در نوشتن دربارهی ایران، حتی آنگاه که میکوشیم از جزئیات فراتر رویم، متأثر از نقطهی عزیمتی که انتخاب میکنیم بر وجهی از این مفهوم بیشتر تأکید میکنیم. تأکیدی که هم افشاگر است و هم رهزن. افشاگر علایقی که به هر دلیلی میکوشیم پنهان کنیم و رهزن است چون با ارائهی تصویری آرمانی، تضادها و شکافهای گاه خونین همزاد با این مفهوم را استتار میکند. شکافهایی که برای من با اندیشیدن به مفهوم ایران آنچنان که عموماً مراد میشود بیش از هر ممیزهی دیگری برجسته میشود. شکافهایی که به ایران در معنای جغرافیای آن، آب و خاکش پیوند خورده است و حتی در تلاش برای تعریف ایران فارغ از آب و خاک از آن گریزی نیست. شکافهایی که اگر از مواجههی صریح با آن پرهیز کنیم، میتوانند آرزوهای ما برای همزیستی داوطلبانه در این جغرافیا را ناممکن سازند. مواجههای تلخ که پرسشی ناگزیر پیشروی ما میگذارد. پرسش از روایی مفهوم ایران آنگونه که اکنون تجربه میکنیم، آنگونه که در روایت غالب تاریخی آن روایت میشود.
تعریف و فهم ما از ایران عموماً متأثر از مواجههای است که با این پرسش داریم. در تعریف ایران با در نظر گرفتن مردمانش، ایران را موزاییک خوشرنگ اقوام و گروههای اتنیکی متفاوت خواندهاند و با وام گرفتن از آنتونی دی اسمیت که تعبیر ملتهای باستانی را از جمله در اشاره به ایران به کار برد، این موزائیک را تا زمان باستان ردگیری میکنند.
به این ترتیب به نظر میرسد برای کسی که دغدغهی حقوق اقلیتها و اتنیکها را دارد، احتمالاً بهترین تعبیر از ایران همین چند اتنیکی بودن ایران باشد. اما این تصویری آرمانی و رهزن است، چون چند اتنیکی بودن جغرافیای سرزمینی را با چند اتنیکی بودن مفهوم ایران خلط میکند و ناگزیر شکافهایی را که تجربه ایران به صورت فعلی بازتولید میکند، میپوشاند.
ایران، آنچنان که در گفتمان غالب فهم میشود فاقد ممیزههای فرهنگی، تاریخی، زبانی و ادبی چند اتنیکی است که در تعریف جغرافیایی آن مستتر است. به تعبیری دیگر، ایران آنچنان که میشناسیم تنوعی را که باید بازتاب نمیدهد. در ایران فعلی، ما با دو فرهنگ، دو زبان، دو ادبیات، دو تاریخ و حتی دو جغرافیا مواجهایم: فرهنگ ایرانی و فرهنگ اقوام ایرانی، زبان ایرانیان و زبانهای اقوام ایرانی، تاریخ ایران و تاریخ اقوام ایرانی، ایران و مناطق قومی ایران و … .
ایران من، ایرانی است که فرهنگ عمومیاش، نه معرف ویژگیهای فرهنگی مرکز و مردمان مرکز که بازتابدهندهی ویژگیهای فرهنگی رنگارنگ مردمان ساکن در جغرافیای سرزمینیاش باشد. در این چارچوب، ویژگیهای فرهنگی اقلیت و پیرامون نه همچون «ویژگیهای فرهنگی محلی و قومی ایران» که همچون ویژگیهای فرهنگی ملی فهم و تفسیر میشود.
در این ایران، فرهنگ روستایی بروجردی، ماهیگیر بلوچ، دامدار ترکمن و کشاورز اردبیلی همانقدر ایران است که فرهنگ «تهرونی»، «شیرازیهای اصیل» و اهالی یزد، کرمان و مشهد. در ایران من، زبانهای کُردی، تُرکی، گیلکی و تالشی و بلوچی همان قدر زبان ایرانیان است که فارسی. در این ایران، در تاریخ ادبیات و متون درسی و ادبی دانشگاهیاش، حافظ و سعدی و مولوی همان قدر معرف تاریخ ادبیات ایرانی شناخته و معرفی میشوند که آثار ادبی فضولی تُرک و قانع و مولوی کُرد و اشعار و ادیبان عرب و بلوچ و ترکمن و گیلک و تاتی و تالشی و … .
در این ایران، فرهنگ محلی، قومی و بومی و مناطق قومی و زبان قومی فاقد معنای محصل است چون ایران اساساً کشوری است چند اتنیکی. از همین رو کاربرد اصطلاحاتی چون مناطق قومی، زبان قومی و فرهنگ محلی و ادبیات قومی در اشاره به برخی از مناطق یا مردمان ایران، میتواند این معنا را متبادر کند که انگار فرهنگی و زبانی و منطقهای در ایران داریم که ایران است و فرهنگ و زبان و تاریخ و ادبیات آن ملی است. نگاه و تعریفی از ایران که در ذات خود دیگرستیز، واجد سرکوب، انکار و به حاشیه راندن و درجهی دوم کردن فرهنگ، زبان و مردمانی است که گویی به اندازه کافی ایرانی نیستند.
به این ترتیب، اوراقسازی مفهوم ایران در معنای فعلی و برساختن مفهومی نوین از هویت ملی و ایران و فرهنگ ایرانی و ایرانی بودن، به باور من تنها امکانی است که میتواند به دلبستگی همگانی به این سرزمین و تعهد به آیندهی آن دامن زند و همزیستی داوطلبانه مردمانش را ممکن سازد. مفهوم نوینی که واجد نشانهها و مختصاتی باشد که تنوع و چندگونگی و برابری را در خود بازتاب دهد.
تاریخ نزدیک به صد سالهی اخیر ما شاهدی است بر این حقیقت که نمیتوان در قرن بیست و بیستویک، تجربهی همسانسازی اجباری قرن هیجدهم فرانسه را برای برساختن مفهوم ملت ایران حول یک زبان و بر اساس ممیزههای فرهنگی یکی از اقوام ایرانی تکرار کرد. شکافهای عمیقی که حول هویتهای اتنیکی در ایران شکل گرفته است با توجه به حساسیت کلاسیکی که روی زمین و مرزهای سرزمینی وجود دارد مستعد دامن زدن به درگیریهای خونین است. راه از بین بردن این شکافها نه سرکوب هویتهای متمایز از سویی و دامن زدن به باورهای ناسیونالیستی باستانگرایانهی دیگرستیز از سوی دیگر بلکه بازتعریف مفهوم ایران است آن چنانکه اشاره شد.
فارغ از اینکه چه تعبیری از حق تعیین سرنوشت ملتها داشته باشیم، فارغ از اینکه گروههای اتنیکی غیرفارس ایرانی را ملتهای فاقد سرزمین بدانیم یا گروههای قومی فروملی و فارغ از اینکه تمایلات جداییطلبانه را محصول سیاستهای صد سالهی اخیر بدانیم یا نتیجه مداخلات خارجی، برای اطمینان از اینکه جغرافیای ایران و آیندهی سرزمینی که به آن دلبستهایم آنچنان باشد که امروز میبینیم، سرکوب، انکار و حماسهسرایی در مورد ملت باستانی و فلسفهپردازی در مورد «ایران فرهنگی» آنچنان که امروزه رایج است و توسل به ایدهی غیرتاریخی تمدن آریایی راهحل نیست.
اگر میخواهیم ایران را آنچنان که دوست داریم حفظ کنیم، ناچاریم مفهوم ایران و هویت ایرانی را آنچنان بازسازی کنیم که همهی شهروندان آن با هر عقیدهی آیینی، هویت اتنیکی، زبانی و هر باور سیاسی و در هر شرایطی خود را در آن به یک اندازه ایرانی بدانند. این ایرانی است که من اکنون نمیبینم. این ایرانی است که من آرزو میکنم.