تنش‌های خانوادگی و اجتماعی معمولاً در درون نشست می‌کند و به بحران‌های فردی و شخصیتی می‌انجامد با پیامدهای زیانباری که افسردگی درآمیخته با دردهای جسمانی، و حتی در برخی مواقع خودزنی و خودآزاری تا سرحد اقدام به خودکشی از نمونه‌های آن است. این تنش‌ها در فضای فرهنگ مردسالار ایران مضاعف است و در شعر معاصر زنان ایران هم نمود بارزی دارد. 

افروز کاظم‌زاده، نویسنده، شاعر و پژوهشگر در زمینه تاریخ حقوق زن معاصر ایران در شعری با عنوان «این تصویر شکل عجیبی از “من” است» تصویر روشنی از نمود تنش‌های اجتماعی که در درون نشست می‌کنند به دست داده است. این شعر با اضطراب آغاز می‌شود و به سادگی در فاصله بین چند سطر به حس گمگشتگی راه می‌برد:

«مرا بریزان

از گوشه‌ی چشم چپ

از اضطرابی که بر پوستم

در ناکجا می‌رود

شب را بتکان

از پلک‌های باز و بسته‌ی پستان‌هایم

که کور نشوم از چشم همسایه

دست‌هایم، لال

خواب‌هایم، شکسته»

(….)

«تمام جهان فریاد می‌زنند خفه شو

سلام، ببخشید خانوم

زولپیدم دارید؟

پنج داره و ده، کدوم؟

قوی‌ترین‌اش، که بخواباند گوش‌هایم را

بخواباند چشم‌هایم را

بمیراند مرا از حافظه

برای چی می‌خوای حالا؟

خانم‌ها و آقایان

توجه فرمایید

من دو سال یک بار می‌میرم

شاید که نه در آن دو متر جا و با سه متر کفن

در همین کوچه‌ی آذری

در همین پلاک ۱۸، طبقه‌ی دوم

انتهای تنهایی، سمت راست

کجایم من؟» (این تصویر شکل عجیبی از “من” است)

سرمنشأ بسیاری از تأملات درونی را شاید بتوان در درون‌فکنی دانست: فرآیند درونی کردن نظام ارزش‌ها و هنجارهای عرفی و مذهبی و توقعات جامعه از فرد که به آن‌ها اعتقاد ندارد اما آن‌ها را ارزش‌ها و هنجارها و توقعات خودش می‌پندارد. در این صورت تلاش فرد برای خودیابی اغلب در محیط خانوادگی و اجتماعی او سرکوب می‌شود.

رد پای ارزش‌های درون‌فکنی شده در شئون مختلف زندگی افراد نمود پیدا می‌کند، از سطوح اولیه گرفتن تصمیمات روزمره تا سطوح پیچیده ذهنی. احساس گناه، ناکافی بودن، در حاشیه بودن و دیده نشدن و در نهایت افسردگی و اضطرابی که از این فرایند زاده می‌شود و همچنین عدم شکل‌گیری و حضور افکار و عقاید ناب که متعلق به خود هنرمند باشد و نه واکنشی به جامعه و محیط پیرامون او، همه در شعر فارسی هنرمندان زن مشهود است:

چه حکایتیه روزی بیست‌بار در یخچال رو باز کنی و بدون اینکه بفهمی چی می‌خوای.

چشمانم دوخته می‌شود به او

اویی که همین روزهاست فرو بریزد

جمعش کنند از کف آشپزخانه

می‌زنم بیرون از خودم

از تو؟

از او؟

جای دیگری هستم

جایی مثل برهوت

لامکان و لا زمان (همان)

سارا افراسیابی، نویسنده و روانشناس درباره نمود اعتراض به این درون‌فکنی‌ها در شعر فارسی و ربط آن‌ها با تألمات و تعارض‌های زنانی که نمی‌توانند خود را بیان کنند می‌گوید:

«جامعه ایران، جامعه‌ای مردسالار است. آموزه‌های نظام مردسالاری از کتاب‌های درسی گرفته تا رسانه‌های جمعی به صورت پیوسته تولید و باز تولید می‌شوند. از این رو آن دسته از ارزش‌هایی که برای افراد از کودکی درونی می‌شوند، همان آموزه‌های نظام مردسالاری‌ست. زنان به واسطه زندگی در جامعه‌ای جنسیت‌زده قربانی این تفکرات شده و حتی به صورت ناهشیار این آموزه‌ها را درونی می‌کنند. این آموزه‌ها و اعتراض به آنها در شعر فارسی هم مانند دیگر آثار خلق شده توسط زنان و مردان هنرمند بازنمایی می‌شود. اگر پروین اعتصامی، سیمین بهبهانی و فروغ فرخزاد را به عنوان نمایندگان شاعران زن در دوره‌های مختلف بدانیم، ظهور این سیر اعتراضی را می‌توانیم به وضوح مشاهده کنیم. پروین اعتصامی را می‌توان نماینده سنت‌گرایی و عدم مداخله در جنبش آزادی زنان دانست. سیمین بهبهانی از پروین پا را فراتر گذاشته است و روح تازه‌ای بر قالب غزل فارسی دمیده است. اما فروغ فرخزاد را می‌توان بزرگترین سنت‌شکن و عصیان‌گر به آموزه‌های مردسالاری و نقش سنتی زن ایرانی دانست. فضای شعر فارسی فضایی مردانه‌ است و تعداد معدودی ازشاعران  زن توانسته‌اند در این میدان قدرت‌نمایی کنند. از این‌رو فروغ نماینده زنانی‌ست که از سلطه مردسالاری خسته‌اند و به دنبال استشمام هوای آزادی و رهایی از قید سنت‌ها هستند.

اما از سویی دیگر ما با خیل عظیم زنانی مواجه هستیم که آموزه‌های مردسالاری را در خود درونی کرده‌اند. این زنان موقعیت فرودست خود را پذیرفته‌اند و به شهروند درجه دو بودن رضایت داده‌اند. اما این پذیرش به هیچ‌وجه برای این زنان بدون هزینه نبوده و تأثیرات منفی این پذیرش را به وضوح می‌توان در زندگی این دسته از زنان مشاهده کرد. افسردگی، اضطراب، خودکم‌بینی، عدم اعتماد به نفس و وسواس، تنها چند نتیجه منفی این پذیرش هستند. »

افراسیابی درباره نقش بیان ادبی و هنری در تسکین این تألمات و تعرض‌ها با چشم‌اندازی از رهایی از درون‌فکنی‌ها می‌گوید:

«امروزه به واسطه دسترسی بیشتر به منابع آموزشی و اینترنت همچنین ظهور و رواج مکاتبی مثل فمینیسم شاهد آن هستیم که ادبیات به ویژه شعرهم مانند دیگر شاخه‌های هنری دستخوش تغییرات بسیار شده است. تأثیرات نوشتن در تخلیه احساسات منفی و دستیابی به شناخت عمیق‌تر از خود بر هیچکس پوشیده نیست. شاعر از طریق شعر و بیان تفکرات خود و مشاهده آنها دست به خودشناسی می‌زند، آموزه‌های درونی شده مردسالاری را از ناخودآگاه به آگاهی آورده و برای حذف آنها گام برمی‌دارد.

 زنان شاعر و نویسنده معاصر در تلاش‌اند تا با بیان تجربه زیسته خود نقش قربانی را از چهره زنان ایرانی بزدایند و زنی را به تصویر بکشند که مالک جسم و جان خود است و در زندگی‌اش عاملیت دارد. شعر و داستان شاهراه تأثیرگذاری بر ذهن افراد جامعه است. زنان هنرمند معاصر توانسته‌اند از قلم خود در مبارزه با ساز و کارهای مردسالاری استفاده کنند. آنها توانسته‌اند از نقش زن به عنوان ابژه جنسی فاصله گرفته و زنی مستقل و عملگرا را به تصویر بکشند. با این حرکت روبه جلو زنان در شعر فارسی می‌توان به دستیابی یک آگاهی جمعی امیدوار بود.»

یکی از دستاوردهای شعر فروغ فرخزاد به ویژه «در تولدی دیگر» و «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» این است که در شعر شاعر تن و روان با هم می‌آمیزند. حورا یاوری در جستار «شرم‌آشنایی و بی‌گناهی در شعر فروغ فرخزاد» می‌نویسد:

«در این سال‌ها، سال‌های بی‌گناهی و شرم‌آشنایی و پوشیده‌گویی، حس‌ها و واژه‌های رام و دست‌آموز را در لایه‌های درهم پیچیده معنایی می‌پوشاند و هاله مه‌آلودی به گرد آن‌ها می‌کشد. دستیابی به زبان استعاری در بیان عشق و دلدادگی، که از منطق مکانیزم‌های دفاعی روان، به ویژه مکانیزم جا‌به جایی پیروی می کند، توان رسانشی شعری او را از دایره در خود فروبسته تک – معنایی می‌رهاند.» (سنگ، شماره ۱۲ پاییز ۱۳۸۰)

رد این تجربه را در زنان شاعر بعد از فروغ همچنان می‌توان سراغ گرفت. شیدا محمدی در  «تنت هذیان تختم باشد» می‌نویسد:

می‌ترسم این پاییز به تاریکی‌ی خاطره‌ام فرار کنی

دختری بیابی سه ساله      یواش از نرده های مهتابی آویزان

مادرش  بسوزد در آفتاب  

و هیچ کس نباشد لباسش را    توی لاوک ماه    بشوید.

می‌ترسم به فرداها فرار کنی

خواهرم با شب و مهتاب بیامیزد     بچه‌اش را در شکم من پیدا کنند

تار تار مویم را کشف کنند   در مهمانسرای ماسوله   دورم لفاف سیاه بپیچند   سنگسارم کنند  در “افسانه‌ی بابا لیلا”.

می ترسم به خوابت بیایم       مثل عکس های سی سالگی

یادت برود بیوه‌ی باد شده ام

برهنه‌ام کنی و ببینی   پستان هایم مثل دو ماه سیراب   می تابد  میان باغِ داغ تساها را

و  فرزانه قوامی در «راویان رنج» می‌گوید:

و من بی‌تاب بوسه‌ای زیر آب‌های روان

بالای بام آسمان

در ریزش سنگ‌های مهاجم از کوهستان اجدادی‌ام

زیر آوار معاشقه کردم و هرگز نزاییدم

آن‌چه فریادم را بلندتر می‌کرد

هجوم ترس بود به بند بند انگشتانم

لرزیدن در نیمه‌های شبی

 که سکوتش بی‌پایان می‌نمود

چرا نمی‌نوازی‌ام با کلام بی‌معنایی؟

چرا نمی‌کُشی‌ام با درد بی‌درمانی؟

چرا نمی‌بری‌ام به ناکجای ویرانی؟ ( «تنت هذیان تختم باشد» )

در این اشعار همچنان مانند اشعار فروغ فرخزاد و سیمین بهبهانی «مرد» موضوع عشق است و با این حال هستند شاعرانی که خود را حتی از این موضوع هم رهایی می‌دهند و به جامعه «بی‌پدر» راه می‌برند. آتفه چهارمحالیان در شعری تأثیرگذار می‌نویسد:

روی ران‌هایم نوشته بودم تو!

رعد و برق ِ انتهای حیاط را چسبانده بودم به میخ

از روی میخ می‌ترسیدم.

پدر را كثیف كرده بودم و به لابلای درخت‌ها می‌گفتم تو!

تو سولماز خودت را داشتی

 و انگشت‌هات نوازش ِسولماز خودشان را داشتند

قشنگی از سرتاسرت خزنده برداشت

این بچه DNA تو را می‌خواست

این بچه روی میخ نمی‌فهمید

دیروز به زیر ران‌هایم گفت:

– پدر!

به مردهایم هجوم آورده گفت:

– این دسته گل شیزوفرنی است؟(دوات. هشت شعر)

 و همین تجربه در شعر «جنین» نرگس عظیمی به سقط جنین می‌انجامد:

آن جنین بی‌جان است

تکه‌ای خون است

باید زهدان را از قلب مرده پاک کند

بی‌بازگشت

با قلب مرده‌ای در گلویش

در بالای قلعه‌ای

با آبی‌های بی‌شمار دریا

و آخرین تور پرنده‌ها

کشتی که چراغ‌هایش را روشن کرده است. (جنین)

نعیمه دوستدار، شاعر و روزنامه‌نگار در «عادت ماهانه» همین درونمایه را به شکل دیگری به بیان درمی‌آورد:

یک نفر از من کم می‌شود

 هر ماه

به درد و ناامیدی

چنگ می‌زند بر چهره‌ام

و اندامم

به ادعای حیاتی معیوب

که به او نبخشیده‌ام

و من می‌شمارم

آن‌ها را که در من مانده‌اند

در حسرت مرگ. (عادت ماهانه)

اگر تا پیش از این سخن گفتن از چنین تجربه‌هایی برای زنان دشوار بود، اکنون زنان بر شبکه‌ درهم‌تنیده «نه»‌ها و «آری‌»‌های فرهنگی و مذهبی و اجتماعی غلبه پیدا کرده‌اند. تنها ردی از احساس گناه و مرگ‌خواهی در برخی از این اشعار مشهود است که آن هم به این دلیل است که زنان معمولا با کوچک‌ترین تخطی از ارزش‌های نهادینه‌شده فرهنگی و مذهبی و اجتماعی خود را در معرض تباهی می‌بینند.  

رهایی از نقش‌های جنسیتی – تدفین نمادین مادر

یکی از مهم‌ترین درون‌فکنی‌ها نقش‌های جنسیتی برای زن و مرد است که در هنر و ادبیات رسمی ایران به ویژه در سینما و سریال‌های تلویزیونی نمود آشکار دارد. معمولاً در پژوهش‌های آماری نقش‌های جنسیتی را با ضریب پیرسون می‌سنجند، غافل از آنکه با ریاضیات نمی‌توان رنجی را که فرد از تحمیل این نقش‌ها تحمل می‌کند به بیان درآورد. سارا افراسیابی درباره سهم تحمیل نقش‌های جنسیتی در تنش‌های درونی می‌گوید:

«کلیشه‌های جنسیتی متأثر از هنجارها، ارزش‌ها، باورها و نگرش‌های اجتماعی هستند که ویژگی‌های زنان و مردان را مشخص و تعریف می‌کنند. این باورهای قالبی در یک جامعه مردسالار زنان را به صورت جنس ضعیف و فرودست تعریف می‌کنند. این کلیشه‌‌ها دامنه فعالیت زنان را در جامعه محدود می‌کنند و بر جسم و روان زنان اثر منفی می‌گذارند. این کلیشه‌‌های جنسیتی تا حدی در فرد درونی می‌شوند که یک زن باور می‌کند مرد ازاو شایسته‌تر و لایق‌تر است و از این‌رو خود را شایسته رقابت با مردان ندانسته و دچار درماندگی آموخته شده می‌شود. مبارزه با کلیشه‌های جنسیتی یا تابوشکنی یکی از کارکردهای شعر است که می‌تواند بر باور افراد جامعه تأثیر بسزایی بگذارد. فروغ به عنوان اولین زن شاعری که به مبارزه آشکار با سنت‌ها پرداخت، توانست راه را برای مبارزه با کلیشه‌های جنسیتی در شعر فارسی برای زنان شاعر پس از خود هموار کند. مبارزه با کلیشه‌های جنسیتی یا تابوشکنی یکی از کارکردهای شعر است که می‌تواند بر باور افراد جامعه تأثیر بسزایی بگذارد. اما باید خاطر نشان کرد هرچقدر جامعه‌ای سنتی تر باشد، زنان و مردان پیشگام در تابو شکنی با رفتارهای سرکوب کننده بیشتری رو‌به ‌رو می‌شوند که تا مرز حذف و طردشدگی آنها پیش می‌رود. »

تحمیل نقش‌های جنسیتی معمولا در کودکی و در خانواده و در اغلب مواقع در اعمال تبعیض بین فرزندان پسر و دختر آغاز می‌شود. تنش و بحران بین دختران و مادرانشان و پسران با پدرانشان یکی از جلوه‌های این تحمیل‌هاست.

زهرا پورعزیزی در سطری از شعر «فلز» می‌نویسد:

«بروم از دستِ مادر که فربه‌گیِ نهفته در دستان لاغر من بود وَ از رگ‌های کبودش زردیِ پریده‌رنگِ پوست لم‌ داده بر آفتابِ بعدازظهر وُ کاموای احشاءِ بدن‌ام را امعاءْ تارْ پودْ جِر که می‌خورَد از دهانِ من انگشت‌هایش رج می‌شود برعکس

اسم‌اش فاطمه بود گفت نسرین صدایم کنید مادرم را بدانید یکشنبه‌ها از صدایم آویزان می‌شود دست‌هایش»

و در ادامه به صحنه تأثیرگذار تدفین مادر راه می‌برد:

«از مادرْ یکشنبه‌ها فلز گذاشتند در تابوتی که از فلز وُ خاکی از فلز روی آن ریختند وُ حاضران دست بر بالای خشتک‌هاشان در قابی از فلز گرفتند وُ یک‌صدا گفتند: «از فلز بود مرحومه‌ی معدومه وَ به فلز بازگشت.» وَ اشک از فلز ریختند وُ من که چشم‌هایم در فلز سنگین شده بود پیشانی‌ام را گشودم وُ خشک کردم از یکشنبه‌ها» (فلز)

مثل این است که شاعر فقط با تدفین مادر است که می‌تواند خود را از او برهاند.

سارا افراسیابی درباره سهم کانفلیکت‌ها با مادر بر سر نو و کهنه، هنجار و ناهنجار در شکل‌گیری بحران‌های درونی و نمود آن در شعر فارسی می‌گوید:

«در شعری که مثال زده شد و همچنین در بسیاری دیگر از آثار هنری مادر نماد سنت و سنت‌گرایی است. مادر به عنوان نمونه یک فرد مسخ شده توسط آموزه‌های مردسالاری دیده می‌شود. زنی که هم‌زمان هم از این آموزه‌ها آسیب دیده است و هم تا آنجا آن را باور کرده است که گمان می‌کند تنها راه درست همین آموزه‌هاست. مادر پذیرفته  زنی‌ست که باید در پستو خانه بماند و به تقدیر خود که همان ازدواج و تولیدمثل است بسنده کند.

شاعر به واسطه آگاهی‌های جدید و تضاد آن با فرهنگ قالب اجتماع دچار بحران شده و دست به عصیان می‌زند اما اولین مانعی که روبه‌روی اوست همان مادر است. مبارزه با مادر و تعارض با او نه فقط  تعارض با شخص مادر بلکه مبارزه با تفکرات مردسالارانه و سنتی اوست. زنانی که قربانی این نظام فکری شده‌ و در آن حل شده‌اند آن ‌را همچون یک باور مطلق و مقدس پذیرفته‌اند و هرگونه مخالف با آن‌ را به شدت سرکوب می‌کنند. در شعر فارسی هم این جنگ سنت‌گرایی و مدرنیسم همواره  وجود داشته است و زنانی که بر علیه این نظام قیام می‌کنند به واسطه مادر و جامعه سرکوب می‌شوند. »

او در ادامه درباره مسأله «تدفین مادر» به عنوان گامی به سمت رهایی از فروفکنی‌ها می‌گوید:

«تعارض با مادر را نباید صرفا به تفاوت دو نسل تقلیل داد بلکه این طغیان نه علیه مادر بلکه علیه سنت‌های دست و پا گیری‌ست که زنان را محدود کرده است. مادر به عنوان واسطه انتقال این کلیشه‌های جنسیتی از نسل گذشته به نسل آینده نقش بسیار کلیدی دارد. مادر در تلاش است تا میراث گذشتگان را تمام و کمال به فرزندش منتقل کند و در این راه از هیچ تلاشی فروگذار نمی‌کند. اما فرزندان دیگر نمی‌خواهند وام‌دار سنت‌های گذشته باقی بمانند و علیه مادر عصیان می‌کنند. این تعارض و تقابل تا آنجا پیش می‌رود که شاعر تنها راه نجات خود از دام کلیشه‌ها را در معنای ضمنی تدفین مادر می‌داند. نه تن مادر بلکه تفکرات و باورهای اوست که همچون ریسمانی به دور شاعر پیچیده شده است. شاعر با خاک کردن این افکار مانند نوزاد تازه متولد شده‌ای شوق رشد و نمو دارد . تنها از طریق دفن افکار پوسیده سنتی و ایستادن بر خاک آن می‌توان بر دستیابی به رهایی و ظهور خلاقیت امید داشت.»

تنهایی در زناشویی

در برخی از اشعار برای مثال در اشعار دور نخست آفرینش ادبی فاطمه اختصاری، زنان اغلب حسرت دارند که مرد‌شان آنها را ببیند و چه بسا به آنها عشق بورزد. فاطمه اختصاری پیش از این در گفت‌وگو با زمانه گفته بود:

«من در شعرهایم زنان زیادی را خلق کرده‌ام: از زنی که مشغول سبزی پاک کردن در حیاط است تا زنی که ملاقاتی مخفیانه با یک دکتر برای سقط جنین دارد. از زنی که مشغول پرستاری از مرد جانبازش است تا زنی که با دوست پسر بی‌تفاوتش قرار دارد. از زنی که زیر یک پشه‌بند با شوهرش احساس دوری و جدایی می‌کند تا زنی که به شوهرش خیانت کرده است… این‌ها شخصیت‌هایی کاملاٌ متفاوت در موقعیت‌هایی مجزا هستند اما همه از یک درد مشترک رنج می‌برند: زنی که در جامعه‌ی امروز ایران دچار مشکلات عدیده‌ای‌ست اما همیشه تنهاست. زنی که در اکثر موارد، خود نیز به این وضعیت تن داده و آن را به عنوان سرنوشت ازلی و ابدی خویش قبول کرده است.» (رادیو زمانه)

یک بانوی روان‌درمانگر مقیم ایران که نخواست نامش افشا شود نمودهای تنهایی در زناشویی را به این شکل برشمرد:

در روابط زناشویی تنهایی معمولا به دو شکل نمود دارد: تنهایی فردی که معمولا نمایانگر رابطه سالم و اهمیت دادن طرفین به حریم خصوصی هم است و هم‌ازین نظر هم سازنده و سالم است و یک نوع تنهایی که از عدم برقراری ارتباط موثر و از عدم تفاهم و درک متقابل در رابطه نشان دارد. افسردگی، بیماری‌های روان‌تنی، اختلالات خواب و اضطراب و خیانت و  مجموعه‌ای از اعمال واکنشی منفی برای جلب توجه همسر یا انتقام‌گیری از او از پیامدهای این نوع تنهایی است.

در «اسباب‌کشی از دنیا»ی نعیمه دوستدار تم تنهایی در زناشویی به شکل تأثیرگذاری به حس «ناخانگی» و به یک معنا بی‌خانمانی و لاجرم بی‌پناهی در هستی می‌انجامد.

هر روز بار می‌بندم در دلم

بقچه می‌پیچم

لباس‌هایم را

و یکی یکی روزنامه‌ها را پاره می‌کنم

تا بشقاب‌ها نشکنند

همیشه جعبه‌ها را که باز می‌کنی

چیزی شکسته

قوری خاطره‌ای

 فنجان یادگاری

و گل‌برگ گل‌هایی که خشک کرده بودی

خرد و خراب

هزار ظرف شکسته

در جعبه‌های مغزم انبار کرده‌ام

و هر روز کامیونی می‌ایستد

 تا بارهایم را ببرد

و مرا

 هرگز خانه‌ای نیست (اسباب‌کشی از دنیا)

 سارا افراسیابی درباره احساس تنهایی در رابطه زناشویی و نقش و اهمیت هنر، از جمله شعر و داستان برای تسکین دادن آن و هدایتش به یک مجرای خلاق می‌گوید:

«یکی از باورهای غلط درباره ازدواج رهایی از حس تنهایی‌ست. گاهی اوقات افرادی که ازدواج کرده‌اند یا در رابطه عاطفی هستند هم احساس تنهایی می‌کنند. عموما افراد در چنین شرایطی حس رهاشدگی و طردشدگی می‌کنند که نشان‌دهنده مشکلی در رابطه است که باید ریشه‌یابی و حل شود. رنج ناشی از تنهایی در ازدواج یکی از بدترین انواع تنهایی‌ست اما انسان موجود توانمندی‌ست که قدرت آن را دارد ققنوس‌وار از دل رنج‌های خویش دوباره متولد شود. از این‌رو، هستند افرادی که از این تنهایی استفاده بهینه می‌کنند و دست به خلق آثار هنری فاخر می‌زنند.

هرچند درکشور ما با وجود پیشینه غنی ادبیات منظوم، شعر هیچ‌گاه کاربرد درمانی نداشته است اما پژوهش‌های زیادی اثر مثبت شعر بر آشفتگی‌های روانی را تأیید کرده‌اند. شعردرمانی از ریشه هنردرمانی است و یک هنر خلاق است. توسعه دقت و فهم، درک بهتر از خود و دیگران، ابراز وجود،  افزایش اعتماد به نفس و تقویت مهارت‌های فردی و ارتباطی تعدادی از نتایج مفید این روش درمانی به شمار می‌روند. فروید معتقد است که خلاقیت نوعی رفتار دفاعی‌ است که برای کاهش فشارها و تنش‌ها انجام می‌شود.از این‌رو می‌توان چنین نتیجه گرفت که  شعر و داستان و در معنای کلی‌تر ادبیات یکی از بسترهای مناسب دستیابی به خودشکوفایی و خلاقیت است.»