شکرالله پاکنژاد در سال ۱۳۲۰ در شهر دزفول به دنیا آمد. او در سال ۱۳۳۹ برای تحصیل در رشتهی حقوق به تهران رفت و در سازمان دانشجویان دانشگاه تهران که یکی از گروههای وابسته به جبههی ملی بود، به فعالیت سیاسی پرداخت (هالیدی، ۱۹۸۲). فعالیتهای پاکنژاد علیه حکومت شاه باعث دستگیری و بازداشت او شد. چند سال بعد به همراه همفکرانش اقدام به پایهریزی گروهی چریکی با گرایشهای مارکسیستی کرد؛ گروهی که بعدتر به «گروه فلسطین» شهرت یافت. در سال ۱۳۴۸ در مسیر یک سفر مخفی به خارج از ایران با هدف کسب آموزشهای نظامی از سوی ساواک دستگیر و زندانی شد (روزنامه اطلاعات، 8/10/1349؛ سهرابی، ۲۰۱۹). او در زندان با رهبران مجاهدین و چریکهای فدایی از جمله مسعود رجوی و بیژن جزنی رابطهای نزدیک داشت (هالیدی، ۱۹۸۲). پاکنژاد در زندان بهطور مداوم توسط ساواک شکنجه شد و از سوی دادگاه نظامی به حبس ابد با اعمال شاقه محکوم شد (پاکنژاد، ۱۳۵۶، ۶۵؛ سهرابی، ۲۰۱۹). دفاعیات او در دادگاه نظامی توجهات بسیار زیادی را در سطح بینالمللی جلب کرد (پاکنژاد، ۱۳۵۶، ۶۸-۴۵؛ هالیدی، ۱۹۸۲).
پاکنژاد در روزهای پایانی حکومت سلطنتی از زندان آزاد شد. او در مدتی کوتاه، تلاشهای زیادی برای ایجاد یک ائتلاف سیاسی از عناصر سوسیالیستی که نگرانیهای مشترکی دربارهی نیات و انگیزههای حکومت جدید داشتند انجام داد (متین دفتری، ۱۹۸۴). این تلاشها به بنیانگذاری جبههی دموکراتیک ملی در اسفند ۱۳۵۷ انجامید. جبههی دموکراتیک ملی رویکرد انتقادیتری در مقایسه با دیگر گروههای چپ نسبت به حکومت جدید در پیش گرفت. این جبهه، گروه چپگرایی بود که در مرداد ۱۳۵۸ بهطور علنی به سانسور مطبوعات و تعطیلی روزنامهی «آیندگان» اعتراض کرد؛ اقدامی که منجر به سرکوب جبهه و مخفی شدن پاکنژاد شد (هالیدی، ۱۹۸۲). پاکنژاد از شرکت در همهپرسی ابتدای انقلاب خودداری کرد و برای دفاع از حقوق زنان و ملیتها فراخوان داد. او به همراه دیگر اعضای جبههی دموکراتیک ملی به انتشار روزنامهی «جبهه» پرداخت و به تلاش برای اتحاد تمام نیروهای اپوزیسیون ادامه داد. پاکنژاد که هالیدی او را «یکی از پیشروترین و دوراندیشترین سوسیالیستهای مدرن ایرانی» میدانست، در ۲۸ آذر ۱۳۶۰ اعدام شد (هالیدی، ۱۹۸۲؛ نیویورک تایمز، 6/1/1982).
مصاحبهی پیش رو با پاکنژاد در مردادماه ۱۳۵۸، چند ساعت قبل از تظاهرات علیه توقیف آیندگان انجام شد. این گفتوگو نخستین بار در اوایل دههی ۱۹۸۰ در مجلهی MERIP منتشر شد و ترجمهی آن به فارسی برای نخستین بار منتشر میشود.
سرچشمههای جریان سوسیالیست مستقل که شما در دههی ۴۰ در آن مشارکت داشتید چه بودند؟
چپ مستقل نوین که در دههی ۴۰ ظهور کرد، بازتابدهندهی بنبست نیروهای سنتی اپوزیسیونِ درون ایران (حزب توده و جبههی ملی) و از بین رفتن امید نسبت به شوروی و چین بود. این بنبست و دشمنی با شوروی در ابتدا به شکلگیری حمایتهایی از چین دامن زد که طی آن سازمان انقلابی از حزب توده جدا شد و از چین حمایت کرد.[1] اما مردم زود دیدند که چین چه کارهایی کرد؛ از لاس زدن با آمریکا گرفته تا بهکارگیری رویکردی ملیگرایانه در انقلاب فرهنگی و همینطور اتخاذ مواضعی علیه جنبش ضد امپریالیستی. ما این را هم میدانستیم که بهکارگیری نظریهی مبارزات چین که کشوری نیمهفئودالی و نیمهمستعمره بود در کشور ما عملی نیست. مردم خواهان یک خط ایرانی مستقل بودند و نزاع میان چین و شوروی و درک واقعی جایگاه چین به شکلگیری این خط مستقل کمک کرد. بعد از آن جنگ ۱۹۶۷ اعراب و اسرائیل پیش آمد که تأثیر بزرگی روی نسل ما گذاشت. ظهور جنبش فلسطین وضعیت کلی را در ایران تغییر داد. بعد از آن مسئلهی ما دیگر جستجو و پیداکردن یک مدل خارجی برای مبارزات در ایران نبود، بلکه ما در پی کسب حمایت و یافتن پایگاهی مستقل از رهبران مذهبی بودیم. مبارزهی فلسطین هم یک مبنای نظری که برای ایران کاربردی باشد ارائه میکرد و هم منابعی برای حمایتهای عینی و مادی. جنبش درونِ ایران احساس میکرد که شهدای فلسطین شهدای خودش است. این قضیه باعث برانگیختن احساسات زیادی شد و این احساسات مخصوصاً از این ناشی میشد که مردم احساس میکردند در جریان کودتای ۱۳۳۲ کمونیستها قهرمانانه رفتار نکرده و به جای آن وا داده بودند.
زمان آغاز طراحی اقدامات چریکی با چه کسانی همکاری میکردید؟
ما همگی در اصل از جبههی ملی بودیم و همدیگر را از دوران جنبش اوایل دههی ۴۰ میشناختیم. من، بیژن جزنی[2] و مسعود احمدزاده[3] را میشناختم. ما با گروه دیگری از ایرانیها که با فلسطینیها کار میکردند و همینطور با چریکهایی که در ۱۹ بهمن ۱۳۴۹ به ایستگاه پلیس در سیاهکل حمله کردند، تماس داشتیم. من سعی کردم برای آموزش گرفتن از کشور خارج شوم، اما ۲۰۰ متر بعد از مرز در نزدیکی شطالعرب دستگیر شدم. یکی از افرادی که دستگیر شده بود زیر شکنجه حرف زد و این منتهی به دستگیریهای بعدی شد. با این حال چند نفر از افراد ما توانستند فرار کنند. بعد از آن برخی از افراد برای کار کردن به رادیو بغداد که برای ایران برنامه پخش میکرد رفتند، برخی دیگر به ایران بازگشتند و دستگیر شدند و برخی هم برای جنگ با چریکها به ظفار رفتند.[4]
شرایط زندان در زمان شاه چگونه بود؟
من معمولاً در تابستان به زندان بندرعباس در جنوب ایران و در زمستان به زندانهای شمال تهران یا قزلقلعه فرستاده میشدم و قبل و بعد از محاکمهام شکنجه میشدم. آنها تلاش میکردند وادارم کنند تا بگویم اشتباه کردهام، شاه فرد خوبی است و اینکه من کمونیست نیستم. اما این امتیاز را داشتم که پروندهام شناخته شده بود. آنهایی که اسامیشان برای جهان ناشناخته بود بیش از من شکنجه میشدند و بسیاری از آنها سعی کردند خودشان را بکشند. به یاد دارم مرد جوانی را آوردند که پاهایش میلرزید. او به قصد خودکشی تلاش کرده بود که خود را از پنجره به بیرون پرت کند اما فقط ستون فقراتش آسیب دیده بود. من کتاب «دوزخ» دانته را خواندهام و نیروی نوشتهی کتیبهای را که بر سر دروازههای جهنم بود، احساس کردهام: «همهی کسانی که به اینجا وارد میشوید، امید را رها کنید». تا سال ۱۳۵۶ هیچ تماسی با دنیای خارج نداشتیم.
از اواسط سال ۱۳۵۲ برای هشت ماه در سلول انفرادی بودم و خیلی بعدتر از آن شنیدم که در اکتبر ۱۹۷۳ جنگی میان اعراب و اسرائیل درگرفته بود. چندی بعد آنها اجازه دادند که صلیب سرخ وارد زندان شود، زمین زندان را فرش کردند و به ما اجازه دادند تا بهصورت کمابیش آزاد با نمایندگان صلیب سرخ گفتگو کنیم. ما همچنین توانستیم کتابهایی برای خواندن دریافت کنیم. به یکی از نگهبانان زندان ۲۰ هزار ریال رشوه دادیم تا یک نسخه از کتاب «اعراب بدون سلاطین» را برای ما بیاورد.[5]
پس از آزادی از زندان، مجدداً فعالیت سیاسی را آغاز کردید. شرایط کنونی ایران را چطور ارزیابی میکنید؟
در این انقلاب یک جریان مداوم را میتوان مشاهده کرد. ما درمیان دو موج زندگی میکنیم و همه چیز در آینده تغییر خواهد کرد. اگر ملاها تبدیل به طبقهی حاکم شوند، مردم از آنها روی برمیگردانند که این روند هماینک آغاز شده است. مردم نسبت به گذشته کمتر از مذهب حمایت میکنند. یک هفته بعد از آنکه از زندان بیرون آمدم کسی از من پرسید که آیا از ایدهی جمهوری اسلامی دفاع کردهام و من پاسخ دادم نه. اگر این جمهوری میتوانست مترقی باشد، آن را میپذیرفتم. اکنون ما میبینیم جریان خردهبورژوازی که از انقلاب حمایت کرده و با شاه جنگیده بود، در حال از هم گسیختگی است و به چپ متمایل شده است. آنها تلاش دارند ما را به نزاع بکشانند اما ما باید از رودررو شدن خودداری کنیم. جریان راست بهسرعت پیش رفته و مهمترین خطری که در برابر ماست نه از سوی ارتش بلکه از سوی گروههای فالانژ دستراستی است. اگر بتوانیم چند ماه آینده را دوام بیاوریم، ممکن است بتوانیم با دیگر نیروهای دموکراتیک بهویژه ملیتها متحد شویم. با اینحال امیدمان بیشتر به از هم گسیختگی راست است تا اتحاد چپ.
منبع: نقد اقتصاد سیاسی
لینک مطلب در تریبون زمانه
توضیح:
گفتوگوی بالا بخشی از مجموعه گفتوگوهای فرد هالیدی با شماری از انقلابیون ایران در مقطع انقلاب است. ترجمهی فارسی کلیهی این گفتوگوها در کتاب زیر منتشر شده است:
فغفوری آذر، ل. و نصیری، ش. (۱۳۹۸). روایتهای از خاکبرخاستهی انقلاب. سوئد: نشر باران.
برای تهیهی نسخهی کامل کتاب میتوانید به تارنمای نشر باران مراجعه کنید. علاقهمندان ساکن در ایران میتوانند نسخهی آنلاین و رایگان این کتاب را از طریق تماس با ایمیل نشر باران ([email protected]) تهیه نمایند.
[1] سازمان انقلابی حزب توده ایران، گروهی از اعضای جوان حزب توده با گرایشات مائوئسیتی را در بر میگرفت که به دنبال مخالفت با سیاستهای حزب در دههی ۴۰، منشعب شده بودند.
[2] بیژن جزنی، نظریهپرداز سیاسی و یکی از بنیانگذاران سازمان چریکهای فدایی خلق، در سال ۱۳۵۴ در زندان اوین به قتل رسید.
[3] مسعود احمدزاده، نظریهپرداز سیاسی و یکی از بنیانگذاران سازمان چریکهای فدایی خلق، در دادگاه نظامی شاه به اعدام محکوم و در اسفند ۱۳۵۰ تیرباران شد.
[4] جبههی آزادیبخش ظفار، گروه سیاسی چپگرا، در دههی ۶۰ میلادی برای سرنگونی نظام سلطنتی در عمان شکل گرفت.
[5] Halliday, F. (2013). Arabia Without Sultans. New York: Saqi. (First published in 1974.
شکرالله پاک نژاد، نماد پایداری و دوست خلق های ایران
به یاد شکری و رعد و هاشم
سخن گفتن از شکرالله پاک نژاد دشوار است. آهنین مردی که عاشق مردمان ایران بود و در این راه، نه سال شکنجه و زندان های شاهنشاهی را به جان خرید و سرانجام نیز توسط رژیمی مستبدتر از پیشین به دار آویخته شد. پس از انقلاب در 28 آذر 1360. سال اول دانشکده بودم که نام شکرالله را شنیدم، وقتی در یکی از روزهای پاییز 1348 در حیاط دانشگاه تهران، روزنامه کیهان را باز کردم و یکی از صفحات درون آن را دیدم که به طور کامل به “گروه فلسطین” اخنصاص داشت با عکس های چندین زندانی که شکرالله در راس آنان بود.
جرات اش را ستودم که به رغم شکنجه های هراسناک ساواک گفته بود:
” من مارکسیست لنینیست” هستم. او- البته – از ملی گرایی و فعالیت در جبهه ملی دوم به این ایده رسیده بود. پاک نژاد با زرنگی خاصی توانست دفاعیه جانانه اش در برابر بی دادگاه رژیم شاه را به خبرنگار خبرگزاری فرانسه برساند که به واسطه او به ژان پل سارتر – فیلسوف آزادیخواه فرانسوی – رسید و در نشریه اش منتشر شد و از آن پس شکرالله به چهره ای جهانی بدل شد و البته درایران هم به نماد پایداری.
از زندانیان آن گروه اکنون، محمد رضا شالگونی، هدایت سلطان زاده و ناصرکاخساز را می شناسم که زنده اند. دو سه ماهی به پیروزی انقلاب مانده بود که خبر رسید شکرالله را آزاد کرده اند و می خواهد از تهران برای دیدار از زادگاه اش – دزفول – به این شهر بیاید. ما هم در اهواز در منزلی در تقاطع کیان و عزیزیه (خشایار) جمع شدیم تا خودرا برای تدارک شرکت در مراسم استقبال از پاک نژاد در مدخل شهر دزفول شرکت کنیم.
من بودم و رعد دعیر شرهانی و چند تن دیگر از فعالان هویت طلب و چپ، عرب و غیر عرب. رعد – البته – پس از انقلاب ابتدا به کمیته انقلاب پیوست و سپس استقلال طلب شد و سرانجام چند سال پیش توسط عوامل ج ا ا در بصره کشته شد. “قاضی” امام جمعه آن هنگام دزفول به شکرالله اجازه نداد تا پس از نه سال زندان، زادگاه اش را ببیند و حسرت دیدن زادگاه تا پایان عمر در دل پاک نژاد باقی ماند. در اوایل سال 58 پاک نژاد به کمک دکتر هدایت الله متین دفتری – نوه مصدق – ، دکتر پاکدامن، دکتر هزارخانی، غلامحسین ساعدی و چند تن دیگر، “جبهه دموکراتیک ملی” را در تهران تشکیل دادند چون به باور آنان “جبهه ملی” در ایران بدون دموکراسی بنیادی، کارساز نیست.
من در ساختمان همین جبهه بود که با دکتر عبدالرحمان قاسملو و جلیل گادانی ودیگر رهبران خلق کرد آشنا شدم. نیز با فعالان ترک نظیر محمد پیفون ومجید امین موید (زندانی فرقه دموکرات و مترجم آثار برشت). پاک نژاد از گردانندگان اصلی این جبهه بود که بولتن هفتگی “همبستگی” و هفته نامه “آزادی” را منتشر می کرد. ساعدی و شاملو هم در هفته نامه آزادی قلم می زدند و جمله “صدای پای فاشیسم” برای نخستین بار در تیرماه 58 تیتر اول این نشریه شد.
جبهه دموکراتیک ملی خیمه ای شد برای جمع شدن گروه های عرب، کرد، ترک، ترکمن و بلوچ و دموکرات های ایرانی و البته با نقش برجسته شکرالله پاک نژاد که دوستان اغلب به او “شکری” می گفتند. نماینده عرب ها در این جبهه روانشاد هاشم هلالات بود که چهار سال پیش درگذشت. نشریه “همبستگی” گزیده هایی از نشریه “الکفاح” عرب ها، نشریه “دموکرات” حزب دموکرات کردستان ایران و دیگر نشریه های سازمان ها و احزاب خلق های ایران را بدون سانسور منتشر می کرد.
شکرالله پاک نژاد از شعار “دموکراسی برای ایران و خودمختاری برای عربستان” جانانه دفاع می کرد و در برابر کسانی که مخالف نشر این شعار نشریه نیمه مخفی “الکفاح” در نشریه علنی”همبستگی” بودند می گفت “عربستان” مثل لرستان، کردستان، بلوچستان، آذربایجان و.. می تواند نشانگر همبستگی خلق های ایران باشد و این انسجام را تحکیم بخشد.
پاک نژاد از معدود فعالان تهران نشین بود که همراه زنده یاد غلامحسین ساعدی به محمره (خرمشهر) رفت تا به طور مستقل در باره کشتار مردم عرب در چهارشنبه سیاه (9 خرداد 58) تحقیق کند. آنان پس از بازگشت به تهران، گزارش سفر خودرا در هفته نامه “آزادی” جبهه دموکراتیک ملی منتشر کردند. رژیم نوپای اسلامی در آن هنگام شمار کشتگان عرب را 58 نفر اعلام کرد اما گروه یاد شده با پرس وجو به عدد بیش از دویست تن رسیده بود.
ما عرب ها یک تندیس به شکرالله پاک نژاد بدهکاریم و اگر در آینده فضای آزادی در اهواز پدید آید، باید این بدهی را به انجام برسانیم. این را فراموش کردم بنویسم که وقتی خبر ممانعت آیت الله قاضی – امام جمعه متعصب دزفول در اوایل انقلاب – به گوش پاک نژاد رسید، گفت: “اشکالی ندارد صبر می کنم تا انقلاب بعدی، آنگاه به دزفول خواهم آمد.”
یوسف عزیزی بنی طرف / 12 February 2020