* مطالب این بخش برگرفته از «تریبون زمانه» هستند. تریبون زمانه، آنچنان که در پیشانی آن آمده است، تریبونی است در اختیار شهروندان. همگان میتوانند با رعایت اصول دموکراتیک درج شده در آییننامه تریبون آثار خود را در آن انتشار دهند. زمانه مسئولیتی در قبال محتوای این مطلب ندارد.
زرتشت قبل از محمد، قبل از عیسی و قبل از بودا میزیست. ۳۵۰۰ سال پیش، در ایرانِ عصر برنز، او بینشی دربارهی خدای برتر واحد داشت. هزار سال بعد، دین زرتشت، نخستین دین یکتاپرست بزرگ جهان، به دین رسمی امپراتوری قدرتمند ایران تبدیل شد و میلیونها پیرو به زیارت آتشکدههای آن میرفتند. هزار سال پس از آن، امپراتوری سقوط کرد، پیروان زرتشت سرکوب و به دین جدید فاتحان سرزمینشان، یعنی اسلام، درآورده شدند. ۱۵۰۰ سال بعد از آن، یعنی امروز، دین زرتشت در حال محو شدن است و تعداد اندک کسانی که به آتشکدهها میروند روزبهروز کاهش مییابد.
ما این موضوع را بدیهی میشماریم که ادیان به دنیا میآیند، رشد میکنند و میمیرند. اما با وجود این، از همین واقعیت، به طرز عجیبی غافل هستیم. هر وقت کسی میکوشد دین جدیدی ایجاد کند، اغلب آن را فرقه میخوانیم و انکار میکنیم. وقتی دینی را میپذیریم، تعالیم و سنتهای آن را چیزهایی ابدی و مقدس تلقی میکنیم. و وقتی دینی میمیرد، به یک اسطوره تبدیل میشود و ادعای آن نسبت به حقیقتِ مقدس نسخ میشود. داستانهای مصریان، یونانیان و مردم اسکاندیناوی را اکنون افسانه میشماریم، نه نوشتههای مقدس.
حتی ادیان عمدهی امروزی در طول تاریخ پیوسته تحول یافتهاند. مثلاً مسیحیت اولیه در واقع سازمان دینی بسیار گسترده و متنوعی بود: اسناد این دورانِ اولیه شامل افسانهپردازیهایی دربارهی زندگی خانوادگی عیسی و شهادتهایی دربارهی شرافت یهودای اسخریوطی است. سه قرن طول کشید تا سازمان دینی مسیحیت پیرامونِ مجموعهای از متون معتبر تحکیم شود و سپس در سال ۱۰۵۴، این سازمان به دو شاخهی ارتدوکس شرقی و کاتولیک تقسیم شد. از آن زمان، مسیحیت پیوسته هم رشد کرده و هم به گروههایی متنوعتر تقسیم شده است، از کوئیکرهای صامت گرفته تا پنجاههباوران مارگیر.
اگر عقیده دارید که دین شما واجد حقیقت نهایی است، ممکن است ایدهی تغییر دین را انکار کنید. اما اگر تاریخ را معیار قرار دهیم، هر قدر هم که امروز به اعتقادات خود عمیقاً ایمان داشته باشیم، آنها احتمالاً در طول زمان با انتقال به نسلهای بعدی متحول میشوند یا ممکن است به کلی از میان بروند.
اگر ادیان در گذشته دچار چنین تغییرات شدیدی بودهاند، در آینده چگونه تغییر خواهند کرد؟ آیا این ادعا که اعتقاد به خدایان به کلی از میان خواهد رفت، مبنایی واقعی دارد؟ و با پیچیدهتر شدن تمدن و فناوریها آیا ممکن است که شکلهای کاملاً جدیدی از پرستش ظاهر شوند؟
برای پاسخ به این پرسشها، خوب است ابتدا بپرسیم: اصلاً چرا دین داریم؟
ضرورت ایمان
یک پاسخ شناختهشده به این پرسش، پاسخ ولتر، اندیشمند فرانسوی قرن هجدهم است که چنین نوشته: «اگر خدا وجود نداشت، لازم بود که آن را بیافرینند.» از آنجا که ولتر منتقد قاطع دینِ سازمانیافته بود، این گفتهی زیرکانه معمولاً با بدبینی نقل شده است. اما در واقع، او این مطلب را کاملاً صادقانه بیان میکرد. هر چند او با مالکیت انحصاریِ کلیسا نسبت به اعتقاد به خدا موافق نبود اما عقیده داشت که اعتقاد به خدا برای عملکرد درست جامعه ضروری است.
بسیاری از پژوهشگران مدرن دین با این گفته موافقاند. این ایدهی کلی که یک دین مشترک به رفع نیازهای جامعه کمک میکند، دیدگاه کارکردگرایانه به دین است. فرضیههای کارکردگرایانهی بسیاری وجود دارند، از جمله این که دین «افیون تودههاست» و قدرتمندان از آن برای کنترل فقیران استفاده میکنند یا این ادعا که دین به تفکر انتزاعی که لازمهی علم و دانش حقوقی است، کمک میکند. مسئلهای که در این بحث زیاد تکرار میشود، انسجام است: دین یک جامعه را کنار هم نگه میدارد، جامعهای که بعداً ممکن است یک تیم شکار شوند، یک معبد بسازند یا از یک حزب سیاسی دفاع کنند.
کانر وود، عضو مرکز پژوهشهای ذهن و فرهنگ در بوستون، ماساچوست، در وبسایت Patheos که وبسایتی مرجع دربارهی ادیان است، وبلاگی دربارهی پژوهش علمی در مورد دین دارد. او در وبلاگ خود مینویسد: دینهایی که پایدار ماندهاند «محصول بلندمدت فشارهای پیچیدهی فرهنگی فوقالعاده، فرایندهای گزینش، و تکامل تاریخی بودهاند». جنبشهای تازهی دینی در همهی زمانها به وجود میآیند اما اغلبِ آنها در بلندمدت دوام نمیآورند. آنها باید با دینهای دیگر بر سر کسب پیرو رقابت کنند و در محیطهای اجتماعی و سیاسی بالقوه خصومتآمیزی دوام بیاورند.
بر اساس این استدلال، هر دینی که دوام میآورد، باید برای پیروانش منافعی ملموس داشته باشد. برای مثال، مسیحیت تنها یکی از جنبشهای دینی زیادی بود که در دوران امپراتوری روم به وجود آمدند و اکثراً از میان رفتند. به گفتهی وود، وجه تمایز مسیحیت مراقبت از بیماران بود، به این معنا که نسبت به رومیان پاگان، مسیحیان بیشتری از شیوع بیماریهای همهگیر جان سالم به در بردند. اسلام نیز در ابتدا با تأکید بر شرافت، فروتنی و بخشندگی پیروان خود را جذب کرد. این خصوصیتها در عربستان پرآشوب قرن هفتم میلادی شایع نبود.
با توجه به این موضوع، میتوان انتظار داشت که شکل یک دین تابع کارکردی باشد که در یک جامعهی خاص بر عهده میگیرد ــ یا آنطور که احتمالاً ولتر میگفت، جوامع مختلف خدایان خاصی را که لازم دارند میآفرینند. برعکس، میتوان انتظار داشت که جوامع مشابه دینهای شبیه به هم داشته باشند، حتی اگر جدا از هم شکل گرفته باشند. و برای این موضوع شواهدی نیز وجود دارد، هر چند وقتی موضوع دین مطرح است، همیشه استثنائاتی وجود دارد.
برای مثال، شکارچیان-و-گردآورندگان اعتقاد داشتند که همهی اشیاء (چه حیوان، گیاه یا اشیای بیجان) جنبههای فوقطبیعی دارند (آنیمیسم) و جهان آکنده از نیروهای فوقطبیعی است (انیماتیسم). این نیروها را باید فهمید و به آنها احترام گذاشت؛ اخلاق انسان عموماً اهمیت چندانی نداشت. این جهانبینی برای گروههایی مناسب است که از نظر اندازه بسیار کوچکاند به طوری که نیازی به قوانین انتزاعی برای سازماندهی رفتار ندارند اما باید با جزئیات محیط خود آشنا باشند. (یک استثناء: شینتو یک دین باستانی آنیمیست است که پیروان بسیاری در ژاپن ابرمدرن دارد.)
در سر دیگر طیف، جوامع پرجمعیت غرب دستکم در ظاهر به دینهایی اعتقاد دارند که در آنها یک خدای ناظر و قادر دستوراتی اخلاقی وضع میکند و گاهی در اجرای آنها نیز نقش دارد: یهوه، عیسی و الله. به گفتهی آرا نورنزایان، روانشناس، اعتقاد به این «خدایان بزرگ» بود که امکان شکلگیری جوامعی متشکل از تعداد زیادی از افراد ناآشنا را به وجود آورد. این که آیا این اعتقاد علت است یا معلول، اخیراً مناقشهانگیز شده است اما نتیجه به هر حال این است که داشتن دین مشترک به مردم اجازه میدهد که (به طور نسبی) همزیستی مسالمتآمیز داشته باشند. این که بدانیم خدای بزرگ ناظر ما است، سبب میشود که رفتار صحیح در پیش بگیریم.
یا دست کم، قبلاً چنین بود. امروزه، بسیاری از جوامع ما عظیم و چندفرهنگی هستند: پیروان بسیاری از دینها در کنار یکدیگر زندگی میکنند. تعداد فزایندهای از اعضای این جوامع هم میگویند به دینی اعتقاد ندارد. ما از قوانینی که دولتها وضع و اجراء میکنند تبعیت میکنیم، نه خداوند. سکولاریسم در حال اعتلاست و علم ابزارهای لازم برای فهم و تغییر جهان را فراهم میکند.
با قبول همهی این فرضیات، در مورد آیندهی دین توافق فزایندهای مبنی بر این به وجود آمده است که دین آیندهای ندارد.
تصور کن بهشتی وجود نداشته باشد
جریانهای قدرتمند فکری و سیاسی از ابتدای قرن بیستم حامی این توافق بودهاند. جامعهشناسان در این دوران ادعا کردند که پیشروی علم به «توهمزدایی» از جامعه منجر میشود: پاسخهای فوقطبیعی به پرسشهای بزرگ دیگر ضروری به نظر نخواهند آمد. دولتهای کمونیست مانند اتحاد جماهیر شوروی و چین خداناباوری را مبنای سیاست حکومتی قرار دادند و حتی جلوههای خصوصی دین را نیز نکوهش کردند. در سال ۱۹۶۸، پیتر برگر جامعهشناس سرشناس به نیویورک تایمز گفت که «تا قرن بیست و یکم، معتقدان به دین احتمالاً تنها به فرقههای کوچکی محدود خواهند شد که برای مقابله با فرهنگ جهانی سکولار، دور هم جمع شدهاند».
حال که در قرن بیست و یکم هستیم، دیدگاه برگر هنوز اعتقاد جازم بسیاری از سکولاریستهاست، هر چند خود برگر در دههی ۹۰ حرف خود را پس گرفت. چیزی که به ادامهدهندگان راه او جرئت و جسارت میبخشد، نظرسنجیهایی است که نشان میدهند در بسیاری از کشورها، تعداد بیدینان رو به افزایش است. این امر در کشورهای ثروتمند و باثباتی مثل سوئد و ژاپن بیش از هر جای دیگر صادق است. اما شاید عجیبتر این است که این مسئله در جاهایی مانند آمریکای لاتین و جهان عرب هم صادق است. آمریکا از دیرباز استثنای چشمگیر این فرضیه بوده که کشورهای ثروتمندتر، سکولارتر هستند اما حتی در آنجا نیز تعداد کسانی که از میان دینها به «هیچکدام» اعتقاد ندارند به شدت رو به افزایش بوده است. در سال ۲۰۱۸، در نظرسنجی اجتماعی کلی دربارهی نگرشهای آمریکاییها، گروه «معتقدان به هیچ یک از ادیان» به بزرگترین گروه تبدیل شد و مسیحیان تبشیری را پشت سر گذاشت.
با وجود این، دین در مقیاس جهانی در حال محو شدن نیست؛ دستکم از نظر عددی چنین نیست. در سال ۲۰۱۵، مرکز پژوهشهای پیو بر اساس آمارهای جمعیتشناختی، مهاجرت و تغییر دین، آیندهی ادیان بزرگ جهان را مدلسازی کرد. نتیجه به هیچ وجه حاکی از افول سریع دینداری نبود. این مدلسازی پیشبینی کرد که معتقدان به دین از ۸۴ درصد جمعیت فعلی دنیا به ۸۷ درصد در سال ۲۰۵۰ افزایش خواهند یافت. بر اساس این پیشبینی، تعداد مسلمانان افزایش خواهند یافت و همتراز مسیحیان خواهند شد و درصد کسانی که به هیچ دینی تعلق ندارند، اندکی کاهش خواهد یافت.
بنا به پیشبینی پیو، «غرب در حال سکولار شدن و بقیهی جهان در حال دینیشدن فزاینده است». دین در جاهایی که از نظر اقتصادی و اجتماعی امن نیستند، از جمله آفریقای شمال صحرا، به رشد خود ادامه خواهد داد و در جاهایی که ثبات دارند افول خواهد کرد. این موضوع با آنچه دربارهی عمیقترین نیروهای پیشرانندهی ایمان از نظر روانشناختی و عصبشناختی میدانیم سازگار است. وقتی زندگی سخت است یا حوادث غیر مترقبهای رخ میدهد، به نظر میرسد که دین سدی از حمایت روانشناختی (و گاهی عملی) در مقابل آن به وجود میآورد. بر مبنای یک پژوهش مهم، دینداری در میان اکثریت مردم نیوزیلند کاهش نسبی یافت اما کسانی که در سال ۲۰۱۱ مستقیماً زمینلرزهی کرایستچرچ در نیوزیلند را تجربه کردند به شکل چشمگیری دیندارتر شدند.
ما همچنین باید در تفسیر منظور مردم از انتخاب «هیچ یک از ادیان» محتاط باشیم. کسانی که در نظرسنجیها در پرسش مربوط به دین گزینهی «هیچکدام» را انتخاب میکنند، ممکن است به دین سازمانیافته علاقهای نداشته باشند، اما این بدان معنا نیست که آنها خداناباورانی سرسخت هستند. در سال ۱۹۹۴، گرِیس دِیوی، جامعهشناس، مردم را بر این اساس که آیا به یک گروه دینی تعلق دارند و/یا به موضعی دینی باور دارند، طبقهبندی کرد. دینداران سنتی هم تعلق و هم باور داشتند؛ خداناباوران سرسخت هیچ یک از این دو را ندارند. اما کسانی هم هستند که تعلق دارند اما اعتقاد ندارند، شاید مثل والدینی که به کلیسا میروند تا بتوانند فرزندانشان را در یک مدرسهی خوب وابسته به یک دین ثبت نام کنند. و در نهایت، کسانی هستند که به چیزی اعتقاد دارند اما به هیچ گروهی تعلق ندارند.
این پژوهش نشان میدهد که شمار اعضای این دو گروه آخر چشمگیر است. پروژهی «فهمِ بیباوری» در دانشگاه کنت در بریتانیا در حال اجرای یک نظرسنجی سه ساله در شش کشور است. موضوع این پژوهش نگرشهای کسانی است که میگویند به عدم وجود خدا اعتقاد دارند («خداناباوران») یا منکر امکان شناخت خدا هستند («ندانمانگاران»). بر اساس نتایج مقدماتیای که در مه سال ۲۰۱۹ منتشر شد، پژوهشگران دریافتند که بخش کوچکی از خداناباوران واقعاً این عناوین را برای خود مناسب میدانند و اقلیتهای چشمگیری از آنها نوعی هویت دینی برای خود قائلاند.
علاوه بر این، تقریباً سهچهارم از خداناباوران و نهدهم از ندانمگویان منکر وجود پدیدههای فوقطبیعی نیستند. این امر همهی انواع پدیدههای فوقطبیعی را دربرمیگیرد، از ستارهشناسی گرفته تا موجودات فوقطبیعی و زندگی بعد از مرگ. این گزارش چنین نتیجه میگیرد که بیباوران «هم درون کشورها و هم میان کشورها از تنوع چشمگیری برخوردارند. بنابراین، راههای بسیار زیادی برای بیباور بودن وجود دارد»، از جمله، یک نمونهی چشمگیر، کلیشهی موجود در وبسایتهای همدمیابی است: «معنویتگرا، اما نه دیندار». مانند بسیاری از کلیشهها، این نیز ریشه در واقعیت دارد. اما این کلیشه واقعاً به چه معناست؟
خدایان کهن بازمیگردند
در سال ۲۰۰۵، لیندا وودهد کتاب انقلاب معنوی را نوشت و در آن مطالعهی فشردهای دربارهی موضوع ایمان در شهر کِندال بریتانیا را توصیف کرد. وودهد و نویسندهی همکار او دریافتند که مردم به سرعت در حال روگرداندن از دینهای سازمانیافتهای هستند که محور آنها جایگرفتن در یک نظام مستقر است. مردم به سوی شیوههایی گرایش داشتند که برای تأکید و ترویج فهم افراد از هویت خود طراحی شده بود. آنها نتیجه گرفتند که اگر کلیساهای مسیحیِ شهر با این تغییر کنار نیایند، مشارکت در کلیسا چنان کاهش خواهد یافت که اهمیت اجتماعی خود را از دست خواهد داد و شیوههای خودمحور به عنصر اصلی در «انقلاب معنوی» تبدیل خواهند شد.
امروز، وودهد میگوید که این انقلاب رخ داده است و محدود به کندال نبوده است. دین سازمانیافته در بریتانیا در حال افول است و پایانی برای این موضوع قابل تصور نیست. وودهد که اکنون استاد جامعهشناسی در دانشگاه لنکستر در بریتانیا است، میگوید: «دینها وقتی موفق هستند و همیشه وقتی موفق بودهاند که از نظر ذهنی قانعکننده باشند، وقتی که شما احساس کنید خداوند دارد برای شما کاری انجام میدهد».
در جوامع فقیرتر، ممکن است برای بخت مساعد یا شغل باثبات دعا کنید. «انجیل رفاهی» نقشی محوری در بسیاری از کلیساهای بزرگ آمریکا دارد که مراسم آنها معمولاً آکنده از شرکتکنندگانِ بیبهره از امنیت اقتصادی است. اما اگر نیازهای اولیهی شما تأمین شده باشد، احتمال بیشتری دارد که به دنبال کسب کمال و معنا باشید. ادیان سنتی نمیتوانند چنین خواستهای را برآورده کنند، به ویژه وقتی اعتقاد دینی با اعتقادات اخلاقی که از جامعهی سکولار سرچشمه گرفته، در تضاد باشد (مثلاً در زمینهی برابری جنسیتی).
مردم در واکنش به این وضعیت، شروع به آفرینش دینهای تازهی خود کردهاند.
این دینهای خودمحور چگونهاند؟ یک رویکرد، تلفیق است، یعنی رویکرد «گزینش و ترکیب» که در آن سنتها و رسمها را با هم میآمیزند. این معمولاً نتیجهی آمیزش فرهنگهاست. بسیاری از دینها عناصری تلفیقی دارند، هر چند در طول زمان این عناصر انسجام یافته و غیرقابلتشخیص شدهاند. برای مثال، رسمهایی مثل کریسمس و عید پاک، عناصری از دینهای پاگان باستانی دارند در حالی که رسمهای روزمرهی دینی در میان مردم چین ترکیبی از بودیسم ماهایانا، تائوئیسم و آیین کنفوسیوس است. این آمیزشها در دینهای نسبتاً جوانتر بیشتر قابل تشخیص است، مانند وودوون (Vodoun)یا راستافارینیسم (Rastafarianism).
یک رویکرد دیگر، تعدیل است. جنبشهای دینی جدید معمولاً میخواهند تعالیم محوری یک دین قدیمی را حفظ کنند و در عین حال، جزئیاتی مشکلآفرین یا کهنه را حذف کنند. در غرب، نوعی از این رویکرد، انسانگرایانی هستند که مضامین دینی را بازپردازی میکنند: مثلاً کوششهایی انجام شده تا کتاب مقدس را بدون تمامی عناصر فوقطبیعیاش، بازنویسی کنند یا فراخوانهایی برای ساخت «معابد خداناباورانه» دادهاند که محلی برای تأمل و تعمق خواهند بود. و هدف از «محافل یکشنبهها» بازآفرینی فضای یک مراسم زندهی کلیسا بدون هیچ اشارهای به خداوند بوده است. اما بدون ریشههای عمیق دینهای سنتی، این کوششها ناکام میمانند: بنابر گزارشها، محافل یکشنبهها، بعد از گسترش وسیع اولیهشان، اکنون دیگر با شتاب اولیهی خود رشد نمیکنند.
اما وودهد فکر میکند که دینهایی که احتمالاً از آشوب کنونی به سلامت گذر کنند، ریشههایی بسیار عمیقتر پیدا خواهند کرد. نخستین نسل انقلابیون معنوی که در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ تازه به سن بزرگسالی میرسیدند، دیدگاهی خوشبینانه و جهانگرا داشتند و با خوشحالی از ادیان سراسر جهان الهام میگرفتند. اما نوههای آنان در جهانی آکنده از فشارهای ژئوپولیتیک و اضطرابات اجتماعی-اقتصادی بزرگ شدهاند؛ احتمال این که آنها به دورانی سادهتر گرایش داشته باشند بیشتر است. وودهد میگوید: «فشاری وجود دارد که افراد را از جهانیگرایی به سوی هویتهای محلی هل میدهد».
«خیلی مهم است که آنها واقعاً خدایان شما باشند، و تنها خدایانی ساختگی نباشند.»
در بستر اروپا، این موضوع صحنه را برای ظهور مجدد علاقه به پاگانیسم آماده کرده است. بازآفرینی سنتهای «بومی» نیمهفراموششده هم به ابراز دغدغههای مدرن کمک میکند و هم ظاهری دیرین به آن میبخشد. پاگانیسم نیز معمولاً خدایانی دارد که بیشتر شبیه نیروهایی پراکنده هستند تا انسانمانند؛ این به افراد اجازه میدهد که بر موضوعاتی که با آن همدلی دارند، تمرکز کنند، بیآنکه مجبور باشند دردسر ایمان به خدایانی فوقطبیعی را قبول کنند.
همهی افراد به لیبرالیسم گرایش ندارند. انگیزهی برخی از افراد میل به بازگشت به چیزهایی است که ارزشهای محافظهکارانهی «سنتی» میدانند. در نتیجه در مواردی، اعتقادات متضاد در مقابل هم قرار میگیرند و سبب برخورد میشوند.
فعلاً اینها فعالیتهایی در بسترهای کوچک و محدود هستند و شاید گاهی بیشتر بازی با نمادسازیها باشند تا انجام بیریای مراسم معنوی. اما به مرور میتوانند به نظامهای اعتقادی بیریا و منسجمتری تبدیل شوند: وودهد به عنوان مثالی از آنچه ممکن است در آینده رخ دهد، به احیای جدی رودنوواری (Rodnovery) در اتحاد سابق جماهیر شوروی اشاره میکند. رودنوواری یک دین محافظهکار و پدرمآب پاگان است که بر اساس اعتقادات و سنتهای بازآفرینیشدهی اسلاوهای باستان ایجاد شده است.
پس اغلب کسانی که در نظرسنجیهای مربوط به دین گزینهی «هیچکدام» را برگزیدهاند، خداناباور نیستند. بسیاری از آنها حتی سکولار نیستند. آنها ترکیبی از کسانی هستند که یا نسبت به دین بیاعتنایند یا پیرو ادیانی هستند که میتوان آنها را «دینهای سازماننیافته» نامید. ادیان جهان احتمالاً در آیندهی قابل پیشبینی به رشد خود ادامه خواهند داد، و به طور همزمان احتمالاً در باقیماندهی این قرن شاهد شکوفایی دینهایی نسبتاً کوچکتر خواهیم بود که آمادهی ظهور از میان این گروهها هستند. اما اگر خدایان بزرگ و دینهای مشترک عامل اصلی انسجام اجتماعی هستند، بدون آنها چه اتفاقی خواهد افتاد؟
یک ملت زیر لوای خدای ثروت
البته یک پاسخ میتواند این باشد که ما به سادگی به زندگی خود ادامه میدهیم. اقتصادهای پررونق، دولت خوب، آموزش و پرورش منظم، و حکومت قانون میتوانند تضمین کنند که ما بدون هیچ نوع چارچوب دینی به مسیر خود ادامه دهیم. و در واقع، بعضی از جوامعی که بیشترین درصد نامؤمنان را دارند، در میان امنترین و منسجمترین جوامع روی زمین قرار دارند.
اما آنچه قابل بحث میماند، این است که آیا به علت وجود نهادهای سکولار قدرتمند توانستهاند بیدین بمانند یا این که سکولار بودن به آنها کمک کرده است که جوامعی باثبات داشته باشند؟ دینگرایان میگویند که حتی نهادهای سکولار هم ریشههای دینی دارند: برای مثال، نظامهای حقوقی مدنی ایدههایی دربارهی عدالت را به شکل قانون در میآورند، ایدههایی که بر هنجارهای اجتماعی ساختهی ادیان، استوارند. از سوی دیگر، کسانی همچون خداناباوران جدید معتقدند که دین چیزی جز خرافات نیست و کنار گذاشتن آن به جوامع این امکان را میدهد که زندگی خود را بهتر و کارآمدتر کنند.
کانر وود چندان در این باره مطمئن نیست. او استدلال میکند که ادارهی یک جامعهی قوی و باثبات مانند جامعهی سوئد، از نظر نیروی کار، پول و انرژی، هم بسیار پیچیده و هم بسیار پرخرج است و چنین کاری ممکن است حتی در کوتاهمدت قابل استمرار نباشد. او میگوید: «فکر میکنم کاملاً روشن است که ما در حال ورود به دورانی از تغییرات غیرخطی در نظامهای اجتماعی هستیم. دیگر نمیتوان اجماع جوامع غربی بر سر ترکیب بازار سرمایهداری با دموکراسی را بدیهی شمرد».
این موضوع مشکلساز است زیرا این ترکیب به شکلی بنیادین محیط اجتماعی را با محیط زمان رشد ادیان ، متفاوت کرده است و تا حدی جایگزین آنها شده است.
وود میگوید: «فکر میکنم باید در دین خواندن سرمایهداری محتاط بود، اما بسیاری از نهادهای آن، همچون همهی حیطههای زندگی نهادی بشر، عناصری دینی دارند. “دست پنهان” بازار بسیار شبیه به چیزی فوقطبیعی است».
مبادلات اقتصادی، که مردم ضمن آنها رفتارهای تجاری شدیداً آیینی از خود نشان میدهند، بسیار شبیه معابد خدای ثروت است. در واقع ادیان، حتی آنها که منقضی شدهاند، میتوانند برای بسیاری از جنبههای غیرقابل کنترل زندگی مدرن تمثیلهایی ارائه کنند که به شکلی اسرارآمیز با واقعیت تطبیق دارد.
نظام اجتماعی شبهدینی در اوضاعِ مناسب ممکن است به خوبی عمل کند. اما وود معتقد است که وقتی قرارداد اجتماعی (به علت اقدامات سیاسی مرتبط با هویت اجتماعی، جنگهای فرهنگی یا نابسامانی اقتصادی) دچار بحران میشود، نتیجه همان چیزی است که امروز میبینیم: خیزش اقتدارگرایی در کشوری پس از کشور دیگر. او نتایج تحقیقاتی را نقل میکند که نشان میدهد فراخوانهای اقتدارگرایان مورد استقبال مردم نیست، مگر این که احساس کنند هنجارهای اجتماعی رو به زوال است.
وود میگوید: «این واکنش طبیعیِ انسان به شرایطی است که در آن در مورد رفتار صحیح توافق وجود ندارد و ما نیازمند اقتداری هستیم که رفتار صحیح را تعیین کند.» این که سیاستمداران اقتدارگرا معمولاً رابطهای تنگاتنگ با بنیادگرایان دینی دارند، واقعیتی گویاست: مثلاً هندوهای ملیگرا در هند یا مسیحیان تبشیری در آمریکا. این ترکیب به نظر دینداران، نیرومند و به عقیدهی سکولارها نگرانکننده است: آیا راهی وجود دارد که آنها را به هم مرتبط کرد؟
مراقب فاصله باشید
شاید یکی از دینهای عمده بتواند به اندازهی کافی تغییر شکل دهد تا تعداد قابل توجهی از این نامؤمنان را به دامان خویش بازگرداند. چنین چیزی سابقه دارد: در سدهی ۱۷۰۰، مسیحیت که کمرونق و نامنعطف شده بود، در آمریکا دچار رکورد بود و عصر خرد نیز همزمان شاهد اعتلای عقلگرایی سکولار بود. گروه جدیدی از مبلغان مذهبی که مدام در سفر بودند و مردم را از آتش دوزخ میترساندند، این دین را با موفقیت احیاء کردند و وضعیت را برای قرنها تغییر دادند. این واقعه «بیداری بزرگ» نامیده شده است.
به آسانی میتوان چیزهایی از این دست در جهان امروز یافت اما وودهد نسبت به این که مسیحیت یا یک دین جهانی دیگر بتواند جایگاه ازدسترفتهی خود را بازیابد، بدبین است. این ادیان که روزی مؤسس کتابخانهها و دانشگاهها بودند، دیگر حامیان اصلی اندیشهورزی نیستند. تغییر اجتماعی، ادیانی را که با آن سازگار نشوند، تضعیف میکند. اوایل امسال، پاپ فرانسیس هشدار داد که اگر کلیسای کاتولیک به مردسالاری و سوءاستفادهی جنسی در گذشتهی خود اذعان نکند، این خطر آن را تهدید میکند که به «موزه» تبدیل شود. این ادعای ادیان بزرگ که ما نقطهی اوج آفرینش هستیم، در تضاد با این احساس فزایندهی عمومی است که انسانها در طرح کلی جهان آنقدرها هم مهم نیستند.
آیا ممکن است دینی جدید این خلاء را پر کند؟ وودهد باز هم خوشبین نیست. او میگوید: «از نظر تاریخی، چیزی که سبب اعتلاء یا افول ادیان میشود، حمایت سیاسی است، و همهی دینها زودگذر هستند، مگر آن که حمایت حکومتی را به دست آورند». سلسلههای متوالی ایرانی دین زرتشت را به عنوان دین امپراتوری برگزیدند و این دین از این واقعیت سود برد؛ این نقطهی عطف برای مسیحیت زمانی فرارسید که امپراتوری روم آن را به عنوان دین امپراتوری برگزید. در غرب سکولار، چنین حمایتی در آیندهی نزدیک محتمل نیست، مگر احتمالاً در آمریکا. در روسیه، برعکس، لحن ملیگرایانهی دین رودنووری و کلیسای ارتدوکس حمایت سیاسی ضمنی را شامل حال آنها میکند.
گزندگی واقعیت
یووال نوح هراری در کتاب انسان خداگونه میگوید که اساس تمدن مدرن در مقابل یک دینِ در حال ظهور که او «دادهگرایی» میخواند، در حال فرسایش است. بر مبنای این دین با تسلیم خود به جریان اطلاعات، میتوانیم از دغدغهها و وابستگیهای زمینی خود آزاد شویم. دیگر جنبشهای دینی ابرانسان که در حال ظهور هستند، بر جاودانگی تمرکز دارند، فصلی جدید از وعدهی زندگی ابدی. و کسانی دیگر از آنها با دینهایی قدیمیتر متحد شدهاند، که آیین مورمون یکی از نمونههای چشمگیر آن است.
آیا این جنبشها واقعی هستند؟ سینگلر میگوید، بعضی از گروهها فقط نمایش یا «سرقت» دین هستند و به این وسیله میخواهند برای ایدههای ابرانسانگرایانه طرفدارانی پیدا کنند. «نادینها» در پی آن هستند که محدودیتها یا عقاید غیرعقلانی منفور دینهای سنتی را به دور اندازند تا برای غیردینداران جذاب باشند. اما همانطور که ادیان تبشیری میدانند، آنچه در ابتدا تنها بازی یا کنجکاوی بیهوده است (که شاید محرک آن یک گفتهی گیرا یا یک مراسم جذاب باشد) میتواند در نهایت به جستوجوی صادقانهی حقیقت بینجامد.
در سرشماری سال ۲۰۰۱ در بریتانیا معلوم شد که آیین جِدای، دینی خیالی که شخصیتهای مثبتِ فیلم جنگ ستارگان از آن پیروی میکنند، جایگاه چهارم را در میان ادیان کسب کرده است: تقریباً ۴۰۰ هزار نفر آنقدر تحت تأثیر آن بودند که خود را پیرو آن اعلام میکردند. پیش از آن یک کارزارِ کناییِ آنلاین در این مورد به راه افتاده بود. ده سال بعد، این دین به رتبهی هفتم تنزل کرد و سبب شد که بسیاری این اتفاق را یک شوخی تلقی کنند. اما همان طور که سینگلر اشاره میکند، حتی با وجود این، این عددِ بسیار بزرگی است و کل ماجرا بسیار بیشتر از اغلب کارزارهای آنلاین ادامه یافت.
بعضی از شاخههای آیین جدای همچنان شوخی هستند اما بعضی دیگر خود را جدیتر میگیرند: «معبد آیین جدای» ادعا میکند که اعضایش «افرادی واقعی هستند که زندگی خود را بر اساس اصول آیین جدای سپری کردهاند». آنها این آیین را ملهم از داستان جنگ ستارگان میدانند اما معتقدند که این داستان بر فلسفههایی از دنیای واقعی مبتنی است.
با وجود چنین آمارهایی، آیین جدای «باید» در بریتانیا به عنوان یک دین به رسمیت شناخته میشد. اما مسئولان که ظاهراً فرض میکردند که این پاسخی جدی به سرشماری نیست، آن را ثبت نکردند. سینگلر میگوید: «خیلی چیزها هست که با سنت دینی غرب انگلیسیزبان سازگار نیست». ساینتولوژی، سالها در بریتانیا به عنوان دین به رسمیت شناخته نمیشد زیرا به «وجودی متعالی» عقیده نداشت. اما این امر دربارهی دین بودایی نیز مصداق دارد.
در واقع، به رسمیت شناخته شدن در سراسر جهان موضوعی پیچیده است، بهویژه به این دلیل که حتی در محافل دانشگاهی هم هیچ اجماعی بر سر تعریف دین وجود ندارد. برای مثال، ویتنامِ کمونیست از لحاظ رسمی خداناباور است و اغلب یکی از بیدینترین کشورهای دنیا تلقی میشود. اما منتقدان میگویند که علت واقعی این موضوع آن است که نظرسنجیهای رسمی بخش بزرگی از جمعیت را که پیرو دینهای بومی هستند، به حساب نمیآورند. از سوی دیگر، به رسمیت شناخته شدن دین آساترو، دین پاگان آیسلندی، به معنای آن بود که این دین حق استفاده از بخشی از «مالیات مذهبی» را دارد؛ در نتیجه این دین بعد از تقریباً هزار سال در حال ساخت اولین معبد پاگان در این کشور است.
بدبینی مسئولان یا عموم مردم نسبت به انگیزههای پیروان جنبشهای دینی جدید از به رسمیت شناخته شدن آنها به عنوان دین واقعی جلوگیری میکند. اما به گفتهی سینگلر، در نهایت پرسش از صادقانه بودن ایمان فقط مسئلهای انحرافی است: «هر وقت کسی با شما از جهانبینی خود صحبت میکند، بهتر است حرفهای او را به همان شکل ظاهری بپذیرید». پرسش اصلی این است که آیا مردم بر مبنای دینی که ادعای پیروی از آن را دارند، تغییرات معناداری در زندگی خود ایجاد میکنند یا نه، چیزی که هم در مورد دینهای پاگان نو و هم در مورد ابرانسانگرایی مصداق دارد.
و چنین تغییراتی دقیقاً همان چیزهایی هستند که بنیانگذاران بعضی از جنبشهای دینی تازه به دنبال آن هستند. اگر بتوانید هزاران یا حتی میلیونها پیرو برای دین خود داشته باشید، به رسمیت شناخته شدن اهمیتی ندارد.
برای مثال، به «شاهدان آیین اقلیمی» توجه کنید. این یک «دین» نوپاست که برای ایجاد تعهد بیشتر به عمل در زمینهی تغییرات اقلیمی ایجاد شده است. بعد از یک دهه کار دربارهی راه حلهای مبتنی بر مهندسی برای تغییر آبوهوا، بنیانگذار این دین، اُلیا ایرزاک به این نتیجه رسید که مشکل اصلی نه یافتن راهحلهای فنی بلکه جلب حمایت اجتماعی از آنهاست. او میپرسد: «کدام ساختار اجتماعیِ چندنسلیای هست که مردم را پیرامون اخلاقیاتی مشترک جمع میکند؟ دیرپاترین ساختار، دین است.»
بنابراین، سه سال پیش ایرزاک و بعضی دوستانش تصمیم گرفتند که یک دین بسازند. آنها ضرورتی ندیدند که پای خدا را به میان آورند (ایرزاک خودش خداناباور بارآمده بود) اما شروع به اجرای «مراسم» منظمی کردند، از جمله مراسم معرفی و مراسمی که در آن کمال و شگفتی طبیعت را میستایند و تعلیماتی دربارهی جنبههای مختلف محیطزیستگرایی ارائه میدهند.
همانطور که این مثالها نشان میدهد، «شاهدان آیین اقلیمی» ظاهراً لحنی شوخیوار دارد، (با نشاط بودن به تازهواردها کمک میکند که از همان ابتدا احساس راحتی کنند) اما نیت اصلی ایرزاک کاملاً جدی است.
اخیراً «شاهدان» جستجوهایی وسیعتر انجام دادهاند. آنها از جمله مراسمی را یافتهاند که در خاورمیانه و آسیای مرکزی قبل از ابتدای بهار انجام میشود: تطهیر با انداختن چیزی نامطلوب (یک آرزوی نوشته شده، یا یک شیء واقعی) در آتش و سپس پریدن از روی آن. این مراسم که احیای آن تلاشی برای رها ساختن جهان از مشکلات زیستمحیطی است، افزودهای پرطرفدار به مراسم قبلی بوده است. این امر غیرمنتظره نبود زیرا این مراسم هزاران سال است که به عنوان بخشی از نوروز، عید سال نوی ایرانیان که تا حدی ریشه در دین زرتشت دارد، برگزار شده است.
ابرانسانگرایی، آیین جدای، و شاهدان آیین اقلیمی، و بسیاری از دیگر جنبشهای دینی جدید، ممکن است نتایج مهمی نداشته باشند. اما شاید همین سخن روزی دربارهی گروههای کوچکی گفته شده بود که سه هزار سال پیش پیرامون یک شعلهی مقدس در ایران باستان جمع شده بودند، و آیین نوپای آنان به یکی از بزرگترین، قدرتمندترین و باثباتترین دینهایی که جهان به خود دیده است، تبدیل شد و حتی امروزه نیز الهامبخش مردم است.
شاید دین هرگز واقعاً نمیرد. شاید دینهایی که امروز در جهان شایع هستند عمری کوتاهتر از انتظار ما داشته باشند. و شاید هم دین بزرگ بعدی هماکنون در حال آغاز و پیدایش باشد.
تحلیل راوی نه تنها بسیار سطحی و عوام زده است که بسیار متناقض است احتمالا نویسنده در این زمینه هیچ گونه تحقیقی نکرده است از مرگ ادیان می گوید ولی از پیدایش ادیان ابراهیمی روزبروز در حال گسترش هستند چه کیفیتی وچه کمیتی
مسعود کریمی زاده / 19 December 2019