کاوه اکبر در نخستین مجموعه شعر خود که کاری است بس فوقالعاده، در همان حین که بر عذاب اعتیاد به الکل فائق میآید، امکانات بالقوۀ زبان را از نو کشف میکند.
داستان پان و سیرینکس بهقلم اووید، شاعر رومی، در بحبوحۀ یک صحنۀ تعقیبوگریز آغاز میشود: پان، ایزد چوپانان، در سودای بهکفآوردن یک نیمف* به نام سینیکس، دواندوان در تعقیب اوست و امیدوار است او را لب رود به چنگ آورد. پری ناگهان به خوشههای نیقلم تبدیل میشود. پان که جز چند خوشۀ نی به چیزی از نیمف دست نیافته است، چنان ناامیدانه در نیها میدمد و آه سر میدهد که خوشهها به سازی بدل میشوند و با آوایی محزون، به ارتعاش درمیآیند. میگوید: «دستکم از تو همین را به یادگار خواهم داشت.» در اینجا با افسانۀ غمانگیز کلاسیکی سروکار داریم که در آن عاشق، به سوگ معشوق مینشیند و در عوض مجبور میشود به جانشینی اندوهبار برای محبوبش تن دهد. آنچه پان از دست میدهد، جای خود را برای همیشه به چیزی تلخ و شیرین اما قدرتمند داده است: یک ترانه.
کتاب کاوه اکبر با عنوان گرگ را گرگ نامیدن همان کاری را میکند که از تمامی مرثیهها انتظار میرود، همان کارِ بهظاهر غیرممکنِ جابهجاکردن غمی که میتواند آدم را از پا درآورد با چیزی که شادی را به زندگی برمیگرداند، فرقی نمیکند این احساس چقدر پیچیده یا زودگذر باشد. این نخستین اثر شاعر ایرانیآمریکایی است و انتشارات الیس جیمز در ایالات متحدۀ آمریکا و انتشارات پنگوئن در انگلستان آن را در سال ۲۰۱۷ منتشر کردهاند. کاوه اکبر در دورۀ ترک الکل به سر میبرد و موضوع سوگواریاش، الکل است یا بهبیان دقیقتر، سوگواری برای ازدسترفتن رضایت روحی ناشی از نوشیدن.
در «تصویر الکلی با فانتزی برگشت به اعتیاد» مینویسد: «خوششانسی بزرگی است / اینکه ناگهان تا ابد زنده بمانی.» بعدتر مینویسد: «هروقت میخواستی، میتوانستی جلویش را بگیری؛ اما چرا؟» در حالی که از ذکر هرگونه تجربۀ مرگ پیش آمدۀ برای خودش اجتناب میکند، یاد مرگ همچون ارواح سرگردان و اغلب در قالب حوادثی برای دیگران، در اشعارش این پا و آن پا میکند: «مستمریبگیران چشمچرانیکنان دوروبَر بازارچهای میپلکند… یکی از هوش میرود / جلوی ویترین مغازه پوستش / از عرق تنش برق میزند. او به یک / ماهی کپور بینقص میماند.» اکبر در برخی جاها صریحتر حرفش را میزند: «بر اساس علم پزشکی / من باید مرده باشم.»
اکبر در تمامی اشعارش، بیپرده و با دقت، راجع به روانشناسیِ موجود در پشت پردۀ اعتیاد صحبت میکند و معلوم میشود این مسئله از همهچیز تأثیر پذیرفته بوده؛ از اصلونسب و جنسیت گرفته تا عطشی روحی. با توجه به محتوای اصلی اثر، اشعار اکبر بهراحتی ممکن است به دام کلیشه بیفتد یا بیتناسب و مضحک یا بهاحتمال بیشتر، بیشاز حد اعترافآمیز جلوه کند. اما او میخواهد خودش را بیرون از گود نگه دارد و بیشتر از طریق استعاره حرفش را بزند؛ همان طور که در نخستین شعر کتابش مینویسد: «در باب فقدان، میترسم / در داستان نگهش دارم.» چیزی که نمیتوان بهطور کامل آن را در کلمات گنجاند، بهتر است در قالب تصویر بیان شود.
اشعاری چون «تصویر الکلی با سارقان مسلح و مگس» و «تخت پادشاهیام در ازای همهمۀ جشن و هیاهو» تماماً سوررئال هستند. افکار رویاگون، همچون زبانههای آتش به مغز شاعر هجوم میآورند: «بیخیال پرداخت وام خانه میشوی و دستکش پرورشدهندۀ باز را / در حیاط خانهات پیدا میکنی / کل دست هنوز در آن است. یا به خانه بازمیگردی / پس از گذراندن روزی طاقتفرسا و میببینی فرزندانت بزرگ شدهاند / بهیکباره کریه و نفرتانگیز و دوستنداشتنی.» تماشای شکوفایی زبان بصریِ اکبر افسونکننده است. او بهطریقی خود را به یکی از اصول اساسی سوررئالیسم متعهد میکند: اصل پذیرش هر تصویری که ناخودآگاه به ذهن میآید. این تصاویر در آنِ واحد سنگینی تجربۀ احساسی نهفتهای را نیز بر دوش میکشند.
در جایجای کتاب گرگ را گرگ نامیدن با سؤال «چرا بنوشیم؟» مواجه میشویم. بهطریقی میتوان گفت پرسیدن این سؤال از پرسیدن اینکه «چرا بنویسیم؟» اهمیت بیشتری دارد؛ با اینکه هر دو سؤال در اشعار اکبر بهقدری به هم مرتبطند که میتوان با هم جابهجایشان کرد. نوشیدن ابزاری را به شاعر میبخشد که تمامی شعرا بهدنبالش هستند: ابزاری برای از صافی گذراندن تجربه و استخراج آن بهشکل سعادتی ابدی، هرچند سعادت جاوید ناکام خواهد ماند؛ همان طور که افت و تنزل جسم هم در نوشیدن، اجتنابناپذیر است. آخرین شعر اکبر با عنوان «تصویر الکلی مستأصل و بیکس در جزیرهای متروک»، این درک را با وضوحی دردناک بیان میکند:
شاید گفتنش ناسپاسی باشد
اما من انتظار شعر داشتم، واقعاً داشتم
نخلستانها و ابرهای بالا سرشان
که بهسبک نقاشیهای طبیعت، بیجان ترسیم شدهاند
جاندارانی بهرنگ موسیقی که
با شبهلبخندهایی ابدی آرمیدهاند
اما در عوض، این تومورهای زیرپوستی نصیبم شد.
عنانگسیختگی یعنی
همچون گیاهی خودرو ظاهرشدن در جایی که انتظارت را ندارند
افیونهای محبوب من از اینجا دورند
ای پدر ما که در آسمانی
همیشه ما را میگذاشتی و بیرون میزدی
وقتی زمینِ مادر
همیشه همین دوروبَر حیوحاضر بود
اینها همگی عمیقاً معنا دارند:
استخوانهای روی ساحل
آواهایی از بوتهها
عطر گلهای خوراکی
غوطهور در افق
اکبر پس از آنکه درمییابد از زندگی خیالیاش نمیتواند دفاع کند، به استقبال جانشین آن یعنی خوی خودرو (وحشی) میرود. تعبیر «خودرو» و «وحشی» بهشکلی مشهود، در اثر او بهچشم میخورد و در جاهایی ظاهر میشود که انتظارش نمیرود؛ مانند: «شکمی بزرگ همچون کیف گردی پُرزدار، دستهای اسکناس که خودبهخود میروید»، یا در کلماتی که بهلحاظ موسیقایی در زبان انگلیسی به هم مربوطند: «آویشن وحشی، پامچال وحشی، مار سیاه». او حتی میآموزد از طریق پرتکردن حواس خود از نیازها و امیال شدیدش، تسلی بگیرد: «خوش به سعادت کسانی که حواس خود را پرت میکنند / و خوشا به حال حواسپرتیها!» اینکه خواننده واقعیت را همان طور که ارائه شده دریافت کند، تا اینکه شاعر بهزور آن را در جایی که دلش میخواهد بچپاند، واکنش صادقانه و سخاوتمندانهای از سوی شاعر محسوب میشود.
ترک اعتیاد شامل یادگیری عادتهای جدید و همچنین بهخاکسپردن عادات قدیمی است. لذتبردن از زبان یکی از کشفیات اکبر است: خلق آن، مزهمزهکردنش، بلعیدنش، روی زبان نشاندنش. در مراحل بحرانی زندگی، اغلب به عاداتی که در کودکی داشتهایم، بازمیگردیم. اکبر در شعر «Desunt Nonnulla» لذتِ نامیدن و یادگرفتن اسامی را به یاد میآورد. او در کودکی با اینکه کوررنگی داشته، عاشق اسم مدادشمعیها بوده. هر عنوان جدیدی حکم «حملۀ کوچکی از / شعف را برایم داشت… طوسی، مفرغی، لاجوردی و گلِ / گندم، تا جبران رنگهایی باشد که نمیتوانستم از هم تشخیصشان دهم.»
در حالی که وحشت اعتیاد به الکل میتواند انسان را از پا درآورد، این ناپرهیزیهای زودگذر و سرخوشانه بهنوعی به ترانۀ پان بدل میشود. اکبر مینویسد: «اگر چیز زیبایی یادم دهی، پیش از آنکه سُر بخورد و از دستم برود، بر آن اسم خواهم گذاشت.»
منبع: British Council