«نفی رژیم پهلوی در ایران، پدیدهای است عظیم و اجتماعی، اما نه به این معنا که سردرگم و عاطفی باشد، یا به خود چندان آگاهی نداشته باشد، به عکس شیوه انتشارش بسیار کارآمد است-از اعتصابها به تظاهرات، از بازارها به دانشگاهها، از تراکتها به پیشگوییها-و واسطه انتشارش هم بازاریان و روحانیان و کارگران و استادان و دانشجویاناند»
میشل فوکو، ایرانیها چه رویایی در سر دارند؟
چند سال قبل از انقلاب ایران، در سال ۱۹۷۲ از چو انلای نخستوزیر وقت چین در رابطه با ۲۰۰ سالگی انقلاب فرانسه پرسیده شد: نظرتان در مورد تأثیر انقلاب ۱۷۸۹ فرانسه چیست؟ او در پاسخ گفت: «برای گفتن آن هنوز بسیار زود است». این پاسخ بسیاری را متعجب ساخت و اگر در آن زمان رسانههای گروهی امروزی وجود داشتند، مطمئنا تا مدتها در هر رسانهای این گفته وی با تعجب تکرار میگشت، اکثراً مورد استهزا و شاید گاهی تحسین قرار میگرفت. بایستی توجه داشت که این نظر فقط چهار سال پس از اوج جنبش ۶۸ بیان شده و مسلماً “انلای” با توجه به ادامه تأثیرات انقلاب کبیر فرانسه بر آن جنبش چنین سخنی را بر زبان رانده بود. از نظر او فرانسویان در یک دوران بسیار شگفتاوری میزیستند و بستن دفتر اولین انقلاب دنیای مدرن بسیار زود و نامعقول به نظر میرسید. ایا ما میتوانیم دفتر انقلاب ایران را ۴۰ سال پس از سرنگونی رژیم سلطنتی در ایران ببندیم و یا اینکه هنوز باید برای اعلام پایان نهایی آن صبر نمود؟ آیا بازه زمانی یک انقلاب و تأثیرات آن را بایستی محدود به چند سال نمود و یا اینکه همچنان بایستی منتظر عواقب بعدی آن باقی ماند؟
چهل سال پس از انقلاب ایران، گمانهزنی در مورد علل و پیامدهای آن تقریباً متوقف شده است. پس از شوک اولیه صاحبنظران، مقالات و کتابهای بسیاری در مورد انقلاب ایران در سراسر جهان منتشر شد. برخی از عقاید رایج در مورد انقلاب مورد جرح و تعدیل قرار گرفتند و نظرات بسیار متنوع و بدیعی در مورد علل انقلاب مطرح شد. اما اگر ما کمی عِرق ملی خود را کنار بگذاریم، و این شامل هم موافقان و هم مخالفان انقلاب ایران میشود، و کمی به عقبتر به انقلاب بزرگ دیگری مثلاً کوبا برگردیم آیا آن نیز بسیاری را میخکوب ننمود؟ آیا هر انقلاب بزرگی، گاه از نظر مشارکت، گاه بخاطر ابتکارات، چرخشهای ناگهانی و هزار و یک دلیل دیگر، تأثیرات آن از نظر مکانی و زمانی بسیار گستردهتر از محل و زمان وقوع آن نبوده است؟
چگونه میتوان نظرات متفاوت چهل سال گذشته را جمعبندی کرد؟
بایستی گفت انقلاب ایران نظر چند گروه کاملاً متفاوت را به خود جلب کرد:
مغلوبین انقلاب، چه آنها که در انقلاب مشارکت داشتند، چه آنها که مخالف آن بودند
فاتحین انقلاب، آنها که توانستند از پیامدهای انقلاب بیشترین سود را ببرند.
ایرانشناسان،کسانی که سالها در مورد تاریخ ایران به ویژه تاریخ متاخر آن تحقیق کرده و میکنند اما نتوانستند وقوع انقلاب را در آن زمان حدس بزنند.
نظریهپردازان انقلاب،پژوهشگرانی که به تئوریپردازی در عرصه انقلاب مشغول بودند و انقلاب ایران پرسشهای بسیار بزرگی را در مقابل انان نهاد.
قطعاً میتوان از علاقمندان بسیار دیگری نیز نام برد اما برخی از صاحبنظران از میان این چند گروه یاد شده سعی کردهاند که انقلاب ایران را تئوریزه نمایند. در این نوشته سعی میشود در باره برخی از این نظرات تامل شود.
آمار ادبیات انقلاب
بیش از یک دهه قبل، در پیشواز سیسالگی انقلاب، جمهوری اسلامی مجموعه «بررسی تحلیلی مطالعات انقلاب اسلامی» را در مورد وقوع انقلاب منتشر کرد. هدفPreview (opens in a new window) این مجموعه پاسخ به این پرسش بود که انقلاب را با کدام رویکرد و در چارچوب کدام نظریه میتوان تجزیه و تحلیل نمود. از آنجا که پاسخهای بسیار متفاوتی به پرسش یادشده میتوان داد، عدهای از پژوهشگرانی که در تهیه مجموعه یاد شده مشارکت داشتند به بررسی آثار مختلف نویسندگان و صاحبنظران ایرانی و خارجی در مورد انقلاب ایران پرداختند. یکی از کارهای مفید آنها تهیه آمار ادبیات مربوط به انقلاب بهمن بود. از زمان انتشار آن مجموعه در سال ۱۳۸۷ تاکنون اتفاق زیادی در ادبیات انقلاب ایران نیفتاده است. مسلماً اندکی بر تعداد مقالات و کتابها منتشره افزوده شده است، اما هیچ نظریه جدی جدیدی در این رابطه مطرح نشده است. شاید کتاب چارلز کورزمن، که در سال ۲۰۰۴ منتشر شد، از جمله آخرین نظرات جدید در مورد انقلاب ایران بود. حتی از نظر کمی نیز، پس از انتشار بهمنوار مقالات و کتابهای متعدد در دو دهه اول در مورد انقلاب، ویژگی دو دهه اخیر سکون نسبی در این عرصه بوده است. اما آمار انتشارات، هر چند کمی قدیمی، به ما چه میگویند؟
نویسندگان مجموعه یاد شده پس از بررسی بیش از ۵۰۰ کتاب و مقاله در مورد تبیین و تحلیل انقلاب، آنها را در دستههای مختلفی تقسیم نمودند:
- رویکرد تاریخی: ۵۸ کتاب و ۶۶ مقاله . مجموع ۱۲۴
2.رویکرد جامعهشناختی: ۵۱ کتاب و ۱۱۲ مقاله. مجموع ۱۶۳
- رویکرد سیاسی: ۴۳ کتاب و ۸۸ مقاله . مجموع ۱۳۱
4.رویکرد روانشناسی: ۱۸ کتاب و ۲۲ مقاله. مجموع ۴۰
5.رویکرد بینالمللی: ۲۷ کتاب و ۲۰ مقاله. مجموع ۴۷
ابتدا باید افزود که مجموع مقالات و کتابها به هیچ وجه با تعداد نویسندگان برابری نمیکند. نویسندگان معروفی چون یرواند ابراهامیان یا نیکی کدی کتاب یا مقالات متعددی در مورد انقلاب ایران نوشتهاند، و در مواردی برخی از کتابها یا مقالات نویسندگان متعددی دارند.
همانطور که از آمار بالا دیده میشود، کسانی که از منظر تاریخی به انقلاب ایران پرداختهاند، به خاطر آنکه عمدتا بازه زمانی بزرگی را در نظر گرفتهاند و تحولات ایران را به طور جزیی در طی دوره طولانی بررسی کردهاند، نظرات خود را بیشتر به شکل کتاب منتشر کردهاند. از نویسندگان معروف رویکرد تاریخی میتوان از نیکی کدی، رویکرد تاریخی و سیاسی ابراهامیان، رویکرد جامعهشناختی اسکاچپول، رویکرد روانشناسی سعید ارجمند و رویکرد بینالمللی محمد رضا پهلوی را نام برد.
اما این که برخی از نویسندگان از یک رویکرد برای تجزیه و تحلیل انقلاب ایران استفاده کردهاند آنها را به نتایج یکسانی در مورد علل آن نمیرساند. میتوان تحلیلهای به کار گرفته شده در باره علل انقلاب را به شکلهای متفاوتی دستهبندی نمود، مثلاً فرهنگی، سازمانی و ساختاری، اما مولف «بررسی تحلیلی مطالعات انقلاب اسلامی» علل انقلاب را به دستههای زیر تقسیم نموده است:
- علل فرهنگی: تأثیرات حوزه ارزشها و هنجاره، نظامهای فکری و اعتقادی به ویژه ایدئولوژیها، نقش مذهب و نهادهای مذهبی، گفتمانها و نظامهای معرفتی…
- علل اقتصادی، شامل عوامل اقتصادی کلان مثل تحول نوع معیشت و شیوه تولید، میزان درآمد ملی و سرانه.. و عوامل اقتصادیِ خُرد مانند میزان درآمد خانوار، وضعیت رفاهی و ..
- علل اجتماعی: شامل تأکید بر تحولات قشربندی و جمعیت و مهاجرتها و نظام روابط اجتماعی
- علل سیاسی: متغیرهای حوزه قدرت و حکومت، حدود ازادیها و اقدامهای حکومت در تأمین امنیت و کنترل اجتماعی…
- علل ساختاری« تحولاتی که فارغ از اراده و تصمیم اکاهانه کنشگران حادث میشود
- علل بینالمللی: متغیرهای فراملی که از خارج، نظام سیاسی و جامعه ایران را تحت تأثیر خود قرار دادند
- نقش نخبگان: تحلیلهایی که نقش مهمی برای عملکرد، تصمیمات و مواضع شخصیتها و عناصر کلیدی مانند شاه و دیگر شخصیتهای کلیدی رژیم پهلوی از یک سو و مواضع خمینی و نزدیکان وی از سوی دیگر قائل میشوند.
بنا به آمار مزبور، تحلیلگران انقلاب را به ترتیب از زاویه فرهنگی (۱۱۵ کتاب و مقاله)، علل سیاسی (۱۱۱ کتاب و مقاله)، علل اقتصادی-اجتماعی ( ۹۴ کتاب و مقاله)، علل ساختاری ( ۸۶ کتاب و مقاله) ، نقش نخبگان (۷۲ کتاب و مقاله) و عوامل بینالمللی(۶۳ کتاب و مقاله) مورد مطالعه قرار دادهاند.
بررسی آماری تأثیر صاحبنظران بزرگ قدیم، مانند مارکس، دورکهایم، توکویل، وبر و امثالهم، در نویسندگان آثار مربوطه بسیار سختتر است. برخی از نویسندگان، مانند ابراهامیان خود تحلیلهایش در مورد انقلاب را در دسته نئومارکسی قرار میدهد، اما دیگر پژوهشگران معمولاً آثار وی در حوزه انقلاب ایران را بسیار متأثر از ساموئل هانتینگتون ارزیابی میکنند. یا اینکه اسکاچپول و والرشتاین که بسیار متأثر از مارکس بودهاند، به طور جداگانه در نظر گرفته شدهاند. این موضوع در مورد همه تحلیلگران اولیه انقلابات، یعنی ماکس وبر و دورکیم نیز صادق است. با این حال بدون توجه به دشواریهای مربوطه، بنا بر نتیجه آماری کتاب «بررسی تحلیلی مطالعات انقلاب اسلامی» این اندیشمندان بیشترین تأثیر را بر ادبیات انقلاب داشتهاند: هانتیگتون (۳۷ اثر)، اسکاچپل (۲۷ اثر)، ماکس وبر( ۲۷ اثر)، تیلی (۲۴ اثر)، دیویس (۱۴ اثر)، مارکس (۱۳ اثر)، والرشتاین (۸ اثر) و فوکو (۷ اثر). بنا بر آمار مزبور، نظریه توسعه ناموزون هانتیگتون کاربرد زیادی در تحلیلهای انقلاب ایران داشته است.
مسلماً نظریات مطرح شده در مورد انقلاب ایران را میتوان در اشکال مختلف دیگری دستهبندی نمود. مثلاً یرواند ابراهامیان در سال ۲۰۱۲ در یکی از درسهای دانشگاهی خود، «انقلاب ایران در مقایسه تطبیقی» رویکردهای مختلف مطالعه انقلاب ایران را به شکل زیر دستهبندی کرده بود:
- روایتی ، نمونه : مردم در انقلاب ایران نوشته یرواند ابراهامیان
- ساختاری، نمونه: دولت رانتیر و اسلام شیعی نوشته تدا اسکاچپول
- فرهنگی، نمونه: ایران، از مباحثه مذهبی تا انقلاب نوشته مایکل فیشر
- وبری-دورکیمی، نمونه: عمامه به جای تاج نوشته سعید ارجمند
- روشنفکری، نمونه: تاملی در مدرنیته ایرانی نوشته علی میرسپاسی
- گفتمانی، نمونه: ایدئولوژی به عنوان گفتمان اپیزودیک نوشته منصور معدل
- رفتاری، نمونه: انقلاب تصور ناپذیر در ایران، نوشته چارلز کورزمن
- کنش جمعی، نمونه: ریشههای اجتماعی انقلاب ایران نوشته میثاق پارسا
- فمینیستی، نمونه: ادبیات زنان ایران نوشته کامران تلطف
- نئومارکسیستی، نمونه: اسلام رادیکال مجاهدین ایرانی نوشته یرواند ابراهامیان
- «مردان بزرگ»، نمونه: شکست شاهانه نوشته ماروین زونیس
آنچه که بایستی در اینجا تأکید کرد این است که عموما نویسندگان چپ تمایل چندانی برای استفاده از تئوری «مردان بزرگ» برای توضیح انقلاب ایران ندارند و بالعکس طرفداران سلطنت معمولاً علاقهای به استفاده از بررسیهای طبقاتی و تکیه بر نقش مهم مردم عادی در انقلاب ندارند اما در مجموع تنوع نظرات در طیف چپ و راست در این مورد بسیار زیاد است و تئوریهایی وجود دارند که طرفداران خود را هم در جناح چپ و هم راست یافته است.
اولین نظرات
فوکو یکی از معروفترین اندیشمندانی بود که خود انقلاب ایران را از نزدیک دنبال کرد و مقالاتی در چند نشریه اروپایی در مورد سیر حوادث انقلاب در سال ۱۳۵۷ نوشت. اما یکی از اولین کسانی که سعی کرد به بررسی انقلاب ایران بپردازد لئونارد بایندر بود. او که قبلاً به بررسی توسعه سیاسی در ایران پرداخته بود، تلاش نمود نظرات ساختارگرایانه چالمرز جانسون را در مورد ایران به کار بندد. بنا بر این تئوری، جامعه به عنوان یک نظام اجتماعی دارای بخشهای گوناگون با وظایف معینی است. هر دگرگونی مانند تغییرات جمعیت، تحولات فنی، دگرگونیهای محیط زیست و … را بایستی با بازسازی نهادهای مربوطه جبران کرد. اگر سرعت این دگرگونیها بسیار شتابان باشد امکان ترمیم نهادهای موجود و ایجاد نهادهای جدید وجود ندارد و در نتیجه جامعه شاهد اختلال کارکردی و بحران خواهد شد. اگر این بحران ادامه یابد، نارضایتی مردم افزایش مییابد. پیامد چنین بحرانی افزایش بسیج نیروهای ناراضی جامعه توسط نیروهای اپوزیسیون است.
از نظر بایندر، ایران دچار بحران توسعه سیاسی بود. بنا به نظر او زمانی که جامعه دچار بحران ملایم شود با حل بحران از طریق تغییر نهادها، توسعه سیاسی در جامعه ایجاد میشود. مشکل ایران نه بحرانهای زودگذر بلکه استمرار این بحرانها بود که زمینه مناسب را برای مخالفین شاه فراهم نمود. از آنجا که مدرنسازی ایران شتابان بود، امکان بازسازی نهادها برای توسعه سیاسی و افزایش مشارکت بیشتر مردم بسیار محدود بود، در نتیجه اپوزیسیون موفق به بسیج تودههای ناراضی شهری گشت.
یکی از اولین ایرانیان معروفی که در مورد علل انقلاب ایران سخن گفت محمد رضا پهلوی، “پاسخ به تاریخ”، بود که وی در آن به دفاع از زمامداری خود پرداخت . از نظر او قدرت اصلی در جهان آن روز متعلق به غرب و به طور مشخص، آمریکا و انگلیس بود. او بخوبی از کمکهای بیدریغ انگلیس برای به قدرت رسیدن خاندان پهلوی و نیز سقوط حکومت پدرش اطلاع داشت و همچنین اگاه از نقش آمریکا و انگلیس در کودتای ۱۳۳۲ و التیماتوم آنها به خودش برای جلب حمایت صریح وی از اجرای کودتا بود. بنا به نظر او هیچ تغییر جدی در ایران بدون تأیید نیروهای غربی امکان پذیر نبود. بنابراین اساس تحلیل او بر تئوری توطئه قرار داشت.
از اولین پژوهشگران ایرانی که به بررسی انقلاب پرداختند، میتوان از یرواند ابراهامیان نام برد. او در نوشته خود «علل ساختاری انقلاب ایران»، به چنین امر مهمی دست زد. بسیاری معتقدند که وی در تحلیل انقلاب ایران متأثر از نظریه توسعه ناموزون هانتیگتون است.
از نظر هانتیگتون «انقلاب یک جنبه از نوسازی به شمار میاید» انقلاب در یک جامعه بسیار سنتی که دارای سطح پایینی از پیچیدگیهای اجتماعی و اقتصادی است و یا در جوامع دموکراتیک پیشرفته رخ نخواهد داد، بلکه آن تحولی است که ممکن است در کشورهای با سطح متوسط رشد به وقوع بپیوندد. «جوهر سیاسی انقلاب توسعه سریع آگاهی سیاسی و بسیج اجتماعی گروههای نوپدید به درون حوزه سیاسی با چنان شتابی است که نهادهای سیاسی موجود نمیتوانند آن را جذب کنند.»
ابراهامیان در کتاب «ایران بین دو انقلاب» میگوید:
اگرچه شاه به نوسازی ساختار اجتماعی-اقتصادی کمک کرد، اما برای توسعه نظام سیاسی کاری صورت نداد- یعنی مجال دادن به تشکیل گروههای فشار، گشودن عرصه سیاسی بر نیروهای اجتماعی گوناگون، ایجاد پیوندهایی میان رژیم و طبقات جدید، حفظ پیوندهای موجود میان رژیم و طبقات پیشین و گسترش اساس اجتماعی سلطنت که به هر حال، بیشتر به خاطر کودتای نظامی ۱۹۵۳ پابرجا مانده بود. شاه، به جای نوسازی نظام سیاسی، قدرت خود را، مانند پدرش بر سه رکن خاندان پهلوی بنا نهاد: نیروهای مسلح، شبکه بندهنوازیهای دربار و دیوانسالاری گسترده حکومت.
جان فورن، منصور معدل و برخی دیگر با انتقاد از جملات بالا، ابراهامیان را به تقلیلگرایی و تبعیت از مدل نظری هانتیگتون، یعنی عدم توانایی شاه در نهادسازی و توسعه شتابان متهم کردند که بعداً در بسیاری از آثار دیگر نیز تکرار گشت. در مقابل چنین ادعاهایی باید گفت : اول، ابراهامیان در کتابها و مقالات متعدد خود از زوایای کاملاً متفاوتی به مسأله انقلاب و نقش نیروهای انقلابی پرداخته است. کتاب “اسلام رادیکال مجاهدین ایرانی”، “تاریخ مدرن ایران”، “خمینیسم”، “مردم در سیاست ایران” و “ایران بین دو انقلاب” نمونههای بارز بررسی نقش مردم و طبقات اجتماعی، دولت و نیروهای اپوزیسیون در ایران و انقلاب ایران میباشند. اما ابراهامیان در هر کدام از آنها از زاویه بهخصوصی به موضوع پرداخته است دوم، نظرات اولیه او در آثار بعدیاش دچار تغییرات معینی شد. با این حال ابراهامیان در تمام آثارش تکیه زیادی بر تجزیه و تحلیل طبقاتی، و توضیح وقایع در یک بستر تاریخی دارد.
او در «تاریخ مدرن ایران» عنوان میکند که انقلاب ایران، بر خلاف نظر برخی از صاحبنظران نتیجه اشتباهات سالهای آخر زندگی وی نبود. شاه از همان روزهای اول به قدرت رسیدنش به مبارزه با طبقه کارگر و روشنفکران چپ پرداخت. در زمانی که در همه کشورهای دنیا، نظام جمهوری جایگزین سلطنت شده بود، با برگزاری جشنهای ۲۵۰۰ ساله به نظام پادشاهی خود فخر میکرد، در دورانی که ناسیونالیسم و مخالفت با امپریالیسم در ایران و کشورهای در حال توسعه رشد میکرد، با یک کودتای امپریالیستی موجب سرنگونی بت ناسیونالیسم ایران، مصدق گشت. در زمانی که رویکردهای غیرمتعهدانه و بیطرفی طرفداران زیادی داشت، نقش ژاندارم آمریکا را به خود اختصاص داد، در درگیریهای فلسطین و ویتنام به طور واضح از سیاست آمریکا حمایت کرد. او در دوران رشد گفتمان دموکراسی با تشکیل حزب رستاخیز به جنگ علنی با طبقه متوسط سنتی، بازار و روحانیون رفت. پهلوی دوم همجنین در مورد ارتباط شخصیاش با خدا سخنفرسایی کرد.
از نظر ابراهامیان رژیم شاه نه تنها تضادهای موجود جامعه را کاهش نداد بلکه با انقلاب سفید ناموفق خود، هم طبقه زمیندار، روسای ایلات و عشایر را از میان برد و هم طبقه متوسط زمیندار را که تنها یار و یاورش در روستا بود را بدون خدمات روستایی تنها گذاشت. مهاجرت عظیم روستائیان به شهرها و زاغهنشینی ارتش انقلاب را آماده ساخت. حتی یک پایه مهم حکومت وی یعنی بوروکراسی نیز به او پشت کرده و کارمندان دولت نیز در نهایت به صف مخالفین پیوستند. ارتش نیز با پیوستن سربازان و همافران به مردم از کار افتاد و دربار دچار اغتشاش شد. در نهایت «صدای مردم نشان داد که بسیار قویتر از سلطنت پهلوی است»
بنابراین ابراهامیان در بررسی سقوط شاه هم به دقت به رشد تضادهای طبقاتی در ایران، کاهش روزافزون پایههای حکومت شاه، گسترش روزافزون دیکتاتوری او، نقش منفی رژیم شاه در تنشهای بینالمللی، حماقتهای شخصی وی( از جمله این اطمینان که او در ایران هیچ مخالفی به جز «نیهلیست»ها ندارد)، و چگونگی رشد نیروهای اپوزیسیون، روشنفکران، چریکها و خمینیسم میپردازد. در نتیجه، او در آثار خود در یک بستر تاریخی به بررسی عوامل کاملاً متفاوت اما تاثیرگذار بر جامعه میپردازد و نمیتوان دیدگاههای وی را در چارچوب تنگ مدل هانتیگتون و شکاف بین نوسازی و نهادینهسازی قرار داد. هانتینگتون هیچ توجهی به رابطه قدرت در بین طبقات و دولت ندارد. ایران در تمام دوران سلطنت خاندان پهلوی، به جز دورانهای تنفس کوتاهی که ناشی از عدم سلطه کامل شاه بود از عدم توسعه سیاسی رنج برده است و نهادهای سیاسی متناسب با رشد اجتماعی- اقتصادی نبودند. در نتیجه، عدم توسعه سیاسی یک و اقعیت همیشگی در تمام این دوران بود که به خودی خود نمیتوانست زمان وقوع انقلاب را تعیین کند.
سنت وبری-دورکیمی؟
اساس چنین تحلیلهایی بر نوسازی گسترده و شتابان قرار دارد. مدرنسازی سریع باعث برهم زدن نظم اجتماعی و نیز جابجایی اجتماعی موجب سرگشتگی میشود. افرادی که دچار وضعیت رنجاوری شدهاند میتوانند به راحتی بسیجپذیر شوند. در چنین زمانی ایدئولوژیهایی که بازگشت به دوران «طلایی» گذشته و نظم قبل از دوران آشفتگی را نوید میدهند میتوانند این افراد را جلب کنند.
مثلاً بنا به نظر سعید ارجمند، نوسازی گسترده و پرشتاب در دهه ۴۰ و نیمه نخست دهه ۵۰ باعث گشت که نظم اجتماعی سنتی کاملاً درهم شکسته شود و ارزشها ی قدیمی دچار تزلزل فراوان شوند. افراد زیادی جایگاه قدیمی خود را در روستاها از دست دادند و به حاشیه شهرها پناه اوردند. این مهاجران، فقرای شهری و طبقه متوسط جدید، دچار نوعی بحران ارزشی و سرگشتگی روانی گشتند. در این زمان ایدئولوژی شیعه به آنها وعده تجدید حیات نظم گذشته را داد. انان امیدوار گشتند که به آسانی بتوانند نقطه پایانی بر بینظمی جدید گذاشته و ارزشهای اخلاقی سنتی را احیا نمایند.. روحانیت موفق به جلب ناراضیان به یک جنبش احیاگر شیعی گشت و نتیجه موفقیتِ روحانیون در بسیج طبقات مختلف شهری ، دگرگونیهای اجتماعی بود.
ارجمند انقلاب اسلامی را اولین انقلاب سنتگرا در تاریخ مدرن دانسته و عنوان میکند که کنار گذاشتن علمای شیعه از صحنه قدرت سیاسی توسط شاه، یکی از عوامل مهم انقلاب بود. بنا بر مدل وبری مورد تأیید او، فرهنگ نقش بسزایی در دگرگونیهای اجتماعی بازی میکند. روحانیت که از انسجام درونی زیادی برخوردار بود توانست در مقابل نظریات مدرنسازی جدید مقاومت نموده و با توجه به امکانات سازمانی مستقل خود موفق گشت مردم را در برابر سیاستهای نوسازی شاه بسیج نماید.
در یک کلام، ارجمند بر اهمیت عامل ایدئولوژی در انقلاب ایران پافشاری میکند. اما تأکید بیش از حد بر فرهنگ باعث میشود که دیگر عوامل اجتماعی کنار گذاشته شوند. اگر عامل فرهنگی انقدر اهمیت داشت، چرا در دهه چهل که طبقات سنتگرا از قدرت بیشتری برخوردار بودند نتوانستند در قیام بر علیه شاه با تکیه بر ایدئولوژی شیعه موفقیت کسب نمایند؟
گفتمان شیعه
منصور معدل از جمله کسانی است که نقش عمدهای برای ایدئولوژی در انقلاب ایران قائل است. در اکثر تئوریهای انقلاب، چند عامل از جمله کارگزاران انقلاب، یعنی افراد، سازمانها و طبقات نقش دارند. بنابراین وظیفه اصلی هر نظریهپردازی «به تصویر کشیدن وضعیتی است که بر اساس آن، افراد، سازمانها یا طبقات به اقدامهای انقلابی متوسل میشوند.»
اولین تلاش برای وارد کردن نقش فرهنگ در انقلاب ایران توسط زمامداران حکومت اسلامی اعلام شد. مواضع ضداسلامی شاه باعث قیام مردم بر علیه او شد. اما این سادهسازی از طرف عدهای از پژوهشگران به سرعت کنار گذاشته شد و در عوض اسلام به عنوان یک ایدئولوژی انقلابی و به ویژه مذهب شیعه به مثابه مذهب مخالفت و اعتراض معرفی گشت. در این روایت، مثلاً در روایت ارجمند، دین همچون ابزاری گشت که به نارضایتیهای مردم جهت سیاسی داد.
اما بنا به گفته منصور معدل، این تئوری نیز دچار یک مشکل اساسی بود، و آن اینکه چگونه نارضایتیهای فردی به یک کنش اجتماعی بدل گشتند. از نظر معدل بنابر درک تقلیلگرایانه از ایدئولوژی، وظیفه ایدئولوژی فقط سوق دادن افراد سرگشته به سوی کسب قدرت سیاسی و یا مبارزه طبقاتی است. چنین درکی نمیتواند توضیح دهد که چگونه همسازی بین مردم ایجاد شد، ارتباط رهبران انقلاب با توده برقرار گشت و دستگاه سرکوب سلطنتی کمکم از کار افتاد. از نظر معدل انسانها به شکل فردی به دنبال منافع خود نیستند بلکه رفتارشان بر پایه استراتژیهای کنش صورت میگیرد. در این درک، ایدئولوژی به صورت یک گفتمان عرضاندام میکند. مجموعهای از اصول، مفاهیم، نمادها و شعارها که کنشگران برای برخورد با مشکلاتِ پیش روی خود، از انها استفاده میکنند. گفتمان شیوهای است که بر پایه آن افراد استراتژیهای کنش خود را ایجاد میکنند و منافع خود را بیان مینمایند. مثلاً اینکه چه نوع ائتلافی مجاز است، و یا چه نوعی مجاز نیست، خود تابعی از مرزهایی است که گفتمان ایجاد مینماید.
از نظر معدل ساختار حکومت و سیاستهای اقتصادی آن در ایجاد انقلاب تأثیر داشتند، اما «مشکلات اقتصادی و نارضایتیهای اجتماعی» هیچکدام قادر به توضیح پیدایش بحران انقلاب ۵۷ نیستند.» بحران انقلابی هنگامی روی داد که کنشهای گروههای ناراضی از گفتمان انقلابی شیعه متأثر گشت. بنابراین، تشریح فرایندهای تاریخی که به رشد گفتمان شیعی به عنوان ایدئولوژی غالب جبهه مخالف انجامیدند، جنبه مهمی از تشریح عوامل انقلاب ایران است». از نظر معدل، این گفتمان نه ریشه در مکتب شیعه ناب حسینی دارد و نه تحول نهادی علمای شیعه در قرن نوزدهم (نظر نیکی کدی). بنا بر تحلیل او: اول، اتحاد طبقاتی تاجران، زمینداران و خردهبورژوازی که پایه طبقاتی روحانیت را تشکیل میدادند باعث شد که روحانیت بر علیه شاه متحد شود. دوم، ایدئولوژی پهلوی که به دوران پیش از اسلام تعلق داشت به ایجاد هویت جبهه مخالف شاه کمک کرد سوم، افت ایدئولوژیهای لیبرالی و سوسیالیستی باعث رشد گفتمان شیعی گشت. بنابراین گفتمان شیعه، با ایدئولوژی شیعه به عنوان یک سیستم نظری ایستا بسیار متفاوت بود. آن در مقابله و تحت تأثیر دیگر گفتمانهای حاضر در جامعه و در شرایط معین آن روز ایران شکل گرفت.
این گفتمان انقلابی شیعی در دهه پنجاه بود که مشکلات اقتصادی و نارضایتیهای اجتماعی مردم را «به بحران انقلابی مبدل ساخت». از نظر معدل، «انقلاب حالتی خاص از کنش تاریخی است که به وسیله ایدئولوژی انقلابی شکل میگیرد. بحران انقلابی زمانی رخ میدهد که کنش گروهها و طبقات زیرسلطه به وسیله گفتگوی انقلابی ساخته و پرداخته شود.» . «ایدئولوژی صرفاً عاملی که زمینه رشدی را به علل انقلاب میافزاید نیست بلکه «ایدئولوژی ویژگی ذاتی انقلاب است».
اگر چه گفتمان انقلابی در بسیج نیروهای انقلاب نقش مهمی داشت اما نمیتواند علت اصلی انقلاب تلقی شود. یکی از مشکلات این تفسیر آن است که نمیتواند روند حوادث اولیه انقلاب را توضیح دهد. اولین حرکات انقلابی که با شبهای شعر انستیتو گوته شروع شد، نیروهای اسلامی غایب بودند. حتی بعد از ان، از اولین اعتراضات قم در دی ماه و پس از آن حوادث تبریز، باز این طرفداران شریعتمداری بودند که هنوز قدرت زیادی در میان معترضین داشتند. تنها پس از حوادث جمعه سیاه، نیروهای رادیکال اسلامی توانستند زمام عموم را به دست گیرند. با این وجود، در این دوران کسانی چون طالقانی نقش موثری در اتحاد نیروها بازی میکردند. در نتیجه، اگر گفتمان شیعه عامل اصلی انقلاب بود چرا طرفدارانش در مرحله اول انقلاب غایب بودند؟
دوم، آیا واقعاً مارکسیسم در دهه پنجاه قدرت معنوی خود را در ایران از دست داده بود؟ اگر نه، چرا نتوانست موفقیتی کسب کند؟ چه عوامل مهم دیگری در شکست نیروهای سکولار در ایران نقش داشتند؟
سوم، پس از شکست جمهوری اسلامی در برآورد کردن خواستههای انقلاب، گفتمان سکولار در جامعه رشد کرد و امروز در همه اشکال آن در ایران حضور بسیار قوی دارد. در جامعه کنونی نیز ناراضیان و مخالفین حکومتی آنقدر زیاد هستند که برخی معتقدند با یک رفراندوم ساده میتوان اختتام صدارت فقها در ایران را اعلام کرد . چرا این گفتمان منجر به یک جنبش بزرگ نگشته است؟
عوامل اجتماعی-اقتصادی
اگرچه در تحلیلهای ادبیات انقلاب ایران کمتر به نظریههای خالص اقتصادی برمیخوریم اما در مجموع باید گفت که بنا بر مجموعه »بررسی تحلیلی مطالعات انقلاب اسلامی» در میان کتابهای منتشر شده (تا سال ۱۳۷۸ )، ۴۸ کتاب علل انقلاب را اقتصادی/اجتماعی ارزیابی میکردند. این رقم برای عوامل سیاسی ۵۲ و عوامل فرهنگی ۴۸ کتاب بود. بنابراین در میان نویسندگانِ کتابهای انقلاب نقش عوامل اقتصادی به همان اندازه عوامل فرهنگی و سیاسی مهم تلقی میشود.
محمد هاشم پسران یکی از کسانی است که علل انقلاب را اجتماعی-اقتصادی ارزیابی میکند: «به رغم آنچه که در نگاه اول به نظر میرسد، انقلاب بهمن نه نتیجه نوعی رستاخیز اسلامی ناگهانی و شگرف، بلکه عمدتا نتیجه شرایط اجتماعی-اقتصادی و نابرابریهای فزاینده و همچنین سرکوب سیاسی توسط رژیم گذشته بود که به مجرد آنکه مردم متوجه شدند میتوان از آنها اجتناب کرد غیرقابل تحمل گشتند.»
همچنین عدهای «توسعه سرمایهداری وابسته » را عامل اصلی ساختاری انقلاب معرفی کردهاند، زیرا این نوع از توسعه موجب رشد تضادهای اجتماعی گشته و زمینه مناسبی را برای بسیج مردم فراهم ساخت. در مجموع، توسعه سرمایهداری وابسته یکی از عواملی است که بسیاری از چپگرایان به ان توجه خاصی مبذول کردهاند.
اما همایون کاتوزیان معتقد است که وجه مشخصه دو انقلاب مشروطیت و بهمن، شورش تمام مردم بر علیه حکومت وقت بود. در هر دو انقلاب همه قشرهای جامعه اعم از فقیر وغنی علیه دولت دست به قیام زدند. از نظر یک ناظر غربی، اینکه بازرگانان غنی که ثروت خود را از طریق درآمد سرشار نفت کسب کردند، خود انقلاب ضد سلطنتی را تأمین مالی نمودند، یا اینکه اقشار متوسط جامعه که خود زاده شبه مدرنیسم شاه بودند به اعتصاب بر علیه او دست زدند، دیوانگی محض است. اما این نمونه یک انقلاب ایرانی است. در انقلاب بهمن همه گروهها صرفنظر از اعتقادهای سیاسی خود بر علیه شاه قیام کردند. در مشروطه نیز همه بر سرنگونی دولت و در نهایت بر سر آینده محمد علی شاه به توافق رسیدند. تنها تفاوت این بود که در دوران مشروطه دولت وقت از سنت گرایی دفاع میکرد در حالی که عدهای از علمای دین به حمایت از نوگرایان پرداختند. در انقلاب بهمن، کاملاً برعکس دولت از نوگرایی دفاع میکرد اما بسیاری از روشنفکران نوگرا به سنتیهای طرفدار خمینی پیوستند. در انقلاب مشروطه یک روحانی یعنی شیخ فضلالله نوری در مورد پیامدهای «ناگوار» مشروطه هشدار داد و در انقلاب بهمن بختیار؛ و هر دو جانشان را در این راه از دست دادند. البته هر دو آنها در زمان انقلاب پایگاه اجتماعی نداشتند و به هنگام ریزش بهمنِ این دو انقلاب، آنها به راحتی کنار زده شدند. از این رو نبایستی انقلابهای ایران را با حوادث مشابه در کشورهای غربی مقایسه کرد.
کاتوزیان معتقد است که شاه با کمک درآمد نفت در دو دهه چهل و پنجاه یک دیکتاتوری نفتی ایجاد کرد. درامدهای عظیم نفتی ایران موجب ایجاد شبه مدرنیسم (و نه مدرنیسم) در ایران گشت. این شبه مدرنیسم موجب نفی غیر انتقادی سنتها، ارزشها و عاملیت ایرانی شد. ایرانیان همچون مردمی معلول در نظر گرفته شدند. ترکیب شبهمدرنیسم و دیکتاتوری نفتی موجبات انقلاب ایران را فراهم نمود و از این جهت میتوان گفت که انقلاب ماهیتی ضد دیکتاتوری و ضد شبهمدرنیستی داشت. در ایران ما شاهد طبقات در معنایی که در غرب وجود دارد نیستیم، نمیتوان با توجه به الگوی فئودالی غربی به توضیح تحولات جامعه قبل از انقلاب پرداخت. از نظر او باید چند دیدگاه رایج در مورد انقلاب را رد کرد، اول شاه عروسک خیمهشب بازی آمریکا نبود، دوم انقلاب توطئه غرب نبود، و سوم انقلاب نتیجه رشد شتابان اقتصادی و توسعه مدرنیسم نیز نبود. خصلت استبدادی شاه با توسعه اقتصادی و مدرنیسم واقعی در تضاد بود و از همین رو ما در ایران شاهد توسعه شبهمدرنیستی بودیم.
کاتوزیان اگر چه توجه ما را به نکات بسیار جالبی جلب میکند اما توجهی به این نکته ندارد که حتی در برخی از کشورهای اروپایی نیز فئودالیسم بسیار متفاوت از شکل رایج آن در کشورهای بزرگ اروپایی بود. این نکتهای است که بسیاری از مورخین مارکسیست، از جمله نیکی کدی، به آن توجه خاصی کردهاند. اما اگر به علل انقلاب توجه کنیم باید گفت بسیاری از کشورهای عربی نفتخیز عربی نیز با مدل شبهمدرنیستی و استبدادی کاتوزیان جور در میایند بدون آنکه دچار انقلاب شده باشند. دیگر اینکه همانطور که برخی از منتقدین کاتوزیان طرح کردهاند اگر ما در ایران شاهد یک حکومت مطلقه استبدادی بودیم چرا شاه نتوانست مخالفین خود را به طور شدیدتری سرکوب کند؟ چرا شاه مجبور بود به نظرات منتقدین داخلی و خارجی خود توجه کند؟
عامل روانی
برخی از منتقدین شاه، اعم از سلطنتطلب و غیرسلطنتطلب، علت عمده پایان صدارت ۲۵ قرن اخیر شاهان در ایران را به شخصیت شاه نسبت میدهند. «مرغدلی» که در نتیجه اشتباهات فراوان فردی، موجب سرنگونی حکومت خویش گشت. قطعاً رژیم شاه و در درجه نخست خود او در طی دوران صدارتش و بویژه سالیان آخر آن، مرتکب خطاهای فاحشی گشت که به سرنگونیش شتاب بیشتری داد. از طرفداران این تئوری میتوان از جمله از عباس میلانی (نگاهی به شاه) یا ماروین زونیس(شکست شاهانه) نام برد. من در جای دیگری به بررسی نظرات اقای میلانی پرداختهام1. کتاب شکست شاهانه که در سال ۱۹۹۱ منتشر شد به بررسی روانشناختانه از شخصیت پهلوی دوم، از دوران کودکی تا مرگ میپردازد. برهان اصلی کتاب بر این پایه قرار دارد که شاه همیشه وابسته به دیگران بوده است ، مهمترین افراد زندگی وی رضاشاه، اشرف، مادرش، دوستانی چون علم، پرون و فردوست، همسرش فرح و دولتهایی چون آمریکا بوده است. در دوران انقلاب بسیاری از این افراد درگذشته بودند، یا در خارج بودند و یا شاه به آنها اعتمادی نداشت (دولت امریکا). شاه بایستی دست به یک سری رفرمها میزد اما به خاطر شخصیت شکننده، عجول و دودلی که همیشه وجودش را میازرد دست به چنین رفرمهایی نزد یا تصمیمات مرگباری را اتخاذ نمود.
قبل از هر چیز باید گفت که « نباید هیچگاه نقش حماقت را در تاریخ نادیده گرفت». اما آیا همین حرف را در مورد پادشاهان دیگری که توسط انقلاب سرنگون شدند، یعنی لویی شانزدهم در فرانسه، نیکلای رومانوف در روسیه نیز نمیتوان زد؟ از سوی دیگر امروز تقریباً بسیاری از تاریخنگاران متفقالقولند که عوامل مهم دیگری، به جز خطاها و حماقتهای شخصی این افراد، موجب بروز شورش و انقلاب بر علیهشان شد. اما هیچگاه نبایستی نقش حماقتهای انان را بیاهمیت تلقی نمود. آیا در طول چند صد سال گذشته ما پادشاهان دودل یا «مرغدل» کم داشتهایم؟ آیا معمولاً در طول تاریخ ما شاهد تکرار این تراژدی نبودهایم که اگر شاهانِ اولِ یک دودمان سلطنتی، سیاستمداران و نظامیانی ورزیده و سنگدل بودهاند، وارثان آنها و یا حداقل برخی از انان، «مرغدلانی» بیش نبودند که نه بر اثر «شایستگی» فردی بلکه فقط بر پایه روابط خونی به صدارت رسیدند و خون مردم کشور خود را در شیشه نمودند؟
اما در نظر برخی نقش عامل روانی را باید به طور عمده نه در شخص اول مملکت بلکه در میان مردم جستجو نمود. معمولاً نقطه آغاز حرکت طرفداران این نظریه شرایط اقتصادی است. آنچه که گاه از آن به عنوان محرومیت نسبی یاد میشود اساس این نظریه است. پس از یک دوره رونق اقتصادی مداوم، شرایط اقتصادی و سطح زندگی مردم بسرعت بهبود مییابد. از این رو آنها دچار این توهم میشوند که بهبود شرایط اقتصادی و ارتقا سطح زندگی امری ابدی است. اما واقعیتهای سخت اقتصادی به زودی نقطه پایانی بر این توهم میگذارند. برآورده نشدن سطح انتظار مردم باعث ناخشنودی انان میشود. در نهایت، اختلاف سطح انتظار مردم و واقعیت موجود زمینههای شورش و انقلاب را فراهم میسازد. معمولاً این سطح اختلاف را به کمک منحنی جی معکوس توضیح میدهند. بنا بر این منحنی زمانی که سطح انتظار در حدی بسیار بالا اما رونق اقتصادی ، در نقطه مقابل آن در حدی پایین قرار دارد، میزان اختلاف این دو به بالاترین حد خود میرسد و شرایط انفجار ناگهانی را ایجاد میکند.
یکی از طرفداران این نظریه، پژوهشگر پر کار ایرانی، حسین بشیریه است. او در کتاب «دولت و انقلاب در ایران» از مدل معروف کرین برایتون برای توضیح انقلابات استفاده میکند. بنا بر تئوری برایتون هر انقلابی با بحران در رژیم قدیمی آغاز میشود. در نتیجه انقلاب، حکومتی میانهرو قدرت را در دست میگیرد. بعد از چندی نیروهای رادیکال میانهروها را کنار میزنند. در نهایت، پس از یک دوره ترور و وحشت بایستی انتظار یک دوره ثبات، ترمیدور، را داشت.( ترمیدور نام ماه یازدهم در تقویم انقلاب فرانسه است که در آن ماه حکومت روبسپیر سرنگون گشته و حکومتی معتدلتر جایگزین آن گشت.) بنا بر این مدل، انقلاب ایران با بحران در رژیم شاه شروع گشت. سپس دولت میانهرو بازرگان بر سر کار امد. پس از اشغال سفارت امریکا، کابینه بازرگان سقوط کرد و رادیکالها به قدرت رسیدند. در این دوره بنیصدر ریاست جمهوری را به عهده گرفت. درگیریهای فراوان در حکومت به فرار بنیصدر و اعدام تعداد زیادی از مجاهدین و چپگرایان انجامید. و در نهایت پس از جنگ دوران ترمیدور یعنی صدارت رفسنجانی-خامنهای فرا میرسد. مشکل این مدل آن است که بسیاری از انقلابات از آن پیروی نکردهاند، از طرف دیگر این مدل مشکلگشای هیچ انقلابی نیز نیست. تحولات انقلاب، پس از آنکه به اتمام رسیدند بایستی به زور در این مدل جای داده شوند. اما قصد این نوشته در اینجا نه بررسی برایتون بلکه نقش تئوری محرومیت نسبی در نظریه بشیریه است.
بشیریه ضمن توصیف دقیق بسیاری از حوادث پیش و پس از انقلاب، از جمله عنوان میکند که از سال ۱۹۶۳ تا ۱۹۷۳ شاه موفق به کسب پیروزیهای بزرگی در عرصه اقتصاد گشت. در طی این مدت، رژیم شاه توانست پایگاه اجتماعی خود را بهبود بخشد. در این دوره خرده دهقانان، قشر کوچکی از طبقه کارگر جدید که در کارخانجات بزرگ شکل گرفته بود، و نیز طبقه سرمایهدار نو پایگاه اجتماعی مهمی را برای رژیم شاه تشکیل میدادند.
در پی بحران انرژی در سال ۱۹۷۳ ، با افزایش قیمت نفت رونق اقتصادی ایران شتاب فراوانی به خود گرفت. اما درست ریشههای فروپاشی رژیم شاه را بایستی در همین جا جستجو نمود. شاه با سرسختی خود در باره افزایش قیمت نفت، موجب اختلال در روابط ایران و آمریکا گشت. در نهایت، در سال ۱۹۷۶ آمریکا به کمک سازش با عربستان سعودی طی توافقی در دوحه، و از طریق اشباع بازار نفت، توانست قیمت نفت را پایین اورد. در اوایل سال ۱۹۷۷ ، دولت ایران با مشکلات اقتصادی زیادی مواجه گشت. شاه مجبور شد جمشید اموزگار را به ریاست دولت برگزیند. او با به پیش گرفتن سیاست ریاضت اقتصادی، تثبیت قیمتها و افزایش مالیاتها موجب ناراضی شدن سرمایهداران و مردم گشت. در این دوران ایران از یک طرف شاهد کاهش شدید رشد اقتصادی و افزایش نارضایتی مردم به خاطر انتظارات بالایشان از طرف دیگر است. شاه در طی دوران ریاست جمهوری جرالد فورد نتوانست به توافق با جمهوریخواهان برسد اما در اواخر سال ۱۹۷۷ موفق به توافق با جیمی کارتر بر سر تثبیت قیمت نفت و نیز خرید بیشتر اسلحه گشت. او در نهایت به شعار دفاع از حقوق بشر دولت کارتر و کاهش حمایت از شاه نیز میپردازد. اما نکته اصلی در نظرات او همان تئوری معروف محرومیت نسبی، شکاف بزرگ بین انتظارات فزاینده مردم و کاهش رشد اقتصادی کشور در آن زمان است.
مشکل اصلی تئوری محرومیت نسبی(یا انتظارات فزاینده) این است که نظام سرمایهداری همیشه شاهد افتوخیزهای رشد بوده و خواهد بود. همه کشورها در تاریخ معاصر خود بحرانهای اقتصادی و اجتماعی متعددی را از سر گذراندهاند. با این حال بسیاری از انان شاهد هیچ انقلابی نبودهاند، زیرا انقلاب پدیدهای بسیار نادر و بحران پدیدهای بسیار عادی است. دومین مشکل اصلی این تئوری، عدم توانایی به پاسخ یک معضل بزرگ است: چگونه میتوان سطح اختلاف، بین انتظار مردم و واقعیت موجود، را اندازه گرفت؟
سومین مشکل این تئوری این است که به تنهایی قادر نیست توضیح دهد چگونه سطح انتظار فردی به یک سطح انتظار عمومی و همگانی تبدیل میشود، به گونهای که میتواند عده زیادی را به طور همزمان به خیابان کشاند. چگونه در انقلاب ایران که طبقات و اقشار بسیار متفاوت، با شرایط اقتصادی بسیار متفاوتی در آن شرکت داشتند به خواستههای یکسانی رسیدند؟
نکته جالب توجه در این جا، اختلاف نظر طرفداران این تئوری و برخی از طرفداران توطئه و عامل خارجی (اما نه همه) و «خیانت» دموکراتهای امریکایی است. درواقع اختلاف اصلی ایران و آمریکا از زمان نیکسون و فورد شروع شد. این دولت جرالد فورد بود که به ایران پشت نموده و تکیه بر عربستان سعودی را مناسبتر یافت. شاه نیز پس از سقوط قیمت نفت و گسترش بحران اقتصادی توانست با جیمی کارتر دموکرات که با شعار رعایت حقوقبشر به میدان آمده بود ب توافق رسد.
سرکوب نظامی
یکی از نظریههای معروف انقلاب متعلق به چارلز تیلی است.از نظر او یکی از عوامل مهم انقلاب توانایی مخالفین در بسیج مردم است. بسیاری از پژوهشگران به بررسی بسیج مردم در مراحل مختلف انقلاب پرداختهاند. احمد اشرف یکی از کسانی است که به دقت توانسته است روند بسبج مردم را در نوشتههای خود به نمایش گذارد.
اما دسته دیگری از موضع مقابل به این موضوع پرداختهاند. چرا رژیم پهلوی نتوانست مانع بسیج مردم شود؟ چرا یکی از مخوفترین سازمانهای اطلاعاتی و مجهزترین ارتشهای کشورهای در حال توسعه نتوانست حکومت را از گزند انقلاب در امان نگه دارد؟ این نکتهای است که از همان ابتدا توسط طرفداران سلطنت، ناظران خارجی چون ویلیام سولیوان و ارتشیانی چون ژنرال هایزر مطرح شد.
عده زیادی علت اصلی را در خود شخصیت شاه جستجو کردند و بر این نکته تأکید نمودند که وی در مجموع شخصیتی ضعیف داشت و در نتیجه او خود موجب اختلال در دستگاه سرکوب ارتش شد. عدهای نیز بر این اعتقادند که شاه از ترس کودتای نظامی احتمالی هیچگاه نمیتوانست وجود افراد لایق و قدرتمند در سطوح بالای ارتش را تحمل کند. از این رو نیروهای ارتش همیشه شاهد «تصفیه» افراد کاردان در ردههای بالای نظامی بودند. برخی نیز بر ماهیت وفاداری ارتش به شخص خود شاه انگشت گذاشتهاند. شاه با ترک بیموقع کشور باعث تضعیف روحیه ارتش شد و هیچ یک از جانشینان وی نتوانستند جای خالی وی را برای سرکوب بیشتر پر کنند. در نهایت، برخی نیز بر این عقیده هستند که شاه ارتش ایران را به وسیلهای در خدمت سیاست خارجی ایران بدل کرده بود. وظیفه این ارتش نه حفاظت از درون مرزها بلکه فعالیت در برون از مرزهای ایران بود. در نتیجه این ارتش توانایی مقابله با شورشهای داخلی را نداشت.این نکتهای بود که از چشم نیروهای اپوزیسیون نیز به دور نمانده بود و آنها توانستند با جلب سربازان و افسران رده پایین ارتش، این نهاد نظامی را بسرعت از درون دچار انشقاق کنند.
واقعیت این است که دوره رسمی ازادیها در انتهای دوران سلطنت هم بسیار کوچک و هم کوتاه بود. شاه پس از توافق با کارتر تلاش کرد بسرعت این روزنه کوچک را ببندد. حکومت وی پس از آن سعی نمود تاکتیکهای متفاوتی را به کار بندد که همه انان به شکست انجامید. همیشه ژنرالهای دیوانهای بوده و هستند که فکر میکنند با بکار بستن زور بیشتر میتوان انقلاب را سرکوب کرد. اما مردم به این نتیجه رسیده بودند که حکومت دیگر امکان سرکوب آنها را ندارد، در حالی که نیروی سرکوب رژیم بسیار بیشتر از تصور مردم بود. از سوی دیگر نیروهای ارتش نیز جزیی از جامعه بودند و از همین رو تحت تأثیر امواج انقلاب بسرعت دچار انشقاق شدند. در چنین شرایطی چه کسی قادر بود سربازان را به کشتار بیشتری وادار کند؟
کنش جمعی
میثاق پارسا از جمله کسانی بود که به کمک تحلیل طبقاتی و نظریههای سازمانی به بررسی انقلاب ایران میپردازد. از نظر او تبیین انقلاب ایران در قالب واکنش مردم بر علیه مدرنسازی، و یا فقط تکیه بر تحلیلهای طبقاتی راه به جایی نمیبرد. وی همچنین به انتقاد از کسانی چون ارجمند میپردازد که تکیه زیادی بر ارزشهای مذهبی و اقتدار مشروع روحانیت دارند. از نظر او انقلاب ایران همچون نیکاراگوئه و فیلیپین نقاط مشترک فراوانی دارند. پارسا بر اهمیت نقش دولت و طبقات اجتماعی در ایجاد جنبشهای اجتماعی ناکید میکند. از طرفی در مدل او به ظرفیت گروههای سیاسی در انجام کنشهای جمعی و نیز توانایی طبقات اجتماعی در ایجاد ائتلافهای طبقاتی توجه خاصی مبذول میشود. اما رابطه این عوامل مختلف با یکدیگر چگونه است؟
از نظر پارسا بر اساس سطح همبستگی گروههای مخالف و نیز میزان مداخله دولت در امور- مانند وسعت سرمایهگذاری ان در بخشهای اساسی اقتصاد، میزان انحصار دولت در بلوک قدرت، سطح سرکوب طبقات و گروههای سیاسی- میتوان به نتایج زیر رسید:
- سطح پایین همبستگی مخالفین همراه با سطح پایین مداخله دولت منجر به تضاد طبقات با یکدیگر میشود.
- سطح پایین همبستگی مخالفین همراه با سطح بالای مداخله دولت منجر به تضاد طبقات با دولت میشود.
- سطح بالای همبستگی مخالفین همراه با سطح پایین مداخله دولت منجر به مبارزه برای رفرم میشود.
- سطح بالای همبستگی مخالفین همراه با سطح بالای مداخله دولت منجر به مبارزه برای کسب قدرت دولتی توسط مخالفین میشود.
در انقلاب ایران ما شاهد گزینه آخر بودیم. مداخله حکومت در جهت تخصیص سرمایه به نفع واحدهای بزرگ اقتصادی و جدید بود که در نتیجه آن صنایع کوچک و طبقه کارگر از این مداخله صدمه دیدند. این مداخله باعث کاهش مشروعیت رژیم گشت و مردم کمکم به این نتیجه رسیدند که دولت نه خدمتگذار منافع عام بلکه منافع خاص است. از طرفی حکومتهای جهان سوم ، از جمله ایران ، به دلایل متفاوتی متکی بر منابع خارجی و به ویژه وابسته به تکنولوژیهای غربی بودند. به همین خاطر آنها به اتحادهای داخلی کمتر توجه داشتند. کوچک شدن پایگاه مردمی آنها یکی از پیامدهای اتخاذ چنین سیاستی بود.
در ایران با گسترش سیاستهای تمرکزگرایانه دولت توسعه نامتوازن و نابرابری در سطح کشور رشد نمود، منابع مادی حکومت افزایش یافت و ایران به شکل فزایندهای به بازار جهانی متصل گشت. سوی منفی این ارتباط فزاینده تضعیف پیوند حکومت و طبقات سنتی جامعه بود. توسعه ناموزون صنعت نفت و درامدهای بالای آن به تورم و افزایش قیمتها انجامید. دولت برای تثبیت قیمتها به بازار فشار اورد. بازاریها همراه با روحانیت به دنبال ازادیهای کمی که در ۱۳۵۵ داده شد فرصتی برای اقدام جمعی بر علیه حکومت کسب کردند که از آن به نحو مناسبی سود جستند.
پارسا در مدل خود بدنبال طرح متغیرهایی است که میتوانند موجب بسیج و کنش جمعی شوند. عناصری که باعث کنش جمعی در انقلاب ایران شدند را میتوان چنین در نظر گرفت: منافع- تضعیف موقعیت بازاریان و روحانیت در جامعه ایران، سازمان- وجود نهادهای سنتی چون مساجد برای بسیج، منابع- منابع مالی بازاریان و نیز روحانیت، فرصت-فرصتی که با کم شدن فشار امنیتی رژیم ایجاد شد، همبستگی و ائتلاف-اتحادهای سیاسی و طبقاتی که در روند انقلاب شکل گرفت که در نهایت خمینی در رهبری آن قرار گرفت.
درواقع بدنبال نارضایتیهای زیادی که در جامعه انباشته شد و در عین حال همبستگی اجتماعی قوی در میان این ناراضیان امکان مناسبی برای کنش جمعی و ائتلاف نیروهای مختلف پدید امد. دولت در طی سالها توانسته بود چپگرایان، ملیگرایان و اسلامگرایان تندرو را سرکوب و منزوی نماید.اما ظرفیت نهاد روحانیت دستنخورده باقیمانده بود و هنگامی که مردم بسیجپذیر شدند، روحانیت توانست با سازمان سلسلهمراتبی خود که در عین حال از شبکه گسترده مساجد و حسینیهها برخوردار بود، با ایجاد یک تصویر نامناسب از وضع موجود و با تکیه بر منابع مالی خود ، خمس و زکات، از خلاء قدرت استفاده کند. با مختل شدن دستگاه سرکوب رژیم شاه، هزینه مشارکت در انقلاب کاهش یافت و نیروهای بیشتری به صف انقلاب پیوستند تا اینکه رژیم سلطنت در نهایت سرنگون گشت.
بسیاری از منتقدان پارسا بر این نکته تأکید دارند که او سعی کرده است تا ترکیبی از عوامل مختلفی که به طور مفصل در تحلیل دیگر نظریهپردازان وجود داشته است را در تحلیل کنش اجتماعی خود وارد کند. در نتیجه با یکسان شمردن ارزش بسیاری از عوامل موثر در انقلاب درواقع فقط لیستی از عوامل مهم انقلاب را تهیه کرده است که از آن میتوان در هر انقلاب دیگری نیز کم و بیش استفاده کرد. منتقدان این پرسشها را مطرح میکنند،: چرا در زمان رضا شاه که فشار بر روحانیت و نیز مالکین بسیار شدیدتر بود انقلابی رخ نداد؟ چرا ایدئولوژی شیعه در انقلاب ایران رشد نمود؟ و چرا نقش ایدئولوژی در تحلیل وی جای چندانی ندارد؟
تحلیل رفتاری
نظریه چارلز کورزمن بر پایه انتخاب عقلانی قرار دارد.بنابر این نظریه انسان موجودی عاقل است و به هنگام رویارویی با هر مشکلی، همه راهحلها را بر پایه سود و زیانهای خود سنجیده و گزینهای را انتخاب میکند که بیشترین سود را برایش در بر داشته باشد. بنا بر این تئوری، در انقلاب ایران میتوان چنین سناریویی، که بسیار در آن موقع رایج بود، را در نظر گرفت: اول، حکومت پهلوی حکومتی نالایق و فاسد بود. دوم، گروهی از انقلابیونِ از خود گذشته وجود داشتند که مایل به سرنگونی چنین حکومتی بودند. سوم، فرض بر این بود که در نتیجه سرنگونیِ حکومتِ نالایقِ پهلوی، حکومتی بسیار کاردان بر سر کار خواهد امد.
گوردون تولوک از جمله کسانی بود که در ابتدای دهه ۱۹۷۰ ، یعنی چند سال قبل از سقوط رژیم پادشاهی در مورد پارادوکس انقلاب نوشت.او با استفاده از محاسبات ریاضی سعی کرد که نحوه مشارکت افراد در انقلاب را به نمایش گذارد. بر پایه نظرات گوردون تولوک، در چنین جامعهای در مقابل هر فرد سه گزینه گذاشته میشود: پیوستن به انقلاب، انفعال و یا دفاع از رژیم . اما برای برای محاسبه سود و زیان خود، افراد به گمانهزنی در مورد نتیجه انقلاب، احتمال پیروزی ان و نیز محاسبه سود و زیان پشتیبانی از رژیم در صورت پیروزی انقلاب میپردازند.
بنا بر نظر کورزمن، اگر چه در شرایط عادی نظریههای ساختاری میتوانند به خوبی برای تحلیل پدیدههای عادی جامعه به کار گرفته شوند اما در شرایط بحرانی آنها ابزار کارسازی به شمار نمیایند. در چنین شرایطی وقتی که نهادها متزلزل میشوند انسانها به حال خود رها میشوند. و درست در چنین حالتی است که افراد میتوانند بر پایه تصویری که از آینده برای خود ترسیم میکنند، بر پایه سود و زیان شخصی خویش تصمیم بگیرند.
در شرایط انقلابی وظیفه انقلابیون ترسیم یک آینده بسیار عالی برای جامعه و کسانی که در انقلاب شرکت میکنند میباشد. از سوی دیگر نیروهای دولتی نیز باید به انحا مختلف مثلاً سرکوب، هزینه پیوستن به صف انقلابیون را زیاد کنند، یا اینکه با دادن وعدههای بهتر موجب انشقاق در صف انقلابیون شوند و عده زیادی را در حالت دودلی نگه دارند. این تئوری در مجموع طرفداران بسیار اندکی دارد.
عامل خارجی
اگر تئوری توطئه و نقش عمده نیروهای خارجی در انقلاب ایران درست باشد، این موضوع میتواند پیامدهای معینی در زمان ما نیز داشته باشد. یکی از این پیامدها چنین است. در ایران اکثریت مردم از حکومت فعلی بسیار ناراضی هستند. حال اگر ترامپ و دیگر سران مقتدر تصمیم به اعمال فشار جدی به ایران بگیرند راه برای انقلابی دیگر باز میشود. برخی از نیروهای منتسب به چپ با این عقیده به مخالفین راستگرای خود، در درخواست ِکمک از ترامپ پیوستهاند.
با این حال میتوان مخالف ترامپ و هواداران ایرانیاش بود ولی همچنان عامل خارجی را تعیینکننده دانست. مثلاً آقای علمداری در یکی از نوشتههای اخیر خود ضمن برشمردن عوامل موثر و گوناگون در انقلاب ایران در نهایت نتیجه میگیرد: «عامل اصلی و تعیینکننده در روی دادن انقلاب، تغییر ناگهانی سیاست آمریکا و زیر فشار قرار دادن شاه برای انجام دکترین حقوق بشر جیمی کارتر بود؛ دکترینی که شاه را مجبور به باز کردن فضای بسته سیاسی کرد.» (علمداری، انقلاب ایران، چهل سال بعد!) در اینجا درواقع تز دیگری به نام سیاستهای درهای باز مطرح میشود که هواخواهان زیادی دارد حتی در میان طرفداران سرسخت جمهوری اسلامی.
در ایران اگرچه همیشه بر نقش اصلی روحانیت انقلابی به رهبری خمینی در انقلاب تأکید میشود اما پس از انقلاب و سرکوب همه مخالفین، هجوم فرهنگی عامل اصلی تلقی میشود که انقلاب را تهدید میکند. کافیست فقط به سخنرانیهای خامنهای و هشدارهای مکررش گوش داد. هجوم فرهنگی غرب از طریق سیاست درهای باز امکانپذیر میگردد از این رو بایستی تا حد امکان مانع رشد و نفوذ فرهنگی غرب گشت.
آیا میتوان اهمیت نیروی خارجی را کتمان کرد؟ مسلماً خیر! در دنیای مدرن ما هیچ انقلابی از انقلاب فرانسه گرفته تا انقلابات و جنبشهای اخیر در قرن بیستویکم، بی تأثیر از عوامل خارجی نبوده است. در برخی بسیار پر اهمیت، در مواردی کماهمیتتر.بنابر گفته بسیاری از صاجبنظران در انقلاب ایران نیز عامل خارجی نقش داشته است اما آیا میتوان نقش عمده را به عامل خارجی در انقلاب ایران داد؟ مسلماً خیر. چند دلیل را در اینجا میتوان برشمرد:
اول، بسیاری تکیه دولت جیمی کارتر بر حقوق بشر در سیاست خارجی ایالات متحده در دهه هفتاد و تغییر ناگهانی رفتار آن کشور با ایران را عامل اصلی سقوط شاه میدانند. اما واقعیت این است که سیاست آمریکا در منطقه بنا به دلایل دیگری قبل از کارتر تغییر نمود. از سویی در سال ۱۹۶۸ انگلیس اعلام نمود که در عرض چند سال منطقه خاورمیانه را ترک خواهند نمود و بنا بر این تصمیم، آمریکا با مشکل استراتژیک بزرگی در منطقه مواجه شد: چگونه میتوان این فضای خالی سیاسی را در بیخ گوش اتحاد شوروی پر نمود؟ از سوی دیگر آن کشور با مشکلات فراوانی در ویتنام دست و پنجه نرم میکرد. دکترین نیکسون برای حفظ منافع غرب در خاورمیانه مبتنی بر واگذاری مسئولیت بیشتر به بازیگران مهم منطقه، از جمله ایران و عربستان بود. آمریکا در عمل مسئولیت بیشتری بر عهده ایران نهاد.چنین مسئولیتی کاملاً با آرزوهای بلندپروازانه شاه در منطقه همخوانی داشت.
اما همزمان با این تغییر در سیاست آمریکا و گرمی بیش از حد روابط ایران با آن کشور، شاهد چرخش دیگری در مورد نقش حقوق بشر در سیاست خارجی ایالات متحده هستیم. کنشگران حقوق بشر سعی نمودند توجه را از سیاست مبتنی بر انتخاب بین «کمونیستهای دشمن» و «دوستان ضدکمونیست» به سمت رژیمهای مترقی و ستمگر سوق دهند. از این رو عدهای از پژوهشگران از «انقلاب حقوق بشر» در این دوره نام میبرند. در همین دوران سازمان عفو بینالملل توانست تأثیر زیادی بر کنگره و افکار عمومی در آمریکا داشته باشد. در جریان برگزاری جشنهای ۲۵۰۰ ساله عفو بینالملل با کمک انجمن دانشجویان ایرانی در آمریکا توانست نوک حمله خود را متوجه ایران سازد.
در سال ۱۹۷۲ در توافقی که بین شاه، نیکسون و کسینجر صورت گرفته بود آمریکا متعهد گشت که هر نوع سلاح جنگی متعارف که در بازار آمریکا وجود داشت را به ایران بفروشد. از این رو، حفظ وجهه ایران و بویژه شاه، در افکار عمومی آمریکا یکی از وظایف مهم وزارت خارجه آمریکا محسوب میشد. این وظیفه با اتخاذ تاکتیکهای متنوعی با همکاری مقامات ایرانی صورت گرفت.
در سال ۱۹۷۴ وزارت امور خارجه به این نتیجه رسید که در افکار عمومی چرخش مهمی از توجه به کشورهای کمونیستی به سمت رژیمهای سرکوبگر صورت گرفته است. از این رو بهترین راه برای کم کردن شکاف بین سیاست خارجی و افکار عمومی، اتخاذ «دیپلوماسی سکوت» است. اتحاد با رژیم شاه بخشی جداییناپذیر از سیاست امنیتی و اقتصادی آن کشور محسوب میگشت و در نتیجه باید از شاه به هر قیمتی محافظت میشد. پس از غائله واترگیت موازنه قدرت بین وزارت خارجه و کنگره به نفع کنگره تغییر یافت و وزارت خارجه موظف به دادن گزارش در رابطه با وضعیت حقوق بشر به کنگره گشت. با این حال وزارت خارجه به بهانههای مختلف سعی در کارشکنی در ارائه گزارش- به ویژه در مورد مسائل حساس از جمله ایران- به کنگره کرد.
درواقع بیشترین درگیریها در مورد روابط ایران-امریکا بین کنگره و وزارت خارجه و نیز مطبوعات نه در دوران کارتر بلکه قبل از آن صورت گرفته بود. کارتر اگر چه با شعار توجه به حقوق بشر در انتخابات شرکت کرد اما از سویی بنا به گفته بسیاری از پژوهشگران، این بیشتر حرف بود تا عمل. و از سوی دیگر، چنین شعاری قبل از هر چیز متوجه برخی از کشورهای امریکای لاتین بود و هرگز شامل ایران به عنوان یک متحد بسیار مهم در منطقه نمیگشت. از این رو فروش اسلحله به ایران در زمان کارتر دچار تغییر چندانی نشد و کارتر از همان ابتدا تصمیم گرفت که سیاست دولت قبلی آمریکا را در مورد ایران ادامه دهد.
دوم، یکی از مشکلات در مورد عامل خارجی و داخلی، جدا کردن عوامل خارجی از داخلی است. مثلا، یکی از عواملی که باعث شد تبلیغات زیادی بر علیه شاه در ایالات متحده آمریکا به راه بیفتد همکاری نزدیک انجمن دانشجویان ایرانی در آمریکا با عفو بینالملل بود. کنگره آمریکا در اوایل دهه ۷۰ موفق نشد تأثیر زیادی بر سرکوب سیاسی در ایران نهد اما بنا به گفته جوزف فارلند سفیر آمریکا در سالهای ۱۹۷۳-۱۹۷۲ در ایران، دانشجویان ایرانی در ایجاد یک تصویر منفی از رژیم شاه در آمریکا بسیار موفق بودند.
در سال ۱۹۷۵ عفو بینالملل تبلیغ زیادی در مورد شکنجه زندانیان سیاسی در ایران بر اساس اعترافات تلویزیونی رضا براهنی، علی شریعتی، غلامحسین ساعدی و …به راه انداخت. سازمانهای دیگری چون صلیب سرخ جهانی و کمیته سارتر در مورد ایران نیز به اعترافات تلویزیونی مخالفین سیاسی اعتراض نمودند. این اعتراضات در نهایت باعث شد که رژیم شاه پروژه شوهای تلویزیونی را به کنار نهد. در غرب و بویژه آمریکا جنگ سختی بر سر تصویر شاه در اذهان عمومی در جریان بود. وزارت خارجه آمریکا سعی مینمود به طرق مختلف پهلوی دوم را پادشاهی روشنفکر و مترقی معرفی کند که گاهی در مقابله با « تروریستها» مجبور به استفاده از زور میشود. از طرف دیگر عفو بینالملل با کمک دانشجویان ایرانی گاه در مورد تعداد زندانیان سیاسی امار نادرستی را در اختیار مردم قرار میداد. مثلاً در سال ۱۹۷۵ عفو بینالملل تعداد زندانیان سیاسی در ایران را بین ۲۵ هزار تا ۲۰۰ هزار نفر اعلام کرد که آماری غلوامیز بود. اما این بخشی از یک جنگ روانی بود که در جامعه جریان داشت.
حال بایستی این سوال را مطرح کرد که آیا فعالیت مخالفین سیاسی ایرانی در خارج از کشور برای ایجاد فشار با دولتهای غربی را باید جزئی از عوامل خارجی به حساب اورد؟ آیا باید رابطه متقابل داخل و خارج را نادیده گرفت؟
سوم، در کنار مخالفین سیاسی رژیم سلطنتی، شخص شاه یکی از کسانی بود که در غرب تیترهای جنجالامیز ایجاد میکرد. مثلاً شاه در سال ۱۹۷۶ در مصاحبه با مایک والِس خبرنگار سیبیاس، از فعالیتهای غیرقانونی ساواک در ایالات متحده دفاع کرد. این مصاحبه ضربه سختی به دولت فورد در بحبوبه کارزار انتخاباتی وارد نمود. در همان ایام اعلام شد که منصور رفیعزاده نماینده ایران در سازمان ملل از مسئولین ساواک بود. اخباری شبیه به این، دولت وقت آمریکا را در مقابل مشکلات بزرگی قرار میداد.
درواقع شاه هیچ انتقادی را تحمل نمیکرد و بنا به گفته اسدالله علم شاه «انتظار چیزی به جز ستایش» را نداشت. از این رو، دولتهای آمریکا و ایران با همکاری یکدیگر سعی داشتند دامنه انتقاد از شاه را بسیار محدود نمایند.
بنابراین میتوان نتیجه گرفت که اگرچه جیمی کارتر با شعار اخلاق در سیاست خارجی و تکیه بر حقوق بشر بر سر کار امد، اگر چه رتوریک دولت آمریکا نسبت به نقض حقوق بشر در جهان با توجه به چرخش در افکار عمومی تغییر کرده بود اما دولت کارتر هیچ تغییر اساسی در سیاست خارجی آمریکا نسبت به ایران ایجاد نکرد. هدف سیاست حقوقبشری دولت کارتر قبل از هر چیز متوجه برخی از کشورهای امریکای لاتین بود. قطعاً روابط ایران و آمریکا در زمان کارتر به گرمی دوران نیکسون نبود. از سوی مقامات آمریکایی نیز انتقاداتی نسبت به برخی از سیاستهای داخلی ایران مطرح میشد اما در مجموع مسأله نقض حقوق بشر در ایران قبل از به قدرت رسیدن دموکراتها به طور جدی در آمریکا مطرح شده بود.
اما یک واقعیت انکارناپذیر دیگر نیز وجود دارد و آن اینکه شاه به دلایل تاریخی، رابطه سردتری با دموکراتها داشت، مثلاً رابطه سرد شاه و کندی و فشار آمریکا برای انجام اصلاحات در ایران. شاه پشتیبانی کامل آمریکا از خود را احساس نمیکرد، هر چند که این احساس دقیق نبود. این موضوع به خوبی در سرکوبهای روزهای اول انقلاب توسط رژیم شاه محسوس بود. هیچ اعتراض جدی از سوی مقامات اصلی حکومتهای غربی صورت نگرفت. با گسترش اعتراضات در ایران کمکم رفتار دولت آمریکا نسبت به دولت وقت تغییر کرد و آمریکا به فکر ایران بعد از شاه افتاد. این مسلماً بر پیروزی انقلاب تأثیر داشت. مطمئنا شعارهای انتخاباتی دموکراتها بر رفتار انقلابیون ایران نیز اثر داشت و مایه افزایش شجاعت در میان آنها گشت. اما نمیتوان عامل خارجی، به معنی سیاستهای رسمی دول خارجی، را عمدهترین عامل انقلاب ایران قلمداد نمود.
گفتهها
از همان اغاز انقلاب تلاش فراوانی برای توضیح پدیده پر رمز و راز انقلاب صورت گرفت. در کشوری که فقط برخی از چپگرایان رویای یک انقلاب، انهم از نوعی دیگر، را در سر داشتند جنبشی بزرگ شکل گرفت و دفتر ۲۵۰۰ سال پادشاهی ،که در نظر برخی با خون ایرانیان عجین شده بود ، را بست. ادبیات انقلاب ایران فراز و نشیب زیادی را پشت سر گذاشته است. اما بنظر میرسد که در چهل سالگی انقلاب ایران، فقط برخی از فعالان سیاسی شکستخورده، که در تلاش برای جلوگیری از تکرار اشتباهات گذشته خود هستند، گاه به این موضوع علاقه نشان میدهند.
طرفداران روحانیت حاکم از همان ابتدا، انقلاب ایران را نه برای نان بلکه حفظ اسلام تلقی نمودند. اما طرفداران تبیین فرهنگی انقلاب ایران فقط آنها را در بر نمیگرفت بلکه شامل برخی از چپگرایان نیز میگشت. از آنجا که در زمان پیروزی انقلاب، تبیین ساختارگرایانه از انقلابات در میان نظریهپردازان علوم اجتماعی غالب بود، عدهای از صاحبنظران سعی کردند با تکیه بر تئوریهای ساختارگرایانه به تبیین انقلاب ایران بپردازند. اما این تئوریها به زودی محدودیتهای خود را به نمایش گذاشتند به طوری که تدا اسکاچپول، معروفترین نظریهپرداز تبیین ساختارگرایانه، مجبور به اعتراف در مورد کمبودهای این نظریات و عدم توجه کافی نظریه ساختارگرایانه خود به نقش عوامل فرهنگی در انقلاب ایران شد. در همین زمان، جان تازهای به تئوریهای سازمانی انقلاب نیز دمیده شد و برخی از صاحبنظران به علل بسیجپذیری و نحوه بسیج مردم پرداختند. در نهایت، نسل جدیدی پدیدار گشت که سعی در تلفیق هر سه رهیافت یاد شده نمود. چیزی که به آن در بخش بعدی این نوشته بیشتر پرداخته خواهد شد.
ادامه دارد
منابع
- ویکیپدیا
- مازیار بهروز، شورشیان ارمانخواه
- ابراهامیان، تاریخ مدرن ایران
- یرواند ابراهامیان، ایران بین دو انقلاب، تاریخ مدرن ایران
- منصور معدل، نظریههای انقلاب
- میثاق پارسا، تئوریهای کنش جمعی و انقلاب ایران
- سعید امیر ارجمند، عمامه به جای تاج
- سید صادق حقیقت، شش تئوری در باره پیروزی انقلاب اسلامی
- ابراهامیان، مردم در سیاست ایران
- نیکی کدی، نتایج انقلاب ایران
- جان فورن، نظریهپردازی انقلابها
- علی میرسپاسی، تاملی در مدرنیته ایرانی
- احمد اشرف، دولت و انقلاب در ایران
- تدا اسکاچپول، دولتها و انقلابهای اجتماعی
- فریده فرهی، فروپاشی دولت و انقلابهای شهری
- کاتوزیان، در باره انقلاب
- احمد گلمحمدی، از تبیین تا ضد تبیین
- محمد حاضری، بررسی تحلیلی انقلاب اسلامی
- حسین پناهی، انقلاب اسلامی و انقلاب در نظریهها؟
- حسین بشیریه، گفتگو با حسین بشیریه
- محمد رضا نیکفر، انقلاب دو بنی ۱۳۵۷
- جان فوران، صد سال انقلاب در ایران
- چارلز کورزمن، انقلاب تصورناپذیر در ایران
- تدا اسکاچپول، دولت رانتیر و اسلام شیعی در انقلاب ایران
- فرد هالیدی، انقلاب و روابط بینالملل
منبع اصلی: اخبار روز