تاریخ دین، تاریخ همین اجزای الهیات نکبت است: الهیات جنگ، الهیات قتل، الهیات لشکرکشی، الهیات ترور، الهیات شکنجه، الهیات غارت، الهیات تعصب، الهیات عصبانیت، الهیات قربانی، الهیات تعرض، الهیات نکاح، الهیات بردگی، الهیات اکل میته، الهیات دروغ، الهیات توسعهطلبی، الهیات اقتدار، الهیات موشک، الهیات هستهای و…. در همه این شرارتها، متولیان خدا همواره پایِ «وجود» خدا را به میان کشیدهاند: اله مجوز و مترسکی برای انجام آن شرارتها بوده است.
۱. وقتی در نظر میآوریم یا دهان باز میکنیم یا دست به قلم میبریم و «اله (خدا)» را به ذهن و زبان و قلم در میآوریم و از او سخن میگوییم، آن الهگویی ما بر «داشتن» اله دلالت دارد. داشتنِ خدا، در شکل ایمان یا باور و نیایش بروز میکند. ایمان، تملک خداست، برای رسیدن به نوعی از ایمنی از طریق بیان انفعالات درونی، و به ویژه زدودن ترسها در پناه ترسی بس بزرگتر. ایمان به مثابه تملک، امری ابتدائاً خصوصی است؛ (به چیزی از جنس ایمان کرکِگوری، در ادامه، میپردازم).
۲. وقتی از «الهیات» سخن میگوییم، الهیات بر اثبات «وجود» آن اله، و تعریف صفات او دلالت دارد که عموماً سویه ایجابی دارد و به دنبال علنی و عمومی کردن خدا است. الهیات دست و پا کردن متولی برای خداست. (در الهیاتهای سلبی یا تنزیهی، همچون ابوالعَلاء مَعرّی و باروخ اسپینوزا خدا متولی ندارد).
۳. اله تا وقتی که مَِلک خصوصیِ مختصرِ کسی باشد از تن دادن به الهیات ابا میکند. (همان خدای شبان: تو کجایی تا شوم من چاکرت). اما اله، سرمایهای است که عموماً تمایل به بزرگشدن دارد و هرچه بزرگتر میشود، دیگر پنهان نمیماند. دارندگان خدایان بزرگ تمایل به عمومی کردن ملک خود ـ از طریق وضع صفات و احکام برای او و خود ـ دارند. دین، عمومیشدنِ روایی الهیات است. ادیان از الهیاتهای ایجابیِ الهگان بزرگ زاییده شدهاند (اختلاف در روایت، ناشی از اختلاف در پیرنگ نیست). املاک بزرگ و ملاکانشان، هراسآورند. الهِ اکبر، حتی خدایان دیگر (ان) را هم قلع و قمع میکند.
۴. الهیاتهای ایجابی همواره به سمت مضافشدن رفتهاند.
۵. «الهیات نکبت»، سرجمع همه الهیاتهای مضاف است که جامع جمیع شرارتهای فعلی (سه مورد اول) و انفعالی (مصادیق ذکرشده در مورد چهارم) زیر میباشد:
نخست: الهیات قدرت که به خشونت و تخریب راه میبرد: با انواع استبداد و به بند کشیدن و تکفیر و شکنجه و سیاهچال و تاخت و تاز و آتشزدن و قتل و ترور و کنده و چماق و داغ و درفش و میل… و انواع تحکّمها، رعبها و تکذیبهای پیوسته، و
دوم: الهیات ثروت که به تبعیض میانجامد: با انواع روابط خدایگانـبندگانی و اربابـرعیتی و کودکـبیگاری و عدم استیفای حقوق کارگر و… انواع کلیشههای قومیتی و نژادی و زبانی، و
سوم: الهیات شهوت که به بهرهکشی سوق مییابد: با انواع چندزنی و زنستیزی و کنیزخری و اختگی و غلامبارگی و ساقیگری و… و انواع جُکگوییهای جنسی و جنسیتی و کیشی، و
چهارم: الهیات انفعال، شامل جهل، تقلید، ترس، تقدیر، انزوا، تقیه، کتمان، ریاکاری، توهم، فریب، نشئگی، تنبلی، صبوری، سرسپردگی، انظلام و… و انواع سکوتهای متبخترانه و متوهمانه و شیادانه.
۶. تاریخ دین، تاریخ همین اجزای الهیات نکبت است: الهیات جنگ، الهیات قتل، الهیات لشکرکشی، الهیات ترور، الهیات شکنجه، الهیات غارت، الهیات تعصب، الهیات عصبانیت، الهیات قربانی، الهیات تعرض، الهیات نکاح، الهیات بردگی، الهیات اکل میته، الهیات دروغ، الهیات توسعهطلبی، الهیات اقتدار، الهیات موشک، الهیات هستهای و…. در همه این شرارتها، متولیان خدا همواره پایِ «وجود» خدا را به میان کشیدهاند: اله مجوز و مترسکی برای انجام آن شرارتها بوده است؛ هیچ انسانی در تاریخ دین به زندان نرفته الا اینکه فرمانی از خدا پشتبند آن بوده است. حتی هیتلر نیز نوشت که «نبرد من، مطابق اراده الهی (فی سبیل الله) است».
۷. انسان، به مثابه موقعیت، مستعد شرارت است و شرارت یک دامنه است. چه بسا ادوار و اشخاصی، زمینه و کارگزار همه آن شرارتها بوده باشند. اما آنگاه که الهمان به الهیات بدل گشته و الهیاتمان سر مضافشدن دارد، و با این حال، به دلیل بداقبالی و ناتوانی یا هر علت و دلیل دیگری، نمیتوانیم آشکارا شرارت بورزیم، الهیات را به کلماتی مزین و مبدل میکنیم که ظاهر شرارت را از آن برگیریم: این تزیّن چیزی از شرارت الهیات مضاف نمیکاهد.
۸. یک مورد از این دست، الهیات رحمت است که با چشمپوشی از واقعیت، و عرضی و عارضی دانستن الهیات نکبت، رحمت خدا را برای مومنان و جهانیان طلب میکند. این الهیات یک اطلاعیه ترحیم است. زرق و برق این اطلاعیهها نباید ما را از شرارت مندرج در فعل آن «به ظاهر مرحوم» بازدارد: او از غم بیآلتی، افسرده است.
۹. نمونه دیگر، الهیات رهاییبخش است: شرارت را در لفافه مظلومنمایی و انتظار تحقق ملکوت آسمان میپوشانیم و نامش را جمع نقیضینِ الهیات رهاییبخش میگذاریم. الهیات با آزادی جمع نمیشود. حتی در «تجربه» الهیات رهاییبخش نیز، آزادی غائب است. این جنبش در آمریکای لاتین با توسل به آموزههای مسیحیت اولیه، دوباره توانست جای پایی برای متولیان خدا باز کند، این بار اما در هیات «کلیسای فقرا». آن «ایمنسیپیشن» نه به معنای رهایی، بلکه دلخوش کردن به همان وعده دروغین رستگاریای است که قبل از هر چیز التزام به فلاکت را ضروری میسازد. دین هیچ گاه به نیروی ترقیخواه بدل نمیشود؛ حداکثر چیزی که به نام ترقی در اینجا جعل شده، همان «بسیج تودهها» است. حد اعلای تجربه و تحقق الهیات رهاییبخش، برای ما، همین انواع چپگراییها و بنیادگراییها، همین کشت و کشتارهای دهه شصت، و همین آبانویتسِ ۹۸ بود: تودهها، بسیج شدند اما شرارتی را به جای شرارتی نشاندند.
۱۰. موضع مدرن ما ایجاب میکند که به شدت نگران «الهیاتهایِ مضافِ مزین»، و به ویژه، الهیات رحمت باشیم. روش این نگرانی، ترکیبی است از هرمنوتیک سوءظن و نقد ایدئولوژی. تنها با این روش است که فرمانهایی چون قاتِلوهم، اُخذوا و قُتّلوا تقتیلا، أَن يُقَتَّلُوا أَو يُصلَّبُوا أَو تُقَطَّعَ أَيديهم و أَرجُلُهُم من خِلاف أَو يُنفَوا مِنَ الأَرض، فاقطَعوا اَیدیهما، یعذّبکُم عذاباً اَلیما، فَاضرِبُوا فَوقَ الأَعناق و اِضرِبُوا مِنهُم كُلَّ بَنان، ضربُ الرقاب، و شدُّ الوِثاق، الرّجالُ قوّامونَ عَلی النِساء، النِساءُ حَرثٌ لکُم، و للرِجالِ عَلیهِنّ درجه، فانکِحوا ما طابَ لکُم مِن النِساء مَثنی و ثُلاث و رُباع، و اضرِبوهُنّ، و اَعِدّوا لَهُم مَااستَطَعتُم، و عبداً مملوکاً و… را نمیتوان به ورطه توهمآمیز تفسیرهای خوشبینانه درانداخت و دینروشنفکرانه خواست که آنان را به عوارض دین نسبت دهیم یا بخواهیم آنان را به احکامی دیگر تفسیر کنیم تا از خمره آن، الهیات رحمت بیرون آید.
۱۱. الهیاتهایی چون رهایی و رحمت، و نیز «الهیات وحدت» بیمعنا هستند: عبودیت (بندگی)، پیوستِ ایمان است: خدا به تملک در میآید اما چون مِلکی غیرآزاد است که قید و بند خورده است، دارندهاش را هم دربند میکند. با خدا نمیتوان آزاد شد. خشونت و اختلاف نیز پیوستِ دین است: برای متالهان، بیرون از دین چیزی جز گمراهی نیست (المغضوب علیهم و الضالین). خدا و دین ـ برای انسان ـ همان تاریخ خدا و تاریخ دین است؛ کافی است رو برگردانیم و به تاریخ خودمان بنگریم (انواع فرقهگرایی و تکفیر و ارتداد و تعذیب و…).
۱۲. همچنین، و به ویژه، الهیات سیاسی (که در پاسداشتِ سیاست، باید آن را الهیات سَیّاسی خواند)، یعنی آنجا که دوگانههای عرفیِ «دوست و دشمن»، «قوی و ضعیف»، «خوب و بد»، «سودمند و مضر»، «صادق و کاذب»، «داخلی و خارجی» و «زشت و زیبا» با دوگانه «مومن و کافر» منطبق و یگانه میشوند. در اینجا، چنانکه نیکاندیشانِ مخاطرهشناس گفتهاند: «خدایان، دستنشاندههایِ آسمانیِ حاکمانِ زمینی میشوند»؛ با چنین دستنشانده قهاری، هر کاری میتوان کرد.
۱۳. همه این الهیاتهای مبدل و مزین، نسخههای رقیقشده و ضعیفشدة الهیات نکبت هستند. افشای نکبت الهیاتهای مضافی که در نام تبدل یافتهاند، از مسئولیت انسان آزاد برمیخیزد. آزادی خودانگیختهترین مفهومی است که آن را به روش خردورزی و سنجشگری، خلق میکنیم.
۱۴. بر این قرار، این اله و الهیات است که به آزادی وصل میشوند: از یک سو، اله را به آزادی وصل میکنیم تا او را از تاریخ شرارتباری که به نام او ثبت شده است، آزاد سازیم؛ در فرایند آزادسازی خدا، خدا در بیرون از موقعیت، در ناکجای خود، قرار مییابد. خدای آزاد مانع کمتری برای آزادی انسان است. از سوی دیگر، الهیات را به آزادی وصل میکنیم تا آن را در پرتو نقد ایدئولوژی (و نه صرف هرمنوتیکهای حُسنظنی) از استعداد تاریخی شرارت مندرج در آن باز رهانیم. الهیات آزاد (و نه الهیات آزادی)، آزادشده از وجود خدایی است که با شرارت توصیف میشود. این الهیات ادامه الهیاتهای سلبی پیشین است.
۱۵. تنها با تفسیر خدا بر بنیاد آزادی است که اله هر کسی به جای خود باقی میماند و آن باقیمانده نه تنها قابل ستایش و نیایش شخصی، بلکه نیز قابل تبلیغ میشود، بیآنکه به الهیات نکبت (و انواع متوهمانه و شیادانه و سادلوحانه و سرکوبگرانه آن، یعنی الهیات رهاییبخش و الهیات رحمت و الهیات وحدت و الهیات سَیّاسی) وصل شود. چه بسا، اله (هر یک از خدایان) از طریق تبلیغ الهیاتی، مَِلک مشاع شود، یعنی خداداراییِ همگانی شود؛ اما الهیاتهای مضاف، با نفی و سرکوب دگراندیشی و دگرباشی، مشاعاتبرانداز هستند: حتی یک قبیله را هم با آن نمیتوان ساخت و اداره کرد. وظیفه مدرن ما خلق مدام موقعیتهای آزاد (تن، جامعه و جهان) است. انسانِ ناآزاد، پرخطر و پرمخاطره است. او عین تجربه ناامنی است. او تن و جامعه و جهان را ناامن میکند.
۱۶. اگرچه حد آزادی را خود آزادی تعیین میکند، اما برای کسی که بار گران تاریخ را به دوش میکشد، چه بسا اموری عینی و ذهنی ـ و از جمله خدا ـ حدودی را بر آزادی وی تحمیل کنند. پس میتوان (و به تعبیر محتاطانهتر: شاید بتوان) آزاد بود و «تجربه» خدا را هم «داشت». اما تجربه الهیاری (خداداری) اگر بخواهد به نحو مشروع، تبدیل به الهیات شود، به نوعی سلیقه و اِبراز آن بدل میشود: اینکه در میان هزاران چیز، این چیز خاص، پسند طبع و سلیقه من است. استدلال در الهیات آزاد، جدلی الاطراف است. هر کسی میتواند پسندهای خود را تبلیغ کند. مشروعیت این پسند نیز در «فرایند ـ ازـ پیش ـ من ـ شدن» (و از من گفتن) است، نه از خدا گفتن و ادامه منطقی آن، یعنی خدا شدن. ابتدا باید خودِ پسندکنندهای باشد تا چیزی را پسند کند. بدون داشتن تن نمیتوان لباسی را بر قامت خود دوخت و آن را پسند کرد. شاید ایده خدا از همان جا به ذهن انسان خطور کرد که انسان خود را عریان یافت و گویی ما تا جایی که از عریانگی خود شرم داریم مجاز به داشتن چنین لباسی هستیم. در هر حال نوعی پوشانندگی در این الهداری و الهیات وجود دارد. («و لباس التقوی، ذلک خیر»! )
۱۷. باز هم، اگر بخواهیم به ایمان امتیاز خاصی قائل شویم، باید آن را در متن کرانمندی موقعیت ما و بیکرانگی ناموقعیت پیرامونمان توضیح دهیم. در پیوستگی این محدودیت و نامحدودیت، ایمان به مثابه یک شور (یک ارزش نو) بر ما پدیدار میشود. ما در کشاکش نیروهای موقعیت (شامل زبان، امیال، خود، دیگری، مکان و زمان)، همواره در معرض گرایش به بیکرانگی هستیم. ایمان، آگاهی کرانمند از بیکرانگی، و پارسایی از ادعا نسبت به بیکرانگی است. تنها با ادارک کرانمندی (یعنی اذعان به با تن و با جامعه و با جهان بودن) به مثابه یک حق اصیل است که میتوان از این لغزندگی نجات یافت. بیکرانگی، فقدان موقعیت است. حقانیت امر بیکران (با هر نامی: گو خدا که به دلیل نیروی تک و تکینهاش، با هیچ نیروی دیگری نمیسازد و لذا در هیچ موقعیتی نمیگنجد) در نقش نمادینش در عدممباشرت در خلق شرارت است. با این حال، بیکرانگی را باید حسب تحقق آن در تاریخ دریافت. تاریخ بیکرانگی گونه یا گونههایی از امر بیکران را بر ما پدیدار میکند که در قلمروهای مسلم شرارت جای گرفتهاند. آنان که پیامبری را تخیل کردهاند خواهان آوردن خدا به قلمرو موقعیتهای بنیادینِ کرانمند انسان بودهاند. اما در مسیر تاریخ، خدایانی که بدین شیوة منحصربفرد، به موقعیت انسان کشانده شدهاند بیش از آنکه رحیم و نیک بوده باشند، متاثر از نیروهای موقعیت و به ویژه متاثر از تنگنای رابطه، به خدایان بدخو و شریر بدل گشتهاند. وجه (غیر)انسانی این بیکرانگی شرارتبار، در نابسامانیها و نابهنجاریهای تاریخیای جلوهگر شده است که از سوی دم و دستگاههای خودکامه، و درون موقعیت، بروز یافته است. به نحو پارادوکسیکالی، ایمان فقط در آینده بسیار نزدیک (آیندهای که سوژه موقعیتمند با استقبال به آن، آن را محقق میکند، یعنی در حالیّت سوژه) ممکن میشود. در کرانمندی، ایمان به نحو بیواسطه رخ میدهد. هیچگونه رابطه یکسویهای که حضورِ واسطههایِ فاصلهانداز (پیامبر، امام، ولی، پدر، بهشت، برخورداری، فضل، سیادت) را ضروری سازد و مناسبات برساختهای را موجب شود که دوگانه تحقیر و تعظیم و تکبیر و تصغیرِ خدایگانی ـ بندگانی را در پی داشته باشد، در سویههای این ایمان راه ندارد. این ایمان کاملاً امری میانی است: «میانایمان» بدون اذعان به دیگران (و تجربههایشان: به هرچه که میخواهند ایمان داشته یا نداشته باشند) ناممکن است.
۱۸. در نهایت، مسئله تئودیسه (عدل الهی، یا خدامبرادانی) این نیست که خدا، خوب و عادل هست: برای خداباوران مسئله باید این باشد که خدا «باید» خوب باشد، یعنی باید عاری از هر گونه شرارت باشد. تنها در این صورت است که خداباوری آنان موجه و درست است. این وظیفه خداباوران است که پیوسته خدای خود را بپیرایند و او را پرهیزکار سازند. در این مسیر، وظیفه خداناباوران، نه تلاش برای ارائه ادله در باب نبود خدا یا ناعادل بودن او، بلکه مساهمت جدی در نمایاندن مسیر درست برای خداباوران در جهت پیراستن و اخلاقیساختن خدایشان است. یک خداباور باید «بخواهد» که غیراخلاقی و شریر نباشد. تحقق این خواست، خواست مشترک هر خداناباوری است.
در هر سوره آیات را متصل بدانیم….درباره آیه ذیل از سوره النساء روش رعایت اتصال آیات برداشت رایج را وارونه میکند:
الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ بِمَا فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَبِمَا أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوَالِهِمْ فَالصَّالِحَاتُ قَانِتَاتٌ حَافِظَاتٌ لِلْغَيْبِ بِمَا حَفِظَ اللَّهُ وَاللَّاتِي تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَاهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضَاجِعِ وَاضْرِبُوهُنَّ فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلَا تَبْغُوا عَلَيْهِنَّ سَبِيلًا إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلِيًّا كَبِيرًا ﴿۳۴﴾النساء
خلاصه برداشت رایج از این آیه چنین است که مردان چون قدرت اقتصادی نفقه دادن و توان ذهنی و …بیشتر از زنان دارند پس باید زنان از آنها تبعیت کنند والا باید تنبیه شوند و …
اما چنین برداشتی از ضعف اندیشه زنان چگونه با مثل بودن زنان در کفر و ایمان سازگار است:
وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتًا فِي الْجَنَّةِ وَنَجِّنِي مِنْ فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ وَنَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ ﴿۱۱﴾تحریم
حتی اگر یک زن وجود داشته باشد که مثل ایمان برای مومنین باشد نمی توانیم تفوق همه مردان بر زنان را در توانایی اندیشه نتیجه بگیریم…توانایی عقلی و ذهنی بعضی بر بعضی با “رفعنا” اعلام شده است و خطاب به همه می باشد…
بنابراین نشان میدهد که آیه 34 سوره نساء ناظر بر جنبه توان ذهنی نیست…
زمینه معنایی “قائم علیه” بودن در سوره قبلی وجود دارد:
وَمِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطَارٍ يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ وَمِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدِينَارٍ لَا يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ إِلَّا مَا دُمْتَ عَلَيْهِ قَائِمًا ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا لَيْسَ عَلَيْنَا فِي الْأُمِّيِّينَ سَبِيلٌ وَيَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَهُمْ يَعْلَمُونَ ﴿۷۵﴾آل عمران
از اهل کتاب افرادی هستند که اگر دیناری به امانت به آنها بدهی باید دائما بر آنها شاهد و حاضر و ناظر باشی والا آن امانت را پس نمی دهند…
اتفاقا در سوره النساء نیز در اطراف آیه 34 مطالب حول کسب و تجارت و توان مالی و اقتصادی است…
مثلا در آیه اشاره میکند به اینکه در تجارت بین خود رضایت افراد را ملاحظه کنید…عدم کسب رضایت منجر به قتل پنهان و باطنی نفوس میشود…معامله بدون رضایت و اجحاف بر دیگری درحقیقت کشتن آنهاست…
پس ممکن است زنان در معامله در سمت ضعیف قرار بگیرند …جسم ضعیف تر زنان باعث میشود مردان غیر صالح آنها را در کسب و کار مورد ظلم قرار دهند…
از طرف دیگر برعکس ممکن است زنان متمایل به انباشت نمودن مال و ثروت در نزد خود باشند و انفاق نکنند و مردان خود را از انفاق دور کنند و باز دارند این اشاره با حذر دادن از انفاق نکردن و انفاق ریایی در حوالی آیه 34 سوره هماهنگی دارد…
بطور خلاصه زنان خست بخرج دهند و کمتر انفاق کنند یا مانع انفاق مردان خود شوند…
پس منظور آیه 34 سوره نساء مراقب بودن مردان صالح بر زنان است (همانطورکه در اوایل سوره بر مراقب بودن خداوند بر همه چیز اشاره میکند) یکی از جهت اینکه مردان دیگر بسبب توان جسمی بر آنها ظلم نکنند و دیگر اینکه آن زنان برای انفاق و رفع نیاز اجتماعی مانع تراشی نکنند…
حال این دفاع و مراقبت از جانب مردان صالحی است که خود توان نظارت و امر به معروف و نهی از منکر دارند و خود نیز انفاق میکنند…خلاصه از مخاطبین آیه دیگر همین سوره هستند:
وَمَا لَكُمْ لَا تُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هَذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَاجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا وَاجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ نَصِيرًا ﴿۷۵﴾نساء
قرآنمیزان دات کام
مرادی / 06 September 2020
خانم/آقای مرادی نه تنها ترجمه های شما از عربی به فارسی مضحک و فکاهی است, بلکه تعبیر های شما از آیات پدرسالار و مردپرور قرآن خنده دارتر و کمیک تر می باشد.
بنابر قرائت شما خود قرآن نیز قانون جنگل را قبول دارد و این مردان هستند که باید “مراقب” و “ناظر” زنان باشند.
یعنی زنان ایرانی در قرن بیست و یکم باید کماکان مانند ۱۴۰۰ سال پیش برده ای مردان باشند و امیدوار به محبت دیگران در حفظ حقوق انسانی اشان!
آیا از اسلام مذهبی مسخره تر سراغ دارید؟
زندیق / 07 September 2020
جناب زندیق ما قبلا با هم بحث های مفصل داشته ایم…از ادامه یا تکرار آنها معذورم…
مرادی / 07 September 2020
جناب پسندیده
اما درباره “عبداً مملوکاً ” ابتدا باید عرض شود که برخلاف برداشت رایج “عبد” همان “برده” یعنی “ماملکت ایمانکم” یا “ما ملکت ایمانهم” و ….نیست.ارتباط دادن آیات ذیل در سوره نور گویای این تفاوت هستند:
وَأَنْكِحُوا الْأَيَامَى مِنْكُمْ وَالصَّالِحِينَ مِنْ عِبَادِكُمْ وَإِمَائِكُمْ إِنْ يَكُونُوا فُقَرَاءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ ﴿۳۲﴾
نور
وَلْيَسْتَعْفِفِ الَّذِينَ لَا يَجِدُونَ نِكَاحًا حَتَّى يُغْنِيَهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَالَّذِينَ يَبْتَغُونَ الْكِتَابَ مِمَّا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ فَكَاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِيهِمْ خَيْرًا وَآتُوهُمْ مِنْ مَالِ اللَّهِ الَّذِي آتَاكُمْ وَلَا تُكْرِهُوا فَتَيَاتِكُمْ عَلَى الْبِغَاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّنًا لِتَبْتَغُوا عَرَضَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَمَنْ يُكْرِهْهُنَّ فَإِنَّ اللَّهَ مِنْ بَعْدِ إِكْرَاهِهِنَّ غَفُورٌ رَحِيمٌ ﴿۳۳﴾نور
چرا که اگر خود را ملزم به ارتباط آیات بدانیم “عبادکم” در آیه 32 همان “ماملکت ایمانکم” نمی باشد…
“عبد” در انتخاب فرمانده یا کارفرما و یا هر کسی که برای او کار کند از خود اختیار دارد…عبد بمعنی ساده فرمانبر یا شاگرد یا کارگر یا کارمند است چه در اداره یا مغازه یا در خانه باشد…برای او مزدی تعلق میگیرد…
اما مثلا “ماملکت یمینک” نمی تواند فرمانده خود را عوض کند سهل است در ازای کار به او مزدی تعلق نمی گیرد…
در طول زمان ممکن بوده است برده ای آزاد شود ولی خود او بخواهد نزد صاحب قبلی خود بماند و این اشتباه در نامیدن او رخ بدهد و هنوز او را “برده” فلانی بدانند حال آنکه “عبد” شده و آزاد بوده است جای دیگری برود…
لذا در روایات هم ممکن است این اشتباه رخ داده باشد…
نمونه اینکه فرزند یا شاگرد معلول ذهنی یا کم توان “عبد” هست ولی برده نیست…چون توان ذهنی کمی دارد توسط پدر یا ولی خود اداره میشود یعنی “مملوک” است نه از بابت “ماملکت یمینک”…
ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا عَبْدًا مَمْلُوكًا لَا يَقْدِرُ عَلَى شَيْءٍ وَمَنْ رَزَقْنَاهُ مِنَّا رِزْقًا حَسَنًا فَهُوَ يُنْفِقُ مِنْهُ سِرًّا وَجَهْرًا هَلْ يَسْتَوُونَ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْلَمُونَ ﴿۷۵﴾نحل
همانطور که در دو آیه قبلی اشاره به مملوک بودن تمام انسانها نسبت به خداوند اشاره میکند:
وَيَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لَا يَمْلِكُ لَهُمْ رِزْقًا مِنَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ شَيْئًا وَلَا يَسْتَطِيعُونَ ﴿۷۳﴾نحل
فَلَا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثَالَ إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ ﴿۷۴﴾نحل
ملاحظه میکنید در هر سوره باید ارتباط آیات رعایت شود تا برداشت اشتباه رخ ندهد…
برده داری تنها موردی است که انسانها خودشان “مالک” شده اند و خداوند این مالکیت را به آنها نداده است…
خداوند مالکیت رزق و روزی طبیعی و از این قبیل را بطریقی به خود نسبت میدهد ولی مالکیت “برده” را فقط به خود انسان نسبت میدهد…”ماملکت ایمانکم”…”ماملکت ایمانهم”….
مرادی / 07 September 2020
خانم مرادی شما تعارف میکنید.
شما فقط معذور نیستید, بلکه مامور و معذور می باشید.
آیا واقعا فکر میکنید هیچکس در اینجا عربی نمیداند که اینگونه ترجمه های هپروتی و سخره تحویل مردم میدهید.
طبیعتا خالی بازی نیز باید حدی داشته باشد, اما نه برای امت حزب الله, چون برای اینان خالی بازی با شیر اندرون شد و با جان به در شود,
زندیق / 07 September 2020
” چیزی از جنس ایمان کرکِگوری، در ادامه، میپردازم”(از متن). یافتن املائی برای نام Søren Kirkergaard به فارسی کار دشواری است و لی به نظر من نزدیک ترین پیشنهاد میتواند “سورن کی ئرکه گورد” باشد که به تلفظ دانمارکی نزدیک تر است. کی یرکه گورد نیز نوشته شده است . این تنها یک پیشنهاد است.
عباس مودب / 08 September 2020