* مطالب این بخش برگرفته از «تریبون زمانه» هستند. تریبون زمانه، آنچنان که در پیشانی آن آمده است، تریبونی است در اختیار شهروندان. همگان میتوانند با رعایت اصول دموکراتیک درج شده در آییننامه تریبون آثار خود را در آن انتشار دهند. زمانه مسئولیتی در قبال محتوای این مطلب ندارد.
علت گرایش روزافزون به احزاب راست افراطی و ناسیونالیست دراروپا، آمریکا و سایر نقاط جهان چیست؟ آیا اروپا میتواند از خیزش راست افراطی جان سالم به در ببرد؟ چرا چپ نتوانسته پتانسیل انقلابی موجود را بسیج کند؟ امروز چپ چگونه می تواند ابتکار عمل را به دست بگیرد و ارزشهای خود را بازسازی کند؟ اسلاوی ژیژک و آدریان جانستون دو فیلسوف و نظریهپرداز چپ به این پرسشها پاسخ میدهند.
دونالد ترامپ، رییس جمهور راستگرای آمریکا
اسلاوی ژیژک در ایران آنچنان چهره شناختهشدهای است که نیاز چندانی به معرفی او احساس نمیشود. نظریات او همواره واکنشهای منفی را در فضای فکری جهان به دنبال داشته است و شکی نیست که نظرات او درباره اقبالیافتن راست افراطی در اروپا و سراسر جهان نیز از این قضیه مستثنا نیست. آنچه در ذیل میآید بخشی از گفتوگویی است که محوریت آن موضوعاتی است سراسرمتفاوت با مبحث رشد ناسیونالیسم، خیزش راست و خصلت تصادفی نهفته در متن نیز از همین امر ناشی میشود. ژیژک در گفتوگوی خود با روزنامه «شرق» همچنان بر موضع بدبینانه خویش پای میفشارد و تأکید میکند که راه برونرفت از مخمصهای که گرفتار آن هستیم، شاید آنچنان هم که در نگاه نخست به نظر میرسد ساده نیست. این نظریهپرداز اسلوونیایی دست آخر چنین نتیجه میگیرد که تنها چپی رادیکال میتواند آنچه را در میراث لیبرال هنوز ارزشمند است حفظ کند و ورق را برگرداند.
اسلاوی ژیژک
دلیل اقبال روزافزون احزاب راست افراطی و ناسیونالیست در سراسر اروپا و همچنین جهان چیست؟
راستش نکته اینجاست که پس از پیروزی احزاب ضدمهاجر و اروپامحور در کشورهایی مانند فرانسه و بریتانیا، بسیاری از لیبرالها بهشکلی ابلهانه خود را متعجب و نگران نشان دادند. مشکل این نیست که چرا احزابی از این دست دارند قدرت را به دست میگیرند. پرسش کاملا برعکس است: چرا جهش بزرگ این احزاب مهاجرستیز و ناسیونالیست تا این اندازه به درازا کشید؟
اینکه دختر ژان ماری لوپن آشکارا از حرفهای نژادپرستانه پدرش انتقاد میکند، هدفی ندارد جز حفظ چهرهای انسانی برای خود. البته ممکن است اینها همه از پیش برنامهریزی شده باشد اما در نهایت هیچ اهمیتی ندارد. مهم این است که امروزه ما با ناسیونالیسمی مواجه هستیم که میان دو چهره در تناوب است؛ نخست چهرهای خشن و دوم چهرهای متمدن. در پس این چهره زیبا و متمدن، بدیل وقیحش نهفته. کسی به این نکته توجه نمیکند که بدون ژان ماری لوپن، دخترش هیچ جایگاهی نخواهد داشت؛ این سویه وقیح است که سویه بهنوعی متمدن را تغذیه میکند.
برخی چپهای لیبرال امروزه میگویند با وجود آنکه از اساس با لوپن مخالف هستند، اما در نهایت باید به اقبال این دارودسته در میان کارگران توجه کرد و باید از آن بهره برد. در دهه ۱۹۳۰ و در دوران تصفیههای استالینی و دادگاههای نمایشی پانایت ایستراتی، نویسنده چپگرای رومانیایی، از شوروی بازدید کرد. یکی از مدافعان استالین کوشید درباره ضرورت بهکارگیری خشونت علیه دشمنان به ایستراتی توضیح دهد و او را قانع کند. برای رسیدن به این مهم، او به سراغ این ضربالمثل معروف رفت که «بدون شکستن چند تخممرغ نمیتوان املت درست کرد». پاسخ ایستراتی این بود: «اوکی. تخممرغهای شکسته را میبینم. اما این املتی که میگویید کجاست؟». درباره اظهارات مبتنی بر ضرورت همدستی چپ با راست افراطی برای بهدستآوردن دل توده نیز باید همین را گفت: «بسیارخب. همه تخممرغها را شکستید. اما این املتی که وعدهاش را دادهاید کجاست؟».
به گمان من، بحرانهایی از این دست بهخوبی نشان میدهد که نه مردم بلکه این متخصصان هستند که هیچ ایدهای درباره اوضاع ندارند. در نهایت این موضوع باز ما را برمیگرداند به مثل قدیمی و تکراری والتر بنیامین: «فاشیسم نشانهای است از انقلابی شکستخورده».
شکستهای اقتصادی و ایدئولوژیک اروپا تا چه اندازه توانسته در بسیج نیروهای چپ موثر باشد؟
پیام تظاهرات پوپولیستها در سراسر اروپا یک چیز است؛ اینکه تظاهرکنندگان خوب میدانند که هیچ نمیدانند و هیچ پاسخ موثر و مستقیمی وجود ندارد. با این حال آنچه غریزه و حواسشان میگوید نیز درست است: اینکه قدرتمندان نیز هیچ ایدهای ندارند که اوضاع از چه قرار است. امروزه در اروپا، نابینایان، رهبر نابینایان شدهاند.
نکته دوم تلاش برای سمزدایی از مهاجران و به طور خلاصه مفهوم همسایه است. آیا بهترین نمود این قضیه را نمیتوان در برنامه یوکیپ نایجل فراژ یافت؟ او بارها گفته که مخالفتی با حضور کارگران خارجی در بریتانیا ندارد و بسیار قدردان کارگران سختکوش لهستانی و سهم آنها در اقتصاد بریتانیاست. فراژ گفت که مشکل او همسایگانی هستند که با سابقه بزهکارانه وارد کشور میشوند. این موضع اساسی راست ضدمهاجر «متمدن» و نشانگر سیاست همسایه سمزداییشده است. این در حالی است که فراژ در برنامهای تلویزیونی گفته بود که برخلاف رومانیاییها، مردم آلمان بسیار خوب و سالم هستند و شخصا هیچ مشکلی با آنها ندارد. این همان منطق «قهوه بدون کافئین» است؛ آلمانیهای خوب در برابر رومانیاییهای بد. این نسخه سمزدایی از همسایه تصویرگر تغییر جایگاه از بربریت به بربریت با چهره انسانی است. چپ باید بهخوبی این موضع ریاکارانه را تشخیص دهد و اجازه ندهد که در دام آن بیفتد.
باید بار دیگر به تز بنیامین که پیشتر به آن اشاره کردم، بازگشت. بدون درک درست این تز هیچ آینده خوشایندی پیشرویمان نیست!
آیا اروپا میتواند از خیزش راست افراطی جان سالم به در ببرد یا اینکه باید برای همیشه با این ایده خداحافظی کرد؟
میدانید من آدم بدبینی هستم. لیبرالها معمولا دوست دارند به تشابه میان چپ و «افراطیون» دستراستی اشاره کنند؛ دهشت هیتلر و اردوگاههای مرگش مشابه دهشت بلشویکهاست، القاعده ادامه راه حزب لنین است و.. . آیا این نشان نمیدهد که چگونه فاشیسم جایگزین انقلاب شکستخورده میشود؟ خیزش فاشیسم یعنی شکست چپ، در عین حال نشان از آن دارد که پیشتر پتانسیلی انقلابی در کار بوده و چپ نتوانسته در راستای بسیج آن گام بردارد. مگر نه اینکه همین امر را میتوان امروزه درباره رواج فاشیسم تکفیری گفت؟ آیا خیزش بنیادگرایی همراستا با ازمیانرفتن چپ سکولار در کشورهای مسلمان نیست؟ نمونه این قضیه را بهخوبی میتوان در کشوری مانند افغانستان و همچنین ایالت کانازاس دید که تا دهه۱۹۷۰ پایگاهی برای پوپولیسم رادیکال چپ بود و اکنون بدل به خاستگاه بنیادگرایی مسیحی شده است. همین امر درباره اروپا نیز صادق است: اقبال پوپولیسم مهاجرستیز زاده شکست آلترناتیو چپ برای سرمایهداری جهانی است. بنابراین درسی که باید از میانه این تغییرات بنیادین فراگرفت، این است: تنها چپی رادیکال میتواند آنچه را در میراث لیبرال هنوز ارزشمند است، حفظ کند. اگر چنین نکنیم برای همیشه از دست رفتهایم و عاقبتی بهتر از تکنوکراتهایی نخواهیم داشت که نقاب پوپولیستهای شبهاحساسی را به چهره میزنند.
****
گفتوگو با «آدریان جانستون» فیلسوف و نویسنده مارکسیست آمریکایی
آدریان جانستون
اقبال ناسیونالیسم نتیجه فقدان چپ منسجم است
پروفسور «آدریان جانستون» فیلسوف و نویسنده مارکسیست آمریکایی است. او ریاست دپارتمان فلسفه دانشگاه نیومکزیکو را بر عهده دارد و مطالعات و تألیفاتش متمرکز بر ایدئالیسم آلمانی است. ازجمله آثار جانستون میتوان به «هستیشناسی ژیژک: نظریهای ماتریالیستی و استعلایی در باب سوبژکتیویته» و «بدیو، ژیژک و دگرگونیهای سیاسی: فرازوفرود تغییر» اشاره کرد. آدریان جانستون در این مصاحبه به این نکته اشاره میکند که پاگرفتن راست افراطی و اقبال ناسیونالیسم در اروپا نتیجه فقدان یک چپ منسجم و کارآمد است. او همچنین بر این نکته انگشت میگذارد که ناسیونالیسم، نژادپرستی، فرقهگرایی و… خودْ مولود سرمایهداری جهانی و تضادهای اجتماعی-اقتصادی آن است.
علت رشد ناسیونالیسم و راست افراطی در جهان امروز و اقبال آن در میان توده مردم را چه میدانید؟
به گمان من ریشه این قضیه را باید در سرمایهداری جهانی امروز و ازمیانرفتن تدریجی مشروعیتش جست. پس از بحران مالی ۲۰۰۸، روایت نئولیبرال از جهانیسازی تمام اعتباری را که در دهههای پایانی قرن بیستم از آن بهره میبرد، از دست داد. علاوه بر این، خود جهانیسازی نئولیبرال نیز تضادهای اجتماعی-اقتصادی و نابرابریهایی را به بار آورده که به احساسات ضدسرمایهداری دامن زده است.
با این حال، پیروزی امروزی ناسیونالیسم را میتوان تأییدی غمانگیز بر این حکم معروف والتر بنیامین دانست: «ظهور فاشیسم گواهی است بر انقلابی شکستخورده». تا امروز، ازسرگیری اعتراضات ضدسرمایهداری، به شکل پوپولیستی آن، خود برآمده از نظام سرمایهداری است. به گمان من، ناسیونالیسم، بهویژه در قالب وطنپرستی، نژادپرستی، فرقهگرایی، بیگانههراسی و…، خود از ابزارهای سرمایهداری برای بهانحرافکشاندن نارضایتیهایی است که این نظام را هدف قرار داده است.
اقتصاد جهانی اوایل قرن ۲۱ برخلاف آنچه هوادارانش معتقدند، همزمان باعث ایجاد تنشهای بسیاری میان بسیاری از دولت-ملتهای سرمایهداری شده است. تحلیلگران بسیاری شرایط جهان امروز را با موقعیت ژئوپلیتیکی که پیش از جنگ جهانی اول وجود داشت مقایسه کردهاند و تا حدی هم حق با آنهاست. بنابراین، هماوردیهای بسیاری در عرصه اقتصاد جهانی میان قدرتهای نوظهور وجود دارد و این امر میتواند به آنتاگونیسمهای ناسیونالیستی دامن بزند. بر همین مبنا، جهانیسازی سرمایهداری نیز تضادهایی را میان بنیان اقتصادی خود و شکل سیاسی دولت-ملتها به بار آورده و این امر را بهراحتی نیز نمیتوان حلوفصل کرد. این تضاد و کشمکش خود یکی دیگر از فاکتورهای تعیینکننده در رشد ناسیونالیسم است.
امروزه ناسیونالیسم بسیاری از شعارهای چپ رادیکال را مانند بهبود شرایط زندگی و… از آن خود کرده است. چرا چپ نتوانسته از میراث خود در این زمینه دفاع کند؟
مشکل اینجاست که چپ عمدتا این مسائل را کنار گذاشته است. چپ مشابه همین کار را در اقتصاد کرده و آن را به عرصه منازعه سیاست واگذارده است. البته این حرف من بسیار کلی است و استثناهایی هم وجود دارد. با این وجود، معتقدم که حقیقت بسیاری در همین کلیسازی نهفته است.
در حدود ۵۰ سال گذشته، بخش اعظمی از چپ از ترکیب دو نیروی مرتبط تأثیر گرفته است: یکی، در سطح ملی، شکستهای داخلی در زمینه نزاعهای اقتصادی (بدنامکردن ایدئولوژیک چپ اقتصادی، منازعات اتحادیهای، نقد شبکههای امنیت اجتماعی، نرخ بالای مالیات و…) و دوم، در سطح بینالمللی، واکنشها بر ضد سوسیالیسم واقعا موجود قرن بیستم و انحلال آن (همچنین «اهدافی» که این مشروعیتزدایی از سوسیالیسم به دنبال داشت). بر اثر ترکیب این دو نیرو، چپها از جهتگیریهای تئوریک و عملی گونههای مارکسیسم که همدست فجایع دوران استالین انگاشته شده، فاصله گرفتند. بر همین قیاس، چپ تحت تأثیر جناحهای راست و هواداران سرمایهداری در زمینه اقتصاد، توجه خود را به آن دسته از منازعات معطوف کرد که یا ارتباطی با اقتصاد ندارند یا تأثیر اندکی از آن میگیرند.
به گمان من، نزاع در زمینه زیرساختهای اقتصادی، با تمرکز بر کلیگرایی نوینی که به هزاران ناخرسندی برآمده از سرمایهداری مرتبط باشد، یگانه مسیری است که چپ و بشر از طریق آن میتواند همچنان به حیات خود ادامه دهد و به آیندهای ارزشمند و قابلزیست دست یابد.
بسیاری از نظریهپردازان معتقدند که رشد ناسیونالیسم و راست افراطی میتواند فرصتی برای چپ باشد تا ارزشهای خود را از نو بسازند. این بازسازی چگونه میتواند انجام شود؟
میخواهم حتی از این هم قدمی جلوتر بگذارم. به عقیده من، چپ امروز چهبسا میتواند با معلقکردن (موقت) ارزشهای (اخلاقی و فرهنگی) خود به بازسازی دست یابد. لیبرالهای مترقی چپ و میانهرو بیش از حد دلبسته نفرت چپها از سرمایهداری عوامفریبانه و دستراستی شدهاند، گیرم که این نفرت برحق هم باشد! این نفرت بر اساس آرمانهای چپ کاملا موجه است. با این وجود، به نظر میرسد که این شور و شوق (یا به زبان لکانی، ژوئیسانس) بدل به مانعی برای تفکر و عمل، آن هم به شیوهای که صرفا واکنشی به نیروهای راست نباشد، شده است. در واقع، این مانع سبب شده که چپْ ابتکار و نیروی محرکه خود را از کف بدهد. برای مثال، چپها امروزه در مواجهه با پدیدهای مانند دونالد ترامپ کاملا ضعیف و راکد عمل میکنند. اینکه چپ امروزه میان ناامیدی و مسخرهکردن حرفهای ترامپ، مانند کمدینهای چپ میانهرو، در نوسان باشد، هیچ کمکی به بهبود اوضاع نمیکند. از سوی دیگر، چپها معمولا با تردید به بسیاری از جنبشهای ضدسرمایهداری نگاه میکنند. این نگاه نخبهسالارانه باید عوض شود. البته نمیشود به ایدههای تبعیضآمیز این جنبشها در زمینه جنسیت و نژاد بیتوجه بود، اما نمیشود این حقیقت را هم نادیده گرفت که در بسیاری از موارد همین شعارها باعث توجه مردم به این جنبشها میشود. بنابراین به نظرم نباید صرفا گره در ابرو انداخت و روی خود را برگرداند. در رابطه با کسانی که تحت نظام سرمایهداری رنج کشیدهاند و در نتیجه به راست افراطی و ناسیونالیسم روی آوردهاند، به نظرم باید گناههای آنان را بخشید و به سوی آنان دست یاری دراز کرد. وسوسه میشوم در اینجا از نوعی نشان مسیحی و اجتماعی-سیاسی سکولار سخن به میان آورم. این امر به معنای ارجحیت بخشایش بر عدالت جزایی است. این کار بهخصوص، با توجه به ارزشها و باورهای چپ، چندان هم آسان نیست. با این حال، همانگونه که برتولت برشت در شعر «در ستایش کمونیسم» میگوید: «این کار آسانی است که انجامدادنش خالی از دشواری نیست».
اینکه چپ میگفت —و نمی دانم امروز هم کسی از ایشان میگوید یا نه که —“مذهب افیون توده هاست” باید دقیق تر گفته شود…هر مذهبی چنین نیست…مذاهب سفارشی چنین هستند…
مذهب اصیل میتواند پشتوانه نظری قوی برای چپ گرایی باشد…مذهبی (دینی) که ریشه در خود طبیعت دارد همزاد انسان است…نگران واقعی وضعیت انسان….راهی برای حل مشکلات انسان بوده و خود را زمانی ضروری و تنها چاره کار بما نشان میدهد که بی چاره شده باشیم…راهی برای برون رفت از مشکلاتی که خود ایجاد کرده ایم نداشته باشیم…
مسئله کشف صورت حقیقی دین است…مانند شمشیر زنگ زده ای است که بر دیوار آویزان شده و حالا که بدان نیاز داریم باید آنرا صیقل دهیم…هر چند که انسان های ترسو و بزدل از دست زدن به آن واهمه دارند…با نشان دادن توحش گروه های نادان و جان به لب رسیده و منتسب به دین خود را محق جلوه داده در مقابل این کشف بهانه تراشی ظاهرا علمی میکنند…
مرادی / 02 April 2019
در فرمول بندی آدریان جانستون آنگونه که خود وی می گوید «نزاع در زمینه زیرساختهای اقتصادی، با تمرکز بر کلیگرایی نوینی که به هزاران ناخرسندی برآمده از سرمایهداری مرتبط باشد» می تواند مرز باریکی با پوپولیسم و درغلطیدن به انواع عوامگرایی های چپ نما داشته باشد. نمونۀ چنین سیاستی را در ایران امروز به اشکال مختلف داریم که نقد اکونومیسم و عمل بدان را همزمان انجام می دهند. از حزب های کوچک خارج نشین همچون کمونیست نماهای ضدکارگری، تا تفاله های اصلاحات که صرفه را در چسبیدن به شعارهای اقتصادی دیده اند، تا گروه های ریز و درشت دیگر همگی از همین فرمول بندی تبعیت می کنند. به نظر من چنین نگاهی -اگر فرضاً در مورد چپ اروپا مصداق داشته باشد- در خاورمیانه هیچ محلی از اعراب ندارد. چرا که برخلاف تصور ژیژک و جانستون، در کشورهای نفتی اقتصاد دشتوری رواج دارد و اتفاقاً همۀ جناح بندی ها حول همین تمرکز بر مسائل زیرساختی شکل می گیرد و تقریباً همه از ورشکستگان رژیم تا اپوزیسیون چپ و راست شعار اقتصادی می دهند.
کارو / 03 April 2019
بدفهمی و نفهمی از چگونگی تحلیلِ ماتریالیزم تاریخی از پدیدهء مذهب دو منبع و خاستگاه متفاوت دارد؛ چنین امری میتواند اشتباهی معرفتی باشد و یا ناشی از جایگاه طبقاتی, متاسفانه در هر صورت هر دوی اینان کماکان در بدفهمی و نفهمی مکرر مذهبی باقی می مانند.
حال ببینیم اصل قضیه از چه قرار است.
مارکس در نقد “فلسفه حق” هگل انتقاد خود را به مذهب اینگونه بیان میکند:
“این انسان است که مذهب را میآفریند و مذهب نیست که انسان را میآفریند و در واقع مذهب خودآگاهی و عاطفهٔ انسانی است که یا هنوز خود را نیافته یا آن که تاکنون خود را دوباره گم کردهاست. البته انسان موجودی انتزاعی نیست که خارج از جهان لمیده باشد، بلکه انسان در رابطه با جهان بشر، حکومت و جامعه است. این حکومت و این جامعه است که مذهب یعنی جهان آگاهی وارونه را میسازد.
زیرا که جهان وارونه است و مذهب، تئوری عمومی این جهانست، خلاصهای از دائرهالمعارف آنست، شکل عامه پسند منطق آنست، جوهر شرف معنوی آنست، شور و حرارت آنست، تأیید اخلاقی آنست، مکمل تشریفاتی آنست، بنیان کلی تسلی و توجیه آنست. مذهب تحقق افسانهای ذات انسانی است، زیرا سرشت بشری دارای واقعیت حقیقی نیست؛ بنابراین مبارزه علیه مذهب، مبارزهٔ مستقیم علیه آن جهانی است که عطر معنوی آن، مذهب میباشد. فقر مذهب ضمن آن که بیان فقر واقعی است، در عین حال اعتراض علیه فقر واقعی نیز میباشد.
نیلوفر پارسی / 05 April 2019
مذهب، آهِ شکسته در گلوی محرومان رنجدیده و ریشخند دنیای سنگدلی است که زائیدهٔ روح بیجان شرایط اجتماعی میباشد. دین افیون تودههاست. مذهب به مثابه خوشبختی تخیلی مردم است و از بین بردنش به مثابه مطالبهٔ خوشبختی واقعی آن هاست. مطالبهٔ کنار گذاشتن خیال پردازیها در مورد کیفیت آنست، مطالبهٔ کنار گذاشتن کیفیتی است که به خیالبافیها احتیاج دارد؛ بنابراین نقد بر مذهب، نطفهٔ نقد برزخی است که جلوهٔ قدس آن، مذهب است.”
بنا بر چنین تحلیلی تا زمانی که ساختار های از-خود-بیگانه-زا در جهان جود دارد, مذهب نیز حضور خیالبافانه و افیونی خویش را خواهد داشت.
ناگفته نماند که بزدل ترین و ترسو ترین ذهنیت ها, تفکر مذهبی است, چون جرات نگاهی درست بر جهان و دریافتن بلوغ فکری را ندارد و همواره مسولیت شخصی خویش را به گردن موجودی تخیلی و کاذب می اندازد. و چنین فرافکنی کودکانه ای است که یکی از خاستگاه های توحشِ گروه های نادان و جان به لب رسیدهء دینی است: مانند جنگ داخلی ۱۳۰۰ سالهء مسلمین, که ۱۳ قرن است که بدون وقفه ادامه دارد.
نیلوفر پارسی / 05 April 2019