پس از گذشت سه هفته از سقوط کابل به دست طالبان هرچه زمان میگذرد پرسش از چرایی سقوط افغانستان در کام این گروه و به خصوص پرسش از سرعتی که هیچکس پیشبینی نکرده بود جدیتر میشود. پیش از سقوط کابل بارها در جلسات سرقومندانی اعلا این بحث مطرح شده بود ولی هیچیک از مقامات امنیتی پاسخ قناعتبخش ارائه نکرده بود. اکنون این پرسش تبدیل به یک معما شده است و هیچکسی تا هنوز نتوانسته است راز این معما را بگشاید.
در این نوشته کوتاه میخواهم به مجموع عواملی که سبب سقوط کابل به دست طالبان گردید و این سقوط شوکآور را سرعت بخشید بپردازم. امیدوارم که تاریخ سویههای پنهان این معما را روشنتر کند و روزی بر مدعاهای این نوشته مهر تایید بزند.
تغییر سیاست جهانی در باره افغانستان
نخستین عاملی که هم طالبان را دو باره بر افغانستان مسلط کرد و هم این تسلط را سرعت بخشید، تغییر سیاست جهان در باره افغانستان بود. محور اصلی این تغییر در کاخ سفید قرار داشت. اگر خصوصیتهای منحصربفرد روسای جمهور سابق و فعلی ایالات متحده را نادیده بگیریم و به سیاستهای کلان در ایالات متحده متمرکز شویم، این کشور با طولانی ترین جنگ در بیرون از مرزهای خود مواجه بود. جنگی که هم توان نظامی و هم افکار عمومی در ایالات متحده را به فرسایش کشانده بود. واقعیت امر این بود که رهبری ایالات متحده منطق قناعتبخش برای تداوم حضور در افغانستان و آن همه هزینه هنگفت در یک جنگ بیهوده را نداشتند. کاخ سفید چارهای نداشت جز اینکه تصمیم بر خروج یکجانبه از افغانستان بگیرد و هرچه زودتر بر طولانیترین جنگ این کشور خاتمه بخشد. از همین رو هر یک از جناحها و بازیگران عمده در ایالات متحده سعی کردند که هم قهرمان بیرون کشیدن این کشور از گرداب افغانستان باشند و هم از این گرداب ماهی مقصود بگیرند.
اتفاقا این رخداد در آستانه یکی از مهمترین انتخاباتهای ریاست جمهوری در ایالات متحده واقع شد. دونالد ترامپ و تیم جمهوریخواه تلاش کردند تا از افغانستان به عنوان برگ برنده انتخابات استفاده کنند. در اینجا چند ضلع مهم وجود داشت که به ایجاد وضعیت موجود در افغانستان کمک کرد و آن را شتاب بیشتر بخشید. ترامپ تنها به برندگی در انتخابات میاندیشید، استراتژیستهای کهنهکار به بیرون شدن از یک باتلاق و جهنم واقعی چشم دوخته بودند و خلیلزاد به کاملکردن اقتدار قومی در افغانستان فکر میکرد. در این اضلاع سهگانه تنها ترامپ به هدف نرسید. اما استراتژیستهای آمریکایی و خلیلزاد کاملا به هدف رسیدند.
پس از شکست ترامپ و به قدرت رسیدن جو بایدن خیلی از تحلیلگران و همچنین رهبری حکومت افغانستان فکر میکردند که او در بازی بزرگ افغانستان تغییراتی میآورد و مسیر ترامپ را ادامه نخواهد داد. اما آنان فراموش کرده بودند که در آن بازی تنها ترامپ حضور نداشت بلکه دو ضلع مهم یعنی دستگاه سیاستگذاری ایالات متحده و آقای خلیلزاد همچنان این بازی را به طور زیرکانه به پیش میبرند. از همین رو بایدن چارهای نداشت که مسیر ترامپ را در مورد افغانستان ادامه دهد. بایدن هم به لحاظ نظرات شخصی و هم به لحاظ سیاستهای کلی ایالات متحده برخلاف تصور اغلب روند خروج کامل نیروهای ایالات متحده از افغانستان را سرعت بخشید. شاید او قصد نداشت که بر روند تسلط طالبان بر افغانستان سرعت بخشد ولی ماموریت اصلی که خروج کامل از افغانستان بود به طور ناخودآگاه به این امر انجامید.
نخست تصمیم جو بایدن مبنی بر خروج کامل از افغانستان و سپس خروج پنهانی و یکشبه نیروهای آمریکایی از پایگاه بگرام شوکهای بزرگ بر روان و راندمان کار اردوی ملی افغانستان وارد کرد. واقعیت امر این بود که ارتش افغانستان کاملا و از هر جهت متکی به نیروهای خارجی بود. تا آخرین روزها حقوق سربازان ارتش از سوی خارجیها مستقیم به حسابهای بانکی آنان واریز میگردید و حتی در فعالیتهای بسیار معمولی و روزمره و در جنگ با طالبان متخصصان خارجی و آمریکایی آنان را حمایت و کمک میکردند. وقتی رئیس جمهور بایدن اعلام کرد که آمریکا به طور کامل از افغانستان خارج خواهد شد و سپس این اعلان با خروج عجیب و غریب آمریکاییها از پایگاه بگرام عینیت یافت، روحیه سربازان در صفوف اردوی ملی فرو ریخت.
مشکل دیگر این بود که رهبری حکومت افغانستان بر روی ارتش افغانستان بیش از حد حساب باز کرده بود. سخنان پرطمطراق رهبری حکومت در باره پاکستان و دفاع از افغانستان ناشی از اعتماد بیجا به ارتشی بود که به لحاظ روانی قبلا فروریخته بود. به همین خاطر تغییرات اساسی در رهبری نهادهای امنیتی هرگز کارگر نیفتاد و حتی سقوطها را تسریع کرد.
بعدا رهبری حکومت وقتی از ارتش مایوس شد دست به مسلحسازی در چارچوب نهادهای امنیتی زد که خیلی دیر شده بود. حتی رهبری حکومت بر سر میکانیزم خیزشهای مردمی نتوانست به یک تصمیم جامع برسد و هر کدام تفسیر خاص خود را از این اقدامات دیرهنگام داشت. برخی از حلقات در اطراف رییس جمهور غنی فکر میکردند که این مسلحسازیها به احیای مجدد جنگ سالاران و سران مجاهدین خواهد انجامید. به همین خاطر گاهی از آدرس حکومت موضعگیریهایی صورت گرفت که فقط جنجالها را بیشتر کرد.
بدین ترتیب تغییر در سیاست ایالات متحده و سپس وارد کردن شوکهای پی در پی بر روح و روان ارتش افغانستان بر اثر تطبیق این سیاستها روند سقوط کاملا سرعت گرفت و دیگر کسی جلو این سرعت را نتوانست بگیرد.
همسایگان شرور افغانستان
همسایگان افغانستان در طول بیش از چهل سال گذشته مداخله مستقیم در امور افغانستان داشتهاند. هیچکسی نمیتواند منکر این مداخلات شود. اما نقش پاکستان در تداوم بحران افغانستان از سالیان دور به قدری آشکار بوده است که کمترین شبههای را باقی نگذاشته است. حمایت از گروههای مختلف جهادی در زمان اشغال افغانستان توسط شوروی و سپس دست و دلبازی در پناه دادن عربهای افغان و گروههای تروریستی بنیادگرا و بعد از آن تاسیس گروه طالبان و بسیج هزاران جنجگوی افراطی به بهانه جهاد به افغانستان از شاهکارهای پاکستان برای تداوم جنگ و منازعه در افغانستان بوده است. اگر از حمایتهای بیدریغ ایران در سالهای پسین از گروه طالبان بگذریم که خود داستان مفصل دارد، نقش پاکستان در سرعت بخشیدن سقوط افغانستان به دست طالبان کاملا مشهود است.
پاکستان به موازات همراهی مکارانه با ایالات متحده در طول سالهای مبارزه با تروریسم، بزرگترین جنگ در همسایگی خود را تمویل و مدیریت کرده است. نزدیک به پنج سال بود که سخن از تصرف پنج تا ده ولایت افغانستان به دست گروه طالبان با حمایت پاکستان در محافل سیاسی مطرح شده بود. اما پیش از فرارسیدن نوروز سال ۱۴۰۰ شمسی این تصمیم ظاهرا قطعی شده بود. چون روند صلح به ابتکار زلمی خلیلزاد به جاهای حساسی رسیده بود. تحلیل این بود که باید طالبان پنج تا ده ولایت را در اختیار بگیرد تا در روند صلح از موضع بالاتر سخن بگوید و سهم بیشتر تقاضا کند. اما وقتی عملا این پروژه روی دست گرفته شد هم طالبان و هم حامیان آن هوس بیشتر کردند و دست به ماجراجویی بیشتر زدند.
همزمان با تشدید جنگ و خشونت برای تصرف سرزمین بیشتر، تطمیع رهبران فرصتطلب و چهرههای سیاسی افغانستان از سوی پاکستان مسیر جدیدی بود که بر روند سقوط کمک شایانی کرد. نتیجه این تطمیعها و خوشخیالیها را این روزها در تنهایی جبهه مقاومت پنجشیر به خوبی میتوان مشاهده کرد. تقریبا همه چهرههای سیاسی که تنها یک قدر مشترک داشتند و آن از میان برداشتن اشرف غنی از قدرت بود، قبلا در پاکستان بر سقوط افغانستان در کام طالبان رضایت داده بودند. فرش قرمز اسلام آباد در زیر پای افراد مطرح و غیر مطرح سیاسی افغانستان در نخستین روزهای سال جدید خورشیدی به خاطر گرفتن رضایت آنان مبنی بر سقوط نظام سیاسی افغانستان بود. جالب این بود که همه این چهرهها با دستان پر از اسلام آباد به کابل بر میگشتند. پاکستان به آنان مبلغی پول به عنوان دستمزد نقد و وعدهها چرب برای سهیمساختن در قدرت آینده و تحایف رنگارنگ پیشکش میکرد. آنان سرمست از آن همه اکرام و اعزاز با خاطرات مستکننده به خانه بر میگشتند.
قومیسازی قدرت و نتایج زیانبار آن
شکستن همه کاسه و کوزهها بر سر رییس جمهور غنی تا زمانی که آبها از آسیاب بیفتد و تاریخ همه چیز را روشن کند یک پاسخ فراگیر و دم دستی و تا حدی طبیعی است. شماتت و سرزنش رهبری حکومت سابق به قدری فراگیر است که هیچکسی قادر به اظهار نظر برخلاف موج پس از سقوط نیست. این قضاوت اگر به طور کامل حقیقت نداشته باشد حداقل بخشی از واقعیت را بیان میکند. زیرا در سالهای اخیر قومیسازی قدرت سرعت غیر قابل مهار یافته بود و همین نکته نظام سیاسی نوپای افغانستان را پیش از سقوط جوانمرگ ساخته بود.
واقعیت این است که متاسفانه تمرکزگرایی مبتنی بر قومیت چنان عریان و بیمحابا صورت میگرفت که هیچ چیزی و هیچکسی توانایی ایستادن در برابر آن را نداشت. کسانی که در درون حکومت قرار داشتند بیش از هر کس دیگر تبعیض قومی را لمس میکرد. تبعیض سیستماتیک به معنای واقعی کلمه در همه ادارات افغانستان جریان داشت و موتور محرکه این تبعیض در راس هرم قدرت و حلقههای مستقر در ارگ قرار داشت. ورود به برخی از نهادهای امنیتی و مالی برای بسیاری از افراد متعلق به اقوام دیگر محال بود. تلاشهای بسیار صورت گرفت که حداقلی از توازن به وجود آید اما این کار هرگز شدنی نبود. چون حلقههای قدرت در سطوح مختلف فیلترهای غیر قابل نفوذ به وجود آورده بودند و به کسی اجازه ورد به مناطق ممنوعه داده نمیشد.
تمرکزگرایی مبتنی بر قومیت بیماری خطرناکی بود که از تاریخ سراسر تبعیض افغانستان به میراث مانده بود و هرچه زمان میگذشت چهره خود را عریانتر به نمایش میگذاشت. این بیماری در بیست سال اخیر به موازات شکلگیری فرآیندهای دموکراتیک در سطح جامعه منتشر گردید. گردش آزاد اطلاعات و سهولت در ارتباطات جمعی و شبکههای اجتماعی سرایت این بیماری را به بدنه جامعه سرعت بخشید. بزرگترین شکافهای قومی در سالهای اخیر به وجود آمد و نفرت افکنی قومی و تباری بیش از هر زمان دیگر شیوع پیدا کرد. این شکافها تبدیل به بی اعتمادی و نفرت عمومی شد. امری که در نهایت نظام سیاسی را فرو پاشید و به سقوط آن سرعت غیر قابل باور بخشید.
در آخرین روزها تغییرات جدی به وجود آمد؛ اختیارات بی سابقه به وزارت دفاع سپرده شد، سلاحها و پولهای هنگفتی به خصوص در شمال کشور توزیع گردید، دروازه قول اردوها به روی خیزشهای مردمی و فرماندهان جهادی سابق باز شد و با تعلیق پروژههای انکشافی پولهای سرسامآور به حساب امنیت ملی ریخته شد. اما هیچکدام سودی نبخشید و بسیار دیر شده بود.
حتی اگر فرض را بر این بگیریم که یک اراده عمدی و سازماندهیشده در پشت آن همه تبعیض وجود نداشت باز هم نابرابری و عملکرد تبارگرایانه کار خود را کرده بود. در آخرین روزهایی که مراکز ولایات و ولسوالیها یکی پس از دیگر به دست گروه طالبان سقوط میکرد روان جمعی از درون پوسیده بود و هیچ دارویی نتوانست این بیماری را درمان کند.