برگرفته از تریبون زمانه *  

آنچه امروز شورش حاشیه علیه متن نام گرفته است باید از نو بازخوانی شود. دو گانه حاشیه و متن عمدتا به گونه‌ای فهم می‌شود که گویا “اینجا” و “آنجا” دو عرصه کاملا مجزا از هم هستند. “آنها” نه “آنجا ” دور از ما، و نه بسیا متفاوت از ما هستند.

این افراد بیش از آنچه که فکر می‌کنیم به ما نزدیک کنند. کافی است در اداره‌ای که کار می‌کنید به آبدارچی یا به خدماتی‌ها بیشتر توجه کنید. کافی است به زنان خدمتکاری که به خانه‌های‌تان می‌آیند، به سرایدار مجتمع‌ها، به پیک‌هایی که اشیا دوست داشتنی‌تان را ردو بدل می‌کنند یا غذای گرمی که سفارش دادید برای‌تان می‌آورند، به دستفروشانی که پشت چراغ‌های قرمز به انواع کارها مشغول‌اند، به واکسی‌های سر چهار راه، به کارگرانی که در کارواش‌ها ماشین‌ شما را جلا می‌دهند و به رانندگان تاکسی‌های اینترنتی نگاهی بیندازید.

آنها همه جا هستند و هیچ وقت دور از ما نبودند فقط ما آنها را از پیش نمی‌دیدیم. شورش‌ها تنها آنان را به حاشیه‌ای دیدنی و تحلیل‌کردنی تبدیل کرده‌اند.

می‌خواهم صرفا یکی از هزاران روایتی را که شما روزانه با آن روبه‌رویید بیان کنم. در یکی از دانشگاه‌هایی که تدریس می‌کنم، فردی به عنوان آبدارچی تا چندی پیش مشغول به کار بود. در یکی از روزهای گرم تابستان متوجه شدم کتابی شعر و یک رمان روی میز اوست، روز دیگری کتابی علمی در باب زیست شناسی. یرایم جالب شد و با او به گفت‌وگو نشستم و بعدا بیشتر با هم حرف زدیم، فرد مجردی بود که به خاطر نیاز مالی خانواده دست از دانشگاه کشیده بود و اکنون چای می‌آورد، طبقات را طی می‌کشید و دستشویی‌ها را می‌شست. اولین نکته‌ای که به چشمم آمد فاصله منزلتی و احساس ناکامی بود که مدام درون خود احساس می‌کرد.

اما او که بود؟ از کجا آمده بود؟ به چه چیزهایی فکر می‌کرد و چه آرزوهایی در سر داشت؟ هیچکس حتی در دانشگاهی که کار می‌کرد از احوال او خبر نداشت. این همان وضعیتی است که کل جامعه را فراگرفته است و ما نسبت بدان غافلیم، پدیده‌ای که بنظرم با مفهوم بی‌عاطفگی اجتماعی باید توضیح داده شود.
در میان همه مسائلی که مردم با آنها روبه‌رو هستند، مانند فقر، بیکاری، بی‌خانمانی، به نظرم این مفهوم که ذیل احساس تنهایی و بی‌پناهی و بی‌کسی درک می‌شود باید از اهمیت بیشتری برخوردار باشد.

دانشگاه و استادانی که کارشان مطالعه مسائل اجتماعی و روانی و مسائلی از این دست است به کل به این جزئیات علاقه‌ای نداشتند. اکنون او مدتی است که کارش را به دلایلی از دست داده است. من مشترکاتی بین او و مردمی که به خیابان آمدند پیدا کرده‌ام.

یکم، مهاجرت: به تازگی از یکی از شهرستان‌های غرب ایران آمده است، از خانواده‌اش جدا شده است تا برای آنها معاشی فراهم سازد.
دوم، بی مکانی: جایی مناسب و با ثبات برای اقامت ندارد و به طور موقت در منزل یکی از اقوامش مستقر است.
سوم، حاشیه تهران: از هشتگرد هر روز به تهران می‌آید. گرچه در حاشیه می‌خوابد اما در تهران زندگی می‌کند.
چهارم، بیکاری یا کار بی‌ثبات: او اکنون بیکار است، وقتی هم که کار داشت ذیل شرکت‌های استعماگری فعالیت می‌کرد که هر لحظه امکان از دست دادن شغلش را انتظار می‌کشید.
پنجم، اگرچه مدرک بالایی ندارد اما کم سواد نیست. او تحصیلات دانشگاهی‌اش را ناتمام رها کرده است به دلیل مشکلاتی که داشته است اما به لحاظ روحی خود را فردی تحصیل‌کرده می‌داند.
ششم، احساسی مبهم همراه با اضطراب، سرگشتگی و ناامیدی او را فرا گرفته است. شرایط او به حدی سخت است که به خودکشی نیز فکرکرده است.
هفتم سن: سن او در رنج سنی ۲۰ تا ۲۸ سال و مجرد است.

همه این مولفه‌هایی که از این فرد ذکر شد با خصوصیاتی که از معترضین آذرماه عمدتا روایت می‌شود نوعی شباهت خویشاوندی وجود دارد. من در همان دانشگاه سه نمونه دیگر دارم یکی در کسوت استاد حق التدریسی، دوم در موقعیت دانشجویی و سوم در شغل خدماتی که در بسیاری از ویژگی‌های ذکر شده با هم اشتراکاتی دارند و شاید همین اشتراکات است که نامیدن این جماعت عظیم ناراضی را دشوار کرده باشد. همه این جماعت در سردرگمی، پادرهوایی و بلاتکلیفی (شغل، مسکن، منزلت و…) با هم اشتراک دارند.

اغلب تصاویر و بازنمائی‌هایی که از شورش‌ آذرماه ارائه شده است مبتنی بر خواست طبقات برتر و آلوده به دیدگاه‌های فرادستانه است. برای ما گفته‌اند که آنها با ابزار خشونت خواست خود را بیان می‌کنند. اینکه بر خلاف طبقه متوسط گفت‌وگو پذیر نیستند، اینکه دست به تخریب بیت المال می‌زنند و دچار بیماری اجتماعی وندالیستی هستند، اینکه ابزار دست قدرتهای خارجی هستند، اینکه نوعی بی عاطفگی و بی‌‌رحمی در اعتراضات‌شان نهفته است. این عبارت‌ها تنها از زبان یک فرادست بیان می‌شوند حتی اگر روشنفکر یا استاد دانشگاه یا خود از وضع موجود ناراضی باشد.


منبع: کانال تلگرامی عباس کاظمی 

لینک مطلب در تریبون زمانه