از شاخصهای استبداد در ایران و به نوعی در همه جا، علّامگی سلطان است. شاه همه چیز را میداند. در آغاز که بر تخت مینشیند هنوز نامطمئن است. گاهی نظر اطرافیان را میپرسد. مستقر که شد علّامه میشود. درباریان، از او استعلّام و استفتا میکنند و مدام مدحش را میگویند.
تاریخ دوره اخیر ایران از این نظر درسآموز است. از زمان تشکیل “مجلس امرای جمهور” در ابتدای کار ناصرالدین شاه، در ادامه “مصلحتخانه” و “دارالشورا” و سرانجام “مجلس شورای ملی” و پس از انقلاب “مجلس شورای اسلامی” شور و نظردهی و نمایندگی کمتر مضمونی واقعی یافته، چون آن کس که بر سریر قدرت نشسته خودعلّامهپندار است، از همه چیز سر درمیآورد و گمان میبرد که مصلحت ملت را بهتر از همه میداند. سکوت و جبن و ریاکاری اطرافیان بر توهم مستبد میافزاید.
سعدی در این باره حکایتی را نقل میکند (گلستان، در سیرت پادشاهان) که از نظر دو شخصیت حاضر در آن بسی جالب است: انوشیروان و بزرگمهر. داستان در دربار انوشیروان رخ میدهد که سعدی هم او را مظهر عدل میداند. و کسی که خیکِ علّامگی شاه را باد میکند، خود در دانایی و حکمت مثالزدنی بوده است. داستان آنان که چنین باشد، وای بر حال دیگران:
«وزرای نوشیروان در مهمی از مصالح مملکت اندیشه همیکردند و هر یکی از ایشان دگرگونه رای همیزدند و ملک همچنین تدبیری اندیشه کرد. بزرجمهر را رای ملک اختیار آمد. وزیران در نهانش گفتند: رای ملک را چه مزیّت دیدی بر فکر چندین حکیم؟ گفت: به موجب آنکه انجام کارها معلوم نیست و رای همگان در مشیت است که صواب آید یا خطا پس موافقت رای ملک اولی تر است تا اگر خلاف صواب آید، به علت متابعت از معاتبت ایمن باشم.
خلاف رای سلطان رای جستن − به خون خویش باشد دست شستن
اگر خود روز را گوید شب است این − بباید گفتن آنک ماه و پروین!»
در آخر دوره پهلوی، بحران اقتصادیای که به بحران راه برد و از عاملهای انقلاب شد، مسقیماً در پیوند با علّامگی شاه بود. او به گمان خود از سازمان برنامه و کارشناسان آن بهتر و بیشتر میدانست، و کسی از جمع آن تشکیلات جرأت نداشت به رهبر عظیم الشأن بگوید دارد چه پیش میآید.
داستان تکرار میشود. اکنون مظهر مستبد همهچیزدان سیدعلی خامنهای است. علما به صورت ژنریک همه علّامهاند، از همه چیز سردرمیآورند، از زمان طلبگی باور میکنند که
«هر که خواند صرفِ میرِ میر را − بشکند صد قفل و صد زنجیر را»
همه علّامهاند، اما رهبر شأنی فراتر از صیغه مبالغه دارد. از همه چیز سردرمیآورد: دین، ادبیات، فلسفه، اقتصاد، سیاست جهانی، نظامیگری و … ویروسشناسی. کروناشناس و واکسنشناس هم شده است و در این باره حکم صادر کرده است. درباریان هم حمد و ثنایش میگویند.
مشکل بنیادی به جایگاه برمیگردد. هرکس بر سریر قدرت در یک ساختار استبدادی بنشیند، خودبهخود علّامه میشود. در اصل، دستگاه حاکم، علّامه است. انحصار قدرت به صورت طبیعی با تصور انحصار دانش همراه میشود.
آنچه نهایت قدرت به نظر میرسد – ترکیب سلطه بر خزانه مملکت، تفنگ و تصور دانش مطلق – اساس ضعف استبداد نیز هست. با مشکلی جدی که مواجه شوند، اقتضای لحظه را درنمییابند. جهلشان بر ادراک بحران پیشی میگیرد. این پسماند (Hysteresis)، توهم همهچیزدانی را به زنجیری بر دست و پای استبداد تبدیل میکند. آنگاه که میگویند صدای بحران را شنیدیم، دیگر دیر شده است.
مستبد کوشش میکند محکم حرف بزند و صدایش نلرزد. هر جا بیشتر حکم داد و خود را مطمئن نشان داد – در نمونه سخنرانی ولی فقیه درباره کرونا و قضایای دیگر – به تجربه میتوان اُلدُرُم بُلدُرُماش را نشانه آن دانست که وضع وخیمی دارند و پیشوا دارد تشر میزند تا صفهای عواملش را مرتب کند.
پس ماندن ادراک از حماقت، مستلزم خاموش کردن هر صدایی دیگر، حتا در شکل زمزمه پرسش و تردید در اطرافیان است. اینک علّامگی در نظام ولایی به مرتبه یکدستسازی کامل دستگاه رسیده است. برنامههایشان برای دوره پیش رو انجام تجدید سازمانی در نظام است که در آن علم و اراده رهبر با مانع کمتری ساری و جاری شود. اثر پسماند نیرومندتر میشود. اسکیزوفرنی ولایی به مداری بالاتر میجهد.
منبع:
مجله حقوق ما، شماره ۱۳۹ (محدودیت در ورود واکسن کرونا و حق بر سلامت)
می گویند دو چیز زوال عقل می آورد قدرت و ثروت. در مورد خامنه ای ترکیبی است از هر دو، دستیابی به ثروت بیکران کشور و قدرت مطلقه فقیه. این عاقبت انسانی است که وقتی که زندانی بود با دیگر زندانیان مهربانانه برخورد می کرد و عاقبتش شد این. اخوان را طرد کرد چون اخوان تن به مداحی نداد و در عوض مشتی کاسه لیس را به نام شاعر دور خود جمع کرده که مدحش را بگویند. شاه سلطان حسین ثانی. قدرت اگر پاسخگو نباشد متعفن میشود.
شهروند / 21 February 2021