لازم به توضیح نیست که از اوایل دهه ۷۰ بورژوازی مستغلات (بسازبفروشها) چگونه شهرهای ما را به کالایی برای کسب سود تبدیل کردهاند تا جایی که نهتنها تاریخ و فرهنگ و امنیتی برای ساکنان شهر باقی گذاشتهاند و نه مجالی برای نفس کشیدن. بنابراین دور از انتظار نیست که زیستن در تهران به قیمت گرو گذاشتن تن آدمی تمام میشود به طوریکه دیه یک انسان به اندازه ۱۰ مترمربع آپارتمان است. آیا در این وضعیت هنر میتواند میانجی مناسبی برای تغییر این فرآیند باشد؟ یادداشت حاضر با پیش کشیدن رویداد پروژه یوسفآباد که اخیراً برگزار شد و حاشیههای مهمتر از متن آن در تلاش است تا بتواند رابطه موجود میان هنر و سرمایه را تحلیل کند و از خلال آن بر اهمیت مسئولیتهای اجتماعی هنرمندان تأکید ورزد.
روایت یک: گردنزنی شهر برای سود بیشتر
بر کسی پوشیده نیست که تهران در دهههای اخیر با چه سرعتی تغییر کرده است. از شمال تهران که باغهای آن توسط بولدوزرها بلعیده شده است و به جای آن برجهای «لوکس» با «ویوی ابدی» سر برآوردهاند تا جنوب آن که ساختمانهای نقلی «کلنگی» تبدیل به آپارتمانهای «نوساز» شدهاند. نتیجه آن وضعیتی است که امروز میبینیم: قیمت خرید و اجاره مسکن هر روز بالا و بالاتر میرود و نه تنها خانهدار شدن برای طبقات متوسط به پایین به یک آرزو بدل شده است بلکه داشتن سرپناهی برای زندگی برای این اقشار تبدیل به بزرگترین دغدغه روزمره شده است. اینگونه است که شهر رفته رفته ساکنان خود را بیرون میراند و ساکنان جدید خود را دستچین میکند. این وضعیت نه فقط برای تهیدستان جامعه بلکه برای بخش وسیعی از اقشار متوسط جامعه نیز در حال رخ دادن است. همه ما دوستانی داریم که دیگر استطاعت مالی پرداخت اجارههای سنگین را نداشته باشند و به این دلیل از تهران به شهرهای پیرامونی تهران مهاجرت کرده باشند. اما آنچه که در اینجا مهم است این است که در این سالها این سود به جیب گروههای منفعتجویی رفته است که بسازبفروش نام دارند و تخصصشان در کمین نشستن برای خانههای قدیمی و تخریب کردن آن و ساختن ساختمانی با طبقات بیشتر است. همین است که دیگر نه هوایی برای نفس کشیدن باقی مانده، نه خانهای برای آرمیدن و نه طبیعتی برای یلهگردی باقی مانده است؛ بسازبفروشها به اشکال مختلف همه را تبدیل به جعبهای از بتن و شیشه و آهن کردهاند. آری به راستی این زیست شهری همه ماست که به فروش میرود، مستقیم پول میشود و به جیب بسازبفروشها و سایر رانتجویان میرود. تمامی این داستان حکایت کوتاهی بود از خشونتی تاریخی که ساخت و ساز بر ما بهعنوان ساکنان شهری وارد میکند. بنابراین ما سالهاست که با خشونت سرمایهداران و رانتخواران در شهر دست و پنجه نرم میکنیم و این چیز جدیدی نیست.
در ادامه با پیشزمینه این روایت به سراغ روایت دوم میرویم.
روایت دوم: پروژه یوسفآباد
آپارتمانی در یکی از محلههای با قدمت، طبقه متوسطی (که دیگر با قیمت مترمربعی ۲۰ میلیون تومان واقعاً باید به طبقه متوسطی بودن محله شک کرد) در شهر تهران میخواهد تخریب شود. مالک کنونی آن که از قضا مدیر «موسسهای تبلیغاتی» بود که در حال حاضر نام خود را به «پلتفرم هنری» تغییر داده است، از هنرمندانی دعوت میکند تا دو روز قبل از تخریب خانه قدیمی، رخداد یا اینستالیشن یا نمایشگاهی در آن برگزار کنند. این هنرمندان (که برخی از آنها سرشناس بودند) به مدت دو روز آثار «هنری» خود را به معرض نمایش عموم قرار میدادند که در آن با محوریت «خاطره»، از باقیماندههای اشیاء، عکسها و اسناد موجود در خانه آثاری هنری خلق کردند. در روز اول، گروهی دغدغهمند از این رویداد باخبر شده و در اینستاگرام اعلام میکنند که «برای اعتراض به محل پروژه میرویم و در ابتدا میخواهیم گفتگو کنیم». این گروه در اعتراض به اینکه چرا هنرمندان با بسازبفروشهای شهر همدست شدهاند و باعث مشروعیتبخشی آنها میشوند در محل نمایشگاه درخواست گفتگو کردند که در همان ابتدا مالک که مدیر مؤسسه هنری مربوط هم بود، با خشونت گلوی یکی از معترضان را به شدت فشرد و فضا را در ابتدای امر متشنج کرد. دوباره در طبقه اول نمایشگاه پس از آنکه معترضان با مردم گفتگو میکردند و خواهان صحبت با هنرمندان مشارکتکننده بودند و پرفورمنس خود را با دیوار نوشتههای «حق سرپناه» ادامه دادند، علیرغم اینکه یکی از هنرمندان خواستار گفتگو بود، دوباره با خشونت همراه با زد و خورد از طرف نوچههای مالک روبرو شدند با این بهانه که دیوارنوشتهها آثار هنری را تخریب کرده است. اما در نهایت معترضین پس از مقاومتهای بسیار توانستند حداقل حرف خود را بیان کنند و اثر هنریِ خود را در قالب دیوارنوشته بر دیوارهای خانه به جا بگذارند. همان شب دو هنرمند (صالح تسبیحی، حسین حسینی) در اعتراض به رفتارهای «خشونتآمیز مجموعه» کار خود را از نمایشگاه خارج کردند. پس از آن دیگر هنرمندانِ مشارکتکننده و مؤسسه هنری مربوط هجمهای از بیانیه و پست و استوری اینستاگرام در خشونتبار جلوه دادن معترضین و تلاش بر اثبات بیگناهی خود منتشر کردند.
تحلیلی بر ماجرای یوسفآباد
اما با توجه به دو روایت فوق میتوان ماجرای یوسفآباد رو از چند وجه تحلیل کرد:
اول اینکه برپایی نمایشگاهی با موضوع خاطره درست دو روز قبل از تخریب حکایت از پیوندی میان هنرمند و بسازبفروش (سرمایهدار یا رانتخوار) دارد که از نوع باسمهایترین و نخنماترین پیوندهای میان هنر و سرمایه است که به «خواست مالکان» و در خدمت مشروعیتبخشی مالک بسازبفروش به پا شده است. این پیوند تنها غده بدخیم تخریب ساختمانهای قدیمی را تزیین میکند و با دستمایهکردن خاطرات و نوستالژی خشونت ساختمانسازی در تهران را با ویترینی هنری مخفی میسازد.
بسیار سادهانگارانه خواهد بود که برگزاری نمایشگاه قبل از تخریب در ساختمانی قدیمی از طرف مالک صرفاً به دلیل تمایلات هنری مالک باشد. بنابراین باید پرسید مالک چه انتظاری از ملک خود دارد؟ اساساً مالک مانند هر سرمایهدار یا رانتخوار دیگری بهدنبال سود حداکثری از مایملک خود است و برای دستیابی به هدف خود هر چیزی را تبدیل به کالایی برای فروش یا موضوعی برای مشروعیتبخشی میکند.
اما برگزاری نمایشگاهی هنری چه ارتباطی به این دارد؟ در سالهای اخیر بنا به دلایل متعدد در فضای اجتماعی شهرها، خصوصاً تهران، بهشدت شاهد چرخشهای فرهنگی بودهایم. این پوستاندازی اجتماعی چیزی جدا از چرخشهای سیاسی و اقتصادی سالهای اخیر نیست که شاید در مجالی دیگر به آن بپردازیم اما چیزی که روشن است این موضوع است که این چرخشها به دنبال کالاییسازی همه چیز است از جمله هنر که تبدیل به متاعی برای فروش در بازار مکاره شده است و تا جایی پیش رفته است که آثاری کپی به دلیل اینکه برچسب هنرمندی پرآوازه را با خود به یدک میکشد میلیونها تومان به فروش برسد. ساختمانهای قدیمی نیز جزیی از نوستالژیهای جوانان امروز است و در نتیجه پیوند هنر و ساختمان قدیمی میتواند فرمول مناسبی برای افزایش سود باشد از این منظر که موجب مشروعیتبخشی بسازبفروشها در میان اقشار فرهنگی میشود. مشروعیتی که این گروه منفعتجو به دلیل ساختوساز نامرغوب از دست داده بودند و این باعث شده است تا بخشی از بازار بالقوه مسکن را از دست بدهند. اما اکنون بسازبفروش با برگزاری نمایشگاه هنری اینطور جلوه میدهد که در درد تخریب خانههای قدیمی با آنها شریک است و خشونت خود را زیر ویترینی هنری پنهان میکند.
اما این پایان ماجرا نیست. موسسات تبلیغاتی، نظیر آنچه در پروژه یوسفآباد اتفاق افتاد، نیز برای اینکه بتوانند توجه هنرمندان را جلب کنند، به موسسات هنری تغییر چهره دادهاند و مانند گرگی در لباس میش میانجی میان هنرمندان و بسازبفروشها میشوند که مترسک این جالیز نیز فردی با عنوان دکتر در رشتهای هنری است. اما در این میان گروههایی نیز هستند که این جریان را ناخواسته رونق میبخشند. هنرمندانی که فرصت جذابی برای خود مییابند تا آثار هنری خود را به نمایش بگذارند و بازدیدکنندگانی که تشنه فضاهای «متفاوت» در شهر خود هستند. این گروهها که در حقیقت بازیگر اصلی و مهم این جریان اقتصادی و سیاسی هستند که به آنها در ادامه متن باز خواهیم گشت.
دوم، همزمان با این خانه، قطعاً خانههای بسیاری نیز در حال تخریب هستند اما به دلیل همین پیوند باسمهای در خانه یوسفآباد فضایی برای کنشگری خلق میشود. فضایی که میتواند توسط هنرمندان تبدیل به فرصتی برای اعتراض به تخریب و نوسازی و بسازبفروشی در تهران شود اما هنرمندان دست در دست بسازبفروش، فضای هنری را بهگونهای خلق میکنند که گویی تخریب ساختمانهای قدیمی امری است گریزناپذیر و تنها ما میتوانیم از آنها خاطرههایی نگه داریم و به ذهنها بسپاریم. این موضوع ما را به یاد مراسمهایی میاندازد که با برگزاری آیینی خاص به پیشواز گردن زدن حیوانی میروند اما کسی سوال نمیپرسد که اساساً چرا باید گردن این حیوان را زد؟ در حقیقت کردار هنرمندانی که در پروژه یوسفآباد حضور داشتند در موقعیتی بهشدت متناقض بود: از یک طرف برای ساختمانی که قرار است تخریب شود مرثیهسرایی میکنند و از طرف دیگر با مراسم هنری باشکوه که میگوید بیایید با احترام این خانه را به خاطرهها بسپاریم، به استقبال پروژه تخریب میروند. این موقعیت تناقضگونه برای بازدیدکنندگان نمایشگاه هم وجود داشت اما کودکی نبود که فریاد زند که «پادشاه لخت است».
سوم، گروهی از افرادی خلاق تصمیم میگیرند از این موقعیتی که برای کنشگری فراهم شده است برای نقد به وضعیت ساختوساز و همدستی هنرمندان با آنها اعتراض کنند و برای آن پرفورمنسی ترتیب دهند که شاید بتوانند این واقعیت ائتلاف ننگین را که زیر خاطرهها خود را پنهان کرده است برملا کنند. اما دقیقاً در همان ابتدا خشونت بسازبفروشی که خود را پشت هنر پنهان کرده بود عیان شد و نشان داد که خشونت ذات سرمایه است و هر کس بخواهد آن را برملا کند به شدت سرکوب خواهد شد. به هر حال این گروه موفق شدند پرفورمنس خود را به خوبی اجرا کنند و سرمایهدار به عنوان بخشی از پرفورمنس نقش خود را بهخوبی بازی کرد و نتیجه آن این شد که دو هنرمند کار خود را از نمایشگاه خارج کنند اما مابقی هنرمندان که نمایشگاه را ادامه دادند، همچنان گمان میکنند که پوسته جذاب این ائتلاف کثیف تمام ماجراست و حتی زمانیکه این خشونت از زیر این پوسته جذاب عیان میشود نمیخواهند تصویر سانتیمانتال خود را از فضا تغییر دهند و صرفاً نظارهکننده و تقبیحکننده حرکتهای اعتراضی این جریان هستند.
بله این ائتلافی ننگین میان هنر و سرمایه است که در قالب خشونتی پنهان بر انسان امروز وارد میشود و زمانیکه در فضای برساخته خودشان اعتراض شکل میگیرد این خشونت پنهان عریان میشود و ابتدا به صورت توهین و رجزخوانی و سپس ضرب و شتم و در ادامه در فضای مجازی با تهمتهای ناروا و منزه جلوه دادن خود در قالب کلیدواژههایی نخنما مانند گفتگو و صلح بازنمود پیدا میکند تا دوباره چهره کریه خشونت را پنهان کند. سرمایهای که دههها چنگال خود را در شهرهای ما فرو کرده و علیرغم واحد مسکونی خالی و هزاران مترمربع فضاهای تجاری فقط در تهران، دوباره در تلاش است تا با ویترینی هنری نفسی تازه به بازار مسکن و مستغلات بدمد. این ائتلاف ننگین در حقیقت بخشی از یک جریانی است که برساخته روابط و نهادهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی دهههای اخیر است که بخش دیگری از آن در همین روزهایی که این یادداشت را میخوانید درتلاش است تا با ویترین علم و دانش و به نام دانشگاه خانههای ساکنان دهونک را به رویشان آوار و آنها را از خانههایشان بیرون کند.
اما هنرمند در این وضعیت چه کنشی باید انجام دهد و چگونه میتواند فضا را در جهتی تغییر دهد که نهتنها این ائتلاف ننگین را برملا سازد بلکه بتواند فضای به وجود آمده ناشی از آن را به نفع خود تغییر دهد. برای پرداختن به این پرسش بیایید به یک واقعه گریزی بزنیم:
گریزی بر یک ماجرا: «ابقاء و الغاء» نمایش یک پروژه هنری تحقیقاتی
مالک جدید پاساژی متروکه که بیشتر از ۴۰ سال تعطیل بوده نمایشگاهی با موضوع «بایگانی» ترتیب میدهد و به میانجی آن درهای این پاساژ را باز میکند. یکی از هنرمندان آثاری را به نمایش میگذارد که در بخشی از آن تصاویر و مطالبی در خصوص داریوش فروهر به نمایش گذاشته شده بود. مالک ساختمان به نمایش این آثار اعتراض میکند و دستور برچیدن آنها را میدهد. هنرمند نیز تأکید میکند که یا کلاً از نمایشگاه کنارهگیری میکند یا اینکه هیچ بخشی از آثارش نباید حذف شود و مالک دوباره بر حذف آثار پافشاری میکند و در نهایت هنرمند کلیه آثار خود را از نمایشگاه برمیدارد که این داستان با خشونت از طرف مالک و دارودسته وی همراه بوده است.
این ماجرا دوباره تکرار همان داستان پنهانسازی خشونت سرمایهدار توسط هنر و عریان شدن این خشونت در شرایطی است که وزنه ائتلاف هنر و سرمایه به سمت هنر سنگینتر باشد. در حقیقت چنانچه این ائتلاف به نفع سرمایهدار نباشد دیگر سرمایهدار ابایی از عریان کردن خشونت ندارد و اینجاست که منطق کالایی شدن هنر به نفع سرمایه عیان میشود. اما موضوع مهمتر از آن کردار هنرمندانه است. کرداری که هنرمندی را نه صرفاً در «تولید» محصول هنریِ متفاوت و به نمایش گذاشتن آن میبیند بلکه مسئولیت اجتماعی هنرمند را نیز جزیی از «خلق» اثر هنری در نظر میگیرد و روابط و نیروهایی که به واسطه آنها یک اثر هنری زاده و به نمایش گذاشته یا حتی فروخته میشود را نیز جزیی از فرآیند خلق اثر میبیند نه چیزی بیرون از آن. در واقعه حاضر، هنرمند از این فرصت نه برای همدستی با مالک بلکه برای به نمایش گذاشتن اثری اعتراضی استفاده کرده است و تا آخر پای آن ایستاده است. در حقیقت اثر هنری این هنرمند در آن فیزیکِ اثر تمام نشده است بلکه تا زمانیکه نسبت به مالک مقاومت کرد و تمامی آثارش را برچید ادامه داشته است.
به میانجی این واقعه یادداشت را میخواهیم اینطور پایان دهیم که آیا تخریب خانهها امری اجتنابناپذیر است؟ آیا در برابر این جریان مخرب که ویترینی جذاب با خشونتی پنهان دارد نباید مقاومت و اعتراض کرد؟ آیا نمیتوان فریاد برآورد که خانهها چرا باید تخریب شوند؟ بدون شک راه چارهای جز مقاومت در برار این جریان وجود ندارد. این مسئولیت اجتماعی و تاریخی همه ماست که در برابر این جریان بایستیم و خشونت آن را عریان کنیم. این مبارزه صرفاً در فضای مجلات و سایتها و شبکههای اجتماعی کافی نخواهد بود بلکه همچنین مقاومت و اعتراض در برابر این جریان میبایست در فضایی که برساخته این جریان است نیز دنبال شود چرا که در فضای برساخته این جریان است که میتوان خشونت پنهان آن را عریان و برملا کرد و در این مسیر بدون شک همراهی هنرمندان که بازیگران اصلی این جریان هستند حیاتی است. این مسئولیت اجتماعی، بهعنوان یک کنشگری، نه یک انتخاب بلکه یک ضرورت است که خود شهر را به مثابه یک اثر هنری در نظر میگیرد که با خلق اثری اعتراضی نه تنها کردار هنرمندانه را تحقق میبخشد بلکه بر فضای سلطه غالب تأثیرگذار خواهد بود. چه اثر هنری خلاقهتر و آلترناتیوتر از اثری که به وسعت فضای زیست انسانها خلق شود. بدون شک شانه خالی کردن از این مسئولیت اجتماعی برای منافع شخصی نه تنها هنرمند را از کردار هنرمندانه تهی میکند بلکه موجب پایان یافتن نفسهای آخر حیات این شهر نیمه جان خواهد بود.
منبع: میدان
ممنون رفقا به خاطر حضور و اعترض تان.
امید / 30 October 2018