آسو – نواندیشان اسلامی در ایران چه دیدگاه و تعاملی با آیینهای بابی و بهائی دارند، و ورای توجه به حقوق شهروندی بهائیان در سالهای اخیر، چقدر با تاریخ و اندیشههای بابی و بهائی، آشنایی دارند؟ این شناخت تا چه حد ضروری است؟ این پرسشها را با صدیقه وسمقی، اسلامپژوه و تحلیلگر مسائل اجتماعی، مطرح کردهایم.
خانم وسمقی، اگر موافقاید گفتگو را با یک سؤال شخصی شروع کنیم. کمی دربارهی تحصیلات خود بگویید و اینکه آشنایی شما با جنبش بابی و آیین بهائی به چه زمانی بازمیگردد؟
من مقدمات علوم دینی را در حوزه خواندم و سپس به دانشگاه رفتم. لیسانس الهیات و فوق لیسانس و دکترای فقه و مبانی حقوق اسلامی را از دانشکدهی الهیات دانشگاه تهران گرفتم و در همان دانشکده نیز عضو هیئت علمی شدم. اطلاعات جسته و گریختهای از آیین باب و بهائیت داشتم تا اینکه در سال ۹۶ مدتی به زندان اوین رفتم. در میان همبندیها چهار بهائی بودند، از جمله خانم فریبا کمال آبادی که نام ایشان را از قبل شنیده بودم. از آنجا که به مطالعهی ادیان علاقهمندم و در واقع حوزهی تخصصی مطالعات مرا تشکیل میدهد، از ایشان درخواست کردم که دربارهی آیین بهائی برایم سخن بگوید. ایشان خانم فرهیخته و بامطالعهای است. فریبا خانم گفت یکی دو روز به من فرصت دهید تا مطالبی را دستهبندی کنم. شب سوم ورودم به اوین اولین جلسهی معرفی آیین بهائی را فریبا خانم برگزار کرد. جلسهی مفصل دوم نیز شب بعد برگزار شد. «کتاب ایقان» و «هفت وادی» را نیز در زندان با همراهی یکی از دوستان عزیز بهائی مطالعه کردم. «مثنوی» بهاءالله را نیز خواندم. اگر نمیدانستم سرایندهی آن کیست، آن را متعلق به عطار میدانستم. از زندان که بیرون آمدم، به موازات سایر مطالعاتم، کتابهایی مانند «اقدس»، «بیان»، «مطالع الانوار» و برخی دیگر از کتب بهائی را خواندم. هنوز هم کتابهایی از این دو آیین در فهرست مطالعاتم قرار دارد که امیدوارم هر چه زودتر فرصت خواندن آنها را بیابم.
شما در سالیان گذشته، به همراه تعدادی دیگر از نواندیشان دینی، به صورتی صریح از حقوق مدنی بهائیان ایران دفاع کردهاید. مبنای چنین دفاعی چه بوده است؟
مبنای من برای دفاع از حقوق بهائیان، انسان بودن آنان است. همهی انسانها بیگمان دارای حقوق انسانیِ برابرند. هر حقی که به یک انسان به دلیل انسان بودن تعلق میگیرد، به همهی انسانها بدون توجه به ویژگیهای خاص آنها مانند دین، ملیت، قومیت و جنسیت تعلق میگیرد. برابری انسانها در حقوق انسانی را یک اصل عقلی میدانم. اگر دین بخواهد با این اصل عقلی یا هر اصل عقلی دیگر مخالفت کند، دوستدار دین به گمان من باید در آن برداشت و قرائت از دین تردید کند، نه آنکه اصل عقلی را نادیده بگیرد و آن را زیر پا بگذارد. کسانی که وابستگی زیادی به دین ندارند با دیدن تعارض دین با اصول عقلی یا مقتضیات زندگی امروز اساساً دین را کنار میگذارند. اگر اصل عقلی و انسانی و اخلاقی را در برابر یک قرائت از دین کنار بگذاریم، نتیجهاش نامعقول شدن دین و آموزههای آن است. به نظرم، دینی که آموزههایش نامعقول و مخالف حقوق انسانی است نباید مورد پیروی قرار گیرد. چالش بزرگ قرائت سنتی اسلام نیز در دنیای امروز همین است. آنانی که از دین سنتیِ مدافع و توجیهکنندهی تبعیضات پیروی میکنند، با چالش بزرگی روبهرو هستند. نمیتوانند هم مسلمان باشند و هم با دستاوردها و آمال امروز انسان خود را هماهنگ کنند. زن مسلمان خواستار برابری است. از سویی اسلام سنتی تبعیضات علیه زن را برآمده از احکام اسلام معرفی میکند. زن مسلمانی که به قرائت سنتی وفادار باشد، نمیتواند این تعارض و چالش را حل کند. بازنگری در مبانی قرائت دین به ما کمک میکند که این تعارضات را به خوبی حل کنیم. تبعیض علیه اقلیتهای دینی از جمله بهائیان نیز با تجدیدنظر در مبانی قرائت دین به گونهای حل میشود که با اخلاق و حقوق انسانی شایستهی انسان امروز سازگار باشد. من تبعیضات را نه زاییدهی اسلام بلکه زاییدهی اختلاط نامیمون سنت و دین میدانم، زاییدهی گره زدن حقوق و قوانین به دین. این گرهها باید باز شود، گرههایی که هم برای دین و هم دینداران و دیگر انسانها مشکلآفرین است.
به رسمیت شناختن حقوق مدنی گروههای مختلف دگراندیش شرط انکارناپذیری برای ایران دموکراتیک است. اما شاید آنچه گفتگو و تعامل میان گروههای مختلف را تسهیل میکند شناخت اعتقادی از یکدیگر است. با توجه به تجربهی مطالعهی آثار بابی و بهائی، تا چه اندازه چنین شناخت متقابلی را ضروری میدانید؟
به رسمیت شناختن حقوق همهی انسانها به دلیل انسان بودن، برای زندگیِ بشری در دنیای امروز ضروری است. جامعهی بشری قرنها بردگی و جنگهای خونین قومی و دینی را پشت سر گذاشته و هنوز هم شاهد آثار باقیماندهی آن هستیم. آنچه مبارک و مهم است این است که در دنیای امروز گفتمانی متفاوت از گذشته شکل گرفته و آن گفتمان برابری حقوق انسانی همهی انسانهاست. این یک دستاورد بزرگ انسانی است. این دستاورد را باید ارج نهاد و عملی کرد. برای به رسمیت شناختن حقوق انسانها نیازی به شناختن عقاید آنان نیست. اما بهائیت بخشی از تاریخ ایران است. آیین بهائی در ایران شکل گرفته و زاده شده است. از این بابت شناخت آن حائز اهمیت است. از سوی دیگر، برای شکلگیری واقعی و عمیق دموکراسی و نیز صلح پایدار در ایران، نیازمند گفتگو میان اقشار گوناگون و حق برابر مشارکت همگان در این گفتگو هستیم. در آیندهی ایران همه باید حقوق سیاسی و مدنی برابر داشته باشند. همه باید حق تأثیرگذاری در سرنوشت کشور را داشته باشند. برای تحقق چنین اهدافی نزدیک شدن افکار به یکدیگر بر مبنای شناخت صحیح و عاری از سوءتفاهم لازم است. دربارهی بهائیت تبلیغات سوء زیادی صورت گرفته است. ستمهای فراوانی به بهائیان شده است. امکان شناخت صحیح آنان برای مردم و حتی اندیشمندان از بین رفته است. این امکان گفتگو و شناخت باید فراهم شود. جامعهی ما امروز حتی با دین آباء و اجدادی خود یعنی دین زرتشتی نیز بیگانه است. شناخت صاحبان ادیان مختلف و اقوام گوناگون از یکدیگر و فراهم شدن امکان گفتگو میان آنان به رشد فرهنگی و افزایش بردباری کمک میکند. همزیستیِ مسالمتآمیز پیروان ادیان گوناگون و صاحبان عقاید سیاسی متفاوت نیازمند افزایش بردباری و آشنایی با فرهنگ مدارا و صلح است. این یکی از امور ضروری بنیادین برای جامعهی ماست.
هنوز در کشور ما زیرساختهای دموکراسی ساخته نشده و حتی درینباره گفتگو نکردهایم. بنابراین، شناخت ملت از افکار و عقاید و فرهنگ قومی و دینی یکدیگر میتواند مفید و سازنده باشد. اقلیتهای قومی و دینی گوناگون در ایران کنار یکدیگر زندگی میکنند، اما یکدیگر را نمیشناسند. مخالفان متعصب آیین بهائی تلاش کردهاند که آن را حذف کنند. من فکر میکنم که برای غنا بخشیدن به فرهنگ، برای بالا بردن سطح بردباری، برای شکلگیری فرهنگ پایدار صلح و مدارا، گفتگو میان صاحبان همهی عقاید، اعم از دینی و غیردینی، ضروری و مفید است. نفس گفتگو نوعی ضرورت است. شناخت حاصل از گفتگو که به افزایش دانش اجتماعی و سیاسی و فرهنگی میانجامد ارزشمند و ضروری است. البته شکلگیری چنین گفتگویی، بهویژه میان پیروان اسلام و بهائیت، را کار آسانی نمیدانم. روحانیت شیعه، بهویژه روحانیت سنتی، این گفتگو را تحمل نخواهد کرد. در اسلام سنتی فرهنگ گفتگو شناختهشده نیست. در حوزههای علوم دینی ارزشهایی مانند آزادی عقیده و بیان جایگاهی ندارد. روحانیت سنتی شیعه، بهائیت را به رسمیت نمیشناسد. روشنفکران دینی در این زمینه باید نقش مهمی ایفا کنند، نقشی که زمینهساز به رسمیت شناختن حقوق کامل هموطنان بهائی شود. نواندیشان دینی باید بتوانند بر روحانیت سنتیِ شیعه اثر بگذارند. این کار به گمان من انجام خواهد شد اما نیازمند زمان است. نکتهی دیگری که باید اضافه کنم این است که تبلیغات سوء دربارهی آیین بهائی باعث شده که حتی روشنفکران نیز آگاهی چندانی از این آیین نداشته باشند. به نظر من شکلگیری گفتگو میان روشنفکران و نواندیشان دینی و اقلیت بهائی میتواند آغاز خوبی باشد. ما باید زمینههای گفتگوی مسالمتآمیز و برابر را آماده کنیم.
به نظر شما چگونه میتوان زمینهی چنین گفتگویی میان نواندیشان دینی و بهائیان را فراهم کرد؟ با توجه به تجربهی شخصی شما از مطالعهی آثار بابی و بهائی، چنین مطالعاتی چگونه میتواند به گفتگوی میان نواندیشان دینی و بهائیان کمک کند؟ آیا چنین مطالعاتی میتواند تأثیر تبلیغات نادرست را از بین ببرد و به تعامل سازنده کمک کند؟
نواندیشان دینی این اصل را پذیرفتهاند که بهائیان به عنوان شهروندان ایران باید دارای حقوق برابر با دیگر شهروندان باشند و هرگونه تبعیضی علیه آنان باید برچیده شود. این گام بزرگ و مؤثری محسوب میشود. این نکته را با توجه به شرایط دینیِ ایران عرض میکنم. در اوج جنبش بابی و بهائی، نواندیش دینی به معنای امروز نداشتیم. به همین جهت از سوی روشنفکران و متدینان اعتراضی نسبت به سرکوب بابیها و بهائیان نشد. با پذیرش اصلی که به آن اشاره کردم گفتگو میان نواندیشان دینی و پیروان آیین بهائی آسان و میسر شده است. اما هدف از این گفتگو، کمک به عادیسازی زندگی شهروندان بهائی و به رسمیت شناختن حقوق آنان و اصلاح قوانین و دیدگاهها بر این اساس است. رسیدن به این نتیجه نه فقط در جمهوری اسلامی بلکه به طور کلی در ایران با توجه به دیدگاه روحانیت شیعه زمانبر است. میان آیین بهائی و اسلام دو موضوع چالشی بزرگ وجود دارد: عصمت و خاتمیت. در این میان خاتمیت مهمتر و اساسیتر است. رهبران آیین بابی و بهائی با آنکه خود در آغوش اسلام زاده شدند و پرورش یافتند و اسلام و پیامبر اسلام و قرآن و امامان شیعه را قبول دارند و به آن اذعان میکنند اما خاتمیت اسلام و پیامبر آن را به چالش کشیده و در واقع رد کردهاند ــ امری که لازمهی آوردن یک دین جدید است. همین کار، علمای اسلام را علیه این دو آیین برانگیخته است. این نیز در تاریخ بیسابقه نیست. وقتی مسیح آمد، کاهنان و روحانیون یهودی او را تکذیب کردند و حتی به قتلش حکم دادند. وقتی اسلام آمد یهودیان و مسیحیان آن را نپذیرفتند. ادیان به دلیل تعصب پیروان و بهویژه انحصارطلبیِ روحانیون، دین و آیین پس از خود را تاب نمیآورند. میان فرقههای درون یک دین نیز همین وضعیت به چشم میخورد. اشکال اصلی دربارهی فرهنگ دینی این است که هر دین و آیین و فرقهای حق را فقط نزد خود میداند وبس.
اشکال دیگر این است که دینداران هنوز نیاموختهاند که پیروان دیگر ادیان را در کنار خود با احترام به حقوق آنان تحمل کنند. این اشکال بهویژه در میان پیروان اسلام به صورت پررنگ دیده میشود. رواداری و بردباریِ دینی در جوامع اسلامی به وجود نیامده است. مسلمانان برخی ادیان پیش از اسلام را به رسمیت میشناسند اما آیینهایی را که پس از اسلام ظهور یافتهاند فاقد رسمیت میدانند و چون این آیینها خاتمیت اسلام را نقض میکنند آنها را مایهی گمراهی و ضاله میخوانند. این اندیشه منشا دینی ندارد بلکه از تعصبات دینی سرچشمه گرفته و پرداختهی متکلمان است. عقیدهی مسلمانان به خاتمیت اسلام دلیل نمیشود که اولاً همهی انسانها آن را باور داشته باشند و به آن وفادار باشند. ثانیاً این عقیده نقض حقوق انسانیِ کسانی که خاتمیت را قبول ندارند، توجیه نمیکند. هر چند بحثهای کلامی میان اسلام و آیین بهائی و بابی مفید است اما در این بحثها به جای اتکا بر نقاطی که میتواند شکاف و اختلاف میان اسلام و دو آیین یادشده را بزرگتر سازد، به نظرم باید از گفتمان حقوق بشر استفاده کرد. باید بر حقوق انسانیِ برابر همگان، بهرغم اختلاف در دین و عقیده تأکید کرد. باید از عقاید سنتی که ناقض حقوق برابر همگان است انتقاد کرد؛ عقاید تبعیضآمیزی که به اشتباه به اسلام نسبت داده شده یا حداکثر صرفاً یک خوانش از اسلام بر آن صحه میگذارد. اما خوانشهای متفاوتی از اسلام نیز وجود دارد که نواندیشان دینی آن را نمایندگی میکنند. به نظرم وقتی این گفتمان در ایران شکل گرفت و پذیرفته شد که همهی انسانها بدون توجه به عقیده و دینشان حقوق شهروندی برابر دارند، کار آسان خواهد شد. اصل مذکور از آنجا که مبنای منطقی و عقلانی دارد به سرعت پذیرفته خواهد شد. باید درینباره جدیتر کار کرد. پذیرش این اصل بسیاری از مشکلات فرهنگی و حقوقی و سیاسی ما را حل خواهد کرد یا به حل آن یاری خواهد رساند. به عبارت دیگر، حل مشکلات میان اسلام و بهائیت را نباید منوط به حل اختلافات دینی و اعتقادی آنان کرد.
فارغ از زمینهی مشترکی که برای همکاری عملی میان گروههای مختلف، از جمله مسلمانان و بهائیان، وجود دارد، به نظر شما آیا حضور پررنگ موضوعات الهیاتی و کلامی در متون بابی و بهائی میتواند به نزدیکی و همکاریِ فکری میان بهائیان و نواندیشان دینی کمک کند؟
کار اندیشمند اندیشیدن و پرداختن به امور فکری است. میان نواندیشان دینی و بهائیان نیز ارتباطی که قابلتصور است همانا ارتباط فکری و پرداختن به مباحث مهم نظری است که میتواند علاوه بر رفع سوءتفاهمات، به دستاوردهای خوبی بینجامد. چون نواندیشان دینی به آزادی اندیشه و عقیده باور دارند، مشکلی با اینگونه گفتگوها ندارند. آنان از بحثهای کلامی و الهیاتی استقبال میکنند. مسئلهی مهم این است که ببینیم در ایران امروز پرداختن به این بحثها چقدر میتواند مفید واقع شود، به این معنا که چقدر میتواند به حل و فصل مشکلات هموطنان بهائی کمک کند. تا زمانی که اصل آزادی اندیشه و عقیده در ایران پذیرفته نشده باشد، شاید پرداختن به اینگونه بحثها به طور مشروح تبعات منفی داشته باشد.
در ایران امروز نه فقط حاکمیت و اکثریت روحانیت شیعه بلکه بسیاری از دینداران تحصیلکرده نیز هنوز دربارهی موضوعات مهم اعتقادی، بردباریِ کافی برای شنیدن سخنان متفاوت ندارند. میبینید که حتی در مسائل مهم سیاسی هم که به سرنوشت کشور و ملت مربوط میشود زمینه برای گفتگوی ملی آماده نشده است. این ضعف بزرگی است. مسائل سیاسی دارای حساسیت کمتری نسبت به مسائل اعتقادی، بهویژه موضوعات بنیادین اعتقادی، است اما با وجود این، گفتگوی سیاسی به معنای واقعی هم نداریم. اگر زمینهی گفتگو به معنای واقعی آن در کشور ما فراهم شود، اتفاقات خوبی خواهد افتاد. این امر زمانبر است. نمیدانم گفتگو میان نواندیشان دینی و بهائیان در زمینهی الهیات و کلام چقدر میتواند افکار را متوجه خود کند. میتوان پیشبینی کرد که بحثهای حساسی مثل خاتمیت و عصمت که نقاط مهم اختلاف میان کلام اسلامی و بهائی است میتواند واکنشهای حوزه را در پی داشته باشد. باید دید که نواندیشان دینی چقدر برای مواجهه با این چالشهای فکری آمادگی دارند.
من فکر میکنم که در گامهای نخست تأکید بر حقوق انسانی هموطنان بهائی و دیگر اقلیتها و نیز آزادی اندیشه و عقیده میتواند زمینهساز برداشتن گامهای بعدی باشد. نباید از طریقی وارد شویم که به بهبود وضعیت کمک نکند. البته موضوعات خوبی برای طرح و بحث وجود دارد که میتواند برای شروع بحثهای دینی از آنها آغاز کرد. قوانین شرعی بهائی به نوعی اصلاح قوانین فقهی اسلامی در برخی زمینههاست. به علاوه، بهائیت موضوعات جدیدی را مطرح کرده که در اسلام به این صورت مطرح نشده و از موضوعات روز دنیاست، مثل صلح و وحدت جهانی و یا آنکه بهائیت در مبحث جنسیت تا حد زیادی به برابریِ جنسیتی نزدیک شده است. طرح اینگونه مباحث میتواند مفید و ثمربخش باشد.
با سلام به خانم وسمقی
من این جا بی آن که تحلیل کنم کوشیده ام دو منبع آغازین نارواداری سیاسی در ایران پس از ساسانی را به گفتگوی دلنشین شما بیافزایم.
ما ایرانی ها پس از ایجاد تغییر در جامعۀ ایران به دورۀ بعد از ساسانی هنجارهای دینی جامعۀ ساسانی را نیز ـ که بسیار ویرانگرند ـ به جامعۀ بعد از ساسانی انتقال داده ایم. این هنجارها را بیشتر می توان در منابع درجه 2 زرتشی یافت. برای نمونه در باب اول کتاب “صد در نثر” در این باره می خوانیم: «[آدمی بایست] بر دین خود استوان باشد و هیچ شک نکند که دین او [تنها دین] راست و درست است.» همچنین می خوانیم: «آدمی در این که دینش بهتر از دین دیگران است [هیچ گاه] نباید شک کند. پس اول چیز استوان بودن [در دین خود] است.» (ص 2) در باب 10 در این باره می خوانیم: «کُشتی بستن هر که را که 15 ساله شود [چه زن چه مرد] فریضه است.» (ص 9) «فرق میان ایرانی و انیرانی کُشتی بستن است.» (ص 10) اگر کسی نکردندی او را سنگسار کردندی؛ [می بگفتندی] که نان و آب بر وی حرام است. (ص 35) در باب 38 در این باره می خوانیم: «جهد و کوشش باید کردن تا از هم کاسه شدن با غیر زرتشتیان [و یعنی بد دینان و کافران] خود داری شود و به کوزۀ ایشان آب نباید خوردن. (ص 29) [کوزۀ ایشان] اگر مسین است به آب شستن باید تا آب خوردن در آن شاید. و اگر سفالین و چوبین است البته نشاید [که دیگر در آن آب خوردن.] (ص 29) و مترجم “وندیداد” [به درستی] در این باره می نویسد که «در دین زرتشت هر که زرتشتی نیست پرستندۀ دیو است؛ چه ایرانی چه انیرانی.» (ص 31)
ادامه در 2
داود بهرنگ / 20 November 2020
(2)
علامه دهخدا در معنای واژۀ کافر می نویسد: [این واژه در منابع فارسی به این معانی به کار رفته است:] ضد مؤمن. بی دین. بی کتاب. ناگرونده و ناگرویده. و در ادامه ابیاتی هم از شعرای کلاسیک ایران آورده است. برای نمونه می نویسد: فردوسی در شاهنامه می گوید که «در آورد لشکر به ایران زمین ـ شه کافران دل پراگنده کین.»
علامه دهخدا اما نمونۀ گویایی در این باره که چه کس در زبان فارسی کجا واژۀ کافر را هم معنی با واژۀ “بی دین” به کار برده به دست نداده است.
من به گمانم اول بار مترجمین”تفسیر طبری” در دورۀ سامانی چنین کرده اند. در صفحات آغازین این کتاب ـ که هیچ ربط به تفسیر طبری هم ندارد می خوانیم: «غیر مغضوب علیهم و لا الضالین یعنی غیر از آن ستمکارانی که بر آنان خشم گرفتی [کافران] چون جهودان و ترسایان و بی دینان و بی راهان. و این است تفسیر سورۀ الحمد.» (ص 19)
پس از مترجمین دورۀ سامانی این خواجه نظام الملک است که نارواداری دینی را در شکل مدون تبدیل به سیاست رسمی دستگاه حکومت در ایران کرده است. خواجه در کتابی که در بارۀ چگونگی حکومتداری نوشته هر مسلمانی را که مذهبش شافعی یا حنفی نیست منحرف و بد دین و نیز بیرون از دایرۀ انسانیت شناسانده است. در نوشته اش به سلطان آلپ ارسلان حق می دهد که خشمگین شود و بگوید: «آن مردک را بیاورید.» و چون آوردند از او بپرسد: «ای مردک تو باطنیی و می گویی خلیفۀ خدا حق نیست؟» نیز حق می هد که سلطان “مردک” را بخواند و بگوید: «ای روسپی زن! مذهب روافض چنان نیکو مذهبی است که تو آن را سپر مذهب باطنی گری کرده ای؟ این بد و آن بتر است.»(ص 217)
ادامه در 3
داود بهرنگ / 20 November 2020
(3)
شدت تعصبات مذهبی خواجه نظام الملک در نوشته اش از حد بیرون است. او “پاکدینی” را شرط استخدام کارگزاران حکومتی قرار داده است. می نویسد: قوت و مدد مخالفین حکومت بیشتر از روافض و خرم دینان است و ایشان از هر چه شرّ و فساد و قتل و بدعت إبا ندارند. دعوی مسلمانی کنند و لیکن عمل کافران دارند. باطن ایشان بر خلاف ظاهرشان است و قولشان بر خلاف عمل شان است. دین محمد را هیچ خصمی شوم تر و به نفرین تر از ایشان نیست. (ص255) خواجه در ادامه می نویسد: امروز کسانی در این دولت و در میان ما از ایشانند. این کسان خداوند (یعنی پادشاه) را بر علیه بنده تحریک می کنند و در نتیجۀ نمایش های ایشان است که خداوند را خلد الله ملکه اکنون از بنده ملالتی حاصل آمده است و نیز تحریک می کنند که خداوند خانه خلفای بنی عباس را براندازد. (ص255) می افزاید: بنده این جا نمی خواهم «نَهتَبَن از سر آن دیگ بردارد که بس رسوایی از زیر آن بیرون آید.» (ص 255) به اندرز در این باره می نویسد: قاضی گفت «پیغامبر (ص) گفته که روافض و قدریه مسلمان نیستند.» و نیز گفته که «فرقه قدریه در میان مسلمانان همچون مجوس اند. از بیمارشان عیادت مکنید و چون درگذرند در عزاشان شرکت مکنید و بر جنازه شان نماز مخوانید.» (ص 221) می افزاید: «همه روافض قدری مذهب اند.» (ص 221) در ادامه می نویسد: «نهی است جهود و ترسا و گبر را به کارگزاری در میان مسلمین برگماشتن.» (ص 222) در این رابطه روایت می آورد که امیرالمؤمنین عُمر رضی الله به تأکید فراوان گفت که «در قرآن آمده [است] که کار مسلمانان را به یهود و نصارا وامگذارید.» (ص 222)
ادامه در 4
داود بهرنگ / 20 November 2020
(4)
خواجه می نویسد: «کارگزار و دبیر و مستوفی اگر در عالم بی همتا باشد اما بد مذهب باشد یا چون گبر و جهود و ترسا بد دین باشد مسلمانان در رنج خواهند بود و استخفاف شوند. و چون مسلمانان ازین بد مذهب و بد کیش تظلم کنند و بنالند او را معزول باید کرد و باید او را تنبیه کرد و به کفایتش هیچ اعتنا نکرد.» می نویسد: این که بگویند «اگر این از میان برخیزد همه کارها نابسامان گردد و زیان آید و هیچ کس این شغل را نتواند دروغ گویند و این سخن نباید شنیدن.» (ص 230) خواجه در ادامه حکایت می آورد که “امیرالمؤمنین عمر رضی الله” گفت: جهود را نشاید که کارگزاری مسلمانان کنند. گفت: جهود همین که نفس می کشند و در قید حیات اند بس است و بایست شکر گزار باشند. (ص231) خواجه می نویسد: امیر المؤمنین عمر رضی الله عنه را گفتند سعد وقاص یک کارگزار جهود را به کار گماشته است و می گوید: جز این هیچ کس از عهده این کار برنمی آید. عمر چون این خبر بشنید سخت برآشفت و گفت: “مات الیهودی”. یعنی چنین پندار که او بِمُرد. یعنی: او را از کار بر کنار کن و کسی مسلمان را جای او بگمار. (ص 232)
با احترام ـ داود بهرنگ
منابع
1- مجموعه قوانین زرتشت یا وندیداد اوستا / تألیف: جیمز دار مستتر / ترجمه: [دکتر] موسی جوان / چاپ اول: 1316 انتشارات کتاب ـ تهران و چاپ دوم 1380
2- صد در نثر و صد در بُن دَهِش / به تصحیح ارواد بمانجی ناصروانجی دهابهار / [بمبئی]: اوقاف پارسی، ۱۹۰۹ م
3- سِیَرالملوک [سیاست نامه] / تألیف خواجه نظام الملک / به اهتمام: هیوبرت دارک [بر اساس نسخۀ نخجوانی] / انتشارات بنگاه ترجمه و نشر کتاب / چاپ اول 1340 (چاپ دوم 1347)
داود بهرنگ / 20 November 2020
با درود
پس از خواندن این مصاحبهء نفیس و عالی و کامنتهای عالی تر و روشنگرانه ای آقای بهرنگ تنها واژگانی که به ذهنم میرسد “نیرنگستان آریایی -اسلامی” است.
این عبارت “نیرنگستان آریایی-اسلامی” را می توان و باید بمثابه مفهومی کلیدی, مفهومی تاریخی-نظری در توضیح و تفهیم استبداد مذهبی, غلبه بودن فرهنگ متعصب و ناروادار در تاریخ ایران (قبل از اسلام, پس از اسلام, قرن بیستم تا به حال) بسط و گسترش داد.
یکی از پارادوکس هایی که در این میان قابل مشاهده می باشد این است که حتی روابط مابین خود بابیان و بهائیان نیز تاریخا گوشه های تیز و تندی از نابردباری و ناآزادگی و تعصب شدید مذهبی دارد.
باربد / 21 November 2020