برگرفته از تریبون زمانه *  

شرط نترسیدن آن است که بدانیم مایی وجود دارد که پایدار است، و با شوکی که بر زندانی به صورت شکنجه و بر ما به وسیله نفرت پراکنی و عدم اعتماد و عدم شناخت وارد می‌شود از میان نمی‌رود.

صدمات را باید سریع و ضربتی وارد کرد: این جمله از ماکیاولی در “شهریار” است، حکمی که سرلوحه سیاست شوک درمانی میلتون فریدمن و طرفداران وی قرار گرفت، از شیلی تا آمریکا تا عراق و روسیه بسیاری از کشورهای جهان از جمله ایران.

در ایران با انقلاب و سلطه راستگرایان بر آن بحران‌ها یکی پس از دیگری شروع شدند و هر بار که مردم و روشنفکران پاسخی خواستند، پاسخشان جز سرکوب هیچ نبود، زیرا در نهایت راه مسالمت آمیزی برای چپاول وجود ندارد و  جز با سرکوب نمی‌توانند جان و مال مردمی را به غارت ببرند.

طراحی به گونه‌ای بود که سرکوب قانونی شد و قانون به وسیله قانون محو شد زیرا در آغاز کتاب قانون اساسی شرط اجرای بند بند قوانین اساسی را رضایت رهبری دانسته‌اند. این گونه است که اگر به بحرانی اعتراض کنیم علی رغم آنکه مسالمت آمیز و قانونی است جرم محسوب می‌شود زیرا اسلام و ولایت در خطر می‌افتد.

اکنون به پاره‌ای از این بحران‌ها و شوک‌های برآمده از این بحران‌ها بپردازیم:

پاسخ بحران برآمده از رکود شدید اقتصادی در جنگ که از نتایج انقلاب دست راستی محسوب می‌شد، انبوه کشته شدگان دهه شصت بود. اقای رفسنجانی فرصت را غنیمت دید و از این بحران پدیده خصوصی سازی و دولت سازندگی را به وجود آورد. بروز بحران‌های ناشی از سازندگی که با اعتراض دانشجویان و روشنفکران و کارگران روبرو شد، پاسخش قتل‌های زنجیره‌ای به صورت ضربتی و سریع بود.

بگذارید یک مثال بزنیم: قربانعلی دُری نجف‌آبادی را به یاد دارید، وزیر اطلاعات کابینه اول خاتمی را؟ اگر خاطرات مهرداد عالیخانی یا سعید امامی را بخوانید این فرد را می‌شناسید که در پاسخ به حاج حمید که با قتل‌های زنجیره‌ای به گونه‌ای سریع مخالف است می‌گوید باید قتل‌ها سریع و ضربتی صورت بگیرد تا در حافظه مردم اثری از این قتل‌ها نماند و اعتراضات خاموش شود. در کمال تعجب نتیجه درست بود. در کوتاه زمانی همه با تاسف سر تکان دادند. پوینده و مختاری و فروهر و دیگران را کشتند و بیست سال از آن زمان گذشت نجف‌آبادی به لیست امید سید دموکرات آمد، در خیابان برای او هورا کشیدند همان کسانی که دیروز ناله سر می‌دادند.

بله، حافظه ما به طرز عجیبی زیر حملات شوک به قهقرا رفت، فرد حتی به باورها، اشک ها، احساسات دیروز خودش هم پایبند نماند.

 حادثه کوی دانشگاه را به یاد بیاورید دانشجویان از خاتمی پاسخ خواستند اما پاسخ آنان سرکوب دانشگاه و قتل هزاران جوان آزادی خواه بود چون پاسخ سید این بود که اختیار وزارت اطلاعات از دست من خارج است اما دوباره مردم فراموش کردند و به امید آزادی به خیابان آمدند و رای دادند زیرا باور کردند آزادی بدون برابری امکان پذیر است.

در موردی دیگر در پاسخ به توتالیتاریسم احمدی نژاد دست به دامان سرکوب گر دهه شصت اقای میرحسین موسوی شدند و نتیجه شد همان که همه می‌دانیم.

سرکوب جنبش “داب” (دانشجویان آزادی‌خواه و برابری‌طلب۱۳۸۶ – ۱۳۸۸) و هزاران اعتصاب و اعتراض مسالمت آمیز کارگری هزاران نمونه دیگر از نتایج شوک درمانی حکومت ج اسلامی است تا بتواند ساختار رانتی حکومت را با تکیه بر نئولیبرالیسمی نجات دهد که شعارش مشارکت است، اما مشارکت حداقلی.

بله ما در پیچیدگی این بحران‌ها و سرکوب‌های ضربتی حاصل از آن پیچ و تاب می‌خوریم و همچون زندانی معلق و مشکوک میان مرگ و زندگی و زمان و مکان به سر می‌بریم.

حرکت‌های اعتراضی و سرکوب آنها در دوره اخیر

از آغاز اعتراضات هفت تپه مثال بزنیم:

چند ماه کارگران معترض در خیابان به گونه‌ای مسالمت آمیز تجمع کردند، برای حق دستمزد، بیمه، ناکارآمدی مدیران در چگونگی اداره هفت تپه، بهره برداری بی رویه از زمین هفت تپه، و مهم تر از همه خلع مالکیت هفته تپه از ساکنان آن. اگر چه این خلع مالکیت پیش از این شروع شده بود و در دست دولت قرار گرفته بود اما انتقال مالکیت آن از دولت به وابستگان دستگاه، اوج اعتراضات هفت تپه را به دنبال می‌آورد. اسماعیل‌های جان برکفی که تن و جانشان را برای خرید نان و قبض و قرض و زندگی می‌گذارند − طبق ان چیزی که در قانون، اعتراضات مسالمت امیز نام دارد −  به خیابان، این آخرین سنگر، می‌آیند. همبستگی قوی میان آنان پابرجاست. تصاحب‌کنندگان هفت‌تپه با کمک رانت دولت و بازوی پلیس اعتراضات را خاموش می‌کنند، عده‌ای را به زندان می‌فرستند، احکام شلاق و وثیقه را اجرا می‌کنند و برای محکم کاری و سست کردن اراده همبستگی کارگران در سراسر کشور “مستند” طراحی سوخته را اجرا می‌کنند. از هیچ ضربه‌ای برای آنکه به بحران غارت ملک مردم و بهره کشی از حیات و ممات آنان پاسخ ندهد دریغ نمی‌کنند.

ضربات مداوم هستند چنان که در روز کارگر تجمع معترضان را در کمتر از بیست دقیقه به جرم حمایت از کاران متلاشی کرده و حدود ۵۰ نفر از معترضان را دستگیر می‌کنند. پیامد آن احکام سنگین دو سال تا ۱۰ سال و وثیقه‌های ۵۰ میلیونی تا دو میلیاردی و احکام شلاق است. خانواده‌ها و رفقای پیگیر زندانیان را مقابل اوین تهدید و وادار به سکوت می‌کنند، آنان در تعلیق نگه داشته می‌شوند چنان که زندانی در تعلیق است. تعلیق میان مرگ و زندگی، تعلیق میان زمان و مکان.

خبرهای بازداشت فعالین در سراسر کشور مداوم می‌آید، نوعی بی ارادگی و انفعال بر همه مستولی می‌شود. نیروها به صورت پراکنده در سکوت و ترس و شک منفعل می‌شوند. هر یک دیگری را متهم می‌کند، انگشت‌ها به جای اینکه جای اصلی را نشانه برود چشم رفقا را نشانه می‌گیرد، گویی همه را از همان شیوه شوک روانی می‌کنند.

قاضی جسم کارگر را نشانه می‌رود، فعالیت آزادی خواهی و برابری طلبی او را شکمی و زیر شکمی می‌داند تا او را نزد مردم و خودش حقیر کند. خبرنگار مردمی را به مشارکت در جنبش هفت تپه متهم می‌کند گویی هفت تپه جرم است، یعنی باور دارند که هفت تپه نزد مردم آشوب طلبی و فساد اجنبی است و هر آنکس که به پندار آنان کوچکترین نزدیکی به هفت تپه داشته باشد مجرم است و باید به دولت بابت این جرم وثیقه میلیاردی بپردازد.

اکنون سوال اساسی “چرا نباید بترسیم” به میان می‌آید:

شرط نترسیدن آن است که بدانیم مایی وجود دارد که پایدار است، و با شوکی که بر زندانی به صورت شکنجه و بر ما به وسیله نفرت پراکنی و عدم اعتماد و عدم شناخت وارد می‌شود از میان نمی‌رود. این مایی است که با احساس خشم از استبداد و چپاول به اسم خصوصی‌سازی همراه است، نه با احساس هیجانی برآمده از زمان حال. این مایی است که حلقه‌های گمشده اش را در میان انبوه شوک می‌یابد، نه دچار انفعال می‌شود نه خطای دید. آن جمعی که که حلقه‌ها را یکی پس از دیگری بر اثر ضربات حاکمیت به هر فعالیت و فعالی گم کند، متشکل از من‌هایی است که همواره میان انسداد نظری تا انسداد عملی سردرگمند.

نظر شخصی من آن است که آن مای مبتنی بر عینیت اختلاف طبقاتی و تقابل با حاکمیت هنوز شکل نیافته، و نمودش همچنان بی ریخت و بد شکل و پراکنده و به شکل فرقه‌ای است.

به همین دلیل است که با هر سرکوبی تا سالها نمی‌توانیم توان از دست رفته خویش را بازیابیم. تا وقتی که متشکل نشویم همچنان شوک درمانی می‌شویم.

اگر این ما با محوریت آزادی خواهی و برابری طلبی نه منافع شخصی شکل بگیرد آن وقت نه تنها انسان‌های شرافتمندی همچون بازداشتی‌های روز کارگر و نه انسانهای مبارزی چون جنبش هفت تپه هیچ گاه نه تنها می‌مانند و نه بی ستاره امید. انان وظیفه‌شان را انجام داده‌اند، اکنون نوبت ماست.

لینک مطلب در تریبون زمانه