از دههی شصت زیاد میشنویم؛ در گفتهها، نوشتهها و تصویرها، از نقطهنظرهایی بعضا گوناگون و متفاوت، به بهانهها و هدفهایی مختلف؛ در کتابهای درسی، آلبومهای خانوادگی، برنامههای تلویزیون سیمای ایران یا دیگر شبکههای ماهوارهای یا اینترنتی، روزنامهها، سخنرانیهای اساتید دانشگاه و یا فعالان سیاسی و اجتماعی، گفتههای سیاستمدارها، در تاکسیها، فیلمها، داستانها و غیره. در همهی این روایتها دههی شصت اهمیت دارد. نقطهی عطفی است در تاریخ معاصر ایران، که خصوصا وضعیت امروز به طور مستقیم ناشی از رویدادهایی است که در این دهه رخ داده است. پس هدف و انگیزه و زاویه هرچه باشد، دههی شصت مهم است. جنگ، و کشاکش مسلحانه میان نیروهای مخالف و نیروهای امنیتی، و تاثیرات آن بر زندگی مردم؛ سیاستگذاریهای بحث برانگیز در حوزهی فرهنگی و آموزشی، شیوهی برخورد با مخالفان، ممیزی، سانسور و در نهایت نوع خاصی از سبک زندگی نسبتا یک دست و غالب، و عموما به دلیل شرایط خاص جنگی. سبک زندگی ناشی از این رویدادها، المانهایی دارد که در تولیدات فرهنگی تکرار میشود. اگر از دههی شصت حافظهای دارید، احتمالا خاطرات و وقایع توسط المانهای موجود در تولیدات فرهنگی، در حافظهتان تگ شده است.
۲
فقط چند نمونه از محصولات یا رویدادهایی که المانهایی از دههی شصت را در خود تکرار کردهاند؛
-برگزاری دورهی اول «جایزهی ادبی فرشته»، توسط شهرکتاب فرشته و نشر هرمس با موضوع دههی شصت. (دورهی بعدی این مسابقه که عکاسی را نیز در برگرفت، با موضوعهای محلهی کودکی، و دورهی بعدی با موضوع آژیر قرمز با مشارکت جمعی از هنرمندان و نویسندگان صاحب نام برگزار شد.)
-فیلم «ماجرای نیمروز». روایتی از نقطهنظر نهادهای امنیتی به کشاکش داخلی ایران در دههی شصت، میان نیروهای امنیتی سپاه با گروههای مسلح مخالف، که توسط مهدویان ساخته شد و نهاد اوج، از حامیان مالی آن بود.
-ساندویچی دههی شصت، خیابان ولیعصر، روبروی پارک ملت. انواع ساندویچ در نون بولکی و نوشابهی شیشهای، پیچیده شده در کاغذ.
-فیلم «نهنگ عنبر». کمدیای که از خلال رویدادهای آیکونیک این دهه، داستانی عاشقانه را روایت میکند، با بازی رضا عطاران و مهناز افشار.
-دفترچه و کتابچههایی با عنوانهای «دههی شصت»، «یادتونه» و غیره، که در تمامی کتابفروشیها موجود است و سالهاست که تجدید چاپ میشود.
-فیلم «بمب». ساختهی پیمان معادی با تهیهکنندگی احسان رسولاف، که دو داستان عاشقانهی موازی را همزمان با حملهی هوایی تهران توسط نیروهای عراقی روایت میکند. روایت عاشقانهای که قرار است به واسطهی بمبارانهای تهران، و به زیرزمین رفتن اجباری ساکنان یک آپارتمان اوج بگیرد.
این چند نمونه فقط چند مثال از پراقبالترین محصولاتی هستند که با رویکردهای به ظاهر متفاوت، آیکونهای بارزی از دههی شصت را با خود دارند، و از این حیث کاری کموبیش یکسان با مخاطب میکنند. در نمونهی آخر، یعنی فیلم بمب، دیتیلهایی که همراه با فلو و فوکوس دوربینی که به طور کامل در خدمت برجسته کردن اشیاء نوستالژیک تصویر گرفته، آیکونهای دههی شصتی را در خلال تمامی سکانسهای فیلم میبینیم؛ بازی کردن بچهها با توپ پلاستیکی در خیابان، موشکهای کاغذی، خوردن شیر کاکائو شیشهای و کلوچه، انار با گلپر، رادیوی قدیمی، آژیر قرمز، تنبیه دانشآموزان توسط معلمها، دیوارنوشتههای دستشویی مدارس، دفترچهی مشق، موتور گازی، پنهان کردن نوارکاستهای ممنوعه و رقصیدن در خفا. هر کجا چنین المانهایی را میبیند، بدانید که در یک فروشگاه نوستالژی فروشی هستید. در این وضعیت، نمیتوانید با کلمهها برای کسی توضیح بدید چه حسی دارید، تنها راه انتقال این است که مخاطبتان هم آنجا بوده باشد و حس شما را درک کند.
۳
پیمان معادی ناظم مدرسه و لیلا حاتمی معلم زبان انگلیسی است. معلمهای «دههی شصتی». رابطهی آنها به دلیل اتفاقی در گذشته شکرآب شده و قرار است به واسطهی اضطرار ناشی از بمباران تهران، دوباره به یکدیگر نزدیک شوند. همزمان، پسر بچهای، در ساعاتی که ساکنان آپارتمان به دلیل بمباران تهران در زیر زمین هستند، عاشق دختربچهی دیگری میشود. همه منتظر هستند که دوباره صدای آژیر بلند شود تا به یکدیگر نزدیک شوند. در انتهای داستان نامهی پسر بچه به دست ناظم(پیمان معادی) میافتد که به دختر میگوید من جنگ را دوست دارم. بمبباران را دوست دارم و غیره.
در یکی از سکانسها، مامور پلیس به معادی و حاتمی مشکوک میشود که چرا وقتی آژیر صدا میکند، مثل بقیه به زیرزمین نمیروند! خانم معلم با عصبانیت میگوید؛ «شما فکر میکنید ما دزدیم؟ آقا من و همسرم فرهنگیایم» آیا این استدلال خوبی است؟ ما دزد نیستیم چون فرهنگیایم. همین کافی است. عجیب است که این استدلال در فضای فرهنگی ما اتفاقا خیلی هم خوب کار میکند. به این ترتیب است که نوستالژی فروشان در همین فضای فرهنگی، به طرق مشابهی، به کلیشهایترین شکل ممکن کالاهای نوستالژیکشان را در قالب «هنر» و «محصولات فرهنگی» به مردم میفروشند.
۴
نوستالژی میتواند جالب باشد، اما به قول پنی آکارد، پرفورمر امریکایی، بستگی به این دارد که کجای گذشته بوده باشی؛ ممکن است چیزی که برای تو حس مطبوع نوستالژی را میسازد، برای عدهی زیادی ثانیههای کشندهی زمانی فرساینده بوده باشد، همراه با درد و عذاب دائم. در مورد دههی شصت نیازی به توضیح بیشتر ندارد. این که داستانی از دههی شصت بگوییم که روی جنبههای دیگری جز فلاکت و بدبختی دست بگذارد در نگاه اول ممکن است خلاقانه به نظر برسد. اما چه روایتی؟ پر کردن سکانسهای داستان با آیکونیکترین المانهایی که نه از گذشته، که از درون محصولات قبلا آماده شدهی «فرهنگی» بیرون کشیده شده، نه هیچ خلاقیتی دارد، و نه روایت تازهای از گذشته به دست میدهد. اینجا اتفاقا فلاکت و بدبختی در مبتذلترین شکل ممکن، جای خودش را به شوخیها و لودگیهای آبکی میدهد. همهچیز از پیش آماده است. آیکونها، تیپها، داستان، شوخیها.
نوستالژی فروشان حتی دردناکترین رویدادها را قابل فروش روایت میکنند. مهم نیست کدام زاویه را برای روایت گذشته انتخاب کنند، مثلا از لحاظ سیاست حاکم اصلاحطلب باشند یا اصولگرا، از لحاظ سبک زندگی امروزی به نظر بیایند یا سنتی، ایران دوست باشند یا متمایل به زندگی غربی، گذشته برایشان المانهایی است که قابل فروش باشد؛ چون باز کردن فروشگاه فرهنگی به خودی خود ارزشمند تلقی میشود. چون کار فرهنگی، کار خوبی است. در این روایتها، پشتسر همیشه به المانهای ساده و سطحیای تقلیل پیدا میکند که قرار است نمایندهی تجربهی مشترک یک یا چند نسل باشد. این برجسته کردن المانهای رمانتیک، همان اربابی است که به فراموش کردنها فرمان میدهد. فراموش کردن پیچیدگیهایی که هنوز هم در شکل دیگری تکرار میشوند. اما این پیچیدگیها در تولیدات فرهنگی گذشته غربال میشوند، و تکههایی که به خاطر تکرار شدن بزرگ شدهاند رو میمانند. چیزهایی مثل همین توپ پلاستیکی، شیر کاکائو شیشهای و سایرین.
در حقیقت خود این «فروختن» در برابر نوستالژی قد علم می کند. در دهه ی 60 همه چیز فروشی نبود، از جمله آموزش و خدمات بهداشت و درمان و …. صرف نظر از درست یا غلط بودنِ آن، دهه ی 60 به هر روی دهه ی آرمانخواهی بود، آرمانهایی که بنابر طبیعت خود دیری نپاییدند و فروریختند. اما نکته آن است که چه چیزی جایگزین این آرمانخواهی و آرمانها شد؟ این تجربه ای مشترک در دهه های اخیر در همه ی دنیا بود، تجربه ای که نسخه ی جدیدتری از نیهیلیسم اروپاییِ پس از جنگ جهانی دوم محسوب می شود. جایگزینی برای آرمانها که در کشورهای بلوک شرق و ایران پس از امحای آرمانهای انقلابی تجربه شد و آن نیهیلیسم مصرفگرا است. تجربه ی اروپا بعد از جنگ دوم تنها نیهیلیسم بود چراکه ایشان در کنار مصرف کنندگی تولید کننده هم بودند اما جوامعی که تولیدات فرهنگی و صنعتی و غیره ندارند در تجربه ی نیهیلیستی خود محکوم به مصرف کنندگی صرف هستند. در ایران امروز از خودروهای BMW تا iphone و میشل فوکو و کوکاکولا همه و همه در بستری نیهیلیستی تنها مصرف می شوند. کارکرد نوستالژی گذر از کنار آرمانها، نیهیلیسم و مصرفگرایی به سمت و سوی مفهومی درافتاده و غریب در جایی نامعلوم در گذشته ها است.
منتقد / 18 January 2019
“دهه شصت” از محسن نامجو
روزی که خرید مادر٬ کیف مدرسه. قرمز٬ چمدانی٬ کلاس اول٬ با کلید.
روزی که سخت حل میشد٬ اصل هندسه. دبیر همدانی٬ صد کاروان شهید.
روزی که مرد خواهد جان بچگی. روزی که حسرت واجب است بر تو٬ پای نشهای.
روزی که رفت از باد٬ روزی که داد بر باد.
شهر کلان که روزی٬ علیآباد باد.
روزی که رفت از یاد٬ روزی که ماند در یاد.
تا باد چونین باد٬ داد و بیداد٬ که تا باد٬ چونین باد.
روزی که خطکش تصویری شکست میان تنبیه.
روزی که زنگ خانهها صور اسرافیل بود گویی.
روز درک تضاد٬ تبعیض٬ تفاخر٬ ترجیح.
روز لکه آب شور چشمت بر غلط دیکته.
.
روزی که رفت از یاد٬ روزی که ماند در یاد.
شهر کلان که روزی٬ علیآباد باد.
.
روز حسرت یک بارفیکس در ذهن لاغر بازو. روز حسرت یک یار فیکس بودن در تیم مدرسه.
روز اشاعه سخنان نوآموخته٬ روز تعریف پرهیجان فیلم هندی.
.
روزی که رید بر تو دختر همسایه٬ روزی که درید پدرت را کشور همسایه.
روزی که مرگ از در بسته ز پنجره تو آمد. روزی که دوکانال بود. یک به جنگ میرفت٬ از دو واتوواتو آمد.
.
روزی که رفت از یاد٬ روزی که ماند در یاد.
شهر کلان که روزی٬ علیآباد باد.
.
روزی که رهبر نوجوان تانکخورده بود. روزی که آستین کوتاه لگد میان گرده بود.
روزی که ریش٬ روزی که زیر بغل پاره٬ روزی که یخه از فرط ایمان چرک بود.
روزی که داگلاس هنوز مایکل نبود٬ چرک بود.
.
روزی که رفت از یاد٬ روزی که ماند در یاد.
شهر کلان که روزی٬ علیآباد باد.
–
روز درک تضاد٬ تبعیض٬ تفاخر٬ ترجیح. / 18 January 2019
روزی که چمران در پارک وی آرام خسبید٬ روزی که فوزیه در کربلا شد شهید.
روزی که شاه رفت٬ جمهوری یک بانده شد.
روزی که تنها ره آزادی٬ از انقلاب بود.
روزی که مهتاب بود٬ سراب بود٬ سراب ناب بود.
آن نوشابه که هشت ساله کنار حضرت معصومه خوردمش٬ مادر خریده بود٬ سبز بود٬ سونآپ بود.
روزی که شهوت هنوز در حومه شهر بود٬ روزی که در استعاره فلک٬ قطره ٬ بحر بود.
روزی که دنیا تمام میشد٬ هر هفته٬ جمعهها غروب. روزی که آخرین لذت٬ در گزارش هفتگی بود.
.
روزی که رفت از یاد٬ روزی که ماند در یاد.
شهر کلان که روزی٬ علیآباد باد.
.
روزی که سرد بود٬ حرام شطرنج و تختهنرد بود.
تنها حلال باری این رنگ و روی زرد٬ تنها حلال افیون و گرد بود.
روزی که یاد بزرگان دیدارها٬ درد قلب بود.
روزی که پایان بود. پادگان باد. تهران نبود٬ خیابان دشتآزادگان بود.
طراحی کتکلوریت، قدسی قاضینور٬ خشم شدید برفروب فقیر. روح جهان کارگری، پله عبور.
انگشت یخزده پسر روزنامه فروش٬ یخشکسته با اشاره انگشت. عقده به تیراژ پنجهزارتا.
از آسمان میکروفن میبارید٬ جبراً. گوساله هم یکی را بلعید ٬ سهواً.
.
دختر به نام نل٬ در های و هوی شهر٬ در جستجوی عدن ابد٬ پارادایس بود.
در پشت موی ریخته بر چشم٬ برادرش یا موهای منفصل از گردن پدربزرگ.
در لای چرخ کالسکه٬ در لای عین چرخ کالسکه٬ در لای چرخش عین عاج چرخ کالسکه٬ در لای چرخ چرخش اینهمه بازی روزگار.
بسی رنج بردیم در این سال سی٬ بسی رنج بردیم ٬ در این سال سی٬
که رنج برده باشیم فقط٬ مرسی٬ مرسی٬ مرسی٬ مرسی
از آسمان میکروفن میبارید٬ جبراً. گوساله هم یکی را بلعید ٬ سهواً. / 18 January 2019
جناب “منتقد” امید است که حمل بر جسارت نشود, ولی مقدار زیادی کلی گویی در برخی از اظهارات شما به چشم می خورد.
اینکه دههء شصت در ایران دوران آرمانخواهی بود, صحیح و به جای خود, اما آیا هیچ عنصری از پوچی گرایی و دیگر گرایشات در آن دهه اصلاً مطرح نبود؟ یا اینکه جنبهء غالب فرهنگ جامعهء ایرانی (که هنوز تب و تاب انقلاب و دگرگونی مثبت را داشت) جنبهء آرمانخوهی بود.
گفتن اینکه: “تجربه ی اروپا بعد از جنگ دوم تنها نیهیلیسم بود” شاید از یاد ببرد که در همان اروپای پس از جنگ دوم. خصوصا در دههء شصت میلادی , اساسی ترین جنبشها و نظریات ضد سیستمی و متعارض مطرح شدند و به خیابانها ریختند.
هر نوع مصرف کنندگی نیز نهیلیستی و محکوم نیست. خود مارکس در مقدمهء “گروندریسه” اشاره دارد بر انواع مصرف و تمیز مابین “مصرف سازنده” و انواع دیگرش.
در ایران خودمان هم حداقل از دیماه گذشته بدین سوی, الگوهای زندگی مردم نیز مقداری تغییر کرده و عناصری قوی و جدی برای پایه ریزی نوعی متفاوت از زیستن و بودن (در کنار الگو هایی که شما به درستی اشاره می کنید) مطرح شده است.
و در این کوشش برای پایه گذاری نظمی نوین است که نقش نوستالژیا کمرنگ تر گشته و پرداختن به آینده و امید به آتیه ای روشن جنبهء غالب را پیدا می کند.
برای حسن ختام نیز, این شعری است از “عشقی” و خندیدن به تاریخ گذشته:
من که خندم نه بر اوضاع کنون می خندم
من بدین گنبد بی سقف و ستون می خندم
تو بفرمانده اوضاع کنون می خندی
من بفرماندهی کن فیکون می خندم
همه کس بربشر بوقلمونی خندد
من بحزب فلک بوقلمون می خندم
خلق خندند به هر ابله رخساری و من
برخ این فلک ابله گون می خندم
هرکس ایدون بجنون من مجنون خندد
من بر انکس که بخندد بجنون می خندم
آنچه بایست بتاریخ گذشته خندم
کرده ام خنده, بر اینده کنون می خندم
عشقی / 18 January 2019
عشقی جان چرا باید حمل بر جسارت بشود؟ بسیار هم خوشحالم که نوشته ی بنده را مطالعه فرمودید. اما راستش را بخواهی وقتی مثلا سایپا خودرو ثبت نام می کند و هزاران نفر به سایت هجوم می برند من این بخش از سخنان شما را حائز مصداق نمی یابم: “در ایران خودمان هم حداقل از دیماه گذشته….” آیا چنین عکس العملی از ما در نهایت همان ترس از بی پولی یا به عبارتی ترس از جا ماندن از خرید و مصرف نیست؟
با این بخش از سخنان شما موافقم: “اساسی ترین جنبشها و نظریات ضد سیستمی و متعارض مطرح شدند و به خیابانها ریختند….” و همان طور که می بینید بنده هم عرض کرده ام که ایشان (اروپای بعد از جنگ) تولید کننده هم بوده اند. امری که در مورد اکنون ما صادق نیست؛ آینده را نمی دانم.
و اما در خصوص نوستالژی، از منظر بنده نوستالژی نه امری روانشناختی صرف است نه تاریخی و نه اجتماعی صرف بلکه مفهوم و واقعیتی اگزیستانسیال است که در حقیقت آمیزه ای از همه ی آنها است. بنابراین نوستالژی “صرف غم گذشته یا غم غربت” نیست که با بازگشت به مبدا و یا پرداختن به آینده ای روشن رفع و زدوده شود. در این باب سخن بسیار است.
منتقد / 18 January 2019
«هشدار جدی» سازمان بهزیستی به مهدکودکها: آموزش رقص ممنوع است!
حبیبالله مسعودی فرید، معاون امور اجتماعی سازمان بهزیستی ایران از «هشدار جدی» این سازمان خطاب به مهدکودکها خبر داد و گفت: «مهدها نمیتوانند برنامههای غیرآموزشی و غیرشرعی برخلاف موازین دینی!! از جمله رقص در مهدهای کودک آموزش دهند.!!»
این مقام دولتی روز جمعه ۲۸ دی در گفتگو با خبرگزاری تسنیم تاکید کرد ارائه خدمات آموزشی در مهدکودکها باید «متناسب با موازین اسلامی و شرعی» باشد و در غیر این صورت با آنها برخورد خواهد شد.
تابستان گذشته بازداشت دختر نوجوانی که در اینستاگرام از رقصیدنش فیلم منتشر میکرد و پخش اعترافات او از صدا و سیما جنجالی شد. !!
Faryad / 19 January 2019