شورای عالی کار رقم حداقل دستمزد امسال را یکمیلیون و ۸۳۴ هزار و چهارصد تومان اعلام کرد. شکاف بین این رقم با حداقل معیشت زندگی بسیار عمیق است، اما تصمیمگیران چه زمینههایی برای نادیده گرفتن این شکاف در جامعه چیدهاند؟
شورای عالی کار بعد از بالا و پائینهای بسیار، جلسات طولانی و به تعویق انداختن اعلام حداقل دستمزد و حتی کشاندن آن به سال بعد بالاخره نرخ را تعیین کرد؛ یکمیلیون و ۸۳۴ هزار و چهارصد تومان. ایکاش میشد همراه با این نرخ حقالجلسهها، هزینه پذیرایی، تشریفات، تدارکات و… هر یک از این جلسات را هم گفت تا بیشتر متوجه واقعیتِ این حداقل دستمزد شویم. باری، این رقم در حالی اعلام شد که نمایندگان مجلس ـ نه رسانهها و کارشناسان ـ خط فقر در کشور را در تهران حدود هفتمیلیون تومان و در سایر شهرها حدود پنجونیممیلیون تومان حساب کردهاند. نکته دیگری هم که باید بدانیم این است که کل دستمزد کارگران واحدهای تولیدی و خدماتی ۷ درصد هزینههای آن واحد را شامل میشود.
سوال اساسی این است که چه میشود با وجود این آمار رسمی از خط فقر و آمار رسمی بانک مرکزی از تورم ۴۱ درصدی (که بهزعم اقتصاددانان بیش از اینهاست) چنین شکاف عظیمی بین حداقل دستمزد کارگر و حداقل معیشت زندگی بهوجود میآید؟ توجیهکنندگان این رقم میگویند که دستمزد بیشتر از این هم منجر به اخراج کارگران میشود، هم ورشکسته شدن کارفرمایان و هم زیاد شدن تورم.
همین چند روز روزنامهها را ورق بزنید لاطائلات همیشگیشان را خواهید دید که هزار آسمانوریسمان میبافند، هزار بالا و پایین میکنند اما یک پرسش بدیهی را جواب نمیدهند؛ کارگر بهعنوان یک فرد (که در ایدئولوژیهای خودشان هم فرد اولویت بر جمع و هر چیزی دارد) چطور این شکافِ بین دستمزدش و حداقل خط فقر را پر کند؟ آنان که برای همهچیز این نظم توجیه دارند احتمالا انبانشان در جواب این سوال هم خالی نباشد، اما نمیدانیم چرا جواب نمیدهند. اینکه اینان هرگز وارد این مسئله نمیشوند و از آن عبور میکنند طبیعی است اما چرا چنین چیزی برای عموم مردم سؤال نمیشود؟ یا چرا دولتمردانی هم که درصدد تغییر و کم کردن شکاف برمیآیند در نهایت عاجز میشوند؟
اینان در ادامه جریانهای اصلی اقتصاد جهانی امروز چنان مفاهیمی مانند کارآفرین، بخش خصوصی و تداوم اینان را مقدس جلوه میدهند که هر مخالفت و نقدی با آن را با انگ استالینیست و مائویست بودن به محاق میبرند
همه جواب این سوال نه پیشِ من روزنامهنگار که پیش هیچ اقتصاددانی هم نیست؛ اما چند عامل بهصورت برجسته در این وضعیت کنونی ما بیتأثیر نیستند. عمدهترین دلیل این است که نظام اقتصادی ایران را هم امروزه باید ماکتی از نظم اقتصادی جهان ببینیم. سرمایهداری چه در بُعد انضمامیاش و چه در بعد انتزاعیاش که آنها را مکدونالدیزهسازی و دیزنیسازی میگویند دیگر چیزی در بیرون از زیست هیچکدام از ما نیست. در کلیت این نظم، بسیاری چیزها بهمثابه امری مقدس و غیرقابلچانهزنی و نقد پذیرفتهشده است؛ که مهمترین و عمدهترین آن همان بحث توسعه باشد و بعدازآن مفاهیمی مانند خصوصیسازی و یا کارآفرین. درواقع همهچیز در این نظم میتواند فدای مفاهیم انتزاعی مقدسگونهاش شود، مفاهیمی که در کشور ما بهوسیله افرادی سلبریتیگونه که یا در کسوت استادتمام توسعه با نوشتههایی سطحی (معمولا در قالب ۳۰ ویژگی) توجیه میشود یا بهوسیله کارآفریننماهایی که از سر برگزاری سمینارهایی مانند «در چند روز پولدار شوید و قورباغه را اول صبح قورت دهید تا مثل من پولدار شوید» به نان و نوایی رسیدند.
حتی اگر بخشی از حاکمیت تلاش کند تا جنبه حمایتی از اقشار فرودست داشته باشد زیر تیغ حملات این اصحاب میرود و پتک اقتصاد دولتی بر سر آن میکوبند. آنها هرگز نمیگویند که در آمریکا هم (بهعنوان رهبر این نظم) خصوصیسازی رویایی بیش نیست و در همه بزنگاهها این دولت است که با کمک به کسبوکارهای بزرگ به تداوم بخشِ مثلاً خصوصی کمک میکند. یا هرگز نمیگویند که در بحرانی مانند کرونا افراطیترین رهبر دست راستیای که بعد از جنگ دوم جهانی دنیا به خود دیده است بسته حمایتی برای همه مردم آسیبدیده در نظر میگیرد. درباره ایران هم نمیگویند که هرگز بخش خصوصی، چه قبل از انقلاب و چه تابهحال، به معنای عدم وابستگی به قدرت و ثروت دولتی نداشتهایم. باری اینان در ادامه جریانهای اصلی اقتصاد جهانی امروز چنان مفاهیمی مانند کارآفرین، بخش خصوصی و تداوم اینان را مقدس جلوه میدهند که هر مخالفت و نقدی با آن را با انگ استالینیست و مائویست بودن به محاق میبرند؛ اما هم اینان نمیگویند که در پی بحرانها از قضا شرکتها و واحدهای بزرگ بهظاهر بخش خصوصی هستند که ابتدا دست به تعدیل میزنند و بعد هم به بهانه اینکه با نابود شدن ما اقتصاد نابود میشود اولین نفرها در صفِ گرفتن کمکهای دولتی قرار میگیرند.
در واقع عدهای با تمام ابزارهایی که در دست دارند دائما در حال فشار به جامعه و حتی دولت هستند تا مبادا خبط کنند و اقشار فرودست جامعه را هم همان فرد در نظر بگیرند و نه تلفات توسعه اقتصادی. در نتیجه همه اینها باعث میشود که جامعه آمادگی ذهنی برای پذیرفتن نابود شدن آدمهای واقعی، آنان که پوست و گوشت و استخوان دارند و درد و رنج میکشند را به نفع اموری انتزاعی مانند توسعه و اقتصاد آزاد داشته باشد. در این نظم با استمدادِ رسانههایی پرقدرت، هژمونیکوار برای ما این را طبیعی جلوه میدهند که تلف شدن انسانهای بسیاری برای توسعه، امری طبیعی و در حقیقت تلفات یا اصطلاح کاسبکارانهاش همان پرتی داستان است. ایکاش میشد برای اثبات به آنان که در کنج عافیت مینشینند و راحت یک عدد را بیان میکنند و آن را قانون؛ و یا آنان که بهاصطلاح اقتصاد توسعه میدانند و این عدد را توجیه میکنند یک آزمایش ساده انجام داد. به آنان نه آن یکمیلیون و هشتصد هزار تومان و فلان را که دوبرابر این پول را بدهیم و بگوییم حتی بدون اجارهٔ خانه، در همان برج و باروهایتان یک هفته دوام بیاورید. شاید از پس این آزمایش دیگر این عدد برایشان فقط یک عدد نباشد و با شرم بیشتری جلو دوربین به دنبال آن چهارصد تکتومان بگردند؛ آنهم درحالیکه واحد شمارش رقم بستگانشان هزارمیلیارد تومان است نه چهارصد تکتومان. به قول سعدی غم حال دردمندان نه عجب گرت نباشد/ که چنین نرفته باشد همه عمر بر تو حالی.