جنبش سبز اولین جنبش بزرگی بود که توانست بسیاری از ایرانیان خارج از کشور را به صحنه مبارزه سیاسی بکشاند. این جنبش در ابتدا این امید را بوجود آورد که میتوان در میان دیاسپورای ایرانی وحدت ایجاد کرد. اما پس از چندی، به سرعت اختلافات سیاسی چهره خود را به نمایش گذاشتند. حوادث دیماه ۹۶ کوتاهتر از آن بود که بتواند تنورصحنه سیاسی خارج را گرم کند، اما با وجود این باعث چرخش سیاسی برخی، و فرو ریختن بخشی از توهمات نیروهای سیاسی داخلی و خارجی گشت. در مورد تأثیر حوادث کنونی چیز زیادی نمیتوان گفت، اما آنها قطعاً تاثیرگذار خواهند بود.
ناسیونالیسم از راه دور
هدف ناسیونالیسم استقرار دولت ملی به منظور برپایی حاکمیت ملی در چارچوب مرزهای معین است، اما در صورت وجود حاکمیت ملی، ناسیونالیسم وظیفه خود را دفاع و تقویت دولت وقت، و یا تغییر ان تلقی میکند. برای بسیاری، ناسیونالیسم یک پروژه متاخر سیاسی است که عمر آن به بیش از چند قرن نمیرسد. بندیکت اندرسون واژه «ناسیونالیسم از راه دور» را در مقاله «نابسامانی جهان جدید» برای تکوین ناسیونالیسم از راه دور در دنیای جدید بکار برد.
ناسیونالیسم از راه دوره (یا ناسیونالیسمِ راه دور) به معنی مجموعهای از رفتار و ادعاهای هویتی بخشی از مردمی است که در سرزمینی خارج از انجایی که خود خانه پدری یا مادری خویش تلقی میکنند، ساکن هستند. اقداماتی که این گروه در جهت استقرار یا دفاع از حاکمیت ملی انجام میدهند بسیار متفاوت و گسترده است و میتواند از شرکت در انتخابات، تظاهرات، جمعاوری پول، لابیگری، تا حتی کشتن و مردن در دفاع از حاکمیت ملی را شامل گردد. بنابراین تفاوت زیادی بین ناسیونالیسم راه دور و ناسیونالیسم در شکل معمولش وجود ندارد. فقط در این حالت، اعضای ملت نه در چارچوب مرزهای ملی بلکه در تمام دنیا پراکنده شدهاند.
زمانی که اندرسون از شکلگیری چنین ناسیونالیسمی نام برد آن را در پرتو ارتباط گسترده و آسان مهاجرین خارج از کشور با داخل کشور از طریق وسایل ارتباط جمعی جدید مطرح کرد. اگر در چند قرن پیش، سرمایهداری چاپی موجب گسترش ناسیونالیسم گشت، این بار این سرمایهداری دیجیتالی بود که راهگشای اشاعه چنین ناسیونالیسمی شد. در جهان جدید، زمان و مکان بیش ازپیش فشرده گشته و امکاناتی که موبایل تلفن، اسکایپ، واتساپ…در اختیار مردم قرار میدهند، موجب تقویت نوع تازهای از ناسیونالیسم میشوند.در نتیجه از نظر اندرسون، این ناسیونالیسم پدیده کاملاً تازهای محسوب میشد، اما محققینی چون نینا گلیک شیلر وجود دارند که از دو نسل متفاوت ناسیونالیستهای راه دور نام میبرند: نسل اول عمدتا در ابتدای قرن گذشته در مبارزه با کشورهای استعماری شکل گرفتند، و نسل دوم در اثر مهاجرت بسیار وسیع و گسترده کنونی، در دوران جهانیشدن فعلی همراه با تکنولوژی جدید بوجود امدند.
اما چه فرقی بین دیاسپورا و ناسیونالیسم از راه دور وجود دارد؟ اول، باید به خاطر آورد که دیاسپورا پدیدهای بسیار قدیمی است، در حالی که ناسیونالیسم اگر چه معمولاً بر قدمت سرزمین مادری تکیه دارد اما عمر آن کوتاه است. دوم، دیاسپورا بسیار گستردهتر از ناسیونالیسم است. میتوان خود را عضو دیاسپورای ایرانی تلقی کرد بدون آنکه لزوماً ناسیونالیست بود، اما در مقابل، هر ناسیونالیست ایرانی احساس همبستگی شدیدی نسبت به با همقطاران خود در سراسر دنیا و ایران دارد. به عبارتی، بسیاری از کسانی که دارای احساسات مشترکی در مورد گذشته و سرزمین خویش هستند و نسبت به هممیهنان خود در خارج از کشور احساس همبستگی میکنند، لزوماً به دفاع از دولت موجود نپرداخته و یا برای ایجاد دولتی جدید مبارزه نمیکنند. سوم، با توجه به نکات قبلی میتوان گفت که دیاسپورا پدیدهای فرهنگی است در حالی که ناسیونالیسم به معنی مشارکت در یک پروژه سیاسی است هر چند که این پروژه فقط در حوزه سیاسی باقی نمانده و حوزههای متفاوت دیگری از جمله فرهنگ را در بر میگیرد. از این رو گاه میتوان از دیاسپورای آفریقایی سخن گفت اما ناسیونالیسم آفریقایی در عمل طرح سیاسی ناموفقی است. درست به همین خاطر نیز پانترکیسم، پانعربیسم و پان اسلامیسم نتوانستند به جز جذب عده معدودی از روشنفکران، موفقیت زیادی در میان مردم منطقه خاورمیانه بیابند.
درواقع، اندرسون برای ناسیونالیسم از راه دور کنونی چند ویژگی بر میشمرد: اول اینکه بسیاری از اولترا ناسیونالیستهای امروزی نه در سرزمین مادری بلکه در خارج از مرزها زندگی میکنند. این ناسیونالیسم بسیار قویتر از ناسیونالیسم در درون مرزهای ملی است. از همین رو، طرفداران پرو پا قرص IRA نه در ایرلند بلکه در آمریکا زندگی میکنند. دوم این که ناسیونالیست راه دور ضمن مشارکت در «بازی سیاست هویتی» «مسئولیتناپذیر» است. «قهرمان ما مجبور به پاسخگویی، یا پرداخت هزینه سیاستهایی که از راه دور اتخاذ میکند، نیست».
از نظر اندرسون ناسیونالیسم در حال پژمرده شدن نیست. پیشرفتهای تکنیکی جدید، راههای نوینی را برای «تصور» یک جماعت ملی میافرینند. بسیاری بدون آنکه در سرزمین موعود خود ساکن باشند و یا قصد سکونت در آن را داشته باشند میتوانند آتش مبارزه ناسیونالیستی را تند کنند.
چرا؟
بیش از یک و نیم قرن پیش لرد جان اکتون فیلسوف و مورخ انگلیسی در قرن نوزدهم اعلام کرد که تبعید پرورشدهنده تصور ملت است. اما چه دلایلی برای تقویت ناسیونالیسم وجود دارد؟
نکته مرکزی که باید بر آن تأکید نمود وجود دو پروسه همزمان است که میتواند موجب تقویت ناسیونالیسم از راه دور شود: اول، آنچه همه هم میهنانان اعم از داخلی و خارجی را به هم پیوند میدهد احساس مشترک به یک سرزمین معین، فرهنگ و حافظه تاریخی مشترک است. مهاجرین و کسانی که در درون مرزهای یک کشور هستند به نوعی همشهری فراملی هستند. در این پروسه مهاجرین به سمت میهن خود کشیده میشوند. اما در یک پروسه دیگر ، کشور میزبان به طور مرتب به آنها یادآوری میکند که از جنس غیر هستند. این دو پروسه کشش و رانش باعث تقویت ناسیونالیسم میگردد. مسلماً ناسیونالیسم خارج همسو با انواع ایدئولوژی و اهداف ناسیونالیسم داخلی است و درست به همین خاطر مهاجرین در تشکیل دولتهای ملی نقش مهمی را بازی کردهاند.
بنا بر گفته زلاتکو اسکربیش که در مورد ناسیونالیسم اسلاو زبانها تحقیق کرده است، برای آنکه ناسیونالیسم راه دور بتواند توسعه یابد بایستی قبل از هر چیز توده نسبتاً بزرگی از تبعیدیهای سیاسی وجود داشته باشد. گروه بزرگی که اهمیت سیاسی گذشته خود را در کشور میزبان از دست داده و منزلت خاصی ندارد میتواند با اشتیاق بازگشت به میهن، اجاق ناسیونالیسم را گرم نگه دارد. نسل دوم نیز با وجود عدم تسلط بر «زبان مادری» از طریق «فرهنگ مشترک» و یا «نیاکان پدری» به «میهن» پیوند زده میشود.
دیاسپورای ایرانی را از لحاظ سیاسی میتوان در مجموع یک دیاسپورای خاموش تلقی کرد. با این حال اگر بخواهیم گرایشهای متفاوت سیاسی آن را دستهبندی کنیم میتوان آن را به چند دسته ، طرفداران تغییر رژیم، طرفداران حکومت ، جداییطلبان و بخش بسیار بزرگی که کم و بیش بیتفاوت هستند یا موضعگیری سیاسی خاصی ندارند، تقسیم نمود. از نظر گرایشات ناسیونالیستی فعالین سیاسی، میتوان چهار دسته را تشخیص داد: ناسیونالیستهای ضدامپریالیست، ناسیونالیستهای طرفدار حکومت، ناسیونالیستهای طرفدار تغییر رژیم و ناسیونالیستهای جداییطلب. مسلما بسیاری ترجیح میدهند که ناسیونالیسم ایرانی را به انواع باستانی، مدنی، و مذهبی تقسیم کنند اما تقسیمبندی بالا در این نوشته از جهت تعمق در رشد ناسیونالیسم در اپوزیسیون ایرانی بطور عام و اپوزیسیون خارجی به طور خاص اهمیت دارد.
ناسیونالیسم ضدامپریالیست به لحاظ تاریخی اهمیت ویژهای دارد. در ابتدای قرن گذشته بسیاری از ناسیونالیستهادر جریان مبارزه با عقبماندگی تاریخی ایرانیان از سویی و مبارزه با نفوذ انگلیس و روسیه در ایران، مبلغ ناسیونالیسم پیشااسلامی و عظمت ایران باستان بودند. اکثر آنها در عین حال از موسولینی و هیتلر حمایت میکردند. از نظر انان دشمن دشمن ما دوست تلقی میشد.. بسیاری از انان گرایشات محاظهکارانه، برخی لیبرالی، و عدهای سوسیالیستی داشتند. باید توجه داشت که در قرن گذشته مارکسیسم شایعترین ایدئولوژی در میان مبارزین ضداستعماری در جهان بود. از این رو بسیاری از این افراد، اما نه همه، میتوانستند عضو حزب توده باشند اما در عین حال در مورد عظمت ایران باستان غلو کنند و حتی در صورت لزوم در دفاع از حکومت محافظهکار «جان فدا کنند» و یا «جان ستانند». در نهایت انواع مختلف ناسیونالیسم، خواهان وفاداری کامل و سرسپردگی طرفدارانش برای حفظ و گسترش« عظمت میهن» تحت هر شرایطی و با هر هزینهای است. مفهوم نامعین «منافع ملی» تعیینکننده همه چیز است.
بخشی از چپگرایان طرفدار «مبارزه ضدامپریالیستی خردهبورژوازی» در ابتدای انقلاب در مورد تعالی و جهتگیری «روحانیت مبارز» دچار اشتباهات مهلکی شدند. متأسفانه خوشبینی گذشته انان همچنان ادامه دارد. اگر در اوج مبارزه ضدامپریالیستی در ابتدای انقلاب قرار بود «دگمها »ی رهبری جمهوری اسلامی در برخورد با واقعیات سخت زندگی «شکسته» شود، امروز میتوان این رهبری را با «نصایح مکرر» به راه راست هدایت نمود. در گذشته، زمانی که ماتریالیسم تاریخی در چپ غالب بود، این واقعیات مادی بودند که تعیینکننده محسوب میشدند، در دوران پستمدرنیسم نه واقعیات بیرونی بلکه حرف، تعیینکننده و تغییردهنده است. در گذشته این نه «دگمهای » خردهبورژوازی حاکم بلکه طرفداران چنین تزی بود که در برخورد با واقعیتهای سخت زندگی شکسته شدند. متاسفانه، این بار نیز چنین سرنوشتی در انتظار انهاست.
در کنار این بایستی افزود که این طرز تفکر مبلغ نظرات اصلاحطلبان حکومتی و بارپخش نوشتهها و گفتههای انان از طریق رسانههای موجود است، در شرایطی که آن نظرات در ایران در سطح وسیعی در مطبوعات و رسانههای کشور پخش میشوند و نیازی به رله کردن مجدد انان وجود ندارد. در نهایت الیتگرایی این طرز تفکر در تاریخ اخیر کشور ما به خوبی خود را نشان داده است.
بخش بزرگی از روشنفکران در ابتدای قرن گذشته، پیشرفت را مساوی «فرنگیمابی، در دوره بعدی، رهایی را در «بازگشت به خویش» ، و استقلال را در «نه شرقی نه غربی» تلقی کردند، امروز نیز بسیاری، اعمال حاکمیت ملی را در شعار، «انرژی هستهای حق مسلم ماست»، دموکراسی را در «مشارکت» در هر انتخاباتی به عنوان «تنها راه ممکن» تقلیل داده است. نیروی دموکرات بر اساس میزان وفاداریاش به «خشونتپرهیزی» تحت هر شرایطی، تعیین میشود.. حتی بکارگرفتن خشونت در دفاع از خود در مقابل نیروهای حکومتی مجاز نیست. این طرز تفکر بشدت نخبهگراست و امیدش را نه به پایین بلکه بالا بسته است، حتی اگر شعارهای مشارکت در فعالیتهای مدنی دهد. این تفکر خامنهای و بسیاری دیگر از رهبران جمهموری اسلامی را «میهنپرست» و «ملیگرا» خطاب میکند، اگر چه به خوبی میداند که هیتلر هم «میهنپرست» بود. این نیرو کنشگر سیاسی نیست بلکه تحلیلگر سیاسی است. تحلیلگری است که خود را کنشگر سیاسی میخواند.خود را مصلح اجتماعی میداند که میتواند در شرایط بحرانی نقش واسطه بین نیروهای مختلف راست و چپ و نیز اپوزیسیون و حاکمیت را بازی کند. اشکال در اینجاست که نیروهای افراطی دو طرف چنین نقشی را برای او قائل نیستند. هم خود را لیبرالدمکرات معرفی کند و هم وارث «چپهای افراطی». غمخوار اصلاحطلبان دولتی است اما در جشنهای تحولطلبان شرکت میکند. در گذشته مردمگرا بود و امروز الیتگرا. خیالپردازی است که خود را واقعگرا میداند. دیگران را به نوستالژی متهم میکند اما خود در نوستالژی جنبش سبز غوطهور است. رفرمیستی است که هر اقدام فراقانونی را انقلاب تفسیر میکند. نیروی اندکی را پشت سر دارد اما در مورد قدرت نفوذ خود دچار خوشباوری است. خود را نماینده طبقه متوسط میداند اما نشان افتخار کارگری را بر سینه میزند.
با این حال، این طرز تفکر اگر چه در عمل همسو با ناسیونالیسم حاکم است اما با آن تفاوتهای زیادی دارد.نمایندگان برجسته این تفکر، چه آنها که خود را چپ، لیبرال، ملیمذهبی… میخوانند بر سکولاریسم و ناسیونالیسم مدنی، و نه باستانی و یا مذهبی از نوع ولایی تأکید دارند. نکته دیگر آنکه همسویی آنها با مواضع حاکمیت از جنبه تضاد با نیروهای خارجی و استقلال ملی، امنیت کشور، و درک معینی که از دموکراسی دارند، میباشد. به عبارت دیگر، حمایت آنها در مجموع یک موضعگیری سیاسی است که تحت شرایط معینی میتواند تغییر کند. متأسفانه در خارج از کشور تلاشهایی صورت میگیرد که این نیرو به اشکال متفاوتی محدود شود.این نیرو را نه میتوان حذف کرد و نباید حذف و یا به سکوت وادار کرد. این طرز تفکر نیروی اجتماعی معینی در خارج و داخل دارد. همانطور که در طی چند دهه اخیر متناسب با وضعیت کنونی ایران و جهان ان دچار دگردیسی شده و بسرعت به سمت راست رفته است، میتواند تحت شرایط مساعد دوباره دچار تغییرات معینی شود.
ناسیونالیسم شیعی
بسیاری از روشنفکران ایرانی و نیز پژوهشگران خارجی ناسیونالیسم و اسلامیسم را دو مقوله کاملاً مجزا تلقی میکنند. مسلماً همه انان این را به خوبی میدانند که مسیحیت نیز همچون اسلام فراملی است، با این حال جهان شاهد جنبشهای ناسیونالیستی مسیحی در نقاط مختلف، از جمله اروپا بوده است. ولی، آنها معتقدند که پروژه اصلاح مسیحیت قبل از شکلگیری ناسیونالیسم در اروپا پا گرفت و درواقع یکی از پایههای اصلی گسترش ناسیونالیسم گشت. نتیجه رفورماسیون دینی گذاشتن نقطه پایان بر ادعای حکومت کلیسا بود، در حالی که چنین پدیدهای در جهان اسلام هنوز به طور کامل رخ نداده است. هواداران اسلام سیاسی کم و بیش تکرار کردهاند که «ملیت یک مسلمان، ایمان اوست». از این رو، آنها موضعگیری اسلام سیاسی را در این مورد کاملاً صریح تلقی کرده و اسلام و ناسیونالیسم را جمع اضداد میدانند.
از سوی دیگر در سده گذشته که ناسیونالیسم ایرانی شکوفا گشت، شکل غالب آن ناسیونالیسم باستانی بود. حکومت پهلوی با تکیه بر این نوع از ناسیونالیسم، این تفکر را ترویج کرد که باستانگرایی تنها شکل ناسیونالیسم ایرانی است. این پدیده با تأکید شرقشناسان بر قدرت و عظمت امپراطوری پیشااسلامی هخامنشی و ساسانی کاملاً تثبیت شد. مخالفت اسلامگرایان ایرانی با ناسیونالیسم باستانی نیز میخ محکمی بر این تابوت زد. اما آیا این واقعیت دارد؟
خامنهای چندین کتاب سید قطب، از جمله «ادعانامه علیه تمدن غرب» و «آینده در قلمرو اسلام» را ترجمه کرده است. سید قطب در دفاعیات خود در دادگاهی که به مرگش انجامید از جمله میگوید «به باور من پیوندهای میان ایدئولوژی و ایمان مستحکمتر از پیوندهای میهنپرستی مبتنی بر آب و خاک است و تمایز کاذب میان مسلمانان بر مبنای آب و خاک، چیزی جز پیامد جنگهای صلیبی و امپریالیسم صهیونیستی نیست که باید ریشهکن شود.» بنابراین میتوان ادعا کرد که اسلام سیاسی یک جنبش سیاسی است.
درواقع، از همان ابتدای شکلگیری ناسیونالیسم ایرانی و بازگشت به عظمت و تاریخ گذشته ، نقش اسلام به یک موضوع مورد مناقشه در میان روشنفکران بدل گشت و دو رویکرد متفاوت در برخورد با ان وجود داشت. این موضوع مختص ایران نبود. منطقه خاورمیانه در تاریخ گذشته خود از جمله شاهد شکلگیری چند تمدن و امپراتوری بزرگ مانند امپراتوریهای مصری، ایرانی، اسلامی و عثمانی بوده است. طرح علل عقبماندگی ایران نیز پرسشی نبود که فقط ذهن ایرانیان را به خود مشغول کرده بود.
اما برای برخی انتخاب راه کمی اسانتر بود. درکشورهایی چون مصر و سوریه زبان عربی زبان اسلام بود و حتی بسیاری از ناسیونالیستهای سکولار آنجا نیز معتقد بودند که اسلام بزرگترین میراث فرهنگی عربهاست. از این رو بعضی از ایدئولوگهای حزب بعث سوریه مانند میشل عفلق معتقد بودند که اسلام فرهنگ ملی اعراب بود. در کشوری مانند ترکیه بحثها بیشتر شبیه ایران بود. پهلوی دوم، ایرانیان را اروپائیانی تلقی میکرد که از بخت بدشان در قاره اسیا قرار گرفته بودند. اما ترکها به دلیل نزدیکی بیشتر به اروپا و سابقه تاریخی خود، بر هویت اروپایی خود تأکید داشتند. از نظر کمالیستها نیز ترکهای ترکیه تاریخ درخشانی قبل از ظهور اسلام داشتند. اما جدا کردن اسلام از تاریخ ترکیه با توجه به نقش امپراتوری عثمانی کمی مشکل بود. کمالیستها وظیفه خود را نه حذف اسلام بلکه به انقیاد در آوردن آن به شیوه فرانسوی قرار دادند. اسلام ترکی متفاوت از اسلام ایرانی و عربی بود. اسلامگرایان ترک که در مقابل کمالیستها قد علم کردند، در مورد تفاوت اسلام عربی، شیعه ایرانی به جای خود بماند، با اسلام ترکی توافق داشتند، هر چند که هر از گاهی شعار وحدت اسلامی را داده و میدهند. پروسه پوستاندازی اخیر اسلامگرایان ترکیه و تلاش انها برای احیای عظمت گذشته امپراتوری اسلامی عثمانی، بسیاری از ناسیونالیستهای راستگرا را به سمت انها جلب نمود.
اما در ایران دو مشکل در مقایسه با همسایگانش وجود داشت. از یک طرف، به دلیل آنکه دوران «عظمت طلایی» ایران به پیش از اسلام برمیگشت، تعیین تکلیف نسبت به نقش اسلام با ترکیه تفاوت داشت. از سوی دیگر در کشوری مانند مصر، همه ساکنین آن اعم از مسلمان و مسیحی عرب محسوب میشدند و مشکل تکثر ملی و قومی به شکل پیچیده ایران وجود نداشت. در ایران زبان فارسی برای بسیاری چسب اصلی حفظ تمامیت ارضی ایران تلقی میشد. از این رو تکیه بر زبان فارسی و تأکید بر عطمت گذشته ایران اهمیت خاصی داشت. ناسیونالیستهای باستانی با تکیه بر عظمت تاریخی ایران، فرهنگ اسلامی را نابود کننده فرهنگ غنی ایرانی معرفی کردند. همچنین در جریان جنگ اول جهانی و نزدیکی به المان، این ناسیونالیسم سعی کرد با توجه به وجود اقلیتهای ملی و مذهبی در ایران، نقش نژاد اریایی را برجستهتر نماید.
اما اسلامگرایان نیز با تأکید بر ایرانی بودن مذهب شیعه آن را بزرگترین میراث فرهنگی ایرانیان تلقی نمودند. حکومتگران و نظریهپردازان شیعه، با توجه به آنکه در نواحی مرزی ایران، بخش بزرگی از اقلیتهای مذهبی غیرشیعه زندگی میکنند، ترجیح دادند که در حرف از اسلام سخن بگویند. از نظر انان شیعه، زبان فارسی و پیشرفتهای علمی و فرهنگی ایران، همه محصولات دوران عظمت اسلام بودند.
باید توجه داشت که این دو دسته تناقضی بین ایرانیت و اسلامیت خود نمییافتند. تفاوت در آنجا بود که برای باستانگرایان دین در ذیل ملیت قرار میگرفت. ناسیونالیستهای شیعی، درواقع شیعه را عین ایرانیت میدانستند و تضادی بین این دو نمیدیدند. البته در میان اسلامگرایان جریاناتی نیز وجود داشته( و دارند ) که همچنان بر وحدت اسلامی تکیه میکردند(میکنند).
جمالالدین اسدابادی از جمله کسانی بود که بر روشنفکران صدر مشروطیت تأثیر زیادی گذاشت. او طرفدار وحدت اسلامی و یک اصلاحگر دینی بود که از یک دربار به دربار دیگری میرفت. بنا به گفته نیکی کدی وی یک شیعه ایرانی بود که برای اجرای طرحهای سیاسی، شیعه و ایرانی بودن خود را پنهان میکرد. او معتقد بود که کشورهای اسلامی میتوانند با تکیه بر الگوهای اروپایی به پیشرفت نائل شوند و بر عقبماندگی خود فایق گردند.وی معتقد به مبارزه با خرافهپرستی بود. با وجود طرفداریش از وحدت اسلامی، خواهان تشکیل یک دولت اسلامی بزرگ نبود.
یکی از روحانیون محافظهکار دوران مشروطه که سران جمهوری اسلامی خود را وارث آن میشمرند مدرس بود. وی مخالف جمهوری، نظام سربازی و دادن حق رأی به زنان بود.در عین حال او در دوران پیشروی ارتش روسیه و انگلیس در ایران جز کمیته دفاع ملی بود که وظیفه خود را نجات ایران قرار داده بود. مدرس اگر از نظر سیاسی با تجددگران و نیز سوسیالیستها مخالف بود اما این به معنی آن نبود که ناسیونالیست نبود. به گفته کاتوزیان او فقط «ناسیونالیست مدرن» نبود. وی مخالف طرحهای عظمتگرایانه دولت عثمانی در دوران جنگ اول جهانی که در غالب اتحاد دول اسلامی مطرح میشد بود. کشته شدن او نیز در زمره همه قتلهای سیاسی مشکوک دیگری که توسط رضاشاه صورت گرفت، قرار میگیرد.
شریعتی «معلم انقلاب» و کسی که آثار او بیشترین نقش را در جذب جوانان به اردوی اسلامگرایان داشت، به گونه دیگری معضل تضاد با ناسیونالیسم را حل کرد. او که بسیار متأثر از آثار عبدالحسین زرینکوب بود، اعتقاد داشت که میبایست مسأله اسلام را از اعراب جدا نمود. از نظر او، «اسکندر و سلوکیه به فرهنگ و تاریخ گذشته ما کاری نداشتهاند» اما اعراب به گونه دیگری برخورد نمودند. حمله اعراب فقط برای از میان برداشتن ساسانیان نبود بلکه هدف انان از بین بردن تمدن ایرانی در ابعادی بزرگ بود. چنگیزخان ۶۰۰ سال پس از اعراب به ایران حمله کرد اما امروز تأثیرات حملات مغولها از خاطرات ایرانیها حذف شده ولیکن معضل تاریخی اعراب همچنان پابرجاست.
باید در نظر داشت که نظریه ولایت فقیه خمینی یک نظریه کاملاً ایرانی است که هیچگاه نفوذ چندانی خارج از مرزهای ایران نیافت. در ابتدای انقلاب، جمهوری اسلامی سعی کرد که خود را مدافع همه جنبشهای ازادیخواه جهان نشان دهد، اما بسرعت به این نتیجه رسید که تمام نیروی خود را صرف جنبشهای اسلامی نماید. با شروع جنگ و حمایت اکثر این جنبشها از عراق، این طرح نیز به فراموشی سپرده شد. حتی در میان جنبشهای شیعه نیز خمینیستها نتوانستند به موفقیتهای زیادی دست یابند.جنبش امل لبنان که یک جنبش شیعی بود، ولی با وجود نفوذ برخی از دستاندرکاران جمهوری اسلامی، مانند چمران ، در این جنبش، بسرعت راه ایرانی ولایتفقیه را به دور انداخت و سعی کرد که به مسیحیهای مارونی نزدیک شود.
موارد زیادی را میتوان برشمرد که جمهوری اسلامی بر خلاف رتوریک و شعارهای اسلامیاش، وظیفه خود را در درجه اول، گسترش نفوذ سیاسی ایران قرار داده است.از جمله این موارد میتوان ادامه جنگ با عراق در انتهای جنگ و خروج عراقیها از ایران، دفاع از ارمنستان در مقابل اذربایجان، عدم دفاع از جنبش اسلامی در سوریه در ابتدای حکومت جمهوری اسلامی در سال ۱۹۸۲ ، عدم حمایت از مسلمانان چچن و یا عدم مداخله در مسأله کشمیر نام برد. مسلماً از همان ابتدای شکلگیری جمهوری اسلامی تمایلات پاناسلامیستی در رهبری و بدنه آن وجود داشتتند اما آنها بسرعت در دوره جنگ به فراموشی سپرده شدند.
آخرین شکل ناسیونالیسم مذهبی در ایران تلاش طرفداران احمدینژاد برای جلب ناسیونایستهای باستانی بود. در گذشته، علامه طباطبایی از فرضیه ذوالقرنین کوروش حمایت کرد. احمدینژاد نیز عنوان کرد که فردوسی مکتب اسلام را نجات داده و شاهنامه را «توحید نامه» خواند. مشایی نیز از فردوسی به عنوان طراح »ناسیونالیسم شیعی» یاد نمود.
اختلاف امروز ناسیونالیسم باستانی و شیعی بر سر «منافع ملی» نیز خود حکایت از مرکزیت ناسیونالیسم در ایران دارد. این دو بر سر نحوه برخورد با ناسیونالیستهای جداییطلب اختلاف جدی ندارند. سلطنتطلبان حتی با بلندپروازیهای جمهوری اسلامی ، طرح نفوذ ان در کشورهای همجوار و عمق استراتژیک نیز اختلاف چندانی ندارند. مسأله اصلی آنها انتخاب متحدین جمهوری اسلامی است. شاه در ظفار ثروت ملی و جانهای ایرانی را بر باد میداد و جمهوری اسلامی در سوریه، غزه و لبنان. طبعا اختلاف اصلی در صحنه داخلی بر سر قدرت و نیز مدل حکومتی است و این اختلافات را نباید کوچک شمرداما هر دو راهحلهای ناسیونالیستی متفاوتی را برای ایران ترسیم میکنند.
باید توجه داشت که ناسیونالیسم دولتی در خارج از کشور نیروی سیاسی بزرگی ندارد اما در طی سالها توانسته که اختلاف در میان اپوزیسیون را تشدید کند.
پایان سخن
باید اعتراف کرد که بخش اعظم دیاسپورای ایرانی، از نظر سیاسی سکوت اختیار کرده است. این موضوع به ویژه با توجه به خیل عظیم ایرانیان مهاجر در مقایسه با تعداد بسیار کمتر مهاجران مثلاً اروپای شرقی کاملاً مشهود است. وضعیت ویژه ایران به عنوان کشوری که تیتر بسیاری از اخبار خارجی، و معمولاً به شکل منفی، را به خود اختصاص میدهد، شیوه قرون وسطایی حکومت ایران،… عده زیادی از مهاجرین را در وضعیت نامناسبی برای فعالیتهای مشهود سیاسی قرار میدهد. در عین حال، فشار پنهان و یا عریان کشورهای میزبان در مواردی موجب گسترش ناسیونالیسم راه دور میشود. اقلیتهای ملی و مذهبی با کسب ازادی در کشورهای جدید خود، و تضعیف هویت ایرانی هر چه بیشتر از کشور قدیم خود فاصله میگیرند.ناسیونالیسم راه دور بسیار افراطیتر از ناسیونالیسم داخلی و مسئولیتناپذیر است.
جنبش سبز اولین جنبش بزرگی بود که توانست بسیاری از ایرانیان خارج از کشور را به صحنه مبارزه سیاسی بکشاند. این جنبش در ابتدا این امید را بوجود آورد که میتوان در میان دیاسپورای ایرانی وحدت ایجاد کرد. اما پس از چندی، به سرعت اختلافات سیاسی چهره خود را به نمایش گذاشتند. حوادث دیماه ۹۶ کوتاهتر از آن بود که بتواند تنورصحنه سیاسی خارج را گرم کند، اما با وجود این باعث چرخش سیاسی برخی، و فرو ریختن بخشی از توهمات نیروهای سیاسی داخلی و خارجی گشت. در مورد تأثیر حوادث کنونی چیز زیادی نمیتوان گفت، اما آنها قطعاً تاثیرگذار خواهند بود.
پراکندگی نیروهای اپوزیسیون تنها بخشی از مسأله است. در میان مهاجرین ایرانی، به ویژه چپگرایان و فعالین سابق این عقیده رایج است که باید دره بزرگی بین فعالیت سیاسی در داخل و خارج کشید. برای اثبات چنین ادعایی، فاکتهای زیادی وجود ندارد.باید بر دو تفکر غلط در مورد نقش خارج در مبارزات مردم ایران، یکی که خارج را مرکز فرماندهی و دیگری بیتاثیر بودن آن و یا اینکه خارج را صرفاً دنبالهرو داخل تلقی میکند، فایق امد.
نکته دیگر این که، تفاوت بزرگی بین مهاجرین ایرانی در کشورهای مختلف بسته به تعداد ایرانیان، سابقه انان و نیز سنتهای مبارزاتی کشور میزبان وجود دارد. مهاجر بودن در فرانسه با سابقه طولانی اعتراضهای خیابانی بسیار متفاوت از کشورهایی مانند سوئد و المان است. اما در مقابل تمرکز مهاجرین ایرانی ، بویژه چپگرایان، در کشوری چون فرانسه بسیار کمتر است.
مشکل بزرگ اپوزیسیون این است که گرایشات ناسیونالیستی موجود و دعوا بر سر منافع ملی نه مشکلگشای معضلات ایران است، نه موجب گسترش وحدت نیروهای سیاسی میگردد و نه چراغ امیدی را در دلها روشن میسازد. از همین رو بسیاری از اصلاحطلبان حکومتی و نیز مقامات حاکم خود را برای طغیانهای دیگر آینده حاضر میکنند، بدون آنکه تغییر اساسی در سیاستهای حاکم ایجاد شود.
آیا حوادث اخیر میتواند به دیاسپورای ایران تکان بزرگی بدهد و یا اینکه در بر همان پاشنه سابق خواهد چرخید؟
لینک مطلب در تریبون زمانه
منابع
- ویکیپدیا
- سیدعلی محمودی، ناسیونالیسم و اسلام در کشاکش سازگارب و تناقض
- بندیکت اندرسون، جماعتهای تصوری
- حمید نفیسی، نوستالژی مهاجر
- سامی زبیده، ملل و ناسیونالیسم
- بندیکت اندرسون، نبسامانی جهان جدید
- نینا گلیک شیلر،فرهنگ ناسیونالیسم راه دور
- مجید نفیسی، شعر فارسی در لسانجلس
- رضا محبتکار، هویت و تبعید
- محمدرضا نیکفر، محس نامجو و خط کشیدن دور ایران
- نیو لفت ریویو
- تصویر مقاله: اثری از بهار سبزواری – Twisted
در برهمان پاشنه سابق خواهد چرخید تا وقتی که پاشنه سر جایش است. مگر اینکه در را بشکنید، یا پاشنه را از جایش خارج کنید! به نظر من دیاسپورای ایرانیان قویتر از ناسیونالیست ایرانی است. مهاجرت ایرانیان به خارج در دوره بعد از انقلاب در طول تاریخ یکسان نبوده. مثلاً در ده سال اول بعد از انقلاب بیشتر شبیه فرار بود تا مهاجرت به صورت برنامه ریزی شده با اطلاعات کافی، این دوره با جنگ، انقلاب، سرکوب و تغییرات گسترده اجتماعی همراه بود و بسیاری از ایرانیان آشنایی زیادی از زندگی در کشورهای غربی نداشند. به مرور آشنایی ایرانیان با زندگی در غرب بیشتر شد و مهاجرت هم با اطلاعات و برنامه ریزی بهتری صورت گرفت. ترکیب مهاجران ایرانی در خارج درکشورهای مختلف فرق میکند و شاید عده قابل توجه ای مایل به زندگی در خارج باشند، حتی اگر حکومت اسلامی در ایران نباشد. به نظر من ایرانیان قابلیت خوبی در مهاجرت و انطباق با فرهنگهای مختلف را دارند و اگر مشکلی برای ایرانیان در بعضی کشورهای غربی وجود دارد، بیشتر به این دلیل است که مردم آن کشورها به مهاجران از نقاط مختلف دنیا عادت ندارند. موضع سیاسی بسیاری از ایرانیان نسبت به ایران بی تفاوت است، چون بسیاری مایل به تغییر کشور هستند و شاید حکومت اسلامی این فرصت را برایشان بوجود آورد که تصمیم برای مهاجرت آسان شود.
pop / 26 November 2019