این روزها شاید اخبار مربوط به افشاگری زنان در شبکههای اجتماعی و بیان روایتهایشان دربارهی تجاوز و آزار جنسی، توجه بسیاری را به خود جلب کرده و علاوه بر رسانههای فعال در حوزهی زنان، فعالان اجتماعی بسیاری نسبت به این افشاگریها و روایتهای زنان واکنش نشان دادهاند؛ اغلب واکنشها در باب تاثیرگذاری این حرکت بوده است؛ عدهای فضای ایجاد شده برای شکستن سکوت زنان در مورد تجاوز و آزار جنسی را مهمترین دستاورد این جریان دانستهاند که مدتها پیش در کشورهای دیگر شروع شده بود و هر چند دیر اما بالاخره به ایران هم رسید و منجر به شکستن سکوت طولانی زنان در ایران شد.
در کنار این دستاورد، واکنش دیگر نگرانی از سوء استفاده از این فضا توسط افرادی است که نه تنها دغدغهی مسائل زنان را ندارند بلکه این جو ایجاد شده به آنها فرصتی داده تا با بدنام کردن کسی یا کسانی به دنبال انتقام شخصی خود باشند!
اما عدهای دیگر به درستی در کنار انتشار روایتها ضرورت طرح مطالبات از نهادهای مسئول را متذکر شدند، از جمله مطالباتی که در فضای مجازی و به دنبال افشاگریها مطرح شد درخواست مجازات متجاوز یا آزارگر توسط نهادهای قضایی بود که در اولین افشاگری گسترده در مورد ک.ا به نتیجه رسید و پلیس امنیت فرد متجاوز را دستگیر و از افراد آزاردیده هم تقاضا کرد که شکایت خود را به ثبت برسانند و به آنها اطمینان داد که مورد حمایت خواهند بود. موضوعی که توسط بسیاری از روایتکنندگان بهعنوان مانع و علت عدم مراجعه آنها به پلیس در گذشته مطرح شده بود.
هر چند این دستاورد مهمی برای این جریان در ابتدای شکلگیریاش بود اما نگرانیها به پایان نرسید و بسیاری از وکلا و فعالان زن بر ناکارآمدی قوانین مجازات تأکید کردند و احتمال مجازات اعدام ک.ا را در صورت تعداد زیاد شاکیان و ثابت شدن جرم ممکن دانستند؛ علتی که باعث شد تعدادی از شاکیان به پلیس امنیت مراجعه نکنند چرا که با مجازات اعدام مخالف بودند! و به دنبال این ماجراها، عدهای اصلاح قوانین موجود در موضوع آزار یا تجاوز جنسی (هم قوانین مجازات و هم قوانین پیشگیرانه) را خواست اصلی و مهم این جنبش دانستهاند.
همانطور که میبینیم این جنبش که در کشورهای زیادی جریانساز و البته در هر کشوری به شیوهای تاثیرگذار بوده است در ایران هم به واسطهی بستر فرهنگی- اجتماعی خاص خود شکلی متفاوت به خود گرفته است. درخواست مجازات متجاوز در بسیاری از کشورها به دلیل بستر قانونی مناسب خواست اصلی جنبش ME TOO بوده است اما در ایران بهمرور به دلیل ناامیدی از قوانین موجود، به حاشیه رفت و بار قضاوت و دادخواهی به افکار عمومی بهمثابه یک هیئت منصفه واگذار شد؛ جریانی که در خلاء قوانین و نهادهای مسئول شکل گرفته و همین باعث سردرگمی بسیاری شده است. مثلاً اینکه شیوه راستیآزمایی روایتها چگونه خواهد بود؟ تشخیص سره از ناسره توسط چه کسانی و به چه شیوهی انجام خواهد شد؟ و تا چه میزان میتوان از حقوق متهمانی که به ناروا و بر اساس انتقامهای شخصی مورد اتهام قرار گرفتهاند دفاع کرد؟
در کنار این چالشها سوال مهمتر این است که آیا با مجازات فردی متجاوز مسئلهی خشونت علیه زنان حل خواهد شد؟
آیا با تمرکز بر مجازات فردی متجاوز بیم آن نمیرود که نقش نهادهای حکومتی و مولفههای فرهنگی نادیده گرفته شود؛ نهادهایی که در بهوجودآمدن و بازتولید بسیاری از انواع خشونت مؤثر هستند؟ آیا بیتوجهی به ساختارها و تاکید بر روایتها منجر به بازتولید این کلیشهی رایج نمیشود که تجاوز امری است که فقط توسط «مردان بیمار» رخ میدهد؟
متجاوز محصول یک ساختار نابرابر قدرت در جامعه است و در شکلگیری این ساختار مردان و زنان به یک اندازه نقش داشتهاند و آیا جنبش ME TOO با تاکید بر روایتهای شخصی میتواند از تقابل زنان و مردان عبور کند؟ و آیا مردان هم در کنار زنان بر علیه نگاهی که نابرابری را ترویج میکند خواهند ایستاد؟
در کنار این چالشها ما همچنان با سکوت بخش بزرگی از جامعهی زنان در ایران مواجه هستیم؛ زنانی که دسترسی به اینترنت ندارند و یا در شهرهای کوچک زندگی میکنند و بهواسطهی فرهنگ و یا مذهب خاص آن مناطق هزینههای بیشتری را در صورت بیان روایتهایشان پرداخت خواهند کرد و به همین دلیل سکوتشان همچنان ادامه دارد. بهواسطه سکوت و خاموشی این گروه از زنان تصویری که از خشونت علیه زنان ساخته میشود گویی محدود به طبقهی خاصی است و تنها در میان گروهی خاص از زنان رواج دارد …
نگارنده ضمن آنکه دستاوردهای این جنبش را در اینکه توانسته است فضایی ایجاد کند برای گفتگو دربارهی تجاوز جنسی که همیشه تابو بوده ارزشمند میداند و این دستاورد را گامی به جلو برای احقاق حق زنان میداند اما معتقد است که نقدی جدی به این جنبش وارد است و آن اینکه تنها بازگویی روایتهای شخصی و خواست مجازات فرد متجاوز نمیتواند به یک حرکت جمعی برای اصلاح و پیشگیری از خشونتهای جنسی علیه زنان و دیگر اقلیتهای جنسی بینجامد؛ حرکتی جمعی که بتواند خشونت سیستماتیک علیه زنان و اقلیتهای جنسی را نشانه بگیرد و منجر به تغییر ساختارهایی بشود که خشونت محصول آن است. شرط لازم برای همبستگی و حرکت جمعی فاصله گرفتن از فردگرایی است. بیان روایتهای شخصی به خوبی میتواند نشان دهد که فضاهای عمومی با آزار سیستماتیک زنان گره خورده است اما نتوانسته است «من» در این جریان را به «ما» تبدیل کند؛ «مایی» که یک مطالبهی مشترک دارد و خواستار تغییری اساسی است تا صرفاً مجازات متجاوز!
به همین دلیل لازم است تا توقعمان از این جنبش را واقعیتر ببینیم و فعالان زن در کنار فرصت پیش آمده در فضای موجود، مطالبات جدیتری مطرح کنند و بیش از پیش به نقد ساختارهای تبعیضآمیز بپردازند.
منبع: بیدارزنی
(1)
با سلام
من به سبب برخورد شگفت ایرانیان با “جنبش می تو” می خواهم نکاتی را در این باره در میان نهم.
1/ تعرض به زن در امریکا همیشه ـ از دیر باز ـ منجر به این می شده و می شود که خشتک آدم را به سرش می کشند. در امریکا اساسن نیاز به “می تو” نیست. کلینتون که در ارتباط با موضوع لووینسکی در تلویزیون و در برابر دیدگان همه عالم به گُه خوری افتاد بایست از یاد نرفتنی باشد. «دومنیک استراوس کان» رئیس صندوق بین المللی پول همین که نغمۀ اتهام تعرض اش به پیشخدمت هتلی در منهتن به سر ز بان ها افتاد شغلش را بوسید و کنار گذاشت و از امریکا در رفت. از دیرباز؛ هر کس که بخواهد به عنوان دانشجو، استاد یا محقق به امریکا برود و در آزمایشگاهی در امریکا کار کند بایست کلاس “چگونگی معاشرت با زن در محیط کار” را شرکت کرده باشد و گواهی نامه اش را همراه مدارکش به دانشگاه یا مؤسسه ای که او را دعوت کرده بدهد. یک چنین وضعیتی در امریکا از دیر باز بوده است. این است که می گویم در امریکا نیاز به “می تو” نیست و نبوده است. [ما بقی این جا و در این مورد هوچی گری است.]
2/ در اروپا نیز تعرض و تجاور به زن یا دختر همیشه مورد پیگرد قانونی قرار می گرفته است.
ادامه در 2
داود بهرنگ / 04 September 2020
(2)
آنچه در اروپای غربی تغییر کرده این است که آمار جرایم مرتبط با تعرض به زنان در بین خارجی ها پیوسته در حال افزایش است. پیوسته که می گویم یعنی آمار رفته رفته زیاد می شود اما کم نمی شود. زندانیان خارجی مرتبط با این موضوع هم در همه کشورهای اروپای غربی دست بالا را دارند. کسی [جز افراد مرتبط با احزاب مخالف با خارجیان] جرأت نمی کند که علنی در این باره حرفی بزند. این است که اروپائیان اکنون با مغتنم شمردن جار و جنجال “می تو” یکی از پی دیگری قوانینی در این باره در پارلمان ها به تصویب می رسانند که [چندان بی اشکال قانونی هم نیست؛ و] مفادش این است که «هر گونه معاشرت جنسی که متضمن رضایت طرفین نباشد مجرمانه است.» [بایست توجه داشت که] مخاطب اول این قانون خارجی ها هستند. این حرف ها را به اروپایی در کودکستان و دبستان و آنگاه دبیرستان ـ از پیش ـ می آموزند و آموخته اند.
اشکال قانونی این قانون این است که اکنون متهم بایست اثبات کند که مجرم نیست. در همه موارد ـ تا کنون ـ منوال بر این بوده که شاکی بایست اثبات کند که متهم مجرم است.
و اما در مورد ایران؛
من تا آنجا که یادم می آید زنان همواره در تنگنای فرهنگ عقب ماندۀ ما ایرانیان به سر برده اند. عقب ماندگی در دورۀ جمهوری اسلامی ایران آکنده به توحش هم شده است. من به گمانم دامنۀ انعکاس روایت های شخصی دربارهی تجاوز و آزار جنسی را ـ با قدری بی ملاحظگی آغازین حتی ـ بایست گسترش داد.
ادامه در 3
داود بهرنگ / 04 September 2020
(3)
در کنار این می شود که از برخی کسان چون خانم شیرین عبادی و آقای عبدالکریم لاهیجی و دیگرانی از این دست خواهش کرد که کمیته ای از برای بررسی شرح احوال و شکایات رسیده در این زمینه تشکیل دهند. و دیگر وکلا و حقوق دانان [و مشاوران] ایرانی را به ابتکار خودشان به همیاری فرا خوانند. اگر ممکن باشد سایتی را در این زمینه در اختیار داشته باشند. من به گمانم اگر در این سایت نوشته آید که «دخترم، فرزندم، خانم گرامی … ! گزارش شما به دست ما رسید. ابراز همدردی می کنیم. می کوشیم در صورت امکان به یاری تان بشتابیم. امضاء خانم عبادی یا آقای لاهیجی» کمک بسیار بزرگی به آنانی که در تنهایی از اثرات جسمی و روحی آزار جنسی رنج می برند خواهد بود. همواره آزار تنهایی در رنجی که آدمیان می برند دردناک ترین اثر آزار بر جسم و جان آدمیان است. آن زندانی که 4 نفر می دانند که او در زندان است به نسبت کسی که کسی نمی داند که او زندانی است کمتر رنج می برد. زندانبانان این دو زندانی نیز دو نوع برخورد با آنان می کنند. وضع در مورد آزار جنسی نیز همین گونه است. آن که می داند اکنون دیگرانی چون فلان کس و فلانکس از درد دل او با خبرند و به او در تلخکامی اش حق می دهند کمتر رنج خواهد بُرد. ای بسا بشود که به آنان کمک مشورتی و حقوقی و کمک از نوع دیگر هم کرد.
با احترام
داود بهرنگ
داود بهرنگ / 04 September 2020
آیا دنیایی که گمان میکردم به حدااقل تمدن خردورزی اخلاقی-انسانی رسیده است، چننی به جنون خردسوزی رسیده که، راه درمان بر گرده قربانیان تجاوز قرارد داده؟! آیا درمان را از دوش درامانگران به بر دوس دردمند گذاشته و خوددرمانی غیر علمی و به هیچ سابقه آزمایشی از علم روانشناسی و جامعه شناسی، چنین بی پروا، بر اثر جوگیری یک جنبش احساسی-سیاسی ( MeToo#) قربانیان دردمند را وادارای روان شناختی و انتحارگونه (خوداظهار و خودافشاگری) کرده است؟!
چه دنیا بیرحم شده است که دیگر زحمت درمان از دوش مسئولان برداشته، بر دوش قربانی گذاشته!
آیا دنیا، از مردگان انظار برخیزی زندگی دارند؟! و آیا متولیان و ارباب رسانهف قیامت دیده اند و از مردگان طلب قیام زنده شدن دارند؟!
دردمندگان درمندتر نکنید تو را به خدایی اگر هست! چرا من نوعی امیدی به حاکمان و مزدوران کاسبکاری خداپرستی ندارم.
تشکز از سایت کیهان لندن که اجازه نشرنظر مخالف جریان ( MeToo#) داد! اخیرا کیهان لندن، شگفت انگیز استاندارد احترام به ازادی بیانش بالا رفته، بقیه مدیعان یاد بگیرند
***
NoMe2 / 05 September 2020
خدمت جناب بهرنگ, با عرض درود و ادب
اگر در آمریکا اساسا نیازی به جنبش “من نیز” نبود, مسلما چنین جنبش عظیمی هم هیچگاه به وجود نمی آمد. پس مطمئن باشید که حتما چنین نیازی در کار بوده است.
پروندهء آقای هاروی وآینستین از غول های صنعت سینما در آمریکا شاید برجسته ترین مثال در این باشد, اما تنها مثال نیست.
حقوق زنان در آمریکا هم قبل از دههء شصت و ظهور و تاثیر گذاری جنبشهای زنان و فمینیزم مدرن بسیار شکل دیگری داشت, سوای اینکه زنان غیر سفید (و زنان سفید کارگر و فقیر) اساسا هیچوقت حقوقی نداشته اند و حتی اکنون نیز شرایطشان چندان تغییر پیدا نکرده است.
نگاهی شود به آمار تجاوز در ارتش آمریکا (زمینی, هوایی و دریایی) خصوصا اولی.
فجیع ترین مورد آمار و ارقام تجاوز به زنان بومی آمریکا است (که به زبان نژاد پرستانهء فارسی ما آنها را هنوز که هنوز “سرخ پوست!” می نامیم).
که این فقط در مورد آمریکا صدق نمیکند و شور بختانه شامل کانادا نیز می شود.
اخیرا در کانادا کمیتهء مخصوصی برای رسیدگی به جنایات علیه زنان بومی در کانادا ایجاد گشته است. در آمریکا نیز کمیتهء مخصوصی برای بررسی جنایات علیه زنان بومی ایجاد گشته است.
فیلم بسیار غمگین کننده و تکان دهندهء “رودِ باد” Wind River) 2018 )نیز روایتی از این جنایات است.
این کلاس های آگاهی در مورد “آزارهای جنسی” هم تقریبا پدیده ای تازه است و بیشتر به ده, بیست سال اخیر باز میگردد.
در دهه های ۸۰, و ۹۰ چنین هنجار هایی در شرکت های آمریکایی بسیار نادر بود. اما پس از دادگاهی شدن شکایت های زنان و پرداخت میلیون ها میلیون غرامت و خسارت, مدیریت شرکتها به فکر افتادند که چگونه می توان تا حد ممکن از چنین شکایت هایی کاهش داد.
و صد البته که جنبش های زنان نیز شمیشر تیزی بود که مدیریت مرد سالار شرکت های سرمایه داری را اخته و متمدن کرد.
با احترام
هوشنگ / 05 September 2020
(1)
هوشنگ عزیز
با تشکر از گفتار با معنایت مواردی را برای همگی مان در میان می نهم.
ما ایرانی ها در ابعاد گسترده در غرب به سر می بریم. زمینه های آموزشی و پرورشی و بنیادهای خانوادگی ما با هم متفاوت است. من نگرانم که روایت های فردی فردای ما از غرب [شترـ گاوـ پلنگ و] غیر علمی باشد. این است که موارد زیر را در میان می نهم.
1/ امریکا ـ اگر چه که دارای مشابهت با غرب در معنای عام است ولی ـ فرهنگ ویژۀ خود را دارد. امریکا و آلمان و فرانسه و انگلیس و دیگر ملل غربی هم در پیش زمینه های فرهنگی خود فرق زمین تا آسمان را با هم دارند. این فرق و فاصله در بحث از سکسوالیته سر به طاق آسمان می زند. ویلهلم رایش ـ پس از فروید ـ کسی است که به سایکوآنالیز [مرتبط با سکسوالیته] در غرب پرداخت. در آلمان نازی کوشیدند سر به نیستش کنند. به دانمارک گریخت. مؤسسۀ تحقیقاتی اش را در آلمان با خاک یکسان کردند و کتاب هایش را هم سوزاندند. در دانمارک اقامتش را تمدید نکردند و سرانجام به نروژ گریخت. آنجا هم مورد خشم و نفرت دولت و جامعۀ پزشکی و روانپزشکی نروژ واقع شد. به امریکا گریخت. آنجا به زندان انداختندش و در زندان مُرد. مؤسسۀ تحقیقاتی اش را بستند و درش را گِل گرفتند و همه آثارش را هم توقیف کردند و افزون بر این کتاب هایش را هم سوزاندند.
ادامه در 2
داود بهرنگ / 05 September 2020
(2)
در امریکا در نیمۀ دوم دهۀ 1950 میلادی پخش زندۀ اجرای الویس پریسلی با شلوار چرمی ممنوع بود.
و در امریکا در سال 2020 میلادی پلیس اسلحه به دست مرد سیاه پوست را در خیابان به ضرب گلوله می کشد.
یک چنین وضعیتی در اروپای امروز اسمش توحش است. امریکا را در پیش زمینۀ فرهنگی اش در فیلم های کابویی که هالیود ساخته باید دید و به آن پرداخت. فرهنگ امریکا گرفتار مالکیت سرمایه و حکومت سرمایه است. این که بگوییم پول در امریکا خداست دور از واقعیت نیست. جریان “می تو” در امریکا اگر گسسته از این معنا لحاظ شود چیزی کم دارد.
2/ انگلیس در اروپا کاشف علم و عقل نیست اما بیشتر دانشمندان ـ در گریز از جباران ـ به انگلیس پناه برده اند. انگلیس گاه کشور عقل در معنای افراطی است. اما با این همه خاستگاه پدیدۀ فرهنگی « victorian era» است. کمابیش تا سال 1930 میلادی لباس آستین کوتاه پوشیدن یک زن در انگلیس و به تبع آن در بسیاری از نقاط اروپا امری غیر اخلاقی بود. سوار اسب شدن زنان کفر محض بود. بعدها شلوار لی پوشیدن هم ارز با بِلَسفَمی بود. از برای محققین دانشگاهی تمدن سومر و بابل و آسور و دیگران بگویم که به همین سبب برخی از کلمات خوانده شده در الوح در کتاب های منتشر شده دانشگاهی در این باره تا سال های 1960 نیامده یا “با حجاب” شده و ازیرا نیازمند به بازخوانی است.
3/ فرانسه در پیش زمینۀ تاریخی خود مذهبی ترین و خرافی ترین و عقب مانده ترین کشور اروپایی [منهای اسپانیا و ایتالیا] است.
ادامه در 3
داود بهرنگ / 05 September 2020
(3)
4/ فرهنگ دیگر کشورهای اروپایی در حد زیادی [و در طیف های گوناگون] میانگین فرهنگ انگلیس و فرانسه است.
5/ ما امروز در غرب در ادامۀ پدیدۀ فرهنگی دهه های آخر سال 1960 میلادی در وضعیتی به سر می بریم که نگاه به سکسوالیته در پی بروز پدیدۀ “ایدز” رفته رفته دگرگون شده و پیشبرد راهکارهای این پدیدۀ فرهنگی به تعلیق در آمده است. بنا بود که سکسوالیتۀ از دایرۀ اخلاق به در آید. [ویلهلم رایش پژوهشگر برجستۀ سکسوالیته در این میدان بسیار با معنا بود.] اکنون مناسبات پیش از بروز “ایدز” با مناسبات پس از بروز “ایدز” دارای بنیادهای متفاوت و حتی متضاد شده است. گویا بنابر این است که سکسوالیته در دایرۀ اخلاق نوینی جایگیر شود و این پارادوکسیکال است.
6/ دست آخر مایلم این را نیز ـ دردمندانه ـ با شما در میان نهم که ما ایرانی ها در ایران در وضعیتی به سر می بریم که هزاران زن و دختر از برای امرار معاش تن به فحشای دینی [صیغه] می دهند. ما بایست جنگ “می تو”ی خودمان را به این معضل انسانی نیز گره بزنیم.
با احترام
داود بهرنگ
داود بهرنگ / 05 September 2020
بد شانسی رایش در این بود که به جای دههء شصت که اوج جنبش های اعتراضی در آمریکا بود, در دههء پنجاه و اوج “مک کارتیزم” سر و کارش به دادگاه افتاد.
اگر اشتباه نفهمیده باشم برخورد رایش به سکس و سکسوالیته به مثابه ای عملکردی طبیعی و عادی بدن انسان است, چیزی مانند نفس کشیدن یا تغذیه. که برخوردی درست و علمی و غیر اخلاقی می باشد.
البته رایش متاخر (شاید در عکس العمل به انزوای اجتماعی خویش) تاکید بسیاری به نظریه ای “اورگون” (orgone theory) و ماشین انباشت انرژی اورگون داشت, که جای بحث دارد.
در جمهوری جهنمی اسلامی تا زمانی که آپارتاید جنسی بر زنان ایرانی حاکم است, نیمی از جمعیت کشور عملا فاقد هر گونه آزادی و حقوق بشری هستند.
متاسفانه بسیاری از مردان ایرانی به طور مستقیم یا غیر مستقیم به حفظ و بازتولید این آپارتاید جنسی کمک می کنند.
چند سال پیش آقای محمد قائد مقاله ای داشت با عنوان “طعم خوش گوشت سفید: رؤیای پرحسرت طبقهٔ جدید” که بررسی انتقادی و طنز واری از برخورد فرهنگ مذکر و پدر سالار ایرانی/اسلامی به مقولهء تجاوز و حقوق زنان است.
این یادداشت را با بخش هایی از آن مقال به پایان می برم:
سال ١٣٤۶ وقتی یورش چونان اسب فحل ِ عمله بر پیکر بلورین خانم مینیژوپپوش در خیابان شیخ هادی تهران جنجال آفرید، خبر (یا شایعه یا لطیفه یا هرچه که بود) از تأیید ضمنی حتی طبقهای برخوردار شد که دخترانش از آن مـُد پیروی میکردند.
گویا هجمهکننده در دادگاه تبرئه شد لابد با این استدلال که زن نیمهبرهنه دیوانهاش کرد (قیاس کنیم با اعدام فوری پسر روستایی که او هم فرصت چشیدن طعم گوشت سفید آسان و ارزان آمریکایی را از دست نداد).
روزنامۀ توفیق اسمش را قوچعلی گذاشت، ”مرد سال“ لقب داد و سمبل افتخارآفرین ِ ضدضربه بودن در برابر تأثیر کرختکنندۀ روغن نباتی معرفی کرد.
.
.
.
کوشش برای پیشبینی آینده بختی اندک برای موفقیت دارد. برخورد خردهفرهنگهای ایران دیر زمانی پیش از برقراری حکومت اسلامی آغاز شد و به احتمال بسیار زیاد پس از آن نیز ادامه خواهد یافت.
چندگانگی قومی، مخلوطشدن اما ادغام نشدن طوایف مهاجر و مهاجم و مسلمانبودن افراد بدون اینکه حق اظهارنظر در این باره داشته باشند موضوع امروز و دیروز و پارسال نیست.
مهمترین ناسازگاری خردهفرهنگهای ایران سبک زندگی از نظر جایگاه زنان درسخواندهٔ شهری است. در جاهای دیگری بیرون از خاورمیانه هم ناسازگاری خردهفرهنگها وجود دارد. معضل چندهمسری در میان مورمونهای آمریکا مشکلی است که کل جامعه دربارهٔ آن فقط میتواند سکوت کند.
در حالی که زنان دنیا برای حقوق مدنی خویش مبارزه میکنند، تلقی گوشت سفید آسان و ارزان از آنها محدود به یک قاره و چند کشور نیست.
انقلاب اسلامی نامی است از نوع بـِرند برای مجمعالدستجات قدرتهای خیابانی که تاجوتخت رها شده را قاپیدند و سالهاست بر سر شیوهٔ درست و نادرست زندگی با اکثریت عظیم جامعه بگومگو دارند. بیثباتی سیاسی از نوعی که در دههٔ ۸۰ انگار رژیم عوض شده باشد، و سرکوبی ناراضیان، کمکی به کاهش ناسازگاریهای فرهنگی نمیکند. گرفتاری ایران این است که یک خردهفرهنگ و تیره و طایفه چنان طولانی در قدرت نمیماند که قوام یابد و به جامعه شکل دهد.
هوشنگ / 06 September 2020