مطالب این بخش برگرفته از «تریبون زمانه» هستند. تریبون زمانه، آنچنان که در پیشانی آن آمده است، تریبونی است در اختیار شهروندان. همگان میتوانند با رعایت اصول دموکراتیک درج شده در آییننامه تریبون آثار خود را در آن انتشار دهند. زمانه مسئولیتی در قبال محتوای این مطلب ندارد.
روز جهانی زن همزمان روز بزرگداشت مبارزه با قوانین زنستیز و تبعیض جنسیتی و ریشههای آن است. امروز ما در نقطهای از تاریخ ایستادهایم که دیگر کمتر ایرانیای هست که به جنایات جمهوری اسلامی واقف نباشد. در عین حال جنبشهای آزادی خواهانه و برابری طلبانه در ایران هر روز رو به رشد بیشتری هستند و مبارزات زنان در این بین از رشد و گسترشی ستودنی برخوردار است.
در این مقاله که آن را به مناسبت روز جهانی زن نگاشتهام به آسیب دیدگی اجتماعی زنان در ایران پرداختهام و علل، ریشهها و راهکار درمان آن را از دیدگاه روانشناسی رهایی توضیح دادهام.
برای همین در آغازِ این بحث لازم میبینم تاکید داشته باشم که پرداختن به مسئلۀ آسیب دیدگی اجتماعی زنان در جامعه ایران به معنی نقد و نگاه منفی به کیفیت مقاومت و مبارزات مداوم و خستگیناپذیر زنان آن جامعه برای دستیابی به حقوقشان نیست. بنابراین، از شما میخواهم در نظر داشته باشیم که تجربۀ درونی فشار و رنج و حضور آسیب دیدگی لزوما به معنی عدم وجود مقاومت نیست، و هر دوی این ابعادِ به ظاهر متضاد میتوانند در یک آن و در رابطهای دیالکتیکی با هم حضور داشته باشند. به عبارت دیگر، وجدان بیدار هم رنج میکشد و هم شجاعت به خرج میدهد.
بحث این مقاله را به دو بخش تقسیم کردهام. در ابتدا به نقش روانشناسی به عنوان علمی میپردازم که میتواند مانند علوم دیگر در خدمت سرکوب یا در راستای جنبش رهایی تودههای تحت ستم قرار بگیرد. پرداختن به این زاویه از بحث را لازم میبینم، چون ما امروز در شرايطى قرار داريم كه صفبندىها در جبهۀ مردم زحمتكش از یک طرف، و صفبندیها در تقابل با جنبش انقلابى آنها از طرف ديگر، به سرعت در حال شکلگیری است و هر روز روشنتر خودش را نمایان میکند. براى همين لازم مىبينم كه ابتدای بحثام را به وظايف روانشناسى در خدمت به اين جنبش كه جنبش رهايى زنان بخشى از آن است، اختصاص بدهم، و بعد، به تعریف آسیب دیدگی اجتماعی زنان بپردازم.
سرکوب و ستم منعکس کننده ماهیت نظم حکومتیای است که قادر به پاسخگویی به نیازهای اکثریت مردم یک جامعه نیست؛ نظم سیاسیای است که مانع مشارکت سیاسی گروههای اجتماعی مختلف در جامعه میشود، و اعمال سیاستهای اقتصادی و فرهنگیای است که مابقی جامعه را حذف میکند. سرکوب و ستمی که از طرف حاکمیت بر یک جامعه اعمال میشود دو بُعد دارد؛ یک بعد سیاسی و یک بعد روانی. این دو بعد با هم همزیستی دارند و بر همدیگر به طور متقابل تاثیر میگذارند، یعنی شکل و ماهیت یکدیگر را، در روندی که دائما در حال تغییر است، تعیین میکنند.
بُعد اولِ ستم، ریشه در خشونت و ستم اقتصادی دارد، که از طریق زور و انواع سرکوب عریان و خشن پلیسی و سیاسی، قوانین، محدودیتها، تبعیض سیاسی-فرهنگی-اقتصادی و قومی اعمال میشود. بُعد دومِ ستم، از راه تسلط بر ذهن و روان مردم عمل میکند؛ از راه کنترل روانشناسانه و غیر مستقیم جامعه در همۀ عرصههای فرهنگی و اجتماعی، از جمله از طریق گفتمانسازی، پخش آشکار یا پنهان و جاسازی شدۀ ایدهها و پیامها از رسانهها، به نمایش گذاشتن نمادین ایدهها در هنر، و نیز از طریق آموزش و پرورش، و مذهب، که مذهب خودش در تحمیق و فرودست نگه داشتن زنان به ویژه نقش اساسی بازی میکند. هر دوی این ابعاد سیاسی و روانی، با این هدف و به شکلی تنظیم میشوند که حق مردم تحت ستم را برای به زیر سوال بردن اقتدار از آنها سلب کنند و مانع از دسترسی آنها به امتیازات برابر در همه عرصههای اقتصادی – اجتماعی زندگی انسانی بشوند.
پس یکی از روشهای موثر اِعمال قدرت و ظلم در همۀ سطوح جامعه استفاده از مکانیزمهای روانشناسانه یا همان جنگ روانی برای تسلط وغلبه بر روان اجتماعی انسان است، و یکی از وظایفِ روانشناسیِ رهایی، که من در نوشتههایم در گذشته از آن به عنوان “روانشناسی متعهد” نام بردهام، افشای فرضیاتی است که بعنوان عقل سلیم، از طرف به اصطلاح نخبگان حکومتی به مردم معرفی میشوند تا عملکردهای سیستم سرکوبگر را عادی و طبیعی جلوه دهند.
بطور نمونه رئیس دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی، در اوایل سال ١٤٠٠ اعلام کرده بود که از هر سه ایرانی یک نفر دارای اختلالات روانی است و ریشه این اختلالات را نسبت داده بود به “ماشینیتر شدن جامعه، دوری از معنویت، تکانههای اقتصادی و تورم، چالشهای اجتماعی، تغییر الگوی زیستی، دوری از نقش خانوادهها به عنوان لنگرگاههای عاطفی در مقابله با اختلالات اجتماعی، تکانههای روزمره استرسزا و افزایش استفاده از فضای مجازی.” ولی او به هیچ وجه حرفی از سرکوب همه جانبۀ حکومتی نزده بود، که در حقیقت ریشه اصلی این معضلات است. او که بعدا حرف خود را در مورد آمار اختلالات روانی در ایران تکذیب کرد، اینبار دروغ دیگری به مردم ایران تحویل داد و گفت: “بر اساس آنچه که از آمار تطبیقی ما با آمار جهانی مستفاد میشود مطلقا آمار بروز اختلالات روانپزشکی در جامعه ایرانی بیش از آمار جهانی نیست.” این نمونه نشان میدهد که چطور در تحلیلی ابهامآفرین اول مردم تحت ستم مسئول بیماری خود معرفی میشوند و به این طریق به رنج آنان افزوده میشود، و بعد چگونه با دادن آمارهای ساختگی در جهت تحمیق و تحقیر آنان تلاش میشود. در هر دو صورت، در اینجا به روشنی میتوان دید که چگونه علم روانشناسی به وسیلۀ عاملین قدرت، در خدمت حاکمیت قرار میگیرد.
و در همین جاست که روانشناسی رهایی یکی از وظایف خودش را آگاهسازی در جهتی میبیند که مردم تحت ستم بتوانند برای رسیدن به آزادی خود از منطق پژوهش بهرهبرداری کنند. یعنی همانطور که ستمگران از این علم برای تحت کنترل گرفتن آنها استفاده میکنند، ستمدیدگان هم با استفاده از این علم مجهز به ضد حمله علیه ستمگران شوند. و بنابراین روانشناسی رهایی اعلام میکند که گفتمان روانشناسیای که ریشۀ درون-فردی بیماری روانی در مردمِ جامعه تحت سلطه را عمده میکند و نقش ساختارهای سیاسی-اجتماعی-فرهنگی سرکوبگرانه در شکلگیری و بروز این بیماری را از نظر دور میدارد، یا آن را کم اهمیت جلوه میدهد، نقش کلیدی در ایجاد و حفظ ستم بر مردمان تحت سلطۀ آن جامعه دارد.
روانشناسی رهایی، روانشناسیای است که با تاکید بر نقش ساختارهای قدرت در شکلگیری زندگی روانی-اجتماعی افراد، روانشناسی انتزاعیِ کلاسیک را، که بر روی بیماری در فرد و درمان فرد متمرکز است، به نقد و چالش میکشد و معتقد است که درمان فرد بیمار از درمان جامعه بیمار جدا نیست و نمیتواند باشد. بنابراین روانشناسی رهایی مشوق و مروج گفتوگوی بین دانش و اقدام اجتماعی، و وحدت بین نظریه و عمل است، عملی که نظریه را تولید میکند و نظریهای که به عمل میانجامد تا بتواند همراه با مردمی قدم بردارد که با نابرابری، محرومیت، فقر، استثمار و خشونت روبرو هستند.
بُعد سیاسی روانشناسی رهایی مربوط میشود به تعهد این روانشناسی به جنبشها و ائتلافهای اجتماعی و توسعه راهکارهای مناسب در مقابله با وضعیت موجود. بُعد اخلاقی آن مربوط به تحقیق و افشای تاثیرات ستم، تبعیض، نژادپرستی، بیگانههراسی، مردسالاری و نقض حقوق بشر است و بُعد معرفتشناختی یا نظریه دانشی آن به بحث با سایر نهادهای دانش و روشهای انتقادی برای غنیسازی شیوههای مقاومت و رهایی مربوط میشود.
روانشناسی رهایی از یک طرف بر روی توسعه آگاهی مردم تحت ستم برای پی بردن به حقوق خودشان و نیز دست زدن به اقدام عملی در جهت احقاق این حقوق تاکید میکند و از طرف دیگر بر لزوم درک ریشهها، دلایل و چگونگی مدارا یا تسلیم و انقیاد خود تاکید دارد. این آگاهی گامی است در جهت شناسایی عوامل، شرایط و تصمیماتی که ما را از شرکت آزادانه در زندگی سیاسی باز میدارند و درنهایت از حقوق اولیهای محروم میکنند که برای ایجاد زندگی بر اساس ارادهای آزاد لازم است. پس تاکید روانشناسی رهایی بر این است که نمیتوان و نباید سطوح سیاسی و غیر سیاسی زندگی اجتماعی انسان را از هم جدا دانست، و اینکه توسعۀ آگاهی آن روندی است که به ما کمک میکند تا بین موجودیت شخصی و سیاسیمان ارتباط برقرار کنیم و با استناد به تجربیات مشترکی که با یکدیگر داریم، زمینههای مشابه سرکوب و ستم وارد آمده بر خود را شناسایی کرده و برای مقابله با این ستم و سرکوب دست به عمل جمعی بزنیم.
روانشناسی رهایی روانشناس را نه به عنوان عضوی از گروه یا قشری ممتاز، بلکه عامل و مسئولی در خدمت ستمدیدگان میبیند و متحد و هم طراز با آنها؛ یاری دهندهای که این گروه از مردم را همراهی میکند. من بحثم در مورد آسیب دیدگی زنان در ایران را از این دیدگاه ارائه میدهم.
پس با توجه به زاویه نگاه روانشناسی رهایی میتوان نتیجه گرفت که در جامعۀ تحت ستم، ریشههای زمینۀ احساسات منفی فردی مانند حقارت، درماندگی، افسردگی، اضطراب مزمن و از خودبیگانگی را در شرایط اجتماعی ناتوانی، تبعیض، نابرابری و اضمحلال فرهنگی-اجتماعیِ مرتبط با ظلم و سرکوب میتوان یافت، زیرا سرکوب و ستم اجتماعی در “تمام” سطوح جامعه، بخصوص در سطوح ساختاری و بنیانی آن نفوذ دارد. پس اگر بطور کلی بخواهیم به شرایط برآمده و ناشی از ستم نگاه کنیم، میتوانیم بگوییم که نتیجه روانی ستم، تسلط، تسلیم و انقیادِ مداوم و پایدار، این است که مردم تحت ستم، در نهایت به ناچار دیدگاهی تحقیرآمیز نسبت به خود را، به عنوان افرادی که شایسته دستیابی به منابع همگانی موجود و حقوق برابر نیستند، درونی میکنند، زیرا چنان که فرانس فانون میگوید، این شرایط، “تمام تاریخ و حیات روزانۀ فرد را مورد تجاوز قرار میدهد و به امید نابودی کاملِ فرد در او تغییر ایجاد میکند.” و هدف اصلی از این کار به تسلیم واداشتن و اعمال قدرت بر تمامیت جامعه است.
آسیب دیدگی اجتماعی زنان در ایران
وقتی دربارۀ سرکوب زنان در ایران و آسیب دیدگی آنها حرف میزنیم، میبایست حتما در مورد پدیدۀ قدرت و اعمال آن حرف بزنیم. حفظ قدرت محور اصلی سرکوب است. قدرت در تمام روابط انسانی، در سطوح شخصی و روابط اجتماعی نفوذ میکند، و شرایط اجتماعی و تاریخی و عوامل ساختاری و شخصی بر آن تاثیر میگذارند. ما میتوانیم نمونههای قابل مشاهدهای از اعمال قدرت یا خشونت ساختاری را به آسانی در زندگی زنان در ایران ببینیم. از قوانین شرعی و قضایی گرفته تا مناسبات خانوادگی و رفتار اجتماعی در کوچه و بازار، از جوکهای جنسیتی گرفته تا دست کم گرفتن ستم وارده بر آنها. خشونت علیه زنان هسته اصلی سرکوب و ابزاری برای فرودست نگه داشتن آنها و در خدمت بسط و تضمین تسلط یک بخش از جامعه بر نیم دیگری از جامعه، در تمامی عرصههای اجتماعی و بر اساس مناسبات طبقاتی است.
تحقیقات بسیاری در سراسر جهان از جمله به وسیله سازمان بهداشت جهانی نشان میدهند که افزایش میزان افسردگی ارتباط مستقیمی با نابرابریهای اجتماعی و فقر دارد. با توجه به این مسئله، میزان بالایی از افسردگی را میتوان در کشورهایی دید که نابرابری و فقر در آنها در مدارج بالایی وجود دارد. شرایط فقر خود خشونتی دولتی یا ساختاری است که از طرف حاکمیت یک جامعه بر آن اعمال میشود. ایران از جمله جوامعی است که در آن نابرابری طبقاتی بیداد میکند. برخی آمار نشان میدهند که بیش از یک میلیون خانوار ایرانی زیر خط فقر زندگی میکنند و بیش از یک سوم جمعیت ایران در فقر مطلق بسر میبرند. فقر زنان با ناامنی سکونتی و عدم برخورداری از رفاه زیستی از جمله وسائل گرمایی و ناامنی غذایی و نگرانی برای امنیت کودکانشان همراه است. این محرومیتهای ناشی از فقر برای زنان استرس مداوم ایجاد میکند. در تلاقی با دیگر ظلمها، از جمله تبعیض جنسیتی، قوانین ضد زن، و محرومیتهای دیگر اجتماعی، اثرات فقر عمیقتر میشود و ستمی چندگانه بر زنان وارد میآید.
بررسی انتزاعی اثرات آسیب دیدگی ناشی از خشونت علیه زنان میتواند ماهیت نامرئی برخی از اثرات این خشونت را روشن کند؛ اثراتی که نه فقط در زنان خودشان را نشان میدهند، بلکه بر زندگی و رشد شخصیت و درجه اعتماد به نفس کودکان آنان نیز تاثیر میگذارند. بطور نمونه ما ممکن است اثراتی مانند ترس مزمن، از جمله ترس از خروج از خانه، یأس، اضطراب، عدم اعتماد به نفس، افسردگی، امراض و دردهای جسمی، عدم باور به توانایی انجام کار، عدم باور به قابلیت حفظ و حمایت از خود و کودکان خود، حس تحقیرشدگی، تمرکز بر کمبودهای شخصی، عدم تحرک در جهت پیشرفت (آموختن ناتوانی)، عدم قدرت تصمیمگیری، بروز حس بیاعتمادی در روابط میان-فردی، و پذیرش و تمکین در مقابل هرگونه بیحقوقی از نظر اجتماعی را به عنوان اثرات روانی آسیب دیدگی از خشونت علیه زنان به آسانی تشخیص ندهیم یا این اثرات را به حساب عوامل فرهنگی و دینامیزم خانوادگی بگذاریم و بپذیریم. اما شاید عوارضی مانند پرخاشجویی و عصبانیت، بیخوابی، کابوس، اختلال در اشتها، خودزنی و در نهایت خودکشی که پیآمدهای دیگر این آسیب دیدگی هستند برای ما قابل تشخیصتر باشند.
عوارضی که نام بردم را میتوان در افرادی که دچار آسیب دیدگی روانی هستند مشاهده کرد. در علم روانشناسی بحث “آسیبدیدگی روانی” زمانی مطرح میشود که از اختلالاتی حرف میزنیم که بر اثر “یک” حادثۀ ناگوار در فرد بروز میکنند. این اختلالات در احساسات، تواناییها، روابط و دیدگاههای فرد نسبت به خود و به دنیای پیرامونش تغییرات به وجود میآیند. این حادثه ناگوار، بنا به تعریف، “غیرقابل پیشبینی” است و میتواند باعث بروز آسیب دیدگی روانی در فرد شود، زیرا شدت آن بیش از حدِ متعارف فشارها و نگرانیهای زندگی روزمره است، که فرد میتوانسته به طور معمول از عهده آن بر بیاید.
اما ما در اینجا در مورد آسیب دیدگیای حرف میزنیم که قابل پیشبینی است. آسیب دیدگیای که نتيجه رویدادهای پیدرپی و مداوم فاجعه باری است كه “پيشبينی شده” هستند، زیرا سيستم حاكم آنها را، به واسطۀ قوانین و سیاستگذاریهایش، “برنامهريزی” و “بطور هدفمند و منظم بر جامعه تحميل میکند! ” من در اینجا از آسیبدیدگی زنان کرد وعرب و سایر زنان سرزمینمان حرف میزنم، که علاوه بر ستم جنسیتی، ستم مضاعف بر اساس قوم و زبان را متحمل میشوند، از زنان بلوچ فراموش شدهمان میگویم، که به قول یکی از آشنایانم، حتی برخی از آنها خبر ندارند روزی در جهان به نام آنان ثبت شده است، زنان زحمتکش و کارگری که از امنیت حقوق اولیه زندگی انسانی برخوردار نیستند، زنان گورخواب، زنان زباله گرد، زنان محبوس در روابط زناشویی بدون عشق و خشونتبار، دختران کوچک کار، کودک همسران، زنان معلول، زنان ترنس و همجنسگرا و دگرجنسگرا، و همه دختران و زنانی که در خلاء حمایت خانوادگی، اجتماعی و قانونی، در یکی از فاجعه بارترین شکلهای خشونت علیه خود، جسمشان را به آتش میکشند تا از شر تبعیض و خشونت و مالکیت بر جان و روح شان راحت شوند.
پس برای بیان، توضیح و درمان عمق تاثیرات مناسبات اجتماعی بیمار و حوادث پیدرپی، ناگوار و نهادینه شدهای که در بطن سرکوب جاسازی شدهاند، تعریف آسیب دیدگی روانی توضیحی ناکامل و تقلیلگرایانه است. بررسی انتزاعی آسیبدیدگی روانی زنان در ایران نمیتواند به تنهایی روشنگر آثار آسیبدیدگی در فرد و جامعهای باشد که سرکوب و روابط غیرانسانی ناشی از آن را متحمل میشوند، و با اینکه زنان به عنوان نیمی از جامعه تحت ستم در جامعه ایران هدف اصلی شرایط سرکوب هستند و متحمل آسیب دیدگی روانی میشوند، ما نمیتوانیم در تحلیل این شرایط، سرکوب زنان را جدا از کل جامعه تحت ستم ببینیم و به دنبال بیماری در زنان بگردیم.
به عبارت دیگر، میبایست آسیب دیدگی روانی زنان را جزئی از آسیب دیدگی اجتماعی ارزیابی کرد. پس، آسیب دیدگی اجتماعی آسیبدیدگیای است که در نتيجۀ برخورد طبيعی افراد با روابطی حاصل میشود كه بر اساس شرايط غير انسانی و “ناشی از استبداد حاکم” و سرکوب و ستم بر جامعه تحمیل میشوند. بنابراين، این نوع آسیب دیدگی متعلق به يك وضعيت به اصطلاح طبیعیِ غیر طبیعی یا وضعیت غیر طبيعیای است که به مرور زمان طبيعی جلوه داده شده است؛ این آسیب دیدگی متعلق به وضعیتی است که فشار و نابرابری و سرکوب از ویژگیهای اصلی آن هستند؛ وضعیتی که افراد در تلاش برای انطباق خویش با آن مشخصههایی را پرورش میدهند که آنها را مایل به رفتاری میکند که “باید داشته باشند”، یعنی واکنشهایی طبيعی نسبت به شرايطی كه ساختۀ دست سيستمی سرکوبگر است و جزئی از زندگی طبيعی انسانها نيستند و نبايد باشند. یکی از مخربترین ویژگیهای این وضعیت غیرطبيعیِ طبيعی شده این است که در روند اعمال فشار و خشونت، پارامترهایی اعلام نشده بیصدا درونی و جزئی از فرهنگ غالب میشوند.
سخن آخر
روانشناسی مانند هر علم دیگری، بسته به اینکه در خدمت کدام بخش یا بخشهای اجتماعی قرار دارد، میتواند در جهت منافع یا علیه منافع مردم تحت ستم به کار گرفته شود. برای مثال میتوان به جرأت گفت که روانشناسیای که در بطن سرکوب، تبعیض و روابط مردسالارانۀ زن ستیز، در ایران، عمدا یا سهوا، افراد را تشویق به مدارا با وضعیت موجود میکند، همصف با قدرت حاکم قدم بر میدارد. روانشناسی رهایی تاکید دارد که برای داشتن سلامت روحی، ابتدا میبایست جامعهای سالم داشت. روانشناسی رهایی از ما میخواهد تا عوامل روانی را بعنوان محصول شرایط اجتماعی بررسی کنیم و در تحلیل و تعیین روش برخورد با این عوامل، آنها را در چارچوبی تاریخی و در رابطهای دیالکتیکی در نظر بگیریم که در آن افراد و نظامهای موجود، از خانواده تا حکومت تا نظم جهانی، بر روی هم تاثیر میگذارند.
روانشناسی رهایی خاطرنشان میسازد که انزوا، گسست و چندپارگی اجتماعی جزءِ ذات و از پیآمدهای آسیبزای سرکوب هستند، پس برای درمان آسیبدیدگی اجتماعی، اولین قدم به سوی بهبودی فرد و جامعه آسیب دیده پایان بخشیدن به سرکوب است. برای پایان بخشیدن به سرکوب، راهی وجود ندارد جز مشارکت جامعه در جهت تغییر وضعیت موجود. آزادی وضعیتی است که مستلزم ایجاد روابط میان-فردی و ارتباط اجتماعی افراد با یکدیگر است. روابط میان-فردی، روابط گروهی و اجتماعی و فعالیتهایی که در جهت همبستگی و اتحاد اجتماعی انجام میگیرند، نمونههایی از فرآیندهایی هستند که برای تغییر سیستم سرکوب اجتماعی-سیاسی و ساختار اقتصادیِ فقرگسترِ سرمایهداری لازماند. زنان در مشارکت با یکدیگر و در همراهی با همۀ گروههای دیگر تحت ستم است که میتوانند به وضعیت موجود پایان دهند؛ وضعیتی که برای فرو دست نگه داشتن و تسلط کامل بر زندگی آنان تنظیم شده است و محصول اجتناب ناپذیر مناسبات تاریخی و طبقاتی نابرابر است.
پس در پایان بار دیگر تاکید میکنم که خشونت علیه زنان را نمیتوان صرفا با تعاریف “خشونتگری مردان” و “خشونت پذیری زنان” توضیح داد؛ این خشونت ریشه در مناسبات تاریخی و طبقاتی نابرابری دارد که برتری یک گروه در جامعه را بر گروهی دیگر تضمین میکند و فرهنگ مردسالاری بخشی از ابزار رسیدن به این هدف است. راه برای تغییر شرایطی که منجر به آسیب دیدگی اجتماعی زنان در ایران میشود روشن است: تلاش در جهت دگرگونی و تغییر مناسبات نابرابر اجتماعی از جمله مزد برابر با مردان در مقابل کار برابر، استانداردهای ایمنی کار، افزایش فرصتها برای تحصیل، کار با حقوق و فعالیتهای اجتماعی معنادار، حق حضانت فرزند، حق طلاق، حق آزادی در سفر (بدون اجازه همسر)، کاهش کنترل دیگران بر زندگی شخصی زنان، حق برخورداری از کنترل بر جسم و جان خود، عدم تنبیه در برابر تجربه جنسی، آزادی در انتخاب دوستان، همراهان و همسران. اما تجربۀ عینی بیش از چهار دهه مبارزه برای حقوق اولیه خود به زنان ایرانی ثابت کرده است که دستیابی به این راه حلها تحت سلطۀ رژیم جمهوری اسلامی و قوانین زن ستیز آن غیرممکن است. برای دیدن نوری در انتهای تونل کاملاً سیاه، محدود و جنسیتی موجود، نوری که هر چند کوچک به نظر میآید، سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی قدم اول است و در نهایت رهایی زنان از قید جامعهای مردسالار و تبعیضآمیز تنها با تکیه بر ارادههایی آگاه، مصمم، سازمان یافته و پیشرو علیه مناسبات سرمایهداری مسلط جاری، به عنوان ریشۀ اصلی ستم بر زنان، ممکن است.
––––––––––––––
منابع
نورایمان قهاری (۲۰۱٣). خشونت و ستم بر زنان: آسیب دیدگی اجتماعی در ایران
نورایمان قهاری (۲۰۱۴). روانشناسی سرکوب و اهمیت بررسی نقش قهرمان در جامعه تحت سلطه
نورایمان قهاری (۲۰۱۷). جنگ روانی و فراموشی تاریخی دو عامل کلیدی در سرکوب جامعه
پیشبینی میشود از هر ۳ ایرانی یک نفر اختلال روانی دارد! توئیتر فارسی: دلیلش «آخوند» و جمهوری اسلامی است (لینک)
واکنش زالی به خبر از هر سه ایرانی یک نفر دچار اختلال روانی است (لینک)
١٠ میلیون خانوار ایرانی “زیر خط فقر” زندگی میکنند (لینک)
Martin-Baro, I. (1996). Writings for a liberation psychology. Cambridge: Harvard University.