برگرفته از تریبون زمانه *  

می‌دانم که این نوشته شباهت زیادی به نوشته‌های قبلی‌ام نخواهد داشت. ممکن است شبیه مصاحبه با خودم باشد. یا شاید نوعی وقایعه‌نگاری در حرفه مستندسازی باشد. پایه این نوشته پس از اولین نمایش عمومی این مستند جدیدم شکل گرفت. چند نفر گفتند: “چه راهی را طی کردی تا این فیلم را ساختی؟ “

کوتاه گفتم که ماجرایش مفصل است. بهتر است که جواب آن را بنویسم شاید خواندنش برای دیگران هم جالب باشد.

در خرداد ۱۳۸۸، من هم مثل میلیونها نفر، از شنیدن اعلام خبر رئیس جمهوری محمود احمدی‌نژاد برای دومین بار یکه خوردم. من هم حرکتهای مردم در ایران را لحظه به لحظه دنبال کردم. روز بعد از اعلام نتیجه انتخابات عده‌ای از ایرانی‌های پاریس (شهر محل زندگی‌ام) مثل خیلی از ایرانی‌های خارج از کشور در محلهای سمبلیک شهر خود جمع شدند و همراه با مردم معترض و خشمگین داخل ایران فریاد زدند که دنیا بداند در ایران “کودتای انتخاباتیِ” شده است.

تجربه بیست سال ساختن فیلم مستند بر اساس رویدادهای مهم سیاسی (مخصوصا درباره ایران) تلنگری بهم زد که آنچه شروع شده حرکتی بزرگ خواهد شد. بدون لحظه‌ای تردید دوربین فیلمبرداری‌ام را برداشتم و به تجمع ایرانی‌ها در پاریس رفتم. برگزارکنندگان جوانهایی بودند که به تازگی از ایران آمده بودند. حرف مردم ایران را، از ما که حدود سه دهه خارج از کشور هستیم بهتر می‌فهمیدند. تعداد زیادی از آنها طرحهای بسیار زیبای نمایشی، گرافیسم، عکس و نوشتنی داشتند. این مجموعه برنامه‌ریزیهای نمایشی اعتراضی را خیلی قوی می‌ساخت.

هر روز خشونت حکومت در خاموش کردن خروش مردم بیشتر می‌شد و ایستادگی مرد م معترض مردان مسلح جمهوری اسلامی را متعجب و جری می‌کرد. به همین میزان بر تعداد ایرانی‌ها در تظاهرات پاریس هم بیشتر می‌شد.

هر روز فیلم می‌گرفتم. گیج بودم. نمی‌فهمیدم چه اتفاقی دارد می‌افتد. تجربه به من می‌گفت که فعلا فیلم بگیرم و چیزی را از دست ندهم.

شانسی که داشتم برگزارکنندگان تظاهرات فقط گزارش خروش داخل کشور را بازتاب می‌دادند و موضع‌گیریهای هیچ یک از کاندیداهای بازنده را به نمایش نمی‌گذاشتند.

هوای پاریس گرم و شرجی بود. هر روز راهپیمایی بود و دوربین سنگین و کوله‌پشتی وسایل کار حسابی عرقم را در می‌آورد. خستگی دلچسب و گوارایی بود. شبها تا دیروقت، فیلمها، عکسها و گزارشهای روز را که معترضان داخل کشور، گمنام روی اینترنت می‌فرستادند را ضبط می‌کردم.

هنوز گیج بودم و نمی‌فهمیدم در ایران چه می‌گذرد. باید آنقدر جلو می‌رفتم که به بیینده فیلمم -ایرانی یا غیرایرانی- بتوانم هر چه کاملتر بگویم دلیلهای بزگترین خیزش مردم در عمر حکومت جمهوری اسلامی کدامند.

شروع تعطیلات تابستانی بود. به هر دوست و آشنایی که می‌رسیدم می‌خواستم اگر مسافری را می‌شناسند که از ایران آمده خبرم کنند تا اگر موافق بودند گفتگویی با آنها داشته باشم. تقریبا با سی نفر حرف زدم. ده نفر قبول کردند با آنها مصاحبه کنم. پشت به دوربین حرف زدند. مصاحبه پشت به دوربین اولین تجربه‌ام بود. اما از طرفی این شکل مصاحبه با فیلمهایی که در پاریس می‌گرفتم هماهنگی داشت. خیلی از تظاهرکنندگان صورتشان را می‌پوشاندند و عینک آفتابی بزرگ به چشم می‌زدند. آره، فیلم داشت شکل خاص خودش را پیدا می‌کرد که با محتوایش همخوانی داشت. پوشاندن صورت نشان از ترس و خفقان داشت. به میزانسن مناسبی رسیده بودم.

شورش و خروش در ایران شدت می‌گرفت و هر روز به تعداد تظاهرکنندگان پاریس اضافه می‌شد. اصلا تصور نمی‌کردم تعداد ایرانی‌های پاریس این اندازه باشد. همه با یکدیگر مهربان بودند. کمتر کسی اصرار داشت دیگری را تفتیش عقیده بکند. همه در همصدایی با مردم معترض داخل کشور یکصدا بودند. در ایران مردم فریاد می‌زدند: “نترسیم، نترسیم، ما همه با هم هستیم”! در پاریس هم همه در سردادن شعار براندازی جمهوری اسلامی مشترک بودند.

با مواد خامی که داشتم می‌توانستم اولین خطهای طرح فیلم را بنویسم و برای تهیه هزینه مالی به کانالهای تلویزیونی پیشنهاد بدهم. گرچه در ده سال گذشته شرایط برای مستندسازان مستقلی مثل من خیلی سخت شده است. کانالهای تلویزیون فرانسه (دولتی و خصوصی) هم مثل اکثر تلویزیونهای دنیا در مسیر هدف خاص سرمایه‌گذاران آن حرکت می‌کنند. هر کدام سعی دارند از برنامه‌های تلویزیون کالایی بسازند تا با آن فکر بیننده – شهروند را هدایت کنند. و در این قالبندی، نگاه متفاوتی مثل من سخت جا پیدا می‌کند. در این وانفسا حیله‌گری تلویزیون فرانسه مثل دیگر نهادهایش است. ماموران اجرایی برنامه‌های تلویزیونی به من می‌گویند: “آقای گلمکانی، ما تو و کارهای قبلی‌ات را می‌شناسیم و بهت احترام می‌گذاریم، ولی فیلم تو از نظر محتوا و فورم به برنامه‌های موجود نمی‌خورد”. انگار برنامه‌های موجود از آسمان افتاده‌اند و برنامه‌ریزان در طراحی آن هیچ نقشی نداشته‌اند! این نوع خفه کردن از همان نوع “با پنبه سربریدن است”.

چاره‌ای نیست و باید در همه کانالها را می‌زدم. به سراغ کانال آرته (تلویزیون فرهنگی و سیاسی فرانسوی-آلمانی) رفتم. راحت و ساده گفتند که ساختن فیلمی با این موضوع را به یک خانم جوان فرانسوی که جزو نوری‌چشمی‌هایشان است “سفارش” داده‌اند. بله، سفارش و پارتی‌بازی پدیده‌ای جهانیست. این خانم عایدی فراوانی برای ساختن فیلمش داشت. نوش جانش باشه!

هر روز بار رویدادها بیشتر می‌شد. در ایران، مردم به مناسبتهای تاریخی به خیابانها برمی‌گشتند. خشونت حکومت بیشتر می‌شد. دستگیریهای معترضان بیشتر و بیشتر می‌شد. شعارها که با “رای من کو؟ ” شروع شده بود به “مرگ بر دیکتاتور”، “مرگ بر خامنه‌ای” و “مرگ بر ولایت فقیه” رسیده بود. و من همچنان فیلمها و عکسهای حرکتهای اعتراضی در ایران روی اینترنت را ضبط می‌کردم. یاداشت برمی‌داشتم. همه را دسته‌بندی می‌کردم. مصاحبه‌ها را روی کاغذ پیاده می‌کردم. یواش یواش به خط کلی فیلمم نزدیک می‌شدم: مجموعهه اتفاقها می‌توانست زمینه‌ای باشند تا در فیلم بتوانم بگویم دلیلهای تاریخی این بزرگترین خیزش مردم ایران در حاکمیت جمهوری اسلامی چیستند.

همچنان در پی یافتن هزینه ساخت فیلم بودم و به نتیجه‌ای نمی‌رسیدم. نهادهای دولتی که به ساخت فیلم کمک مالی می‌کنند همان حیله‌گری فرانسوی را بر سردر بنگاه‌هایشان چسبانده‌اند. همگی می‌گویند به فیلمی کمک می‌کنیم که تضمین پخش تلویزیون را داشته باشد. و تضمین پخش تلویزیون خود همان حیله‌گری دیرین و آشنا از نوع فرانسوی‌اش است.

حاکمیت در مقابله با خیزش مردم شیوه اعترافهای اجباری تلویزیونی را هم به کار گرفت. بسیاری از وزیرها و همکاران نزدیک خاتمی در دو دوره رئیس جمهوری‌اش (۱۳۷۶ تا ۱۳۸۴) در دادگاهی تلویزیونی گفتند که اشتباه کرده‌اند و در انتخابات تقلبی نشده است. در این دادگاه از هر طیف دشمن حکومت چیده شده بود. مردم عادی، عکاس، خبرنگار، کارمند سفارت انگلیس و بالاخره یک خانم جوان فرانسوی، همگی متهم به اقدام برای براندازی حکومت به نفع کشورهای غربی و اسرائیل بودند.

رضا خجسته-رحیمی، روزنامه‌نگار مقیم ایران را اتفاقی در پاریس دیدم. با او از جنس این خیزش و پرسش یافتن رهبری آن حرف زدم. حرفهای او یک تحلیل ساده و سردستی نبود. وقتی می‌گوید “هیچ حزب سیاسی در ایران وجود ندارد که خواسته‌های مردم را نمایندگی کند”، کلمه‌هایش محکمند. در چهره‌اش راحت می‌بینی آنچه می‌گوید در زندگی شهروندی و حرفه‌ای به آن رسیده‌ است و کسی نیست که از دور دستی بر آتش داشته باشد.

خجسته-رحیمی از درون گزارش داد چه بر مردم می‌رود؛ برای اولین بار تک تک مردم معترض در خیابان رهبر این خیزش هستند. او به یک سئوال مهم من وقتی جواب داد که نگاهش از حضور میلیونی مردم تهران را گفت: “آنچه در تهران دیده می‌شود یک حرکت مردمیست. حتی چهره‌هایی مثل آقایان موسوی و کروبی هم سعی می‌کنند از حرکتهایی که در خیابانهای تهران می‌بینند عقب نیفتند. از یک طرف این شاید یک نکته مثبت و قابل توجهی باشد. ولی از طرف دیگر خطرات دیگری را محتمل می‌کند که این حرکت بدون سر قابلیت‌های مختلفی برای حرکت کردن پیدا می‌کند. واقیعت این است که این نیروی اجتماعی در ایران نیرویی‌ست که نیروی هدایتگر ندارد. و جلوتر از نیروهایی‌ست که پیش از این به عنوان نیروی نخبه و هدایتگر در کشور شناخته می‌شدند”.

 مردم در خیابانها شعارهای “نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران”، “مرگ بر جمهوری اسلامی” و “استقلال آزادی، جمهوری ایرانی” را سر دادند. میرحسین موسوی و مهدی کروبی، دو کاندیدای معترض، مخالفت خود را با این شعارها اعلام کردند. با مردم همصدا و یک نظر نبودند. مردم خسته و ناامید شده بودند. کم‌کم به این نتیجه رسیده بودند که هدف نهایی‌شان با این خیزش و رهبری دو کاندید بازنده به ثمر نمی‌رسد.

رضا ولی‌زاده، روزنامه‌نگاری، لحظه به لحظه شرکت خود و دیگران را جلوی دوربینم گفت؛ مردم شورشی پذیرفتند بیش از این تلفات ندهند و به خانه‌هایشان برگردند تا در فرصت بعدی همصدا شوند.

فیلم می‌رفت که به نتیجه‌گیری نزدیک شود. حرفهای مردم را از زاویه‌های مختلف داشتم. چهار زن از تحقیر، تبعیض و خشونت گفته بودند. به خیابان رفته بودند تا به حداقل عدالت و آزادی برسند.

به سراغ بهروز فراهانی رفتم. او تقریبا پنجاه و پنج ساله است. در فرانسه زندگی می‌کند. از فعالان سیاسی گرایش چپ است. برای غیرایرانی‌ها بسیار حرف زده و نوشته است. در اینکه با مخاطب خارجی حرف بزند بسیار با تجربه است. زبان فرانسوی‌اش هم خیلی خوب است. دو بار با او نشست داشتم. کار با او برایم زیاد سخت نبود. مستندهای قبلی‌ام درباره دادگاه میکونوس و قتلهای زنجیره‌ای سال ۱۳۷۷ را دیده بود. می‌دانست که مخاطب فیلمم فقط ایرانی نیست. جبهه‌گیری نمی‌کنم، بی‌پروا روشنگری می‌کنم و اگر بتوانم دیدگاههای مترقی را بیشتر مطرح کنم.

به فراهانی گفتم اگر موافق باشد با او گفت‌وگویی بکنم و با هم به تحلیل دلیلهای تاریخی بزرگترین خیزش در حاکمیت جمهوری اسلامی بنشینیم. قبول کرد. گفت آیا سئوالها را تهیه کرده‌ام. گفتم سئوالهایم از جوابهایش بیرون می‌آیند. محبت داشت و بهم اطمینان کرد.

با دو ساعت حرف زدن با بهروز فراهانی جلوی دوربین کلید بسیاری از درهای بسته را یافتم. مصاحبه‌ام از آن نوعی شد که یک ایرانی می‌تواند معترض و افشاگر جمهوری اسلامی باشد ولی اصرار نداشته باشد از خود و یا فرد و گروهی قهرمان و حکومت مطلق و بدون چون و چرای فردای ایران بسازد.

با حرفهای فراهانی تقریبا مطمئن شدم که دیگر همه گفته‌ها و تصویرهای لازم را دارم. خیلی خوشحال شدم. خوشحالی‌ام بیشتر شد وقتی یکی از دهها اقدامی که برای تهیه هزینه کرده بودم به نتیجه مثبت رسید. یک سناتور فرانسوی که به حقوق بشر در دنیا وهمچنین ایران حساس است با استفاده از یک امکان سنای فرانسه از طرح فیلمم پشتیبانی کرد و بر این پایه وزرارت فرهنگ و ارتباطات فرانسه مبلغی نه چندان مهم کمک مالی کرد. از امروز قدری با خیال راحتتر از دغدغه تامین زندگی روزمره پشت میز مونتاژ نشستم. فیلمهای اینترنتی را به ویدئو تبدیل کردم. بخشهای مختلف مصاحبه‌ها را دسته بندی کردم. حرفها و گزارشهای روز به روز رویدادهای ایران از تظاهرات پاریس را دسته‌بندی کردم. نه، کافی نیست. برای توضیح کامل ومطرح کردن بحثهای تاریخی و وقایع‌نگاری خیزش باید متن گفتار می‌نوشتم. مروری به فیلمهای اینترنتی کردم. کافی نبود.

 به سراغ دوست نزدیک و بسیار نازنینم آلفرد یعقوب‌زاده رفتم. آلفرد را از ایران پس از انقلاب می‌شناسم. عکاسی خبری می‌کرد. از سال ۱۳۶۲ در فرانسه زندگی می‌کند. آلفرد امروز یکی از عکاسهای شناخته‌شده خبری-جنگی دنیاست. او بی‌تعارف یک عکاس-مولف است. آلفرد در ده سال گذشته در ایران در زمینه‌های کم و بیش مجاز عکسهای مستند موفقی دارد.

برای پوشش انتخابات ریاست‌جمهوری سال ۱۳۸۸ به ایران رفته بود. تا آخرین لحظه که همه خبرنگاران از کار کردن ممنوع شوند عکس گرفته بود و خوشبختانه توانسته بود سلامت نزد خانواده‌اش به فرانسه برگردد. به آلفرد گفتم به عکسهایش برای فیلمم احتیاج دارم. بدون ذره‌ای درنگ هر چه عکس از ایران داشت در اختیارم گذاشت. سخاوت آلفرد همیشه مرا متحیر می‌کند.

پشت میز مونتاژ نشستم. فکر می‌کردم همه مواد خام لازم را دارم. می‌دانستم که می‌خواهم از ورای این خیزش که به نتیجه مطلوب مردم معترض نرسید مستندی تاریخی بسازم و دلیلهای آن را با دقت به بیننده علاقمندی که اطلاع و پیش زمینه چندانی درباره ایران ندارد بگویم. آیا می‌توانستم موفق شوم؟ از کجا باید شروع کنم؟ دانسته‌های بیننده را در چه سطحی در نظر بگیریم تا چیزی را فراموش نکنم و چیزی را زیاده‌گویی نکنم.

مصاحبه‌ها را بارها کنار هم چیدم. گزارش رویدادها را از بلندگوی تظاهرات پاریس ردیف کردم. فیلمهای اینترنتی تظاهرات در ایران را بارها بازبینی کردم. به شعارهای مردم به دقت گوش کردم. کم کم کمبودهای اطلاعاتی برایم مشخص شد. گفتار را نوشتم و آن را خواندم و روی فیلم گذاشتم.

روایت فیلم شروع شد. بارها و بارها حرفها را گوش می‌کردم. باید هر قسمت را با گفتار و روند خیزش در ایران و بازتاب آن در پاریس هماهنگ می‌کردم.

مونتاژ فیلمهای ایران نفس‌گیر بود. فیلمهای خشونت زیاد بودند، اما سعی کردم مونتاژی نکنم که قصدم به گریه‌انداختن بیننده باشد. گرچه نشان دادن خشونت را نباید فراموش می‌کردم. خشونت از طرف حکومت واقعیت بود و برگ برنده.

حرفهای سید علی خامنه‌ای، ولی فقیه جمهوری اسلامی در نماز جمعه تهران روز ۲۹ خرداد ۱۳۸۸ بسیار به تفهیم چگونگی حیات سیاسی ایران کمکم کرد. نماهای مردمی را در مونتاژ استفاده کردم که پای حرفهایش نشسته‌اند و شعارهای “خامنه‌ای رهبر”، “مرگ بر ضد ولایت فقیه“، “خونی که در رگ ماست هدیه به رهبر ماست” سر می‌دهند.

با شنیدن حرفهای خامنه‌ای بیشتر دریافتم که او مخاطبانش در نماز جمعه تهران را خوب می‌شناسد. بسیار استادانه نمازگزاران را قهرمان می‌کند و چگونه آنها را بر علیه مخالفان خود می‌شوراند. بخش‌هایی از حرفهایش را در مونتاژ استفاده کردم. هر چه بیشتر کلمه به کلمه حرفهایش را گوش کردم بیشتر باورم شد که خامنه‌ای دیکتاتوری دانا، توانا و ماهر است. و اینکه دیکتاتور بودن نیز یکی از غریزه‌های بعضی از آدم‌های روی کره زمین است. دیکتاتور باید در اراده‌اش قوی باشد که برای رسیدن به هدفش بدون درنگ و نگرانی هر مانعی، به مخصوص آدمهای دیگری را که با او موافق نیستند حذف کند.

نوشتن گفتار و اولین مونتاژ پس از پنج ماه کار شبانه روزی تمام شد.

از رضا ولی‌زاده-روزنامه‌نگار- خواهش کردم تا این مرحله از کارم را ببینید. با مهر و محبتهای همیشگی‌اش قبول کرد. از او خواستم بگوید آیا با دیدن فیلم، آنچه را در ماههای خیزش زندگی کرده برایش زنده می‌شود. و آیا به حرفهایی که از مصاحبه با او استفاده کرده‌ام وفادار بوده‌ام. و بالاخره آیا در شرح رویدادها اشتباهی داشته‌ام. در دو مورد اول محبت داشت و حرفی نداشت، ولی لطف کرد و اشتباههایم را گفت. کمکش خیلی مهم بود. چند جا شعارها را که برایم نامفهوم بود توضیح داد. مخصوصا روند شعارها برایم خیلی مهم بود. شعارها را با روند رویدادها مونتاژ کرده بودم که به تنهایی وقایع‌نگاری خیزش بود.

به دوست دیرینه‌ی فرانسوی‌ام “ایو برونو” تلفن زدم و گفتم که مثل سه فیلم قبلی‌ام صدایش را بهم قرض بدهد. با خوشرویی همیشگی‌اش نه نگفت. “ایو” هفتاد ساله است. از روزنامه‌نگاران نادر امروز دنیاست. آخرین کارش سردبیری بخش خبر کانال سه فرانسه بود. به شیوه همیشگی‌مان متن گفتار را برایش فرستادم تا قدری تمرین کند و در ضمن وقتی به غلطی برخورد کرد درستش کند. فیلم ساختن کاری گروهیست.

روزی که برای ضبط صدایش قرار گذاشتیم مثل همیشه با خواندن دوباره متن شروع کردیم. با خواندن آن از شوق می‌لرزیدم. بعضی کلمه‌ها را که پیشنهاد می‌کرد آنقدر از سطح سوادم بالاتر بود که گاهی قبول نمی‌کردم. می‌گفتم؛ من همچی سوادی ندارم. با سخاوت همیشگی‌اش گفت: “جمشید، کاری را که می‌کنیم یک تبادل است. فقط من آن را گویاتر کردم”. او با سخاوت این حرفها را زد، ولی من می‌دانستم او تا چه اندازه به فیلمم اعتبار داده است. مخاطبی را که در نظر داشتم به میزان دید و دانشم بود. “ایو” با پیشنهادهایش مخاطب مرا بالاتر از میزان سوادم برد. “ایو” یکی از سرمایه‌های زندگی حرفه‌ایم است. صدایش به فیلم جان بیشتری داد.

حرفه‌ام تدوینگری نیست و بر اساس تجربه باید این مرحله از کار را به کسی نشان می‌دادم تا اشتباهها و کاستی‌های مونتاژ را بگوید. با جمیله ندایی تماس گرفتم. جمیله در سی سال گذشته در فرانسه همیشه با فروتنی همراهی‌ام کرده است. جمیله در بیست و پنج سال گذشته دهها فیلم مستند که از تلویزیون فرانسه پخش شده‌اند را مونتاژ کرده است. جمیله با حوصله، با احساس مسئولیت و با دقت فیلم را نگاه کرد. هر جا فیلم ضعف و کمبود داشت متین و مهربان می‌گفت. هر چه می‌گفت درست بود. فقط گاهی خواهش می‌کردم دلیلش را بگوید. کلاس خیلی مفیدی بود. جمیله هم یکی دیگر از سرمایه‌های زندگی حرفه‌ایم است.

هفتمین ماه مونتاژ بودم. باید هر چه زودتر فیلم را تمام می‌کردم. ولی با وسواس اصرار داشتم هر چه در توان دارم به کار بگیرم تا به ایده‌آلم نزدیکتتر بشوم. هر چه را که جمیله توصیه کرده بود در مونتاژ رعایت کردم. چند بخش گفتار باید اضافه شود و چند جا هم تغییر کنم. به “ایو” تلفن زدم. دو روز بعد شوخ و خندان آمد و صدایش را ضبط کردم.

به مونتاژ نهایی نزدیک شده بود. شعارها و مصاحبه‌ها به فارسی را روی کاغذ پیاده کردم و روزهای زیاد و طولانی به ترجمه‌شان به فرانسه نشستم. یک بار دیگر یکی دیگر از سرمایههایم به کمکم آمد. “آن ماری کربنت” جزو فرانسوی‌هایست که می‌شناسم و فرانسوی‌اش خیلی خوب است. همیاری او خیلی مفید بود. ترجمه، فقط ترجمه کلمه به کلمه نیست، باید در زبان فرانسه یا هر زبان دیگری معنای دقیق تاریخی، اجتماعی، مذهبی و فرهنگی را داشته باشد. سخترین بخش ترجمه حرفهای سید علی خامنه‌ای بود.

به سراغ چند آشنایی رفتم که شغلشان دوبلوری به فرانسوی است. سه نفر بودند. کار را با دستمزد حداقل قبول کردند. هر سه نفر بر اساس شیوه رایج در تلویزیون فرانسه در خواندن متن لحن صدای بی‌طرف را پیش گرفتند. خواهش کردم تا به احساس آدمهای فیلم بیشتر نزدیک شوند و به هر کدام بیشتر جان بدهند، انگار که دارند نقش تئاتری بازی می‌کنند. هر سه غوغا کردند.

فیلم را تصحیح رنگ کردم و به مرحله میکساژ رسیدم. با فرید فدوی تماس گرفتم. با مهربانی گفت خوشحال می‌شود که فیلم را میکساژ کند.

قراری گذاشتیم تا فیلم را ببیند. همینطور که فیلم را می‌دید گه‌گاهی سرش را می‌خاراند، روی صندلی‌اش جا به جا می‌شد. کلافه بود. دیدن فیلم را قطع کردم و بهش گفتم: ” چیه فرید، می‌خواهی بگویی که فیلم موسیقی کم دارد؟ ” با خجالت نوع ایرانی جواب داد؛ آره. گفتم که می‌دانم فیلم موسیقی کم دارد، چون پول کافی ندارم باید از خیرش بگذرم. قبول کرد با دستمزدی ناچیز برای فیلم موسیقی بسازد. هفته‌ها کار کردیم تا به این نتیجه برسیم که موسیقی باید احساس و عواطف معترضان در خیزش را بیشتر جان بدهد. فرید هم سرمایه دیگرم شد. یواش یواش با داشتن این همه دوستی و همراهی می‌رفت که سرمایه‌دار بزرگی بشوم!

برای اولین بار مستندی نود دقیقه ساختم. خوشحال بودم.

برای پیشنهاد فروش فیلم سراغ کانال سه رفتم. مسئول برنامه مستند فیلم را دید و از آن فراوان تعریف کرد. ولی یک اما به آن اضافه کرد: “آقای گلمکانی با وجود اینکه سعی کرده‌اید به خواسته‌های ما نزدیک باشید اما متاسفانه نمی‌توانیم آن را در برنامه‌های موجود کانال جا بدهیم. از طرف من با همکارانم در کانال پنج تماس بگیرید”.

مسئول کانال پنج فیلم را که دید تماس گرفت او بیشتر از همکار قبلی‌اش از فیلم تعریف کرد. او هم همان “اما”ی همیشگی را که همان شیوه حیله‌گری فرانسوی از نوع تلویزیونش است را تکرار کرد.

دوباره به سراغ کانال آرته رفتم. فیلم را دیدند. آنها هم بسیار تعریف کردند و “اما”ی جدیدی اضافه کردند. به تازگی به مناسبت انتخابات سال ۱۳۹۲ ساخت فیلمی درباره ایران را به یک نورچشمی دیگر سفارش داده بودند. حکایت نوری‌چشمی‌ها خود نیز حکایتی همه‌جهانی‌ست و بی‌پایان.

به ماه ژوئن ۲۰۱۳، سالگرد انتخابات نزدیک می‌شدیم. یک بار دیگر دورخیز کردم و با چند کانال دیگر تماس گرفتم. بالاخره کانال “ال سی پی” که متعلق به مجلس شورای ملی فرانسه است تصمیم گرفت نسخه ۵۲ دقیقه‌ای فیلم را به مناسبت انتخابات ریاست جمهوری جدید در ایران پخش کند. مبلغی را که برای حق پخش می‌پردازند نسبت به هزینه سنگین تولید خیلی ناچیز است، اما برای من مهم این است که این کانال از نظر برنامه‌های سیاسی‌اش به اندازه کافی معتبر است.

باید به سراغ کانالهای خارجی هم می‌رفتم. با تلاش زیاد نسخه انگلیسی فیلم را ساختم با بسیاری از آنها تماس گرفتم. برای چند تایی که تقاضا کردند کپی فیلم را فرستادم که تا امروز بی نتیجه مانده است.

چند دوست ایرانی مقیم کالیفرنیا همت کردند و نمایش نسخه ۹۰ دقیقه‌ای به زبان انگلیسی را در چند دانشگاه و کتابخانه تدارک دیدند. تجربه خوبی بود. مردم آن جامعه با دیدگاهی باز مشتاق هستند حرف جدید بشنوند. در حالیکه اکثر مردم دوست دارند کاری را ببینند که از پیش با آن و یا شخص سازنده‌اش موافق باشند.

فیلم چند بار از تلویزیون فرانسه پخش شد. روزنامه‌ها و مجله‌ها درباره آن فراوان نوشتند، تا جایی که مسئولان کانال تلویزیون به من گفتند سالهای زیادی بود که مطبوعات در این حجم درباره فیلمهای مستند ما ننوشته بودند.

سایتهای فرانسوی درباره‌اش حرف زدند. استقبال از طرف بییندگان تلویزیون عالی بود. چند دوست ایرانی گفتند این فیلم حرف آنها را به فرانسویها زده است.

خلاصه فیلم به فرانسوی و انگلیسی و نیز مونتاژ کوتاهی از فیلم را در این لینک ببینید.

تماس با جمشید گلمکانی: [email protected]

لینک مطلب در تریبون زمانه