«ارمنیهای ایران هر روز کمتر میشوند. هر بار که راه مهاجرت باز میشود، عدهای میروند و خیلی از شهرها از ارامنه خالی شده است. در آبادان قبل از انقلاب و جنگ، حدود دو هزار خانوادهی ارمنی زندگی میکردند و ارامنه برای خودشان چند مدرسه و کلیسا و انجمن داشتند. حالا اما، فقط یک ارمنی آنجا باقی مانده، که کلیددار تنها کلیسای سرپا ماندهی شهر است.» اینها حرفهای آرمینه است. زن ۶۵ سالهای که کودکی و جوانیاش را در آبادان زندگی کرده و رونق زندگی ارامنهی آن شهر را به یاد دارد.
آمار دقیقی از جمعیت ارامنه در ایران وجود ندارد و در سرشماریهای ملی، ارمنیها از سایر مسیحیان تفکیک نشدهاند. بر اساس آمارهای غیررسمی پیش از انقلاب ۱۳۵۷، چیزی بین ۱۵۰ تا ۲۵۰ هزار ارمنی در ایران زندگی میکردند و در سالهای اخیر جمعیت آنها بین سی تا شصت هزار نفر تخمین زده شده است.[1]
اکثر ارامنهی ایران، چهارصد سال پیش به ایران آمدهاند. در سال ۱۶۰۴ شاهعباس صفوی در نبرد با عثمانیان، برای زمینگیر کردن دشمن، منطقهی وسیعی از ارمنستان و جُلفای قدیم در کرانهی رود ارس را که در آن زمان جزو خاک ایران محسوب میشد، خالی از سکنه کرد. توجیهات اقتصادی صفویان برای استفاده از مهارتها و ارتباطات ارامنه هم یکی دیگر از دلایل این کوچ اجباری بوده است. از میان سیصد تا پانصد هزار ارمنیای که مجبور به ترک سرزمین خود شدند، دهها هزار تن در میانهی راه جان باختند. جانبهدر بردگان، به مرکز ایران که رسیدند، گروهگروه در روستاهای اصفهان، چهارمحال و بختیاری، همدان و قزوین و شهرهای شیراز، اردبیل، اهر، ابهر، قزوین، همدان، گلپایگان، کاشان و انزلی پخش شدند. گروهی هم در اصفهان منطقهای را به یاد موطنشان، جلفا نام نهادند و زندگی را از نو ساختند. بعدها در نیمههای قرن هفدهم میلادی و در پی سختگیریهای جانشینان شاهعباس بر ارامنه، شماری از خانوادههای متمول ارمنی به بوشهر و بصره کوچ کردند.
قبل از این کوچ بزرگ هم، که در واقع کوچی درون مرزهای سیاسی ایران آن روز بوده، ارمنیان فراوانی در دورههای مختلف تاریخی به ایران آمده بودند. علاوه بر این که ارمنستان کنونی سدهها پیش در زمان هخامنشیان، بخشی از امپراتوری ایران بود، در برخی دورههای تاریخی شمال غربی ایران (آذربایجان) نیز در قلمرو پادشاهانِ ارمنستان قرار داشت. در واقع، ماجرا این بود که مرزهای سیاسی با جابجایی قدرت تغییر میکرد و آن منطقه یک زمانی ایران بود و یک زمانی ارمنستان، اما مردمانی که در آنجا و بهویژه در اطراف جزیرهی ارومیه زندگی میکردند، ارامنهای بودند که همیشه در آنجا ساکن بودهاند. حالا از آن ارمنیهای بومی آذربایجان، فقط کمتر از دو هزار نفر در ایران به جای مانده و باقی ارامنهی ایران مهاجرانی هستند که از قرنها پیش به این سرزمین کوچ کردهاند.[2]
درگیریها و انقلابهای رخداده در منطقه، مهمترین دلیلی بود که موجی از ارامنه را در قرن بیستم از ارمنستان و روسیه و عثمانی به طرف ایران سوق داد. در سال ۱۹۰۳، شمار زیادی از ارمنیهای روسیه پس از مواجهه با سیاستهای تبعیضآمیز تزار به ایران پناه آوردند.[3] طی سالهای ۱۹۱۵ تا ۱۹۳۶ نیز، در پی قتل عام ارامنه در امپراتوری عثمانی، حدود پنجاه هزار تن از ارامنهی آن منطقه به ایران آمدند. سقوط جمهوری مستقل ارمنستان و تصرف قدرت توسط بلشویکها در سال ۱۹۲۰، گروه دیگری از مردم ارمنستان را به طرف ایران کشاند. بخشی از آنها در تبریز ماندند و بخشی دیگر به قزوین و تهران و شهرهای دیگر رفتند. اکثر این مهاجران، مقامات و کارمندان دولتی بودند و از بیم بازداشت و پیگرد به ایران پناه آورده بودند. بسیاری از آنها پس از چند سال به ارمنستان بازگشتند و آنهایی که ماندند، مشغول تدریس زبان و فعالیتهای فرهنگی در جامعهی ارامنهی ایران شدند و برخی حرفههای نوین را به ایران آوردند.[4]
یک موج دیگر هم کوچ ارمنیان روسیه پس از انقلاب اکتبر بود. ارمنیهای روسیه که سبک زندگی مدرن غربی داشتند، نقش مهمی در سازماندهی تشکیلاتی و هویتسازی مدرن جامعهی ارمنی ایران و تحولات سیاسی و فرهنگی کشور ایران داشتند. در سالهای ١٩٣۶ و ١٩٣٧ هم، شماری از ارمنیتباران ایرانی که از زمان رژیم تزاری در روسیه زندگی میکردند، در انتخاب بین اختیار تابعیت شوروی و بازگشت به کشورشان، بازگشت به ایران را انتخاب کردند.[5]
این مهاجرتهای پیاپی در پُررنگ ساختن هویت ارمنی در میان ارمنیتباران ایران و فاصلهگرفتن آنها نقش مهمی داشته و هرگاه ارامنهی قدیمی و بومی ایران در آستانهی رسیدن به درجهی عمیقتری از همبستگی فرهنگی با سایر ایرانیان بودند، مهاجران جدید حس تعلق ارمنیان ایران به کلیتی در فراسوی مرزهای ایران را یادآور شده و تقویت میکردهاند.[6]
ارامنهای که طی قرون متوالی به ایران آمدند، به لطف ارتباطات قوی با کشورهای اروپایی و همسایگان خود، سهم چشمگیری در اولین تجربههای ایران در زمینههای مختلفِ فرهنگی، علمی و صنعتی داشتند و بسیاری از اولین گامها در آموزش، تئاتر، موسیقی، نقاشی، عکاسی، معماری و… از سوی آنها برداشته شد.[7]
نِرگاقت، اولین موج بزرگ مهاجرت ارامنه از ایران
جابهجا شدن مرزهای سیاسی و مسند قدرت، انقلاب و جنگ و تنگناهای گوناگونِ گاه و بیگاه، ارامنه را به اجبار یا اختیار راهی این سو و آن سوی مرز میکرد. یکی از معروفترین جابجاییها که به نِرگاقت (مهاجرت به درون) معروف است از سال ۱۹۴۶ آغاز شد.[8] در پی کاهش جمعیت ارمنستان پس از جنگ جهانی دوم، شوروی طرحی را برای بازگشت ارامنهی ساکن در کشورهای مختلف در دستور کار قرار داد. بیشتر ارامنهای که در اولین موج نرگاقت برگشتند، آنهایی بودند که بعد از نسلکشی در ترکیه به ایران آمده بودند و هنوز خودشان را مهاجر میدانستند.
آلنوش که اجدادش پس از نسلکشی ارامنه در ترکیه به ایران آمدهاند، میگوید: «خانوادهی من هم قرار بود در سال ۱۹۴۶ به ارمنستان برگردد، اما راهها بسته شد و فقط داییام رفت. سالهای بعدش که راه برگشت دوباره باز شد، وضع ایران هم فرق کرده بود، کشور از نظر اقتصادی رشد کرده بود، از نظر فرهنگی هم آزادی عمل بود، رابطهی ارامنه و حکومت هم خوب بود و در مجموع ارامنه از نظر اقتصادی و اجتماعی در موقعیت بدی نبودند.» به همین دلیل خانوادهی آلنوش در ایران ماندند.
ما اینجا حقوق برابر نداریم. در زمان شاه هم حقوق برابر نداشتیم. ما همیشه شهروند درجهی دو بودیم و هستیم و این باعث میشود که خودت را در جامعه سهیم ندانی.
این وضعیت بیشتر دربارهی ارامنهی طبقهی مرفه و متوسط شهرهای بزرگ صدق میکرد و آنهایی که در روستاها و شهرهای کوچکتر یا محلات فقیرنشین تهران بودند، با بازشدن مسیر بازگشت در دهههای 1960 و 1970 به ارمنستان رفتند. تعداد کسانی که در قالب طرح نرگاقت به ارمنستان برگشتند، حدود بیست هزار نفر تخمین زده میشود. برای بسیاری از آنها، ادغامنشدن در جامعهی ایران و اشتیاق بازگشت به جایی که آن را همچنان وطن خود میدانستند، دلیل بازگشت بود و برخی نیز به علت نارضایتی از وضعیت اقتصادی و اجتماعی و تبلیغات شوروی دربارهی زندگی بهتر در ارمنستان، مشتاق ترک ایران بودند.
این طرح در میانهی کار ناتمام ماند و هزاران تن از روستاییانی که خانه و زمینهایشان را رها کرده بودند، مجبور به سکونت در تهران شدند. بسیاری از آنها با دریافت زمینهای ارزان یا رایگان در محلههای نارمک، وحیدیه، زرکش، بهجتآباد و مجیدیه ساکن شدند. آلنوش میگوید بعد از نرگاقت، ارامنهای که در ایران باقی مانده بودند، دلیلی نداشتند که بخواهند از کشور بروند. حتی آنهایی هم که برای تحصیل به خارج میرفتند، قرار بود که برگردند؛ چون خانوادههایشان زندگی خوبی در ایران داشتند.
ارمنی یا ایرانی؟
در قانون اساسی ایران از ارامنه به عنوان یکی از «اقلیتهای مذهبی» نام برده شده و بسیاری آنها را به عنوان مهاجرانی که به ایران آمدهاند، میشناسند. اما هیچکدام از این گزارهها تعریف درستی از وضعیت ارامنهی ایران بهدست نمیدهند.
ارامنهی ایران، همچون ارامنهای که به دیگر کشورها مهاجرت کردهاند، خود را بخشی از ملّت ارمنی میدانند که در سراسر جهان پراکنده است و به زبان ارمنی خود را «ایراناهایر» یعنی ارمنیِ ایران مینامند.[9]
اگرچه بیشتر ارامنهی ساکن ایران مسیحیان ارتدوکس پیرو کلیسای گریگوری هستند، اما هویت آنها بیشتر از مذهب، متأثر از تبار ارمنیشان است. به گفتهی آرمینه: «قومیت در ما خیلی عمدهتر از دین است و ما در واقع اقلیت قومی هستیم. بهخصوص اینکه اکثر ارمنیها آنقدر هم مذهبی نیستند و بیشتر از دینشان به سرزمینشان، ارمنستان وابستگی دارند.» آرمینه از نسل ارامنهای است که از سوی شاهعباس صفوی از ایروان به نواحی مرکزی ایران کوچ داده شدند و به «ارامنهی شاهعباسی» معروفاند. او و اجدادش، نسل اندر نسل از چهارصد سال پیش به این طرف، در ایران به دنیا آمدهاند. او میگوید: «در دوران کودکی و نوجوانی بیشتر خودم را ارمنی میدانستم. فکر میکردم که دو فرهنگی بودن منفی است و آدم به هیچی تعلق ندارد. الان در این سن و سال رسیدم به اینکه نصفنصف هم ایرانیام و هم ارمنی.»
آرمینه هویت دوگانهاش را حاصل نوعی تلاش آگاهانه میداند و معتقد است که مسیری که جامعه پیش روی او قرار میداد، خلاف این بود: «ارمنیها در ایران، ارمنی متولد میشوند و ارمنی هم میمیرند. لالایی ارمنی مادرمان اولین کلماتی است که میشنویم؛ اولین کلماتی که به کار میبریم کلمات ارمنی است. ادبیاتی که میخوانیم و برای ما خوانده میشود همه از نویسندگان ارمنی است. تمام مراسم و قوانین ما جداست. مدارس و مهدکودکهای ما جداست. قبرستانمان هم جداست. هم قبل از انقلاب و هم بعد از انقلاب. اصلاً یک سری قوانینی وجود دارد که باعث میشود که احساس نکنیم که ایرانی هستیم. برای همین است که بسیاری از ارامنه به خودشان میگویند ارمنیای که در ایران متولد شدهایم. نه، ارمنیِ ایرانی.»
آرمینه میگوید که در خانهی پدر و مادرش هیچوقت مهمان «فارس» نداشتند و توضیح میدهد که ارامنهی ایران، به ایرانیهای غیرارمنی، «فارس» میگویند: «آدمهای فارس برای ما غریبه بودند. همکارهای پدرم، ارمنی نبودند و برای همین پدرم یک معاشرتی با فارسها داشت، ولی مادرم با هیچ غیرارمنیای معاشرت نداشت. در اتوبوس و تاکسی که سوار میشدیم، غیرارمنی میدیدیم، ولی جایی که ما بزرگ میشدیم، مدرسه و انجمنهای ارمنی تمام نیازهای ما را برطرف میکردند و اصلاً لزومی نداشت که با فارسها معاشرت صمیمی داشته باشیم. الان هم پدر و مادر و خواهر و برادرم هیچکدام دوست فارس ندارند.»
آرمینه تعریف میکند که در دبیرستان و دانشگاه نیز نمیتوانست با «فارس»ها ارتباط دوستانهی عمیقی برقرار کند: «بعد از دانشگاه بود که وارد محیط روشنفکری شدم و به این آگاهی رسیدم که من ارمنی هستم، ولی میتوانم با دیگرانی که فرهنگی متفاوت از ما دارند ارتباط برقرار کنم و معاشرت کنم. برای همین بود که در دوران انقلاب ۵۷ فکر میکردم که من دیگر به این جامعه تعلق دارم و آگاهانه شروع کردم به خواندن ادبیات فارسی و رفتن به فضاهای غیرارمنی، مثل تماشای تئاتر و نمایشگاه و برنامههای فرهنگی. از آن محیط بستهی ارمنی بیرون آمدم و دوستان غیرارمنی پیدا کردم.»
آلنوش در ۲۱ سالگی ایران را ترک کرده، بیست سال ساکن و شهروند آمریکا بوده، سه-چهار سالی در ارمنستان زندگی کرده، و حالا ده سالی است که در اروپا زندگی میکند. او که در جوانی به گروههای چپ پیوسته بود و همچنان تلاش میکند که از احساسات ملیگرایانه دور باشد، میگوید که خودش را ایرانی-ارمنی-آمریکایی و یک مقدار هم اروپایی میداند. به گفتهی او: «تعداد اندکی از ارامنهی ایران، بهخصوص کسانی که گرایش چپ دارند، تفکرشان این بوده است که ما ارمنیها اگرچه اقلیت هستیم، اما فارغ از ریشههای خودمان که از جای دیگری است، در زندگی سیاسی و اجتماعی ایران شریک هستیم. اما آنها هم خودشان را به هرحال ایرانی-ارمنی میدانند و کم پیش میآید که یک ارمنی بگوید من فقط ایرانی هستم.»
غیرمسلمان از مسلمان ارث نمیبرد و اگر یکی از وراث متوفای ارمنی، مسلمان شده باشد، همهی ارث به او میرسد.
آدوم صابونچیان، فعال رسانهای مقیم لندن، یکی از همان ارامنهی مورد اشارهی آلنوش است. او از طرف مادری ریشه در ارامنهی بومی آذربایجان دارد و از طرف پدری صد سال پیش، پس از نسلکشی ارامنه در ترکیه، به ایران آمدهاند. از آدوم میپرسم با این تاریخچهی خانوادگی، خودش را اهل کجا میداند؟
«من زادهی تهران هستم و در ایران بزرگ شدهام. در دورهای از زندگی که غرق ایدههای انقلابی چپی بودیم، فکر میکردیم که باید هویت فرهنگی و ملی ارمنی خودمان را به فراموشی بسپریم و در جامعهی ایرانی به قول معروف ایرانیزه شویم. حتی تلاش میکردیم که در جمعهای ارمنی خودمان هم فارسی صحبت کنیم. اما در دورهی متأخر زندگیام به این نتیجه رسیدم که من به همان اندازه که ارمنی هستم، ایرانی هم هستم، یعنی به همان اندازه که به فرهنگ ایران و زبان فارسی علاقه دارم، یک بُعد شخصیت من هم ریشههای عمیقی در فرهنگ و زبان ارمنی دارد.» او تأکید میکند که حتی اگر بخشی از خانوادهاش ریشه در ارمنیهای بومی ایران نداشت، او همین احساس را نسبت به ایران داشت و خودش را ایرانی-ارمنی میدانست.
افرادی مثل آدوم و آرمینه و آلنوش در اقلیت هستند. آلنوش با اشاره به اینکه خیلی از ارامنه تأکید زیادی روی ارمنیبودنشان دارند، میگوید: «علاوه بر قویبودن ناسیونالیسم ارمنی، بعد از استقرار جمهوری اسلامی، یک مقدار هم به خاطر مسائل مذهبی، تنشها و در نتیجه جدایی با ایرانیها بیشتر شده است.»
آدوم صابونچیان به تأثیر استقلال ارمنستان بر پررنگتر شدن هویت ارمنی اشاره میکند: «چیزی که باعث شده ارمنیها خیلی بیشتر حس جدایی داشته باشند، این است که بعد از استقلال ارمنستان، روابط فرهنگی و توریستی و تجاری بین ایران و ارمنستان گسترش یافته و تلویزیونهای ارمنی هم از طریق ماهواره پخش میشوند. بسیاری از خانوادههای ارمنی، بیشترْ این برنامهها را نگاه میکنند و این امر خیلی کمک کرده به اینکه ارمنیهای ایران خودشان را با ارمنستان هویتیابی کنند و البته تبعیض مذهبی حاکم بر ایران هم در این میان مؤثر بوده است.»
برای نسل جوانتر اما، ماجرا کمی سادهتر است. گارون، ۲۵ ساله که حسابداری خوانده و به طور حرفهای ورزش میکند، میگوید: «من ایرانی هستم، برای اینکه اینجا بزرگ شدهام، ولی ارمنی هم هستم و نمیتوانم آن را ذکر نکنم. برای همین میگویم ایرانی–ارمنی هستم یا ارمنیای که در ایران بزرگ شدهام.» او که از سیزده سالگی در تیمهای مختلط با سایر ایرانیان ورزش کرده و مسابقه داده و مراودهی زیادی با ایرانیهای غیرارمنی داشته، میگوید: «حدود سی-چهل درصد از ارامنهای که میشناسم، مثل خودم هستند و فکر میکنند برای اینکه دیدت بازتر باشد و بتوانی پیشرفت کنی، باید با بقیه هم معاشرت داشته باشی و فقط در محلهی ارامنه نمانی.»
نارینه، پژوهشگر اجتماعی که در تهران متولد شده و چند سالی است به آمریکا مهاجرت کرده، میگوید که در هر سنی پاسخ به این سؤال که کجایی است، متفاوت بوده. خانوادهی پدری نارینه بعد از نسلکشی در ترکیه به ایران آمدهاند. پدربزرگ مادرش از جانبهدربردگان حملهی روسهای بولشویک به ارمنستان است و از طرف اجداد مادری مادرش هم به ارامنهی شاهعباسی میرسد.
خانوادهی نارینه، بر خلاف بسیاری از خانوادههای ارمنی، در محلههای ارمنینشین زندگی نمیکردند. در خیابان انقلاب بودند و تنها ارمنی کوچهشان بودند: «کوچک که بودم، وقتی با دوستان ایرانیِ غیرارمنی بازی میکردم، یادم میرفت که ارمنی هستم، ولی وقتی میرفتم خانه حس میکردم که خانهی و زندگیمان متفاوت است.» وقتی نارینه دهساله شد، خانوادهاش برای اینکه او در محیط ارمنی و نزدیک به مدرسهی ارامنه باشد، به خیابان جم رفتند. در آن سالها او خودش را فقط ارمنی میدانست: «مدرسهای که میرفتم مخصوص ارامنه بود، انجمنهایی که میرفتیم مخصوص ارامنه بود، کلاس رقصی که داشتیم تأکیدش روی رقص سنتی ارمنی بود. آن موقع خودم را فقط ارمنی میدیدم.»
نارینه دبیرستان را در مدارس مخصوص ارامنه نگذراند و همکلاسیهایی غیرارمنی داشت: «آنجا دوباره همهی دوستانم ایرانی شدند و هویت ایرانیام خیلی بارزتر شد. تنها موقعی که یادم میآمد ارمنی هستم، وقت کلاسهای دینی و قرآن بود. در دوران دانشگاه هم هویت ایرانی برای من پررنگتر شد.»
حالا البته بعد از جنگ اخیر بین آذربایجان و ارمنستان، هویت ارمنی نارینه که میگوید یک مقدار برایش فراموش شده بود، قوت گرفته است. او در عین حال اضافه میکند: «خانوادههایی زیادی داریم که خیلی تعصب دارند و خودشان را فقط ارمنی میدانند و کشورشان را هم ارمنستان. اکثرشان هم آنهایی هستند که فقط دوست ارمنی دارند.»
«ما شهروند درجهی دو بودیم و هستیم»
به گفتهی آرمینه، ریشههای این عدم تعلق به ایران و ایرانیان، فقط در احساسات ناسیونالیستی ارمنی نیست: «خیلی وقتها ما را میترساندند و میگویند که ما اینجا موقت هستیم و همیشه امکان دارد که ما را از این مملکت بیرون کنند.»
کافهنادری که مؤسسانش ارمنی بودند و به مرور تبدیل به یکی از پاتوقهای روشنفکری تهران شد
او قانون نابرابر را دلیل اصلی این ناامنی و بیتعلقی میداند: «ما اینجا حقوق برابر نداریم. در زمان شاه هم حقوق برابر نداشتیم. ما همیشه شهروند درجهی دو بودیم و هستیم و این باعث میشود که خودت را در جامعه سهیم ندانی.»
ارامنهی ایران نیز، همچون سایر ایرانیان غیرمسلمان، در جمهوری اسلامی از حق انتخاب و انتصاب در مقامات عالیرتبهی کشوری محروم هستند. تاکنون هیچکدام از آنها به عضویت دولت درنیامده و حتی معاون وزیر و مدیرکل هم نشدهاند. حق استخدام در ارتش را ندارند[10] و در سایر استخدامهای دولتی، بهرغم فقدان منع قانونی، هزار دیوار شیشهای در برابرشان است.[11] در زمان شاه، اگرچه عضویت در ارتش ممنوع نبود، ارمنیها فقط تا درجهی سرهنگی ارتقا پیدا میکردند. در آن دوره نیز، هرچند سه ارمنی به مقام معاونت وزیر نصب شدند، هیچوقت به کابینه راه نیافتند و حضورشان در مجلس محدود به همان دو نمایندهای بود که از سوی خود ارمنیها انتخاب میشدند.
آرمینه میگوید: «من خودم در محیط کار خیلی به مشکل برخوردم. مدتی در آموزش و پرورش دنبال کار میگشتم، میگفتند شما بروید در مدارس ارمنی درس بدهید. در حالی که تعداد مدارس ارامنه خیلی محدود بود و اگر آنها معلم لازم نداشتند من نمیتوانستم در مدارس دیگر تدریس کنم.»
ایجاد محدودیت برای ارامنهی ایران تاریخچهای طولانی دارد؛ از وضع مالیاتهای سنگین بر ارامنه در دوران صفویان و افشاریان تا محدودیت در انتخاب شغل در زمان قاجار. مثلاً پیش از شروع طرح نرگاقت، معلمان ارمنی اجازهی تدریس به دانشآموزان مسلمان را نداشتند و سلمانیهای ارمنیها هم باید جداگانه و مخصوص خود آنها میبود. آنها همچنین از تهیه و فروش مواد غذایی و چرمسازی منع میشدند.[12]
قوانین مدنی و کیفری تبعیضآمیز هم، جدایی بین ارامنه و سایر ایرانیان را تقویت میکند.[13] تا چند سال پیش، دیهی ارامنه نصف دیهی یک فرد مسلمان بود. اگر یک مسلمان، یک ارمنی را به قتل برساند، قصاص نمیشود.[14] شهادت ارامنه دربارهی مسلمانان پذیرفته نمیشود و مجازات رابطهی جنسی خارج از ازدواج بین یک مرد ارمنی و یک زن مسلمان، اعدام مرد ارمنی است.[15] علاوه بر این، غیرمسلمان از مسلمان ارث نمیبرد و اگر یکی از وراث متوفای ارمنی، مسلمان شده باشد، همهی ارث به او میرسد.[16]
اگرچه همین محدودیتها و تبعیضها سبب شده که بسیاری از ارامنه ایران را ترک کنند، اما بر خلاف دیگر اقوام و اقلیتهای مذهبی که تبعیضهای مشابهی را تجربه میکنند، صدای اعتراض بلندی از سوی ارامنه شنیده نمیشود.
شاید یکی از موانع اعتراض ارمنیها این است که به دلایل مختلف، بین خودشان و جامعهی ایران فاصلهای احساس میکنند. اگر هم مثل دورهی مشروطه یا انقلاب ۵۷ به اعتراض علیه حکومت پیوستهاند، اعتراضشان در جهت و همراه خواستههای سایر ایرانیان بوده است. محافظهکاری ارامنه به دلیل اقلیتبودن و احساس ناامنیای که نسل در نسل در این منطقه تجربه کردهاند، میتواند یکی از دیگر دلایل مدارا و سکوت در برابر این تبعیضها باشد. احتمالاً بخشی از این نارضایتی هم نمود بیرونی پیدا نمیکند و به زبان فارسی بیان نمیشود.
البته همانطور که آدوم تأکید میکند، مدارای حکومت با ارامنه از دیگر اقلیتها و اقوام بیشتر بوده و آنها در جمهوری اسلامی زیان کمتری دیدهاند. شاید چون ارامنه در سراسر ایران پخش هستند و از سوی حکومت خطری برای «تمامیت ارضی» محسوب نمیشوند. یا شاید برای اینکه نوکیشان مسیحی نمیتوانند از طریق کلیساهای ارامنه به دین مسیحیت بپیوندند و نگرانیای در مورد تبلیغ دینی از سوی آنها وجود ندارد.
جدای از حکومت، در سطح جامعه نیز از قدیمالایام، ارامنه به دلیل سبک زندگی متفاوت و نسبتاً مدرنی که داشتند، جزو طبقات اجتماعی صاحب امتیاز محسوب میشدند و رفتار عامهی مردم با آنها اغلب توأم با احترام و محبت بوده است.
انقلاب ۵۷، زلزلهای در زندگی ارامنه
این همزیستی مسالمتآمیز اما برای ماندگار کردن ارامنه در ایران کافی نبوده است. انقلاب ۱۳۵۷ و استقرار حکومت اسلامی در ایران، زلزلهای بود که زندگی بسیاری از ارامنه را تغییر داد. آرمینه با اشاره به اینکه همان کلمهی «اسلام» در نام حکومت جدید خودش مسئله بود، میگوید: «یک چیزی به نام حکومت اضافه شد که ما به آن تعلق نداشتیم و این باعث شد که ارمنیها احساس ناامنی کنند. بعد هم که ماجرای حجاب و اهمیت اعتقادات مذهبی پیش آمد که موجب شد ما احساس بیگانگی بیشتری کنیم و نگران حضورمان در اینجا باشیم.»
اکثریت ارامنه در انقلاب شرکت نکردند اما چنانکه روبرت صافارایان میگوید: «نخستین تأثیر شرایط انقلابی بر زندگی سیاسی و اجتماعی ارامنه سربلند کردن گروههای چپ بود. گروههایی که اغلب آنها هوادار گروههای چپگرایی همچون چریکهای فدایی خلق، راه کارگر و پیکار بودند و ویژگی مشترک همهی آنها این بود که ضد داشناک بودند.»[17]
بعد از انقلاب، برای چند سال ساندویچیها و رستورانهای ارامنه مجبور بودند یک تابلوی سفید زیر تابلوی خودشان نصب کنند که روی آن نوشته بود: «ویژهی اقلیت مذهبی».
حزب داشناکسیون (فدراسیون انقلابیون ارمنی) سال ۱۸۹۰.م در تفلیس تشکیل شد و دو سال بعد شعبهای از آن در ایران هم آغاز به کار کرد.[18] حزبی که بهخصوص بعد از شوروی شدن حکومت در ارمنستان و اخراج آنها از این کشور با دیدگاهی محافظهکارانه و تعصبات ملیگرایانه که بر همهی حوزههای زندگی سیاسی-اجتماعی ارامنه تسلط داشت، از روابط حسنهای با حکومت شاه برخوردار بود. در دوران جنگ سرد اما حزب داشناکسیون با مواضع ضدشوروی خود عملاً در ارودگاه غرب قرار گرفت و ارامنهی چپگرا را به مثابهی رقبای خود میدید. مخالفت با ارامنهی انقلابی چپ، البته منحصر به داشناکها نبود، جامعهی ارامنه حکومت شاه را برای خودش بسیار امنتر از حکومت اسلامی میدانست و برای همین همراهی این جوانان چپگرا با مبارزات انقلابی، مخالفت بخشهایی از جامعهی ارامنه را نیز در پی داشت.
با آغاز ناآرامیهایی که نشان از استقرار حکومت اسلامی در کشور داشت، بسیاری از ارامنهای که هنوز تجربهی نسلکشی را در خاطر داشتند، از کشور خارج شدند تا ببینند چه میشود و شاید آبها از آسیاب بیفتد. انقلاب که پیروز شد، هم آنهایی که به طور موقت رفته بودند ماندگار شدند و هم دانشجویانی که برای تحصیل به خارج رفته بودند. کمکم خانوادههای دانشجویان هم به آنها پیوستند و طی یکی دو سال پس از انقلاب، بسیاری از ارامنه ایران را ترک کردند.
آلنوش با همان سازگاری و مسالمتجوییای که اغلب ارامنه از خود نشان میدهند، میگوید: «آن دوره خیلیها از ترس رفتند، اما در واقع خیلی چیزهای زندگیمان فرقی نکرد. ما هنوز آرارات را داریم، کلوب ارامنه را داریم، مدارس ارمنی را داریم و نیامدند اینها را ببندند.» اما چنانکه آرمینه هم میگوید، سالها طول کشید تا اجازه دادند که انجمنهای ارمنی در جشنهای خودشان کمی آزادتر باشند، بتوانند جشنهای خودشان را به صورت مستقل برگزار کنند، راحت دور هم جمع شوند و حتی برقصند و مشروب بخورند.
انتصاب مدیران مسلمان، سوغات انقلاب برای مدارس ارامنه
حاکمان انقلابی قصد تعطیلی مدارس مخصوص ارامنه را هم داشتند و تا پای اجراکردن این طرح هم پیش رفتند.[19] اما با اعتراض شدید و گستردهی ارامنه، مدارس آنها دوباره به روالی شبیه سابق برگشت. برنامهی مدارس ارمنی چه قبل و چه بعد از انقلاب به این شکل بوده است که همزمان با آموزش رسمی که همهی دانشآموزان ایرانی دارند، کلاسهای ارمنی هم برقرار است. دانشآموزان ارمنی همچون بقیه، کتابهای درسیِ رسمی را به زبان فارسی میخوانند و در کنار آن چند ساعتی هم ادبیات، دین و تاریخ ارمنی را یاد میگیرند. درسهای ارمنی را معلمهای ارمنی تدریس میکنند و برای درسهای دیگر معلمهای غیرارمنی هم دارند. در سالهای نخست پس از انقلاب، علاوه بر کاهش ساعات دروس ارمنی، مدیرانِ ارمنی مدارس را هم برکنار و تعداد معلمان ارمنی را کمتر کردند. شاید برای همین تغییرات بود که روبرت صافاریان میگوید: «بیشتر جوانان ارمنی با وجود اینکه در خانه و در مناسبات روزمرهی خود به زبان ارمنی صحبت میکنند، اما خواندن و نوشتن زبان ارمنی برای آنها دشوار است.»[20]
غیرارمنی بودن معلمان، بیشتر از مشکل زبان مشترک که در سالهای نخست مدرسه پیش میآید، مفاهمهی فرهنگی را دشوار کرده است. نارینه بر اساس تجربهی خودش میگوید: «بعضی از بچهها بهخصوص در دورهی ابتدایی برایشان یک مقدار سخت بود که با معلم غیرارمنی ارتباط برقرار کنند، اما مسئلهی اصلی این بود که خانوادهها احساس میکردند که شاید مدیر یا معلم غیرارمنی به اندازهی معلم ارمنی درکشان نکند. جلسه میگذاشتند و میگفتند بچههای ما آخر اینجوری هستند و آنجوری نیستند، سعی میکردند که مدرسه و قوانین آموزش و پرورش را با احتیاجات یک بچهی ارمنی وفق بدهند.»
آنهایی که رفتند، آنهایی که ماندند
بزرگترهای این بچهها هم بعد از انقلاب به دنبال وفقدادن خودشان با مناسبات جدید حاکم بر جامعه بودند. قبل از انقلاب، ارمنیهای پرشماری در کار تولید مشروبات الکلی و کالباسسازی بودند. بعد از انقلاب، برای وفقدادن خود با شرایط جدید، گوشت خوک را از محصولات کالباس درآوردند، صنعت تولید و توزیع مشروبات الکلی را زیرزمینی و غیررسمی کردند و شیرینیفروشیها و ساندویچیها را جایگزین میخانهها کردند.
خیلیها هم نتوانستند خودشان را با وضعیت جدید وفق دهند و رفتند. موج مهاجرت ارامنه از ایران، اغلب به سوی اروپا و بهویژه آمریکا است. حتی بعد از استقلال ارمنستان هم شرایط اقتصادی دشوار این کشور و کمبود فرصتهای شغلی، مانعی جدی برای بازگشت به آنجاست.
پس از موج دوم نرگاقت در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ میلادی، معدود مهاجرتهای ارامنه از ایران، مختص طبقهی ثروتمندی بود که دوست داشتند زندگی در اروپا و بهویژه آمریکا را تجربه کنند. بعد از استقرار جمهوری اسلامی، با امکاناتی که برای مهاجرت اقلیتهای مذهبی ایران ایجاد شد، حتی آنهایی که پول و امکانش را نداشتند، فرصت پیدا کردند که بهراحتی به آمریکا بروند. فقط جوانها نیستند که میروند، اغلب مهاجرتها به آمریکا به صورت خانوادگی است و مقصد اصلی، منطقهی «گِلِندِل» در حومهی لسآنجلس است.[21]
آرمینه میگوید: «کسانی که ماندهاند، یا کارخانهداران و ثروتمنداناند، یا کسانی که پول لازم برای مهاجرت را نمیتوانند جور کنند و کلاً طیکردن پروسهی مهاجرت برایشان سخت است.» به گفتهی او عدهی کمشماری هم هستند که به ایران تعلقخاطر دارند، اینجا استاد دانشگاه هستند یا کار فرهنگی میکنند و میخواهند که بمانند یا دستکم گاهی اینجا و گاهی ارمنستان باشند؛ عدهای که همین حالا هم، برخی از آنها یک پا در ایران و یک پا در ارمنستان دارند.
در بسیاری از خانوادههای ارمنی، کسی که با یک غیرارمنی ازدواج کند، از خانواده و جامعهی ارمنی طرد میشود، در انجمنهای ارمنی پذیرفته نمیشود و گاه حتی به فرزندان آنها اجازهی ثبتنام در مهدکودکها و مدارس ارامنه داده نمیشود.
با همهی اینها، آدوم صابونچیان گمان میکند که اگر فضای سیاسی-اجتماعی در ایران کمی باز شود و وضعیت اقتصادی رو به بهبود برود، مهاجرت ارامنه از ایران هم کمتر خواهد شد. او میگوید: «زمان رفسنجانی که یک مقدار رونق اقتصادی شروع شد یا دورهی خاتمی که فضای فرهنگی-اجتماعی باز شد، شماری از ارامنهای که در صدد مهاجرت بودند، تغییر عقیده دادند و ماندند. اما با تشدید خصومت بین ایران و آمریکا و اعمال تحریمها و بدتر شدن وضعیت اقتصادی، موج مهاجرت هم دوباره بالا گرفت.»
تصویری غیرواقعی از ارامنه در رسانههای ایران
زندگی ارامنه، فقط ماجرای ورودشان به ایران و تَرک این کشور نیست. زندگیای که آنها در ایران ساختهاند، خود داستانی دیگر است که بسیاری از ایرانیان همچنان شناخت کمی از آن دارند. جامعهی ارامنهی ایران یکدست نیست. بهغیر از بومیهای آذربایجان، بقیهی ارمنیها هرکدام در یک دورهی زمانی و از جاهای متفاوتی به ایران آمدهاند. بعد از مهاجرت به ایران هم، اینکه هرکدام از آنها در کجا سکنی گزیدند، بیشتر به این تفاوتها دامن زد. تصویر ارائه شده از آنها در فیلمها و داستانها هم بدون در نظر گرفتن این تفاوتها به کلیشههای رایج دربارهی ارامنه دامن میزند.
در قصهها و فیلمها، ارمنیها یا عرقفروش و صاحب ساندویچفروشی هستند، یا مادامی در حال قهوهخوردن یا دختر جوانی که «به راه راست» هدایت و مسلمان شده است. آرمینه میگوید: «ما همیشه از این تصویری که از ارامنه ارائه میدهند تعجب میکنیم، چون هیچوقت نمیتوانند ما را آنجوری که هستیم، نشان دهند. برای همین است که معتقدیم ایرانیها ما را نمیشناسند.» آدوم صابونچیان هم با تأکید بر کلیشهای بودن تصویر ارائه شده از ارامنه، معتقد است که با سانسور حاکم بر ایران، زندگی واقعی اکثر مردم ایران و بهخصوص طبقهی متوسط شهری با آنچه در سینما و تلویزیون نمایش داده میشود، فاصله دارد و این یک مشکل عام است.
کتابهای زویا پیرزاد یکی از معدود تصاویر واقعی از زندگی ارامنه را ارائه میدهد. اگرچه نویسندگان ارمنیای همچون روبرت صافاریان و یوریک کریممسیحی در داستانهایشان به زندگی ارامنه پرداختهاند، اما نوشتههای آنها هیچگاه با اقبال عمومی مواجه نشدند. آرمینه که سالها است با تعدادی از دوستانش یک انجمن کتابخوانی دارد، میگوید: «از یک سو شناخت درست و کاملی از ارامنه در نزد ایرانیان دیده نمیشود و از سوی دیگر ارامنه هم دوست ندارند که جامعهی بزرگتر از جزئیات زندگیشان باخبر شود و حتی میتوان گفت که یک جور پنهانکاری میکنند. اما زویا پیرزاد این گارد بسته را شکست و با داستانهایش پنجرهای به درون جامعهی ارمنی باز کرد.»
پشت پنجرهی خانهی ارامنه
داستانهای زویا پیرزاد اما دربارهی زندگی ارامنه در چندین دههی پیش است و آن پنجره توانسته فقط گوشهای از زندگی متنوع و پیچیدهی ارامنهی ایران را به دیگران نشان دهد. ارامنه همچون دیگر اقلیتهای مذهبی-قومی جامعهای با دیدگاهها و شیوهی زندگی متنوع هستند و تبار ارمنی آنها به معنای یکدست بودن گرایشات اجتماعی و سیاسی آنها نیست. تصویر نسبتاً همگونی که جامعهی ایرانی از ارامنه دارد علاوه بر بیتوجهی به زندگی درون جوامع اقلیت و نداشتن شناخت کافی از تجربهی زیستهی آنها، میتواند در نتیجهی سایهی بزرگی نیز باشد که حزب داشناکسیون بر زندگی ارامنهی ایران و تصویر ارائه شده از آنها انداخته است. اکثریت قریب به اتفاق نمایندگان ارمنی مجلس شورای اسلامی، اعضای مجمع نمایندگان ارمنی، ارکان کلیسا، گردانندگان مدارس ارمنی و انجمنهای ورزشی و فرهنگی ارامنه یا از اعضای حزب داشناکسوتیون هستند و یا در چارچوب سیاستهای این حزب کار میکنند. در سالهای نخست پس از انقلاب گروهی از ارامنهی چپگرا تلاش کردند با راهاندازی انجمنهای فرهنگی و ورزشی انحصار داشناکها بر زندگی اجتماعی ارامنه را بشکنند. این تلاشها اما موفقیتآمیز نبودند و چپگرایان ارمنی همچون دیگر فعالان سیاسی چپ به سرعت از سوی حکومت سرکوب شدند. داشناکها نیز پس از اندکی فراز و نشیب توانستند با حکومت جدید به توافق برسند و زمام ادارهی امور زندگی اجتماعی و سیاسی ارامنه را بر عهده بگیرند.
اگر بخواهیم از پشت یک پنجرهی بزرگتر به زندگی امروز ارامنهی ایران نگاه کنیم، گوشههایی از زندگی روزمرهی آنها آنطور که آرمینه و آلنوش و آدوم و گارون و نارینه تعریف میکنند، اینگونه است:
بسیاری از ارامنه اتفاقات درون جامعهی کوچکشان را از روزنامهی آلیک میگیرند. قدیمیترین روزنامهی ایران پس از روزنامه اطلاعات که از سال ۱۳۱۰خورشیدی تا کنون همچنان منتشر میشود و ارگان حزب داشناکسوتیون است.[22] آرمینه میگوید که تمام خبرهای جامعهی ارامنهی ایران از تولد و مرگ و جشن و عکس شاگرد اولها و اخبار کسب و کارهای جدید در آلیک چاپ میشود و برای همین بسیاری از ارامنه، حتی برخی از آنهایی که طرفدار داشناکها نیستند هم اشتراک این روزنامه را دارند.
این روزنامه از هفت سال پیش، گاه ستونها و ضمیمههایی به فارسی دارد، اما زبان اصلیاش همیشه ارمنی بوده است. فصلنامهی پیمان به زبان فارسی (متعلق به حزب داشناکسوتیون)، گاهنامهی آراکس به دو زبان ارمنی و فارسی و ماهنامههای آرارات و آباگا و دو هفتهنامهی لویس به زبان ارمنی نیز از دیگر نشریات ارامنهی ایران هستند. فصلنامه هنری-فرهنگی هاندس (در دههی۱۳۸۰) و دوهفتهنامهی دوزبانهی هویس (۱۳۸۶ تا ۱۳۹۴) نیز از دیگر نشریاتی هستند که با نگاهی متفاوت با دیدگاه غالب ارگانهای مسلط جامعهی ارامنه برای مدت کوتاهی به روی کیوسک آمدند.
اما نقطهی اصلی اتصال ارامنه با دنیای بیرون، شبکههای تلویزیونی ارمنی هستند. آرمینه میگوید ما که بچه بودیم فقط تلویزیون ایران و فیلمهای ایرانی را نگاه میکردیم اما حالا در خانههای ارامنه بیشتر مواقع کانالهای ارمنی روشن است. برای جوانترها اما ماجرا متفاوت است. گارون میگوید که تلویزیون خانهی ما همیشه روی ماهواره و شبکهی پیامسی روشن است و خیلی کانالهای ارمنی را نگاه نمیکنم. بسیاری از ارامنه هم در سالهای اخیر بخشی از خبرها را از شبکههای فارسیزبان خارج از ایران میگیرند.
این تفاوت در زمینهی موسیقی هم دیده میشود. بر خلاف ارامنهی قدیمی که بیشتر به موسیقیهای ارمنی گوش میکردند، جوانترها مثل بقیهی جوانان ایرانی به ترکیبی از موسیقی ایرانی و خارجی گوش میکنند و البته گاهی هم ارمنی.
غذاهای ایرانی هم، مثل موسیقی ایرانی، بیشتر از قبل جایش را در زندگی ارامنه باز کرده است. با این توضیح که آلنوش میگوید: «ما غذای خالص ارمنی نداریم. ارامنه یک ملت کوچکاند که در این منطقه پخش هستند و ترکیبی از غذاهای منطقه را با کمی تغییر، مال خودشان کردهاند. حتی همان چهار-پنج غذایی که میگویند کاملاً ارمنی است مثل مانتی (Manti) را ترکها و عربها هم دارند. یا مثلاً همین شیرینی ناپلئونی که ارامنه به ایران آوردهاند، همان میلفوی (Mille-feuille) فرانسویست که در روسیه اسمش شده بود ناپولیون، و ارامنه آن را به همراه فرهنگ شیرینیفروشی به ایران آوردند.»
او تعریف میکند که در خانهی ارامنهی ایران هم غذاها ترکیبی از غذاهای معمول ایرانی و ارمنی و روسی بود. غذاهایی مثل ژارکو، سالاد روسی و سوپ روسی بُرْشْ. غذاهای اروپایی هم بهواسطهی سفرها و مهاجرت و آشنایی با فرهنگ کشورهای دیگر وارد سفرهی ارامنه شده بود. رستورانهای ارمنی اما بیشتر همان چلوکباب را سرو میکردند و میکنند، تا غذاهایی اروپایی مثل شنیتسل که در گذشته در رستورانهای ایرانی کمتر پیدا میشد. اما در جاهایی مثل کافهنادری که مؤسسانش ارمنی بودند و به مرور تبدیل به یکی از پاتوقهای روشنفکری تهران شد، غذاهای کمی ارمنیتر مثل سوپ بُرْشْ و کیوسکی (kievski) هم موجود بود.
بعد از انقلاب، برای چند سال ساندویچیها و رستورانهای ارامنه مجبور بودند یک تابلوی سفید زیر تابلوی خودشان نصب کنند که روی آن نوشته بود: «ویژهی اقلیت مذهبی». هدف این بود که بقیه بدانند که اینجا دستهای ارمنی برایشان ساندویچ میپیچد و غذا درست میکند؛ دستهایی که برخی متعصبان مسلمان، آن را نجس میدانند و از تماس با آن پرهیز دارند. حالا اما خیلی وقت است که این تابلوها برچیده شدهاند و رستورانها و ساندویچیها و قنادیهای ارمنی، جزو معروفترینها و پرطرفدارترینها هستند. گارون میگوید که در پنج-شش سال گذشته، تعداد رستورانها و شیرینیفروشیهای ارمنی در تهران بیشتر شده است. بعضیشان چندتایی غذا و شیرینی ارمنی هم دارند اما اکثراً غذاهایی شبیه به جاهای دیگر دارند. در سالهای اخیر که قهوه در ایران طرفدار بیشتری پیدا کرده، شمار زیادی از قهوهفروشیها دست ارمنیها است.
البته هنوز بعضی عادتها عوض نشده و به همان سفت و سختی گذشته باقی مانده. مثل ممنوعیت ازدواج با غیرارمنیها. در بسیاری از خانوادههای ارمنی، کسی که با یک غیرارمنی ازدواج کند، از خانواده و جامعهی ارمنی طرد میشود، در انجمنهای ارمنی پذیرفته نمیشود و گاه حتی به فرزندان آنها اجازهی ثبتنام در مهدکودکها و مدارس ارامنه داده نمیشود. بر اساس قوانین جمهوری اسلامی، شرط ازدواج مرد ارمنی با زن مسلمان، تغییر مذهب مرد ارمنی و اسلامآوردن او است. در مورد ازدواج زن ارمنی با مرد مسلمان هم اگرچه قانون ساکت است، اما برخی از مراجع تقلید شیعه فقط ازدواج موقت را جایز میدانند. در هر حال، چنانکه روبرت صافاریان میگوید، برای ازدواج رسمی یک ارمنی با غیر ارمنی، فرد ارمنی (زن یا مرد) باید رسماً مسلمان شود.[23] در کنار حساسیتهای ارمنیها برای حفظ هویت خودشان، الزام به خروج از مسیحیت نیز پذیرش ازدواج با مسلمانان را سختتر میکند. این در حالی است که بسیاری از ارامنهی ارمنستان یا ارامنهی ایرانی که به آمریکا مهاجرت کردهاند، وقتی نه الزامی به تغییر مذهب دارند و نه نگرانی برای از بین رفتن هویت ارمنیشان، راحتتر با این مسئله برخورد میکنند. به گفتهی آلنوش، ارامنهای که از ایران به لسآنجلس مهاجرت کردهاند، بهخصوص در سالهای اخیر، به روی بسیاری از آداب ایرانی بازتر شدهاند: «در لسآنجلس، ازدواجها و روابط عاطفی با ایرانیان غیرارمنی اصلاً بهسختی قبل نیست و خیلی از ارامنه فرهنگ ایرانی را راحتتر میپذیرند: موسیقی ایرانی گوش میدهند، تمام کنسرتهای ایرانی را میروند و نوروز را جشن میگیرند. انگار در داخل ایران این مسئله را داشتند که هویت خودشان را حفظ کنند، بهخصوص که تعدادشان کم بود و در حال از بین رفتن بودند و برای همین، بیشتر در حصار خود زندگی میکردند.»
در داخل ایران، ناامنیِ ناشی از اقلیت و متفاوت و بیقدرت بودن، این حصار را همچنان بسته نگه داشته است؛ هم در برابر برخی مناسبات و خردهفرهنگهای رایج در ایران و هم در برابر سخن گفتن از آنچه ارامنه پشت پردههای ضخیم خانهها و انجمنهایشان تجربه میکنند. به همین علت، این گزارش و بسیاری نوشتههای دیگری که به فارسی منتشر میشوند، همچنان راه زیادی تا نشاندادن تصویری جامع و کامل از زندگی ارامنهی ایران دارند.
منبع: آسو
[1]مهاجرت بیش از صد هزار ارمنی از ایران، گفتوگو با روبرت بگلریان، نمایندهی ارامنه در دورههای هفتم، هشتم و نهم مجلس، سایت سوآرت، قابل دسترس در اینجا. همچنین نگاه کنید به: روبرت صافاریان، دلایل تاریخی مهاجرت ارامنه، مجلهی «گفتگو»، شمارهی ۷۰، تیر ۱۳۹۵، قابل دسترس در اینجا.
[2] روبرت صافاریان، ساکن دو فرهنگ: دیاسپورای ارمنی در ایران، نشر مرکز، ۱۳۹۸، تهران، صص ۷-۱۱
[3] جمیز بری، ارمنیهای ایرانی در امتداد جاده ابریشم، مجلهی گفتگو، شمارهی ۷۰، تیر ۱۳۹۵، قابل دسترسی در اینجا.
[4] رضا آذری شهرضایی، مهاجرت ارامنهی داشناکسیون به ایران و تأثیر آن بر روابط ایران و شوروی، فصلنامهی تاریخ روابط خارجی ، شمارهی ۱۸، سال پنجم ، بهار ۱۳۸۳، قابل دسترسی در اینجا.
[5] آدوم صابونچیان، ارمنیان ایران، کیهان لندن، ۲۳ دی ۱۳۹۷، قابل دسترسی در اینجا.
[6] آدوم صابونچیان، ارمنیان ایران، کیهان لندن، ۲۳ دی ۱۳۹۷، قابل دسترسی در اینجا.
[7] نگاه کنید به: پروندهی بیبیسی فارسی به مناسبت چهارصدمین سالگرد کوچ ارامنه به ایران، قابل دسترسی در اینجا.
[8] نگاه کنید به: آرمنوهی استپانیان و هاملت سرکیسیان، نِرگاقت ارمنیان ایران و اسکان دوبارهی آنان (۱۹۴۶-۱۹۷۰)، فصلنامهی گفتگو، شمارهی ۷۰، تیر ۱۳۹۵، قابل دسترسی در اینجا.
[9] نگاه کنید به: صافاریان، ساکن دو فرهنگ، صص ۲۳-۲۶.
[10]براساس قانون ارتش جمهوری اسلامی که هفتم مهرماه ۱۳۶۶ در مجلس تصویب شده و به تأیید شورای نگهبان رسیده، تدین به اسلام از شرایط اصلی استخدام در ارتش است. اقلیتهای دینی بعد از تصویب این قانون، در حالی از استخدام در ارتش محروم شدند که همچون سایر شهروندان ایرانی باید خدمت سربازی را بگذرانند.
[11]یکی از خواستههای جامعهی ارمنی در انتخابات دورهی پیشین ریاست جمهوری، «اتخاذ تدابیری برای برطرفکردن تقلیل اشتغال اقلیتهای دینی در دستگاههای دولتی» بود. نگاه کنید به: انتخابات، ارامنه ایران و مطالبات آنها، تارنمای انسانشناسی و فرهنگ، ۱۸ خرداد ۹۲، قابل دسترسی در اینجا.
[12] رافی، ساکنان ارمنی ایران، مجموعهی آثار، جلد ۹، ایروان، ۱۹۵۸م، ص ۱۳۹-۱۴۰ به نقل از: آرمنوهی استپانیان و هاملت سرکیسیان، نِرگاقت ارمنیان ایران و اسکان دوبارهی آنان (۱۹۴۶-۱۹۷۰)، مجلهی گفتگو، شماره ۷۰، تیر ۱۳۹۵، تهران، قابل دسترسی در اینجا.
[13] نگاه کنید به: عبدالکریم لاهیجی، مروری بر وضع حقوقی ایرانیان غیرمسلمان، ایراننامه، شمارهی ۷۳ و ۷۴، زمستان ۱۳۷۹ و بهار ۱۳۸۰، صص ۷-۴۰.
[14] مادهی ۳۱۰ قانون مجازات اسلامی
[15] مادهی ۲۲۴ قانون مجازات اسلامی
[16] مادهی ۸۸۱ مکرر قانون مدنی
[17] صافاریان، ساکن دو فرهنگ، ص ۳۱.
[18] تورج خسروی، چگونگی شکلگیری احزاب ارمنی، فصلنامهی پیمان، شماره ۵۶، تابستان ۱۳۹۰، قابل دسترسی در اینجا.
[19] روبرت صافاریان، دلایل تاریخی مهاجرت ارامنه، مجلهی گفتگو، شماره ۷۰، تیر ۱۳۹۵، قابل دسترسی در اینجا.
[20] پرویز جاهد، صافاریان: نوشتن و خواندن به ارمنی رو به زوال است، بیبیسی فارسی، ۷ سپتامبر ۲۰۰۵، قابل دسترسی در اینجا.
[21]مهدی آقازمانی، از تهران تا گلندل، مجلهی ایرانشهر، شماره هفتم، ژوئن ۲۰۱۳، صص ۶-۸، قابل دسترسی در اینجا.
[22] روبرت صافاریان، روزنامهی ارمنیزبان آلیک هشتاد ساله شد، ۲۰ نوامبر ۲۰۱۱، قابل دسترسی در اینجا.
[23] صافاریان، ساکن دو فرهنگ، ص ۴۶.
“آرمینه میگه “ما شهروند درجهی دو بودیم و هستیم”!
حالا من بودیمش رو نمیدونم اما در هستیمش با شماها شریکیم!
ما هم در جمهوری اسلامی شهروند درجه دو هستیم چون شهروند درجه یک فقط خود حکومت و طرفدارنش (اونم از نوع شیعه) هستن!
مازیار / 12 August 2021
مقاله خوبی بود ، دست مریزاد !
ایراندوست / 15 August 2021