این نامه از سوی دوستانی به دست ما رسیده که نظر صائبشان در این امر جلوه میکند که بسیار سریعتر از عرصهی بی در و پیکر کارشناسان نالایق پی بردند که جنبشی از نوع جنبش جلیقهزردها، که تعیین هویتاش چنین ناممکن و غیرحزبی بودناش چنین آشکار است، میتواند چه اهمیت تاریخییی برای فراموششدگان همهجا و هیچجا داشته باشد.
در این چند روزی که تا جشن نخستین سالگرد خیزش جلیقهزردها باقی مانده است، بهوضوح مشاهده میکنیم که موجضربهی مسئلهی اجتماعی ــ یا به بیانی بهتر، بازگشت آن ــ در حال ایجاد تأثیرات بزرگی در چندین کشور است و ازاینپس جهان اقتصاد با مقاومت مردمی بیسابقهای مواجه است. زیرا آنچه بهطور تودهای هدف اعتراضهاست، فارغ از شکلی که به خود میگیرند یا بافتار سیاسی ــ اجتماعییی که در آنها بیان میشوند، درست منطق این اقتصاد است که چیزی جز تاراج همدارگان انسانی نیست. متن این نامه، که از سوی شورشیان سانتیاگو فرستاده شده، افزونبر مسائلی که مطرح میکند، و در کنار مسائل بسیار دیگری که به حال تعلیق نگاه داشته است، گواه احساس خوشبختییی است برآمده از دیدن برپاخیزی مردم، و از بودن با آنها، علیه ناپذیرفتنیها و، از اینطریق، ریختن ترس و بازیافتن منزلت انسانی.
متن نامه:
آنچه که در اینجا داریم زندگیاش میکنیم عالیست! الان دو هفته است که این خیزش به ما امکان داده تا بر ترس، بیرگی و حرمان ناشی از زندگیکردن در زیر دیکتاتوری پول چیره شویم، و همچنین به ما امکان داده تا با یکدیگر، فراسوی همهی هویتهایی که ما را جدا از هم نگهداشته بود، همچون موجودات انسانی ملاقات کنیم و آشنا شویم.
از همان آغاز، این شورش عمومی خودانگیخته بیانگر نقدی عملی از شیوهی زندگی سرمایهدارانه است، و به مالکیتزدایی و تخریب نمادهای این شیوه و نمادهای دولت میپردازد: سوپرمارکتها، داروخانهها، بانکها، شهربانیها، ساختمانهای شهرداری، و اماکنی از ایندست. مطالبههای شورش یکی دو تا نیست و آنقدر زیاد است که هر کسی میداند تنها مسئلهای که مطرح است مسئلهی دگرگونی ساختاری است. آنچه در خیابان شنیده میشود این است که «دیگر هیچچیز مثل قبل نخواهد بود». میل ما به زندگیکردنْ نیروی خود را در ماجرای همین مبارزهی علیه سیستم بازیافته است.
وضعیت بیثبات معیشتی که بر این سرزمین مستولی است و این جنبش بر علیه آن برخاسته است، محصول تدابیر ریاضتی نیست. اینجا، “دولت رفاه” هرگز وجود نداشته است. این وضعیت نتیجهی چپاولگری سازمانیافتهی دولت ــ سرمایه است. همانطور که مطمئناً خودت میدانی، شیلی یکی از گهوارههای نئولیبرالیسم بوده است. دیکتاتور پینوشه همهچیز را فروخت: آب، سلامت و بهداشت، مقرری بازنشستگی، آموزش و پرورش، راه و ترابری، دریا، و غیره. و دموکراسییی که جانشین او شد همان سیستم اجتماعی و اقتصادی را محکمتر کرد.
اما، از فرط خوارشماریها و اجحافهای مکرر از سوی سیاستبازان و کارفرمایان، آگاهی همگانی صیقل خورد. این را یکی از شعارهای خیزش کنونی چنین بیان میکند: «مسئله نه ۳۰ پزوس [ افزایش قیمت بلیط مترو که باعث این قیام شد ۳۰ پزوس، یعنی ۴ درصد بود] بلکه ۳۰ سال است[۱]». روشن است که اشاره به دوران «گذار بهسوی دموکراسی» است، زیرا سال ۱۹۸۹ سالی بود که پس از دیکتاتوری، نخستین رئیسجمهور بهصورت دموکراتیک انتخاب شد. این شعار ــ که بومیان ماپوچ با تغییردادناش به «مسئله نه ۳۰ پزوس بلکه بیشاز ۵۰۰ سال است[۲]» آن را از آن خود ساختند ــ آشکارگر سطح آگاهی شورشگرانی است که دیکتاتوری پینوشه و رژیم دموکراتیک را دو روی سکهی دیکتاتوری سرمایه میدانند، و به این موضوع واقفاند که دولت، با سیاستبازان و سایر کارشناسانی که در سپهرش میلولند، صرفاً عامل اجرایی دیکتاتوری سرمایه است.
اینجاست که یک ویژگی دیگر این جنبش خود را نشان میدهد: غیاب کامل احزاب سیاسی در آن. هرچند کسانی که، بیواهمه از مسخره بودن حرفشان، به منتقدان این جنبش تبدیل شدهاند و مدعیاند که بخش چپگرا در اینجا زیر نفوذ روسیه، ونزوئلا یا کوباست، آنچه مسلّم است این است که تنها پرچمهایی که در این جنبش دیده میشود پرچمهای شیلی، مردمان بومی و تیمهای فوتبال است. از بلندای قدرت و حکومت همه از این امر نومید شدهاند که بتوانند برای جنبش نمایندگانی بسازند، یعنی صداهای مُجازی که بشود با آنها مذاکره کرد. پس در سازمانهای سندیکایی و اجتماعی به دنبال چنین نمایندگانی میگردند؛ حتا به مجامع شهروندی متوسل میشوند. تا کنون هیچکس نپذیرفته که چنین نقشی بازی کند. خصلت تودهای و تنوع این جنبش پادزهرهایی علیه هر گونه اقدام به مصادره کردن آن است.
تا به امروز ۴۰۰۰ بازداشت (که ۴۰۰ کودک و نوجوان در میان آنهاست) و بیش از ۱۳۰۰ زخمی بر اثر شلیک گلوله شمارش شده است. تعداد ۱۰۰ شکایت از شکنجه و نزدیک ۲۰ شکایت از تجاوزهای جنسی که پلیس مرتکب شده در دادگاه ثبت شده است. بنا به ارقام رسمی، مرگ ۳۳ نفر و جراحتها در ناحیه چشم در مورد ۱۴۰ نفر ــ که ۲۶ نفرشان یک چشم خود را از دست دادهاند ــ گزارش شده است. (وقتی در مقالهای که روزنامهی لوموند آن را سانسور کرده بود خواندم که در فرانسه نیز پلیس باعث شده تا تعدادی از تظاهرکنندگان در جنبش جلیقهزردها یک چشمشان از حدقه درآید، از مشاهدهی این امر یکه خوردم که هر دو پلیس از فنون سرکوبگری یکسانی استفاده میکنند.)
درست چند ساعت پس از شروع خیزش مردم ــ که هزینهی گرانی برای سرمایهداران به بار آورد، هر چند این هزینه با مبلغ دزدیهایشان قابل قیاس نیست، حکومت «وضعیت استثنایی» اعلام کرد، چیزی که به او اجازه داد فرمان منع عبور و مرور اعلام کند و نیروهای ارتش را از پادگانها بیرون آوَرَد تا در کنار پلیس مردم را سرکوب کنند. الان یک هفته است که «وضعیت استثنایی» برداشته شده، اما از میزان سرکوب کاسته نشده است. پلیس همچنان از سلاحهای ضدشورش استفاده میکند (این شیوه در جریان تظاهرات اخیر به کار گرفته شد) و دست به بازداشتهای انبوه یا گزینشی میزند.
همهی بخشهای سیاسی و کانالهای تلویزیونی به ما میگویند که تظاهرات امکانپذیر است «به شرطی که مسالمتآمیز باشد». (بعضی از شهروندان نیکوکار جلیقههایی زرد ــ که جنبش فرانسه معنایی مردمی به آنها داد ــ به تن کردند تا به عنوان متحدان پلیس به شیوهی خودشان در حفظ نظم بکوشند). اما سطح سرکوب بسیار بالاست، حتا وقتی تظاهرات با حالت تهاجمی کمتر و رفتار معتدلتری صورت میگیرد. گویا پلیس براستی هراس دارد از اینکه ما زمانی طولانی با هم باشیم…
دستهای دولت به خون آغشته است. او میگوید به خاطر صلح و آرامش ما سرکوب میکند. اندکاند کسانی که حرفاش را باور کنند. به رغم خشونت عظیمی که بر ما اعمال میکند، کسی از او نمیترسد. و از همینرو، در جریان تظاهرات شاهد تکثیر هستههای هر دم وسیعتری هستیم که با خشونت تهاجمی و دفاع از خود به «نیروهای انتظامی» پاسخ میدهند.
باید گفت که اکثریتی از ما احساس میکنیم که دیگر چیزی برای از دست دادن نداریم، که در این جامعه برای ما آیندهای وجود ندارد. از یکسو، تلویزیون ما را در سیل خبرهای مربوط به فاجعهی زیستمحیطی غرق میکند و بلافاصه با نشان دادن آگهیهای تبلیغاتی از تمام چیزهایی که نمیتوانیم بخریم از ما خواهش میکند این فاجعهها را فراموش کنیم. در سوی دیگر، مشاهده میکنیم که پیر شدن در این شیلی ورود به جهنم است. شخص همهی عمرش کار میکند و حق بازنشستگی فلاکتباری عایدش میشود. و ازهمینرو، مسنترها مجبورند تا دم مرگ همچنان کار کنند. مبالغهگویی نمیکنم. پنج سال پیش، این خبر در همه جای کشور پیچید: داستان باغبانی بود که روبروی کاخ لهموندا، مقر ریاست جمهوری، کار میکرد، و روزی نشسته روی نیمکتی در میدان، که جاروکشی آن را، آن هم در ۸۰ سالگی، برعهده داشت جان سپرد.
بعضیها مایلاند این طغیان مردمی را به سوی برقراری یک قانون اساسی جدید سوق دهند. قانون اساسی فعلی در زمان پینوشه وضع شده است؛ و تاراج را قانونی کرده است. مطالبهی یک مجلس مؤسسان برای وضع کردن قانون اساسی جدید میان گروههایی از مردم هر دم پژواکی بیشتر مییابد. گاهی فکر میکنم که اگر چنین خواستهای برآورده شود از توان جنبش کاسته خواهد شد. اما از سوی دیگر به این هم فکر میکنم که یک قانون اساسی دیگر اگر به خواستههای گوناگون مردم پاسخ دهد میتواند اوضاع را در شیلی چنان عمیقاً تغییر دهد که کشور دیگری از دلاش زاده شود که شاید در آن قانون اساسی جدید هم ضرورتاش به پایان رسد. زیرا شورش کنونی بهطور شهودی بنیانهای ساختار اجتماعی سرمایهداری را زیر سئوال برده است.
به نظر میرسد لحظهای که در آن به سر میبریم یگانه خاک بارور ماست. در طول چند روز همهچیز به نظر ممکن رسید. در بسیاری جاها مجمعهای خودفراخواندهی محلهها ایجاد شد. بعضی شهرها که دچار آلودگی برآمده از صنایع حفاری هستند با سرمایههای بزرگ درافتادند و پروژههاشان را مختل کردند. ظهور این اشکال سازماندهی خودجوش را به چشم خود دیدن براستی شورانگیز بود.
تظاهرات همچنان تودهایاند. شبیه جشنهایند. در خیابانهای فتحشده، مردم خود را خوشبخت احساس میکنند. میرقصند، آواز میخوانند، ایدهها، غذاها و لبخندهاشان را باهم قسمت میکنند. هیچکس نمیداند همهی اینها به کجا خواهد رسید. فعلاً همچنان از ملاقاتها و آشناشدنهامان با یکدیگر استفاده میکنیم و روی توانی شرط میبندیم که از دیدن و حسکردن یکدیگر برایمان زاده خواهد شد.
برای پیشرفتن در ویرانشدن این نظمی که خودبهخود و بدون دخالت ما فرومیریزد چه باید کرد؟ آیا باید فقط زندگیهامان را، برخلاف جریان الزامات سرمایه، زندگی کنیم؟ آیا باید از سرنگونکردن مجموعهی سیستم منصرف شویم و خود را بر ویرانههای آن، اینجا و اکنون و در محدودهی توانشهای اوضاع و احوال، وقف ساختن اشکال سازماندهی خاص خود کنیم؟
سانتیاگو، یکم نوامبر ۲۰۱۹،
منبع ترجمه فارسی: تارنمای بهروز صفدری
منبع اصلی: (معرفی این نامه از سوی سایت À contretemps)
لینک مطلب در تریبون زمانه