برگرفته از تریبون زمانه *  

عراق چندمین هفته اعتراضات را از سر می‌گذراند. اعتراضاتی خونین که بنا بر گزارش‌های رسمی تا هفته گذشته بیش از ۴۰۰ کشته و ۱۵ هزار زخمی بر جای گذاشته است. در چرایی این اعتراضات تا کنون مطالب فراونی را خواندم. گزارش و تحلیل‌هایی که زاویه‌های مختلفی درباره اعتراضات بحث می‌کردند. آنچه در این تحلیل‌ها من را بیشتر متحیر کرد بی‌توجهی به نقش سیاست‌های اقتصادی بود که در عراق پس از اشغال – به نام نئولیبرالیسم – در این کشور پیاده و اجرا شد.

تظاهرات مردم عراق در میدان تحریر بغداد در نوامبر یک ۲۰۱۹ – عکس از Xequals

سیاست‌هایی که در عمل کشوری را نابود کردند، اما باز توانستند با چهره‌ای معصوم – حداقل تا الان – به کناری بنشینند و نظاره‌گر این باشند که همه متهم به ویرانی و خرابی عراق شوند، به جز خود آن‌ها که باید بار سنگین این ویرانی را بر دوش بکشند. به نظرم آمد که این یک هنر است، هنری شگرف که یکی از ویژگی‌های نئولیبرالیسم در معصوم‌سازی خود است. اینکه در این اعتراضات همه‌کس و همه‌چیز متهم می‌شود، به جز مقصر اصلی، نشانگر این است که چگونه سیاست‌های استعماری نئولیبرال در جهان امروز نرمالیزه و نامرئی می‌شوند. برای توضیح بیشتر این نکته اجازه دهید با توصیفی از اعتراضات عراق شروع کنیم.

التک‌تک (سه‌چرخه‌ها)

لایه اول اعتراضات اخیر عراق را فرودستان شکل می‌دهند: مردم عادی، فقراء و طبقه محروم جامعه. شاید به همین جهت باشد که سه‌چرخه‌داران از همان روزهای اولیه این اعتراضات رهبر و نماد این خیزش در عراق شدند. در ویدیویی که بسیار دیده‌ شده است، به عنوان مثال، زنان و دختران عراقی را می‌بینیم که شعار می‌دهند «سه‌چرخه‌داران» (ابو‌التک‌تک) پرچم و نشانه هستند. زنان و دختران، پرچم عراق را بلند کرده‌اند، اما می‌دانند که پرچم واقعی این خیزش این جوان فقیر سیه‌پوش است. جوانی که صاحب سه‌چرخه است در ابتدا تصور می‌کند که منظور این زنان «پرچم عراق» است. همین کار را هم می‌کند. این جوان می‌رود و پرچم عراق را که بر سه‌چرخه‌اش بسته است باز می‌کند و باز می‌گردد. اما وقتی می‌بیند شعار‌دادن این دختران تداوم پیدا می‌کند، متوجه می‌شود که این اوست، ‌ همان «ابوالتک‌تک»، که پرچم، نشانه و شعار این خیزش است. این ویدیو را شاید بتوان یکی از ویدیوهایی کلیدی در اعتراضات عراق و پایگاه اجتماعی آن دانست.

سه‌چرخه یا همان التک‌تک بی دلیل شعار و نشانه جنبش عراق نشد. سه‌چرخه، نقطه وصل فرودستی و اعتراض است: نشان پایگاه اقتصادی و اجتماعی معترضان. حضور پرتعداد این سه‌چرخه‌ها و استفاده از آن‌ها برای جابه‌جایی معترضان و مجروحان به وضوح جایگاه آنان را در نقشه جهان طبقاتی نشان می‌دهد.

نمادشدن سه‌چرخه دلیل دیگری نیز می‌تواند داشته باشد: برای یک جوان عراقی فقیر این سه‌چرخه همه‌چیز است. سه‌چرخه کارگاه تولید، ‌ تمام دارایی و تنها منبع درآمد صاحبان آن است. حضور این جوانان با سه‌چرخه‌شان عملی‌کردن شعاری است که می‌گوید «من با تمام وجود و هستی‌ام به این مبارزه آمده‌ام.» او با این کنش انقلابی همه دیگرانی را که ممکن است از دور دستی بر آتش داشته باشند و یا در جایگاه بهتری در سلسه مراتب اجتماعی هستند نیز دعوت می‌کند تا به او بپیوندند.

بعد طبقاتی جنبش اخیر در عراق را می‌توانید در تصویر ذیل از پل السنک بغداد نیز ببینید. پل السنک دو سوی رودخانه دجله را به هم پیوند می‌دهد. در یک سوی این پل، نیروهای نظامی به صف ایستاده‌اند تا جلوی پیشروی موج اعتراضی به سمت هسته مرکزی شهر که منطقه خضرا را در برگرفته است بگیرند.

منطقه خضرا همان منطقه‌ای است که دولت انتقالی به فرماندهی پل بریمر برپا ساخت تا امکان حکومت‌رانی را برای نیروهای آمریکایی/انگلیسی و همراهانشان در عراق فراهم کند. در عراقی که رنگ خون و آتش گرفته بود، دولت انتقالی انگلو‌آمریکایی ناچار بود که منطقه‌ای سبز و ایمن برای خود برپا سازد که با دیواری بلند از جهان اطرافش جدا است و محافظت از آن با ارتش آمریکاست. منطقه‌ای که بیشتر شبیه یک کمپ نظامی است تا نهادی دولتی یا مدنی.

پل‌ها البته تنها مرزی طبقاتی نیستند. پل‌ها مرزی بین دو جهان استعمارگر و استعمار‌شده نیز هستند. فهم این مرزبندی استعماری در این نکته مستتر است که آن سوی پل‌ها تنها جایگاه طبقاتی برتر را ندارد. آن سوی پل‌ها منطقه خضرا نهفته است: جغرافیایی که محل تولد، رشد و مشروعیت‌یابی استعمار نوین در عراق است. منطقه‌ای که پس از اشغال عراق به محل استقرار دولت انتقالی انگلوآمریکایی مبدل شد و از همان روزهای اول با دیوارهایی بتنی و با ارتشی نظامی زره‌پوش سعی شد که آن را از «شر جهان حاشیه» اطراف‌اش جدا سازند. منطقه خضرا همچنین و همانگونه که توضیح آن خواهد آمد، برای سال‌ها محل تصویب قوانین و مصوباتی شد که در عمل «عراق جدید» را به مستعمره‌ای به سبک نوین در اقتصاد جهانی‌شده امروز مبدل ساخت. از همین روی است که می‌گویم حرکت معترضان از مناطق پایین دست به سوی پل‌ها تنها نشانی از تحرک طبقاتی نیست. جهت جغرافیایی این اعتراض‌ها تلاشی است برای گذر از پل‌هایی است که مرز دو جهان «استعمارگر» و «استعمارشده» شده‌اند. پیشروی این سه‌چرخه‌ها به روی این پل‌ها شاید معنایی به جز برجسته‌کردن تنش‌ها میان دو جهانی که رود تاریخی دجله حد فاصل آنها شده است ندارند.

اجازه دهید توضیح دهم چرا کماکان – و علیرغم خروج آمریکایی‌ها از عراق – باز منطقه خضرا را باید به عنوان نماد استعمار نوین عراق دانست و اعتراضات اخیر را نباید به دور از این ساختار استعماری نوین فهمید.

دکترین شوک و استعمار نوین عراق

برای فهم منطقه خضرا به عنوان نهادی استعماری نیازی به رفتن به گذشته دور و فرایند گسترش استعمار، ‌ نقش نفت در آن و شکل‌گیری دولت مدرن در عراق که به حدود یک قرن پیش باز می‌گردد نیست. به جای آن گذشته تاریخی دور، اجازه دهید به به ۱۵ سال قبل برگردیم، به سال ۲۰۰۳، ‌ و زمانی که ائتلاف انگلوآمریکایی به عراق حمله کرد. در آن زمان تونی بلر نخست وزیر وقت بریطانیا، در نطقی به عراقی‌ها چنین گفت:

صدام حسین و رژیم او ثروت‌های کشور و ملت شما را غارت کرده‌اند. در حالی‌که بسیاری از شما در فقر زندگی می‌کنید، آنها یک زندگی لاکچری دارند… پول نفت عراق از آن شما خواهد بود، و برای شما و سعادت شما استفاده خواهد شد. (تونی بلیر، ۲۰۰۳)

این گفته تونی بلر در آن سال شاید برای عده‌ای از عراقی‌ها، به ویژه برای آنان که از استبداد حزب بعث خسته شده بودند، دلنشین می‌نمود. به ویژه برای شیعیان و شاید کردها که محذوفان عراق بودند و نصیبی از ثروت نفت نداشتند. بخش عمده‌ای از نفت عراق در مناطق شیعه‌نشین جنوب واقع است، اما این مردم بهره‌ای از آن نداشتند. علاوه بر این، رژیم بعث شریکی در بازار نفت جهانی بود و اجازه داشت تا در قالب نظام بین‌المللی «معضلات درونی» را که برای تولید و صادرات نفت خطر ایجاد کند، به هر طریقی که صلاح می‌داند حل و فصل کند. ماحصل این سیاست‌های جهانی، و چشم بر بستن بر شیوه‌های خشن و استبدادی تأمین امنیت صادرات نفت، برای مردم بومی جنوب عراق چیزی به جز فقر، ترس، وحشت و نفرت از حکومت «سنی» نبود.

از این روی است که بعید نمی‌دانم صحبت‌های تونی بلر در مورد فساد رژیم بعث و سرقت ثروت‌های نفت توسط دولت بعث، همچون آبی سرد بر دل‌های خونین و داغ‌دیده این محذوفان تلقی شد. در آن زمان، البته، کسی پیدا نشد تا از تونی بلر بپرسد او چه زمانی متوجه این «سرقت» شده است؟ یا آنکه از او بپرسد که چگونه شد یکباره سیاست آمریکا و انگلستان بر «توقف فساد» در عراق و «سعادتمندکردن» این مردم تعلق گرفته است؟ و چگونه می‌شود تونی بلر که شریک عملی‌کردن سیاست‌های نفت در برابر غذا بود- سیاستی که بنا بر برخی آمار نزدیک به نیم میلیون کودک عراقی قربانی گرفت – می‌تواند دم از «سعادت» و «خوشبختی» عراقی‌ها بزند؟ یادم نمی‌آید کسی این سوال‌ها را پرسید یا خیر. اما اگر هم کسی چنین می‌پرسید، یحتمل پرسش او به حساب حمایت از رژیم بعث گذاشته می‌شد و در آن وانفسا به گوش کسی نمی‌رسید.

شاید اگر استبداد رژیم بعث نبود، چشمان عراقی‌ها در غبار آن روزها می‌توانست ببینید که بوش، بلر و همراهانشان، برای هدیه «سعادت و خوشبختی به عراقی‌ها» و «مبارزه با فساد» به عراق نیامده‌اند. آنها آمده بودند تا بازار عراق را در نظام جهانی سرمایه‌داری ادغام کنند. آنان آمده بودند تا با برانداختن دولت عراق و بازکردن دروازه‌های این کشور به سرمایه‌داری نئولیبرال «کیسه‌های شرکت‌های نفتی خود را پر کنند.» و برای این هدف بر خشن‌ترین و خونین‌ترین روش‌ها متکی بودند. و عجبا که توانستند با بهره‌گیری از نارضایتی مردم عراق از رژیم استبدادی این سیاست‌ها را با نام «مبارزه با فساد و استبداد» بر عراق تحمیل کنند.

بدین‌گونه عراق تبدیل به نمود عینی و تمام عیار دکترینی می‌شود که نائومی کلاین نویسنده، استاد دانشگاه و تحلیلگر انتقادی نئولیبرالیسم و روندهای جهانی‌شدن از آن به عنوان «دکترین شوک» یاد می‌کند: جنگی برای تحمیل سیاست‌های اقتصادی جدید. کلاین در کتاب خود توضیح می‌دهد که در حالت عادی و در نبود بحران، مردم سیاست‌های جهانی نئولیبرال را نمی‌پذیرند. اعتراضات مردم که پیش از جنگ عراق آمریکای لاتین را فرا گرفته نشان از این بست در بسط نئولیبرالیسم بود. او در ادامه عنوان می‌کند که نئولیبرالیسم بنابراین برای گسترش و بسط جهانی خود نیازمند شوک‌های بزرگ است: شوک‌هایی چون جنگ، بحران‌های بزرگ زیست محیطی و جنگ‌های داخلی. عراق نمونه این «دکترین شوک» بود.

چنین رویکرد و رخدادی را به خوبی می‌توان در قوانین که دولت انتقالی عراق پس از جنگ به تصویب رسید دید. دیوید وایت (۲۰۰۶) در مطالعه‌ای که در این خصوص انجام داده است نشان می‌دهد که اغلب قوانینی که در روزهای اولیه پس از جنگ مصوب شد راجع به خصوصی‌سازی اقتصاد و زمینه سازی برای پیوستن عراق به سازمان تجارت جهانی بود. پل بریمر، تنها در مدت چهاره ماه بیش از ۱۰۰ ماده قانونی را مصوب کردند تا زمینه ادغام عراق در بازار اقتصاد جهانی را فراهم آورد. سیاست‌هایی که برخلاف وعده تونی بلر درباره توزیع عادلانه ثروت نفت، هدفی جز حاکم کردن سیاست‌های نئولیبرال در عراق را دنبال نمی‌کردند: حذف یارانه‌‌های دولتی، حذف تعرفه بر واردات، حذف تمامی موانع تجارت خارجی (دستور ۱۲)، حذف سیاست‌های نظارتی و حمایتی از کارگران (دستور ۳۰) و تغییر قانون مالیات به سود سرمایه‌گذاری خارجی تنها بخشی از این قوانین هستند. دولت انتقالی به ریاست بلومر در مجموع تمام قوا و نیروهای خود را به کار بردند تا بنیان‌های اقتصادی عراق را از یک اقتصاد دولت‌محور به اقتصادی مبتنی بر قوانین سازمان بین‌المللی تجارت جهانی و خصوصی‌سازی بخش‌های مختلف دولتی مبدل سازند. پل بریمر به صراحت از ضرورت خصوصی سازی و از این ایده که اقتصاد فاسد عراق تنها با خصوصی سازی درست می‌شود سیاست‌های خود را تحکیم و تداوم بخشید.

او و دولت انتقالی انگلوآمریکایی با حاکمیت قواعد اقتصاد جهانی، عراق را به سرعت به بازار کالاهای خارجی مبدل ساخت. سیاست‌های جدید اقتصادی با باز کردن درب‌های اقتصادی به کالا و شرکت‌های خارجی، لغو تعرفه بر کالاهای وارداتی و ایجاد امکان برای سرمایه گذاری صد در صد شرکت‌های خارجی دربخش نفت عراق در عمل هر گونه امکان برای رشد صنعت مولد در عراق را سلب کرد و صنعت نصف و نیمه عراق که از جنگ آسیب دیده بود را به مرگی مزمن (یا شاید کامل) دچار ساخت. عراق به بازاری برای کالاهای خارجی مبدل شد. به عنوان مثال چند روز پس از تصویب قوانین خصوصی سازی و پذیرش مقرارات پیمان تجارت جهانی، کمپانی تایسون آمریکایی بازار مرغ عراق را در اختیار گرفت و مرغ را به قیمتی ارزانتر راهی بازارهای عراق ساخت. این سیاست‌ها، در عمل، به تدریج اقتصاد عراق (در برابر اقتصاد جهانی) را بلا موضوع کرد.

سیاست‌های اقتصادی درهای باز و اصرار بر سرمایه‌گذاری خارجی همچنین باعث شد تا تا نزدیک به ۸۰ درصد تولید و صادرات نفت عراق توسط شرکت خارجی‌های انجام شود. در همان روزهای اول جنگ، یکی از افسران دولت انتقالی، در صحبت‌هایی که در کنگره آمریکا داشته است، می‌گوید که از شرکت‌های آمریکا خواسته است تا «با کیسه بیایند» (bring your bag!) این شرکت‌ها، از طریق زد و بند با نخبه حاکم در عراق به چاه‌ها و میادین نفتی دست می‌یازیدند و سود حاصل از نفت میان این شرکت‌ها و دلالانی که این قرارداهای بین‌المللی را تسهیل می‌کردند و در دولت حضور داشتند تقسیم می‌شد. سهمی که از نفت به دولت می‌رسید دوباره در باتلاق فساد میان «نخبگان حاکم» بازتوزیع می‌شد. نتیجه همه اینها این شود که امروز در عراق بحث «ملی شدن نفت» هنوز داغ باشد.

و این مگر چه تفاوتی با استعمار کلاسیک دارد؟

تعریف‌های کلاسیک استعمار به ما می‌گویند که استعمار یکی از استراتژی‌های کلیدی توسعه سرمایه‌داری است که در آن به شکلی پایدار منابع طبیعی دیگر جوامع و مناطق به سود جوامع استعمار‌کننده مورد بهره‌برداری قرار می‌گیرند و این فرایند با ایدئولوژی‌های مختلف توجیه و تبیین می‌شود. و چه تفاوتی می‌بینید بین آنچه توضیح داده شد و این تعریف استعمار؟ به جز آنکه باید ببینیم که چگونه این استعمار از انظار پنهان شد و ملت عراق ناتوان از دیدن آن؟

سوال دیگر، البته، این است که چگونه این استعمار در عراق نهادینه شد؟ ضمانت‌های اجرایی آن چگونه حاصل شد و چرا دولت‌های بعدی عراق نتوانستند این قوانین را تغییر دهند یا حتی «قانون ملی‌شدن نفت» را به سرانجامی برسانند؟

نهادینه‌کردن استعمار

اگر چه زمامداری کوتاه پل بریمر در عراق نئولیبرالیسم را به شکل قانونی به ساختار عراق تحمیل کرد، اما ظهور دولتی دیگر می‌توانست آن قوانین را بلا موضوع کند. نیروهای آمریکایی و انگلیسی در عراق، بنابراین علاوه بر اصلاح قوانین باید چاره‌ای می‌اندیشدند تا رویه‌های استعمار جدید در عراق به راهی بدون بازگشت مبدل شوند. چنین کاری با ایجاد ساختاری ضعیف، شکننده و تقسیم شده بر مبنای دینی، قومی و نژادی ممکن شد. با ازبین‌بردن تمام مقومات دولت عراق، ‌ ساختار جدید به گونه‌ای چیده شد که در عمل هر گونه واکنشی موثر در برابر سیاست‌های استعماری جدید را از بین برد. البته ناگفته نماند که ریشه این ساختار شکننده جدید تنها محصول استعمار نوین نیست. این ساختارها ریشه در استبداد زمان بعث نیز دارد. این اختلافات قومی و دینی که خود نوعی میوه استعمار گذشته بودند، در دوران بعث حل‌نشده باقی ماندند. سرکوب‌های مستمر، بدون توجه به ضرورت بازسازی هویت عراق بر مبنایی دموکراتیک، به تدریج بر حجم این شکاف‌ها افزود و شکاف‌های قومی را به عنوان آتشی زیر خاکستر زنده نگاه داشت تا پس از جنگ دوباره بازتولید شوند. اگر بهره برداری از این شکاف‌ها کار آمریکاست، نطفه آنها در زمان تاسیس عراق مدرن بر مبنای عرقی و دینی و با آغاز دولت مدرن بسته شد. و نظام بعث تنها با مشت آهنین دولت این شکاف‌ها را زنده و آماده نگاه داشت. بقای همین عقده‌های چرکین بود که باعث شد ائتلاف انگلوآمریکایی بتواند این شکاف‌های درمان نشده را به نفع خود فعال سازند و ساختارهای جدید دینی و قومی ر ا به گونه‌ای بچینند که بتواند حکمرانی استعماری بر عراق بر اساس سیاست قدیمی «اختلاف بینداز و حکومت کن» را ممکن و مستدام سازد.

شاید برایتان قابل توجه باشد که یکی از خواسته‌های معترضان در خیابان‌ها گذر از نظام پارلمانی به نظام ریاست جمهور و حذف دین و قومیت در حوزه پست و مقام‌های سیاسی است. این خواسته شاید نشانگر درک عمیق معترضان از وضع موجود باشد، از اینکه این سیستم مبتنی بر فرقه‌گرایی دینی و مذهبی قادر نیست مطالبات آنان را پاسخ دهد. اما همین خواسته با مخالفت اکثر گروه‌های شیعی، سنی و کردی (به دلیل ترس از تبعات نظام متمرکز که تجربه آن را همه آنها دارند) روبه‌رو شده است. ضامن بقای گروه‌های موجود در قدرت تداوم این ساختار ضعیف و شکننده و بهره گیری از عوامل مذهبی و قومی برای توجیه و تقویت حضورشان در سیستم است. و آنچه که مشخص است، این نخبگان- حداقل تا کنون – با این خواسته معترضان مخالفت کرده‌اند و در برابر آن ایستاده‌اند.

خشم شیعیان: استعمار نوین و اسلام سیاسی شیعی

اجازه دهید به بخش دیگری از ماجرا، که همان تمرکز اعتراضات در مناطق شیعه نشین عراق است، نیز بپردازیم. نارضایتی از احزاب شیعه چند سال است که در عراق آغاز شده است، گرچه به مرحله اعتراض خیابانی نرسیده بود. مشارکت اندک در انتخابات گذشته عراق (در مناطق شیعی) شاید نشانی از این اعتراضات بود. در طی سالهای اخیر من با تعدادی از دوستان عراقی، که بیشتر آنها در جنوب عراق رشد یافته‌اند و به مناسک مذهبی شیعه به شدت متمسک هستند، ارتباط داشتم و گاه گاهی فرصتی پیش می‌آمد تا گپی با آنها داشته باشم. در سالهای اخیر هر وقت که بحثی در مورد عراق داشتیم، آنان عامل بدبختی‌های عراق را «اهل اللحی» (ریشوها) می‌دانستند و به شدت بر این احزاب می‌تاختند. از منظر اینها این «ریشوها» باعث همه فساد و بدبختی در کشور هستند. دلیل شکل گیری و رشد این بی اعتمادی خود محل سوال است و فهم آن می‌تواند به ما کمک کند تا شاید تمرکز شعارها بر ایران را بفهمیم.

بسیاری احزاب شیعه کنونی عراق همان اپوزسیونی هستند که بر علیه نظام بعث می‌جنگیدند. پس از پیروزی انقلاب اسلامی در سال ۵۷ و به دلیل نهادینه‌بودن حذف و طرد در عراق، بسیاری از این احزاب شیعی به ایران آمدند. در طول دوران جنگ آنها همراه با نیروهای نظامی ایران بر علیه عراق می‌جنگیدند. این احزاب که در مکتب سیاسی اسلام-شیعی در ایران پرورش یافته بودند، شاید روزی رویای پیاده سازی مدلی مشابه ایران اکنون در عراق را داشتند و گاه‌گاه از آرزوهای خود می‌گفتند. آرزویی که با سقوط صدام حسین و اشغال عراق فرصت تحقق آن فراهم آمد. پس از سقوط عراق، این احزاب با همین رویا به عراق بازگشتند تا مدینه فاضله‌ای را با بهره گیری از عناصر اسلام سیاسی بیافرینند.

احزاب شیعه عراق، همچنان، در آن زمان امید مردم محروم شیعه جنوب عراق نیز بودند. همانطور که گفتم بخش اعظم نفت عراق در مناطق جنوبی شیعه نشین قرار دارد. با این همه در دوران حکومت بعث، از دل این نفت چیزی جز فقر نصیب شیعیان نشده بود. آنان گروه‌های به حاشیه رفته جامعه بودند. با سقوط دولت بعث، شیعیان چشم امید به این احزاب داشتند. این را می‌توان در نتایج انتخابات‌های سال‌های اول پس از اشغال عراق دید. با این حال روز به روز به عمق بی اعتمادی بین مردم شیعه و این احزاب افزوده شد و کار به جایی رسید که اکنون شیعیان عراق خود این احزاب را عامل بدبختی خودشان و خرابی عراق می‌دانند.

رشد این نگاه منفی به احزاب شیعه را باز باید در فرایند شکل‌گیری مجدد عراق پس از جنگ دید. احزاب شیعه با بهره گیری از نهضتی داخلی سر کار نیامده بودند. آنها نتوانسته بودند نظام بعث را به زیر بکشند. ومتوجه نشدند که نمی‌توان سوار بر تانک‌های آمریکا به عراق بازگشت و اراده‌ای مستقل داشت. تانک‌های آمریکایی جایی به جز منطقه خضرا برای آنان نداشتند، ‌ جغرافیایی تمام استعماری که اختیار و ریاست آن با دولت انتقالی پل بریمر بود. پل بریمری که از همان ابتدای شکل گیری دولتش، سیاست و اقتصاد را به هم پیوند داد تا مشروعی یگانه را پیش ببرد. و این احزاب چاره‌ای نداشتند- اگر می‌خواستند که در منطقه خضرا بمانند- جز آنکه مجری پروژه‌های پل بریمر بشوند. آنها حتی اگر مدلی برای مدینه آرمانی شیعی-اسلامی خود داشتند (که نداشتند) باز راهی جز آنکه تانک‌های آمریکایی به رهبری برمر می‌رفت نمی‌توانستند انتخاب کنند.

این احزاب همچنین شاید تصویری آرمانی از اقتصاد غرب داشتند. همان تصویری که بسیاری از مردم خاورمیانه دارند. تصویری که اقتصاد آمریکا نمونه اقتصاد پیشرفته است. بنابراین دلیلی هم نداشتند که با پل بریمر مخالفت کنند. پل بریمر، البته به آنها نیز دروغ نگفته بود. او گفته بود که می‌خواهد نسبت دولت و اقتصاد در عراق را شبیه کشور آمریکا بکند و همین کار را کرد. همانند آمریکا، او دولتی برای عراق ساخت که نه بی‌طرف است و ناظر و نه ناظر بر ساحت اقتصاد است و نه دولتی مجری عدالت. بلکه دولتی که کارکرد آن تنها تسهیل فعالیت شرکت‌های اقتصادی و تسهیل گردش سرمایه جهانی است. جوزف استیگلتز، اقتصاددان و برنده جایزه نوبل اقتصاد، این را درباره دولت آمریکا می‌گوید. او که مدت‌ها در بانک جهانی مسئولیت داشت به خوبی با این روند آشنا بود و همین باعث می‌شود تا او در کتاب خود درباره نابرابری‌ها در آمریکا بنویسد که «کار دولت آمریکا تسهیل انتقال ثروت از طبقات پایین جامعه به آنانی است که در راس این هرم هستند.» و بارها و بارها یادآور شود که نابرابری روبه‌گسترش در آمریکا محصول دولتی رانتیر است که هدفش انتقال ثروت از طبقات پایین به دهک‌های بالای جامعه است. توقع پل بریمر از دولت عراق نیز چیزی بیش از این نبود: دولتی که کمک کند ثروت از عراق (و طبقات محروم عراق) به آنانی که در راس هرم هستند منتقل شود. و به همین دلیل است که دولت عراق به نهادی مبدل شد که کارکرد آن چیزی جز کارچاق کنی شرکت‌های بزرگ نبود. و در نتیجه همین سیاست بود که عراق به یکی از فاسدترین کشورهای جهان مبدل شد.

دلیل بی اعتباری امروز احزاب شیعه عراق در همین پیوند خوردن آنها با این سیاست‌های استعماری است، در نقشی است که این احزاب در دولت جدید عراق بر عهده گرفتند.

آیا این احزاب راهی جز این داشتند؟ پاسخی برای این سوال ندارم. اما می‌دانم این احزاب، در سایه رشد روزافزون اختلافات شیعه-سنی و کرد-عرب و ساختار شکننده دولت جدید، از همان روزهای اول، مجبور شدند (و به تدریج یاد گرفتند) که برای بقاء در ساخت قدرت باید به لابی موثر شرکت‌ها و دولت‌های منطقه‌ای و بین‌المللی مبدل شوند. و در این فرایند، این احزاب، دانسته یا ندانسته، اسلام سیاسی شیعه در عراق را با استعمار نئولیبرال انگلوآمریکایی پیوند دادند. و خواسته یا ناخواسته، با آمدن به منطقه خضرا و با ماندن در آن منطقه، به تن نئولیبرالیسم (بخوانید استعمار نوین) لباسی اسلامی و شیعی پوشاندند. در سایه همین رخدادها است که به تدریج «حزب الدعوه» چهل تکه شد و هر گروه از آن مسیری جدا را در پیش گرفت. بخشی از آنها به ایران نزدیک‌تر شدند و گروهی به کشورهای دیگر منطقه یا آمریکا. روندی که در نهایت هم این احزاب را آلوده ساخت و هم اینکه به ظهور طبقه‌ای حاکم و فاسد منجر شد.

در طول سال‌هایی که این احزاب شیعی در قدرت بودند، سهم شرکت‌های خارجی در تولید و صادر کردن نفت عراق به نزدیک ۸۰ درصد رسید. بین مردم عراق شایع است که حقوق رئیس جمهور و نخست وزیر را آمریکایی‌ها پرداخت می‌کنند. این هم درست است. چرا که آمریکایی نفت را تولید می‌کنند، می‌فروشند و پس از برداشت مبلغی به عنوان هزینه‌های جنگ عراق، سهم عراق را واریز می‌کنند. و در اقتصادی که ۹۰ درصد آن نفتی است، طبیعی است که بتوان فرض کرد حقوق رئیس جمهور و نخست وزیر و نمایندگان مجلس را شرکت‌های آمریکایی پرداخت می‌کنند. شرکت‌هایی که کمترین نیازی به استخدام نیروی بومی عراقی را حس نمی‌کردند.

مهمتر از آلودگی به فساد، بی‌اعتباری احزاب شیعه را شاید در ناتوانی آنها برای بهبود وضعیت زندگی شیعیان عراق دانست. میان سیاست‌های اقتصادی که این احزاب مجری آن شده بودند و ایجاد تغییر برای عدالت اجتماعی شکافی عمیق وجود داشت. این احزاب، از یک سو، به توصیه نهادهای بین‌المللی و بانک جهانی، موظف شده بودند تا از حجم دولت بکاهند. بنابراین امکان برای استخدام بیشتر در دولت چاق عراق را نداشتند. در ساختاری که ۹۰ درصد درآمدهای دولت از نفت است، «شغل دولتی» تنها راه دسترسی به این منابع نفتی است. و مسدود شدن این راه به بهانه چاقی دولت به معنای محروم کردن مردمی بود که تصور می‌کردند با سقوط نظام بعث این درب‌ها به روی آنان باز خواهند شد. علاوه بر این، از بین بردن تعرفه‌های گمرگی و پیوستن به معاهدات سازمان تجارت جهانی (در ترکیب با نا امنی موجود در عراق) امکان رشد صنعت و اقتصاد داخلی در عراق را غیر ممکن ساخت. احزاب شیعه، بنابراین، با اتخاذ و پیاده سازی این سیاست‌های اقتصادی در عمل همان ساختار نابرابر به ارث رسیده از گذشته را بازتولید کردند.

محصول وضعیت جدید، در نتیجه، به ویژه برای شیعیان جنوب، چیزی به جز سرخوردگی و ناامیدی گسترده نبود. شیعیان عراق سرخورده‌اند که سهم آنان پس سقوط صدام و بر آمدن این احزاب شیعی همان فقر و بدبختی گذشته است. در عراق جدید، آنان از یک سوی شاهد ناکارآمدی حکومت و رشد فقر و بدبختی خود هستند، و از سوی دیگر، شاهد رشد قارچ گونه فساد و زندگی‌های لاکچری حکومت دارانی که بسیاری از آنها اینبار شیعه بودند و روزی معتمد آنان. شیعیان که همیشه فقر و بدبختی در مناطق خود را به دولت سنی و بعثی منتسب می‌کردند، ‌ اکنون نمی‌دانستند که حکمرانی ناکام این احزاب را چگونه تفسیر کنند. وابستگی و نزدیکی این احزاب به ایران و حضور مستمر ایران در عراق و نقش‌آفرینی در برآمدن و رفتن دولت‌ها در اذهان عامه ایران را در کنار این احزاب ورشکسته سیاسی قرار داد و بسیاری از آنها دخالت‌های ایران را ریشه وضعیت کنونی می‌دانند. آری، احزاب شیعه، شاید نمی‌دانستند نسبتی میان سیاست‌های جدیدی که سازمان‌های بین‌المللی بر آنها تحمیل می‌کردند و بحث عدالت وجود ندارد. این احزاب شاید نمی‌دانستند که نابرابری‌ها به جا مانده از گذشته را نمی‌توان با اقتصاد رانتی نئولیبرال حل کرد. علت هر چه باشد، این احزاب با ناکارآمدی و فساد خود گیاه بی‌اعتمادی و ورشکستگی خود را آبیاری کردند و امروز نتیجه ندانستن، یا دانستن و عمل نکردن خود را درو می‌کنند.

نابودی یک کشور و استعماری که باز نامرئی شد

استعمار باز، پیش روی چشمان ما، کشوری را با جنگ و سپس تحمیل سیاست‌های اقتصادی نئولیبرال نابود کرد. استعمار باز کشوری را در برابر چشمان ما و در روز روشن خراب و ویران ساخت و ملتی را فقیر، تهی‌دست و محذوف بر جای گذاشت و خود را در بین دیوارهای منطقه خضرا محفوظ کرد. درک همین نابودی است که باعث می‌شود مردم عراق به جایی برسند که با سرود ملی عراق هق هق کنان گریه می‌کنند و شعار اصلی‌شان «نرید وطن» بشود. این مردم وطنشان را می‌خواهند، وطنی که استعمار نوین در برابر چشمانشان نابود کرد. ترکیب شعار «نرید وطن» با آن سه‌چرخه‌های انقلابی که این یادداشت را با آن شروع کردم، نشان می‌دهد که این محذوفان ریشه درد را تا حدودی می‌دانند. آنها می‌دانند که فلاکتشان متاثر از این «بی‌وطنی» است، از تبدیل شدن عراق به صحنه سیاسی تنازع کشورهای منطقه و تبدل شدن رهبرانشان به لابی شرکت‌های بزرگ و تسهیل کنندگان چرخش سرمایه بین‌المللی.

با این همه آنچه باز من را متحیر می‌سازد این است که چگونه با این همه جنگ، برانداختن یک دولت، براوردن دولتی نظامی آمریکایی، تحمیل سیاست‌های اقتصادی نئولیبرال، بازکردن دروازه‌های عراق به اقتصاد جهانی و تبدیل کردن دولت عراق (و رهبران جدید آن) به یک دولت رانتیر که وظیفه‌اش تنها انتقال ثروت از منابع طبیعی عراق و لایه‌های پایین جامعه عراق به شرکت‌های بین‌المللی است باز این مردم (وحتی ما) نمی‌توانیم به روشنی این استعمار نوین را ببینیم. باز نمی‌توانیم ببینیم که استعمار چگونه لخت و عریان حکمرانی می‌کند، و باز با این همه شواهد نئواستعمار و تبعات آن در برابر چشمان ما نامرئی می‌شود. این فراریت و سیالیت نئولیبرالیسم و استعمار است که می‌توان از آن به عنوان هنری جادویی یاد کرد. هنری که با آن می‌توان جلوی چشمان قریب به ۸ میلیارد انسان، ‌ و با این همه رسانه جهانی که تصویر و خبر را لحظه به لحظه مخابره می‌کنند، باز می‌توان کشوری را نابود کرد، میلیون‌ها نفر را کشت و ده‌ها میلیون نفر را به حاشیه راند، اما باز کسی این طبیعت استعماری نئولیبرالیسم را نبیند و باز همین نسخه به عنوان «تنها راه» نجات دهنده «اقتصادهای عقب‌مانده» معرفی شود. به نظر آنچه که نیاز به مطالعه جدی‌تر دارد این هنر نامرئی‌کردن طبیعت استعماری نئولیبرالیسم است که هر لحظه و هر آن در برابر چشمان ما در حال رخ دادن است. هنری که می‌تواند از دل هر فاجعه‌ای که مرتکب می‌شود باز نئولبیرالیسم را از هر گناهی مبرا کند و آن را به عنوان یک معصوم بازتولید کند.


لینک ترجمه اصلی: در سایت پروبلماتیکا

لینک مطلب: در سایت تریبون زمانه