برگرفته از تریبون زمانه *  

چیزی به تحویل سال نو و  نوروز نمانده است. رسم و آدابی که سالانه تکرار می‌شود اما پرسش‌هایی و مفاهیمی نیز در این میان فراموش شده‌اند و یا نادیده گرفته می‌شوند. آیا همه اینها باعث نمی شود که بخواهیم جغرافیا را از نو نقشه‌نگاری کنیم؟

تصویر لحظه‌ی تحویل سال نو

نوروز را جشن باستانی ایرانیان می‌دانیم: رسمی خیلی جدی. این رسم آنقدر جدی‌ست که حتی افراد بدقول‌‌وقرار هم در لحظه‌ی مشخص تحویل سال بر سرسفره‌ی هفت‌سین حاضرند. با تقریب خوبی می‌توان گفت همه‌ی ایرانیان حداقل در داخل خاک ایران لحظه‌ی تحویل سال را در کنار خانواده، نزدیکان، و قوم خویش‌ها هستند و همه چیز تا آن‌جا که می‌شود در بهترین حالتی‌ست که باید باشد: خانه‌ها مرتب و تمیز و افراد بهترین لباس‌های خود را پوشیده‌اند. اگر عیدی‌ نقدی‌ای در کار باشد، اسکناس‌ها همه نو هستند. همه چیز نو و تمیز است. لحظه‌ای مهم و باشکوه. نه فقط در یک خانواده و یا یک‌جمع، بلکه مشترک بین خیل عظیمی از خانواده‌ها و تقریبا (و نه تماما) در کل ایران.

نکته‌ی جالب اینجاست که این لحظه، برخلاف مثلا تقویم میلادی، ساعت ثابتی در طول روز ندارد و هر سال با سال قبل متفاوت است: تقریبا پنج‌ ساعت و چهل‌وهشت دقیقه و چهل‌پنج ثانیه متفاوت از سال قبل. این لحظه زمان تحویل خورشید به برج حمل یا نقطه اعتدال بهاری‌ست که تقریبا هزار سال قبل منجمان دربار ملک‌شاه سلجوقی محاسبه کرده‌اند. و البته نیازی نیست هرسال خودمان محاسبه کنیم که تحویل سال نو دقیقا چه لحظه‌ای‌ست. کافی‌ است زمان حدودی آن را بدانیم و در نزدیکی آن زمان رادیو و یا تلویزیون را روشن کنیم و منتظر اعلام لحظه‌ی دقیق تحویل سال نو بمانیم.

… تیک‌تاک تیک‌تاک تیک‌تاک… بـــــــــــــــــــــــــــــــــوم!

– آغاز سال [یک عدد] هجری شمسی

صدای ساز و دهل

همه چیز نشان از یک رخداد تاریخی و فرهنگی ملیدارد که از قضا ریشه‌ای علمی دارد و در ارتباط تنگاتنگی با طبیعت است. واقعا چه چیزی می‌تواند اصالت علمی، فرهنگی و تاریخی این لحظه را خدشه‌دار کند؟

رسانه

در زمان کودکی و نوجوانی من، خانواده‌ی ما عمدتا لحظه‌ی تحویل سال را از طریق رادیو مطلع می‌شد: رادیو می‌بایست صدای ثانیه‌ها و شلیک توپ را به سر سفره‌ی هفت‌سین‌ ما می‌آورد تا سال نو تحویل شود. یادم می‌آید ۱۳ ساله بودم که طرز کار رادیو را یاد گرفتم. همسایه‌مان با استفاده از یک مدار فرستنده‌ی اف‌ام خودساخته و یک رادیوی کوچک جیبی طرز عملکرد رادیو را نشانم داد. ولی چون مدار فرستنده کارکردی آموزشی داشت و در خانه ساخته شده‌ بود و رادیوی جیبی هم تعمیری بود، عملکرد گیرنده و فرستنده مدام دچار مشکل بود و همان باعث شد اولین تحویل سال نوی بعد از آن اضطرابی شدید داشته باشم. نگران بودم اگر اختلالی در فرستنده‌ یا گیرنده‌ی رادیو پیش بیاید، آن‌وقت سال نو چگونه تحویل می‌شود؟ حالا دیگر در ذهن من تمام اصالت لحظه‌ی برهم نشینی طبیعت و ریاضی و نجوم و فرهنگ و تاریخ، همه و همه به کارکرد صحیح رادیو وابسته بود: گستردگی این لحظه‌ی ملی وابسته به جغرافیای امواج الکترومغناطیسی‌‌ای شد که صداهای نوروز باستانی- تیک و تاک ساعت و انفجار باروت- را از فرستنده‌ی مرکزی به مقصد گیرنده‌ها حمل می‌کنند.

عیدی

رسمیت اسکناس و لحظه‌ی تحویل سال هر دو وابسته به یک مساله‌اند: دولت-ملت. البته همواره تعریف دولت-ملت محل منازعه است،  ولی در اینجا منظور دستگاهی سیاسی‌ست که در قلمروی ارضی مشخصی حاکم است و می‌تواند از این حاکمیت خود با قدرت نظامی پشتیبانی کند. اگر رسمیت یک اسکناس به یک بانک مرکزی وابسته‌ است، رسمیت عید بودن لحظه‌ی تحویل خورشید به برج حمل نیز به فرهنگ ادعایی آن دولت وابسته است. به جز ملل ساکن ایران، ملت‌های حداقل شانزده کشور دیگر هم نوروز را جشن می‌گیرند که دولت دوازده کشور (شامل ایران) این روز را به رسمیت می‌شناسند. هرچند که برخی سران این دوازده کشور چند باری در کنار هم نوروز را جشن گرفته‌اند ولی شهروندان این دولت‌ها به ندرت شانس این را دارند که شاهد جشن نوروز یک‌دیگر باشند.

نوروز جغرافیای عجیبی دارد: جغرافیای امواج الکترومغناطیس متداخل، تیک و تاک‌های نا پیوسته و انفجارهای پیوسته. شاید برای یک بار هم که شده از همه‌ی این مردان باستانی‌کار فرهنگی که تریبون‌های رادیوها و تلویزیون‌ها را به انحصار گرفته‌اند و از عظمت و شکوه نوروز در ایام کهن خطابه‌ها سر می‌دهند، پرسید، این نوروز پر جلال و جبروت واقعا یعنی چه؟ تا کی می‌خواهید در وصف زیبایی‌های بهار و دگرباره جوان شدن عالم پیر شعر بسرایید؟ آیا نوروز و بهار منحصر به مرزهای ایران است؟

خانه تکانی

داستان ذیل تجربه‌ی شخصی من در آمریکا است، ادعایی ندارم که در همه‌ی کشورهای غربی همین رویه باشد، هرچند که موردی را هم نه دیده‌ام و نه شنیده‌ام که مغایرتی با این داستان داشته باشد:

نزدیک نوروز که می‌شود بعضی از دوستان و همکاران اروپایی‌تبار آمریکایی (به زبان ساده: سفیدپوست آمریکایی) پیام تبریک می‌فرستند و بعضا سال نوی فارسی (persian new year) را تبریک می‌گویند. اوائل حوصله داشتم و تک به تک تشکر می‌کردم و گوشزد می‌کردم که این فقط سال نوی فارس‌ها نیست و جغرافیای وسیع‌تری دارد و اینکه رییس‌جمهورتان نوروز را فقط به ایرانی‌ها و به زبان فارسی تبریک می‌گوید واقعا به این معنی نیست که این جشن محدود به فارس‌هاست. و حتی این جشن محدود به ایرانی‌ها هم نیست و در ازبکستان، تاجیکستان، ترکمنستان، افغانستان، پاکستان، هندوستان، ایران، کردستان [عراق]، آذربایجان، ترکیه، قرقیزستان، قزاقستان، و بلغارستان هم نوروز جایگاهی رسمی در تقویم دارد.  بعد این بحث پیش می‌آمد که آیا من فارس (persian) هستم یا ایرانی؟ و بعد من توضیح می‌دادم که احتمالا من فارس محسوب می‌شوم ولی همه‌ی ایرانی‌ها فارس نیستند و صحیح نیست به صرف اینکه یک نفر از ایران آمده او را فارس خطاب کنید. شما از کجا می‌دانید من بلوچ یا کرد نیستم؟

اما بعد از مدتی متوجه شدم با اینکه این وسواس در دوستان آمریکایی من وجود داشت که راجع به قومیت‌های مختلف ساکن ایران بدانند ولی در نهایت با اندکی اغماض همه‌ی ما خاورمیانه‌ای‌ها  در نظر یک آمریکایی متوسط‌الحال افرادی از یک بدنه‌ی واحد – خاورمیانه- حساب می‌شویم. قاعدتا فرهنگ یکدیگر را به خوبی می‌شناسیم و به رسوم هم‌ آشنایی کامل داریم. و در مقابل افراد و گروه‌هایی از مناطق مختلف خاورمیانه ساکن در آمریکا مدام در حال تاکید بر تفاوتشان با سایر گروه‌های خاورمیانه هستند و حتی از عنادورزی با سایر خاورمیانه‌ای‌ها در پیش چشم غربی‌ها هم ابایی ندارند. من‌جمله برخی هموطنان پرشینعزیز که به زعم من این گونه هویت‌یابی منزه‌طلبانه‌شان در حقیقت تکمیل کننده‌ی همان نگاه یکسان‌سازغربی است. خلاصه‌ی فعل و انفعال ما بین ناظر غربی با خود برتری‌پندار غیرغربی اینگونه می‌تواند باشد:

ناظر غربی: من نمی‌فهمم فرق شما با هم چیست و اهمیت آن‌چنانی هم نمی‌دهم.

هویت‌طلب غیر غربی: بسیار خب، ما از هم فاصله می‌گیریم تا شما فرق ما را با هم بفهمی. حتی بین هم مرز و دیوار هم می‌کشیم و همدیگر را از این مرزها بیرون می‌کنیم و حالا شما متوجه می‌شوی که این طرف مرز نامش فلان است و آن طرف مرز نامش بهمان. حتی اگر اشتراکات فرهنگی هم داریم به روی خودمان نمی‌آوریم. سر اینکه آن شاعر و یا ادیب اصالتا مربوط به کدام طرف خط بوده به جان هم می‌افتیم. برای عوارض طبیعی سند می‌زنیم. این کوه را به نام خود می‌زنیم. آن رودخانه را به دو نیم تقسیم می‌کنیم. عده‌ای را از دایره ای که به دور خود کشیده‌ایم بیرون می‌کنیم  و بافت جمعیتی دور و برمان را یک‌سان می‌کنیم. به این ترتیب محل زندگی‌مان را از هر آلایندگی می‌روبیم و خانه را برای مهمانآماده می‌کنیم.

دید و بازدید

ما ایرانی‌ها به میهمان‌نوازی هم معروفیم. تعداد زیادی پست وبلاگ و فیلم و سفرنامه‌ی آنلاین هست که توریست‌های غربی از مهمان‌نوازی ایرانیان تعریف و تمجید کرده‌اند و در مجموع هم باید مهمان‌نواز باشیم. باید به اروپایی‌ها و هم‌تبارهای آمریکایی‌شان نشان داد که ما هم مردمانی هستیم و نه سزاوار تحریم‌ها و برچسب‌های مستشرقانه‌ای که ریشه در نژادپرستی اروپایی دارد. این خصیصه‌  آنچنان در تار و پود فرهنگی ما تنیده که دولتمردان ایران آن را در سیاست بین‌الملل هم اجرا می‌کنند. به عنوان مثال در فروردین ماه سال ۱۳۸۶، تنها سه روز بعد از نوروز، تعدادی نظامی انگلیسی توسط نیروهای نظامی ایران دستگیر شدند و بعد از سیزده روز و دریافت کت و شلوار و مانتو و روسری از دولت وقت ایران، رهسپار مملکت خود شدند.

اما این اجرای رسم مهمان‌نوازی گویا محدود به چشم ناظر غربیست. در دی‌ماه ۹۷ فیلمی در فضای مجازی منتشر شد که سربازی در حال کتک‌زدن و تحقیر عده‌ای افغانستانی بود. هرچند که ایرانی بودن سرباز مذکور بعدها توسط نیروی انتظامی تکذیب شد و فعلا نمی‌توان ادعا کرد که مشخصا این عمل خشونت‌آمیز توسط یک نیروی نظامی ایرانی بر افراد غیرمسلح غیر ایرانی اعمال شده، ولی آیا می‌توان بر سال‌ها خشونت و تبعیضی که بر مهاجرانی که از کشور همسایه به ایران آمده‌اند هم به همین راحتی مهر تکذیب زد؟ مسدود سازی کارت بانکی مهاجران ساکن ایران تنها یک نمونه از این تبعیض‌هاست، بر روی هر کدام از خدمات اجتماعی که دست بگذاریم می‌توان تبعیض‌هایی را  یافت که به صورت سیستماتیک بر مهاجران اعمال می‌شود. مهاجرانی که از از کشورهای همسایه آمده‌اند و پیشینه‌ی فرهنگی مشابهی با ایرانیان دارند.ظاهرا اشتراکات فرهنگی اتفاقا باعث می‌شود تا دولتمردان ایران علاقه‌ای به آن اجراگری فرهنگی که دربرابر بیگانگان دارند، نداشته باشند.

سیزده‌بدر

گویا خانه تکانی هم یارای بیرون کردن نحسی از خانه نیست و برخی معتقدند که در روز سیزده فروردین، برای راندن نحسی، باید از خانه بیرون رفت و نحسی را در طبیعت در کرد. کاش می‌شد برساخته‌های برتری‌طلبانه‌ی قومی/نژادی را هم در طبیعت در کرد. اما اگر طبیعت خود یکی از زمین‌های دعوا شده باشد، آن‌وقت چه؟  فقط کافیست یک بار از خودمان بپرسیم این زمین چه کسی‌ست که من بر روی آن ایستاده‌ام و چگونه دسترسی من به این منطقه مهیا شده؟ چه شد که این کوه مال این کشور شد و مال آن کشور نشد؟ آن دریا چطور دست آن گروه است و چطور گروهی دیگر دسترسی به این  دشت را ندارند؟ چطور رودخانه و ماهیانش برای عبور از مرز پاسپورت و ویزا نمی‌خواهند؟ چه کسی حافظ این عارضه‌ی طبیعی‌ست؟ و برای چه؟ چه کسی تعیین می‌کند چه کسی مالک چه محدوده‌ای باشد؟ و یک بار این سوال را از خود بپرسیم که آیا این طبیعت برای سایر اقوام و مللی که نوروز را جشن می‌گیرند هم طبیعت است؟ آیا آنان هم حق بهره‌مندی از این طبیعت را دارند؟

فرهنگ معانی گسترده‌ای دارد و به همین‌‌ترتیب شیوه‌های اجرای کلیات و رسومات فرهنگی هم تنوع بی‌شماری دارند. اما شاید بتوان گفت که فرهنگ به هر صورت حاصل زیست اجتماعی آدم‌ها در محیط‌های مختلف است و احتمالا بتوان طبیعت‌ را قدیمی‌ترین زیستگاه جوامع انسانی شمرد. اینجاست که طبیعت اهمیتی تاریخی و فرهنگی پیدا می‌کند چرا که بستر شکل‌گیری قدیمی‌ترین شیوه‌های زیست اجتماعی‌ست و نقشه‌های جغرافیایی بر پایه‌ی سیاست‌ مدرن از توضیح اشتراکات فرهنگی فرامرزی ناتوانند. اما نمی‌توان هم به عقب بازگشت و طی یک پروسه‌ی رمانتیک واقعیت زندگی‌ تجربه شده در دنیای مدرن را نفی کرد ولی شاید بشود دوباره جغرافیا را از نو نقشه نگاری کرد. این‌بار نه بر اساس فتوحات حاکمان و قراردادهایی که مشروعیت‌شان همیشه از هر طرفی محل سوال است الا سازمان‌های جهانی، بلکه بر اساس روابط ممکن بین آدمیان. شاید که چنین باز اندیشی‌هایی گشایشی باشند در ایجاد توازن بین فرهنگ‌ها، اتحاد مردم ،و مقابله با تبعیض و نفرت‌های قومی و نژادی.

لینک این مطلب در تریبون زمانه