برگرفته از تریبون زمانه *  

۲۶ سپتامبر ۲۰۲۱ برابر با چهارم مهر ۱۴۰۰، انتخابات بوندستاگ (پارلمان فدرال) آلمان برگزار می شود. آنگلا مرکل، صدراعظم فعلی این کشور، پس از انتخابات تا تشکیل کابینه بعدی، ریاست دولت را بر عهده خواهد داشت و سپس از مقام خود کنار می رود. او در پاییز ۲۰۰۵ یعنی ۱۶ سال پیش با پیروزی بر گرهارد شرودر صدراعظم پیشین، مقام ریاست دولت آلمان را بر عهده گرفت. مرکل که عضو حزب محافظه کار دمکرات مسیحی است، در سه دوره از چهار دوره زمامداری خود، ائتلافی با حزب سوسیال دمکرات تشکیل داد. در فاصله ۲۰۰۹ تا ۲۰۱۳، حزب دمکرات آزاد (لیبرال) شریک کوچکتر حزب مرکل در کابینه ائتلافی بود.

رسانه ها، به ویژه پس از روی کار آمدن دونالد ترامپ در ایالات متحده، از مرکل یک چهره ضدترامپ ساختند. بعضی ها حتی به مرکل لقب »رهبر جهان آزاد« دادند. در میان ایرانیان نیز این روایت از کارکرد آنگلا مرکل رایج است که او نقیض چهره جنجالی ترامپ، و کسی است که با ترکیبی از کارآمدی، واقع بینی و پرهیز از جنجال، در عبور دادن کشورش از بحران های مختلف مانند بحران مالی آغاز شده در سال ۲۰۰۸، افزایش شمار پناهجویان در سال ۲۰۱۵ و بحران کورونا از ۲۰۲۰ به بعد، موفق بوده است. به عنوان نمونه، سایت فارسی دویچه وله که منبع مالی آن، بودجه وزارت خارجه آلمان است، اخیرا مطلبی درباره آنچه ساده زیستی مرکل نامید، منتشر کرد. در شبکه های اجتماعی فارسی زبان، به ویژه همین جنبه از چهره رسانه ای مرکل بازتاب دارد. به نظر می رسد ایرانیان آسیب دیده از چند نسل زمامداران شارلاتان و تشنه قدرت، با میل و علاقه روایت الگوی یک رهبر »کارآمد و قانع« را به اشتراک می گذارند.

آنچه در این روایتها کمتر مورد توجه قرار می گیرد، کارنامه مرکل در مسائل حیاتی جامعه آلمان و نیز اتحادیه اروپاست که مرکل به عنوان صدراعظم نیرومندترین عضو آن، ۱۶ سال در تعیین سیاستهای اصلی آن نقش تعیین کننده داشت. نگاهی مختصر داریم به این کارنامه.

* * *

آنگلا مرکل ادامه دهنده سنت حزبی است که در طول پنج دهه از هفتاد سال، نیروی سیاسی اصلی در جمهوری فدرال آلمان بوده است. حزب دمکرات مسیحی که در سراسر آلمان به جز ایالت باواریا (بایرن) فعال است،‌ در بوندستاگ همراه با حزب سوسیال مسیحی، حزب خواهرش در باواریا، یک فراکسیون متحد دارد. این دو حزب متحد، نیروی سیاسی محافظه کار را در آلمان فدرال تشکیل می دهند.

محافظه کاری در آلمان پس از جنگ جهانی دوم، پیش از هر چیز به معنی به کار گرفتن وابستگان و کارگزاران حزب نازی در بازسازی مناسبات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی این کشور بود. اعضای حزب هیتلر، بازوی مسلح آن یعنی اس – اس و نیز ورماخت،‌ ارتش آلمان نازی، پس از تشکیل آلمان فدرال در مناطق تحت اشغال آمریکا، بریتانیا و فرانسه، تا سطوح بالای دولت در نهادها حضور داشتند. سیستمی که آنها را به خدمت گرفت، وارث سیاسی و حقوقی نظامی است که در آتش جنگ جهانی دوم، برافروخته توسط امپریالیسم آلمان، فروپاشید. این سیستم، پس از جنگ رویاهای کشورگشایانه خود را تعدیل کرد. اما این رویاها هرگز فراموش نشد. آلمان فدرال با وسایلی دیگر و در ابعاد کوچکتر، سیاست اسلاف خود را ادامه داد.

بلندپروازی آلمانی به ویژه زمانی رونقی تازه یافت که آلمان فدرال در سال ۱۹۹۰ با استفاده از فروپاشی سوسیالیسم واقعا موجود، آلمان شرقی را ضمیمه قلمرو خود کرد. با این ادغام، آلمان تبدیل به قدرت اقتصادی اصلی اتحادیه اروپا شد. در سه دهه اخیر، هیچ سیاستی در اتحادیه اروپا علیرغم میل و اراده آلمان پیش نرفته است. وداع بریتانیا با این اتحادیه، چیزی نبود جز واکنش به یکه تازی بلامنازع برلین در اروپا. سرمایه داری آلمان از ۱۹۹۰ به بعد، تنها آلمان شرقی را نبلعید، بلکه در کل اروپای مرکزی و شرقی نیز به قدرت بلامنازع تبدیل شد. دولت محافظه کار هلموت کول با درگیری های داخلی یوگسلاوی، فرصت را مناسب دید تا حسابی هشتاد ساله را با بلگراد و مسکو تسویه کند. آلمان، از نخستین کشورهایی بود که استقلال سلوونی و کرواسی را به رسمیت شناختند. به دنبال این تجزیه بود که طی جنگی خونین، نفوذ آلمان در بالکان جای نفوذ روسیه را گرفت. آلمان در سال ۱۹۹۹ با شرکت در بمباران بلگراد به بهانه بحران کوزوو، برای نخستین بار پس از جنگ جهانی دوم وارد یک درگیری نظامی شد. دو سال بعد، ارتش آلمان به افغانستان اعزام شد تا یاری رسان ارتش آمریکا باشد.

نمونه ای دیگر از نمایش قدرت بازسازی شده آلمان، تحمیل ریاضت اقتصادی به یونان پس از بحران مالی ۱۰ سال پیش بود. ولفگانگ شویبله از عالیجنابان خاکستری حزب مرکل و وزیر دارایی وقت او، در شکستن اراده دولتمردان یونانی تا جایی پیش رفت که کوچکترین تصمیمات اقتصادی و مالی آتن، بدون موافقت شویبله ممکن نبود. صدها هزار خانواده یونانی، بهای سیاست تحمیلی توسط برلین را با فقر و گرسنگی و محرومیت از خدمات بهداشتی و درمانی پرداختند.

همچنین، در دوره مرکل بود که با حمایت و تشویق آلمان و آمریکا، مخالفان روسیه در اوکراین قدرت را به دست گرفتند و گام مهم دیگری در به عقب راندن دایره نفوذ مسکو برداشته شد. در سال ۱۹۹۰، قدرتهای غربی به انضمام آلمان فدرال، به دولت تضعیف شده و متزلزل اتحاد شوروی کتبا تضمین دادند که قلمرو پیمان نظامی ناتو پس از وحدت آلمان، از مرزهای شرقی آلمان متحد فراتر نخواهد رفت. ارزش این تضمین، از قیمت کاغد و جوهری که صرف مکتوب کردن آن شد، کمتر بود. امروز، سه جمهوری پیشین شوروی یعنی لیتوانی، لتونی و استونی، در پیمان ناتو عضویت دارند و در کنار سایر کشورهای اروپای شرقی مانند لهستان، راه را برای استقرر نظامیان آمریکایی در چند صد کیلومتری مسکو باز کرده اند. ارتش آمریکا با استفاده از مقر اروپایی اصلی خود یعنی آلمان، در مواجهه با روسیه به موقعیتی دست یافته است که مشابه آن در همسایگی ایالات متحده، قطعا آغازگر جنگ جهانی سوم می بود. تصور کنید آمریکا در برابر استقرار فرضی نظامیان روسیه در کانادا و مکزیک چه واکنشی از خود نشان می داد.

در حالی که هلموت کول تظاهر به دوستی شخصی با بوریس یلتسین رئیس جمهور دائم الخمر روسیه می کرد و گرهارد شرودر جانشین کول نیز روابط دوستانه ای با ولادیمیر پوتین داشت، در دوره آنگلا مرکل جنگ سرد به اروپا بازگشت. حزب مرکل اعلام کرده است می خواهد به درخواست آمریکا، ده ها میلیارد دلار به بودجه نظامی آلمان بیافزاید تا کاهش شمار نظامیان آمریکایی در اروپا جبران شود.

آنگلا مرکل، ۱۰ سال پس از رسیدن به مقام صدارت عظمی، با یک مسئله جدید روبرو شد. به دنبال تغییر نقشه سیاسی غرب آسیا و خاورمیانه، به ویژه به علت لشکرکشی آمریکا به افغانستان و عراق، علاوه بر این دو کشور، در سوریه نیز آتش جنگ داخلی درگرفت. میلیونها نفر از شهروندان چند کشور، به ویژه سوریه، افغانستان و عراق ناچار به مهاجرت شدند. مقصد اول بسیاری از آنها، ترکیه بود که نخست در هماهنگی با اتحادیه اروپا، مانع ادامه سفر پناهجویان به سمت اتحادیه اروپا شد. دولت اردوغان، تا آن زمان امیدوار بود که درهای عضویت در اتحادیه اروپا به سوی آنکارا گشوده تر شود. اما از اواسط زمامداری مرکل، سیاستمداران حزب او به صراحت گفتند که اجازه عضویت ترکیه در اتحادیه اروپا و از این طریق سر برآوردن رقیبی جدید برای آلمان در این اتحادیه را نخواهند داد. نژادپرستی سابقه دار در محافظه کاران آلمان و نگرانی آنها بابت آینده نقش دست بالای برلین در اتحادیه اروپا، از انگیزه هایشان در زدن دست رد به سینه دولت ترکیه بود. به دنبال بی نتیجه ماندن مذاکرات برای گسترش پیوندهای ترکیه و اتحادیه اروپا بود که آنکارا تصمیم گرفت دیگر مانع جدی بر سر راه مهاجران به اروپا ایجاد نکند. ظرف چند هفته، صدها هزار پناهجو از مرزهای ترکیه و اتحادیه اروپا گذشتند. در تابستان ۲۰۱۵، کشورهای حایل میان ترکیه و آلمان،‌ به ویژه اتریش و مجارستان، از دولت مرکل اکیدا خواستند که راه حلی برای این معضل بیابد. یافتن چنین راه حلی،‌ بهایی بود که آلمان باید برای نقش فائق در اتحادیه اروپا می پرداخت.

در چنین شرایطی بود که آنگلا مرکل تصمیم گرفت یک معضل را تبدیل به فرصت کند. مرکل که می دانست نه امکان بازگرداندن صدها هزار مهاجر به ترکیه وجود دارد و نه توانی برای سامان دادن به وضعیت مهاجران در کشورهایی کوچک مانند مجارستان و اتریش، با ورود صدها هزار پناهجو به آلمان موافقت کرد. این تصمیم، در افکار عمومی بین المللی و از جمله در میان بسیاری از خود پناهندگان، چهره ای جدید از مرکل ساخت: یک زن سیاستمدار مقتدر که با پناه آوردگان از خاورمیانه به اروپا، عکس یادگاری می گیرد.

این عکسها، چهره ای دیگر از مرکل را به سرعت تحت الشعاع قرار داد. تنها چند هفته پیش از تصمیم مرکل به گشودن مرزهای داخلی اتحادیه اروپا به روی مهاجران، مواجهه صدر اعظم آلمان با یک دختر نوجوان لبنانی در یک برنامه تلویزیونی، خبرساز شده بود. این دختر که از تسلط او به زبان آلمانی معلوم بود سالهاست در آلمان به مدرسه می رود، مشکل خانواده خود را که در شرف اخراج شدن از آلمان بود با مرکل در میان گذاشت. مرکل با خونسردی پاسخ داد اگر قانون حکم کند که خانواده لبنانی باید آلمان را ترک کند، باید چنین شود. هق هق گریه دختر نوجوان لبنانی پس از شنیدن پاسخ مرکل، در دوربین های تلویزیون ضبط شد. مرکل پاسخ خود را تغییر نداد، و تنها با اندکی تغیر خطاب به اطرافیانش که می خواستند موضوع گفتگو را به سرعت عوض کنند، گفت که بگذراند دختر گریان را تسلی بدهد. این صحنه با دستی که مرکل به سر دختر لبنانی کشید، پایان یافت. پیام صحنه پایانی چیزی نبود جز اینکه قوانین و مقررات یک سیستم بی رحم، چیزی نیست جز حکم تغییرناپذیر سرنوشت، چیزی مانند مرگ طبیعی اعضای خانواده آن دختر.

هیچ چیز به اندازه آن صحنه معروف، برای آنچه مرکل مظهر آنست نمادین نیست. ده ها سال پیش از مرکل، رئیس دولتی که تصادفا او هم زن بود، یعنی مارگارت تاچر، با تکیه کلام »آلترناتیوی وجود ندارد« حکومت می کرد. اراده بی بدیل نظم حاکم را هم می توان با چهره ای خشن مانند تاچر، با شارلاتانیسم امثال ترامپ، با آبروریزی هایی مانند آنچه سیلویو برلوسکونی در ایتالیا مرتکب می شد، جاری کرد و هم توسط فردی مانند مرکل که از نظر اغلب وابستگان به اقشار میانی و تحصیل کرده، موجه می نماید، چهره ای که اگر می گوید »چاره ای نیست«، هم می توان حرفش در مورد بی بدیل بودن وضعیت را باور کرد و هم می توان از او پذیرفت که مجری یک سیاست بی رحمانه نیز از بدسگالی سرنوشت، رنج می برد.

پناهندگی صدها هزار نفر به اروپا در سال ۲۰۱۵، وضعیت را برای مرکل تغییر داد. مرکل این بار نیز در بی بدیل بودن تصمیم خود، تردید نکرد. اگر قرار بود که اعضای اتحادیه اروپا کماکان گوش به فرمان برلین بمانند، چاره ای نبود جز آنکه بار مهاجرت روی شانه های اعضای اتحادیه تقسیم شود. علیرغم اینکه می نویسم بار مهاجرت، روندهای شش سال اخیر نشان داد که برای آلمان، مزایای پذیرش صدها هزار پناهنده به دردسرهایش می ارزید. به ویژه پناهندگان سوری در سالهای اخیر مقادیر قابل توجهی سرمایه وارد آلمان کرده اند. محلاتی از بسیاری از شهرهای آلمان با حضور ساکنان جدید این کشور رونق گرفته است. بسیاری از دکانها و امکان کسبی که خالی مانده بود، اکنون محل کسب و کار مهاجران تازه وارد است. هنوز بسیاری از پناهندگان، کمکهای دولتی دریافت می کنند، اما هم صاحبان سرمایه و هم دولت آلمان بسیار امیدوارند که در درازمدت، رونق ایجاد شده از طریق افزایش جمعیت، مخارجی را که دولت آلمان برای کمک به مهاجران متحمل می شود، جبران کند. کشوری که از میزان باروری ناکافی زنان و کاهش طبیعی جمعیت بومی رنج می برد، چاره ای جز پذیرش مهاجر ندارد.

روی دیگر سکه تصمیم مرکل در ۲۰۱۵، یعنی تصمیم به ادامه نقش رهبری در اروپا به جای فرو رفتن در لاک دولت – ملت که تنها برای کشورهای متوسط و کوچک اروپایی قابل اجراست، افزایش آرای یک حزب بیگانه ستیز است که برای نخستین بار در تاریخ پس از جنگ آلمان، در سمت راست حزب مرکل در پارلمان جا خوش کرده است. این حزب »آلترناتیو برای آلمان« نام دارد و یک شعار انتخاباتی امسال آن این است: »آلمان، ولی نرمال.« حدود ۱۱ درصد رأی دهنده به این حزب، که اکثر آنها قبلا به حزب مرکل رأی می دادند، رویای احیای یک آلمان »نرمال« را در سر می پرورانند، آلمانی که در شهرهای آن، این تعداد انسانهای با موهای سیاه و چهره غیراروپایی به چشم نخورند. سر برآوردن یک حزب راست افراطی و کاهش آرای حزب دمکرات مسیحی، بهایی بود که مرکل برای نقش رهبری اروپا پرداخت. این سیاست مرکل، در انطباق کامل با خواست و ترجیح سرمایه داری آلمان و هماهنگ شده با اتحادیه های کارفرمایان این کشور اجرا شد.

اگر در موضوع پناهندگان، مرکل به حمایت بی کم و کاست صاحبان سرمایه مستظهر بود، در بحران کورونا وضعیتی متفاوت پیش آمد. من در نوشته ای که حدود یک سال و نیم پیش در اخبار روز منتشر شد، به آنچه فریدریش انگلس »سرمایه دارِ اندیشه ایِ کُل« می نامم اشاره کردم. آنگلا مرکل کوشید در بحران کورونا این نقش را ایفا کند. او به جای تبعیت از خواستها و منافع کوتاه مدت این یا آن کارفرما، کوشید سیاستی را اجرا کند که در انطباق با منافع درازمدت کل سیستم باشد. تعطیلی مکرر و چندهفته ای برخی از کسب و کارها، مقررات کاهش تماس، محدودیت ها برای توریسم، کمکهای دولتی به بنگاه های اقتصادی متضرر از کورونا و کارکنان آنها و سرمایه گذاری دولتی در اموری مانند طراحی و ساخت واکسن، از جمله سیاستهای دولت مرکل بود. اما موفقیتهای اولیه این دولت، در نظام فدرال آلمان دیری نپایید و برخی از مسئولان دولتهای ایالتی، به ویژه از حزب خود مرکل، سازهای دیگری کوک کردند. یکی از هم حزبی های مرکل که در مقاطعی در برابر سیاستهای کورونایی مرکل مقاومت کرد، آرمین لاشت نخست وزیر پرجمعیت ترین ایالت آلمان یعنی نوردراین – وستفالن بود که اکنون می خواهد جانشین مرکل شود. هنگامی که این سطور نوشته می شود، نظرسنجی ها حاکی از عقب ماندن لاشت از رقیب سوسیال دمکرات اوست.

آنگلا مرکل در طول ۱۶ سال صدارت خود، مجری وفادار سیاست حمایت از صنایع اتومبیل آلمان یعنی مهمترین شاخه صنعت این کشور باقی ماند. مرکل بارها مانع تصویب مقررات سخت تر پاکیزگی هوا در اتحادیه اروپا شد تا به رونق کسب سازندگان اتومبیل لطمه نخورد. در دوره مرکل، استفاده از زغال سنگ برای تولید برق ادامه یافت و طبق آخرین تصمیم دولت قرار است تا هفده سال دیگر نیز ادامه یابد. طرفداران محیط زیست، شانزده سال حکومت مرکل را دوره ای از دست رفته در تلاش برای تخفیف بحران های اکولوژیک می دانند.

مرکل هیچگاه از چارچوب برنامه مالی – اقتصادی معمول دولتهای مجری منویات سرمایه خارج نشد. در ۱۶ سال اخیر، زمینه برای فرار قانونی و نیمه قانونی صاحبان سرمایه از پرداخت مالیات، فراهم بوده است. آلمان در قیاس با سایر کشورهای اروپایی، بزرگترین شمار شاغلان در کارهای کم درآمد را دارد که به زحمت زندگی را می گذرانند و از تأمین اجتماعی مکفی محرومند. بحران کورونا نشان داد که بخش دولتی در کشوری ثروتمند مانند آلمان، تا چه حد تکان دهنده ای از بودجه نهادهای درمانی، آموزشی و سایر مؤسسات در خدمت عموم مردم کاسته است. در ۱۶ سال اخیر، سیاست محدودیت زدایی از فعالیت سرمایه ادامه یافت. اغلب شهرهای بزرگ آلمان امروز با مشکل مسکن که ناشی از بازگذاشتن کامل راه سودجویی سرمایه است، دست و پنجه نرم می کنند. برخورداری از حقوق بازنشستگی کافی برای اکثر مردم آلمان تبدیل به رویایی دست نیافتنی شده است،‌ زیرا دولت این کشور علاوه بر کاهش مالیات برای سرمایه، از هزینه های تأمین اجتماعی برای کارفرمایان نیز کاسته است. میلیونها شغل از شمول قوانین تأمین اجتماعی خارج شده اند. بسیاری از کارها توسط کارکنان موقت و شهروندان سایر اعضای اتحادیه اروپا انجام می شود که مقررات تأمین اجتماعی آلمان، شامل آنها نمی شود. آلمان در اروپا بهشتی برای پولشویی است. بسیاری از غارتگران منابع عمومی در کشورهای دیگر، چه اعضای اتحادیه اروپا و چه غیره، سرمایه های خود را به آلمان منتقل کرده اند، زیرا در این کشور، سیستمی کارآمد برای ردگیری پولهای کثیف وجود ندارد.

مرکل پس از ۱۶ سال،‌ چنین کشوری برای جانشین خود به ارث می گذارد.

لینک این مطلب در تریبون زمانه

منبع: اخبار روز