مطالب این بخش برگرفته از «تریبون زمانه» هستند. تریبون زمانه، آنچنان که در پیشانی آن آمده است، تریبونی است در اختیار شهروندان. همگان میتوانند با رعایت اصول دموکراتیک درج شده در آییننامه تریبون آثار خود را در آن انتشار دهند. زمانه مسئولیتی در قبال محتوای این مطلب ندارد.
دیروز (۸ اوت /۱۷ مرداد) روز جهانی ارگاسم زنان بود؛ اما از ختنه کردن دختران برای حفظ “پاکدامنی” و جلوگیری از هر گونه لذت تا آموزش ندادنِ کارکرد بدن زن در روابط جنسی، نشان از تابویی پر ریشه دارد که همچنان زنان در سراسر جهان با آن در جنگند. این مشکل نه تنها در رختخواب با شریک جنسی وجود دارد بلکه زنان برای خودارضایی در خلوت خود هم احساس شرم را تجربه میکنند. هدف این یادداشت اما بررسی تاریخی سرکوب سکسوالیته زنان نبوده و قصد دارد به یک تجربه شخصی از لذت جنسی و ارگاسم بعد از تروماهای جنسی بپردازد.
جنگ ذهن با بدن
دقیق یادم نیست چند سال داشتم، دلیلش هم فراموشیهایی است که ذهن برای محافظت از ما در برابر سوانح دردناک بر ما تحمیل میکند. احتمالا ۷ یا ۸ ساله بودم که برادرم در هر فرصتی که پیدا میشد من را دستمالی یا مجبور میکرد کاری کنم تا ارضا شود. خاطراتم به شدت مخدوش است، اما صحنههایی از این تجربه هرگز یادم نمیرود. صحنههایی که نمیدانم نوشتنش سختتر است یا خواندنش برای شما. این آزارهای پنهانی نمیدانم چه مدت (احتمالا یک یا دو سال) طول کشید و بعد به یک باره قطع شد و به دلیل طولانی شدن و سن کم من تبدیل به اعتیادی برایم شد که تا سالها خودم را به خاطرش سرزنش میکردم و مقصر میدانستم.
اواخر دوران دبیرستان متوجه شدم که علیرغم علاقهام به رابطه جنسی و خودارضاییهای موفق، قادر به رابطه جنسی نیستم و از آن فرار میکنم. متوجه شدم دلیلش احتمالا اتفاقیست که در کودکی برایم افتاده، اتفاقی که تا به آن روز فکر نمیکردم تاثیر بزرگی بر زندگیام گذاشته باشد. به مرور این حساسیت و وسواس روی بدنم بیشتر شد و تبدیل به افسردگی، اضطراب و وسواس فکری شد و تمام زندگیام را به نابودی کشاند. تا چند سال بدون مراجعه به تراپیست زندگی را گذراندم اما ذرهای از رنجم کم نشد. روابط جنسیام با پارتنرم را یکطرفه نگه داشته بودم و بعد از ارگاسمهای او به حال خودم گریه میکردم و نمیفهمیدم چرا تا دستش به سمت بدنم و برهنه کردنم میرود، انگار به مکان و زمانی دیگر پرتاب میشوم و دیگر هیچچیز حس نمیکنم؛ انگار که بدنم متعلق به خودم نباشد. به امید پایان این رنج به تراپیست مراجعه کردم و متوجه شدم اختلال اضطراب پس از سانحه یا همان PTSD دارم. با گذشت جلسات سخت تراپی، بیشتر و بیشتر صحنههای دردناک آن روزها به یادم میآمد؛ انگار که تکههای پازل کنار هم جور میشدند و من میفهمیدم چرا اینگونهام.
متوجه شدم حسی که انگار بدنی از خود ندارم، گوشتی مُرده و بی حسم و در زمان و مکانی دیگر سیر میکنم، نامش انفکاف ذهنی (dissociation) است. انفکاک ذهنی میتواند نوعی مکانیسم دفاعی غیرارادی برای مقابله با عوارض اضطراب شدید ناشی از وقوع سوءاستفاده جسمی یا روانی محسوب شود. هنگامی که به روح و روان آسیب شدید وارد شود، انفکاک ذهنی به عنوان یک راهکار فوری برای فرار از شرایط سخت بروز پیدا میکند و جلوی تمرکز کردن روی محرکهای بسیار قوی داخلی و خارجی، که تروماهای متعددی را برای فرد ایجاد میکنند، میگیرد. تعدد دفعات این واقعه باعث از بین رفتن حافظه و اختلال در خاطرات میشود؛ دقیقا اتفاقی که برای من افتاده است. اما دلیل انفکاک ذهنی بعد از گذشت اینهمه سال چیست؟ روانشناسم در این باره توضیح میگفت زمانی که میخواهی رابطه جنسی داشته باشی، ذهن تو این اتفاق را با تروماهای تو اشتباه میگیرد و فرض را بر این میگیرد که باز هم قرار است به تو آسیب برسد. در نتیجه خودش را از بدنت و ادراکت جدا میکند تا آنچه را به تو آسیب میرساند، تجربه نکند.
من به مرور موفق شدم با تکنیکهای تمرکز، این جدا افتادگی را کمتر کنم و بتوانم ارگاسم در رابطه جنسی را تجربه کنم. اما این اختلال تا به امروز همراهم مانده است و گمان هم نمیکنم هرگز رهایم کند. کوچکترین تلنگر، صدا، بو و یا حرکتی میتواند من را از این زمان جدا کند و ناکامم بگذارد. چه شبها که وسط یا آخر رابطه جنسی از درماندگی زار زدم؛ زار زدم به حال زندگیام که به خواست خودم جلو نرفت و به حال ارگاسمی که از من دزدیده شد. از طرفی مصرف قرصهای ضداضطراب و افسردگی میل جنسی و تواناییام در ارگاسم را به شدت کاهش داده و مجبورم برای زنده ماندن و یافتن قدرت برای ادامه زندگی را-حداقل تا زمانی که به ثبات برسم- به ارگاسم ترجیح دهم.
منبع: دیدبان آزار