حسن نمکدوست معتقد است روزنامهنگار باید اخلاق حرفهای را رعایت کند، چه در مقام کسی که در روزنامه بهعنوان یک فرد حرفهای کار میکند و چه زمانی که به توییتر میآید و توییت میکند؛ او اخلاق را جزو لاینفک حرفۀ روزنامهنگاری میداند و وظیفۀ اصلی روزنامهنگار را کمک به جامعه برای نزدیکتر شدن به حقیقت.
گفتوگو درباره روزنامهنگاری با حسن نمکدوست، بهویژه برای یک روزنامهنگار، بسیار آموزنده و راهگشاست. دکتر نمکدوست، اساساً یک معلم و استاد روزنامهنگاری است؛ با صبر و حوصله، دقیق، پرمطالعه، دغدغهمند و مهمتر از همه «بهروز». ویژگی اخیر، بهخصوص از این حیث اهمیت دارد که این روزها بحث شکل و نحوۀ حضور در شبکههای اجتماعی و فضای مجازی داغ و جنجالی است و دکتر نمکدوست حضوری فعال و پیگیر در این فضا دارد، ضمن آنکه ورای اشتغالات روزمره، «توییت»ها و اظهارنظرهایش گواهی بر آن است که درباره نحوه و ضرورتهای این حضور تأمل میکند.
در گفتوگو با این استاد سابق ارتباطات دانشگاه علامه طباطبایی، پیرامون موضوع اخلاق و رسانه، بهجای پرداختن به مباحث قدیمی و تکراری نظری و انتزاعی، به الزامات اخلاقی و حرفهای روزنامهنگاران در نحوۀ حضورشان در فضای مجازی و شبکههای اجتماعی پرداختیم. مدیر مرکز آموزش و پژوهش همشهری معتقد است که فضای مجازی از حیث نوع مناسبات و رفتارهای اجتماعی، بهرغم برخی تمایزات و امتیازها، تفاوتی بنیادی با فضای عمومی ندارد و روزنامهنگاران و فعالان اجتماعی نیز بهجای طرد و ترک آن باید به آگاهیبخشی جامعه در آن مشغول باشند. او البته تأکید میکند که هریک از رسانهها نیازمند معیارها و شیوهنامههای حرفهای مشخص و قابلبحث و اجماعی است که شکل حضور حرفهایها در این فضا را مشخص سازد. مرامنامهای نه دستوری و از بالا، بلکه مطابق با اصول اخلاق حرفهای و اقتضائات هر رسانه. در این میان اصل اساسی حقیقتگویی و انصاف است.
درباره اخلاق و رسانه بهنحو کلی کمبحث نشده است. اما بهطور عینی و درباره رسانههای جدید و الزامات اخلاقیای که پدید میآورند، مباحث داغی در میان کاربران این فضاها در جریان است. فضای جدید، چنانکه شما نیز بهخوبی با آنها آشنایی دارید، اقتضائاتی دارد که در آن هنجارهای اخلاقی به معنای رایج، از سوی کاربران چندان موردتوجه قرار نمیگیرند. واکنش از سوی برخی کاربران این است کهاین فضاها را ترک کنیم. اما بعید است کهاین راهحل، معقول و منطقی باشد. یک راهحل دیگر که معمولاً حاکمیت در پیش گرفته، برخورد ضربتی و سفتوسخت با کاربران و کنترل و نظارت شدید بر این فضاها، فیلترینگ و محدود کردن امکان دسترسی به آنهاست. شما بهعنوان یک کارشناس رسانه چه راهحلی پیشنهاد میکنید؟
در این سؤال شما چند بحث مطرح شده است. من میکوشم یکبهیک به آنها پاسخ بدهم. نخست اینکه آیا ما در مقام یک روزنامهنگار یا دیگری در جایگاه یک فعال اجتماعی و سیاسی، باید انتظار داشته باشیم که در فضایی چون توییتر، رفتارها بهگونهای باشد که الزاماً درست و موردتأیید ماست یا ما به آنها پایبند هستیم؟ طبعاً چنین نیست. این انتظار قطعاً منطقی نیست و هیچیک از ما نباید چنین توقعی داشته باشیم. فضای شبکههای اجتماعی، چیزی شبیه فضای اجتماع، در واقع در امتداد آن، است و تفاوت ویژهای با آن ندارد. همانطور که در فضای عادی اجتماعی شاهد رفتارهای ناخوشایند، عصبیت، پرخاشگری، بیحوصلگی، توهین، قانونشکنی، اولویت دادن به حق خویشتن و تضییع حقوق دیگران هستید، در فضای مجازی نیز این رفتارها قابلمشاهده است. متقابلاً هم در جامعه شاهد رفتارهای پسندیده هستیم، آدمهایی را میبینیم که از خودگذشتگی میکنند، مؤدب و پایبند به قواعد هستند و اخلاق را رعایت میکنند. عین همین را هم در فضای شبکههای اجتماعی میبینیم.
فضای شبکههای اجتماعی، چیزی شبیه فضای اجتماع، در واقع در امتداد آن، است و تفاوت ویژهای با آن ندارد.
بنابراین، قرار نیست که فضای شبکههای اجتماعی، متفاوت با رفتار طبیعی افراد در سطح جامعه باشد. طبعاً ممکن است ما از بسیاری از رفتارها در سطح جامعه ناراحت باشیم و عصبی شویم و احساس انزوا و تنهایی کنیم، اما این بدان معنا نیست که جامعه را رها کنیم و خانهنشین شویم. بالاخره ما از خانه بیرون میآییم و با دیگران تعامل داریم و آنها را تحمل میکنیم و به ایشان یاد میدهیم و از دیگران یاد میگیریم. برخی را نادیده میگیریم، با عدهای نزاع میکنیم، به گروهی اخم میکنیم و دستهای دیگر را مورد مهر و محبت قرار میدهیم. همین اتفاق در فضای مجازی نیز رخ میدهد. بنابراین، در روند طبیعی، شبکههای اجتماعی تفاوت مهمی با سطح معمول جامعه ندارند.
اما یک تفاوت جدی هست؛ در فضای مجازی افراد میتوانند با هویتهای مجازی وارد شوند، اما در جامعۀ حقیقی چنین نیست.
بله، به این نکته میپردازم. اما نمیتوان انکار کرد که فضای مجازی به فضای واقعی جامعه بسیار شباهت دارد. بنابراین، اگر بخواهیم در شبکههای اجتماعی کاری کنیم، باید بر همان مبنایی استوار باشد که نحوۀ رفتار ما در جامعۀ واقعی بر اساس آن شکل میگیرد. اما پیش از آنکه به کاربران قلابی (fake) بپردازم، لازم است که بگویم یکی از ویژگیهای شبکههای اجتماعی حضور افرادی است که در مناسبات رودررو انسانهای ملاحظهکاری هستند. این آدمها در روابط چهرهبهچهره بسیار مأخوذ به حیا و کمحرف و به قول معروف تودار هستند، نه اعتراض میکنند و نه پرخاش میکنند، خیلی آدمهای معمولیای به نظر میرسند، اما وقتی به فضای شبکههای اجتماعی میآیند، احساس آزاد بودن میکنند و خیلی راحتتر صحبت میکنند. در قضیۀ بچههای مدرسهای که گفته شد ناظم مدرسه با آنها سوءرفتار داشته، جنبشی مشابه «Me too» در توییتر فارسی به وجود آمد. وقتی به توییتهای مرتبط به این موضوع نگاه کردم، دیدم کسانی که خود مورد تعرض و آزار و اذیت جنسی قرار گرفته بودند، توییت کرده و تجربۀ تلخ خود را با دیگران در میان گذاشته بودند. طبعاً و قطعاً آنها گناهی مرتکب نشده بودند که شرمنده باشند، اما جالب این بود که در میانشان با دوستی برخورد کردم که نوشته بود در تمام این سالها حتی موضوع را با خانوادهاش در میان نگذاشته، اما در توییتر آن را بیان کرده بود.
یعنی گویا اکسیر توییتر یا فیسبوک و… فضایی ایجاد میکنند که افرادی خجالتی یا کسانی که به هر دلیل و ترتیب نمیتوانند یا نمیخواهند در ارتباط رودررو مسئلهای را مطرح کنند میتوانند در توییتر یا فیسبوک یا اینستاگرام بهراحتی سخن بگویند. البته، بحث من در درست یا غلط بودن اقداماتی از این دست نیست، زیرا معتقدم که پیش از چنین اقداماتی فرد باید با مشاور روانشناس خود حتماً مشورت کند و جوانب مختلف قضیه را در نظر بگیرد تا مطمئن شود به نفع سلامتی اوست که چنین بکند یا خیر، چون برای موارد حاد نمیتوان یک نسخۀ همگانی و یکسان نوشت و این احتمال وجود دارد که گاه تصمیمهای هیجانی و آنی بگیریم و بعد نتوانیم بهدرستی موضوع را مدیریت کنیم. بنابراین، حرف من این است که گویا این فضا این ویژگی را دارد که برخی افراد را رکتر، صریحتر، بیپردهتر، فصیحتر، بلیغتر، خوشصحبتتر و متقابلاً عصبانیتر، پرخاشگرتر، بیپردهتر، و چهبسا پردهدرتر! و… میکند؛ یعنی همۀ این امکانات را دارد. بنابراین، ما بهعنوان یک متخصص باید این ویژگی را در نظر بگیریم. با مدنظر قرار دادن این خصلت، مقداری خونسردتر با قضیه مواجه و متوجه میشویم که این فضاها و آنچه در آن میگذرد نباید ما را خیلی آزار بدهد، زیرا این ویژگیها جزو سرشت این فضاست.
آیا شما تأملی هم داشتهاید در این خصوص که این ویژگیهای خاص رسانههای جدید و شبکههای اجتماعی مجازی از کجا ناشی شده است؟
خیر، فضای مجازی هنوز در مرحلۀ کاملشدن است. فاصلۀ میان چاپ کتاب و روزنامه دویست سال بود، فاصلۀ میان روزنامه و رادیو صد و اندی سال بود و فاصلۀ رادیو تا تلویزیون حدود ۴۰-۵۰ سال است. مقصودم این است که پیش از این وقتی جوامع با هر رسانۀ تازهای مواجه میشدند، زمان برای تأمل راجع به ویژگی آن رسانه داشتند. البته چنانکه اشاره کردم، این زمانها مرتب کوتاهتر و کوتاهتر میشد. الان تحولات آنقدر سریع شده که ما مثل گذشته زمان و مجال اندیشیدن درباره پدیدههای جدید و فهم ویژگیهای آنها را به قدرت سابق نداریم. ما تا میخواهیم راجع به رسانه و امکانات جدید ارتباطی و یک موضوع، دقیق و عمیق شویم، موضوع جدیدتری مطرح میشود. این بدان معنا نیست که دانشمندان پژوهش نمیکنند، بلکه مراد آن است که اینطور نیست که بهطور حی و حاضر جواب و پاسخ مشخص داشته باشند که مثلاً توییتر چقدر مردم را صریحتر کرده است یا چرا این کار را کرده است؟! البته، هم تعدادی پژوهش صورت گرفته و هم پژوهشهایی در دست اقدام است، اما رسیدن به نتیجۀ متقن بههیچوجه آسان نیست، بهخصوص که زمان زیادی از پدیداری امکانات نوین ارتباطی و رسانهای نمیگذرد. بنابراین، واقعاً جواب من این است که نمیدانم، اما عرض میکنم این ندانستن عجیب هم نیست.
وقتی کسی بهصورت فردی اکانت فیک میسازد، بهصورت طبیعی و مطابق یکی از ویژگیهای سرشتی این فضاهای جدید رفتار کرده است. بنابراین، باید چنین فردی را تحمل کرد. این رفتار فردی و کاملاً قابلفهم است و در زندگی اجتماعی نیز مشابه آن را دیدهایم.
اگر موافق باشید به بحث «اکانتهای فیک (قلابی)» بپردازیم.
بله، اکانتهای فیک حداقل دو دستهاند. یک وقت چنین است که من هستم و وجود دارم و به هر دلیلی دلم نمیخواهد با هویت و چهرۀ واقعی خودم در این فضاها وجود داشته باشم. این یکی از بحثهای جدی بود زمانی که قریب به ده سال پیش، یعنی وقتی فیسبوک آمد، مطرح شد. حتی در زمان رونق وبلاگها نیز این بحث بود که فرد میتواند خانم باشد و با نام و عنوان یک آقا وبلاگنویسی کند یا بالعکس، یا فرد میتوانست در اصل گیلکی باشد و بهعنوان یک لر در وبلاگش بنویسد. این موارد جزو رفتارهای فردی بود که یکی از ویژگیهای جالب فضای جدید هم شمرده میشد. افراد بنا به دلایل شخصی، و معمولاً سازماننایافته و خودجوش، دوست داشتند وارد ساحتهایی شوند که معمولاً به آن تعلق نداشتند و برای خود هویت مجازی بسازند. دانشمندان در این زمینه بحثهای متنوعی مطرح کردند و مثلاً بیان شد که در مواردی این امکان باعث شده افراد آزادتر باشند یا این بحث مطرح شد که در مواردی این امکان باعث تنش و بروز تضاد درونی افراد میشود.
یعنی پیامدها و آسیبهای روانشناختی یا جامعهشناختی این امکانات جدید را مطرح کردند.
بله، درست است. البته امکاناتی مهم و جالب فراهم میکند. اما در کنار این جریان، با یک جریان «فیکساز» مواجه هستیم؛ یعنی زمانی که اکانت فیک سازمانیافته ساخته میشود و هدف مشخص سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی دارد.
مثل موردی که آقای ظریف در خصوص اکانتهای فیک در توییتر مطرح کرد؟
بله و موارد مشابهی که میدانید. حرف من این است که وقتی کسی بهصورت فردی اکانت فیک میسازد، بهصورت طبیعی و مطابق یکی از ویژگیهای سرشتی این فضاهای جدید رفتار کرده است. بنابراین، باید چنین فردی را تحمل کرد. هر فردی به هر دلیلی ممکن است اکانت فیک بسازد، مثل دختر یا پسری که نمیخواهد پدرش بفهمد اکانت دارد، اما دوست دارد در این فضا باشد. این رفتار فردی و کاملاً قابلفهم است و در زندگی اجتماعی نیز مشابه آن را دیدهایم. قبلاً فرد تلفن میزد و صدایش را عوض میکرد. اما آن جریانی که سازمانیافته اکانت میسازد و رکیکترین و بیپرواترین و اهانتآمیزترین و تلخترین رفتارها را میکند، بحث متفاوتی دارد. البته این رفتار هم در جامعه هست؛ یعنی جریانی که در فضای مجازی چنین رفتاری دارد، معادل آن را در فضای واقعی نیز دارد.
واکنش ما به این رفتارهای سازمانیافته چه باید باشد؟
من بهعنوان فردی معمولی که قدری در این فضاها چرخیدهام، اصلاً به این رفتارها توجه نمیکنم. هر کاری خواستند بکنند. احساس میکنم وجود ندارند. هر پردهدریای که میخواهند بکنند، زیرا در جریان زندگی طبیعی نیز توجهی به این رفتارها ندارم. مثلاً فرض کنید اندیشمندی حرفی بزند و سازمان ایکس و ایگرگ علیه او بیانیه بدهند و او را متهم به مزدوری و پول گرفتن کنند، آیا آن فرد اندیشمند مسیر زندگی طبیعیاش را عوض میکند؟ خیر. اتفاقاً ویژگی آن فرد این است که در مقابل این رفتارها بایستد و خم به ابرو نیاورد. نکتۀ مهم اما این است که آدمهای اهل رسانه که البته مثل من تنبل نیستند، مرتب باید به رفقا و دوستانشان این تفکیکها را گوشزد کنند و به آنها این تمایزها و تفاوتها را یادآوری کنند و به آنها بگویند پشت بسیاری از پیامهایی که میبینید، نیتهای خاص هست و این نهفقط مختص توییتر و فیسبوک، بلکه مربوط به جهان رسانهای امروز است. آنچه سواد رسانهای میخوانیم، همین است.
بخش مهمی از سواد رسانهای این است که ما مناسبات قدرتی را که پشت رسانهها و پیامها پنهان شده آشکار کنیم تا بدانیم پسِ پشت رسانهای که این پیام را میدهد یا این پیامی که شنیدیم، چه مناسبات قدرتی نهفته است
بخش مهمی از سواد رسانهای این است که ما مناسبات قدرتی را که پشت رسانهها و پیامها پنهان شده آشکار کنیم تا بدانیم پسِ پشت رسانهای که این پیام را میدهد یا این پیامی که شنیدیم، چه مناسبات قدرتی نهفته است و بنابراین بتوانیم درست تحلیل کنیم. این کار اساسی را ما باید بکنیم و مردم معمولی بدون توانمند شدن در این زمینه نمیتوانند. ما که سواد رسانهای و تجربۀ روزنامهنگاری داریم و اهل کتاب هستیم باید به خاطر داشته باشیم که در فضای گسترده و پرپیچوخم و درهمتنیدۀ حاضر، یکی از اموری که ممکن است مغفول واقع شود مناسبات قدرت پشت رسانهها و پیامهاست و هرچه بیشتر آن را توضیح بدهیم، به نفع همه است.
اصلاً نهضتی در توییتر به راه افتاد که از رسانهها میپرسید منبع درآمدتان از کجاست؟ این حرف و پرسش خیلی خوبی است. همۀ ما باید در این پرسش مشارکت کنیم تا بدانیم منبع درآمدی پشت یک شبکه «مثل من و تو» و «ایران اینترنشنال» چیست؟ همه باید بدانیم سازوکار پشت «رادیو فردا» کیست و چیست؟ کما اینکه حق همۀ شهروندان است که بدانند پشتسر خبرگزاری فارس و مهر و همشهری و کیهان و اطلاعات چه خبر است. اگر همۀ اینها را بدانیم، خیلی بهتر میتوانیم در این فضای بهغایت رسانهای و رسانهایشده تصمیم بگیریم که چطور رفتار کنیم. اگر من بدانم پشت یک اکانت، حزب یا سازمان یا روزنامه ایکس یا ایگرگ قرار گرفته است، خیلی راحتتر میتوانم تصمیم بگیرم که در قبال او چه واکنشی نشان بدهم، نادیدهاش بگیرم یا جوابش را بدهم یا اصلاً جوابش را ندهم، پیوندش را با یک پیام دیگر چگونه برقرار کنم و….
یعنی شما راهحل را صرف آگاهیبخشی میدانید؟ یعنی وظیفۀ ما محدود میشود به نشان دادن پسِ پشت رسانه؟
بله. البته آگاهیبخشی وظیفۀ حرفهای همۀ مردم نیست. اما، وظیفۀ ما حرفهایهای رسانهای حتماً و حتماً هست، و جز این هم کار دیگری نمیتوانیم بکنیم.
مثلاً هنجارگذاری کنند…
خیر، ما نمیتوانیم برای مردم هنجارگذاری کنیم. ما میتوانیم تلاش کنیم در جامعۀ حرفهای خودمان، یعنی میان رسانهایها و ارتباطاتیها، هنجارهای مورد اجماع بهمرور شکل بگیرد. با توجه به تنوع و تکثر واقعی که در جامعۀ رسانهای وجود دارد حتی میتوانیم نه از یک هنجار بلکه از چند مدل و الگو صحبت کنیم.
در رسانههای رسمی قدیم، این هنجارگذاری بود، مثلاً ما در روزنامه هر مطلبی را منتشر نمیکنیم.
بله، در گذشته ما حرفهایها برای خودمان هنجارهایی داشتیم.
اما خوراکی که تهیه میکردیم برای عموم بود.
درست است، اما به هر حال ما این هنجارها را رعایت میکردیم. اولاً هنجارهای حرفهای و اخلاقی رسانهای، هنجارهای اجماعی است و دستوری نیست. به همین دلیل ممکن است شما با دو سه تیپ هنجار مواجه شوید. البته اینها معمولاً در تخاصم و تخالف جدی با یکدیگر نیستند، بلکه تفاوتهایی با هم دارند. به همین خاطر وقتی اصول اخلاق حرفهای در دنیا را ملاحظه میکنید، میبینید که تفاوتها آنقدر چشمگیر نیست که بگوییم اینها ضد هم هستند. بخشی ممکن است به قاعدهای بیشتر اهمیت دهد و دیگری کمتر یا یک جایی هنجارهای اختصاصی داشته باشد که دیگران ندارند. اما معنای آن تخاصم و تخالف نیست. این مربوط به زمانی است که بحث روزنامهنگاری حرفهای وجود دارد و بحث من روزنامهنگاری حزبی نیست.
اما این اصول و هنجارهایی که در روزنامهنگاری حرفهای هست، قابل توصیه و اجرا در میان خود روزنامهنگاران است و نمیتوان از جامعه انتظار داشت که آنها را اجرا بکند. مردم، مردم معمولی هستند. آدمهایی که در زندگی عادی ممکن است دروغ بگویند، کما اینکه هریک از ما چنین میکنیم. البته بهتر است که چنین نکنیم، اما وقوع این رفتارهای غیراخلاقیِ جزئی در زندگی روزمره چندان تعجببرانگیز نیست. اما اگر یک روزنامهنگار در روزنامهاش دروغ بگوید، از ساحت روزنامهنگاری حرفهای به بیرون پرتاب میشود. خیلی از مردم در جریان زندگی طبیعی خودشان رفتارهای پیشپاافتادهای دارند، مثلاً بدون سند و مدرک صحبت میکنند، اغراق میکنند، غیبت میکنند، شوخی و مسخره، اصرار و انکار و… بسیاری کارهای دیگر و دوست ندارند از خودشان انتقاد کنند. این آدمها، از جمله خود من، همه با همین ویژگیها و صفتهای معمول و مرسوم و فراگیر به توییتر آمدهاند.
اصول و هنجارهایی که در روزنامهنگاری حرفهای هست، قابل توصیه و اجرا در میان خود روزنامهنگاران است و نمیتوان از جامعه انتظار داشت که آنها را اجرا بکند.
اما توییتر از جهت دیگری یک رسانه است.
اشکال ندارد. اینها آدمهای عادی هستند. اصلاً ویژگی زمانۀ ما این است که آدمهای عادی به رسانه دسترسی پیدا کردهاند. به همین دلیل نباید تصور کنیم میتوانیم آدمهای عادی را بهسادگی تغییر دهیم و آنها را به انسانهای فرهیختهای که خودمان فکر میکنیم بدل کنیم و اینکه وقتی به رسانه میآیند الگوهای اخلاق حرفهای رسانه و استانداردهای تأیید خبر و منبع موثق و صحت و دقت خبر و بیطرفی و… را رعایت کنند. اینها آدمهای معمولی هستند و نمیتوان انتظار داشت جور دیگری رفتار کنند.
البته ما بهطور عمومی از همۀ مردم انتظار داریم که اخلاقمدار باشند.
بله، اخلاق متعارف و اخلاق خودشان، نه اخلاق حرفهای روزنامهنگاری. شما درست میگویید که ما از همۀ انسانها انتظار داریم که راستگو باشند، اما واقعیت امر این است که میدانیم همۀ انسانها در همۀ مواقع راستگو نیستند. در جریان طبیعی دروغ هم میگویند، کما اینکه ما در جریان معمول زندگی دروغ میگوییم. همین آدمها به رسانههای جدید هم میآیند. اما از یک روزنامهنگار در مقام کسی که کار روزنامهنگاری میکند، انتظار داریم که اخلاق حرفهای را رعایت کند؛ یعنی نکتۀ مهم این است که شما چه در مقام کسی که در روزنامهات بهعنوان یک فرد حرفهای کار میکنی و چه در زمانی که به توییتر میآیی و توییت میکنی، باید اخلاق حرفهای را رعایت کنی. یکی از اشتباهاتی که معمولاً پدید میآید این است که فرد میگوید من در مقام روزنامهنگار باید حرفهایگریام را رعایت کنم، اما وقتی به توییتر میآیم، نظر شخصی خودم را مینویسم و هر کار دلم بخواهد انجام میدهم. این اشکال دارد. یک روزنامهنگار، هر جا که پای رسانه به میان میآید، باید حرفهای رفتار کند. این قاعدهای قطعی در کار روزنامهنگاری است و به ضرس قاطع از آن دفاع میکنم.
آیا یک روزنامهنگار نمیتواند دو اکانت بسازد و بگوید با یکی حرف خودم را میزنم و با دیگری حرف رسانهام را؟
اصلاً نمیتواند این کار را بکند. زیرا خیلی وقتها سرشت من قابل جدا کردن از سرشت رسانهای که در آن کار میکنم و حرفهام تلقی میشود نیست. حسن نمکدوست مدیر مرکز آموزش و پژوهش همشهری است و نمیتواند بگوید در یک اکانتم ملاکهای حرفهای را رعایت میکنم و یک اکانت دیگر میسازم و آنجا دروغ میگویم. چنین چیزی اصلاً قابلپذیرش نیست.
بحث دروغگویی نیست. ممکن است نظرات متفاوت باشد.
یک حرفهای ملاکهای حرفهای را باید همهجا رعایت کند.
فرض کنید شما در مؤسسهای خبری کار میکنید و ملاحظاتی برای آن دارید. اما در اکانت شخصی آن ملاحظات را ندارید و میتوانید مطابق سلیقه و فکر خودتان عمل کنید.
خیر. آنجا هم باز باید نگاه کنید ببینید اکانت جدیدی که میسازید به سازمانتان آسیب میرساند یا خیر. یک مثال روشن که خودم درگیرش بودم میزنم و بعد مثال دیگری ارائه میکنم که در تاریخ معروف شد. اما مثال نخست: در سال ۱۳۸۶ از آقای پل آیردیل، یکی از معلمان برجستۀ بنیاد تامسون رویترز (که یک سال پیش به رحمت خدا رفت) دعوت کردم تا در تهران دورۀ مفصل آموزش روزنامهنگاری در مؤسسۀ همشهری برگزار کند. ایشان تشریف آورد و واقعاً کاراکتر ایشان برای من جالب بود. در همان حین اتفاقی در میدان هفت تیر رخ داد، بین یکیدو نفر از افراد نیروی انتظامی و دو خانم یک درگیری پدید آمد. فیلمی در فضای مجازی منتشر شد که صورت یکی از این خانمها خونآلود بود و در حالی که خون از صورتش جاری بود به آن مأمور نیروی انتظامی اعتراض میکرد. این فیلم در آن زمان خیلی دستبهدست شد.
من در سایت شخصیام که به مطالب علمی ارتباطی و رسانهای و آزادی اطلاعات اختصاص داشت، ستونی داشتم که در آن قدری خودمانیتر مطلب مینوشتم. در آن زمان تازه بحث روزنامهنگاری شهروندی مطرح شده بود. در آن یادداشت توضیح دادم که روزنامهنگاری شهروندی صورت زخمی یک خانم را در برابر دیدگان جهانیان قرار داد و این تحول مهمی است که باید آن را فهمید؛ اینکه یک شهروند با یک گوشی موبایل میتواند صورت رنجدیدۀ یک خانم را به کل جهانیان نشان بدهد. یکیدو روز بعد از انتشار این یادداشت در سایتم، مدیر محترم وقت مؤسسۀ همشهری با من تماس گرفت و از من پرسید که آیا شما برای سایت روزآنلاین مطلب مینویسید؟ من پاسخ دادم «خیر، چطور مگه؟» ایشان گفت روزآنلاین مطلبی از شما منتشر کرده است. به سایت روزآنلاین مراجعه کردم و دیدم ستونی تحت عنوان ستون مهمان دارد و مطلبی را که عرض کردم بازنشر داده است. گویا برای دوستانی که این مطلب را دیده بودند این شائبه پدید آمده بود که من در مقام مهمان برای روزآنلاین مطلبی نوشتهام. آقای پل آیرودیل متوجه شد که من قدری ناراحتم. از من قضیه را پرسید و من ماجرا را برای او تعریف کردم. او به من پیشنهاد کرد که سایتت را تعطیل کن! از او پرسیدم چرا باید این کار را بکنم؟ او پاسخ داد زیرا امکان آن هست مطالبی که در سایتت مینویسی به سازمانت آسیب برساند.
یکی از اشتباهاتی که معمولاً پدید میآید این است که فرد میگوید من در مقام روزنامهنگار باید حرفهایگریام را رعایت کنم، اما وقتی به توییتر میآیم، نظر شخصی خودم را مینویسم و هر کار دلم بخواهد انجام میدهم. این اشکال دارد.
در طول مدتی که پل آیرودیل در ایران بود، معمولاً تمام روزهای هفته غیر از پنجشنبه عصر و جمعه کارگاههای آموزشیاش را برگزار میکرد. به او گفته بودیم که بعدازظهرهای پنجشنبه و روزهای جمعه در اختیار خودش است تا اگر میخواهد جایی را ببیند فرصت داشته باشد. البته معمولاً خودم به سراغش میرفتم و با هم به محلهای دیدنی تهران میرفتیم. یک روز با من تماس گرفت و گفت: «حسن، این هفته سفارت انگلیس به مناسبت پنجاهسالگی ملکۀ انگلیس جشنی برگزار میکند، مدیر دفتر رویترز در تهران که دوست قدیمی من است با من تماس گرفته و پیشنهاد داده با هم در این مراسم شرکت کنیم. اگر از نظر سازمان تو مشکلی نداشته باشد، میخواهم در این مراسم شرکت کنم.» اتفاقاً بعداً مهمانی ملکه در ایران ماجرا شد و برخی روزنامهها علیه آن جشن مطالبی نوشتند. من در پاسخ به او با لحن شوخی گفتم: «پل، تو انگلیسی هستی و او هم ملکۀ شماست. معلوم است که میتوانی شرکت کنی و اصلاً چرا از من میپرسی؟». او پاسخ داد: «نه، من در این یک ماه در استخدام سازمان شما هستم و میخواهم ببینم این رفتارم برای سازمان شما مشکلی ایجاد میکند یا خیر.» این رفتار یک آدم حرفهای است.
اما آن مثال معروف که اصلاً بحث راجع به رفتار روزنامهنگاران در فضای مجازی را دامن زد، از آن ناشی شد و بسیاری از مقالات علمی-پژوهشی به آن اشاره میکنند. ماجرا از این قرار بود که رونالد مارتین، مجری مشهور سی ان ان، در توییتی یک شوخی نامناسب با افراد دگرباش کرد. همین شوخی زشت او را مجبور به استعفا از سی ان ان کرد، زیرا همه نوشتۀ او را به حساب سی ان ان گذاشتند، اگرچه در صفحۀ شخصی خودش بود. بنابراین بسیاری از مردم نمیتوانند تفکیکی میان شما بهعنوان یک روزنامهنگار حرفهای و شما بهعنوان یک توییتکنندۀ معمولی قائل شوند.
برای مثال، آقای مهران مدیری یا آقای رشیدپور شخصیتهای شناخته شدۀ تلویزیونی هستند و به اتکا و مبتنی بر این شخصیت طبعاً ملاحظاتی دارند و هرچه را در ذهن دارند بر زبان نمیآورند و نمینویسند. خیلی اوقات ما انتظار داریم که آقای مهران مدیری مطالبی را بگوید و نمیگوید. من به ایشان حق میدهم، زیرا او یک شخصیت تلویزیونی شناخته شده با ویژگیهایی است که خود ایشان تعریف کردهاند. البته همین جا این را هم بگویم که مقصودم بههیچوجه این نیست که مسئولان تلویزیون حق دارند ایشان را در منگنه بگذارند که چون شخصیت تلویزیونی هستی این کار را بکن و این کار را نکن. نه، تلویزیون و همۀ رسانههای ما باید استانداردهای روشن و قابل دفاع حضور همکاران خود در شبکههای اجتماعی را تدوین کنند. اصولی که بتوان بر سر آن اجماع کرد و به آنها داوطلبانه پایبند بود و نه امر و نهیهای مندرآوردی.
آقای مهران مدیری یا شخصی در حد او حق ندارد یک فضای خصوصیتر داشته باشد؟
متأسفانه یا خوشبختانه در کار حرفهای رسانهای فضای خصوصیتر نداریم. بحث جدی این است که آیا اگر من روزنامهنگار باشم، میتوانم بگویم در یک فضای دیگری در محتوایی که تولید میکنم ملاکهای انصاف و عینیت و بیطرفی را رعایت نمیکنم؟ به نظر من نمیشود. آنچه من از استانداردهایی که در جهان الان راجع به حضور روزنامهنگاران در فضای مجازی و شبکههای اجتماعی وجود دارد میفهمم این است که یک حرفهای موظف است ملاکها را رعایت کند. شما ممکن است بگویید این سخن مربوط به بخشی از رسانههای جهان است. من قبول دارم و میگویم بحث من معطوف به آن بخش است. مشکل اصلی در ایران این است که رسانههای ما اصلاً استاندارد مورد اجماع یا حتی استانداردهای موردهای اجماع حضور در فضای مجازی را تعریف نکردهاند و عمده حرفهایها آن را بهصورت شخصی تعریف میکنند. در حالی که بسیاری از نهادهای معروف رسانهای در جهان، این منشور را دارند و آن را تعریف کردهاند و حضور کارکنانشان در فضای مجازی را تعریف میکنند. معضل اصلی ما فقدان چنین استانداردی است.
بسیاری از مردم نمیتوانند تفکیکی میان شما بهعنوان یک روزنامهنگار حرفهای و شما بهعنوان یک توییتکنندۀ معمولی قائل شوند.
یعنی یک استاندارد کلی برای کل رسانهها و هر رسانه هم برای خودش؟
یا دستکم یکی از این دو. امر نگرانکننده این است که ما اصلاً وارد این مسیر نشدهایم، در حالی که همکاران ما در دنیا به جاهایی رسیدهاند که حتی میگویند شما اصلاً اجازۀ داشتن صفحۀ شخصی ندارید و تا اینجا پیش رفتهاند.
آیا این امر بهلحاظ شهودهای اخلاقی اشتباه نیست؟
یک وقت است که بهصورت تحکمی و دستوری (به تعبیر اقتصادیها) حکم میدهیم و میگوییم این کار را بکن و این کار را نکن، که طبعاً اخلاقی نیست. اما یک زمانی هست که ما با هم بحث و گفتوگو میکنیم و وضعیت مشخص و انضمامی جامعۀ خودمان را میبینیم و با هم به تفاهماتی میرسیم و مسیری را با هم شروع میکنیم و این را هم در نظر میگیریم که امکانش هست در میانۀ کار اصلاحات صورت بگیرد. چنین فرایندی دیگر غیراخلاقی نیست؛ یعنی اگر در یک روند گفتوگویی، برابر، منصفانه و بنا بر موقعیت مشخصی همه با هم به نتیجه برسیم، غیراخلاقی نیست.
شاید هم به سرشت کار رسانه مربوط باشد. چون در مشاغل دیگر، فرد میگوید من صبح به اداره میروم و تا ساعت پنج عصر در آنجا هستم و بعد که به خانه برگشتم، دیگر تعهدی به کارم ندارم. در حالی که شما میگویید یک روزنامهنگار، صبح در روزنامه کارمند آنجاست و شب هم در خانه با دیگر دوستانش نمیتواند در فضای مجازی طوری که دلش خواست حرف بزند.
خبرنگار شغل خاصی را انتخاب کرده است. فرض کنید شما پزشک هستید و صبح تا عصر در بیمارستان به مداوای بیماران پرداختهاید. عصر مثل سایر دوستان به مهمانی میروید. حالا اگر در میانۀ مهمانی تلفن شما زنگ خورد و گفت که بیماری اورژانسی دارید که با خطر مرگ مواجه است، نمیتوانید بگویید که من از صبح تا عصر کارم را کردهام و دیگر به من مربوط نیست؛ یعنی این واکنش اخلاقی نیست. بنابراین، هر شغلی اقتضائات خودش را دارد. یک اهل رسانه نیز حرفهای را انتخاب کرده که با خبر و پیگیری واقعبینانۀ رخدادها سروکار دارد و باید به مخاطبش اطلاعات دقیق و دور از سوگیری بدهد و انصاف را رعایت کند و… این فرد نمیتواند بگوید تا شش عصر این کاراکتر را دارم و بعد از آن کاراکتر دیگری انتخاب میکنم و خبر فیک و نامتوازن و… میدهم.
این کارها که بهطور کلی غیراخلاقی است و ربطی به خبرنگاری و غیرخبرنگاری ندارد.
خیر. در خصوص یک غیرخبرنگار نمیگوییم کاری از نظر حرفهای غیراخلاقی کرده است. خیلی وقتها ما اغراق یا دروغ گفتن پسرخالهمان را نادیده میگیریم.
به هر حال کار غیراخلاقی میکند.
بله، اما کار او را نادیده میگیریم و میگوییم خالی میبندد! اما در خصوص روزنامهنگار نمیتوانیم چنین بگوییم و دروغ او را فراموش کنیم. سرشت حرفهای یک روزنامهنگار چنین است. حرفۀ ما اقتضا میکند که هم خودمان و هم دیگران به حقیقت نزدیک شویم.
یک زمان هست که رسانه به دلیل محذوریتهایی که دارد قواعدی میگذارد که از دید عموم غیراخلاقی تلقی میشود. در این صورت چه میتوانیم بگوییم؟ یعنی یک رسانه بگوید به دلیل محذوریتها تا اینجای حقیقت را باید گفت. فرد روزنامهنگاری هم که در این مؤسسه کار میکند، میگوید خب، اشکال ندارد. تا جایی که در این رسانه هستم، به این ملاکها احترام میگذارم، اما در فضای غیرکاری، آنچه به نظرم حقیقت است میگویم.
بهصورت شخصی نمیتوان تصمیم گرفت. اگر اینطور باشد، هر کس ملاک و معیار خودش را میگذارد. ما باید تلاش کنیم به اجماعی در آن رسانه برسیم و یک کد یا شیوهنامه تهیه کنیم. یکی از بحثهای جدی در هفتههای جاری این بود که چرا بیبیسی حملۀ گروههای تروریستی به رژۀ نظامی در اهواز را «تروریستی» نخوانده است. سیاوش اردلان (یکی از همکاران بیبیسی) در اکانت خودش صفحهای از شیوهنامۀ بیبیسی منتشر کرد که در آن شیوهنامه آمده که با توجه به اینکه اطلاق «تروریست» پیچیدگیهایی دارد، بنابراین حتیالامکان باید سعی کرد از این واژگان استفاده نکنیم. آقای اردلان نوشت، من میتوانم بنویسم «حملۀ بیرحمانه» یا «حملۀ خشونتآمیز» یا «حملۀ زشت»، اما مطابق آن شیوهنامه، نمیتوانم از تعبیر «حملۀ تروریستی» استفاده کنم. تا اینجای قضیه قابلبحث نیست.
فضای مجازی، شبکههای اجتماعی، توییتر، فیسبوک، پیامرسانهای موبایل، صفحات شخصی در وب و… جزو لاینفک زندگی ما شده است. ما بایستی در خصوص اینها به اصول متعارف تا حد امکان مورد اجماع برسیم.
میتوان گفت که با آن شیوهنامه موافق نیستیم.
بله، ممکن است ما با شیوهنامه موافق نباشیم، اما نمیتوانیم بگوییم به رفتار کسی که در یک رسانه کار میکند و به شیوهنامۀ آن رسانه عمل میکند معترضیم. انتقادی اگر هست، باید به آن شیوهنامه کرد و درباره آن توضیح داد. حالا فرض کنید بگویید که ما مواردی را یافتهایم که بیبیسی قید «تروریستی» را بدون در نظر داشتن پیچیدگیهای مذکور به کار برده است. اینجا میتوان منتقد بود و گفت که شما دو استانداردی (Double standard) و یک بام و دو هوا هستید. همۀ این اقدامات زمانی امکانپذیر است که چیزی وجود داشته باشد. اگر وجود نداشته باشد، کاری نمیتوان کرد. یکی از معانی حرفهایگری، مستند کردن است، بهگونهای که بتوان راجع به آن بحث حرفهای کرد. وقتی هر کس برای خودش تصمیم بگیرد، کاری نمیتوان کرد و وضعیت وخیمی است. بنابراین، باید سریعتر آستین بالا زد و مشکل را حل کرد.
اتفاقاً فقدان این الزامات در برخی موارد موجب میشود که با روزنامهنگاران بهخاطر اظهارنظرهایشان در شبکههای اجتماعی و فضای مجای برخورد شود، بدون اینکه معیار و ملاکی عرضه شود.
حرف من هم همین است. تا زمانی که تلاش نکنیم استانداردهایی تعریف کنیم و آنها را مستند و مکتوب نکنیم و بر سرشان اجماع نداشته باشیم، اینها پیامدهایی است که رخ میدهد. اگر چنین استانداردی وجود داشت، الان ما مجبور نبودیم حدس بزنیم که مثلاً علت برخورد با فلان خبرنگار به دلیل توییتهایش است. میدانستیم چنین است و مینشستیم و راجع به محتوای آن توییتها بحث میکردیم. وقتی هیچ چوبخطی نداریم، نمیتوانیم راجع به موضوعات صحبت کنیم. شما درست میگویید که رسیدن به این اجماع دشوار است. اما ما در این زمینه تأخیر داریم. جامعۀ مطبوعاتی و رسانهای و روزنامهنگاری ما تأخیر دارد. فضای مجازی، شبکههای اجتماعی، توییتر، فیسبوک، پیامرسانهای موبایل، صفحات شخصی در وب و… جزو لاینفک زندگی ما شده است. ما بایستی در خصوص اینها به اصول متعارف تا حد امکان مورد اجماع برسیم. هر روزی که تأخیر کنیم، پیامدهای جانبی بیشتر میشود.
یک بحث دیگر در زمینۀ اخلاق در این رسانهها این است که گاهی شاهدیم این فضای مجازی جای محکمههای عادلانه را گرفته است و بهجای طی شدن رویههای قضایی و شرایط عادلانه، افکارعمومیدرباره یک موضوع قضاوت میکنند و حتی حکم هم صادر میکنند.
اینجا هم بحث قبلی را تکرار میکنم. وقتی با عموم مردم مواجه هستید. طبیعی است و عجیب نیست. هیچ کجای دنیا گفته نمیشود که رفتار مردم مبتنی بر ملاکها و معیارهای فرهیختگی است. ممکن است مردم معمولی عادتهای سخیفی داشته باشند و این اصلاً عجیب نیست. یکی از عادتهای سخیفی که همۀ ما داریم، غیبت کردن است. ما معمولاً از صحبت کردن راجع به دیگران لذت میبریم. این به ایران هم محدود نمیشود. سرک کشیدن در زندگی دیگران در همهجای دنیا وجود دارد. کما اینکه چشمچرانی در همهجای دنیا هست.
اما یک زمان بحث ما راجع به روزنامهنگاران است. روزنامهنگاران حق ندارند خودشان را در توییتها و اظهارنظرهایشان در فضای مجازی، جای قاضی بگذارند و این حکم اخلاق حرفهای است. ما که دفاعیههای آن فرد متهم را نشنیدهایم و کسی هم به ما صلاحیت قضاوت کردن و داد زدن در سطح جامعه را نداده است. ما که همۀ چندوچون مسئله را نمیدانیم. متأسفانه بعضی از ما در بعضی از مواقع به محض اینکه اولین خبر منتشر میشود، نسبت به موضوع موضعگیری میکنیم و آن را محکوم میکنیم و عکس طرف را میگذاریم. در نمونۀ مربوط به مدرسۀ مذکور، ما که با همۀ جوانب قضیه آشنا نبودیم. ما بهعنوان روزنامهنگار اجازه نداریم دادگاه را تعطیل کنیم و خودمان بهجای دادگاه حکم دهیم و آن را نیز اجرا کنیم. مردم ممکن است بهصورت عادی چنین کنند، اما ما با توجه به اینکه روزنامهنگار هستیم و میدانیم که فرد مذکور هنوز متهم است و اتهامهایش ثابت نشده، اجازه نداریم او را محکوم کنیم و فشار روی او و خانوادهاش را زیاد کنیم.
یعنی هنجارهایی که نوع رفتارهای ما را تعیین میکند، همان چیزی است که در رسانهمان است؟
دقیقاً همینطور است.
اما ممکن است خود آن هنجارها غیراخلاقی باشد.
باید راجع به آنها بحث کنیم و به نتیجه برسیم. اما اگر چنین هنجارهای مشخصی نداریم، ضعف است و قوت نیست و باید آن ضعف را جبران کنیم، نه اینکه بگوییم چون نیست، مجازیم هر کاری بکنیم. ما در رسانهمان چنین هنجارهایی نداریم، اما در حرفۀ روزنامهنگاری هنجارهایی داریم. ما میگوییم در حرفۀ روزنامهنگاری تفاوت میان متهم و مجرم خیلی زیاد است. بنابراین، باید با یک متهم به شیوۀ یک متهم و مطابق با حقوق او برخورد کنیم. در نروژ شاهدیم که فردی در ملاءعام صد نفر را کشت، اما او را به دادگاه بردند و فرصت دفاع به او دادند و توانست وکیل بگیرد و بعد از حکم اولیه نیز اجازه یافت درخواست تجدیدنظر کند. این یک رفتار مدنی است. ما بهعنوان یک روزنامهنگار حق نداریم برگ سندی را که دیگری به ما داده با شتاب در توییتر منتشر کنیم. یک برگ سند، برگی از مجموعهای از اسناد است. کسی در روزنامه حق ندارد یک برگ سند علیه یک فرد حقیقی یا حقوقی را بدون تحقیق منتشر کند. البته مردم معمولی یا روزنامهنگاری حزبی این کار را میکند، اما روزنامهنگار حرفهای این کار را نمیکند. او قبل از انتشار سند با فرد موردنظر تماس میگیرد و به او فرصت واکنش میدهد.
وظیفۀ اصلی روزنامهنگار این است که به جامعه کمک کند و به حقیقت نزدیکتر شود. پیشداوریها، نظر شخصی، عدم رعایت بیطرفی و انصاف، مانع از نزدیک شدن به حقیقت است. ما انتخاب کردیم که شغلمان این باشد.
در یک روزنامۀ رسمی، غیر از وجدان اخلاقی، امور بازدارندهای نیز هست. مثلاً مدیرمسئول و سردبیر و….
اما هیچکدام از اینها جای ملاکهای اخلاق حرفهای را نمیگیرد. ملاک اخلاق حرفهای، منصف بودن، بیطرف بودن، کوشش برای رسیدن به حقیقت و… است. حتی اگر مدیرمسئول هم به این اصول معتقد نباشد، روزنامهنگار حرفهای باید به این اصول معتقد باشد.
در فضای مجازی چطور؟
آنجا هم کسی که روزنامهنگار حرفهای است، باید به این اصول پایبند باشد. ما باید ملاکهای حرفهای خودمان را در هر فضایی رعایت کنیم.
پروتکل یا آییننامهای که تصویب میشود، باید با اصول اخلاق منطبق باشد.
طبیعی است. اصلاً ما معتقدیم اصول اخلاق حرفهای روزنامهنگاری، خیلی با اصول اخلاقی اولیه منطبق است. اخلاق جزو لاینفک حرفۀ روزنامهنگاری است و ما جزو معدود حرفههایی هستیم که اخلاق جزو ارکانش است. اگر یک نفر در رسانه اخلاق را رعایت نکند، بهسادگی میتوان به او گفت که حرفهای نیست. ما روزنامهنگار حرفهای که اخلاق را رعایت نکند، نداریم. زیرا یک رکن غیرقابل انفکاک از حرفهایگری، رعایت اخلاق حرفهای است. اگر اخلاق را از حرفهایگری بگیرید، کل حرفهایگری را گرفتهاید. کما اینکه اگر مسئولیت اجتماعی روزنامهنگار را از او بگیرید، روزنامهنگاری بیمعنا میشود یا تواناییهای حرفهای و خبر نوشتن و مقاله نوشتن و گزارش نوشتن و مصاحبه نوشتن و تیتر زدن و سوتیتر زدن را اگر از یک روزنامهنگار بگیرید، دیگر روزنامهنگار نیست. اینها همه یک مجموعۀ درهمتنیده هستند که نمیتوان یکی را عجالتاً تعطیل کرد.
ما میگوییم تلاش برای نزدیک شدن به واقعیت یکی از وظایف روزنامهنگاران حرفهای است. وقتی به کتاب «عناصر روزنامهنگاری» دقت کنید، میبینید که دو نویسندۀ کتاب، ابتدا دچار بحرانی فلسفی در ماهیت روزنامهنگاری شدند. آنها با این پرسش مواجه شدند که نقش اصلی یک روزنامهنگار در جامعه چیست؟ برای پاسخ به این سؤال سراغ تعداد زیادی روزنامهنگار در سراسر دنیا رفتند و به ایشان پرسشنامههایی دادند و از آنها پرسیدند که مهمترین وظیفۀ یک روزنامهنگار چیست. روزنامهنگاران ده وظیفه را تعریف کردند. اولین وظیفهای که اکثریت روزنامهنگاران بر آن تأکید کرده بودند، عبارت از این است که روزنامهنگار باید وقف حقیقت باشد. این پاسخ باعث شد که بار دیگر شور روزنامهنگاری در این افراد به جریان بیفتد؛ یعنی وظیفۀ اصلی روزنامهنگار این است که به جامعه کمک کند و به حقیقت نزدیکتر شود. پیشداوریها، نظر شخصی، عدم رعایت بیطرفی و انصاف، مانع از نزدیک شدن به حقیقت است. ما انتخاب کردیم که شغلمان این باشد.
بیشتر بحث معطوف به این شد که روزنامهنگاران چگونه باید باشند. اما سؤال این است که این روزنامهنگاران چگونه میتوانند به کلیت جامعه کمک کنند که اخلاقیتر باشند؟
اولین کاری که بایست بکنند این است که خودشان این اخلاق را رعایت کنند. رطبخورده نمیتواند منع رطب کند. تعداد خیلی زیادی از روزنامهنگاران، نهفقط در ایران، بلکه در سراسر دنیا، در این فضای مجازی فعال هستند. بنابراین باید خودشان این اصول را رعایت کنند. دوم اینکه تلاش کنند سواد رسانهای خود را گسترش دهند. تا اینجا بیشتر به بخشی از این سواد رسانهای اشاره شد، در حالی که سواد رسانهای موسعتر است. بخشی از سواد رسانهای معطوف به این است که چگونه کمک کنیم دیگران تولید رسانهای داشته باشند. این هم جزو وظایف ماست. اما فرایند این آموزش، کند است و سریع و کپسولی نیست که یک قرص تجویز کنیم و مردم بخورند و حالشان خوب شود. سالهای سال زمان میبرد.
ما در فضای جدید در حال رشد هستیم و بهمرور همه باید بیاموزیم. فکر نمیکنم که میتوان بهصورت کوتاهمدت به نتایج قطعی و جدی رسید. این جهان این شکلی است. نکتۀ مهم این است که ما چراغ یا به تعبیری کورسوی خودمان را گم نکنیم و بر اساس آن حرکت کنیم و تلاش کنیم آن را توسعه بدهیم. کار بیشتری از دست ما برنمیآید، چون تجویزی نیست و نمیتوان به مردم گفت که چنین یا چنان نکنید و آنها هم بگویند چشم. کسی بهآسانی به سخن ما گوش نمیدهد. جهان واقعیتر از آن چیزی است که فکر میکنیم و این اندازه ارادهگرایانه نیست که تصور میکنیم. شما حتی برای اینکه به مردم بگویید از چه حقوقی برخوردارند باید بسیار تلاش کنید. قرنهاست که نخبگان تلاش میکنند حقوق مردم را به عموم مردم یادآور شوند. قانع کردن دیگران آسان نیست. از گفتن اینکه شما چه حقی دارید که سادهتر نیست. هوای سالم حق ماست، اما همۀ مردم متوجه این حق هستند و برای آن تلاش میکنند؟ بنابراین، اصحاب رسانه باید خودشان الگو باشند و در آموزش نیز متوجه پیچیدگیهای مخاطبانشان باشند. اصلاً یکی از جذابیتهای جهان امروز همین پیچیدگیهاست.