کتابهای تاریخی راوی دوران پادشاهان، جنگها، زندانها، چگونگی ایجاد تغییرات اجتماعی در جوامعی استبدادی، خلق و خوی مردم در برخورد با اتفاقات و… است. اگر سری به همین کتابها که راوی تاریخ جهاناند بزنید میبینید که در مقاطعی پادشاهان همین کشورهایی که امروز مظهر مدرنیتهاند، برای شکنجه زندانیان محکوم به مرگ، داغ یا نشان قدرت خود را بر آنها مینشاندند تا معلوم شود این زندانیان مایملک پادشاه هستند.
حالا سالها از آن زمانها گذشته؛ نه دیگر آن محکومان وجود دارند و نه پادشاهانی که مالک بدنهای آن محکومان بودند اما امروز زنان همان محکومانند؛ زنانی که بدنشان در بعضی کشورها همچنان ملک رسمی حکمرانان است و جامعه هم با انواع مراقبتها و انضباط ویژه خود، آن را تحت کنترل و تسلط خود در آورده است. جوامعی که زیر یوغ قدرتهای رسمی و غیررسمی، بدن را از طریق کانالهای مختلف قدرت، زیر سلطه انواع ممنوعیتها، اجبارها و الزامها در آورده؛ نمونهاش را میخواهید؟ همین دخالت در پوشش زنان ایرانی؛ از نهادهای انتظامی و نظامی گرفته تا همین مردمی که هر روز در واگنهای مترو، صفهای اتوبوس، کافهها و غیره به یکدیگر تذکر حجاب میدهند و نتیجه هم چیزی نیست جز بگومگو و بعضا زد و خوردهای دو طرفه.
میشل فوکو بسیار پیش از این روزهای ما گفته بود که اعمال قدرت فقط از سوی نهادهای رسمی دولت صورت نمیگیرد، بلکه نهادهای گوناگونی هستند که به این کار مشغولند و حتی روابطی در بطن جامعه وجود دارد که به صورت پراکنده و غیرمتمرکز و با سازوکارهای اغلب ساده به سلطهگری و اعمال قدرت بر بدن مشغولند.
دختر خیابان انقلاب که حالا در زندان است، نمونهای است از میان میلیونها زنی که بدنشان سالهاست به واسطه موی سرشان و لباسشان، در چارچوبهای قدرت، بدنی ضعیف و شکننده در نظر گرفته شده که میتواند در معرض گمراهی و فساد قرار گیرد و به همین خاطر هم هست که باید راهکار انضباطی خاصی بر آن اعمال شود. بدنهایی که به واسطه قانون، نشانهگذاری میشوند، تربیت و رام میشوند، اطاعتپذیر میشوند و اگر زن نخواهد به انقیاد بر بدنش تن دهد، جایش در زندان است.
حتی اگر نگاهی به قوانین مربوط به ازدواج، طلاق، دیه، قصاص و غیره بیندازیم میبینیم که تن زن در این قوانین به مثابه جسمی تحت سیطره مرد قرار گرفته و این قوانین بدن و کنشهای آن را بیشتر هدف خود قرار داده تا مردان. حتی اگر بخواهیم این قوانین تبعیضآمیز را هم نادیده بگیریم، قوانین نانوشتهای وجود دارند که خیابان و دیگر فضاهای عمومی را به واسطه بدن زنان و ساختارهای مردسالارانه که بر این بدنها حکم میرانند، به مکانهایی ناامن تبدیل میکند و زنان مجبورند در فضاهای عمومی این قوانین نانوشته را رعایت کنند تا «مورد آسیب قرار نگیرند!»
قوانینی مثل برگشت به خانه قبل از تاریکی هوا، دوری کردن از نقاط تاریک و کم رفت و آمد، توسل جستن به مردان برای مورد اذیت و آزار قرار نگرفتن و رعایت حجاب و داشتن پوشش مناسب. اگر زنی هم نخواهد این قوانین نانوشته را رعایت کند ممکن است با انواع خشونتهای کلامی، روانی، جنسی و حتی ربودن و تجاوز مواجه شود و در آخر تقصیر به گردن خود او میافتد که هنجارهای جامعه را رعایت نکرده و مورد خشونت قرار گرفته است. در واقع زنان در چنین جامعهای قربانیانی هستند که طبق نظریه آسیبناپذیری در روانشناسی، سرزنش میشوند و خودشان مسئول به وجود آمدن حادثه یا ترومای ایجاد شده هستند.
از طرفی همین بدنهای زنانه آنطور که «پیر بوردیو» میگوید، به کالاهایی مصرفی بدل شدهاند و ظاهر زیبا به صورت مهمترین عنصر در پذیرش اجتماعی افراد درآمده است. در جامعهای مثل جامعه ایران بدن نوعی سرمایه اجتماعی محسوب میشود که زنانش برای حفظ و ارائه این سرمایه اجتماعی دست به هرکاری میزنند؛ از عملهای زیبایی بر روی بدنشان تا استفاده اغراقآمیز از لوازم آرایش و رشد فرهنگ مصرفی در این حوزه.
این وضعیت پارادوکسیکال در شرایطی بدن زنان را به انقیاد خود درآورده است که اگر زنی مانند ویدا موحد و دیگر دختران خیابان انقلاب بخواهند دست به اعتراضی نمادین هم بزنند با تنبیههای قضایی مواجه میشوند و دیگر زنانی که قائل به رعایت حجاب نیستند هر روز باید برای روسری از سر انداختن، خودشان را برای بحث و البته نگاههای خیره آماده کنند.
تمام این نظارتهای قانونی، هنجاری، سنتی و عرفی بر بدن زنان که نمونه مهم آن همان حجاب و دخالت در پوشش است، باعث میشود زنان همیشه با بدنهایشان در تضاد قرار بگیرند و همواره جنگی درونی را تجربه کنند. این زنان از سویی نمیخواهند تن به این نظارتها و سختگیریها بدهند و از سوی دیگر اگر از این هنجارها تخطی کنند بدنشان در جامعه مورد قبول قرار نمیگیرد و با تنبیه قضایی مواجه میشوند که نتیجه اینها هم چیزی نیست جز سردرگمی، اضطراب، از خودبیگانگی و انواع و اقسام آسیبهای روانی و اجتماعی برای آنها یا آنطور که سیمون دوبوار، فمینیست فرانسوی معتقد است «تهی شدن از خود انسانی».
به همین دلایل است که به نظر موضوع حجاب و دخالت در پوشش زنان تبدیل به گفتمانی مهم در میان مردم شده و آن را به موضوعی سیاسی و نه شخصی تبدیل کرده است. آن هم در وضعیتی که رسانهها، مدارس، دانشگاهها و … از ورود رسمی به این موضوع واهمه دارند و نظارت سختی بر فعالان مدنی و فعالان حوزه زنان در این حوزه میشود. اما به نظر میرسد نه تنها فعالان حوزه زنان که دیگر بسیاری از زنان و حتی مردانی که قائل به دخالت در پوشش زنان نیستند تصمیم گرفتهاند که با حمایت از یکدیگر در مقابل برخوردهای انتظامی، دست به اعتراضاتی مدنی برای تغییر جهان بیرونی زنان بزنند؛ جهانی که زنان را برای عرصه خصوصی و رعایت مصالح خانواده و جامعه میخواهد اما مردمش زنان را برای دنیایی برابر میخواهند و نه محبوس در مکانهایی تفکیک شده از مردان. دنیایی برای بازآفرینی بدن زنانه و مالکیت آنها بر بدنشان نه در انقیاد ساختارهای مردسالارانه.