برگرفته از تریبون زمانه *  

محسن آزموده: آقای دکتر اکرمی، ضمن تشکر برای زمانی که به این بحث اختصاص دادید، در کنار اهتمام به مباحث متنوع از فلسفه و اندیشه سیاسی و ادبیات و… که به آنها پرداخته اید، یکی از حوزههای مورد علاقه شما بحث دانشگاه است. بحث اصلی ما موضوع اخلاق در دانشگاه به طور خاص و نظام آموزش عالی به طور عام هست. نخست به زمینه نظری بحث بپردازیم. اصولا جایگاه اخلاق در اندیشههای فیلسوفان و همچنین در فعالیت علمی از دیرباز تاکنون چه بوده است؟

موسی اکرمی، استاد فلسفه
موسی اکرمی، استاد فلسفه

بحث اخلاق در علم و پژوهش درازدامن و دیرینه است. صرف نظر از سفارش‌های دینی، در سنت فلسفۀ نظری و عملی ما همواره به اخلاق توجه شده است. می‌توان تعمیم داد و گفت که مباحث اخلاقی همواره در طول تاریخ بشر مورد توجه انسان‌ها و متفکران همۀ جوامع بوده است. گذشته از جایگاه اخلاق نزد فیلسوفان بزرگ، بویژه در سنت غربی، از ارسطو تا کانت و پس از کانت، در سدۀ بیستم مباحث نظری اخلاق به شکل دانشگاهی در یکی از فلسفه‌های مضاف یا خاص به نام فلسفۀ اخلاق تبلور یافته است و امروزه فلسفۀ اخلاق یکی از شاخه‌های مهم فلسفه است. خود فلسفۀ اخلاق به زیرشاخه‌هایی تقسیم می‌شود، مثل مباحث فرااخلاق و مباحث اخلاق هنجاری و اخلاق عملی یا کاربردی. در اخلاق توصیفی هم به بیان بایدها و نبایدها در جوامع گوناگون پرداخته می‌شود. برخی از این بایدها و نبایدها از دیرباز به مقتضیات زیست جمعی بهینه آدمیان باز می‌گردد. اما فیلسوفان برای توجیه یا تبیین این بایدها و نبایدها، از دیدگاه‌های گوناگون یا بر پایۀ مبانی گوناگونی بحث کرده‌اند، که معمولاً سه دیدگاه یا مبنا اهمیت ویژه‌ای دارند: فضیلت‌گرایی، تکلیف‌گرایی و سودگرایی. برای نمونه ارسطو در فلسفۀ اخلاق خود از رویکرد فضیلت‌گرایانه دفاع می‌کند و می‌گوید فاعل اخلاقی باید فضیلت‌مند باشد. فضیلت را هم بر مبانی خاص خود استوار می‌کند و مثلاً از دانایی و شجاعت و عفت به عنوان فضایل سۀ قوۀ عقل و غضب و شهوت، و سپس از عدالت به عنوان سازگاری میان این سه فضیلت یاد می‌کند. در دوران مدرن در چارچوب فلسفه توجه به اخلاق گسترش یافت و بعد از اخلاق فضیلت‌گرایانۀ ارسطویی-افلاطونی، حدود بیست و یک تا بیست و دو قرسده پس از ارسطو از یکسو اخلاق تکلیف‌گرایانه کانت مطرح شد و از سوی دیگر اخلاق سودگرایانه جرمی بنتام و جان استوارت میل. متأسفانه در سنت فلسفه اسلامی توجه به مباحث نظری اخلاقی کم تر صورت گرفته است. برای مثال کتابی چون اخلاق ناصری خواجه نصیرالدین طوسی اثری شامل توصیه‌ها و اندرزها است و درگیر مباحث فلسفی اخلاق نمی‌‌شود. شاید یکی از دلایل آن بود که این تصور می‌شد متون مقدس جای مباحث نظری اخلاق را می‌گیرند. اما به طور کلی می‌توان گفت مباحث اخلاقی که در سنت ما مطرح شده، ذیل اخلاق فضیلت دسته بندی می‌شود. برخی از متفکران دینی ما نیز مثل ملااحمد نراقی و دیگران در چارچوب آثار دینی کتاب‌های اخلاقی نوشته‌اند. اما در پس پشت این آثار نیز نوعی اخلاق فضیلت مشهود است.

با این مقدمات می‌توان گفت یک علم ورز و دانشگاهی، و حتی پیش از آن یک انسان و شهروند، به محیطی تعلق دارد و در نتیجه از او انتظار می‌رود که به عنوان یک انسان و شهروند به اصول اخلاقی پایبند باشد. بزرگان اندیشمند جهان از شرق تا غرب و به طور مشخص در فلسفه، زیست اخلاقی را مهم‌ترین روش زندگی آدمیان معرفی کرده‌اند، به گونه‌ای که رفتارها و فضایل اخلاقی مهم‌ترین مؤلفه‌های تشکیل دهنده شخصیت یک فرد کنشگر در جامعه است. اگر از متون دینی موجود در سنت اخلاقی خودمان در ایران بگذریم، همان طور که عرض کردم در نگرش فلسفی برای نمونه یکی از مهم‌ترین متفکرانی که به این موضوع پرداخته ارسطو است که آثاری چون اخلاق نیکوماخوسی و سیاست را خلق کرده و به‌ویژه رابطه دقیق دوسویه‌ای میان دو حوزه اخلاق و سیاست برقرار کرده است. در نگاه دقیق تر برای ارسطو این دو لازم و ملزوم یکدیگرند، یعنی سیاست نزد او به معنای اخلاق اجتماعی و اخلاق به معنای سیاست فردی است. از این جهت متفکران زیست اخلاقی و فضایل اخلاقی را مهم‌ترین مولفه‌ها در رفتار فردی و فعالیت اجتماعی دانسته‌اند و تاکید کرده‌اند که اگر هر فرد، به عنون موجود مدنی‌الطبعی که در گروه یا جامعه زندگی می‌کند، این فضایل را دنبال کند و از رذائل دوری گزیند، به سعادت نائل می‌شود، سعادت هم به معنای فردی و هم به معنای اجتماعی، و از دیدی دیگر هم به معنای این جهانی و هم به معنای آن جهانی مد نظر است. بنابراین در درجه اول انتظار می‌رود انسان به عنوان موجودی طبعاً اجتماعی (به تعبیر ارسطو) یا مدنی (به تعبیر فارابی)، رفتاری اخلاقی داشته باشد. اما وقتی به حرفه‌ها و اصناف می‌رسیم، بویژه حرفه هائی که هم علمی‌اند هم با شمار هر چه بیشتری از انسان‌ها سروکار دارد، تاکید بیشتری بر اخلاق می‌بینیم، برای نمونه در حوزه پزشکی از دیرباز سوگندنامۀ بقراط را به عنوان یک سند معتبر و مهم در دست داریم که نشان می‌دهد گروهی از انسان‌ها که به یک حرفه خاصی باور دارند، باید فراسوی قوانین و مقررات جمعی، به صورت شخصی نیز شؤون خاصی را رعایت کنند. این امر بر فرهنگ ما نیز تاثیر گذاشته است، برای مثال زکریای رازی پزشک حاذق و حکیمی است که در زمینه اخلاق پزشکی بحث‌های بسیار ارزشمندی دارد. ابن سینا نیز همین طور است و در قانون به طور مشخص به ویژگی‌های اخلاقی پزشکی اشاره دارد. یا فتوت‌نامه‌ها در جامعه ما نمونه‌های بارز از آثاری‌اند که به اخلاق حرفه‌ای اصناف مختلف می‌پردازند، به طوری که از نانوا گرفته تا بنا. پس از این توجه به اخلاق حرفه‌ای که کمابیش در جوامع گوناگون تجلیات خاصی از آن را می‌توان دید، امروزه اخلاق حرفه‌ای در چارچوب فلسفۀ اخلاق به رشتۀ جذابی تبدیل شده که به‌ویژه در مشاغل حساس اهمیت خاصی یافته است. شاید بتوان گفت حرکت اصلی در زمینۀ پزشکی و پژوهش‌های زیست‌شناختی، به‌ویژه در زمینۀ ژنتیک، ایجاد شد و به دیگر حوزه‌های علمی و پژوهشی تسری یافت. اینک کمتر حرفۀ مهمی در جوامع پیشرفته وجود دارد که از گونه‌ای منشور و آیین‌نامه یا کدهای اخلاقی برخوردار نباشد. در کشور ما هم در چارچوب اخلاق حرفه‌ای کوشش‌های زیادی دیده شده است.

به پیشینه نظری بحث اخلاق در میان متفکران و همچنین در سنت ما اشاره کردید. اگر موافق باشید به بحث دانشگاه و اخلاق بپردازیم. ما نزدیک به صد سال است که دانشگاه داریم و نظام آموزش عالی ما روزبه روز در حال گسترش یافتن است. آیا اخلاق وارد کار پژوهشی ما نیز شده است یا خیر؟

بله. ما در حوزه کار دانشگاهی از پیش از انقلاب تا به امروز به هر حال مجموعه‌ای از اصول را، نوشته یا نانوشته، در زمینه اخلاق حرفه‌ای علمی رعایت می‌کردیم. مثلاً یکی از اصول در پژوهش علمی رعایت عینیت و بی‌طرفی است. این هم در سنت ما ریشه‌های دیرینه دارد. برای مثال می‌بینیم که ابوریحان بیرونی در کتاب تحقیق ماللهند کاملا بی طرفی و اخلاق پژوهشی را رعایت کرده است و نگاهی حقیقت جویانه داشته است و سوگیری ویژه‌ای نداشته است. این آثار برای ما کمابیش الگو بوده‌اند. به‌ویژه در عصر طلایی پژوهش و علم در جهان اسلام که به اعتقاد من تا اوایل قرن نهم هجری هم به صورت جویبارهائی تداوم داشته است، این حضور اخلاق در پژوهش علمی را شاهدیم. البته ممکن است موارد استثنایی نیز دیده می‌شود، مثلا خواجه در پروژه بزرگش رصدخانه مراغه، وقتی زیج ایلخانی را تألیف یا تدوین می‌کرد، آگاهانه و ناآگاهانه دست به گونه‌هائی از انتحال و استفاده از دستاوردهای حتی نادقیق پیشینان، آن هم بدون ذکر منابع، به منظور سرهم‌بندی هر چه سریع‌تر پروژه، زد هر چند کسانی چون قطب الدین شیرازی و شمس مغربی متوجه این امر بودند. در تعیین جانشین برای ریاست رصدخانۀ مراغه هم ‌بی‌اخلاقی و بی‌سیاستی وجود داشته و یک از علل یا دلایل فروپاشی رصدخانه رفتارهای غیراخلاقی خواجه بود چه بنابرمقتضیات بوده باشد چه بنابر ملاحظات شخصی خود خواجه.

چرا شخصیتی مثل خواجه نصیرالدین طوسی با آن مراتب علمی و شخصیت بزرگ و به عنوان کسی که کتاب اخلاق ناصری نوشته، چنین عمل غیراخلاقی انجام میدهد؟

احتمالا اگر از خود خواجه می‌پرسیدند، به سیاست و مقتضیات شرایط روز و مصلحت‌سنجی ارجاع می‌داد، مانند اصرار هولاکو خان بر عرضۀ هر چه سریعتر حاصل رصدخانه و غیره. یا تشخیص او مبنی بر این که پسرش از هرکس دلسوزتر است برای ادارۀ رصدخانه و حفظ میراث خواجه. اتفاقاً مدتی است که متنی هم منسوب به کسی به نام شیخ ابوالحسن کسلانی در رسانه‌ها منتشر شده که گفته شده از شاگردان خواجه و صاحب ظنزنامه‌ای به نام «اسرار اللطیفه و الکسیله» بوده. در آن متن روزی در بغداد خواجه راز بی اخلاقی مسلمانان در ارتکاب دزدی و دروغ و غیره را به او می‌گوید. من نمی‌دانم اصولاٌ کسی به این نام شاگرد خواجه بوده و چنین کتابی نوشته یا نه. ولی چه این رویداد و بیان این مطالب راست باشد چه راست نباشد روح حاکم بر این متن با روان‌شناسی بسا کسان تطبیق دارد و من با همۀ ارادتی که به خواجه دارم می‌ترسم، زبانم لال، خواجه گاهی دچار چنان لغزشی شده باشد که این متن آن را نکوهش می‌کند. در این متن به خواجه نسبت داده شده که علت تخلف از احکام اخلاقی نزد مسلمانان متأسفانه وجود «اما»ها و «اگر»های بسیار به عنوان استثناءکنندۀ کلیت یا عمومیت احکام است که احکام را به صورت استثناء نقض می‌کنند و بتدریج نقض احکام خود به صورت قاعده درمی‌آید. در هر صورت در رفتار اخلاقی توجیهات مبتنی بر شرایط و مقتضیات و تمسک به شروط برای گریز از قاعده پذیرفتنی نیست. بسا کسان در روزگاران مختلف دچار اضطرار برای دروغگویی و تقلب و جعل مطلب و سرقت مطالب دیگران شده‌اند و می‌شوند. این شرایط اضطرار نمی‌تواند مجوزی برای ارتکاب عمل غیراخلاقی باشد.

به بحث اخلاق در دانشگاه برگردیم، امروز وضعیت چگونه است؟

امروز با شمار زیادی از دانشگاه‌ها و دانشجویان در ایران مواجه هستیم که در تاریخ ایران بی سابقه است و در سطح جهان نیز کم نظیر است. ما طی ۳۰-۴۰ سال تعداد دانشجویان در حال تحصیل را به بالای ۴ میلیون نفر رسانده ایم. البته که افزایش فارغ‌التحصیل دانشگاهی برای کشور ضروری بوده است. ولی در کنار کمیت تا چه اندازه به کیفیت بها داده شده؟ این سیطره کمیت به تعبیر رنه گنون البته آسیب‌ها و آفت‌های خودش را دارد که در انواع رفتارهای غیراخلاقی تجلی یافته. بنابراین امروز بیش از هر زمان درگیر بحث اخلاق در علم و پژوهش هستیم. اتفاقات ناگواری که در سال‌های اخیر در این زمینه رخ داده، ضرورت پرداختن به بحث اخلاق در دانشگاه‌ها را پدید آورده است. یعنی باید به تحلیل رفتار اخلاقی بپردازیم و چرایی مطلوبیت آن را به لحاظ منطقی و عقلانی از یک سو و چگونگی امکان تحقق آن را از سوی دیگر نشان دهیم.

به ضرورت بازاندیشی در مبادی اخلاق برای عملی شدن هنجارهای اخلاقی در دانشگاهها اشاره کردید. به نظر میرسد در دوران جدید در جامعه علمی ما دو گسست مهم ایجاد شده است، نخست گسست از نظام آموزشی قدمایی اعم از افلاطون و ارسطو و خواجه نصیر از سویی و دوم گسست میان شرق و غرب. یعنی نخست تمایزی که میان پارادایم حاکم بر اخلاق شناسی کهن مبتنی بر اخلاق فضیلت بود با پارادایم حاکم بر اخلاق جدید که عمدتا بر پیامدگرایی و وظیفه گرایی تاکید دارد و دوم تمایزی که میان فرهنگ و اندیشه ما هست با فرهنگ و اندیشه غربی. یعنی متفکران غربی تلاش میکردند تبیینی این جهانی و سکولار از اخلاق در نسبت با سیاست و زندگی روزمره ارائه دهند در حالی که متفکران ما تبیینی دینی و الهی از اخلاق ارائه کردند. شما اشاره کردید که در دوران جدید و با گسترش دانشگاههای ما، ضرورت بحث از اخلاق بیشتر شده است. این ضرورت از کجا ناشی میشود؟ آیا به این گسست‌هایی که اشاره شد، ربط دارد؟

به یک معنا می‌توان این ضرورت را ناشی از همین گسست‌ها دانست که بازنگری در اخلاق به طور عام و اخلاق حرفه‌ای به طور خاص را ضروری می‌سازد. در واقع نگاه سنتی به اخلاق بیش از اندازه فردگرایانه بوده است و به فرد بما هو فرد توجه دارد و به همین خاطر بر فضیلت گرایی تاکید دارد. یعنی به نقش اخلاق در روابط اجتماعی توجه نمی‌‌کند. به همین دلیل است که به‌ویژه در سنت ما متأسفانه بحث اخلاقی به سمت اندرز و نصیحت پیش رفت، بی آن که به مبانی نظری اخلاق توجه کند و به این بپردازد که ۱) اخلاق دقیقاً چیست؟ ۲) خاستگاه اخلاق چیست و از کجا نشأت می‌گیرد؟ ۳) اخلاق برای چیست و به چه کار می‌آیدد؟ ۴) آیا می‌توان از هر فرد رفتار اخلاقی را انتظار داشت؟ ۵) برای تحقق رفتار اخلاقی چه شرایطی لازم‌اند؟

البته به اعتقاد من با بحث دقیق می‌توان نشان داد که این قابلیت در مباحثی که متفکرانی نظیر ارسطو مطرح کرده‌اند وجود دارد که به این پرسش‌ها پاسخ دهد. اما در سنت ما این اتفاق نیفتاد. به همین دلیل است که بحث اخلاق ارسطویی در سنت ما به طور جدی مورد توجه قرار نمی‌‌گیرد و پیوند آن با سیاست مغفول می‌ماند. ما در ابن سینا و سهروردی مباحث اخلاق نظری نمی‌بینیم. اگر از نوشته‌های مسکویه و خواجه بگذریم هیچ فلسوفی نداریم که به گونه‌ای جدی به این بخش از حکت عملی پرداخته باشد. آنچه در ابن سینا می‌بینم به گونه‌ای پراکنده و جسته-گریخته است. اخلاق فضیلت‌گرا هرگاه به سیاست و جایگاه اجتماعی افراد توجه نداشته باشد فردگرایانه خواهد بود. اما آشکار است که انسان موجودی اجتماعی است. این امر در جوامع پیچیده بیشتر خود را نشان می‌دهد. به همین دلیل گرایش‌های تکلیف‌گرایانه و پیامدگرایانه به اخلاق پدید آمد. البته اخلاق فضیلت‌گرا در کنار اخلاق تکلیف‌گرا به برخی نخبگان و فرهیختگان منحصر و محدود شد. مباحث گسترده‌ای میان اندیشمندان غربی درباره جایگاه هر یک از این مکاتب بزرگ اخلاقی صورت گرفت، اما ما متأسفانه به این مباحث کمتر توجه کردیم و به این نپرداختیم که شرایط عمل اخلاقی چیست. جامعه ما نیز به هر حال به تدریج از میانه دوره قاجار به سمت تجدد و ایجاد نهادهای مدرن رفت و تقسیم بندی‌های اجتماعی گسترش و عمق و پیچیدگی بیشتری پیدا کرد. در نتیجه این تحولات برای متفکران ما نیز آشکار شد که باید به اخلاق توجه بیشتری صورت بگیرد. اما در عمل این اتفاق نیفتاد و متأسفانه تا به امروز نیز کمابیش چنین است، هرچند از سوئی به واسطۀ انقلاب و نوع حکومت تبلیغ اخلاق در کشور زیاد است و از سوی دیگر آثار قابل توجهی در فاسفۀ اخلاق ترجمه و حتی تألیف شده‌اند. علت اصلی مشکلات اخلاقی ما این است که ما تأمل جدی نداشتیم که اولاً از انسان چه انتظاری داریم و ثانیاً آن انتظارات در چه شرایطی برآورده می‌شوند؟ یک انسان که در خلاء رشد نمی‌‌کند و در ظرف اجتماعی خاص پرورش می‌یابد. ما شرایطی برای شهروندان فراهم کرده‌ایم که اگر رفتار غیراخلاقی نداشته باشند، کارشان پیش نم‌رود. در نتیجه برای گسترش اخلاق و تشویق افراد به رفتار اخلاقی باید شرایط اجتماعی و سیاسی را بهبود بخشید، به صورتی که عمل و رفتار اخلاقی برای افراد هزینه در بر نداشته باشد و حتی به آنان یاری رساند. بنابراین اخلاق در عین آن که امری فردی است، پدیده‌ای اجتماعی است. ما نتوانستیم رابطه دیالکتیکی میان فرد و جامعه یا میان کنشگر و ساختار را تبیین کنیم، همواره یا صرفا به کنشگر توجه کرده‌ایم یا به ساختار. از عموم آدمیان نمی‌توان انتظار داشت که مثل نخبگان رفتار کنند. ما نمی‌‌توانیم شب و روز در رسانه‌های جمعی به مردم اندرز بدهیم، در حالی که در عمل شرایطی ایجاد کنیم که افراد مجبور باشند برای گذران زندگی ناگزیر از عمل غیراخلاقی باشند. در غرب این نسبت تا حد زیادی فرد و جمع تبیین شد. متفکران غربی به بنیادهای فکری اخلاق با دقت بیشتری نگاه کردند و با نگرشی رئالیستی و تجربه‌گرایانه جایگاه اخلاق در زیست جمعی را تبیین کردند. به همین دلیل به سمت نگرش‌های پیامدگرایانه و در اخلاق رفتند. ما با مبانی عقلانی مکاتب اخلاقی گوناگون اعم از فضیلت‌گرا و پیامدگرا تکلیف‌گرا آشنا نشدیم. در نتیجه امروز ما شاهد سوء رفتار در حوزه‌های گوناگون جامعه از جمله در امور علمی و پژوهشی‌ایم.

از دید خود شما کدام یک از گرایشها در فلسفۀ اخلاق قابل دفاع است؟

من خودم سعی می‌کنم میان این سه گرایش کلی تلفیق ایجاد کنم. به باور من هرگاه شرایط تحقق رفتار اخلاقی فراهم شود سه نگرش در اخلاق به سوی هم ‌می‌گرایند و پیوندهای وثیقی می‌یابند. نخبگان جامعه باید به هر سه نگرش در فلسفۀ اخلاق توجه کنند. این سه در مرحله نهایی یکی هستند. رفتار اخلاقی در چارچوب اخلاق فضیلت به واقع پیامدهای مثبت هم دارد و تکلیف فرد نیز تلقی می‌شود. به‌ویژه که آنچه کانت به عنوان قاعده زرین اخلاق مطرح می‌کند و آن را تئوریزه می‌کند، یعنی این اصل که «چنان عمل کن که شیوه عمل تو به قاعده کلی برای همگان بدل شود»، امر جدیدی نیست و روایت‌های مشابهی از این سخن را نزد متفکرانی چون کنفوسیوس یا در توصیه‌های دینی جامعۀ خودمان نیز می‌بینیم. به عبارت دیگر قاعده زرین اخلاق، سابقه‌ای به دیرینگی زیست اجتماعی انسان دارد و می‌گوید که برای تشخیص عمل اخلاقی من باید خودم را جای دیگران بگذارم. بنابراین به نظر من باید هر سه مکتب اخلاقی به یکدیگر بپیوندند. این امر هم زمانی صورت می‌گیرد که رابطه میان جمع و فرد تبیین شود. اگر ارسطو گفت که سیاست عبارت است از اخلاق اجتماعی و اخلاق عبارت است از سیاست فردی، به این دلیل بود که به این رابطه توجه داشت. اما در سنت ما به این مهم توجه نشد. به همین دلیل متأسفانه در جامعه ما نه فلسفه سیاست رشد کرد و نه فلسفۀ اخلاق. بعد از فارابی و مسکویه در این دو حوزه اتفاق مهمی روی نداد. در این خلاء بود که بسیاری به پیوند دادن اخلاق به دین پرداختند. در حالی که التزام به اخلاق صرفا وابسته به نهاد دین و منابع دینی نیست. ما در جوامع مختلف با سنن و ادیان مختلف شاهدیم که رفتار و ضوابط اخلاقی رعایت می‌شود، بدون این که الزاما به دیانت ربطی داشته باشد. بنابراین پیوند زدن هنجارهای اخلاقی با مبنای برون‌انسانی برای ما مشکل ایجاد کرده است. البته اگر منابع برون‌انسانی و دینی به رفتارهای اخلاقی توصیه می‌کنند، باید توجه کنیم. اما باید به مبادی مستقل اخلاق نیز توجه جدی داشته باشیم. با توصیه‌های صرف و اندرزنامه‌ها نمی‌‌توان جامعه را به اخلاق هدایت کرد. به‌ویژه که متأسفانه ما شرایطی را فراهم کرده‌ایم که افراد می‌توانند با بداخلاقی و بدرفتاری به مقامات عالی برسند. این موارد را در دانشگاه نیز داریم. علاوه بر گسترش بی‌اخلاقی در رفتار دانشگاهیان افرادی را داریم که در مناصب بالا هستند و به دانشگاه می‌آیند و می‌خواهند با دروغ و فریب و تقلب به مدارک یا مقامات دانشگاهی دست یابند.

از سخن شما میتوان نتیجه گرفت که به رغم این که دانشگاه داریم، اما نظام آموزش عالی ما در غیاب تبیین مباحث اساسی اخلاق و ربط و نسبت آن با جامعه شکل گرفته است. پیامد این امر چیست؟

البته زمانی که نظام آموزش عالی در ایران شکل گرفت نه تا بدین اندازه نیاز به چنان تبیین‌هائی داشته‌ایم، نه زمینه تا بدین اندازه برای رفتار غیراخلاقی آماده بود. نیاز به این تبیین‌ها در این روزگار است که بسیار مبرم است زیرا هم جامعه بزرگتر و پیچیده‌تر شده هم آموزش عالی بسیار گسترش یافته. پیامدها نبود چنین تبیین‌هائی بسیار خطرناک است. ما علی رغم آن که رشد کمی زیادی در حوزه‌های گوناگون داشتیه‌ام، اما فاقد رشد کیفی متناسب با آن بوده‌ایم. ما بجز برخی رشته‌های خاص مثل پزشکی یا شیمی یا چند رشتۀ دیگر رشد کیفی خوبی نداشته‌ایم. رشد در این موارد خاص هم دلایل و علل موردی خاص داشته. در بخش اعظم علوم پایه و علوم انسانی، با وجود شمار عظیم فارغ التحصیلان، سهم ناچیزی در تولید علم در عرصه بین الملل داریم. ممکن است بگوییم تعداد مقالات ما زیاد شده است. این به خودی خود شاید خوب تلقی شود. اما باید دید کیفیت آن مقاله‌ها چگونه است یا نویسنده‌ها چه کسانی‌اند. این فزون بر عرضۀ آمار دروغ در این زمینه است. مثلا یکی از وزرا وقتی می‌خواست از مجلس رای اعتماد بگیرد، ادعا کرد که ۶۶ مقاله ISI دارد و فردی نیز در دفاع از او ادعا کرد که ۸۶ مقاله دارد. با بررسی بی‌درنگ معلوم شد که در سایت او تنها ۳ مقاله به اسم او نوشته شده که از این ۳ مقالۀ ادعایی از دو مقاله هیچ نشانی در اینترنت نبود. بعد مجلۀ نیچر اعلام کرد که مقالۀ سوم، یعنی تنها مقاله از این فرد، تقلبی است و از یک مقاله چینی کپی شده است. خوشبختانه با الکترونیک شدن جستجوها بسیاری از این ادعاها را می‌شود راستی‌آزمایی کرد. در هر صورت ما دچار غلبه و سیطره کمیت شده‌ایم و این سبب شده که به کیفیت ما ضرر بزند. نمونه‌هایی از سرقت‌های علمی ما که نشریه‌های خارجی مثل نیچر منتشر کردند، باعث شد که با آبروی آموزش عالی ما که در آن استادان و دانشجویان شریفی نیز حضور دارند بازی بشود. علاوه بر آن ما شاهدیم که به شکل زشتی این بی اخلاقی علمی هم گسترش یافته هم ابعاد جدید و متنوعی پیدا کرده. مثلا می‌بینیم که استادی در یک سال ۵-۶ پایان نامه و رساله می‌گیرد، در حالی که فرصتی به خواندن آن‌ها و راهنمایی دانشجویان اختصاص نمی‌دهد. این امر هم در دانشگاه آزاد و هم در دانشگاه‌های دولتی دیده می‌شود. در موارد بسیاری با تأسف و خُردی اعصاب شاهد بوده‌ام که استادان راهنما و مشاور پایان‌نامه یا رساله را نمی‌خوانند و از استاد داور نیز انتظار دارند که به آن نمره بدهد در حالی که پایان‌نامه یا رساله بسیار مشکل دارد یا پر از انتحال است یا چه بسا دیگران آن را برای دانشجو نوشته‌اند. اگر روزی تحقیق و تفحص از رساله‌ها، در رشته‌های گوناگون، راه بیفتد معلوم می‌شود که چه فاجعه‌ای روی داده است. بسیاری از افراد بدون این که نقشی در نوشتن پایان نامه داشته باشند، با پرداختن پول پایان نامه می‌خرند و از آن دفاع می‌کنند و مدرک می‌گیرند. این شرم‌آور است که بر در و دیوار دانشگاه تهران یا دانشگاه ما که معمولاً پس از دانشگاه تهران بیشترین تعداد پایان‌نامه و مقاله را در سال دارد آشکارا اعلامیه فروش پایان نامه و مقاله ISI می‌بینیم و هیچ دستگاهی نیز نیست که جلوی آن‌ها را بگیرد، در حالی که این جرم مشخص است. البته مصوباتی در مجلس صورت گرفت. اما متأسفانه نهادهایی مثل قوه قضائیه اقدامی نمی‌‌کنند، و برخی از نمایندگان مجلس خود متقلب‌اند یا قانون را به اشکال مختلف زیر پا می‌گذارند. یکی از علل این است که متأسفانه بخشی از دولتمردان خود به شکلی ذینفع‌اند، یا خودشان از این طریق مدرک گرفته‌اند یا به دانشجویانشان اجازه می‌دهند مدرک همین گونه مدرک بگیرند یا چشمانشان را بر مراکزی که در این زمینه مرتکب جرم می‌شوند می‌بندند. افزایش سن تحصیل و اجازه دادن به افراد که با داشتن شغل به تحصیل بپردازند به مدرک‌گرایی دامن زده. من متأسفم که بگویم شماری از کسانی که هزینۀ تحصیلشان نه از سوی خودشان بلکه از سوی مراکز و بنیادهای گوناگون، یعنی در اصل جیب ملت، پرداخت می‌شود همچنین شماری از افراد شاغل که بعضاً از جایگاه بالائی در دستگاه حکومتی برخوردارند، در تحصیل وضع مطلوبی ندارند و آسیب جدی به آموزش عالی وارد می‌کنند. این عرض بنده هیچ چیز از نثار ستایشم به کسانی که در جایگاه‌های گوناگون به کشور خدمت کرده‌اند و خدمت می‌کنند کم نمی‌کند. ولی فکر می‌کنم لازم است مسئولان با دلسوزی لازم برای کشور به آسیب‌شناسی این موارد بپردازند. شمار زیادی از دانشجویان در مجله‌های شبه‌علمی با پرداخت پول مقالاتی پر از غلط منتشر می‌کنند. حتی گاهی با این مقالات جایزه هم می‌گیرند. جالب است که برخی برای این اقدامات کلاه شرعی هم می‌دوزند! اینجاست که ضرورت توجه به اخلاق و شرایط امکان رفتار اخلاقی به میان می‌آید. به نظر بنده استاد نباید اجازه بدهد اسمش ابتدای مقاله‌ای که ارزش علمی ندارد، یا خودش نقشی در نوشتن آن ندارد چاپ شود و حتی نباید اجازه بدهد آن دانشجو با چنان مقاله‌ای فارغ التحصیل دانشجو شود. به نظر من ۱) نوشتن مقالۀ معتبر برای دانش‌آموختگی دانشجو ضروری است؛ ۲)ذکر نام استاد همراه با نام دانشجو ضروری است؛ ۳) لازم است که استاد در نگارش چنین مقاله‌ای نقش داشته باشد؛ ۴) نباید استاد بابت مقاله‌ای که با دانشجو نوشته برای ترفیع و ارتقاء امتیازی بگیرد. اینک در شرایط از هم‌گسیختگی اخلاق شاهدیم که الف) شماری از دانشجویان خودشان مقاله نمی‌نویسند (همچنان که شاید پایان‌نامه یا رساله را خودشان ننوشته باشند)؛ ب) استاد بی آن که مقاله (و پایان‌نامه/رساله) را خوانده باشد، آن را تأیید می‌کند و نام خود را در زیر آن قرار می‌دهد (وبعضاً دانشجو را وامی‌دارد که تعداد مقاله با نام استاد را بیشتر کند)؛ پ) بابت چنین مقاله‌ای هم پاداش مالی دریافت می‌کند هم امتیاز؛ و ت) برای دستیابی به شمار بیشتری از رساله/پایان‌نامه و برخورداری از مزایای مالی و دیگر امتیازها سرودست می‌شکند.

پیامد رواج این رفتارهای شبهعلمی و غیراخلاقی در دانشگاه برای جامعه چیست؟

نتیجه آن می‌شود که دانشگاه کارکرد اصلی خود را ندارد و علم به معنای واقعی تولید نمی‌‌شود. وقتی مقاله‌ای با عددسازی نوشته می‌شود، مطالبش از جای دیگری اخذ شده‌اند، بخش‌هائی از آن جعلیات‌اند، توصیفاتش دروغین و تحلیل‌هایش ناردست‌اند، آنگاه علمی تولید نمی‌‌شود. آنچه تولید می‌شود، دروغ‌پردازی یا تکرار سخن دیگران و به‌طور کلی ضدعلم و خلاف حقیقت است. البته باید تاکید کنم که در دانشگاه‌های گوناگون افراد شریفی نیز هستند که سعی می‌کنند هنجارهای اخلاقی پژوهش را رعایت کنند. اما متأسفانه بخش زیادی از دانشجویان و استادان درگیر این رفتارهای غیراخلاقی شده‌اند. حتی گاهی فردی صاحب نام مقاله فرد دیگری را به نام خودش منتشر کرده است! یا فرد دیگری مقالۀ سرشار از سرقت علمی را با هر توجیهی به مجله‌ای معتبر می‌دهد. حتی مجلات معتبر نیز گاهی در داوری دچار خطا می‌شوند. امروزه گاهی یک استاد یا یک کارمند واسطۀ پذیرش و چاپ مقاله می‌شود. امروز که سخن از اخذ رشوه یا دستمزد واسطه‌گری برای چاپ مقاله دارد بلند می‌شود. هر جا امتیاز و پول در میان باشد فساد راه می‌یابد و اخلاق را در حد شعار نگه می‌دارد. ذکر انواع و نمونه‌های فساد در آموزش و پژوهش می‌تواند مثنوی هفتاد من شود.

گفتید پیامد این بی اخلاقیها این است که تولید علم صورت نمی‌‌گیرد. خب چه اشکالی دارد؟

پس ما دانشگاه را برای چه تأسیس کرده‌ایم؟ قرار است نهاد دانشگاه بازوی جامعه اولاً در تولید علم و ثانیاً در کاربردی کردن علم برای حل مشکلات باشد. یک بخش علم مباحث نظری و بنیادین است و بخش دیگر آن مباحث کاربردی و عملی. ما در حوزه‌های بنیادی علم نقش جدی در جهان نداریم. در تولید دانش راستین نقش قابل توجهی نداریم. ما حدود یک درصد از جمعیت جهانیم. آمارها می‌گویند مقالاتی که ما تولید می‌کنیم، بیشتر از یک درصد مقالات در سطح جهانی است. علت نیز آن است که دانشجوی تحصیلات تکمیلی زیاد داریم. این از نظر کمی است. اما وقتی به کیفیت و شمار مقالات چاپ شده در مجلات معتبر توجه می‌کنیم، می‌بینیم در مباحث بنیادین علم دستاورد جدی نداریم. اگر هم در میان ایرانیان تولیدی می‌بینید، نتیجه فعالیت ایرانیان خارج از کشور، یا شمار اندکی از پژوهشگران داخلی مرتبط با پژوهشگران خارجی است. در حوزه کاربردی نیز اکثر قریب به اتفاق مقالات و رساله‌ها بی فایده‌اند و فضا اشغال می‌کنند و باید به سطل زباله سپرده شوند. پس دانشگاه چونان نهاد تولید علم در ایران نتوانسته به نسبت حجم خود وظایف اصلی خودش را اولا در بخش بنیادین علم و ثانیا در بخش کاربردی آن انجام دهد. پس بی تعارف در کشور ما تولید علم به معنای راستین کلمه به نسبت تعداد استادان و دانشجویان و پژوهشگران صورت نگرفته و ما عمدتا مصرف‌کننده‌ایم. بگذریم که ظاهراً در برخی زمینه‌های استثنایی مثل حوزه شیمی یا نانو یا سلول‌های بنیادی کارهایی کرده‌ایم. امیدوارم راست باشد. در این زمینه صلاحیت اظهار نظر ندارم. اما امیدوارم به نسبت سرمایه‌گذاری که در این زمینه‌ها صورت گرفته نتیجه نیز مفید باشد. بر پایۀ حساب هزینه-فایده در بسیاری از حوزه‌ها تولید و دستاورد جدی نداشته‌ایم. این واقعیت است که شکل فاجعه‌باری سطح آموزش و پژوهش در ایران پایین آمده است، از دبستان و دبیرستان تا دانشگاه. الان یک دکتر متوسط که از دانشگاه‌های ما فارغ التحصیل می‌شود از یک لیسانسۀ متوسط دهۀ ۱۳۶۰ کم سوادتر است! نظام آموزشی ما به گونه‌ای طراحی شده که چنین افرادی به گونه‌ای انبوه فارغ التحصیل می‌شوند. زمینه فراهم شد تا افراد دانسته و ندانسته به دنبال مدرک‌و خرید و فروش آن باشند و در حوزۀ آموزش عالی افراد به سوئی سوق داده می‌شوند یا سوق می‌یابند که این حوره زیر سیطره کمیت قرار گیرد.

در دانشگاههای ما گذراندن درس اخلاق اسلامی الزامی است. از سوی دیگر در دانشگاههای ما بیلبوردهای آیین نامه اخلاقی کم نیست. اما از مجموع فرمایشهای شما و مشاهدات خودمان به نظر میرسد این اقدامات نتوانسته نظام آموزشی ما را اخلاقی کند. به عبارت دیگر آموزش اخلاق در دانشگاههای ما به سطح اندرزنامه تقلیل یافته و نتوانسته توضیح دقیقی از کارکرد اخلاق در کار علمی و جامعه نشان دهد و آن را در میان دانشگاهیان نهادینه کند. به نظر شما برای ترمیم این مشکل چه باید کرد؟

اینجا وارد بحث کلان می‌شویم. می‌توان یک کتاب با عنوان اخلاق حرفه‌ای دانشگاهی نوشت و همه را ملزم کرد که این کتاب را در قالب واحد دانشگاهی بگذرانند. اما در غیاب زیرساخت‌های کلان، تبدیل به همان کلیشه‌ای می‌شود که اشاره کردید. البته باید درس اخلاق حرفه‌ای و اخلاق علم و اخلاق پژوهش در دانشگاه ما وجود داشته باشند و ما توجیهات و تبیینات نظری لازم را به جامعۀ دانشگاهی عرضه کنیم، اما صرف یک درس یا چند درس به هیچ وجه کفایت نمی‌‌کند. مادامی که ساختار آموزش عالی ما این گونه است، این راه حل‌ها جواب نمی‌‌دهند. مدیریت کلان جامعه باید به معنای راستین کلمه در همۀ حوزه‌ها دموکراتیک و شایسته‌سالار بشود. این باید امری بدیهی باشد که در دموکراتیک‌سازی و شایسته‌سالاری باید به کلیت جامعه چونان یک سیستم یا سامانه نگاه کرد که همۀ اجزای آن در پیوند با یکدیگرند و نمی‌توان انتظار داشت که در یک بخش اصلاحات صورت بگیرد و آن اصلاحات پایدار بمانند بی آن که در دیگر بخش‌ها دست به اصلاح بزنیم. همان گونه که فساد نیز از یک بخش به بخش‌های دیگر سرایت می‌کند. در این ارتباط باید در دانشگاه ما نیز دموکراسی و شایسته‌سالاری نهادینه شوند. دست کم این انتظار را باید مطرح کرد که دانشگاه باید حتی‌المقدور مستقل از سیاست و ایدئولوژی باشد. البته من نمی‌‌خواهم همه مشکلات را به این دو فرو بکاهم. اما هنگامی که کل حاکمیت به‌گونه‌ای شکل گرفته که این دو را در همه نهادها از جمله نظام آموزش عالی تسری می‌دهد، نتیجه این می‌شود که افراد بکوشند از این شرایط به بهترین شکل ممکن بهره‌گیرند ولو آن که رفتارشان فرصت‌طلبانه باشد. این بی‌اخلاقی یا بداخلاقی است. ساختار معیوب و فسادپرور اجازه می‌دهد کسانی رشد کنند که معیار گزینش‌شان معیار دقیق علمی و اخلاقی نیست. این که تخصص و تعهد با یکدیگر ضروری است، سخن مهمی است. اما متأسفانه به‌تدریج تعهد جای تخصص را گرفت و تعهد هم به امری ظاهری بدل شد و افراد فرصت‌طلب در جامعه ما مناصب و جایگاه‌های مهم را اشغال کردند. در نظام پیشین به‌رغم همه انتقاداتی که به حق و به درستی به آن هست، افراد تا حد زیادی بر اساس صلاحیت‌های علمی و حرفه‌ای عضو هیات علمی می‌شدند. حتی در زمینه‌های غیردانشگاهی نیز اگر از افراد تعهد نسبت به حکومت طلب می‌شد، تخصص هم شرط بود. البته رژیم شاه در سال‌های پایانی به‌ویژه از زمانی که حزب رستاخیز یکه‌تاز شد، از شایسته‌سالاری فاصله گرفت. حالا متأسفانه چنین نیست و با گزینش‌هایی که هست، متأسفانه افراد توانا به جایگاه‌هایی که شایستگی علمی و اخلاقی‌شان را دارند نمی‌‌رسند. در دانشگاه‌های دولتی معیارهای گزینش به حدی سیاسی و ایدئولوژیک سخت‌گیرانه بوده که بسیاری از افراد شایسته نتوانستند جذب شوند و ورودشان به دانشگاه آسانتر بود. منشاء اصلی این مشکل آن است که تعریفی صوری، حزبی و ایدئولوژیک از تعهد ارائه شده و به معنای راستین کلمه و در چارچوب اخلاق علمی معنا نشده است. در نظام‌های ایدئولوژیک امکان پیشرفت برای افراد فرصت‌طلب مهیا می‌شود و آنان خود را به گونه‌ای می‌نمایانند که نیستند و کسانی هم که گزینشگری می‌کنند، این افراد ریاکار را ترجیح می‌دهند. نتیجه نیز همین غده سرطانی فساد است که به آموزش عالی هم راه یافته. تا ده سال پیش برای ما سخت بود بپذیریم که در آموزش عالی نیز فساد رواج یابد. اما متأسفانه چنین شد. نشانه‌های آن از سال‌های آغازین دۀ هفتاد در رشوه‌گیری و فروش سؤال امتحانی و جعل مدرک و فروش نمره کمابیش گزارش می‌شد. امروز این امر گسترش عجیبی پیدا کرده. هنگامی که به جای شایسته‌سالاری و تعهد راستین به منافع ملی و اصول اخلاقی و حتی معتقدات دینی منفعت‌طلبی شخصی و قدرت‌طلبی و ثروت‌دوستی از راه تظاهر به تعهد و فرصت‌طلبی رواج یابد، اخلاق علم هم به انحطاط می‌گراید.

شما استاد فلسفه هستید، از منظر فلسفی به نظر شما چه راه حلی برای برون رفت از این وضعیت میتوان یافت؟ آیا اصولا فلسفه میتواند راه حلی ارائه کند؟

قطعاً می‌تواند. اصلاً این یکی از وظایف فلسفه است. البته مسئله تا حدی یک مسألۀ نظری-عملی میان‌رشته‌ای یا چندرشته‌ای است و جامعه شناسان و روان شناسان و عالمان علم سیاست هم باید به آن توجه می‌کنند. اما فیلسوفان در سطح کلان تری به این موضوع می‌پردازند. اصولا من معتقدم که فیلسوفان هم وظیفه تفسیر و تعبیر جهان را دارند و هم وظیفه تغییر آن را. این نکته را در کتاب فلسفه از تعبیر جهان تا تغییر جهان توضیح داده ام. از این نظر مسئله دانشگاه در ایران نیز به معنای دقیق کلمه یک مسألۀ فلسفی یا یک مسألۀ میان‌رشته‌ای با نقش مهم فلسفه است. این فلسفه هم فلسفۀ نظری در طراحی و تبیین ماهیت و ویژگی‌ها و اهداف دانشگاه است هم فلسفه انتقادی که رویکردی انتقادی و تحلیلی دارد. در چنین سطحی البته فیلسوف اولاً می‌تواند از دستاوردهای جامعه شناسان و روان شناسان و اقتصاددانان و… نیز استفاده کند، و ثانیاً برای شناخت و تحلیل و تبیین و نقد دانشگاه باید با آنان گفت‌وگو و هم‌اندیشی داشته باشد. اما اگر بخواهم از این منظر به مسئله دانشگاه و بی اخلاقی آن بپردازم، ناگزیرم که مسئله را در سطح کلان نگاه کنم. به هر حال در کشور ما تغییر سیاسی-اجتماعی-فرهنگی مهمی به نام انقلاب صورت گرفته که در شرایط تصلب یا انسداد سیاسی یکی-دو سال پیش از انقلاب به یک معنا ضروری نیز بوده است. آرمان‌های خاصی نیز برای کارکرد بهتر دانشگاه در دو سطح کمی و کیفی نیز وجود داشته است. قطعا این انقلاب در چهل سال گذشته نیز دستاوردهایی داشته است که باید قدر آن‌ها را دانست. در زمینه آموزش عالی بالاخره رشد کمی ضرورت داشته. اما انتظار داشته‌ایم که این رشد کمی با رشد کیفی همراه باشد. اما می‌بینیم که با همه حسن‌نیتی که نزد بزرگان بوده، فساد بیرون ار دانشگاه به دانشگاه نیز سرایت کرده و به یک وضعیت بحرانی رسیده ایم. یعنی آنچه در آموزش عالی رخ می‌دهد، تافته جدابافته‌ای از کلیت نظام نیست. البته بروز و ظهور این بحران در آموزش عالی با تاخیر صورت گرفته است. اما در هر صورت با شرایطی بحرانی در سطح کشور و در سویه‌های مختلف مواجهیم که به آموزش عالی نیز تسری یافته است. برای یافتن ریشه این بحران باید دید کلان داشت، ضمن این که تاکید می‌کنم هر کس در هر جایگاهی باید اخلاق حرفه‌ای و مسئولیت خودش را تا سر حد امکان رعایت کند. اما مسئله با این راهکار حل نمی‌‌شود. ساختار مریض است و باید بیماری‌های آن را تشخیص داد و حل کرد. بایستی همه ما از مسئولان و کسانی که در سطح کلان کشور را اداره می‌کنند بخواهیم که بپذیرند کشور دچار بحران است و برای برون رفت از این بحران باید با ارادۀ جدی راهکار ارائه داد. ما نیازمند بازنگری کلان در اداره کشور به طور عام و در نهاد آموزش عالی به طور خاص‌ایم. در سطح عام شاید ساده‌ترین و آسان‌ترین گام این است که به سمت تقویت نهادهای دموکراتیک گام برداریم. باید آزادی را به عنوان یکی از شعارهای اصلی انقلاب به معنای راستین کلمه تحقق ببخشیم. متأسفانه امروز در جامعه ما نهادهای انتصابی، نهادهای انتخابی را تحت الشعاع قرار داده‌اند و چنان بر آن‌ها سلطه دارند که نهاد انتخابی واقعی نیستند. سه قوۀ کشور باید براستی دموکراتیک و شایسته‌سالار شوند. در سطح آموزش عالی نیز باید استقلال نهادهای آموزشی و پژوهشی و مدیریت دموکراتیک آن‌ها را به رسمیت بشناسیم. امروز ریاست دانشگاه به صورت انتصابی و از بالا تعیین می‌شود و دانشگاهیان نقشی در تعیین آن ندارند. روزگاری دکتر علی اکبر سیاسی در مقام ریاست دانشگاه تهران به عنوان دانشگاه مادر بر اصل استقلال دانشگاه پای می‌فشرد. بعد از کودتای ۲۸ امرداد، در تبصره‌ای از لایحۀ بودجۀ احتمالاً سال ۱۳۳۴ مجلس این نکته را می‌گنجاند که رئیس دانشگاه تهران از میان سه نفری که وزیر فرهنگ معرفی می‌کند، از سوی شاه انتخاب می‌شود. بعد از آن رئیس دانشگاه به صورت انتصابی توسط شاه تعیین می‌شد. اما در لایه‌های پایین تر هنوز شاهد بودیم که اعضای هیات علمی در برخی موارد اجازه تصمیم‌گیری داشتند. البته از سال ۱۳۵۴ به بعد با فراگیری هر چند کاریکاتوری حزب رستاخیز و یکه‌تازی بیشتر ساواک سیاست و ایدئولوژی سلطۀ بیشتری یافتند. پس از انقلاب هم که وضعیت چنان شد که به اینجا رسیده‌ایم. زمانی که دانشگاهیان نتوانند خودشان برای دانشگاه تصمیم بگیرند، و در عین حال در آنچه به دانشگاه ربط دارد نقش نداشته باشند، دانشگاه در بعد دموکراتیک و از حیث آزادی و ایفای نقش دانشگاهیان در تعیین سرنوشت بر ای آن دچار مشکلات اساسی می‌شود. ما کشوری با تمدن و فرهنگ کهن هستیم و دوره‌های درخشان علمی و فرهنگی کم‌نظیری داشته‌ایم. امروزه برای ارتقای جایگاه دانشگاه در تولید علم تا سطحی که با سطح کمی دانشگاه متناسب باشد نیازمند آسیب‌شناسی دقیق در سطح ملی و سطح دانشگاهی هستیم. با ایجاد شرایط درخور و تضمین‌های لازم است که می‌توان از بدنۀ دانشگاه و اکثریت استادان و کارکنان انتظار رفتار اخلاقی داشت. بنابراین ساختار کلیت جامعه و حاکمیت به طور عام و ساختار دانشگاه به طور خاص در نحوۀ کارکردشان اهمیت می‌یابد. دانشگاه نیز متشکل از افراد به‌علاوۀ سازمان است. افراد در رفتار فردی باید بکوشند تا شؤون اخلاقی را رعایت کنند، ولی سازمان هم باید رفتار اخلاقی داشته باشد. رفتار اخلاقی سازمان در رفتار شایستۀ سازمان بازتاب دارد که خود در ساختار و روابط دموکراتیک و شایسته‌سالار تجلی می‌یابد. آنچه عرض کردم بحث کلان در ساختار ادارۀ کشور بود. در پیوند با لزوم تجدید نظر در نحوۀ ادارۀ کشور، باید این را نیز عرض کنم که پالایش و تجدید ساختار آموزش عالی نیز ضروری است. مدرک‌گرایی و غفلت از شایسته‌سالاری باعث شده‌اند که به نسبت تقاضا، مراکز زیادی در آموزش عالی ایجاد شوند و خود در عرضۀ کالا به ایجاد تقاضا نیز دامن بزنند. در چنین جامعه‌ای گرایش به ایجاد مراکز آموزش عالی زیاد شده که در ایجاد انواع «دانشگاه» دولتی و غیردولتی تجلی یافته در حالی که بخش عظیمی از این‌ها حتی کالج کوچک نیز نیستند تا چه رسد به دانشگاه. امتیاز شمار زیادی از دانشگاه‌های غیردولتی بر پایۀ رانت‌خواری به اشخاص حقیقی یا حقوقی داده شده. در همان چارچوب بازنگری اساسی در ساختار مدیریت کشور لازم است که آمایش دقیق آموزش عالی کشور صورت گیرد و مراکز آموزش عالی غربال شوند و بر پایۀ استانداردهای لازم همۀ مراکز فاقد شرایط لازم منحل شوند و مراکز ذیصلاح حفظ شوند و متولیان سیاستگذاری آموزش عالی دست از اعمال تبعیض نسبت به مراکز غیردولتی بردارند. جامعۀ ما به این جراحی (در کنار و در پیوند با جراحی‌های دیگر در وزۀ سیاست و اقتصاد و فرهنگ و غیره)، با رعایت تقوای لازم در عرصۀ علم و پژوهش، نیاز دارد. نفی مدرک‌گرایی شمار متقاضیان مدرک را در حد تعداد مراکز آموزشی معتبر نگه خواهد داشت. در فضای دموکراتیک و شایسته‌سالار که رانت‌خواری و گروه‌گرایی و فرصت‌طلبی جائی ندارند می‌توان انتظار داشت که اخلاق فردی و اخلاق حرفه‌ای در همۀ زمینه‌ها، از جمله در دانشگاه و فعالیت علمی به بهترین شکل رعایت شود.

منبع اصلی: مجلۀ دانشگاه امروز، سال دوم، شمارۀ سوم، پاییز و زمستان ۱۳۹۷، صص. ۹۰-۱۰۱

لینک مطلب در تریبون زمانه


در همین زمینه