برگرفته از تریبون زمانه *  

این گفت‌و‌گو حاصل دیداری است که جهت مصاحبه با فریبرز رئیس‌دانا در مهر ۱۳۹۸ انجام گرفته. موضوع این مصاحبه «حق تشکل‌یابی و سازماندهی تشکل‌های دموکراتیک» بود.

فریبرز رییس دانا

مهرماه امسال برای آخرین بار به خانه دکتر رئیس‌دانا رفتم. در حیاط خانه با دو  دوست جوانش مشغول محاسبه فضا برای برگزاری شب داستان‌ در حمایت از سه عضو کانون نویسندگان ایران بود که محکوم به حبس شده بودند. نمی‌دانستم این آخرین دیدار ماست.

موضوع این مصاحبه «حق تشکل‌یابی و سازماندهی تشکل‌های دموکراتیک» بود. این یکی از دغدغه‌های دکتر رئیس دانا بود و ما برای تکمیل پروژه‌ای با همین موضوع در حوزه زنان به سراغش رفتیم. پیش از مصاحبه با شادی از جدال پیروزمندانه‌اش با سرطان می‌گفت. در شش روزی که در بیمارستان بستری بود هر روز صدایش را می‌شنیدم: «من سرطان را شکست داده‌ام».

آنچه در ادامه می‌خوانید متن گفت‌وگوی ما است که به امانت در دست من مانده بود.

در سال‌های اخیر برخورداری از حق «تشکل‌یابی» تبدیل به مطالبه اول و مشترک گروه‌های فعال در حوزه‌های مختلف سیاسی و اجتماعی شده است. فراگیری این مطالبه در طیف‌ها و گروه‌های مختلف نشان می‌دهد این حق از همه گروه‌های فعال در حوزه‌های کارگری، زنان، زیست محیطی و … به یک اندازه گرفته شده است. اهمیت این مطالبه در چیست؟

اجازه بدهید برای پاسخ به سوال مقدمه‌ای بگویم تا توضیح دهم برخورداری از حق تشکل‌یابی بر چه اساس نیاز ضروری همه ماست. از قرن هجدهم یعنی از زمانی که لیبرالیسم در اروپا پا به میدان گذاشت و سلطه کلیسا و فئودال‌ها و تقدیرگرایی را محدود کرد سه قرن گذشته است. احیای دموکراسی اگرچه به لیبرالیسم اقتصادی ختم شد اما این نقطه عطفی در زندگی و تکامل بشر بود. از این تاریخ به بعد انسان دیگر عضو منفعلی از طبیعت و نظام اجتماعی خود نبود. انسان نوین نیازهای جدید را ساخت و برای اهداف جدید نیاز به سازماندهی داشت تا به اهدافی جز آنچه تا دیروز برای بقا لازم داشت یعنی نیاز به خوراک و سرپناه و تولید مثل و … برسد.

با این مقدمه کوتاه اگر بخواهم بگویم انسان چه تفاوتی با بقیه موجودات دارد. گمان می‌کنم یکی از اصلی‌ترین تفاوت‌هایش همان چیزی است که کارل مارکس گفته است، یعنی انسان نیازهای جدید خلق می‌کند و در جریان خلق این نیازها به نیازهای جدیدتری می‌رسد. سلسله‌ای از نیازها و پاسخ‌ دادن به آن نیازها زندگی بشر امروز را می‌سازد. از قرن هجدهم آگاهی‌ نسبت به این نیازها پیدا می‌شود و در طول زمان این سلسله مراتب و زنجیره نیازها پیچیده‌تر می‌شود. امروز این به بغرنج‌ترین شکل خود رسیده است. طیف گسترده‌ای از نیازهای مصرفی که به نوبه‌ خود نیازهای جدیدی ایجاد می‌کند، طیف گسترده‌ای از فعالیت‌های هنری و فرهنگی و… . در واقع این نیازهاست که ضرورت سازماندهی اجتماعی برای تولید و مصرف همه این‌ها را ایجاد کرده است. ساخت تشکیلات و سازماندهی و بسیج نیروها شاید تا چند قرن پیش نیاز فرعی به حساب می‌آمد اما امروز نیاز اصلی است، چون تنها راه پاسخ به نیازهای متعددی است که بشر امروز درگیر آنهاست. انسان به هدف‌هایی می‌اندیشد که زاده نیازهایش است و برای آن هدف‌ها برنامه‌ریزی می‌کند. انسان ساخته نشده است که خود را به دست پدیده کور و کری به نام بازار و قواعد عرضه و تقاضا بدهد. انسان جدید از حیث معرفتی به یک برنامه‌ریزی می‌رسد، بنابراین امر برنامه‌ریزی امر ضروری برای انسان می‌شود، در خدمت آن نیازهاست و دیگری سازماندهی است که بین هدف‌ها، برنامه‌ و تامین آن نیازها قرار می‌گیرد. این سازماندهی بر این هدف استوار است که نیروهای اجتماعی را حول هدف یا اهدافی جمع کند و در مسیری منتج به آن هدف قرار دهد تا با کمترین هزینه ستانده داشته باشد.

یک سازماندهی برای این است که از رنج‌ها و دردهایی که به انسان تحمیل می‌شود بکاهد ولی به همان اندازه هم سازماندهی در دست قدرت‌ها و ستمگران که قرار می‌گیرد برای این است بهره‌کشی را راحت‌تر کند. بنابراین سازماندهی به عنوان یک اصل و حق بشری مطرح می‌شود و صاحبان قدرت نیز به قدرت آن واقف هستند و طبیعی است که مانع هر شکلی از سازماندهی و تشکل‌یابی شوند.

طبقات اجتماعی مختلف از سازماندهی‌ها استفاده‌های مختلفی می‌کنند. مثلا تعریف سازمان‌ تولید برای سرمایه‌داری در عصر لیبرالیسم و نئولیبرالیسم حول مکانیزم بازار می‌گردد. یعنی شما باید سازماندهی کنید برای اینکه تسلیم بازار شوید. سازمان بسازید که سازمان نسازند، اما در مقابل، انسان‌ها مقاومت کرده‌اند. یعنی کارگرها به میدان آمده‌اند و برای احقاق حقوق‌شان دست به سازمان‌دهی زده‌اند و سازمان‌های جدید را خلق کرده‌اند. انسان‌ها بر اساس همان نیازها و ضرورت‌های اصلی و فرعی‌شان سازماندهی‌های خاص خودشان را ابداع می‌کنند. مگر سازمان‌های صنفی و سندیکایی در هر کجای جهان به دست کسانی جز کارگران ایجاد شده است؟ همچنین است تجربه‌های مبارزاتی زنان که در برهه‌هایی از زمان اهمیت‌شان بیشتر از تقسیم‌بندی‌های طبقاتی می‌شود و چه بسا در مواردی متوجه شویم مادامی که مسائل زنان را حل نکرده‌ایم به حل مساله طبقاتی هم نمی‌توانیم برسیم. فرهنگ مردسالار و ستم جنسی از اعماق تاریخ خود را به این دوره رسانده و اگرچه فصل مشترکی با ستم طبقاتی دارد اما نباید در مقابل آن سکوت کنیم و بگوییم با رفع ستم طبقاتی مساله زنان هم به خودی خود حل می‌شود. شکاف جنسیتی هم مثل شکاف طبقاتی، مثل برده‌داری شکل عوض کرده و ریاکارانه‌تر شده است، پس بر همین اساس نیازمند سازماندهی‌های جدید در جبهه‌های مختلف است.علاوه بر ضرورت تاریخی زندگی و نیازهای بشر (و هم در این بحث و به طور خاص) حق تشکل‌یابی یک ضرورت تاریخی و حیاتی برای زنان است و اگر قدرت حاکم مانع آن می‌شود دقیقا باید آگاه بود که هر شکلی از سازماندهی و تشکل‌یابی منافع مهمی از این گروه را به خطر می‌اندازد. در درستی و واقعی بودن این مطالبه تردیدی نیست و زنان مبارز ما از مشروطه به این سو بر ضرورت آن واقف بوده‌اند. هر جامعه‌ای که خواهان تغییری است لاجرم خواهان سازمان‌دهی و تشکل است.

مطالبه‌ حق تشکل‌ و قابلیت سازماندهی دو مساله موازی است. سازماندهی نیروها خود به تجربه پیوسته‌ی تاریخی نیاز دارد و الزما پس از کسب حق ساخت تشکیلات به دست نمی‌آید.

سازماندهی مثل شیمی و تشکیلات مثل فیزیک است. سازماندهی جنبه فلسفی دارد اما تشکیلات جنبه سیاسی و کاربردی دارد. اینها از همدیگر جدا نیستند. اما اگر خیال کنیم افراد نابغه‌ای باید بنشینند یک گوشه و یک سازمانی اختراع کنند و بقیه هم باید آن را بپذیرند و به آن باور داشته باشند… چنین نیست. در طول زمان و در تجربه‌های مبارزاتی تلاش‌های متفاوت این دانش سازمان‌دهی و فن تشکیلات پا به پای هم و به تدریج رشد می‌کنند. سازماندهی بدون تشکیلات ممکن نیست بنابراین من هر دو را در کلمه سازماندهی خلاصه می‌کنم ولی منظورم از سازماندهی هم شیمی و هم فیزیک آن است. اگر فکر کنیم این سازماندهی به یک پیش‌زمینه مثل تشکیلات احتیاج دارد، ممکن است یک نفر بیاید بگوید آن پیش‌زمینه هم به یک پیش‌زمینه نیاز دارد و این سلسله بحث ما را به یک دور باطل بکشاند. من گمان می‌کنم انقلاب اکتبر برای بشریت یک درس مهم داشت و این بود که دانش، تحلیل و روش تحلیل اجتماعی- اقتصادی را که کارل مارکس ابداع کرده بود به یک فعالیت عملیاتی نزدیک کرد. اینکه چقدر موفق بود، چقدر جای اصلاح داشت یا نه بحث دیگری است، اما در اینجا منظورم اهمیت اجرایی کردن ایده‌هاست. نباید از حرف‌ها و نقدها ترسید چنانچه وفادارترین بخش‌ها به اندیشه‌های مارکس همان کسانی هستند که این نقد و اصلاح را انجام می‌دهند تا روح حاکم بر آن اندیشه را بتوانند پیش ببرند.

این درس امروز برای زنان مطرح است که کلیه نظریه‌هایی را که درباره فمینیسم و حقوق زنان مطرح است به سمت اجرایی کردن ببرند. نه فقط در بحث فمینیسم که هر جریان فکری اگر نتواند وارد فاز عملیاتی شود در محافل کوچک باقی می‌ماند و در نهایت سر از غم‌کده‌های روشنفکری درمی‌آورد. وارد عمل که شویم باید بپذیریم که مقدار زیادی اشتباه ممکن است بکنیم. عمل هزینه دارد، اتلاف بیهوده انرژی دارد، پیروزی و شکست دارد… اما در جریان عمل است که سازماندهی شکل می‌گیرد. نقطه شروع امروز پیدا کردن یکدیگر است و تشکیل گروه‌های ۵-۶ نفره. جنبش زنان در ایران جنبش خام و بی‌تجربه‌ای نیست. این تجربه‌ها پر است در جامعه ما. چه در جنبش زنان و چه در مبارزات اجتماعی در حوزه‌های دیگر که خواه ناخواه گره‌گاهی با مساله زنان نیز دارد.

این سرزمین، اتفاقا این کشور (شاید غلو باشد) اما هر وجب از خاکش بستر یک خورشید است. اتفاقا پر از این تجربه‌هاست. باید صاحبان آن تجربه‌ها را پیدا کرد حتی اگر فکر کنیم امروز امکانی برای تشکل‌یابی و سازماندهی نیست، اما در همین یافتن‌ها و مرور تجربه‌ها چه بسا که راه‌های تازه‌ای پیدا شود.

مساله فقط پیدا کردن افراد و تشکیل گروه‌های کوچک یا مرور تجربه‌های گذشته نیست، چون دست‌کم در حرکت‌های صنفی گروه‌های بزرگ‌تری از افراد گرد آمده‌اند اما همین گروه‌ها هم همچنان از سرکوب و نقض حق تشکل‌یابی حرف می‌زنند. چطور می‌توانیم در این سرکوب ممتد به سازماندهی برسیم؟

این که می‌گویید درست است اما انسان علاوه بر آنچه گفتم موجود انباشته‌هاست. انباشته‌های انسانی وجود دارد، مثل انباشته‌های سرمایه. انباشته‌های دانش، انباشته‌ تجربه‌های مبارزاتی. ما انباشته‌هایمان را گم کرده‌ایم. وقتی شکست می‌خوریم خیال می‌کنیم همه چیز تمام شده است. من نه به خاطر روحیه امیدوارانه و اشتیاق به تلاش و تکاپوگری است که این طور فکر می‌کنم، بلکه گمان می‌کنم این درست است چون این انباشته‌ها وجود دارند. گاهی لطمه می‌بینند و فراموش می‌شوند اما به طور کلی این‌طور نیست که وقتی آن جریان شکست خورد کل آن آرمان شکست خورده باشد. در هر حرکتی از جمله در حرکت زنان جلو و عقب رفتن‌ها در دوره‌های مختلف  بوده، دستگیری‌ها بوده اما آن تجربه‌ها و آن انباشته‌ها وجود دارد. آن سازماندهی‌های کوچک که عرض می‌کنم که اول باید کوچک باشد و بعد به بزرگ شدن خود هم بیاندیشد ضروری است. یعنی هسته‌های اولیه باید از کسانی تشکیل شده باشد که خوابشان نمی‌برد از شوق آن فعالیتی که دارند می‌کنند. باید عاشق آن کار باشند. این خیلی مهم است در این سرزمینی که از گذشته‌های دور دنیای سرکوب‌ها و فشارها و ستم‌ها را تجربه کرده است.

هر تجربه و حرکت، تاریخی را می‌سازد و آن تاریخ می‌ماند و می‌شود از یک قدم بعد از آن شروع کرد. به عنوان مثال تجربه کمپین یک میلیون امضا را می‌گویم که خودم جزو چند نفر اولی بودم که به آن پیوستم. مثل هر حرکتی نقدهایی می‌شود به این حرکت هم کرد، اما شناختی که به دست آمد، تجربه‌ای که به دست آمد عالی بود. نیروهایی که از این جوانان از این دختران ماند، کسانی که امروز فعالیت می‌کنند، این‌ زنانی که زندان می‌روند و مقاومت می‌کنند، حتی اگر در کمپین نبوده باشند اما جدای از آن تجربه نیستند. این‌ها ارزش است. این حرکت‌ها پر از ارزش و تجربه است. مگر کسانی که روز اول درباره کمپین فکر کرده بودند همه راه را تا آخر دیده بودند و مطمئن بودند چه شکلی از سازماندهی را خواهند داشت؟

پس درجه اول همان خواسته است حتی اگر توسط کسانی مطرح شود که تعدادشان کم است. بعد مساله امنیت است یعنی آن گروه کوچک قبل از هر چیزی باید به امنیت خود بیاندیشد. یعنی باید گروه کوچکش را تا جایی باز کند که امنیتش به خطر نیفتد. اما آن گروه‌ها تا قیامت که نباید مخفی باشند باید یک روزی بتوانند به کار علنی برسند. پس باید نسبت به آن آینده هم هوشیار باشند. باید رازدار باشند. کار علنی به این معنی نیست که رازداری نداشته باشید و بعد با شاه‌راه‌ها و بزرگ‌راه‌های اصلی مرتبط باشند. در خطوط باریک و حتی نقطه‌چین‌ها همدیگر را پیدا کنند از همان آغاز باید مسئولیت و ماموریت‌شان را بدانند. بدانند برای چه کاری ساخته شده‌اند.

یکی از دوستان به شوخی می‌گفت من هر جا یک نظامی می‌بینم با خودم فکر می‌کنم می‌خواهد مرا بکشد چون نظامی شده که آدم بکشد و از کجا معلوم که من آن آدم نباشم. اینجا هم آن تشکل باید این را بداند که یک روزی باید به جنگ ناملایمات برود. منتها بعد از مطالبه و طرح خواستش و بعد از امنیت و بعد از آگاهی و بعد از ارتباط‌ها که می‌رسیم به آماده شدن برای مواجهه با بحران‌های اجتماعی . بنابراین اگر از من بپرسند که از کجا باید شروع کرد می‌گویم از خودمان. انباشت تجربه‌ها سرمایه‌ای است که مال یک جنبش نیست. یک مورد کانون نویسندگان ایران را ببینید که بیش از ۵۰ سال از عمرش می‌گذرد. در هر شرایطی مقاومت کرده و مانده است و امروز می‌تواند برای هر جریانی مصداق یک درس و یک تجربه باشد.

پیش‌تر تجربه ما این بود که یک تشکلی می‌ساختیم، حرکتی را سازماندهی می‌کردیم و سرکوب می‌شد، در ۱۰ سال اخیر رسیده‌ایم به سرکوب در همان اولین گام‌های سازماندهی. در این شرایط چطور می‌شود سازماندهی کرد و به نظر شما چرا سرکوب تا این حد متمرکز بر نهادسازی و سازماندهی شده است؟

در همین شرایط باید سازماندهی کرد. در شرایط آزاد که کاری ندارد. همین‌جا و در همین شرایط هدف‌گذاری، آگاهی و سازماندهی اهمیت دارد.

اینکه چرا آنقدر سرکوب می‌کنند برای این است که سیستم از سرکوب‌های اولیه به این طرف پاداش دیده است.

مساله بعدی خصوصا در دوره‌های طولانی سرکوب انباشت مطالبات است. انبوه مطالبات تا چه اندازه می‌تواند مانع یا انگیزه‌ی نهادسازی و سازماندهی باشد؟

در درجه اول دلیل اینکه این مطالبات انباشت می‌شود برای این است که حرکت‌ها اغلب تظلم به ظالم می‌برند. شما از حاکمیت می‌خواهید که این مطالبات را به شما بدهد. طرح مطالبات ضروری است اما طلب آن از حاکمیت نه. بله گاهی می‌شود با شیطان هم مذاکره کرد ولی این مال زمانی است که شما سازمان داری، قدرت و اراده و حداقلِ توانمندی را دارید. الان باید تشکیلات و سازماندهی را به موازات انجام داد. اما تعیین اولویت‌ها هم ضروری است. اگر نظر من را می‌خواهید برای انتخاب اولویت‌ها باید به لایه‌های پایین‌تر رجوع کنیم اما یادمان باشد که لایه‌های پایین‌تر با مشکل فرهنگی شدیدی روبرو هستند. بنابراین جایی که شما با سد فرهنگی روبرو هستید اولویت اول ندارید، با این حال باید نگاهت به پایین باشد و بدانی گروه‌های هدف لایه‌های پایین هستند. این کار راحتی نیست. سدهای فرهنگی وجود دارد، هزار و یک مساله وجود دارد که ما یک صندوق اعتصاب بلد نیستیم درست کنیم. این نیست که لایه‌های پایین‌تر منتظرند که مثلا چند فمینیست سوسیالیست بیایند نجاتشان بدهند. در کار با لایه‌های پایین‌تر باید مراقب بود که در تله پوپولیسم نیفتاد، در تله بی‌فرهنگی‌هایی که در همسایگی لمپنیزم است گرفتار نشد. شهر به شهر و محله به محله شکل سازماندهی و ارتباط‌ها تغییر می‌کند. ضمن اینکه در این سال‌ها و با این مهاجرت‌های گسترده بحث خارج و داخل را هم داریم. کسی که در ایران فعالیت می‌کند در خط مقدم است. سرش را بالا بیاورد تک تیرانداز زده، خب چه کسی می‌تواند اولویت‌ها و روش‌ها را بهتر از کسی که پشت سنگر است تعیین کند؟ نه اینکه تسلیم اراده توده‌ها شویم، اما شما وظیفه‌ای دارید و باید بدانید چه می‌کنید. مثلا در چه باید کرد (اگرچه که قدیمی شده) اما می‌گوید که شما نمی‌توانید جای کارگران بنشینید و نمی‌توانید به جای آنها تصمیم بگیرید ولی می‌توانید یک اثری بگذارید. می‌توانی بگویی راه و چاه کدام است و هشدار دهی که کجا زیاده‌روی نکنند.

یک بحث جدی در مطالبه تشکیلات دموکراتیک بودن آن است. شما به طور مشخص هرجا از سازماندهی و ساختن نهادها حرف زده‌اید بر دموکراتیک بودن آن هم تاکید کرده‌اید. در سابقه کار تشکیلاتی شما کانون نویسندگان وجود دارد که به قول خودتان ۵۰ سال مقاومت کرده است. وقتی می‌گویید تشکیلات مستقل

و دموکرات منظور شما چیست و با این کلمات چه شکلی از تشکیلات را مد نظر دارید؟

من از دموکراتیزم، لیبرالیسم به ذهنم نمی‌آید. کسانی که کانون را زنده نگاه داشته‌اند تضمین شرافتی می‌دهم هرگز نخواستند ایدئولوژی‌شان را آنجا ببرند. فقط برای یک تشکیلات دموکراتیک، آزادی‌خواه و پایبند به آزادی اندیشه و بیان بی‌هیچ شرط و استثنا حرکت کردند و تا پای جان بر سر آن ایستادند.

دموکرات بودن این تشکیلات تضمینی بر بقای آن بود؟

برعکس هم بوده اما باورمندی این افراد به دموکراسی و غلبه روح حاکم دموکراتیک در بقای آن موثر بود. وگرنه من یک آدم شناخته شده‌ی چپ‌گرای معتقد به مبارزه طبقاتی و سوسیالیست هستم اما اینکه برای ما حرف درآورده‌اند که سوسیالیست‌ها با آزادی و دموکراسی نمی‌خوانند نمونه‌اش خود من که روبروی تو نشسته‌ام. نمونه‌اش کانون نویسندگان ایران. اینها دروغ می‌گویند. می‌خواهند پول‌‌پوت را جای این جنبش عظیم کارگری جا بزنند. می‌خواهند زیاده‌روی‌های استالین را بیاورند و به آن حمله کنند برای اینکه می‌خواهند سوسیالیسم را نادیده بگیرند. مساله زن برایشان تا همین‌جاست که آزادی داشته باشند و رشد کنند و کاندولیزا رایس شوند. رایس خوب است ولی اگر رزا لوگزامبورگ شوند باید سرکوب‌شان کرد.

کانون بر دموکراتیزم پا فشرده است اما از نظر من بچه‌های با ایمان که معمولا از جریان چپ بیرون می‌آیند با ایمانشان کانون را نگاه داشتند. این حرف جزنی است که می‌گفت من با مارکسیست لنینست بودنت کاری ندارم باید دلت بخواهد باید اشتیاق داشته باشی باید عاشق راهت باشی. همه اینها در بقای کانون تاثیر داشته است. ما در کانون کسانی را داشتیم و داریم که مذهبی هستند. دفاع از آزادی اندیشه و بیان یک روحیه انسانی است. یک روحیه انقلابی است. دفاع از حقوق برابر و برابر و برابر و بی‌کم و کاست زنان یک روحیه انقلابی است. شما این حرف را در لیبرال‌ها پیدا نمی‌کنی چون می‌گوید باشد زنان بروند در بازار و هرچه که بازار گفت همان است. در حالی که ما می‌گوییم باید گند زد به آن بازاری که بخواهد زنان را تبدیل به برده‌های ارزان‌تر برای خودش کند.

پیامدهای نبود تشکیلات برای حرکت‌های اجتماعی چه خواهد بود؟

این حکومت بدون این سخت‌گیری‌ها نمی‌تواند به کارش ادامه دهد و گمان نمی‌کنم به زودی فرصتی برای عمل داشته باشیم. در این فضا اتفاقا گرایش‌های انزوا‌گرایانه رشد می‌کند و در حرکت‌ها هم می‌بینید که فرد پرچم جنبش می‌شود نه افراد و تشکیلات. فرقه‌گرایی دوباره رشد می‌کند. فرقه‌گرایی ویروس سابقه‌داری در ایران است. در جنبش چپ هم بوده و در ایران به بدترین شکلی این ویروس هست و دقیقا در شرایط سرکوب عود می‌کند.

لنین می‌گفت یک خرده بورژوا وقتی مبارزه می‌کند مثل یک گاو وحشی پر نیرو جلو می‌رود ولی وقتی سرش به دیوار می‌خورد آرام سرش را پایین می‌اندازد و برمی‌گردد. مبارزه دموکراتیک عمیق و مبارزات طبقاتی این روش را نمی‌پسندند اما به هرحال جامعه به قطب‌بندی‌های طبقاتی رسیده است. امروز مبارزان داخل نمی‌توانند پومپئو را تحمل کنند. مبارزان ما فرزندان همین کارگران هستند این خانواده‌های تهی‌دستان هستند که دارند در این معادلات له می‌شوند. این فرودستان هستند که دارند مقابل چشم ما نابود می‌شوند. قلبی اگر در سینه داشته باشی می‌بینی این را. اگر ندیده بودیم که پس این هزینه‌ها چیست که بچه‌های چپ دارند می‌دهند؟ ما بر لبه تیغ حرکت می‌کنیم اما این گذرگاه را باید برویم. این پل صراط سیاسی ماست و باید از این به سلامت عبور کنیم.

آن طرف اما آن مدل کار جذابیت دارد. شهرت دارد. پول دارد و قدرت می‌آورد. بچه‌های چپ ما در داخل یک ازدواج ساده نمی‌توانند بکنند و زندگی ساده‌ای داشته باشند. آن طرف این جذابیت‌ها را دارد و کم هم نیست اما ما باید آموزش‌های خودمان را بدهیم. باید وجدان بیدار را بیدارتر نگه داریم. مساله این نیست که دلار آمریکایی کثیف است و پول بد است و … مساله این است که این شکل مبارزه خیانت است. این زاده سرکوب و زاده شرایط است ولی یک دلیل دیگر هم مساله طبقاتی است. هرگز آن آدم‌ها حاضر نیستند زیر بار کار تشکیلاتی و نهادسازی بروند. اینها مبارزه بچه‌های ما را هرگز حاضر نیستند بپذیرند. این شکاف در آینده عمیق‌تر خواهد شد. باید هوشیار باشیم که دموکراتیک بودن به معنی کار کردن با همه و در هر شرایطی نیست. ما چه حرف مشترکی داریم با معمار صادقی‌ها و امثالهم. این وطن مال ماست. در اول صحبتم گفتم درباره انباشته‌هایمان. این وطن با همه تجربه‌ها و زیرساخت‌های مبارزاتی مال ماست. اینکه این‌ها هستند و هرچه نهادسازی محدودتر شود، بیشتر خواهند شد مساله اصلی نیست، مساله این است که ما باید همدیگر را پیدا کنیم. زنان اگر در جریان مبارزه قرار نگیرند نه جنبش چپ نه حرکت‌های دیگر به هیچ جا نخواهد رسید. آن جریان تریبون دارد؟ حمایت می‌شود و صدا دارد؟ بله درست است ما باید تریبون‌های خودمان را بسازیم. وگرنه آن زنی که مخاطب ماست فکر می‌کند آن جریان از شما رهایی‌بخش‌تر است.

قصه کار سیاسی ما قصه‌ای که به خواب می‌برد نیست. قصه ما باید قصه بیداری باشد. مساله این است.

منبع این مطلب: میدان

لینک مطلب در تریبون زمانه