اعم از انواع تبعیض و ستم مرتبط با زیست هرروزه‌اش مطرح و به شور گذاشته می‌شود. به رسمیت شناختن ارتباط توان با آزادی و ضعف و نقص به‌عنوان بخشی از طبیعت هستنده‌ها برای واقع‌بینی ضروری است. بدون شناخت و پژوهش مداوم و ارتباط جامعه‌ روشن‌فکران و  حامی طبقه‌ کارگر با بدنه‌ این طبقه‌ امکان رهایی از بحران‌های نئولیبرالیسم و ارتقاء فرهنگی این طبقه و حذف ریشه‌ای تبعیض‌های جنسیتی ممکن نیست. کمونیست‌ها برای حقوق زنان مبارزه کرده و می‌کنند اما ریشه‌ بی‌حقوقی زنان را به قوانین این دولت یا آن دولت بورژوایی تقلیل نمی‌دهند بلکه در مناسبات سرمایه‌داری می‌بینند؛ رهایی زنان را هم در تغییرات جزئی ذیل همین مناسبات نمی‌بینند و مبارزه را تا آخرین نبرد و تغییرات بنیادین ادامه می‌دهند.

بر خلاف نظام ارزشی و روش تحلیلی سیاست هویتی و فمینیسم اینترسکشنال، رمز هم‌افزایی نیروی کارگران و شانسشان در پیروزی نه در جنس و تعدد رنجی که می‌کشند بلکه در کاری که می‌کنند و تعلق‌گاه طبقاتی‌شان نهفته است. این استثمار و تملک سرمایه‌داری بر تن، روان و زمان کارگران، نقطه‌ اتصال و درد مشترک است اما مهم‌تر از آن قدرت مشترک و متنوع مغز‌ها، بازوان و نیروی زنده‌ کارگران است که تمدن را بنا نهاد و توسعه و ترقی نوع بشر را ممکن کرد. بر خلاف رویکرد اینترسکشنال که تمام اشکال ستم را مساوی تلقی می‌کند، رویکرد مارکسیستی بر اولویت ستم طبقاتی به عنوان بنیان جامعه‌ سرمایه‌داری تاکید دارد. سرمایه‌داران نیش در رگ کارگران فرو کرده و می‌مکند. حال تصور کنید به‌یک‌باره بدن‌های متحد این نیش‌ها را بیرون بکشند؛ این نقطه‌ با‌شکوه درهم‌شکستن سرمایه‌داری و سرآغاز فصل آزادی بشر خواهد بود. کمونیست‌ها نه‌تنها مبارزه‌ روزمره برای رفع انواع تبعیض از جمله تبعیض جنسی و جنسیتی را به بعد از انقلاب سوسیالیستی موکول نمی‌کنند بلکه مبارزه برای رفع انواع تبعیض را به‌عنوان جزئی از مبارزه‌ طبقاتی با سرمایه‌داری و در ارتباط با مناسبات طبقاتی درک می‌کنند. به این معنا حتی اگر گرایشی از فمینیسم خود را ضدسرمایه‌داری بداند مسئله‌ اصلی این است که زنان به صرف زن‌ بودن یا تحت ستم بودن نمی‌توانند به‌صورت مستقل نظام سرمایه‌داری را سرنگون کنند و همچنین «ستم بر زنان» به این معنی نیست که فقط و فقط زنان آن هم بدون در نظر گرفتن تعلقات طبقاتی و جنبشی‌شان توانایی یا صلاحیت پرچم‌داری مبارزه علیه این ستم را دارند. در آینده تلاش خواهم کرد صورت‌بندی‌ام را از خطر سیاست هویتی که کارکردش چیزی جز کم‌اهمیت جلوه دادن یا انکار طبقه یا تحلیل طبقاتی نیست شرح دهم. به گفته لنین: «ما حتی سعی نخواهیم کرد که در انقلابی‌بودن با دموکراتی بُریده از پایگاه طبقاتی خویش، با دموکراتی که کُشته و مردۀ عبارات زیبا و دلپذیر است و مدام جمله‌ها و شعارهای مبتذل (بخصوص در موضوعات ارضی) ردیف می‌کند، همسری کنیم. برعکس، ما همیشه ناقد چنین انقلابی‌بودنی خواهیم بود؛ ما معانی واقعی کلمات، محتوای واقعی وقایع بزرگ بصورت ایده‌آل درآمده را افشا خواهیم کرد؛ ما نیاز به یک ارزیابی هوشیارانه از طبقات و طیف‌های موجود در درون طبقات را حتی در داغ‌ترین موقعیت‌های انقلاب آموزش خواهیم داد.»(۱۸)

لینک این مطلب در تریبون زمانه

منبع: دیدبان آزار

پانوشت‌ها:

         ۱. لنین، جلد ۵ مجموعه آثار انگلیسی، ص ۴۱۲-۱۴

         ۲. فراخوان تحصن شورای هماهنگی تشکل‌های صنفی فرهنگیان ایران

         ۳. فراخوان عزای عمومی رضا پهلوی

         ۴. بیانیه‌ عمومی در اعتراض به قتل عمد مهسا(ژینا) امینی زیر شکنجه گشت ارشاد

         ۵. برای توضیح بیشتر: هجدهم برومر لوئی بناپارت، پیشگفتار فردریش انگلس بر چاپ سوم آلمانی: دقیقا مارکس بود که نخستین بار قانون تازه‌اى را کشف کرد مبنى بر این که همه نبردهاى تاریخى، اعم از اینکه در صحنه سیاسى رخ داده باشند، یا مذهبى، یا فلسفى، یا در هر حوزه ایدئولوژیکى دیگر، در واقع چیزى جز بیان کم و بیش روشن نبردهاى طبقاتى نیستند، قانونى که به موجب آن هستى طبقات اجتماعى و در نتیجه برخورد آنها با یکدیگر، به نوبه خود وابسته به درجه توسعه وضع اقتصادى یعنى شیوه تولید و مبادله است که چگونگى این یکى، خود به اولى (یعنى شیوه تولید) بستگى دارد. این قانون که از نظر تاریخ همانقدر اهمیت دارد که قانون تبدیل انرژى در علوم طبیعى، کلیدى در اختیار مارکس گذاشت که وى‌ به کمک آن توانست تاریخ جمهورى دوم در فرانسه را درک کند. همین تاریخ بود که مارکس از آن استفاده کرد تا قانونى را که کشف کرده بود بیازماید، و سى سال پس از نگارش این اثر هنوز باید اذعان کرد که قانون مارکس بخوبى از عهده این آزمایش برآمده است.

         ۶. تاریخ سیاسی زنان(ص۱۶۲ – ۱۶۳)، نویسنده: تونی کلیف، مترجم: نیکزاد زنگنه

         ۷. تاریخ سیاسی زنان(ص۱۱۸ – ۱۱۹)، نویسنده: تونی کلیف، مترجم: نیکزاد زنگنه

         ۸. تاریخ سیاسی زنان(ص۷۷)، نویسنده: تونی کلیف، مترجم: نیکزاد زنگنه

         ۹. تاریخ سیاسی زنان(ص۲۲۴/ یادداشت ۵)، نویسنده: تونی کلیف، مترجم: نیکزاد زنگنه

         ۱۰. مانیفست جامعه‌ی LGBTQIA+

         ۱۱. هر زنی کارگر است، گفت و گوی جیل ریچاردز با سیلویا فدریچی، مترجم: سودابه رخش

         ۱۲. آزادی زنان، نویسنده: اولین رید

         ۱۳. تنازعات مرزی: در کتاب نظریه‌های بازتولید اجتماعی، مقاله‌ی نانسی فریزر «بحران مراقبت» برگردان پریسا شکور‌زاده صفحه‌ی ۴۸، نانسی فریزر نوعی مبارزه را تعریف می کند که از نظرش به اندازه‌ی نزاع طبقاتی مارکس در جوامع سرمایه‌داری محوری می‌بیند. او این منازعات را با مثال سازماندهی سرمایه‌دارانه‌ی بازتولید اجتماعی که اغلب نتیجه‌ی جدال سیاسی است و متحمل تغییرات اساسی در تاریخ توصیف می‌کند. او مخصوصا در مواقع بحران بازیگران اجتماعی را در منازعه بر سر مرزهایی که اقتصاد را از جامعه، تولید را از بازتولید و کار را از خانواده جدا می‌کند می‌بیند که گاهی هم پیروز می‌شوند.

         ۱۴. نظریه‌ بازتولید اجتماعی، بحران مراقبت(ص۶۲)، نویسنده: نانسی فریزر/ مترجم: پریسا شکوری

         ۱۵. From A Caricature of Marxism and Imperialist Economism

         ۱۶. فراخوان اول طی خیزش ۱۴۰۱ کارگران پروژه‌ای نفت و گاز و پتروشیمی منتشر شده در صفحه اینستاگرام «fitteriran»

         ۱۷. پ‌ک‌ک: برای روشن‌تر شدن در مورد یکی از رویکردهای اعضای پ‌ک‌ک یعنی ترور عشاق(!) جز موارد اندکی آماری در دست نیست. اما کسانی که در محل استقرار این سازمان رفت و آمد داشته‌اند بارها گزارش‌هایی از تیرباران جوانان در صورت برقراری هر نوع رابطه‌ی جنسی/عاطفی خبر دادند. در این لینک مادر یکی از اعضای ترور شده به دست پ‌ک‌ک به مادر دیگری با همین شرایط تسلیت می‌گوید.

         ۱۸. لنین، سوسیال دمکراسی و دولت موقت انقلابی(صفحه ۶۸ – ۶۹)

فهرست منابع:

مائوریتزیو لاتزاراتو(۲۰۲۲)، دگرگون‌ساختن تفاوت‌ها به تقابل، ترجمه‌ی ساسان صدقی‌نیا

گفت‌وگوی جیل ریچاردز با سیلویا فدریچی(۲۰۱۸)/ هر زنی کارگر است/ ترجمه‌ی سودابه رخش

لیز فوگل (سال ۲۰۱۳)/ مارکسیسم و ستم بر زنان/ مترجم:فرزانه راجی

رزمری تانگ(۱۹۸۹)/ نقد و نظر: درآمدی جامع بر نظریه‌های فمینیستی/ مترجم: منیژه نجم عراقی

تونی کلیف(۱۹۸۴)/ تاریخ سیاسی زنان، مبارزات طبقاتی و آزادی‌خواهی زنان/ مترجم: نیکزاد زنگنه

ماری آلیس واترز(۱۹۷۲)/ فمینیسم و جنبش مارکسیستی

اولین رید(۱۹۷۱)/ آیا سرنوشت زن را بدنش تعیین می‌کند؟

Lindsey German\ Theories of Patriarchy\1984

Lindsey German\ What Wrong With Patriarchy Theory

Sally Alexander, Barbara Taylor/ patriarchy