برگرفته از تریبون زمانه *  

وجود رابطه‌ی معنادار میان هنر و زندگی واقعی و تاثیر این دو بر یکدیگر، بحث تازه‌ای نیست. قدمت آن به گذشته‌های دور و به بحث‌های فلسفی ارسطو می‌رسد. هر چند که بسیاری نیز همچون اسکار وایلد با چنین دیدگاهی مخالفت نموده و آن را رد کرده‌اند. اما زمانی که بررسی‌های علمی جامعه‌شناختی و روانشناختی به موضوع ورود می‌کند چاره‌ای نیست که بپذیریم چنین تاثیری همیشه وجود داشته و تولیدات فرهنگی همچنان که از جامعه تاثیر میپذیرند قادرند مسیر فکری و رفتاری افراد جامعه را تغییر دهند و یک شیوه‌ی خاص نگرش را به مردم تزریق کنند.

تاثیر رسانه‌ها و تولیدات هنری فراگیر چون فیلم، سریال و موسیقی به حدی است که حتی به طور ضمنی و ناخوداگاه می‌تواند پیام‌های سوگیرانه و تبعیض‌آمیز علیه گروه‌ها، اقلیت‌ها، نژادها و جنسیت‌ها را به طور مداوم مخابره کند و به یک الگوی تکراری از بازنمایی کلیشه‌ها و تثبیت‌کننده‌ی آن در جامعه بدل شود.

اگرچه در سال‌های اخیر حساسیت زیادی در نحوه‌ی نمایش برخی گروه‌ها همچون دگرباشان، رنگین‌پوستان، کودکان و زنان صورت گرفته است اما با توجه به عمق ناپیدای بسیاری از سوگیری‌ها -خصوصا سوگیری‌های موجود علیه زنان- نیاز است تلاش‌های بیشتری صورت بگیرد. چرا که کلیشه‌ها همواره در قاب جادویی در حال بازتولیدند. کلیشه‌هایی که به راحتی خشونت علیه زنان را نمایش می‌دهند و تکرار می‌کنند. این در حالی تست که همچنان سیاست‌های روشنی برای جلوگیری و کنترل آن وجود ندارد.

قطار بدون توقف بازتولید خشونت

نمایش خشونت بر پرده‌ی نمایش طرفداران بسیاری دارد و پیرنگ خشونت به تنهایی می‌تواند جمعیت زیادی را به سوی سینماها و صفحه‌های نمایش بکشاند. اما خشونت وقتی که به زنان می‌رسد محتوای آن تغییر می‌کند. مهم نیست در حال تماشای چه ژانری باشیم، وحشت، ملودرام، اکشن یا معمایی. زنان در هر ژانری به راحتی مورد خشونت و آزار فیزیکی قرار می‌گیرند. در واقع نمایش خشونت علیه زنان آنچنان امری عادی و طبیعی تلقی می‌شود که بسیاری وجود آن را نادیده می‌گیرند. به تدریج که از آمریکا و اروپا دور می‌شویم این وضعیت شدت بیشتری به خود می‌گیرد. به عنوان مثال در فیلم‌های آسیایی و ایرانی کاملا عادی است که زنی کتک بخورد و تحقیر شود.

سیطره‌ی حضور مردان در صنعت فیلم باعث شده است که نگاه مردانه بر فضای آن غالب گردد. در فیلم‌ها شخصیت‌های زن غالبا منفعل و قربانی ترسیم می‌شوند و به دلیل جایگاه فرودستشان بیشتر در معرض خشونت مردان قرار می‌گیرند.

شاید گفته شود که مردان نیز مورد خشونت مردان دیگر قرار می‌گیرند اما باید توجه داشت با اینکه خشونت در شکل کلی خود جنسیت ندارد و به اشکال مختلف علیه افراد مختلف به کار برده می‌شود اما خشونت علیه زنان همواره کیفیتی متفاوت با باقی خشونت‌ها داشته است. تا جایی که وقتی حلقه‌های زنجیره‌ی خشونت علیه زنان را دنبال می‌کنیم غالبا به ریشه‌های سکسیستی و افسانه‌های کلیشه‌ای مرتبط با آن نزدیک می‌شویم؛ افسانه‌هایی چون “زنان به مردان خشن علاقه‌مندند و از خشونت مردان لذت می‌برند” “تجاوز و خشونت همچون محرک عمل کرده و دل‌های عشاق را به هم نزدیک می‌کند”، “زنان در مقابل تجاوز آمادگی دارند و اگر بخواهند مقاومت می‌کنند” و “آنچه که برای زنان اهمیت دارد خواستنی بودنشان است نه غرورشان.”

کافی است برای درک بیشتر صحنه‌هایی را به یاد بیاوریم که در آن مردی قدرتمند (اغلب قهرمان داستان) سعی می‎‌کند با زنی معاشقه کند، زن به خاطر دلخوری یا هر انگیزه‌ی دیگر مانع او می‌شود و او را پس می‌زند. این پس زدن اتفاقا تبدیل به یک محرک قوی‌تر برای هر دو می‌شود تا بازی موش و گربه را پی بگیرند. لحظاتی بعد مرد به طور ناگهانی به زن حمله می‌کند. مقاومت احتمالی زن بی‌نتیجه است. بفرمایید، حالا ما شاهد یک صحنه‌ی معاشقه‌ی پرحرارت هستیم. با این لحن روایت دیگر چه کسی می‌تواند عاشقانه بودن آن را انکار کند؟ آیا “نه” گفتن یک زن معنای دیگری جز “نه” دارد؟

از سویی دیگر در چنین فیلم‌هایی همه چیز جوری تدارک دیده شده است که نشان دهد زن مرد را به تجاوز دعوت کرده است. از تاکید بر پوشش و رفتار زن گرفته، تا اشارات جنسی آشکار و پنهان دیگر. به نحوی که مخاطب بپذیرد متجاوزان تحت تاثیر زنان اغواگر قرار گرفته‌اند و در واقع این زنان هستند که نسبت به تجاوز علیه خودشان مسئولند.

دو روی یک تصویر؛ لذت یا رنج

بسیاری معتقدند که فیلم‌ها فرهنگ تجاوز را تبلیغ می‌کنند و از طرفی افسانه‌های موجود در ارتباط با آن را تداوم می‌بخشند. از آن جایی که سینما و رسانه غالبا در اختیار مردان قرار دارد و نگاه مردانه و فانتزی‌های جنسی آن‌ها بر فضای آن غالب است، می‌توان چنین اندیشید که آن‌ها چیزی را که در فرایند جامعه‌پذیری آموخته‌اند، در خوش‌بینانه‌ترین حالت به طور ناخودآگاه در آثار خود بازتولید می‌کنند.

علی‌رغم اینکه ممکن است زنان نیز تحت تاثیر نگاه کلیشه‌ای علیه خود باشند اما در چنین شرایطی همچنان جای خالی تجربیات زنانه احساس می‌شود. تجربیاتی که بتوانند این افسانه‌ها را کنار بزنند و حقیقت آنچه که یک زن حس می‌کند و می‌بیند را به مخاطب نشان دهند. اینکه زن خواهان و دعوت‌کننده‌ی خشونت بر علیه خود نیست و از آن لذت نمی‌برد.

به این منظور لازم است درباره‌ی شیوه‌ی نمایش نیز دقت شود. آنچه که مخاطب از یک روایت تجاوز در تصویر می‌بیند به هیچ وجه نباید صورت هیجان‌انگیز و محرک جنسی به خود بگیرد. به عبارتی دیگر میان فانتزی جنسی و عمل تجاوز یک فاصله‌ی بزرگ به نام “واقعیت” وجود دارد که نقطه‌ی مقابل خیال و رویا است.

حتی دیده شده است که با وجود یک رویکرد ضد تجاوز و ضد خشونت علیه زنان در فیلم،  باز هم این صحنه‌ها محرک و هیجان‌انگیز ارزیابی شده‌اند. زیرا موضع‌گیری دوربین، نوع قاب‌بندی و لحن روایت به جای آنکه بر قربانی و ویرانگری امر تجاوز تاکید کند در نقطه‌ای قرار دارد که مخاطب با متجاوز همذات‌پنداری کرده و از عمل متجاوز لذت می‌برد. در این حالت صحنه‌ی تجاوز به سادگی به یک صحنه‌ی معاشقه‌ی پرحرارت تبدیل می‌شود.

در سال‌های اخیر فیلم‌هایی تولید شده‌اند که سعی کرده‌اند از آب و تاب دادن به صحنه‌های خشونت جنسی پرهیز کنند تا مخاطب بتواند خشونت و پلیدی آن را به درستی درک کند. برای مثال می‌توان به فیلم «سرآغاز»(begining) ساخته‌ی فیلمساز زن گرجی «دئا کولومبگاشویلی» اشاره کرد. فیلمساز به درستی توانسته است یک صحنه‌ی تجاوز را به گونه‌ای بسازد که مخاطب به جای آنکه با اشتیاق به آن خیره شود، آرزو کند که کاش این صحنه زودتر تمام گردد. دوربین در این صحنه در یک فاصله‌ی دور و شرم‌زده ایستاده است. گویی نمی‌خواهد به این منظره عامدانه خیره شود. در این صحنه خبری از معاشقه‌های مرسوم نیست. تصویر متجاوز در این  فیلم نه یک انسان جالب بلکه یک انسان ددمنش و بی‌رحم بوده که مرتکب عملی مشمئزکننده شده است.

بازاندیشی در کلیشه‌ها

خوشبختانه در سال‌های اخیر زنان بیشتری وارد مناصب تاثیرگذار در صنعت فیلمسازی شده‌اند. کسانی که توانسته‌اند روند اصلی این صنعت را کمی دستکاری کنند و از افراد بخواهند تا درباره‌ی افسانه‌ها و سوگیری‌های ذهنی خود تجدیدنظر کنند. مهم است بدانیم با وجود اینکه رسانه‌ها از جامعه تاثیر می‌پذیرند و فیلمسازان جدای از باقی افراد جامعه نیستند، اما آن‌ها قادرند با کمی بازاندیشی در نحوه‌ی بازنمایی شخصیت‌هایشان الگوها و رفتارهای بهتری را به مخاطب نشان دهند. به محض اینکه چنین تغییر نگرشی صورت بگیرد، خواهند دید که به جای تکرار کلیشه‌ها، چقدر داستان با انسان‌های متنوع در اختیار دارند که می‌توانند برای مخاطبان روایت کنند.

لینک این مطلب در تریبون زمانه

منبع: آکادمی چراغ