«ایدئولوژی بتِ عیار است. هزارجامه است. گاه جامعه ی مذهب میپوشد و گاه جامهای میشود برای مذهب. گاه یک یا چند جهانبینی را در خود جذب میکند و گاه به عنصر مقوم یک جهان بینی بدل میشود. گاه ضامن سلطه است و گاه مدعی مبارزه با سلطهگری.» (کمال خسروی؛ نقد ایدئولوژی، نشر اختران، تهران، چاپ دوم ۱۳۹۶، ص٩)
در سایت نقد ، مبحثی فوقالعاده مهم زیر عنوان طبقه ی «متوسط» و افسون و ترفندهایش آغاز شده است که میتواند آب در خوابگه مورچگانِ مدعیانِ مارکسی حامی این «طبقه» بیاندازد. زیرا آنها چنان مست موقعیتهای زیستی خود دراین افسون فرورفتهاند که حتی برای لحظهای قادر نیستند، خارج از گود بایستند و خود را، جامعه را و موج اتوپیای ۴۰ ساله را ببینند. بنابراین برای نفی این افسون، به مارکس و به طبقه میانیِ (Mittelklasse) مطرح شده توسط او، دخیل میبندند، جملات او را میآورند، آنها را چنان که خود میخواهند ترجمه میکنند و تمام آنچه را ایدیولوژی بورژوازی در یک قرن گذشته برای فریب و سرکوب ذهنی طبقه کارگر دوخته و بریده و صدها بار بازسازی و پرورانده است، همه را صفات و کارکردهای خرده بورژوای متزلزل مینامند و آسودهخاطر از انجام وظیفه ی آگاهگرانهشان، دوباره در خلسهِ افسون فرو میروند. تو گویی زمان متوقف مانده است، بیش از یک قرن نگذشته است، هیچ تغییری صورت نگرفته و «پیامبر»ی که خود ادعای پیامبری نداشت، همه ی ترفندهای بورژوازی را برای همیشه مقولهبندی کرده است. مارکس که بر پراتیکِ تاریخاً مشخص انسان تاکید وافر داشت، متاسفانه توسط طرفدارانش چنان در تمثیلهای مشخصِ خود از پراتیک منجمد میشود که از یک سو راه انطباق مبانی نظریه مارکسی بر تحولات امروز بسته یا بسیار سخت میشود؛ و از سوی دیگر ایدئولوژی هزار چهره بورژوازی این امکان و میدان را مییابد تا با فریفتاری، از تمثیلها و مفاهیم مارکس استفاده ی ابزاری کند، از واقعیت جدا سازد و در عینیتی مستقل شده، اما با معانی دگر و با اهداف معین برای بیاعتبار کردن مبارزه طبقاتی مورد استفاده قرار دهد. محرزترین و کاربردیترین مقوله ی مارکسی که مورد استفاده ی ابزاری قرار گرفته است، واقعیتِ اجتماعی و تاریخیِ گروه های میانی جامعه ی بورژواییِ است که در دامن یک ایدئولوژی خاص، به نام طبقه ی «متوسط»، معرفی شده و جاافتاده است. این ایدئولوژی خاص که پس از جنک جهانی دوم با رشد جنبشهای خلقی وارد ایران شده بود، به یمن اصلاحات ارضی سلطانِ قبلی به سرعت رشد کرد، پشتِ خمینی لباس ضدِ امپریالیسم پوشید، با خاتمی مدعیِ مدنیت و اصلاحات شد و امروز در لباس اکثریت اپوزیسونِ نظام، مدعیِ «توسعه» و دموکراسی غربی و مبارزه با سلطهگری آخوندی شده است. کمال خسروی سالها قبل در یکی از مهمترین آثارِش، «نقد ایدئولوژی»، ایدئولوژی، این مار خوش خط و خال را، همچون امری عینی، ابژهای هزار جامه و انسان فریب و همیشه حاضر در مفصلِ پراتیکها، ابژهای تنیده شده و عینی در روابط اجتماعی که علم و هنر و فلسفه نیست، اما میتواند جامهِ علم و هنر و فلسفه هم بپوشد تبیین و نقد کرد: عینیتی اجتماعی که همچون توهم مینماید، اما توهم نیست، بلکه واقعیت توهم است؛ مفهوم مینماید، اما نه تنها مفهوم چیزی نیست، حتی تصور از چیزی نیست. لحظهای است عینی که در مفصلهای مبارزه طبقاتی هستی واقعی دارد. ابژهای که روابط اجتماعی، آغازگاهِ تولدش است و در همین روابط هم – پراتیک مخاطبانش – به فعل مینشیند، انسان را وسیله میکند و هیولاوار جان میگیرد. ابژهای عینی که چنان دیوار مقابل انسانها میایستد تا نتوانند واقعیت را درک کنند. ابژهای که سبب های واقعی عمل انسان را پنهان می کند تا سلطه طبقه معین میسر گردد. ابژهای که در کنش فردیِ عناصر اجتماعی پیوسته حضور و در یک قرن گذشته، چون حقیقت پذیرفته شده است. قویترین، مستمرترین و فریبکارترین ابزار سرکوب طبقه کارگر.
با استناد به «نقد ایدئولوژی» میتوان گفت که سرشت ایدئولوژیِ «طبقه متوسط« (اعم از ایدئولوژی خاص، ایدئولوژی عام و سایر ایدئولوژیها)، نظامی ارزشی است؛ شبکهای از نهادها، تنیده در بطن روابط اجتماعی، که در ذهن فرد به صورت احکام ارزشی عمل میکند، ارزشهایی که در قالب معین و منتاظر با روابط اجتماعی معین، به خود استقلال و مادیت بخشیدهاند، چونان شیرازه ی روابط اجتماعی، عناصر آن را به هم پیوند میزنند و آن را به صورت یک کل واحد مینمایانند. هم از این رو، ایدئولوژی به صورت ملاط و عنصر سازنده ی همبستگی اجتماعی، جمهوری اسلامی را بر همه گروه های دوران انقلاب غالب کرد و هم تداومش را میسر ساخت.
۱- ایدئولوژی به لحاط مقولهای، آگاه ی نیست، در نتیجه وارونه بودن یا نبودن آن چیزی را توضیح نمیدهد.
۲- ایدئولوژی هستی واقعی و مادی دارد.
۳- ایدئولوژی استقلال نسبی دارد.
۴- ایدئولوژی کلی همگون نیست، همگون کننده کل است. » ( نقد ایدئولوژی ص ۱۳۴)
با چنین نگرشی است که ایدئولوژی «طبقه متوسط» پس از کشتار دهه ۶۰ (کشتن مخالفان در زندانها و بسوی مرگ راندن موافقان در جبهه جنگ) در جمهوری اسلامی لباس جدید میپوشد و با هدف همگون کننده ی کل، کنار و در خدمت ایدئولوژی حاکم قرار میگیرد. زیرا قدرت باورهای مذهبی، ملاطی که روابط اجتماعی را استوار نگه میداشت و همگون کننده ی کل بود، دیگر برای همبستگی این کل – مردم – کافی نبود. ایدئولوژی حاکم در جمهوری اسلامی، سازوکارِ جدیدی را در دستور قرار میدهد تا با بازسازی وترمیم باورهای مردد، نظامِ ارزشها را بر بستر واقعیتِ گروه های میانی جامعه به یکی از دو گانه های قدرت در جامعه بدل کند و همبستگی کل را برای حفظ نظام سلطه فراهم نماید. این سازوکار به رشد ایدئولوژی «طبقه متوسط» در جامهِ اصلاح طلبی میانجامد.
خسروی در مقاله افسانه و افسون طبقه ی «متوسط» مینویسد:
«ایدئولوژی»طبقه ی متوسط» سازوکاری است که به یاری آن و با ترفندِ افسونِ ریشه دارترین، نیرومندترین و، از این رو، کاراترین راهبردهای نمادینِ(گفتمانی ـ ایمائی) ایدئولوژی بورژوایی، واقعیت اجتماعی و تاریخیِ لایه ها، قشرها یا طبقاتی از جامعه ی بورژواییِ معاصر به افسانه ی طبقه ی«متوسط» مبدل می شود. افسانه نامیدنِ این هستیِ اجتماعیِ واقعی، نه انکار واقعیتِ آن، نه هرگز توصیفی ارزشگذارانه از آن و نه به هیچ روی انکار نیروی عظیم این افسانه در کشاکش های واقعی و آشکار و نهانِ اجتماعی و تاریخی، بویژه در اینجا و اکنونِ جامعه ی ماست؛ برعکس، پیکریافتگیِ این افسانه درگفتمان روشنفکرانه، دانشگاهی و رسانه ای و در نهادهای سیاسی و اجتماعی، به آن کاربرد و کارکردی بسیار موثر و انکارناپذیر اعطا کرده است… ایدئولوژی که نقش و وظیفه و هدفش این است که گروهی از افراد در جامعه ی بورژوایی را در قالبی جای بدهد که اسمش را می گذارد «طبقه ی متوسط» این اسم یا اصطلاح را دائما در گفته ها، مصاحبه ها و نوشته های ایدئولوگهای این ایدئولوژی می بینیم.»
در جستجوی ردپاها
ما این مقاله را نقطه عزیمت جستچویی تطبیقی قرار میدهیم، سپس سراغ نهادهای ایدئولوژیکی گفته ها، مصاحبه ها و نوشته های ایدئولوگهای این ایدئولوژی میرویم تا از زبان آنها افسانه ساخته و پرداختهای به نام «طبقه متوسط» را بشنویم که برخلاف اقشار میانی مارکس در جامعه ی بورژوایی، نه متزلزل، بلکه «انقلابی و پیشرو»، «موتور توسعه ایران» و عامل »گذار به دموکراسی» به مردم حقنه شده است و میشود.
دو نکته:
-این نوشتار با هدف نقد پراتیکی ایدئولوژی «طبقه متوسط» و تحت عنوان پنهان کردن مبارزه طبقاتی زیرعبای افسون طبقه ی «متوسط» – در چند قسمت پیش بینی شده است. این بخش عمدتا دوران بین کشتار۱۳۶۷ تا برآمد اعتراضات نیمه دوم ۱۳۹۶ و مشارکت ایدئولوژی «طبقه متوسط» با ایدئولوژی دین محورِ حاکم را شامل میشود. در بخشی دیگر خواهیم کوشید به دوران بین ۱۳۵۶ تا کشتار۱۳۶۷ به ایدئولوژی «طبقه متوسط » در دهه ٥٠ بلاخص دوران انقلاب – فرآیند بسیج، جذب و تابعیت ایدئولوژی «طبقه متوسط» توسط ایدئولوژی دین – بپردازیم. دورانی که چه بسیاری ازجوانانمان تلاش وافر داشتند از طریق مداخله فعالانه، کنار طبقه کارگر باشند، آنطور که آموخته بودند روشنگری کنند و آنطور که آموخته بودند ستیزنده باشند. سراغ همین نشانه های گفتمانی و نهادهای پیکر یافته هژمون و غیر هژمون میرویم تا روشن شود چرا این جوانان که روشنگری و ستیزهگری را مدعی بودند موفق نشدند گوشی برای شنیدن و چشمی برای دیدن بیابند. به جستجوی افسونی خواهیم رفت که جوانان بسیاری را قربانی گرفت. بخش سوم به برآمد اعتراضات از نیمه دوم ۱۳۹۶ به بعد – به فرآیند وحدت ایدئولوژی «طبقه متوسط» داخل و خارج کشور در مقابل ایدئولوژی دین محورِ حاکم – اختصاص خواهد داشت .
-طبقه کارگر مد نظر ما ، چنانکه خسروی در مقاله ی کار مولد و کار نامولد: گامی به پیشمیگوید شامل کارگران مولد و نامولد است که با اسطورهسازی از کارگر مولد و با تحقیر کارگر نامولد مرزبندی قاطع دارد.
زادگاه افسانه این افسون (ایدئولوژی«طبقه متوسط»)
«کار نقد، انکار هستی واقعیِ این لایه های میانی نیست، بلکه نقد ایدئولوژیِ «طبقه ی متوسط» و نقد ایدئولوژیهای طبقه ی« متوسط» است: نقد ایدئولوژیای که افسانه ی طبقه ی «متوسط» را میآفریند و نقد ایدئولوژیهایی که این افسانه، زادگاه و پایگاه آنهاست.» (افسانه و افسون…)
نخستین بار توماس گیزبورن در۱۷۸۵ مفهوم طبقه ی «متوسط» را به عنوان یک تعبیر ترکیبی در اشاره به طبقه ی متمول و متمکن (صاحبان دارایی) و پیشهوران به کار برد که جایگاه ی بود بین زمین داران و ملاکان از یک سو و کارگران کشاورزی شهری از سوی دیگر. در آن دوران طبقه ی بورژوا بود که گروه یا رسته ی میانی خوانده میشد. این معنا وعنوان، رایجترین کاربرد مفهوم طبقه ی میانی در سده ی نوزدهم میلادی بود که سپس توسط مارکس برای اقشار مابین طبقه بورژوا و طبقه کارگر نیز استفاده شد. در مقابل رویکرد مارکسی به اقشار میانی، نظریهای در قرن بیستم ساخته و پرداخته شده است که اکثریت مردم را بدون توجه به جایگاه آنها در تولید، در قالبی به نام «متوسط» قرار میدهد سپس این قالب را با کارکردهای سیاسی بورژوازی در قرن نوزدهم به تصویر کشیده و با عنوان همان واژه متداول آن دوران از آنها نام میبرد. از این رویکرد به عنوان رویکرد«ارسطویی» یا«دوتوکویلی» یا«لیبرالیسم سیاسی توکویل»- متاثر از اندیشه ی آلکسی دوتوکویل(۱۸۰۵-۱۸۵۹) یاد میشود که خود از افلاطون، ارسطو، مونتسکیو و ژانژاک روسو تأثیر پذیرفته است. در این رویکرد، به نقش طبقه ی «متوسط» در تحولات سیاسی و اجتماعی به عنوان مهمترین بخش از جامعه توجه میشود. دوتوکویل که در نیمه اول قرن نوزده میزیست در کتاب «دموکراسی در آمریکا»، دموکراسی طبقه ی«متوسط» را جهت برقراری توازن میان دولت و جامعه معرفی میکند و میگوید مهمترین خصوصیت یک«جامعه ی دموکراتیک» کوچک بودن طبقه ی پایین و بسیار کوچک بودن طبقه ی ثروتمندان است که باید با بزرگ بودن و بطور دائم بزرگ شدن طبقه ی«متوسط» همراه باشد. اما دموکراسی مورد نظر توکویل، دموکراسی متشخصان است و نسبت به توده مردم بدگمان میباشد. او فکر میکند که تنها نتیجه هجوم عوام بر صحنه سیاست این است که به جای تحول دموکراتیک، یک انقلاب همراه با آشوبهای خونریز به راه بیندازند. دوتوکویل، قدرت اجتماعی اکثریت را استبداد جمعی مینامد و میگوید اگر در جوامع دموکراتیک این «قدرتِ جمعیِ استبدادی» کنترل شود، همچون امریکای قرن نوزدهم میتوان شاهد نظامهای دموکراتیک آزادمنش بود، حال آنکه اگر این «قدرتِ جمعیِ استبدادی» کنترل نشود همچون فرانسه سده نوزدهم شاهد استبداد دموکراتیک و مردم سواری به جای مردم سالاری خواهیم بود. از نظر وی بزرگ شدن طبقه ی«متوسط » با کنترل این طبقه، توسط باورهایش، راه گذار به مردم سالاری است. دوتوکویل بر نظام باورها تاکید میکند. به نظر او سلطه ی افکار عمومی در جامعه نوین به قدری موکد است که کشف واقعیت در لوای همسان شدن ضمنی عقاید و پنداشتهای عموم لوث میشود. او بر این عقیده است که ایدئولوژی در جوامع مدرن در حکم دین در جوامع پیشامدرن محسوب میشود و کارگزاران همسان شدن ضمنی عقاید و پنداشتهای عموم، افراد اخلاقی و مسئولی بوده، نخبگان قشر «متوسط» هستند.
اصطلاح «طبقه متوسط جدید» در قرن بیستم، نخستین بار توسط امیل لدرر جامعه شناس آلمانی در مقالهای تحت عنوان «مشکل کارمندان جدید حقوق بگیر و پایه های نظری و آماری» به کار رفت. وی مفهوم طبقه ی «متوسط» را مرتبط با شیوه زندگی و حقوق اعضای کارمندان بیان میکند که از دهه ۱۹۵۰ در ادبیات جامعهشناسان امریکایی مانند چارلز رایت میلز، گسترش یافت. سیمون مارتین لیپست در کتاب معروف خود «انسان سیاسی»، طبقه ی«متوسط» را به مثابه پدیدهای معرفی نمود که در پروسه توسعه و در رهبری جامعه از سنت به شرایط عقلانی، بوروکراتیک و مدرن نقش مهمی دارد. درهمه این نظریه ها، با تمرکز بر دو مقوله «توسعه سیاسی» و«گذار به دموکراسی»، برنقش سیاسی «طبقه متوسط جدید» در حرکت به سمت دموکراسی یا دموکراتیک ساختن حاکمیت اقتدارگرا تأکید شده و هم از«موانع پیش روی دموکراسی» سخن گفته میشود. برخی محققانِ خاورمیانه هم در قرن بیستم به منظور ارائه مفیدتر و موثرتر تحلیلهایشان در درک و فهم تغییرات سیاسی در جوامع مسلمان، روی اهمیت طبقه ی«متوسط» تمرکز کردهاند. کارهای محققانی چون موروبرگر، مانفرد هالپرن، رافائل پاتائی، چارلزعیساوی وتی کیلریونگ برظهور یک طبقه ی«متوسط» جدید مرکب از عمدتا صاحبان حِرف و مشاغل و متخصصان، روشنفکران، کارکنان ادارات، تکنیسینها و پرسنل نظامی، تاکید دارد. در چند دهه اخیر بر بستر بحران تئوری و بحران چشم انداز تاریخی، پیام ایدئولوژی «طبقه متوسط» آن بوده است که در قرن بیست و یک، طبقه ی «متوسط» همان نقشی را بازی میکند که در قرن گذشته بر عهده طبقه کارگر نهاده شده بود. امروز، حتی برخی از طرفداران دیروز طبقه کارگر که به موقعیت و پُست و یک زندگی مرفه رسیدهاند برای توجیه زیست راحت و بی درسر خود، طبقه ی «متوسط» را رهبر تحولات بزرگ این قرن معرفی میکنند. موربرگر معتقد است در کشورهای خاورمیانه، طبقه ی «متوسط » نیروی اصلی تحولات سیاسی به شمار میرود و اگر قدرت سیاسی در اختیار این طبقه قرار گیرد، کشور را به سوی نوگرایی هدایت می کند. ایدئولوگهایی مانند رالف دارندورف، سیمورمارتین لیپست، مانفرد هالپرن، ساموئل هانتینگتون، موریس هالبواکس، تام باتامور وآنتونی گیدنز در بررسیهای به اصطلاح جامعهشناسانه خود از طبقه ی «متوسط » جدید با عناوین مختلفی همچون «یقه سپیدان»، «نخبگان جدید»، «طبقه متوسط شهری» و حتی «طبقه کارگر جدید» نام برده و نقش آنان را در تحولات سیاسی و اجتماعی، مورد بررسی قرار دادهاند که کاملترین آنها نظرات هانتینگتون میباشد.
هانتینگتون در کتاب «موج سوم :گذار به دموکراسی در پایان سده بیستم» در تحلیل موج سومِ گذار که به نظراو از سال ۱۹۷۴ آغاز شده، نظریهای چند بعدی یا تلفیقی برای دموکراتیزاسیون ارائه میدهد. از نظر وی، توسعه اقتصادی به گسترش طبقه ی »متوسط» جدید میانجامد. با گسترش طبقه ی »متوسط» جدید، نابرابری های اجتماعی کاهش مییابد و شکاف میان توده فقرا و الیگارشی ثروتمند کمتر میشود، و بدینسان، اکثریت موثرِ لازم برای دموکراسی فراهم میآید. علاوه بر آن تحقق دموکراسی نیازمند پیدایش نخبگان حاکم منعطف در ساخت قدرت سیاسی به نام نخبگان سیاسی است و نتیجه می گیرد این نخبگان و نیروهای اجتماعی فعال و هوادار دموکراسی و عامل گذار به آن در موج سوم، از درون طبقات متوسط شهری برخاسته اند و بر می خیزند. به طورکلی در نظریه هانتینگتون، ترکیبی ازتوسعه اقتصادی و ظهور «طبقه متوسط جدید»، کارگزاران اجتماعی (نیروهای برخاسته از «طبقه متوسط جدید») و نخبگان حاکم، عوامل اصلی گذار به دموکراسی در موج سوم تلقی میشوند.
در قرن نوزدهم که هنوز کار نامولد و نیز ارتباطات و اطلاعات گسترش محدودی داشت، مارکس این اصطلاح را بیشتر به معنای خرده بورژوازی به کار میبرد تا به این ترتیب اقشار مابین بورژوازی و طبقه کارگر را نام گذاری کند. اوخرده بورژوازی را به عنوان عنصری محافظه کار در جامعه، یا به عنوان عاملی که همراه با اشرافیت کارگری، عنصری رفرمیستی را در جنبش کارگری شکل میدهد، میدید. در آلمان، مارکسیستها خرده بورژوازی را پایه اجتماعی اصلی جنبشهای فاشیستی میشمردند. پس از جنگ جهانی دوم و در عصر طلایی سرمایه، آنان نیز که به اسم مارکسیسم، به رفرمیسم پیوستند، عموما ازمفهوم طبقه ی «متوسط» شروع و در نهایت در خلسه ی آن برای گذار به دموکراسی فرو رفتند.
الکسی کالینیکوس درکتاب کوتاه «طبقه ی متوسط جدید و سیاست سوسیالیستی»، به گفتمانهای هژمونیک این مبحث پاسخ می دهد و فربه کردن این به اصطلاح طبقه را با بخشی از طبقه کارگر – کارگران نامولد- تبین و تفسیر و رد میکند. مقالات کار مولد و کار نامولد و متعاقباافسانه و افسون طبقه ی «متوسط »، گامی فراتر از کالینیکوس در نقد ایدئولوژی «طبقه متوسط»اند.
چرا نقد ایدئولوژی «طبقه متوسط«، مهم و در مبارزه با نظام سلطه، تعیین کننده است:
ریمون آرون میگفت: «من توکویلی هستم و قرن نوزدهم و تحولات بعد از آن را جدال میان توکویل و مارکس میدانم. «این پیشبینی زیاد دور از حقیقت نیست. نظریه پردازانِ هژمون در قرن بیستم مدعیاند که دولت در نظامهای سرمایهداری، دو نقش متضاد دارد: از یک طرف باید تداوم انباشت سرمایه را تضمین و از طرف دیگر باید مشروعیتِ خود را نزد طبقه ی فرودست حفظ کند. دولتِ مدرن، پس از وقایع نیمه ی دوم قرن نوزدهم و از سرگذراندن انقلاب های اجتماعی آن دوران، دیگر نمیتوانست دولت ائتلافی سرمایهداران با نقشی مستقیم جهت تحقق و حفظ منافع بلاواسطه ی سرمایه باشد. این دولتها علاوه بر حفظ نقش دولتهای پیشین برای تسهیل و امنیت انباشت سرمایه، وظایف اجتماعی جدیدی نیز برای تخفیفِ موقتِ تنشهای طبقاتی بر عهده گرفته بودند. پس از انقلاب اکتبر، بورژوازی ازترس اتحاد جماهیر شوروی و خطر انقلاب طبقه کارگر، به نظریه دولت رفاه و «لیبرالیسم سیاسی توکویل» پناه برد تا طبقه کارگر را در کشورهای خود از حالت تخاصم طبقاتی با طبقات مافوق خود خارج کرده حول مسائل فرهنگی و سیاسی گردآورد. تغییرات شدید اقتصاد سیاسی جهانی از نیمه ی دوم قرن بیستم تا دو دهه ی ابتدایی قرن بیست ویکم را باید با توجه به نقش طبقاتیِ متعارض دولتها- تداوم انباشت سرمایه و حفظ مشروعیت – در نظرداشت. جان مینارد کینز در کتاب خود «تئوری عمومی اشتغال، بهره و پول» رابطه مستقیمی بین رشد اقتصادی وطبقه ی «متوسط» قائل شد. از نظر او مصرف ثابت طبقه ی «متوسط« برای تحریک سرمایهگذاری امری ضروری، و رشد اقتصادی و دمکراسی لازم و ملزوم یکدیگر شمرده میشدند. محصول دولت رفاه قالب شکل گرفتهای به نام طبقه ی «متوسط «بود که هویت مخاطبانش با «رویای امریکایی ـ دوتوکوپلی»، تولید و بازتولید می شد. با شکست اردوگاه سوسیالیسم نیز«رویای امریکایی- دوتوکوپلی «زیر بیرق حقوق بشر و گذار به دموکراسی، طبقه ی «متوسط «را در کشورهای توسعه نیافته عینیت بخشید و بربستر نا امیدی از دولتهای خلقی و ضعفِ نظریه انتقادی مارکسی، اسبِ تروآی رویای دموکراسی شد.
«…چیرهشدنِ افق بورژوایی بر این لایه ها، ناشی از شکست تلاشهای واقعی در قرن بیستم برای برپایی سامانه ی بدیل ماورای سرمایهداری و سوسیالیستی در جوامع نوع شوروی…، بلکه ناشی از همهنگامی بحران تئوری و بحران چشماندازِ تاریخیِ رهاییِ انسان در زمانه ی ما نیز هست. در دیالکتیکِ تأثیر بلامنازعِ ایدئولوژی بورژوایی بر شکست جوامع نوع شوروی، تأثیر انکارناپذیر ناتوانیِ الگوی این جوامع و بحران چشمانداز تاریخی بر موفقیت بورژوازی در بیرونآمدن و جان بهدر بردن از جنگها و بحرانهای ویرانگر سرمایهداری را نباید نادیده گرفت. بنابراین فربه شدنِ طبقه ی »متوسط» و احاله ی نقش تعیینکننده و دورانساز به آن، فقط ناشی از توانایی ایدئولوژی بورژوایی یا قدرت، غنا و انسجام » نظریه»های مدافع آن نیست، بلکه ناشی از ناتوانی نظریه ی انتقادی و رادیکال نیز هست.» ( افسانه و افسون…)
ایدئولوژی «طبقه ی متوسط» درایران نیز ازناتوانی نظریه ی انتقادی و رادیکال نیرو گرفت تا حافظ وضع موجود شود. با بهره بردن از گفتمانهای ایدئولوژی «سوسیالیستی» – مذهبی دهه 50 به نام خلق و توده مردم و سپس امت رشد کرد، با ایدئولوژی مذهبی وارد قدرت شد، و با قرار گرفتن مذهب در محور ایدئولوژی حاکم، در موقعیت شریک قدرت سیاسی منادی «دموکراسی و توسعه» شد تا مشروعیتِ جمهوری اسلامی را، پس از کشتار ۶۷، کشتار جوانان در جنگ ایران و عراق و افتضاح جنگ، ترمیم و بازسازی نماید. ایدئولوژی «طبقه ی متوسط» تنها ایدئولوژی نبود که از درون ایدئولوژی محوری ـ مذهبی حاکم برخاست. همزمان با گسترش آرام این ایدئولوژی، در پناه مرد شماره دو قدرتِ حاکمیت -رفسنجانی-، ایدئولوژی خاص نئولیبرالیسم مذهبی نیزبا نام کارگزاران و شعار سازندگی، خصوصیسازی، کاستن ازتعهدات اقتصادی دولت در قبال مردم و جدایی دین از سیاست، از درون ایدئولوژی حاکم برخاست و برای گرفتن تمام قدرت سیاسی مدعی آشتی تخصص و تعهد برای نجات سیستم شد. گرچه هنوز نظام باورهای این ایدئولوژی ضعیف بود اما، چون نهادهای ایدئولوژیک عام نظام سرمایه (مانند گفتمان خصوصیسازی و بازگشت سرمایهداران فراری، قانون کار، نهاد بورس و…) را تقویت می کرد برای ایدئولوژی محوری (مذهبی) حاکم که برای حفظ مشروعیتِ دولت مذهبی تلاش داشت تا نهادهایش، در ترکیب نهادهای ایدئولوژی عام، غالب و تعیین کننده باشند قابل تحمل نبود. لذا به مشروعیتزدایی از نهادهای کارگزاران سازندگی – محاکمه کرباسچی، شهردار وقت و گروه شهرسازی وی – پرداخت و کوتاه مدتی آنها را به حاشیه راند. در مقابل، ایدئولوژی «طبقه متوسط» حامی و تابع نقش محوری ایدئولوژی مذهبی حاکم، و کارکردش در مشروعیت بخشی به نهادهایش تا حدی بود و هست که مشروعیت ایدئولوژی حاکم آسیبی نبیند و کماکان حفظ شود. به همین جهت، بدون تلاش برای قبضه ی دولت به شراکت سیاسی در آن قناعت نمود و چند دهه اخیر در لباس اصلاحات به حفظ و بازسازی نظام سلطه در داخل پرداخت تا همزادش، ایدئولوژی مذهبی به نام صدور انقلاب به خارج از کشور برود و سوار بر ماشینِ سرکوب- ترمیم شده در جنگ – نظام سلطه را در منطقه پشتبانی و تجهیز و بازتولید کند.
«ایدئولوژی بیان نوعی رابطه اجتماعی است و به این دلیل آن را انتزاعی مادیت یافته مینامیم که دیگر نه بیان کننده ی چه گونگی یک رابطه، بلکه تعیینکننده، حافظ و بازتولید کننده آن است. در نتیجه، اگر یک ایدئولوژی بیان رابطه اجتماعی باشد که آن رابطه خود مبتنی بر سلطه است، ایدئولوژی نیز همچون بیان استقلالیافته، همواره حافظ و بازتولیدکننده آن خواهد بود و بازتولید رابطه نیز به خودی خود به معنی سلطه عنصر مسلط است. کارایی ایدئولوژی در روابط مبتنی بر سلطه، از این لحاظ تردیدناپذیز است… و اجتنابناپذیر.» (نقد ایدئولوژی، ص ۲۲۱) .
ساختمان ایدئولوژی « طبقه متوسط»
«هر ایدئولوژی دو پایه یا دو محور اصلی دارد:
۱. نظام نهادهای ایدئولوژیک
۲.نظام باورهای افراد مخاطب آن
نظام نهادهای ایدئولوژیک خود مرکب از دو بخش است :
۱. نظام نشانه ها
۲. نظام نهادهای پیکریافته
نشانه ها نیز بر دو گونهاند:
الف- نشانه های گفتمانی
ب- نشانه های غیرگفتمانی» (نقد ایدئولوژی، ص ۲۱۱)
درنیمه دوم دهه ۶۰ از یک سو کارکرد ویژه ایدئولوژی مذهبی در سرکوب جهت سلطه به اوج خود رسید: الف) با کاربرد زور برای نابودی، تعلیق، فراری دادن و خانهنشین شدن مخالفین چپ و راست با کشتار در زندانها، به رگبار بستن مردم مخالف در غرب ایران و انقلاب فرهنگی، ب) با سازماندهی نهادهای زور یعنی تشکیل و انسجام نیروی نظامی قدیم و جدید به کمک جنگ ایران و عراق. از سوی دیگر با بازتاب اثرات جنگ ایران وعراق در زندگی مردم، تشدید فشارهای اقتصادی، سلب کامل آزادیها و بالاخره مرگ کاریزماتیکترین نماد زنده مذهب، کارکرد مهم دیگر این ایدئولوژی درحفظ و بازتولید هویت مخاطبان و همبستگی اجتماعی دچار ریزش فزاینده و نگران کننده برای حافظان نظام سلطه شد. به تبع آن، مردم سالاری دینی نیز که از شریعتی شروع و با سروش پخته شده بود، کم اثر و با خفقان و استبداد عریان قدرت، از مخاطبان آنها کاسته شد. کنش بیاعتمادی مردم به شعارهای انقلاب در فضای استبدادِ عریان و خشن همچنین خلا پس از جنگ، موجب واکنش نهادهای ایدئولوژیک جدید برای «جدایی دین از دولت» با هدف تداومِ مشروعیتِ نظام و دین شد. ایدئولوژی مذهبیِ حاکم ناگزیرشد برای حفظ مشروعیتِ مذهب و قدرت، همنشینِ یک شریکِ ایدئولوژیکِ همزادِ خود شود تا درپناه آن درامان بماند و ازکارکرد بازتولیدِ مخاطبان و تهییج و انسجام مردم توسط این شریک، حداکثر استفاده را ببرد. لذا نهادهای جدید ایدئولوژیک شروع به بر آمدن کردند تا با نجات دین و دولت، مسیر«جاودانگی» آنها را هموار سازند. این نهادها با تولید ارزشهایی مانند خصوصیسازی، سکولاریسم، اصلاحات، قانویت و توسعه سیاسی و تبدیل آنها به باور جوانان دانشگاهی، جان گرفتند و خود با همین باورِ مستمرا بازتولید شدند. آغازگاه فعلیت ایدئولوژیک آنها، در نهادهای پیکریافته فردمحوری بود که با تولید و بازتولید متمرکز و برنامهریزی شده ایدئولوژی عام در پوشش نفی ایدئولوژی و مفاهیمی چون شایسته سازی و تابعیت -استاد و شاگرد- دراوایل دهه ٦٠ در دانشگاه ها شکل گرفت. سپس، آرام آرام به تمرکز سیاسی و عملی درنهادی به نام «مرکزتحقیقات استراتژیک ریاست جمهوری» منجرشد. این نهادها پشتوانه امنیت واعتماد به نفس نشانه های گفتمانی و غیرگفتمانی ایدئولوژی طبقه ی «متوسط»، برای طرح در سطح جامعه شدند.
ما در این نوشتار عمدتا بر نهادهای ایدئولوژیکِ ایدئولوژی «طبقه ی متوسط» تمرکزکردهایم و به نظام باورهای افراد مخاطب آن پرداختهایم. زیرا کارکرد و نقش این نهادهاست که باورمخاطبین را تعیین و القا میکند. نشان میدهیم، ایدئولوژی، آگاهی یا بیان تصورات فرد نیست که به صورت گفتارها یا کردارها در آمده باشد، همین نهادها و گفتمانها هستند که مثل دیوار جلو ذهن فرد و پراتیکهای اجتماعی ایستادهاند تا فرد واقعیت این پراتیکها را نبیند و متقابلا احکامِ ارزشی را به فرد مخاطب القا میکنند که با هدف بازتولید نظام سلطه از روابط اجتماعی منتزع و آرام آرام عینیت یافته، مستقل می شوند.
نظامِ نهادهای ایدئولوژیک، پایه اول ایدئولوژی «طبقه ی متوسط»
الف ) نهادهای پیکریافته
«نظام نهادهای ایدئولوژیک در هر ایدئولوژی، جز عینی آن است و در نظام نشانه ها و نظام نهادهای پیکریافته معرفی میشود. نظام نهادهای پیکریافته ی ایدئولوژی یا به صورت کنیسه، کلیسا، مسجد، معبد، خانقاه، احزاب و انجمنها وجود دارند که آشکارا به عنوان یک نهاد ایدئولوژیک کار میکنند… رابطه بین اجزای ایدئولوژی به این صورت مفصلبندی میشود که نهادهای پیکریافته دائما نظامِ نشانه ها را بازتولید میکنند و آن را به منزله ی عناصر عینی در برابر افراد مخاطب خود قرار میدهند. افراد مخاطب با بیان (گفتاری، کرداری) این نشانه ها، آنها را بازتولید میکنند و از این طریق، هستی و فعلیت نهادهای پیکریافته ی ایدئولوژی را تضمین میکنند. «(نقد ایدئولوژی، صفحه ٢١٢،۲۱۳)
نهادهای پیکریافتهِ فرد محور در دانشگاه ها
٢-نهاد طباطبایی:
دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران از زمان رضاشاه، نهادی نمونهوار در خدمت ایدئولوژی سلطه و نیز مخالفان آن بود. با انقلاب فرهنگی اسلامی، علوم سیاسی در دانشگاه ها و بالاخص دانشگاه تهران این راه را ادامه داد، تا نظامهای سلطه را از شر به اصطلاح «ناهنجاریهایی» مانند قیام ٥٧ در امان دارد. انقلاب فرهنگی و وحدت سیستم دانشگاهی سابق با سیستمِ سنتی حوزه نیز در همین راستا بود. با خروج لیبرالها از دولت و خفه کردنِ گفتمان سوسیالیستی -چپ زدایی- در دانشگاها، از اوایل دههٔ۶۰ تا اواخراین دهه، ایدیٔولوژی دینی در دو نحله نواندیشی دینی و سنتگرایی دین، قدرت محوری حاکم بود به طوری که فصل مشترکشان، در شخص رهبری، به صورت هم این و هم آن، بازیِ شدیدا مردم فریبی برای مخاطبان مذهب داشت. پدر خوانده ی نواندیشان دینی ـ یا مصلحان دین- سید جمال اسدآبادی و فرزندان وفادارش دردهه۵۰، بازرگان و شریعتی بودند که با ایدئولوگهایی چون مصطفی ملکیان، احمد قابل، سروش، مجتهد شبستری و جبیبالله پیمان، برای تطهیر دین و حفظ آن، مدعی «بازخوانی انتقادی سنت دینی» شدند و با همین فریب در دهه ۶۰، انسجام مخاطبان ایدئولوژی دینی را کمابیش حفظ کردند. اما این سیستم خیلی زود عدم کارایی خود را برای حفط نظام نشان داد. بالاخره اختلافات مدرنیته و سنت برای حفاظت از سیستم سلطه، زمینه رشد راه سوم به نام «تجدد» شد. تجدد یا حکومت قانون نیروی خود را ازعدم باورمردم به مدرنیته شاه و تزلزلِ اعتماد به سنت گرفت. «تجدد» با ادعانامه خود علیه روشنفکرانِ گفتمان سوسیالیستی، درپوشش نفی ایدئولوژی و شعارِدانشجوپسند «خلافت نمیتواند درایران بازتولید شود»، شروع به برآمدن کرد وحول بنیانگذارش، سید جواد طباطبایی، نهادی ایدئولوژیک را پیکرداد که با موسسات مختلف از جمله موسسه مطالعات اندیشه سیاسی و اقتصادی، سایت ایرانشهری، پرتال جامع علوم انسانی، وبلاگ زوال اندیشه، سخنرانیها، مصاحبه ها و کلاسهای درس و کتابها و مقالات مستمرش، نامی بهتر از«نهاد طباطبایی» ندارد. این نهاد کارآترین تلاشِ ایدئولوژیک برای بسترسازی برآمدی جدید از ایدئولوژیِ «طبقه متوسط» در ایران بود. گرچه با همه ساز مخالفت میزد از جمله و نه فقط اسلام و استبداد، اما چنان خدمتی به نظام سلطه کرد که در تمام سی واندی سالی که تقریبا هیچکس از گزند نظام حکومت درامان نبود، او نه تنها در امان ماند، بلکه درمرکزانباشت ایدئولوژی مذهبی- مرکز دایره المعارف بزرگ اسلامی- با عنوان مدیر بخش فلسفه دایرهالمعارف بزرگ اسلام، اتاق مخصوص، حقوق، رانت و مزایای ویژه یافت. او ازاین مرکز به دانشگاه های دولتی،همچنین موسسات خصوصی ایدئولوژیک می رفت (مانند موسسه پرسش، موسسه بهاران خرد) و گفتمانی ارائه می داد از تعدادی (یاهمه ی) ایدئولوژیهای خاص. او با تدریس هگل و کانت و فلسفه سیاسی غرب به خود مشروعیت می داد و درعین حال با شایسته سازی-تابع سازی، روشنفکران را برای ایدئولوژیهای خاصِ حافظِ سلطه، هویت میبخشید.
«ایدئولوژی عبارت از انتزاعات عینیتیافتهای است که در ذهن افراد مخاطب خود به صورت آگاهی جلوه میکنند، به طوریکه رابطه بین آنها و افراد مخاطب مبتنی بر مشروعیتیابی و هویتبخشی و یا سلطه باشد. بر اساس این تعریف میتوان دریافت که چه گونه برخی نهادها (مثل دین) به واسطه سرشت ایدئولوژیک خود، در روابط سلطه به کار میآیند و برخی دیگر مثل (علم و فلسفه) چون به خدمت روابط سلطه درمیآیند، ایدئولوژیک میشوند… به خدمت سلطه درآمدن دلیل ایدئولوژیک بودن یک نهاد یا حکم نیست، بلکه دلیل ایدئولوژیک شدن آن است.» (نقد ایدئولوژی، ۲۲۲)
رقبای وی درسایر نهادهای ایدئولوژیک در سایت پایگاه تحلیل و اطلاع رسانی فرهنگ علوم انسانی، سیستم تابع سازی را توضیح داده، نیز از نفوذ وی گله کردهاند: نبرد-بر-سر-کرسی-های-ماشین-سوژه-منقادسازی
این استادِ توانای تابع سازی و هویت بخشی اکثریت دانشجویان علوم سیاسی، جامعه شناسی و فلسفه در دوران جمهوری اسلامی، دراوج کشتاردهه ٦٠ به ایران آمد و وارد محیطی شد که دانشجویان متفکر آن و نیز عمده اساتید آن معلق، فراری، اعدام یا کشته شده بودند. در چنین شرایط هولناکی، او مورد استقبال بانیان انقلاب فرهنگی قرار گرفت و به عضویت هیئت علمی دانشگاه تهران درآمده معاون پژوهشی دانشکدهٔ حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران شد. به قول شیخ کدیور: »او پیامبر عصر گذار بود و آمده بود تا تمام بتهای روشنفکری را بشکند: بت روشنفکری دینی، بت روشنفکری سکولار، بت روشنفکری انقلابی و بت سنت گرایی».
این «پیامبر عصر گذار» در همین مصاحبه با کدیور میگوید:
«به خلاف نظر آلاحمد، تاسیس این مدرسه ـ مدرسه علوم سیاسی ـ نشان سلطه نبود بلکه نشان این بود که ما شکست خورده بودیم و این شکست بیش از همه در حوزه اندیشه بود. یعنی منطق مناسبات جهان جدید را نمیفهمیدیم. مدرسه علوم سیاسی به دلیل خلأ چند دههای در نظام سنت قدمایی پدید آمده بود….دانشکده حقوق و علوم سیاسی با تقلید زاده شد و اکنون نیز مرده است…. اتفاق مهم این بود که ما مقلد بودیم زیرا دانشگاه ما به خلاف دانشگاه های تمام دنیا بر حوزه علمیه بنا نشد و بر پایه ی حاصل علمی حوزه های علمیه ما دانشگاه شکل نگرفت، اینجا گسستی صورت گرفته بود؛ این غربزدگی نیست، فهم واقعیتی است که هنوز امکان فهم آن صورت نگرفته بود… دانشگاه ما نه در سنت و نه در تجدد برای اجتهاد ساخته نشده است. ما در وهله اول، باید در وجه سلبی، دانشگاه را از ایدئولوژی خالی کنیم و سپس به این بپردازیم که اولا ایران چیست و ثانیا غرب چیست… هدف من، این است که فهم خود را از منطق نظام سنت قدمایی و تحول آن به دوره جدید از یک سو و منطق تحول فکر در غرب از سوی دیگر بیان کنم…. تجدد یک راه باز است و برای همین هم هابرماس گفته است که تجدد یک پروژه و طرح ناتمام و ناپایان و در واقع یک طرح پایان ناپذیر است. این طرح، چون پایان ناپذیر است از مشخصات آن نیز این است که یک صخره یخی کامل نیست و حاوی عناصر متعدد و متشدد و متکثری است که اینها یک مجموعه را تشکیل میدهند… این فکر در حال تحول است و دارد فرمول جدید و بیان جدید خودش را پیدا میکند. بنابراین همیشه بحث آخری من آن نتیجهگیری آخری است در حالیکه همان آخری، آغاز یک راه جدید نیز هست.»
البته فرمول جدید و بیان جدید مورد نظرطباطبایی همان راه حل همیشگی بورژوازی برای حفظ نظام سلطه بود: به باور نشاندن مبانی عقلانی، دولت قانون و اعتدال .
«کارآییِ ایدئولوژی »طبقه ی متوسط» در درونی کردنِ افق بورژوایی ــ همانا بتوارگیِ کالایی ــ در خودآگاهی عضو طبقه ی»متوسط» و فردیت بخشیدن به دریافت او از جامعه و جایگاه خود ــ از نقشش، وظیفه اش، پاداشش در این جامعه ــ است. این درونی شدن و فردیت یابی در سه سطح عمل می کند… سطح عقلایی: در سطح گفتمانی، چه گفتمانی»علمی ـ جامعه شناختی» باشد متکی بر روشهای صوری و داده های تجربی، و چه گفتمانی ایدئولوژیک باشد مملو از ارزشهای سنتی، دینی و اخلاقی، تلاش ایدئولوژی »طبقه ی متوسط»، احراز موقعیت غیرافراطی، میانه روانه، اصلاح طلبانه و هنجارمند است؛ موقعیت متکی بر عقل سلیم، نُرمال؛ موقعیتی که با اتکا به علم و عرف، وضعیت و هویت انسانی، علی الاطلاق است؛ موقعیتی منبعث از، و متکی به تعریف انسان و حقوق طبیعی بشر: فردیت، آزادی فردی، استقلال رأی و کنشِ فردی.» (افسانه و افسون…)
طباطبایی میگوید: «اینکه حکومت بد است یا خوب است، بحث دیگری است. اما امری ورای حکومت هست که دولت ملی ایران است و وظیفه همه ما این است که (من در حوزه نظر بحث میکنم) از این دفاع کنیم.» www.radiozamaneh.com
طباطبایی استاد گفتمان طرد در اندیشه است، به قول کمال خسروی شیوه ی او، در طرح افکار خویش سلبی است. این شیوه باعث شده کمتر به اظهار نظری صریح و مشخص از او در باره طبقه ی «متوسط« دست یابیم. مشخصه هایی که کرارا برای حکومت مردم، نفی روشنفکرانِ مدافع جامعه طبقاتی و یک نظام دموکراتیک نشسته بر ملیت و قانون مطرح میکنند همان «راهبردهای نمادینِ (گفتمانی ـ ایمائی) ایدئولوژی بورژوایی» و تماما سازوکاری است برای بسترسازی ونیز پشتوانه ایدئولوژی «طبقه ی متوسط» در پوشش «حکومت قانون و اندیشه سیاسی». گفتمانهای او مردم ایرانشهر را، بزرگترین، وسیعترین و نیرومندترین طبقه ی جامعه، ضامن بلامنازع بقای جامعه معرفی میکند. همان که ولایتیها، امت مینامند، اصلاحطلبان طبقه ی «متوسط» می گویند و سایرین، خلق و مردم. او مبنای اتحاد و بسترعینیت بخشیدن به این طبقه بزرگ جامعه را ، اندیشه ی ایرانشهری، شاه آرمانی یا ولایتمداری و هویت ملی مطرح می کند. همین نسبت دادن ویژگیهای اجتماعی فرا تاریخی به مردم است که میتواند در دیگاه وی، عموم مردم را (با نادیده گرفتن هویت طبقاتی) از بسترِ مناسباتِ اجتماعی جدا و در زمان ابدی و بری از مکان به آنها، هویتی انتزاعی به نام شهروندان بدهد. هویتی که ایشان برای توجیه قدرت حاکم، به نام مردمِ ایرانشهر، تکرار و تکرار کرده است. به همین جهت طباطبایی مدعی است که ایدئولوژی ندارد.
«ایدئولوژی افراد بدون ایدئولوژی، ایدئولوژی عامی است که ترکیب نهادهای آن، تحت تسلط ایدئولوژی خاصی است که خود را»ایدئولوژیک» مینامد. این نوع ایدئولوژی (مثلا ایدئولوژی حقوق بشر) در واقع با پوشاندن جهتگیری طبقاتی نهادهای گفتمانی، در مقایسه با ایدئولوژیهای خاص دیگر که در این مورد پردهپوشی نمیکنند، خود را »غیرایدئولوژیک» مینامند و ایدئولوژی عام افرادی را که مخاطبان وابسته و پیوسته ایدئولوژیهای خاص دیگر نیستند، تحت سیطره ی خود قرار میدهند. امروزه، بسیار کسانی که پیش از این مخاطبان پیوسته ی ایدئولوژیهای خاص بودهاند و اکنون این ارتباط را گسستهاند، خود را فاقد ایدئولوژی و حتی دشمن ایدئولوژی معرفی میکنند. اینان، بدون اینکه بدانند، از دایره ی ایدئولوژیهای خاص بیرون رفته و در دایره بزرگ تر ایدئولوژی عام قرار گرفتهاند و دقیقا به دلیل نا آشنایی با سرشت، ساختمان و کارکرد ایدئولوژی، زمینه های مناسبی هستند که ایدئولوژی حاکم (و انواع ایدئولوژیهای وضع موجود) به عنصر مسلط در ترکیب نظام نهادهای ایدئولوژی عام آنها بدل شود.» (نقدایدئولوژی، ص ۲۴۱، ۲۴۲)
طباطبایی زیر بیرق سلبی گویی – رد دموکراسی دینی یا مردمسالاری دینی در خلاف جهت خردگرایی دیانت -، پایه های فلسفی دو گانکی قدرت را برای مشروعیت نظام سلطه ریخت. نظریات شونیستی وی پس از زوال قدرت کاریزمای حاکمان و با بی اثر شدن روشنفکر دینی و اتمام دوره سروش شمشیر دو دم سیستم سلطه شد. در قالب حمایت دو جانبه از هر دو طرفِ الاکلنگ قدرت، از یک سو حکومت قانون و از سوی دیگر امر ولایت و در عین حال مقابله دو جانبه از یک سو با دموکراسی دینی ولایتمداران و از سوی دیگر مردم سالاری دینی سروشی، راه سوم گذار به دموکراسی طبقه «متوسط» را در جامهِ تجدد جا انداخت. سرمایه را محفوظ و ظلم را بزکی فیلسوفانه کرد. تاریخ مبارزه طبقاتی نقش او را درتثبیت ولایت در قاب سنت و نیز تثبیت اصلاحات در قاب قانون، فراموش نخواهد کرد. تجلیل وی در همایش انقلاب مشروطه از آخوند خراسانی، نائینی و محلاتی تایید همین امر است :
«باید از اینکه پروژه علمایی مانند آخوند خراسانی، علامه نائینی، محلاتی و… را ادامه ندادیم و به تجربه های درخشانی مانند مجلس اول در تبدیل فقه به قانون توجه نکردیم از خود انتقاد کنیم، نه اینکه به حرفهای روشنفکران توجه نکردیم و صاحب مشروطه ایرانی شدیم… این علما به بحث اندیشه سیاسی جدید نزدیک میشوند و نظریه مصالح عمومی را طرح میکنند» («در آستانه ستیز با بساط کهنه»، روزنامه کارگزاران، ۵ آذر۱۳۸۵)
نظریه «مصالح عمومی» فوق همان است که نظام حاکم پس از افول عنصر کاریزماتیک فردی به آن نیاز داشت که هم سنت خود را حفظ کند و هم به نام راه سوم یعنی قانونیت وارد مدرنیته شود بدون آنکه در خلا قرار گیرد. شهرت طباطبایی به مدافع راه سوم، موج سوم هانتینگتون را تداعی میکند زیرا با شوریدنی تند علیه دو پارادایم روشنفکری، یعنی پارادایم روشنفکری لائیک و پارادایم روشنفکری دینی، هر دو را به کجفهمی یا بدفهمی سنت و مدرنیته متهم نموده، با برافراشتن پرچم اپوزیسیون، خود، مدعی پارادایمی جدید به نام تجدد میشود که مخالفانش در بخش اصول گرا ولایت، پارادایم سوم روشنفکری مینامند.
«تجدد دو عنصر اصلی و اساسی در غرب دارد: ۱ – خرد دموکراتیک (از ماکیاولی به این طرف) یعنی حاکمیت منبعث از مردم و به کار گرفتن عقل مردمی در تمامی امور معیشتی مردم، روابط، مناسبات و فرهنگ مردم، ۲- خرد تکنولوژیک؛ یعنی باید این فکر در ما رسوخ کند که از کلیه منابع، بهره برداری عقلانی کنیم.» (علی اصغر حقدار، پرسش از انحطاط ایران، بازخوانی اندیشه های دکتر سید جواد طباطبایی، تهران، ص۱۲۲و۱۲۳)
بیدلیل نیست که کدیور از او به عنوان پیامبر دوره گذار نام میبرد. طباطبایی در دفاع مسلمش از لیبرالیسم جان لاکی و نیز دوتوکویل درسلسله نشستهای فلسفه سیاسی فرانسه که در «موسسه مطالعات اندیشه سیاسی و اقتصادی» برگزارمیشد، میگوید :
«مساله اندیشه سیاسی جدید که توکویل یکی از مهمترین نمایندگان آن است، این است که انقلاب دموکراتیک – دموکراسی سیاسی-در حال انجام است و مساله اصلی این است که این انقلاب و نظام آن که ایجاد میشود، دموکراسی و حاکمیت مردم باشد، در جهت تثبیت نظام آزادی و نه دموکراسی به معنای استبداد اکثریت.»
یا جای دیگر:
«آلکسی دو توکویل، اندیشمند سیاسی فرانسوی، که دردوکتاب مهم انقلاب فرانسه ودموکراسی درامریکا را مورد بررسی قرارداده است، مفهوم »استبدادِ اکثریت» را دراین مورد به کارگرفت ومعنای آن این بود که درکشورهایی که حکومت قانون تثبیت نشده ونهادهای دموکراتیکی استقرارپیدا نکرده باشد، حدود و ثغورشرکت مردم درحیات سیاسی روشن نخواهد شد و استبداد اکثریت میتواند جانشین حکومت قانون شود که پی آمدهای نامطلوب آن برای مردم واجتماع میتواند ازاستبداد فردی خطرناک ترباشد.»
٢- حسین بشریه مرد درسایه، مرد افسون طبقه ی«متوسط»
«برخلاف طبقات بالا و پایین «طبقه متوسط» جدید واجد شرایط اقتصادی و سیاسی و ایدئولوژیک لازم برای ظهور و فعالیت به عنوان نیرویی سیاسی بوده است …«طبقه متوسط» جدید در طی قرن بیستم خواستار اصلاح گستردهای در نظام سیاسی و مالی و ارضی برای رفع اسباب عقب ماندگی عمومی کشور بوده است. از سوی دیگر مسائلی چون دفاع از آزادی، برابری، مشروطیت قدرت و حاکمیت ملی و نوعی رابطه میان دین و دولت، همواره میان این طبقه و طبقات سنتی، به ویژه روحانیت اختلاف افکنده است.» (حسین بشریه؛ جامعه شناسی ایران؛ ص۲۴)
«… آزادی فرد، متکی به رفاه اقتصادی، در تصمیم آزادانه ی انتخاب نمایندگان خود و وضع قوانینی که هدف و وظیفهشان تثبیت همین شرایط است و اعتبارش را از رأی اکثریتِ اکثرِ اعضای جامعه میگیرد، به هستی، افق دید، چشمانداز و تأویل طبقه ی»متوسط» مشروعیت میبخشد، مشروعیتی فرامکانی، فرازمانی و فراتاریخی. اصل بُتوارگیِ بورژوایی به قله ی هویت انسان عروج میکند. وجه صوری نمایندگیِ عقل سلیم، به برابری حقوقی در برابر قانون مبدل میشود.» (همانجا)
بشریه هم مانند طباطبایی، استاد مورد احترام سیستم سلطه در سالهای اختناق بود و در بخش علوم سیاسی دانشگاه ها زمانی خانه کرد که اساتید بسیار، کشته و متواری و ماشین کشتار دهه ٦٠ آرام و قرار نداشت. اگر طباطبایی فیلسوف نظام سلطه و نماینده ی «نا ایدئولوژی» است، بشریه مغز متفکر و پدرخوانده ی آکادمیک اصلاح طلبان و ایدئولوژی طبقه ی «متوسط» است؛ و هم اینان، او را پدر«جامعهشناسی سیاسی ایران» و سروش دهه ی۸۰ مینامند. همچنین او در میان تحصیلکردگان اصلاحطلب، متخصص و مروج تئوریهای سکولاریزاسیون و گذار به دموکراسی در ایران است. کسی که متخصص تحلیلهای وبری همچون عقلانیت و بوروکراسی، وامدار اندیشه های هابرماس و فوکو و به پیروی از هانتینگتون، قرن بیست ویکم را قرن گذار خطی و یک سویه به دموکراسی و ظهور دموکراسی جهانی میداند و با مقام «پدرگذار به دموکراسی» در ایران، علم سیاست را علم دموکراسی و جامعهشناسی سیاسی را جامعه شناسی زمینه های گذار به دموکراسی میخواند. بشیریه تاکید دارد که تا زمانی که طبقه ی «متوسط» جدید به عنوان پیشقراول جنبش دموکراسیخواهی درایران نضج نگیرد و فربه نشود، امکان تحقق لیبرال دموکراسی و گذار از جامعه تودهای به جامعه مدنی مقدور نخواهد بود. تمامی کشورهایی که از یوغ دیکتاتوری رها گشتهاند، واجد طبقه ی «متوسط» جدید قدرتمندی بودهاند؛ لذا تنها راه ورود به جامعه جهانی و همگامی با نظم نوین جهانی، پا گرفتن و تکامل و تداوم کمی و کیفی طبقه ی «متوسط» جدید است.
«ایدئولوژی»طبقه ی متوسط» سازوکاری است که به یاری آن و با ترفندِ افسونِ ریشه دارترین، نیرومندترین و، از این رو، کاراترین راهبردهای نمادینِ (گفتمانی ـ ایمائی) ایدئولوژی بورژوایی، واقعیت اجتماعی و تاریخیِ لایه ها، قشرها یا طبقاتی از جامعه ی بورژواییِ معاصر به افسانه ی طبقه ی »متوسط» مبدل می شود.» (افسانه و افسون…)
مردِ در سایه در کتابِ خود دقیقا مجموعه ی نشانه هایی که بهصورت یک نظام عینی در مفاصل روابط اجتماعی وجود دارند به صورت احکام ارزشی ومجموعهای از نظام ارزشی خود ارائه کرده است. او واقعیت مادی این ارزشها را نادیده میگیرد و افسانه جذابی از قدرت این طبقه برای توسعه سیاسی، جامعه مدنی، دموکراسی و حقوق بشر که دموکراتیکتر از اسلام است به هم میبافد:
«طبقه متوسط» عمدتاً محصول فرآیند نوسازی عصر پهلوی بوده است و خود در پیشبرد آن فرآیند نقش داشته است. این طبقه از آغاز محمل اصلی ایدئولوژی های لیبرالیسم، سکولاریسم و مدرنیسم بوده است. خواستهای عمده «طبقه متوسط» جدید در زمینه ایجاد مبانی و دستگاه دولت مدرن تقویت هویت ناسیونالیستی، منع دخالت روحانیت در سیاست، وضع نظام قانون اساسی جدید به شیوه ی اروپا، تأسیس نهادهای سیاسی بر اساس حاکمیت ملی و ایجاد مبانی دولت مدرن به جای دولت سنتی بوده است. … چنانکه خواهیم دید همین «طبقه متوسط» جدید پس از انقلاب اسلامی به تدریج مواضع سیاسی خود را از گروه های سنت گرایی اسلامی متمایز ساخت و با عرضه ی تعبیری دموکراتیک تر از اسلام زمینه اجتماعی اپوزیسیون سیاسی در جمهوری اسلامی را تشکیل داد… طبقات متوسط مدرن معمولاً به کار فکری و اداری اشتغال دارند و از میزانی تحصیلات مدرن برخورداند و از ممر دریافت حقوق ارتزاق میکنند. آموزگاران، دانشگاهیان، دانشجویان، کارمندان اداری، روشنفکران، هنرمندان، متخصصان، نویسندگان، پزشکان، مهندسان، وکلا و… اجزاء اصلی طبقه ی متوسط جدید را تشکیل میدهند… در طی سالهای بعد از انقلاب اسلامی و بویژه در دهه۱۳۷۰ طبقه ی فعال سیاسی جدیدی پدید آمده است که خواستهای شخصی دموکراتیک دارد و از ایدئولوژی نسبتاً روشنی برخوردار است، هرچند از حیث سازماندهی تنها در سالهای اخیر دستاوردهایی داشته است. گرچه پایگاه اجتماعی این طبقه فعال سیاسی «طبقه متوسط» جدید است لیکن ویژگی اصلی آنرا نه خواستهای اقتصادی محض بلکه مطالبات فرهنگی، اجتماعی و ایدئولوژیک و سیاسی تشکیل میدهد که تحقق آنها نیازمند استقرار نهادهای دموکراتیک است… روشنفکران هسته اصلی نیروی سیاسی طبقه متوسط جدید را تشکیل میدهند و از تحولات گسترده ی فرهنگی، سیاسی و اجتماعی حمایت میکنند. آرمانهای اصلی آنها در مفاه یمی چون توسعه سیاسی، جامعه مدنی، دموکراسی، و حقوق بشر خلاصه میشود.»(همانجا ص ۲۴ تا۲۵)
نهادهای پیکریافته عمومی: نهادِ ایدئولوژیک افسانه پرورِ «توسعه و دموکراسی»
اشاعه اندیشه های طباطبایی و حسین بشریه – ایدیولوژی طبقه ی «متوسط» – با هدف بسترسازی انباشت سرمایه مالی و صنعتی و توجیهات توسعه سیاسی و گذار به دموکراسی توسط روشنفکران قدرت حاکم تحت حمایت رفسنجانی در نهادی به نام »مرکز تحقیقات استراتژیک ریاست جمهوری ایران»، در سالهای۶۶ و ۶۷ مطرح و در همان هنگام نیز تاسیس شد. در این مرکز که به اتاق فکر دولت بالاخص خاتمی معروف شد. سعید حجاریان در سمت معاون سیاسی خوئینیها به طور جدی به همراه سایر چهره های شاخص ـ عباس عبدی، محسن کدیور، الهه کولایی، تاج زاده، اکبرگنجی، علوی تبار، سازگارا، کدیور، محمد رضا خاتمی و… تحقیق بر روی پروژه «توسعه سیاسی و جامعه مدنی» را که در واقع ترجمانی از ایده دکتر حسین بشیریه بود دنبال کرد و شالوده تئوری دوم خرداد عملا شکل گرفت. سعید حجاریان محصول این پروژه را تحت عنوان «توسعه سیاسی» آماده اجرا کرده بود.
«از سال ۱۳۶۸ که مرکز تحقیقات استراتژیک ریاست جمهوری راه افتاد، من در معاونت سیاسی این مرکز همین پروژه ی کاری را دنبال میکردم. معاونت سیاسی مرکز تحقیقات استراتژیک یک پروژه بیشتر نداشت و آن هم پروژه ی توسعه ی سیاسی بود. البته این پروژه چندین زیر پروژه داشت، نظیر فرهنگ سیاسی و رفتار سیاسی اقشار مختلف ایران، پروژه ی تحلیل چرایی انقلاب اسلامی با هدف تئوریزه کردن انقلاب، پروژه ی ماهیت دولت در ایران، پروژه ی نوسازی ایران…» (سعید حجاریان، ناگفته هایی درباره ی خاتمی (گفتگو) خبرگزاری دانشجویان ایران.۱۳۸۴)
این پروژه بر اساس تفکرات حلقه فکری دنبالهرویِ سید جواد طباطبائی و مردِ در سایه ی این مرکز حسین بشیریه، فیلسوف و نظریهپردازان دانشکده ی حقوق و علومِ سیاسیِ دانشگاه تهران شکل گرفته بود. حجاریان میگوید:
«با حضور رئیس دانشکده ی حقوق و علوم سیاسی آقای دکتر حبیبی و آقایان دکتر بشیریه، سید جواد طباطبایی و نقی زاده در این دانشکده یک گروه فکری تشکیل داده و تا زمان کاندیداتوری خاتمی در جهت برنده شدن ایشان به ارائه ی برنامه و کمک فکری پرداختیم.» (همانجا.)
برخی منابع این مرکز را در دوران خاتمی، محل استقرار حلقه کیان و حلقه آیین – سال ۱۳۷۴ـ دانستهاند:
«سعید حجاریان معاون سیاسی این مرکز به سرعت با دانشکده حقوق دانشگاه تهران ارتباط برقرار میکند. حسین بشریه و سیدجواد طباطبایی اساتید برجسته دانشکده به همکاران حجاریان در مرکز تبدیل میشوند. حجاریان اعتقاد داشت که پروژه روشنفکری دینی با مدیریت عبدالکریم سروش و توسعه اقتصادی با مدیریت محمد طبیبیان هردو به شکست منجر میشوند. به همین دلیل او در مرکز تحقیقات پایه های تحقیقات گسترده در مورد نوسازی سیاسی را گذاشت. هاشمی رفسنجانی معتقد به تقدم توسعه اقتصادی بر توسعه سیاسی بود، در حالی که استراتژیستهای مرکز معتقد به توازن توسعه سیاسی- اقتصادی و گاه بر تقدم توسعه سیاسی اعتقاد داشتند. … مرکز تحقیقات تنها در دو حوزه فعالیتهای معناداری را به انجام رساند. توسعه سیاسی پروژه اصلی سعید حجاریان با کمک بشریه سالها بعد حداقل به کتابی تحت همین نام و به قلم حسین بشریه تبدیل شد. وی که سخت شیفته توماس هابز و ماکس وبر بود ایده گفتگوی تمدنها را نیز پی ریزی کرد. در مجموع این روند اما در پشت صحنه، نفوذ تئوریسینی کمحاشیه یعنی دکتر حسین بشیریه را به همراه داشت که در سال ۱۳۶۱ با دکترای «تئوری سیاسی» از دانشگاه لیورپول انگلستان به تهران آمد و دراین مرکزبا ترجمه تئوریهای «دموکراتیزاسیون» برای گذار از سنت به مدرنیته به تحقیق نشست. … مرکز تحقیقات استراتژیک ریاست جمهوری در دولت هاشمی رفسنجانی تشکیل شد ولی به دلیل انتقادات اعضای این مرکز که عمدتا از طیف رادیکال جریان چپ تشکیل میشدند، نسبت به دولت چندان مورد توجه رئیس جمهور وقت قرار نگرفت، دردولت اصلاحات خاتمی فرصت تاثیرگذاری پیدا کرد وبه دلیل همسویی با رئیس جمهور وقت آرام آرام به کارکرد اصلی خود رسید.» تبعیدگاه+سابق
پایه های ایدئولوژی که در نهاد «تحقیقات استراتژیک ریاست جمهوری» شکل گرفت ونهایتا در باور مردم به اصلاحات نمایانده شد. شامل نهادهای پیکریافته آن: حلقه های کیان و آیین، حزب مشارکت و… نشانه های گفتمانی: روزنامه ها، مصاحبه ها و سخنرانی، خطبه های نماز جمعه، نشریات و سایتها… و نشانه های غیرگفتمانی: انتخابات، تظاهرات، برنامه های فرهنگ پو… و باورهای افراد مخاطب بود که خود را اصلاح طلب میدانستند. این نهاد که تا دوره احمدی نژاد قدرتی آشکار داشت نقش خود را انجام و چون ایدئولوژی حاکم تشخیص داد، در نهادهای دیگر ادغام و افول یافت. گرچه کارکردهایش در نهادهای دیگر ادامه یافت:
«گفته می شود بسیاری ازروشنفکرانِ ونویسندگان و دانشگاهیانِ آمریکانشین و کانادانشین و اروپانشین هم در برههای از زمان با این مرکز همکاری داشتهاند، و طبیعتاً از رانت و مزایای فراوانش بهره برده و بعضا هنوز هم میبرند تحقیقاتِ علمی ومقالاتِ ژورنالیستی وبرنامه های فرهنگی و غیره و ذالک در دفاع از رژیم در غرب عموما از همین آبشخور تغذیه میشوند.
حلقه آیین که در حقیقت از تلفیقِ تفکرات و اعضای حلقه ی کیان با «مرکز تحقیقات استراتژیک» ایجاد شده بود، در نهایت به شکلگیریِ «جبهه ی مشارکت اسلامی» و جریانِ «اصلاحات» انجامید. برخی از شعارها و استراتژیهای محبوبِ اصلاح طلبانِ حکومتی در دورانِ ریاستِ جمهوریِ خاتمی همچون «جامعه ی مدنی، مردمسالاری، حقوق بشر، تساهل و تسامح، پلورالیسمِ دینی، فشار از پایین، چانهزنی از بالا و…» از دلِ همین حلقه ی آیین درآمدند. پس از رئیس جمهور شدنِ خاتمی، روندی که ابتدا در«مرکز تحقیقات استراتژیک» و سپس در حلقه ی آیین پیاده شده بود، در بیشمار روزنامه ها و نشریاتِ اصلاحطلبان در قطعِ وسیع– گرچه شاید بیشتر با جنبه ی هیجانی و نه با آن دقتِ علمی– به کار گرفته شد. مهمترینِ این نشریات صبحِ امروز، آفتابِ امروز، عصرِ آزادگان، خرداد، نشاط، توس و جامعه بودند که کادرِ همه تقریبا یکسان بود. چهره های شاخصِ این جریانِ رسانهای اکبر گنجی و مسعود بهنود بودند که در اکثرِ این روزنامه ها مینوشتند. کاری که رژیم از طریقِ«مرکزِ تحقیقاتِ استراتژیک» کرد در حقیقت مهندسیِ افکارِ عمومی در دو سطحِ داخلی و بینالمللی بود؛ و بدین ترتیب بیمه کردنِ عمرِ«نظام» برای دو دهه بیش از آن چیزی که چوب خطِ داعشیاش اجازه میداد.»
«ایدئولوژی خاص محوری در ایدئولوژی حاکم ناگزیر است تا جایی که مشروعیت دولت و سلطه ی او حفظ شود، گفتمانهای مختلف ایدئولوژیهای خاص دیگر (چه آنها که موافق وضع موجوداند و چه آنها که مخالفاند) را به نحوی در خود جذب کند. این کارکرد کاملا دوگانه است. از یک سو به ناگزیر مشروعیت برخی از نهادهای ایدئولوژیهای دیگر را میپذیرد، و از سوی دیگر، از مشروعیتزدایی از آنها غافل نمیماند. » (نقد ایدئولوژی، ص۲۵۹)
کارسازی ایدئولوژی «طبقه ی متوسط» و تغذیه نخبگان آن را ایرنا، خبرگزاری جمهوری اسلامی در ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۳ در سرتیترش، چنین خلاصه کرده است:
«بررسی و مطالعه برای تدوین برنامه ی پنج ساله ی ششم توسعه ی کشور در حالی صورت میگیرد که بسیاری از کارشناسان معتقدند این برنامه به طور ویژه باید توانمندسازی طبقه ی متوسط را در دستور کار خود قرار دهد؛ چرا که راه توسعه از طبقه ی متوسط میگذرد.»
از نمونه نهادهای ایدئولوژیک کنار «مرکز تحقیقات استراتژیک» که برای توانمندسازی طبقه ی «متوسط» منتشر میشد و میشود چند نمونه را میتوان نام برد:
کیهان فرهنگی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی که بزرگترین نهاد پژوهشی کشور نام گرفته است – پرسش و موسسه بهاران خرد موسسه هایی هستند که درراستای کالایی سازی نظام آموزشی، دانش را تبدیل به کالا کرده و در زمره اکادمیهای موازی نام گرفتهاند – اطلاعات سیاسی–اقتصادی یک فصلنامه با موضوع سیاست و اقتصاد چاپ تهران می باشد که موسسه اطلاعات آن را منتشر میکند. این نشریه را از نظر اثرگذاری در دهه۷۰ و ٨٠ همگام با مرکزتحقیقات استراتژیک عمل کرده است در این دوره، گفتمان ایدیویوژیک «طبقه متوسط» در ایران پیشتاز بود. از مشهورترین اعضای هیأت مشاوران علمی این نشریه میتوان از حسین بشیریه، سید جواد طباطبایی، موسی غنینژاد، جواد شیخالاسلامی و احمد نقیبزاده و از دیگر نویسندگان شاخص آن میتوان از محمود سریع القلم، محمدعلی همایون کاتوزیان، هوشنگ امیراحمدی، مصطفی رحیمی، پرویز پیران و سعید حجاریان نام برد. فصلنامه گفتگو نشریهای فرهنگی و اجتماعی است که در سال ۷۲ با موضوعاتی چون «جامعه مدنی، همزیستی مسالمت آمیز، دموکراسی وهویت ایرانی» وارد فضای مطبوعات کشور شد. این نشریه نیز – گفتمان ایدئولوژیک طبقه ی «متوسط» را پـیش برده است. در این نشریه روشنفکرانی چون مراد ثقفی، رامین جهانبگلو، فاطمه صادقی، محمد مالجو، بیژن خواجهپور خویی، احمد اشرف، کیان تاجبخش، بابک دربیگی فعالیت کردهاند که در زمره روشنفکران این ایدئولوژی به شمار میروند.
ب) نظام نشانه ها – گفتمانی وغیرگفتمانی
«نظام نهادهای ایدئولوژیک در هر ایدئولوژی، جزء عینی آن است زیرا در نطام نشانه ها و نظام نهادهای پیکریافته معرفی میشود. نظام نشانه های گفتمانی هر ایدئولوژی را قانونها، مقررات، شعارها، سرودها، قصه، شعر، سخنرانی، مصاحبه میسازد که در قالب کتاب،روزنامه و وسایل ارتباطی دیگر رادیو، تلویزیون…) خود را بیان میکند. نظام نشانه های غیرگفتمانی آن مرکب از طرحها، علامتها، آرمها، تصویرها، پیکره ها، بناهای یادبود، توتوها، رقصها و… موسیقیهاست. … نظام گفتمانی هر ایدئولوژی ترکیبی است از احکام اسطورهای، سنتی، اخلاقی، دینی، فلسفی، علمی… هر ایدئولوژی درعینحال یک بخش علمی- منطقی نیز دارد و با اتکای به همین بخش است که میکوشد احکام خود را مرکب از تصورات درستی در باره واقعیت معرفی کند.»(نقد ایدئولوژی، ص ۲۱۲، ۲۲۷).
نقاط مشترک نظام نشانه ها
محمدحسین بحرانی در کتاب خود به نام«طبقه متوسط» و تحولات سیاسی در ایران معاصر (پژوهشی در گفتمانهای سیاسی قشرهای میانی ایران) با استفاده ابزاری از مفاهیم مارکسی به قشرهای میانی جامعه ی ایران، اعم از سنتی و جدید، در سالهای۱۳۲۰ تا۱۳۸۰میپردازد و نخبگان آن را تعریف میکند.
«طبقه متوسط» سنتی از«طبقه در خود» تبدیل به «طبقه برای خود» میشود، به موقعیت و منافعش آگاه میشود، متحد میشود، روشنفکر ارگانیک آن ایده و گفتمان سیاسی برایش تهیه میکند و با دربار میجنگد و اتفاقا دربار را شکست میدهد روشنفکر ارگانیک آن هم با تعبیر مارکسی میشود «روحانیت……« «طبقه متوسط» هم اگر دقت کنیم از مشروطه به این سو، در دوره های مختلف گفتمانهای مختلفی داشته است… گفتمان مذهبی، گفتمان دموکراسی و حتی گفتمان سوسیالیستی، در ده ههای گذشته در ایران از آن «طبقه متوسط» بوده است. » (منبع)
در دهه ۱۳۷۰، گفتمان دموکراسی و حتی سوسیالیستی به حیطه غالب روشنفکران طبقه «متوسط» در میآید، همچنان که گفته شد سید محمد خاتمی، سید جواد طباطبایی و حسین بشریه، دکترهای آموزش دیده بوراژوزی درآلمان، فرانسه و انگلستان شاخصترین این نخبگان بازگشته از غرب بودند که درراس همه راویتگر و آموزگار قصه قانون، جامعه مدنی و گذار به دموکراسی توکویل بودند و به تربیت نخبگان و سیاستمدارانی پرداختند که با ورود به نهادهای ایدئولوژیک دولتی و خصوصی، دانشگاه ها و روزنامه ها، به قول بحرانی، روشنفکران ارگانیک «طبقه متوسط» می شوند. این روشنفکران ایدئولوژی طبقه ی «متوسط» را چنان همهگیر کردند که از اصلاحات گذشت و به براندازی آخوند رسید موضوعی که در بخش دوم این مقاله به آن خواهیم پرداخت.
گفتمان این نخبگان که در کتاب بحرانی به لقب روشنفکر ارگانیک «طبقه متوسط» مفتخر شدهاند در مجموع، ارزشهای ذیل را آگاه ی مسلم خود ارایه میدهند:
– مرکز ثقل همه ی تحولات، قیام ها و نهضتهای۱۰۰ ساله ی گذشته در ایران، طبقه ی«متوسط» بوده است.
– اعضای آن به دو گروه «سنتی»(متقدم) و «جدید»(متاخر) تقسیم بندی میشوند که هر کدام از این دو گروه خود در برگیرنده ی چندین قشر و شان و منزلت اجتماعی است.
– این نحبگان با محدود کردن بورژوازی، کنار گذاردن کارگران نامولد، کارگران را محدود به بخش مولد غیر فنی آن کرده، تولید ارزش را پسِ پشتِ تولید به طور عام و به نحوی فراتاریخی پنهان می کنند تا طبقه ی«متوسط» را مرفه و درحال گسترش و فراوانی، موتور رشد و توسعه و گذار به دموکراسی بنمایانند.
– در بعد سیاسی همه آنها بر این رویا اشتراک دارند که: راه توسعه و گذار به دموکراسی از طبقه ی «متوسط» میگذرد.
«گستراندن وسعت طبقه ی «متوسط» به بزرگترین طبقه ی جامعه ی بورژوایی، به اکثریت افراد این جامعه، این طبقه را به گهواره و مهمل آزادی، قانونگرایی و تساهل مبدل می کند، وضعیتی که بیان سیاسی خود را در دمکراسی، و عمدتاً در دمکراسیِ پارلمانی می یابد. آزادی فرد، متکی به رفاه اقتصادی، در تصمیم آزادانه ی انتخاب نمایندگان خود و وضع قوانینی که هدف و وظیفه شان تثبیت همین شرایط است و اعتبارش را از رأی اکثریتِ اکثرِ اعضای جامعه می گیرد، به هستی، افق دید، چشم انداز و تأویل طبقه ی «متوسط» مشروعیت می بخشد، مشروعیتی فرامکانی، فرازمانی و فراتاریخی.» (افسانه و افسون…)
از زبان علیرضا ازغندی استاد جامعه شناس دانشگاه و از اعضای ه یئت موسس انجمن علوم سیاسی ایران، می توان قشرهای تشکیل دهنده «طبقه متوسط» جدید را در داستانی که از این طبقه و به خصوص محدود شدن کارگران به بخش نامولد آن، شکل گرفته است، در همه گفتمانهای ایدئولوگهایش کمابیش مشابه دید.
«درواقع تمام نیروهای اجتماعی باسواد و تحصیل کرده شهری، یعنی صاحبان مشاغلی چون دیوانیان یا حقوقبگیران حکومتی، حقوقدانان، پزشکان، مهندسان، وکلا، اساتید دانشگاه، تکنیسینها، روزنامهنگاران، معلمان، مدیران و هر شخصیت دیگری که به صورت فکری در تلاش تأمین معاش و تغییر اجتماعی و سیاسی وضع موجودند و به عبارت دیگر کار غیر یدی میکنند جزو «طبقه متوسط» جدید محسوب میشوند…»
در کلیه گفتمانهای آنها شاهد کارکردهای پنجگانه ایدئولوژی هستیم که البته مهمترینش همان حفظ و بازتولید روابط مبتنی بر سلطه است. این کارکرد که سرشت نشان ایدئولوژی است، عملا ستون فقرات کارکردهای دیگر میباشد. گرچه با سایر کارکردها نیز به صورت واحد عمل میکند:
«کارکردهای ایدئولوژی را به طور کلی میتوان در ۵ محور زیر بر شمرد:
۱.حفظ و بازتولید روابط اجتماعی مبتنی بر سلطه.
۲.حفظ و بازتولید مشروعیت نهادهای ایدئولوژیک.
۳.حفظ و بازتولید هویت مخاطبان.
۴. حفظ و همبستگی اجتماعی.
۵. قرار گرفتن در مقام انگیزه ی عمل و وسیلهای برای توجیه عمل و نتایج آن. » (نقد ایدئولوژی، ص ۲۴۹).
گفتمان ایدئولوژی«طبقه ی متوسط»:
در رده پایینتر از طباطبایی و بشریه، نخبگان هژمونیکِ سیاسی، دانشگاهیان و خبرسازان و خبرنگاران قرار می گیرند که بدون نیاز به بیانات و اقدامات خاتمی، حجاریان، مهاجرانی همچنین نخبگان منزوی شده و خارج رفته و سایر سیاسیکاران اصلاحطلب، به صورت کوتاه ارجاعاتی به گفتمان چند استاد دانشگاه و قلمزنان شناخته شده دنیای مجازی داریم که به علت نقش بلاواسطه خود با مردم کمتر کلی و بیشتر مشخص، افسانه انقلابیگری طبقه ی »متوسط« را بیان کردهاند:
«تسلیم اعضای لایه های میانی ــ و طبقه یا طبقات میانی در درون این لایه ها ــ به افق و چشم انداز بورژوایی بی گمان حاصل تبلیغات ایدئولوژی بورژوایی از هر رسانه، در هر فضا، با هر نهاد، از کودکستان تا خانه ی سالمندان، در خانه و کارگاه و همه ی فضاهای اوقات فراغت است. شمار راهکارها و ترفندهای ایدئولوژی بورژوایی، چه از زبان نمایندگان مستقیم و مدافعان عیان و مومن آن و چه از زبان سخنگویان خیرخواه و مصلح و منتقدِ اِفراط و تفریط این جوامع، چنان بسیار است که درواقع نیازی به برشماری آنها نیست.» (افسانه و افسون…)
علی حاجی قاسمی مدیر دپارتمان علوم سیاسی و سیاستگذاری اجتماعی دانشگاه سودرتورن سوئد از زاویه نگاه یک ایدئولوگ متشخص و شسته رفته بورژوازی که در تمامی مقاطع مدافع سرسخت اصلاح طلبان بوده است با حذف تمامی کارگران غیر مولد از طبقه کارگر در بیان زادگاه ایدئولوژی »طبقه متوسط« از دوتوکویل هم عقبتر می رود. بسیار عقبتر، و داستان کمیت بیش از ۶۰ درصدی طبقه ی »متوسط« و تواناییش برای استقرار دموکراسی را با نقل قول از ارسطو تکمیل میکند تا قدرت افسون این طبقه در کاهش کشمکش طبقاتی را با ابدی بودن حقوق طبیعی انسان تضمین کند و مانع شناخت واقعی مخاطبان شود. بنظر او:
«این تصور محرز پنداشته شد که استقرار دموکراسی به نوعی مشروط به سازش و یا آشتی طبقاتی است که ابتکار آن ضرورتا میبایست در دست نیروهای میانه جامعه یا همان «طبقه متوسط» باشد و چون سرمایهداری زمینه گسترش کم این طبقه را فراهم میآورد، رشد سرمایهداری به عنوان ضرورتی مسلم برای توسعه دموکراسی دانسته شده است… گسترش «طبقه متوسط»، آنچنان که لیپست تاکید دارد، منجر به کاهش کشمکش طبقاتی میشود و شرایط را برای گسترش نفوذ سیاسی احزاب و بازیگران سیاسی میانی فراهم و برای گروه های افراطی راست و چپ دشوار میکند… در نیمه نخست قرن بیستم که جوامع صنعتی در غرب روند توسعه سیاسی را پیش و پس از جنگ جهانی اول و سپس پس از جنگ جهانی دوم تجربه کردند حضور سندیکاهای کارگری در به چالش کشیدن حکومتهای اقتدارگرا و سپس نهادینه کردن دموکراسی بسیار چشمگیر بود، اما در موج سوم دموکراسی که در دهههای اخیر (عمدتا در کشورهای در حال توسعه جهان سومی) در جریان بوده است حضور«طبقه متوسط» بسیار چشمگیرتر بوده است. نکته قابل توجه در این زمینه آن است که «طبقه متوسط»ی که در کشورهای گوناگون اعم از کشورهای جنوب اروپا که روند دموکراتیزه شدن را در موج سوم دموکراسی در دهه هفتاد میلادی آغاز کردند و یا کشورهای آمریکای جنوبی که در دهه هشتاد در این روند وارد شدند و یا کشورهای آسیای جنوب شرقی که به این کاروان پیوستند، در همه آنها، «طبقه متوسط» نقش نیروی اصلی و پیش برنده تحول دموکراتیک را برعهده داشته است.»
سایت کلمه از نمونه نهادهای مطرح ایدئولوژیک- سیاسی افسانه پرور جنبش سبز بود که بیشتر کارکردی سیاسی دارد و البته در مورد افسون طبقه ی «متوسط» عجیب صریح میباشد.
سایت کلمه: از این سایت دو مقاله انتخاب شده است که چنان آشکارا سرمایهداران را محدود به ثروتاندوزانِ درآمد نامشروع از طریق زد و بند، کارگران را شکمبارگان بیفرهنگ و بیشعور و قلمرو طبقه ی «متوسط» را با جذب بازاری ها و تجار و بورژواهای جزء، وسیع و فربه و بهشت برین نشان داده است که نیاز به توضیح ندارد:
«طبقه بالا اغلب در فکر ثروت اندوزی بیشتر و رانت خواری، میباشد. اغلب از حیث فرهنگی و علمی ضعیف بوده، دارای دغدغه توسعه نیست و برعکس حتی در بسیاری موارد ضد توسعه میباشد چرا که اتفاقأ ثروت اندوزی آن منوط به عدم توسعه جامعه وفقدان ضوابط و فقدان جامعه مدنی می باشد. دراینجا طبقه بالا غیر از قشر بورژوازی و تجار و بازاری میباشد و منظور آنهایی هستند که به دنبال کسب درآمد نامشروع از طریق زدو بند و در فضای نامساعد اجتماعی و سیاسی و اقتصادی جامعه هستند. بیتردید طبقه بورژوا و تجار و تولیدکننده که درآمد بالایی داشته باشند و دردرون این طبقه قرار بگیرند از نیروهای ارزشمند تولید و توزیع در جامعه محسوب میگردند. بطور میانگین درصد زیادی از این اقشار در درون «طبقه متوسط»(متوسط بالا) قرار میگیرد وفقط درصد کمی در درون طبقه بالا قرار میگیرد.
طبقه پایین اجتماعی برعکسِ طبقه بالا به فکر پرکردن شکم خود بوده و اصولأ دغدغه معیشت و پرکردن شکم به این طبقه اجازه نمیدهد که در اندیشه اعتلای فکری و بسط جامعه مدنی باشد. فقر علمی- فرهنگی مانع رشد این طبقه است وآزادی، چندان جایگاه ی در نزد این طبقه ندارد. هر چند که در معدود موارد ممکن است انسانهای بسیار متعالی و آزاداندیش از درون این طبقه به سختی بیرون بیاید و گاهأ منشا تحولات بزرگی بشوند. گاهأ رهبران انقلابی بزرگی از درون این طبقه پدید امدهاند. ولی میانگین این طبقه ی بالاطبع نمیتواند به فکر توسعه و آزادی باشد. » طبقه متوسط» که به درجاتی بالاتر از طبقه پایین و به درجاتی پایینتر از طبقه بالا قرار میگیرد، جایگاه این طبقه خود منشا تعالی اندیشی و آزادی اندیشی بوده و این طبقه سعی وافر دارد که خود را به بالا ارتقاء دهد. این طبقه بسیار دغدغه ی توسعه و رفاه و آزادی دارد. … کارمندان، دانشجویان، معلمان، اساتید دانشگاه ها، بسیاری از بازاریها وتجار و بورژوا جزء این طبقه هستند. ماحصل این بحث این است که دولتهایی که علاقمند به توسعه هستند لازم است برای اعتلای این طبقه برنامهریزیهای بلند مدت به عمل بیاورند.» (سایت کلمه)
میبینیم که: « قدرت طبقه ی «متوسط» نه در واقعیت اجتماعی اش، بلکه در حوزه ی اطلاقی است که این «طبقه» بنا بر تعریف ایدئولوژیِ «طبقه ی متوسط»، یافته است. همه ی بیم ها و امیدها در عطف به این طبقه، همه ی اهریمنی کردنها و حقیر و جبون پنداشتنش، همه ی نگرانیها و هشدارها و زنهارها به نرنجاندنش و همه ی اهمیتی که به آن در تأمین آزادی و عدالت و رفاه منسوب می شود، همه و همه به این افسانه معطوفاند و نه به واقعیتِ لایه ها و طبقات میانی در جامعه ی بورژوایی؛ همه وهمه معطوف به فرافکنی آرمانها، آرزوها و والایشی است که از این لایه ها و طبقات، افسانه ی طبقه ی «متوسط» را می سازد.» (افسانه و افسون…)
آقای تقی آزادارمکی از پیروان جنبش سبز در سایت کلمه در مقالهای به نام اعتدال و تقویت «طبقه متوسط»، با هشدار برای تحقق اعتدال پیش بهسوی تقویت «طبقه متوسط» و در عوض برای ادامه خشونت پیش به سوی سرکوب «طبقه متوسط»، جزئیات اهداف طبقه بورژوا را برای ساخت و پرداخت ایدوئولوژی «طبقه ی متوسط» در جامعه به دقت روشن و افسون عجیب آن را در کند کردن مبارزه طبقاتی تشریح میکند. در گفتمانهایی که منبعد رجوع خواهیم کرد ایشان در کنار آقای موسی غنی نژاد پیشقراول صراحت در شیفتگی به ایدوئولوژی «طبقه ی متوسط» هستند:
«سوال این است که اساس و ریشه و ماهیت خشونت در کجاست؟ من در یک عبارت کلی، میتوانم تصور و درکم را از اساس خشونت، در فقدان حضور شفاف «طبقه متوسط» در جامعه بدانم. جامعهای که در آن «طبقه متوسط» کمرنگ، کمجان، کماثر، کمتعداد، کمفروغ، کمدامنه، کمصدا، کمصفا و کمفهم است، دچار خشونت خواهد شد. فقدان «طبقه متوسط» در جامعه، اساس شکلگیری خشونت است. بهدلیل اینکه کمتر جامعهای هست که در آن «طبقه متوسط» نباشد. پس چرا، در این نوع جوامع خشونت صورت میگیرد؟ جواب من در این زمینه هم باز به وجود یعنی عدم وجود«طبقه متوسط» برمیگردد. جامعهای که در آن«طبقه متوسط» کمفروغ و کماثر و کمنقش است، دچار بیاخلاقی و بداخلاقی و در نهایت خشونت میشود. پس همه امور که تحت عنوان بداخلاقی و بد فرهنگی چون خشونت و تجاوز و دیده میشود یک پای آن به «طبقه متوسط» وصل است. ماجرا چیست؟ «طبقه متوسط» طبقهای است در حد وسط جامعه؛ نه آنقدر بالای جامعه است که طبقه بالا باشد و نه آنقدر پایین جامعه است که طبقه پایین و ندار جامعه باشد. این«طبقه متوسط»، متوسطِ متوسط است. از همه جهات متوسط است. متوسط بودن همه امورش به معنای بیخاصیت بودنش نیست. زیرا عدهای فرض را بر این میگیرند که امر متوسط بیخاصیت است. نه، امر متوسط، متوسط است و وسط امور را میگیرد. وسط میاندیشد؛ وسطدار، میداندار، میاندار و معتدل است. «طبقه متوسط» چون میاندار است، لازم میبیند که اصل و کناری باشد تا او هم وسط باشد. میانداری «طبقه متوسط» مشروط به وجود طبقه بالا و پایین است. اگر این دو طبقه نباشند، «طبقه متوسط» دچار میرایی میشود. برای فهم دقیق این معنی بد نیست به نحوه عمل و داعیه مارکس در حذف «طبقه متوسط» برای شکلگیری شرایط انقلاب طبقاتی باشیم. مارکس میگوید که «طبقه متوسط» مانع انقلاب کارگری است. برای شکلگیری تضاد درونی بنیادی، باید دو طبقه کارگر و سرمایهدار با آگاه ی راستین در مقابل یکدیگر قرار گرفته و بدون مانع بتوانند یکدیگر را ببینند تا اقدام علیه یکدیگر داشته باشند. از اینروست که در مراحل نهایی سرمایهداری، نقش «طبقه متوسط» را خالی کردن حد وسط و میانداری میداند. از نظر او وقتی این میانداری از بین رفت، خشونت شکل گرفته و زمینه های بروز انقلاب شکل میگیرد. مارکسیستهای ایرانی نیز این داعیه را دارند… همانطور که گفته شد، «طبقه متوسط» بهدلیل نقش میانداریاش، اعتدالبخش است و نیرویی است که مخالف خشونت، بینظمی و بیسامانی است. این نیرو و طبقه اجتماعی مدعی اخلاق، اعتدال و ارتباط است. اینکه چرا در جامعه ایرانی ما با خشونت از هر نوع آن روبهرو هستیم را در فقدان «طبقه متوسط» یا ضعف «طبقه متوسط» یا سرکوب «طبقه متوسط» میدانم. به دلیل اینکه بسیاری در حوزه سیاست «طبقه متوسط» را رقیب خود میدانند، راه چاره خود را نفی یا سرکوب آن دانسته و در نهایت محصول کارشان، جامعه خشن و نامتعادل میشود. جامعهای که در آن دو طبقه مستضعف و مستکبر وجود دارد و«طبقه متوسط» با وجود حیات و انرژی، بینقش گذاشته میشود، به خشونت کشیده میشود. جامعهای که خشونتساز است، جامعهای بدون حیات و اثرگذاری«طبقه متوسط» است. از طرف دیگر، عدم حضور«طبقه متوسط» به لحاظ کارکردی و ساختاری در جامعه منشاء بروز خشونت خواهد شد. برای رفع و نفی خشونت دعوت از«طبقه متوسط» در نقشآفرینی و اجرای وظایف اصل است. برای ادامه خشونت راهی به جز سرکوب «طبقه متوسط» نیست. اگر در جامعه خشونت دیده میشود یا صدای خشونت شنیده میشود، باید شکی نداشت که «طبقه متوسط» بیسلاح -بدون دانش و حزب و گروه و سرمایه شده است. فقدان حضور کارکردی، فرهنگی و ساختاری «طبقه متوسط» سبب بروز خشونت و خشونتطلبی است. پس برای تحقق اعتدال پیش بهسوی تقویت «طبقه متوسط» و در عوض برای ادامه خشونت پیش به سوی سرکوب «طبقه متوسط».»
موسی غنی نژاد
ایدئولوک صریح و بیپرده طبقه ی «متوسط»، با قطع رابطه طبقات با مالکیت ابزار تولید، طرحی از روابط اجتماعی پیش می گذارد که یک طبقه فربه با لاغر کردن دو طبقه دیگر عملا تعیین کننده ی روابط اجتماعی است. حیف است داستان بهشت برین ایشان و محو طبقات اصلی را تماما نخوانیم:
«طبقه متوسط» چه در بحثهای تاریخی ـ جامعهشناسی و چه در بحثهای اقتصادی به دو معنا بکار میرود یکی به معنای خورده بورژوازی که مارکسیستها بکار میبرند، یعنی طبقهای که با ظهور وجه تولید سرمایهداری ایجاد شده است و کمکم به دو گروه تجزیه میشود. گروه اصلی به سمت طبقه کارگر و تعداد اندکی به سمت طبقهء بورژوازی سرمایهداری حرکت میکنند. اما دیدگاه دیگری هم درباره طبقات اجتماعی وجود دارد، که با ایده مارکسیستی متفاوت است. درایده مارکسیستی, طبقه براساس مالکیت با ابزار تولید تعریف میشود، اما در ایده اقتصادی غیرمارکسیستی یا اقتصاد آزاد یا لیبرال, «طبقه متوسط» به این معنا است که بارشد سرمایهداری و اقتصاد آزاد, یک طبقه نسبتا مرفه که اکثریت آحاد جامعه را در برمیگیرد, ایجاد میشود. این تصویری است که «دوتوکویل» در مورد «طبقه متوسط» داشت. او میگفت که با توسعه اقتصادی و با پیشرفت جامعه به طور قطع یک «طبقه متوسط» ایجاد میشود و این خلاف ایده مارکسیستی که اعتقاد دارد جامعه به دو قطب تجزیه میشود: اکثریت غالب که طبقه کارگر هستند و روز به روز فقیرتر میشوند و اقلیتی ثروتمند که سرمایهداران و صاحبان ابزار تولید هستند. اما واقعیت تاریخی نشان داده است که با پیشرفت جوامع, «طبقه متوسط» یا یقه سفیدان بهوجود میآیند که بین این دو قطب مطرح در ایده مارکسیستی را پر میکنند و اکثریت جامعه از«طبقه متوسط» تشکیل میشود. هر جامعه که پیشرفتهتر باشد وزن «طبقه متوسط» نیز بیشتر میشود.»
به گفته ی خسروی «….که حدهای پائینی و بالایی یا چپ و راست آن به حاشیه های این قلمرو بزرگ مبدل شوند، آنگاه و برعکس، آن دو حد هویت و جایگاه ی سلبی نسبت به این قلمرو اصلی، که در اساس «کل» جامعه است، خواهند یافت. همه چیز وارونه میشود و در این وارونگی میدان تاخت و تاز ایدئولوژی «طبقه ی متوسط» فراختر و بیمانعتر خواهد شد.» (افسانه و افسون…)
غنی نژاد مینویسد: «….واین فواید مختلفی به لحاظ سیاسی و اقتصادی دارد. یعنی بزرگ شدن «طبقه متوسط» سبب کاهش نابرابری در توزیع درآمد میشود. از طرف دیگر رشد «طبقه متوسط» سبب میشود تنشهای اجتماعی از حالت خشونتآمیزی به رقابت سیاسی تبدیل شود. بدین معنا که اگر در گذشته شورشهای شهری و کارگری خونین صورت میگرفت، در جوامع صنعتی مدرن معمولا چنین اتفاقی نمیافتد و«طبقه متوسط» و کارگر یقه سفید, روش بازی مسالمتآمیزی را اتخاذ کرده است و تظاهرات مسالمتآمیز صورت میگیرد. یعنی جامعه برروشهای خشونتآمیز فائق آمده و یک جامعه صلحآمیز ایجاد میشود. هر چند تنشهای ملایم همیشه در جامعه صنعتی وجود دارد. اینها فوایدی است که معمولا «طبقه متوسط» برای جوامع صنعتی به همراه میآورد. … در حال حاضر در جوامع صنعتی به لحاظ رفتار اقتصادی یا مصرفی, ثروتمندان جامعه تفاوت چندانی با مردم عادی ندارند. ثروتمندان یک ماه در سال به مسافرت و تعطیلات میروند. «طبقه متوسط» هم البته کمتر و محدودتر, اما به سفر میروند یا دست کم هفتهای یک بار به رستوران و سینما و تئاترمیروند. همینطور درمورد وسایل خانگی از قبیل تلویزیون, ویدئو, یخچال و حتی ماهواره, همه اقشار از آنها برخوردار هستند و تفاوتها بسیار جزیی شده است. میلیونرها تعطیلات خود را در کشتیهای تفریحی میگذرانند مردم عادی هم به کمپهای کنار دریا میروند. تفاوتها به این حد کاهش یافته و و این فاصله هم در حال از بین رفته است. یعنی کشتیهای تفریحی را اکنون برای «طبقه متوسط» نیز میسازند. لذا دیگر جامعهای با تبعیض و تفاوتهای فاحش نداریم و هر چه جامعه ثروتمندتر و صنعتیتر میشود بیشتر به سوی یکدستی و گسترش «طبقه متوسط» و پر شدن خلاء جامعه دو قطبی پیش میرود. این از ویژگیهای توسعه اقتصادی یا مدرن شدن جامعه است.»
غنی نژاد در جزیّیات، ایدئولوژی«طبقه ی متوسط» را به تصویر میکشد و نشان میدهد : «قدرت طبقه ی «متوسط» نه در واقعیت اجتماعیاش، بلکه در حوزه ی اطلاقی است که این«طبقه» بنا بر تعریف ایدئولوژیِ «طبقه ی متوسط»، یافتهاست.» (افسانه و افسون…)
به نظر او: « طبقه با کارکرد و تعاریف مارکسیستی دیگر وجود ندارد و نمیتوان مصداقی برای آن یافت. اگر طبقه را بر اساس مالکیت ابزار تولید در نظر بگیریم بیشترین سهم مالکیت ابزار تولید که همان سهام شرکتهاست در اختیار«طبقه متوسط» است نه در اختیار اقلیت ثروتمند. این الان درست است که میلیونرها و میلیاردهایی در کشورهای صنعتی وجود دارند, اما سهم آنها از کل مالکیت داراییهای سرمایهای, در اکثریت نیست. این نشان میدهد «طبقه متوسط» به معنای اقتصادی آن که تعریف شد, واقعیت عینی جامعه است …اما هنوز یک عده از چپها در کشور خودمان داریم که بر طبل پیکار طبقاتی میکوبند. بنابراین به نظر من ما دیگر از پارادایم مارکسیستی به طور کامل بیرون آمدهایم… لذا این طبقه باید ابزار خود را داشته باشد و به وسیله نمایندهاش یعنی با حزبها و سندیکاها و تشکلهای غیر دولتی خواسته هایش را مطرح کند. اگر ما عقل سیاسی داشته باشیم طبقه روشنفکر و سیاستمداران ما باید این ابزارها و نهادهای سیاسی را ایجاد کنند. اگر چنین کاری را انجام دادیم، به مسیر تشنج زدایی رفتهایم و تجربه کشورهای پیشرفته را تجربه کنیم, یعنی مسائل در خیابانها و با زور و خشم حل نمیشود, بلکه به صورت مسالمتآمیز و رقابتی رفع میشود. اما اگر نتوانستیم چنین کنیم باید منتظر شگفتیهایی در آینده باشیم. چون خواسته ها و انتظارات و تنشها و سرخوردگیهای «طبقه متوسط» واقعیت دارد و در مواقعی بروز و ظهور کرده و خود را نشان میدهد.» (همانجا)
فاطمه صادقی دکترای علوم سیاسی دارد وهم اکنون مشغول تدریس دریکی از نهادهای ایدئولوژی» طبقه متوسط« (موسسه مطالعات سیاسی-اقتصادی پرسش) است. او نگاهی کاملتر و بی پردهتر به طبقه ی» متوسط« دارد. و در قرار گرفتن بین انسانها و شرایط واقعی نقش خود را خوب ایفا میکند. در مصاحبه ای با نشریه جامعه شناسی ایران در شهریور ۱۳۹۷ میگوید:
«ما پیشتر در بسیاری از جوامعی که مسیر رشد سرمایهداری را از سر گذرانده بودند، سه نوع طبقه داشتیم؛ طبقه اشراف یا فئودال، طبقه بورژوا یا «طبقه متوسط» که جایی را در میان اشراف و طبقات پایین اشغال میکرد و از رهگذر استثمار طبقات پایین ارتزاق میکرد و در نهایت طبقه پایین یا پرولترها شامل پرولتاریای کشاورزی و روستایی اما با تحولات اجتماعی و سیاسی، شکلگیری دولتهای رفاه و رشد تکنولوژی، هم طبقه بورژوا و هم پرولتاریا، نقشهای گذشته سیاسی و اجتماعی و نیز عاملیت پیشین خود را از دست دادند. گسترش دولتهای رفاه، تغییر قوانین کار، شکلگیری سندیکاهای کارگری و جنبشهای انقلابی موجب شد بخشهایی از پرولتاریا از وضعیت بسیار نامطلوب پیشین خارج شود. همزمان با این تحول روشن شد که پرولتاریا آنچنان که «مارکس» تصور میکرد، از خاصیت انقلابی برخوردار نیست. از دل فرآیندهای یاد شده یک «طبقه متوسط» شکل گرفت که امروز وقتی از«طبقه متوسط» صحبت میکنیم، منظورمان همین طبقه است. در واقع امروزه جای اشراف قدیم را بورژواها گرفتند و جای بورژوازی قدیم را طبقات متوسط. بروز این شکل طبقاتی جدید باعث شد که در نظریه های مارکسیستی به ویژه پس از جنگ جهانی دوم مساله عاملیت سیاسی از نو مطرح شود… اصولا انقلابی و حتی سیاسیبودن کارگران تا حد زیادی زیر سوال برود و نگاه ها معطوف به دیگر عاملیت ها شود… دیگر نه پرولتارها انقلابیاند، نه طبقات متوسط آن بورژواهای قدیم. حتی نفس ایده انقلاب هم تا حد زیادی زیر سوال رفت. به همین دلیل بر سر هر یک از این مواضع، مکاتب مختلفی شکل گرفتند و نوع جدیدی از مارکسیسم تولد یافت. برای مثال نزد نومارکسیستهایی مثل ارنستو لاکلائو یا تونی نگری، جای پرولتاریا را مردم یا انبوه خلق گرفتند که انقلابی هم نیستند، بلکه در بهترین حالت سیاست ورزند. انبوه خلق عبارتند از همه کسانی که در نظم نولیبرال سرمایهداری مورد استثمار قرار میگیرند در ایران و در بسیاری از جاهای دیگر به تدریج این بحث شکل گرفت که شاید اساسا باید به جای طبقات پایین، عاملیت را به طبقات متوسط در معنای جدید آن منتقل کرد… انقلاب۵۷ بهترین نمونه از ائتلاف طبقه فرودست با «طبقه متوسط» بود.»
محمود سریعالقلم، در چندین نهاد ایدئولوژی» طبقه ی متوسط« از جمله: پژوهشگر حوزه توسعه، علوم سیاسی و تاریخ معاصر ایران انجام وظیفه میکند و نائب رئیس مرکز پژوهشهای علمی و مطالعات استراتژیک خاورمیانه، عضو هیئت علمی و استاد تمام گروه علوم سیاسی دانشگاه شهید بهشتی است، مینویسد:
«مهمترین موضوع در یک کشور موضوع توسعه اقتصادی سپس توسعه فرهنگی و اجتماعی است و توسعه سیاسی محصول توسعه اقتصادی است. تا زمانی که در یک کشور طبقه متوسط شکل نگیرد و تولید ثروت نشود در آن کشور زمینه تشکلهای سیاسی متحول شکل نمیگیرد لذا مهمترین گروه اجتماعی که دولتها میتوانند به آن تکیه کنند طبقه متوسط است که توزیع ثروت، ثبات سیاسی و آینده یک کشور برای آنها اهمیت دارد. … طبقه متوســط جدید از نظر من طبقهای اســت که بر اساس دانش و تخصص خود درآمد دارد و به دولت وابسته نیســت. پس انداز دارد… در ایران اگر بخواهیم بحث کنیم، من فکر می کنم چه در دوره قبل از انقلاب و چه پس از انقلاب، در ایران اجازه تشکل به طبقه متوسط داده نشده است و درصورتیکه این تشکل ایجاد می شد، یک نیروی عظیم اجتماعی شکل می گرفت که دستور کار را مشخص می کرد.» (منبع)
یا جای دیگر: »پایگاه حکومتها در جهان امروز، طبقه متوسط است. چون طبقه متوسط به کشورش اهمیت میدهد. نیازهای اولیه او حل شده است. با فکر و باور و شخصیت با وقار زندگی میکند. ثبات فکری و شخصیتی دارد. حکمرانی خوب، انسانهای کشوردوست، اخلاقی و حقوقی میطلبد. به نظر میرسد ما راه نسبتاً طولانی در پیش داریم.»
گفتمان ملیگراهای دانشگاهی
دو استاد شناخته شده در این حوزه فکری احمد ساعی و فریدون اکبر زاده مدرس در دانشگاه آزاد در مقالهای مندرج در سایت این دانشگاه خیلی روشن، طبقه ی» متوسط« را عامل توسعه و دموکراسی و علت شکست اقتدارگران تشریح و برخلاف ملیگراهای دوران پهلویها قبل حتی از استفاده از عبارت متداول آنزمان جبه ه ملی ـ بورژوازی ملی ـ اجتناب میکنند:
«پایگاه اجتماعی، کنشگران و گفتمان دموکراسیخواه حاکم در جنبش ملی نفت در اختیار«طبقه متوسط» جدید بود. در جنبش مزبور، «طبقه متوسط» جدید زمینه ساختاری یا پایگاه اجتماعی اصلی گذار بود که در شرایط خاص تاریخی (۱۳۲۸-۳۲) که در حوزه سیاست، الگوی مناسبات میان کنشگران سیاسی حاکم جهت گذار به دموکراسی مساعد بود برای تحقق آن اقدام ورزید. در این سالها «طبقه متوسط» جدید از طریق تأسیس جبهه ملی و به دست گرفتن قدرت دولتی توانست مراحل اول و دوم فرایند گذار را که شکست اقتدارگرایان و تقویت نهادهای دموکراتیک بود، محقق نماید، لیکن به دلیل مواجه شدن با چالشها و موانع گوناگون نتوانست سومین مرحله آن را که تحکیم و تثبیت نهادهای دموکراتیک بود به انجام رساند؛ در نتیجه، فرایند دموکراتیزاسیون به صورت کامل طی نشد و متعاقب آن، اقتدارگرایی مجدداً ویژگی نظام سیاسی حاکم بر جامعه ایران گردید.» (منبع)
اما و متاسفانه افسون طبقه ی «متوسط» محدود به ایدیولوگهای شناخته شده ی این ایدیولوژی نیست. در قلمرو هواداران مارکس، همچنین مدعیان مارکس، نیز هجوم این افسون ویرانگرتر بوده و هست. اگر این افسون ۴۰ سال قبل به مبارزه ضد امپریالیستی این عزیزان منتج شد، اکنون گردابهای دیگری سر راه آنهاست که بحث مفصلی میطلبد. ما فقط دو نمونه آن را ذکر میکنیم و بررسی سایر گفتمانهای سوسیالیستی را که از افسون این طبقه در امان نماندهاند، در بخش دیگر نوشتار، بخش اپوزسیون خارج قدرت را، اعم از گفتمانهای سوسیالیستی، لیبرالیستی و ناسیونالیستی پی میگیریم.
در سایت کار آنلاین سازمان فداییان خلق مقالهای از رضا جاسکی اخیرا – شهریور١٣٩٧ – درج شده است که با استناد به کتاب سهراب بهداد و فرهاد نعمانی – طبقه و کار در ایران-، در آن آمده است:
»در نتیجه، بنا بر آمارهای بالا میتوان گفت در ایران بر خلاف برخی از گفته ها و نوشته ها، که «طبقه متوسط» اکثریت جامعه ایران را تشکیل میدهد -و این یکی از پایه های اساسی قائل شدن به نقش برجسته «طبقه متوسط» در »گذار دموکراتیک» در ایران است ـ این خردهبورژوازی سنتی است که همچنان بزرگترین طبقه کشور محسوب میشود. بخش مدرن این خردهبورژوازی کمتر از دو درصد کل شاغلین ایران را تشکیل میدهد.» طبقه متوسط «اگرچه همچنان در حال رشد است، اما هنوز در مقایسه با خردهبورژوازی و کارگر سهم کوچکی از جمعیت شاغل را دارد… در مصر ما شاهد آن بودیم که چگونه بخش بزرگی از «طبقه متوسط» ابتدا به جنگ رژیم دیکتاتوری رفت و سپس از ترس اسلامگرایان به دامان نظامیان پناه برد بدون آنکه در پی اتخاذ راه سوم و دمکراتیکی باشد. از سوی دیگر، در ایران امکان پیروزی بر ولایت فقیه بدون بسیج «طبقه متوسط» امری نشدنی است…. آیا میتوان بدون اتحاد طبقاتی، به ویژه با «طبقه متوسط» ادعای تحولطلبی در ایران را نمود؟»
یاشارسهندی در نشریه آزادی بیان در پاسخی تند به مدعیان طبقه ی «متوسط» مینویسد:
»طبقه متوسط که هیچ موجودیت اجتماعی واقعی در جامعه ندارد اما موجودی زنده در تحلیلهای کارشناسان بورژوازی تبدیل می شود. حتی رسانه های که مثلا اخبار را به صورت بیطرف منتشر می کنند و آنجا هم که به ادبیات و هنر میپردازند به این موجود خیالی چنان پرو بال می دهند که بدون حضور او گویا در هیچ زمینهای در اجتماع تحولی صورت نخواهد گرفت. گویا این طبقه بسیار عاقل و اندیشمند هم است و میداند چه میخواهد و چه میکند و در عین حال بسیار پر حوصله، اهل مبارزه مدنی است و از هر گونه خشونتی مبرا است، به هیچ عنوان در این یک مورد کوتاه نمیآید. بهترین تحول از نظر این طبقه موهوم همان پیش بردن امور از راه صندوق رای است. گیرم هم که به خیابان بیایید شعاری نخواهد داد که «ساختارشکن» باشد، بلکه به تحولات گام به گام و اینکه جامعه چقدر ظرفیت برای تحولات را دارد سر خواهد داد. شعار «رای من کو» مدنیترین شعاری است که در همه این سالها در ایران میگویند از این طبقه شنیده شده است… بحث اما بر سر نقد ایدئولوژیهای طبقه ی» متوسط «نیست چرا که این یک ابزار سیاسی در دست کسانی است که منکر هر گونه نقش طبقه کارگر در تحولات اجتماعی هستند. و اساسا منکر طبقات اجتماعی با توجه به موقعیتشان در تولید میباشند و اساسا از بیان این موضوع که جامعه کنونی به دو طبقه -کارگران و سرمایهداران- تقسیم شده است نفرت دارند و این نفرت نه از سر بد طینتی یا باور ایدئولوژیکی ایشان، بلکه میدانند و بخوبی هم میدانند که اذعان به وجود طبقه کارگر در پی آن کمونیسم را در جامعه مطرح میکند. ایدئولوژیهای طبقه ی »متوسط «از نقشی که طبقه کارگر می تواند (و دارد) در ایران با وجود متحزب بودن کمونیسم بازی می کند و به طور جدی در پی آن است قدرت را بدست گیرد هراسان است، برای همین گاها به شکل بسیار توهینآمیزی ادعا میکند که طبقه کارگر به خاطر گرسنگی نای راه رفتن ندارد چطور میتواند در خیابان به عنوان یک معترض حضور داشته باشد.«
پاسخ تند است اما کافی نیست. ایشان با عبارت «بحث اما بر سر نقد ایدئولوژیهای» طبقه ی متوسط «نیست» اولا موجودیت واقعی لایه های میانی – پایه های سازنده به قول خود نویسنده، «ابزارسیاسی» – نادیده گرفته شده است، ثانیا و مهمتر ایدئولوژی «طبقه ی متوسط«، یک ابزار سیاسی صرف یا موجودی خیالی برداشت شده است و سازو کاری که به این ابزار، کاربردی چنین مردم تهییج داده است مورد توجه قرارنگرفته است. این سازوکار توطئه و نقشه برای ساختن یک مفهوم با کاربرد ابزاری آن نیست، بلکه نظامی عینی در مفاصل روابط اجتماعی است که در ذهن افرادِ درگیر در این روابط، به منزله ی احکام ارزشی تجلی میکنند دقیقا و بر خلاف آقای سهندی، بحث بر سر نقد ایدئولوژی یا ایدئولوژیهای است که باور قوی به موجودیت و ظرفیت «طبقه ی متوسط« را در مردم کارسازی و پرورانده است. بحث بر سر نقد ایدئولوژی است که احکامِ ارزشی مانند دموکرات بودن طبقه ی «متوسط» را به مردم القا کردهاند، بحث بر سر نقد ایدئولوژی است که طبقه کارگر را محدود به بخش مولد کرده است تا بتواند با فربه کردن طبقه ی «متوسط» اعتراضات این جنبش را به نام این طبقه غالب کند. بحث بر سر نقد ترفندهای ایدئولوژی بورژوایی، برای تبدیل واقعیت اجتماعی و تاریخیِ لایه ها، قشرها یا طبقاتی از جامعه ی بورژواییِ معاصر به افسانه ی طبقه ی »متوسط» است و فقط با نقد است که میتوان این «ابزار سیاسی» مورد خشم نویسنده را بی اثر کرد.
نظام باورها، پایه دومِ ایدئولوژی «طبقه ی متوسط»
«ایدئولوژی هم دارای نهادهای گفتمانی و نهادهای پیکریافته هم برخوردار از نظام باورهاست، نظام باورهای افراد مخاطب ایدئولوژی، جزء ذهنی آن است یعنی تصوری که در ذهن افراد از طریق نهادهای ایدئولوژیک، از روابط اجتماعی ایجاد میشود. این تصورات وقتی بیان میشوند، یا به صورت نظام نشانه ها در میآیند و یا نهادهای پیکریافته را باز تولید میکنند و در نتیجه بازتولیدکننده ی روابط اجتماعی معینی هستند که ایدئولوژی بیان آنهاست… رابطه بین اجزای ایدئولوژی به این صورت مفصلبندی میشود که نهادهای پیکریافته دائما نظام نشانه ها را تولید میکنند و آن ها را به منزله ی عناصرعینی در برابر افراد مخاطب خود قرار میدهند. افراد مخاطب با بیان ( گفتاری،کرداری) این نشانه ها، آنها را بازتولید میکنند و از این طریق هستی و فعلیت نهادهای پیکریافته ایدئولوژی را تضمین میکنند. » (نقد ایدئولوژی، ص۲۱۳،۲۱۲)
در نظام باورها ما فقط با نخبگان مواجه نیستیم. با دانشجویان، روشنفکران هژمون و همه افراد مخاطب، با مردم مواجهایم. نهادهای ایدئولوژیک با حلول در ذهن مخاطب، او را تابع و مجری و باورمند به این نهادها میکنند. باورهایی که هم چون آگاهی آنها جلوه میکند. انسانها چنان مست این آگاهی میشوند که با بیان و عمل به باورهای دریافت شده، به نهادها و گفتمان آنها فعلیت میدهند. روزنامه شرق و جامعه، خاتمی و بشریه، موسسات وگروهایی مثل حلقه کیان و نیاوران در بین جوانان مشروعیت مییابند و فراخوان انتخابات میدهند و مردم با هویت اصلاحطلب، تابع این فراخوانها می شوند. یک روز با زور تابع حزب رستاخیز شاهی شدند و دهه ۸۰ با رابطهای ایدئولوژیک تابع خاتمی و روحانی شدند. زیرا نهادهای ایدئولوژیک در باور مردم مانند آگاهی آنها، محرک عمل می شوند. مقایسه حزب رستاخیز بدون مشروعیت مردمی درزمان پهلویها با احزاب شکل گرفته بدون زور اما مشروع اصلاح طلبان، به خوبی کارکرد ایدئولوژی را نشان می دهد:
«مشروعیت نظامهای حاکم، تنها از طریق اعمال زور صورت نمیگیرد، بلکه رابطه ایدئولوژیک، مشروعیتیابی و هویتبخشی آن را تحکیم، و تابعسازی ضروری آن را تامین میکند… این ویژگی ایدئولوژی باعث میشود که نیاز دولتها به کسب مشروعیت برای تداوم سلطه، تنها از طریق ایدئولوژی ( و در اینجا ایدئولوژی حاکم) صورت گیرد وبه همین دلیل، تصوردولت بدون ایدئولوژی را اساسا غیرممکن کند.» (نقد ایدئولوژی، ص ۲۲۳،۲۱۹)
نظامهای سلطه از طریق دولت (دولت در معنای ارگان سرکوب) که عامترین و پایدارترین نهاد پیکریافتهِ سلطهِ سرمایه است، پیوسته تعادل بین زور (عنصرمستقیم سرکوب) و ایدئولوژی (عنصر مشروعیتبخش یا عنصر غیرمستقیم سرکوب) را نگه می دارند. زیرا حفظ همبستگی اجتماعی محوریترین وظیفه آنها برای تداوم سلطه است. وقتی همبستگی اجتماعی حول ایدئولوژی خاص حاکم دچار بحران است یا می شود، زور نقش کلیدی را بازی میکند. اما وقتی امکان همبستگی اجتماعی وجود دارد. ایدئولوژی برای حفظ سلطه یکهتاز می شود و زور در سایه عمل میکند. گاها نیز ایدئولوژی و زور موازی هم پیاده می شوند (فاشیسم و مذهب در قدرت ). به همین جهت در نظام جمهوری اسلامی هردو عامل سلطه – زور و ایدئولوژی – سرشتی کلا، همگون دارند و هر دو ارکان هویت نظام میباشند. حتی در مقاطعی هم که زور به علنیترین شکل خود عمل میکند و نیز هم اکنون (دهه ۶۰ و نیمه دوم دهه اخیر)، دولت، در یک دست شمشیر و در دست دیگرش ایدئولوژی را حمل میکند. یا زمانی که ایدئولوژی بیشتر قدرت نمایی میکرد (دهه ۷۰ و ۸۰ ) باز هم شمشیر نشان میداد. زیرا مبنای حاکمیت سیاسی این جمهوری اساسا ایدئولوژیای است که سرشتش با زورعجین شده است (اسلام ایدئولوژیای مذهبی است که شمشیرعلی، یزید و عمر ویژگی و تفاوت آن با سایر ادیان را بنیان گذارد.). لذا مشروعیت جمهوری بدون مشروعیت ایدئولوژی دین میسر نیست.
توجیهات ایدئولوژی «طبقه ی متوسط» برای حفظ مشروعیت خود
با فرو ریختن رابطه مشروعیت و هویت پس از دور اول انتخابات روحانی، نهادهای ایدئولوژیک آن بالاخص نشانه های گفتمانی آن شروع به توجیه علل شکست اصلاحات کردهاند تا الف) مانع ریزش باورهای افراد مخاطبی شوند که نا امید از اصلاحات در بحران هویت به سر میبرند و بیاعتمادی آنها مشروعیت این نهادها را متزلزل کرده است و ب) برای مخاطبین خود علاوه بر هویت اقتصادی سلبی با معیار میانگین در آمد و مولد، هویت و تابعیت فرهنگی با معیار حامل وحافظ سرمایه القا کنند و حمایت از طبقه سلطه در مقابل ناهنجارمندان بی انگیزه را حکم ارزشی هنجارمند بنمایند. ج) با بیان علل شکست توسعه و دموکراسی، مشروعیت ایدئولوژی «طبقه ی متوسط» برای رهبری اعتراضات و کنترل بحران به نفع نظام سلطه، حفظ کنند.
ما ایدئولوژی «طبقه ی متوسط» را در سطور پیشین ، در کارکرد عریان نهادهای آن به تصویر کشیدیم، و نشان دادیم، این ایدئولوژی برای مشروعیت نظام سلطه تلاش میکند. اما این یدئولوژی نیز مثل همه ایدئولوژیها هزارجامه است و میتواند مثل طاووس رنگ عوض کند، البته با این هدف رنگ عوض میکند که کارکردهایش در اِعمال سلطه طبقه فرادست حفظ شود.
«یک ایدئولوژی همانگونه که میتواند انگیزه ی عمل باشد، با قدرتی بیشتر میتواند به منزله توجیهکننده ی عمل و توجیه کننده ی نتایجِ عمل به کار آید. امروز بدون این کارکرد ایدئولوژی،… توجیه بسیاری از اعمال حکومتها و نتیجه آنها ممکن نیست. ایدئولوژی به منزله انتزاع استقلال یافتهای از پراتیکهای اجتماعی، لزوما با سپری شدن آن پراتیکها و روابط اجتماعی سپری نمیشود، بلکه با اتکا به ساختمان خود میتواند با تغییر روابط اجتماعی دوام بیاورد و حتی دوباره فعال شود.» (نقد ایدئولوژی، ص ۲۵۵، ۲۸۷ )
در این رابطه مصاحبهای بسیار جالب از دو تن نمایندگان تیپیک و شناخته شده این مبحث – محسن رنانی و جلائی پور- را نگاه میکنیم تا ترفندهای ایدئولوژی بورژوایی، برای تبدیل واقعیت اجتماعی و تاریخیِ لایه ها، قشرها یا طبقاتی از جامعه ی بورژواییِ معاصربه افسانه ی طبقه ی «متوسط» را از زبان سخنگویان به اصطلاح «خیرخواه و مصلح و منتقدِ اِفراط و تفریط این جوامع» در مقطعی نشان دهیم که باور عمومی در حال ازدست دادن هویت و تابعیتش از دولت و اصلاحات است.
این آقایان خیرخواه نظام سلطه بعد ازانتخابات دوره اول ریاست جمهوری روحانی، در مصاحبهای با هدفِ ذکر شده در صدر آن، شرکت میکنند: «اجماع نظر نسبی روشنفکران در جایگاه «طبقه متوسط «به عنوان کنشگران اصلی مسیر توسعه سیاسی و نیز بیان ماهیت »طبقه متوسط «در ایران و هژمونی آن نسبت به سایر طبقات در جهت ساماندهی روابط بین المللی ایران در چارچوب توافقات ژنو.» آنها ضمن مصاحبه به توافقات ژنو وفادارمانده، از اکثریت جامعه اسطوره ای در قالب یک »طبقه «- بدون هر گونه ورود به شیوه تولید- ارائه میدهند و ضمن تایید مدام همدیگر در طول مصاحبه، اجماع نظر خود را کامل نشان میدهند. اما با توجه به انتخاب روحانی و عدم حمایت مردم از او، اظهار تاسف و نگرانی نیز میکنند که رفتار طبقهی «متوسط «هنجارمند و مولد سرمایه اجتماعی نیست بلکه «مثل فقرا، مخرب سرمایه اجتماعی است». این آقایان نقش و «کارکرد تاریخی و اصالت» طبقه ی »متوسط« را «مولد، حامل و حافظ سرمایه اجتماعی» میدانند و برای فردیت بخشیدن به دریافت او از جامعه و جایگاه خود، هندوانه هم زیر بغلش می گذارند، سپس ارزشهایی را که باید داشته باشد یعنی هنجار آفرین بودن – مدنیت و قانون – را به او حقه میکنند یعنی موقعیت تعادل و مطیع بودن، مترادف خرد و فرهنگ عضو طبقه ی «متوسط«، به او القا می شود. همین فردیت بخشیدن به دریافت طبقه ی «متوسط« از جامعه است که چون ریسمانی کلیه نخبگان اصلاحات – ایدئولوگهای این ایدئولوژی- را در صف واحد قرار می دهد. آنچه خسروی در سطح غیرعقلایی خلاصه کرده است:
«کارآییِ ایدئولوژی «طبقه ی متوسط« در درونیکردنِ افق بورژوایی ــ همانا بتوارگیِ کالایی ــ در خودآگاهی عضو طبقه ی «متوسط« و فردیتبخشیدن به دریافت او از جامعه و جایگاه خود ــ از نقشش، وظیفهاش، پاداشش در این جامعه ــ است. …ایدئولوژی «طبقه ی متوسط» موقعیت عضو طبقه را طوری تعریف میکند، که خلافش، خلاف خرد، ناهنجارمند و خلاف میل طبیعی انسانی باشد: افراطی، و بنابراین، خردستیزانه و خردگریزانه. »(افسانه و افسون…)
رنانی:«اگر کل طبقات جامعه را تقسیم بندی کنیم، باید اینگونه عنوان کرد که طبقه بالای جامعه حامل سرمایه اقتصادی است. طبقه متوسط نیز باید مولد و حافظ سرمایه اجتماعی باشد. طبقه متوسط در سالهای اخیر به نوعی کارکرد سرمایه انسانیاش را انجام داده اما از انجام کارکرد سرمایه اجتماعیاش باز مانده است. یعنی رفتار طبقه متوسط همانطور که آقای دکتر توضیح دادند مثل فقرا، مخرب سرمایه اجتماعی بوده است. این گروه، مولد سرمایه انسانی بوده، دانشگاه رفته، درس خوانده، مدرک گرفته اما متناسب با آن، رفتار اجتماعیاش تغییر نکرده است. اگر طبقه متوسط بخواهد کارکرد تاریخی و اصالت خود را داشته باشد باید مولد، حامل و حافظ سرمایه اجتماعی باشد، به عبارتی هنجارآفرین باشد. »
از نظر این مصلحان و منتقدان افراط و تفریط، تولید و حفاظت از سرمایه اجتماعی در خدمت حاملین سرمایه اقتصادی وقتی به توسعه سرمایه میانجامد که افراد طبقه ی» متوسط« نقش خود را بشناسند و کار کنند، سرشان را پایین بیاندازند حتی متشکل شوند و انتقاد کنند اما مثل طرفداران مدنیت خاتمی هنجارمند، محاسبهگر وعاقل باشند و فکر کنند اگر سرمایه سود میبرد ما هم میبریم:
«رنانی: موضوع اصلی آن است که در ایران طبقه متوسط به لحاظ اقتصادی شکل گرفته و میتوان آن را دسته بندی کرد اما طبقه متوسط زمانی کارکرد توسعهای خواهد داشت که مولد سرمایه اجتماعی باشد. هنجارپذیر باشد، تشکل ایجاد کند، به مسائل پیرامونی حساس باشد، نقد اجتماعی کند، نگاه اجتماعی داشته باشد و مسائلی از این دست… این طبقه متوسط فرهنگی اینگونه به مسائل نگاه میکند که مثلا؛ اگر هوا پاک باشد من هم سود میبرم، اگر صداقت در جامعه باشد من هم سود می برم. به عبارتی اینها مولد سرمایه اجتماعی هستند. بنابراین میتوان گفت که ما طبقه متوسط اقتصادی داریم اما عملا طبقه متوسط فرهنگیمان تحلیل رفته است. »
تعریف آقایان برای عینیت بخشیدن به طبقه ی «متوسط« دقیقا میانگین درآمداست. به گفته ی خسروی:
«پنهانشدنِ جایگاه افراد در مناسبات تولید، پشتِ پرده ی میزان درآمد، عبوراز این طبقات را تنها به میزان و معیاری کمّی وابسته می کند.» (افسانه و افسون…)
«رنانی: ببینید؛ مفهوم طبقه متوسط یک مفهوم کیفی است، اما هنگام شناسایی باید این مفهوم را کمی کنیم. به طور کلی برای بررسی طبقه متوسط باید مجموعه تغییراتی را که در ذهنیت، رفتار و عادات رفتاری، انتظارات، گفتمان، الگوی مصرف و الگوی زیست افراد رخ میدهد مورد ارزیابی قرار داد. علاوه بر اینها، تغییراتی در رابطه این گروه با قدرت و نگاهش به وضع موجود و آینده، رخ میدهد که آنها را از فقرا و اغنیا متمایز میکند. اما زمانی که میخواهیم این طبقه را اندازه بگیریم، مجبور هستیم یک شاخص را تعیین کرده و اندازه گیری کنیم. در این میان، دم دستترین شاخص درآمد سرانه است که طبق برخی تعاریف، کسانی که دارای اتومبیل شخصی باشند یا کسانی که در کشورهای در حال توسعه درآمد روزانه آنها بین ده تا ۵۰ دلار است و در کشورهای توسعه حدود ۸۰ تا ۱۰۰ دلار جزو طبقه متوسط قرار میگیرند. از نظر کلی هم وقتی جامعهای درآمد سرانه اش به بالای هشت هزار دلار برسد میگویند به این معنی است که طبقه متوسط دراین جامعه آن اندازه قوی شده است که بتواند این جامعه را به سمت توسعه به حرکت وادارد… به طور میانگین جوامعی که درآمد سرانه آنها بین ۸ تا ۱۰ هزار دلار باشد میشود جوامعی با طبقه متوسط گسترده هستند که از گرفتگیهای فقر عبور کرده و میتوانند مسیر توسعه را با سرعت مناسبی طی کنند. توجه داشته باشید که این گفته ها به آن مفهوم نیست که اگر متوسط درآمد سرانه جامعهای بین۴ یا ۵ هزار دلار باشد، آن جامعه فاقد طبقه متوسط است، خیر؛ آنها طبقه متوسط دارند اما این طبقه هنوز قوی نیست، بلوغ نیافته و گسترده نشده است… حالا اگر بخواه یم حجم و میزان طبقه متوسط را اندازه بگیریم مثلا بگوییم ۶۰ درصد یا۴۰ درصد میانی جامعه را طبقه متوسط تشکیل میدهند. جلایی پور: آقای رنانی همین شاخص درآمد سرانه را مطرح کردند که به نظر من هم معیار قرار دادن آن میتواند درست باشد. ما در جامعه امروز ایران یک کالبد حدودا۶۰ تا ۶۵ درصدی طبقه متوسط داریم. ارزیابیهایی که (تحلیل ثانوی) داشتم، در کشور ما حدود ۶ تا۷ درصد جمعیت در طبقه بالا و حدود ۳۰ درصد هم در طبقه پایین جامعه قرار میگیرند.»
در مصاحبه فوق الذکر این ایدئولوگهای هژمونیک تلاش دارند با توجیه و تفسیر و ارجاع به آمار و تحقیق، از مبانی کمی اقشار بینابینی – میانگین درآمد با نام وجه اقتصادی – و از مبانی رفتاری – میانگینی از خواسته های مدنی با نام وجه اجتماعی- طبقهای میانگین شده یعنی «متوسط» به تصویر بکشند. طبقهای در خدمتِ افق و چشماندازهای بورژوازی برای توسعهِ اقتصادی و سیاسی و گذار از بحران. این آقایان مثل همه مبلغان این ایدئولوژی با میانگین یا معدل گرفتن از درآمد – شاخص درآمد سرانه – و به حاشیه راندن طبقه بورژا و کارگر و عینیتبخشیدن به واقعیت اجتماعی و تاریخیِ لایه ها، قشرها یا طبقاتی از جامعه ی بورژواییِ معاصر، طبقهای به نام طبقه «متوسط» را در باور جامعه میپرورانند و ماهیت سلبی آن را با عمومیت بخشیدن میانگینی از درآمد ایجابی، القا میکنند.
«تلاش بنیادین ایدئولوژی «طبقه ی متوسط« دقیقاً در این راه است که با نفی و انکار این هویت سلبی و پردهانداختن بر آن، برای لایه های واقعی میانی، هویتی ایجابی دستوپا کند و با بزرگکردنِ ابعاد و حجم آن، به این هویت ایجابی مشروعیتی تجربی ـ آماری ببخشد. نقطه ی عزیمت هردو راهکار اصلیِ ایدئولوژی «طبقه متوسط«، دقیقاً همین هویت سلبیِ جایگاه لایه های میانی است. این دو راهکار که دست در دست یکدیگر و در میانکنشی تقویتکننده و برانگیزاننده ی یکدیگر به پیش برده میشوند، عبارتند از: یک) فربهکردن طبقه ی «متوسط« و گستراندن ابعاد آن به ـ تقریباً ـ کل جامعه ی بورژوایی از طریق لاغرکردنِ نهایتها؛ دو) تبدیل جایگاه میانی به جایگاه میانگین… ایدئولوژی «طبقه ی متوسط«، معیار تعریف و تمیزطبقه ی «متوسط« از طبقات دیگر را میزان درآمد افراد قرارمیدهد. و با تعیین مقدار و عددی میانگین یا متوسط ــ مسلماً با اتکا به داده های آماری و تجربیات و پژوهشهای میدانی و جدولها و منحنیها ــ به عنوان مرکزی که در شعاع آن، طبقه ی متوسط تعریف میشود، این طبقه را وضع میکند. هرچه این شعاع بزرگتر باشد، وسعت طبقه ی «متوسط» بزرگتر است. »(افسانه و افسون…)
برخی معتقدند طبقه ی «متوسط» موضوع جدیدی نیست، افسانه هم نیست، بلکه همان است، که مارکس به نام خرده بورژوازی و اقشار میانی تعریف کرده است. البته که مارکس خرده بورژوازی یا گروه میانی را واقعیتی انکارناپذیر در جامعه ی بورژایی می داند. واقعیتی که میانی بودن و سلبی بودنشان را مرتبط به جایگاه آنها در روابط عینی مناسبات اجتماعی می دانست. گروه میانی تعینی میانی دارند چون در توزیع سه گانه ی درآمد بین مزد و سود و رانت، درآمد آنها معیار هویتبخش برای تعیین جایگاه اجتماعی شان نیست و منبع درآمدشان عموما سهمی از در آمد دو گروه کارگران – مزد – و سرمایهداران – سود و رانت- می باشد و خود هستنده واقعی در مبانی توزیع در آمد ندارند. مارکس نه برای این اقشار صفت متوسط و درآمد میانگین قائل شد و نه آنها را «موتور توسعه» و «منادی آزادی» نامید. آنها را طبقه یا گروه یا اقشار میانی و بینابینی گفته است و نه هرگز«متوسط» و این تمایز با استفاده averageبرای میانگین درآثار مارکس رعایت شده است. متوسط همان مفهوم میانگین است که مارکس برای سرمایه با عنوان ترکیب میانگین سرمایه هم به کار برده، حال آنکه برای قشر یا گروه میانی از اصطلاح Mittelklasse یا میانی استفاده شده است و در هیچ متنی ازمارکس دیده نشده است که برای توصیف طبقه یا اقشار میانه از صفت average استفاده یا میانگین (متوسط) در آمد برای آنها قائل شود. خسروی در یاداشتهای همان مقاله بر این مهم تاکید کرده است :
« (این تمایز کم اهمیت نیست. جایگاه یا هستندهای میانی، همیشه جایگاه و هستندهای واقعاًموجود است، در حالی که مقدار میانگین لزوما چنین نیست و همیشه بر واقعیتی موجود دلالت ندارد. اگر بگوییم خانواده هایی که در یک جامعه ی معین دو کودک دارند، در بین کل خانواده ها جایگاهی میانی دارند، این خانواده ها, و تعداد کودکان آنها به طور واقعی، اما اگر بگوییم میانگین تعداد کودکان در کل خانواده ها به طور متوسط یا در میانگین مثلاً ٢/٤ – دو، ممیز چهار – تاست، این تعداد کودک، واقعیت وجودی ندارد. ) » (افسانه و افسون…)
هر دو – مصاحبه کنندگان- به صراحت بر وجه اقتصادی معینی به عنوان معیار تشخیص متوسطها، توافق دارند، و آن را میانگین یا متوسط درآمد مینامند که گرچه برای غالب افراد میانی واقعیت وجودی ندارد اما با کاربرد شاخص درآمد در گزارشات اقتصادی دولت چون چتری فرا گیر۶۵٪ جامعه را هویت اقتصادی -«ایجابی » میبخشد و هدف این افسون را برای لاغر کردن طبقات اصلی و بخشیدن هویت «سلبی» به آنها فراهم می سازد. آقایان در تعیین مبانی اجتماعی – سیاسی نیروهای جامعه نیز واقعیات را پنهان میکنند و با قائل شدن جایگاه بسیار محدود کنش اجتماعی برای دو طبقه اصلی، سعی میکنند، هویتی اجتماعی مستقل به طبقه ی «متوسط» دهند، لذا با قطعیت و باور، کارگران را برده هایی نشان میدهند که بهکل اخته و بیتاثیر و صرفا عرضهکننده نیروی کارند، سرمایهداران را هم غرق در رفاه، بیآزار اما بخشنده و حامی مالی معرفی میکنند به طوریکه در کل جامعه، این طبقه ی «متوسط» است که نیروی اصلی و حامل اصلی» آزادی و رفاه و توسعه» می شود. واقعا همه چیز وارونه شده است:
«همه چیز وارونه می شود و در این وارونگی میدان تاخت و تاز ایدئولوژی «طبقه ی متوسط» فراختر و بی مانع تر خواهد شد، گستراندن وسعت طبقه ی «متوسط» به بزرگترین طبقه ی جامعه ی بورژوایی، به اکثریت افراد این جامعه، این طبقه را به گهواره و مهمل آزادی، قانونگرایی و تساهل مبدل می کند، وضعیتی که بیان سیاسی خود را در دمکراسی، و عمدتاً در دمکراسیِ پارلمانی می یابد. »(افسانه و افسون…)
«رنانی: در ادامه صحبتهایم میخواهم تعریف آقای دکتر جلایی پور از طبقه متوسط را تکمیل کنم. ایشان اشاره کردند که طبقه متوسط گروه ی است که نیاز معیشتیاش تقریبا مرتفع شده و پس از آن به سمت نیازهای متعالیتر مثل مشارکت حرکت میکند. میخواهم مجموعهای از ویژگیهای دیگر را نیز به این تعریف بیفزایم. مثلا طبقه متوسط برای تغییر انگیزه دارد. انگیزه مستمر برای تغییر دارند. نه اغنیا انگیزه مستمر تغییر دارند و نه فقرا، این طبقه متوسط است که چنین انگیزهای دارد. فقرا آنقدر درگیر مسائل روزمره خود هستند که انگیزه تغییر مستمر نداشته و برای بهبود وضعیت خود مشارکتی در نهادهای مدنی نمیکنند. اغنیا هم از وضعیت خود رضایت داشته و آن را حفظ میکنند. آنکه انگیزه تغییر دارد طبقه متوسط است که نه »چه کنم؟ چه کنم؟» روزانه فقرا را دارد نه رفاه رخوت آور و انگیزه کش اغنیا را. این گروه نسبت به آینده امیدوار است. سرمایه مالی و انسانی توسعه را اغنیا فراهم میکنند، نیروی کار توسعه را فقرا و نیروی انگیزاننده، پدید آورنده و فکری توسعه را طبقه متوسط…. بنابراین باید بگوییم که طبقه متوسط به نوعی به توسعه شهری و توسعه صنعتی وابسته است. طبقه متوسط وارد مصرف انبوه میشود و در واقع به نوعی شکل دهنده مصرف انبوه است. فقرا متقاضی کالاهای صنعتی نیستند زیرا توان مالی آن را ندارند، اغنیا هم مصرف کننده انبوه کالاهای تولیدی وصنعتی نخواهند بود زیرا تقاضای آنها عمدتا معطوف به کالاهای لوکس است. این طبقه متوسط است که مصرف کننده انبوه برای تولیدات صنایع معمولی و فناوریهای متداول خواهد بود. مجموعه اینها موجب میشود که یک الگوی مصرف و سطح زندگی مشخصی برای طبقه متوسط شکل بگیرد. جلایی پور: جامعه مدرن بعد از مشروطیت شروع به شکلگیری کرد و دولت مدرن با روی کار آمدن رضاشاه تقریبا پدیدار شد. اما در همان دوران رضاشاه، طبقه متوسط هنوز خیلی کوچک بود. بعد از اصلاحات ارضی بود که طبقه متوسط شروع به گسترش کرد که مهمترین اقدامی که در اصلاحات ارضی صورت گرفت این بود که نیروی کار وابسته به زمین، از زمین آزاد شد. این گروه زمینهای خود را فروخت و به شهر آمد و تبدیل به کارگر کارخانه ها شد. فرزندان آنها مهندسان کارخانه شدند و نوه هایشان بخش خدمات را گسترش دادند. یعنی همان نیروی کاری که از روستا به شهر مهاجرت کرد، آرام آرام طبقه متوسط را شکل داد.»
«بدیهی است که این معیار- میانگین درآمد- نیز نمیتواند خود را از هویت سلبی لایه های میانی خلاص کند، زیرا ناگزیر است، علیرغم میل وافرش به بزرگیِ شعاع این دایره، بخشهایی را بیرون از آن قراردهد: لایهای پائینی که شامل افرادبسیار کم درآمد، اعم از کارگران و بیکاران و مستمندان و خانه بدوشان ــ و بسته به زمان و مکان: بیخانمانان و گورخوابان ــ و لایهای بالایی که درآمدها و ثروت سرشار و نجومی دارند، بقیه، هرچه هست، در این میانه، طبقه ی»متوسط« است؛ اما هویتش نه در بینابینی بودنش، بلکه در درآمدِ متوسط آن است. »(افسانه و افسون…)
در این نگرش کارگران نامولد – مهندسان و بخش خدمات از نظر رنانی – طبقه ی »متوسط« را تشکیل می دهند. فقرا نیزطبق اظهارات جلالی – ٣٠٪ بخش پائین – کارگران مولد هستند، که از نظر این ایدئولوگها با حداقل حقوق یا در کارخانجات کار میکنند یا بیکار و درفقر مطلق به سر میبرند. این کارگران از نظر آقایان – انگیزه تغییر ندارند مصرفکننده انبوه نیستند و فقط با جسمشان کارمیکنند – نگاه ی توهینکننده و حیوان واره به طبقه کارگر که مدعی است از نیروی کاری که از بند فئودال آزاد و برای عرضه آزاد نیروی کارش از روستا به شهر مهاجرت کرد فقط ٣٠ ٪ کارگر شده اند: «کارگران یدی بدون انگیزه و راکد» و بقیه آرام آرام به طبقه ی »متوسط« تبدیل شدهاند. طبقهای که از بورژوای رانت خوار تا کارگران نامولد، ٦٥ درصد جامعه و در حال گسترش و فربه شدن القا می گردد. سازوکار این دکترهای جامعه شناسی، طبقه کارگر را محدود و درسایه قرار می دهد. همچنانکه بورژوازی را هم به قدرتهای بالای اقتصادی نادیده محدود کرده است و بقیه آن هم با نام رانتخواران، بورژوازی ملی ورشکسته یا بورژوازی مستغلات در این میانگین درآمدی جا خوش میکنند و بدون مورد پرسش قراردادنِ خودِ مناسبات تولید، رابطه ی سلطه و استثمار، دست بردن به ریشه ی فقر، نابرابری، استثمار و ستم طبقاتی، درفضای شدیداً مهآلودِ ایدئولوژیِ «طبقه ی متوسط»، گم میشوند.
«… همچنین بدیهی است که به دلیل گستردهبودنِ طیفِ سطح درآمد که از مرز فقر تا مرز ثروتهای نجومی، از مرز کارمندان ساده ی بانک تا مدیران ارشد صنعت و تجارت و حوزه های اداری و نظامی و قضایی و حتی سرمایهدارانِ «مظلوم« بیرون از قدرت را دربرمیگیرد، ایدئولوژی«طبقه ی متوسط» ناگزیر است ــ در انواع و اقسام «نظریه»های جامعهشناسانه ــ لایه ها و بخشبندیهای درونی شگفتآوری را عرضه کند. » (افسانه و افسون…)
آقایان در سال اول انتخابِ روحانی که اعتماد به اصلاحات ترک برداشته است، لایه ها و بخشبندیهای شگفتآوری را در این مصاحبه عرضه میکنند. آنها با پنهان کردن جایگاه افراد در مناسبات تولید و برای هر چه بیشتر فربه کردن طبقه ی «متوسط»، حتی بورژوازی رانتخوار، مستغلات و رانتی حکومتی را متوسط ارزیابی، اما جهت توجیه به طبقه ی «متوسط »منفی («متوسط» درون حکومتی یا محافظهکاران غیر مدنی یا هسته قدرت) و طبقه ی «متوسط» مثبت (مدافعان مدنیت و مشارکت سیاسی) متوسل میشوند. آنها ابتدا ۶۵٪ مردم – اکثریت – را در قالب طبقه ی «متوسط» قرار میدهند. سپس آنها را بین دو جناح تقسیم میکنند یکی بد، در قدرت و مسبب وضعیت موجود که به قول آقایان درآمدش بالای میانگین تعریف شده و دیگری خوب، بیرون قدرت و درآمدش، میانگین تعریف شده و پایینتر است. به این ترتیب در قالب واژه مثبت، کارایی وجوه فرهنگی سیاسی القا شده به طبقه ی «متوسط» – مدنیت وهنجارمند بودن ـ برای کنترل بحران وحفظ نظام سلطه، حفظ و پیوسته بازتولید میشود:
طبقه ی «متوسط »منفی
«جلایی پور: یک زمانی تصور میشد که برای حل مشکل طبقه متوسط، اگر این گروه را به طبقه متوسط جدید و سنتی، تقسیم کنیم شاید مشکل حل شود اما نشد… در طبقه متوسط، لایه هایی وجود دارد که برای ما در جامعه قابل مشاهده است، برخی از این لایه ها حامل عناصر مثبت طبقه متوسط و برخی واقعا برضد آن است. لایه نخست – طبقه متوسط سنتی –مغازهداران و فروشندگان- که ستون و تکیهگاه هسته اصلی قدرت در کشور و هسته اصلی قدرت سیاسی است. لایه دوم؛ به لحاظ یافتن نقش در توزیع منابع رانتی اثرگذار… در حال قدرت یافتن در حوزه اقتصادی و چه بسا در سایر حوزه ها هستند. من اسم این لایه را طبقه متوسط دردست گذاشتم یعنی نه طبقه متوسطی است که حامل ارزشهای مدنی و برابری خواهانه طبقه متوسط باشد و نه طبقه متوسط سنتی، حکومت نیازمند یک «طبقه متوسط» در دست است که وفادار بماند. این گروه را شامل افرادی میدانم که منابع و امکانات کشور را تحت عنوان خصوصیسازی یا همان خودمانیسازی در اختیار میگیرند. اینکه در سالهای گذشته از هولدینگهای اقتصادی بزرگ مثل سازمانهای بازنشستگی نیروهای امنیتی و قرار گاه مهندسی خاتم دفاع میشد قصد این بود که یک لایه «طبقه متوسط» خودی ایجاد شود… لایه هفتم؛ یک لایه قابل توجه را شامل میشود که من اسم آن را لایه رانتی و کارچاق کن گذاشته ام.»
طبقه ی «متوسط»مثبت حامی مدنیت
«جلایی پور: لایه سوم طبقه متوسط اداری. این گروه افراد زیادی را شامل میشود که به سه بخش متوسط بالا و میانه و متوسط پایین تقسیم میشوند. حرفه ای های این لایه، مثل کارشناسان ارشد و متخصصان، نیروهای رامیبرای حکومت نیستند. این گروه مثل لایه قبل چندان در دست نیستند؛ در واقع دو زیستند. لایه چهارم؛ که بخش واقعا مهمی است، صاحبان حرفه ها و خدمات…. لایه پنجم، را میتوانیم به همراه آقای دکتر اطهاری بورژوازی مستغلات نامگذاری کنیم… لایه ششم؛ همان تولیدکنندگانی هستند که متاسفانه در هشت سال اخیر به شدت ضربه خوردند.افراد این لایه بیشتر حامی مدنیت هستند…. اینها به واقع میتوانند منعکسکننده طبقه متوسط با همان بار مثبتش باشند. لایه هشتم؛ که از طریق فعالیتهای فرهنگی، آموزشی و هنری معیشت خود را تامین کرده و زندگیشان را اداره میکنند. رنانی: در طبقه متوسط غیرمتصل به دولت، به رغم تقسیم بندی آقای دکتر، میتوان یک تقسیمبندی دیگری شامل؛ مدیران، کارشناسان و تکنسینها، خویش فرمایان بخش خدمات داشت که طبقه متوسط مستقل از دولت و حساس را تشکیل میدهند.»
در پایان مصاحبه هم آقای محسن رنانی با چشم بستن برشدت بحران اقتصادی که باعث بی رنگ شدن تابلو رنگ و روغن خورده ی طبقه ی «متوسط» شده است، عدالت اجتماعی را، حاکمیت ایدئولوژی» طبقه ی متوسط« در ۸۰ درصد جامعه اعلام و از تضعیف طبقه ی »متوسط« یا لنگر تعادلی کشور، «خیرخواهانه« احساس نگرانی نموده، ثبات و عدالت را در گرو فربه کردن طبقهای اعلام می کند که افسونش، برای سرمایه ثبات و تعادل میآورد:
«…به لحاظ آرمانی، ما نتوانستیم به آن عدالت اجتماعی که در انقلاب شعارش را می دادیم برسیم. ما امروز با جامعهای که۸۰ درصد افرادش «طبقه متوسط» و اخلاقی باشد، فاصله داریم. ما یک جامعه متعادل نداریم. من نگران این هستم که در گام دوم هدفمندی یارانه ها، دوباره «طبقه متوسط» ضعیف شود در حالیکه این طبقه لنگر تعادلی کشور است. بنابراین هم اکنون تنها باید به فکر ایجاد ثبات بود.»
ایدئولوژی »طبقه ی متوسط« ٤۰ سال قبل با پشتیبانی مبارزین ضد امپریالیسم چپ و نیز نهادهای مدافع سرمایهداری «ملی و غیر وابسته» بر اسب اسلام سوار شد، دو دهه اخیر اسب اصلاح طلبی را به خدمت گرفت و امروز بر اسب ضدیت با اسلام، ملیت و شورشهای خیابانی مردمِ افسون شده سوار است. همانقدر که دیروز ضدیتش با امپریالیسم، استقرار حکومت امت، سوسیالیسم شریعتی و گفتمان قانون و اصلاحات، رویا و افسانهای بود که به مردم باورانده شده بود. امروز هم دموکراسیخواهی، آزادیطلبی، ایران و آریاییگری، اکثریت جامعه را افسون کرده است. متاسفانه ایدئولوژی «طبقه ی متوسط» یک قرن و اندی ست از آثار شکست جوامع شوروی نیز خون مکیده و مبارزه طبقاتی را در سایه افسون عجیب خود، پی در پی در مسلخ حکومتهای به اصطلاح مردمی به انحراف کشانده است.
«اینکه ایدئولوژی بورژوایی موفق میشود تأویل و تفسیر و بنابراین مقدمات و ملزومات خود از«زندگی بهتر» را در سطوح غیرعقلایی (رفاه، خوشبختی، منزلت)، در سطوح عقلایی (تطابق با ذات و ماهیت و حقوق طبیعی بشر) و در سطح سیاسی(دمکراسی) بر دریافت اعضای لایه های میانی، وحتی طبقه ی کارگر غالب کند، نه تنها ناشی از شکست بدیل جوامع نوع شوروی، بلکه ناشی از همهنگامی بحران تئوری و بحران چشماندازِ تاریخیِ رهاییِ انسان در زمانه ی ما نیز هست. در دیالکتیکِ تأثیر بلامنازعِ ایدئولوژی بورژوایی بر شکست جوامع نوع شوروی، تأثیر انکارناپذیر ناتوانیِ الگوی این جوامع و بحران چشمانداز تاریخی بر موفقیت بورژوازی در بیرونآمدن و جان بهدر بردن از جنگها و بحرانهای ویرانگر سرمایهداری را نباید نادیده گرفت. بنابراین فربه شدنِ ایدئولوژی «طبقه ی متوسط» و احاله ی نقش تعیینکننده و دورانساز به آن، فقط ناشی از توانایی ایدئولوژی بورژوایی یا قدرت، غنا و انسجام «نظریه»های مدافع آن نیست، بلکه ناشی از ناتوانی نظریه ی انتقادی و رادیکال نیز هست.» (افسانه و افسون…)
ناتوانی نظریه انتقادی و رادیکال، به افسون طبقه ی «متوسط» امکان داه است برای حفظ نظام سلطه نمایشهای مختلف اجرا کند و چون باور به اصلاحات به سرآمده است، به سرعت چهره عوض نموده، وچنانکه این روزها شاهدیم زیر پوست شهر بزک و دوزک جدید کند. امروز، همین ایدئولوژی، آرایش شده به مدرنیسم و سکولاریسم، با تبلیغاتِ گفتمانی و غیرگفتمانی و بر بستر نهادهایی مثل خیریه، ان جی او، رسانه ها (هشتکها و سایتهای طرفدار جمهوری، حکومت قانون، حکومت مردم بر مردم، آمدنیوز و صدای مردم)، مجامع روشنفکری (تحصیلکردگان رده بالای دانشگاهی، اساتید، وکلا و نویسندگان)، نخبگان ایدئولوگ خارج نشین و…. باور اکثریت مردم را، در سوء استفاده از اعتراضاتِ خیابانی و بتوارگی اعتصاب و تجمع در تصرف دارد. این ایدئولوژی با پنهان کردن واقعیت استثمارحداکثری در مناسبات اجتماعی، عینیتی از اختلاس، دزدی، توحش و جنایت حاکمیت مذهب، منتزع و با افشاگری و تکرار، به نام حکومت ضد مردمی آخوندها، درباورها نشانده است. باوریٍ دامن زده می شود که آخوندها دزد سرِگردنه و نه حافظان مناسبات سلطهاند. باوریٍ دامن زده می شود که اکثریت جامعه ایران با براندازی وباز پس گرفتن ثروت طبیعی کشور، ظرفیت «متوسط» و مرفه شدن دارند و این «متوسط»ها میتوانند کشور را به تعادل و رفاهِ فیلمهای ماهوارهای امریکایی برساند. افسون این رویا، امروز میتواند هر نوجوانی را هیپنوتیزم و به رقص، شورش خیابانی و صفِ ضد آخوند بکشاند، افسونی که قدرت تهیجش یک روز کاریزمایی مذهبی بود و امروز کاریزمایش انتزاعی نادیده و ناشناخته به نام حکومتِ مردم بر مردم است. این افسون ماهیت سلطه سرمایه برای کسب حداکثر ارزش اضافه و کاهش وحشتناک ارزش نیروی کاررا، پشت پرده مهآلود و سرا پا خشم نسبت به توهش داعشی و اختلاسهای میلیاردی روحانیت و آقازاده هایش، پنهان کرده است. اهمیت بازشناسی افسانه این افسون هزارچهره – ایدئولوژی- چنان است که به نظر من در جایگاه قویترین ابزار سرکوب طبقه کارگر در جامعه امروز قرار میگیرد و اگر بر شناخت تاریخی ونظری آن همت نکنیم، چه بخواهیم چه نخواهیم مست شراب افسون کننده آن، بازهم تاریخ تکرار خواهد شد.
رهایی از افسون عمیق طبقه ی «متوسط»، نیاز به نقدی رادیکال وریشهای از خود ایدئولوژی دارد. آنچه در کتاب نقد ایدئولوژی آغاز شده است و امید می رود توسط دیگران ادامه وگسترش یابد.
«کار نقد، انکار هستی واقعیِ این لایه های میانی نیست، بلکه نقد ایدئولوژیِ «طبقه ی متوسط» و نقد ایدئولوژی های طبقه ی »متوسط« است: نقد ایدئولوژی ای که افسانه ی «طبقه ی متوسط» را می آفریند و نقد ایدئولوژی هایی که این افسانه، زادگاه و پایگاه آنهاست.»
منبع: اخبار روز
لینک در تریبون زمانه
در همین زمینه
نیمی از این مقاله نقل قول های مستقیم از مقاله آقای کمال خسروی با اغراقهای ستایش آمیز و به شدت غیرعادی است (نمونه: مقالات … [خسروی[، گامی فراتر از کالینیکوس در نقد ایدئولوژی «طبقه متوسط»اند.) نیمه دیگر اما با کمال تاسف مانند بازنویسی ستون نیمه پنهان کیهان چاپ تهران در افشای افراد و نهادها و نشریاتی است که نویسنده ایدئولوگ طبقه متوسط خوانده است . انگیزه ستایشهای اغراق آمیز را شاید بهتر است با روانکاوی تشخیص داد. اما حمله هیستریک به مخالفان فکری به هیچ وجه حتا قابل توجیه هم نیست. اطلاعات نادرست در مقاله بسیار است. مثلاً از موسسه ای که کارش گذاشتن کلاس شعر و داستان نویسی و برگزاری جایزه شعر و مانند اینهاست به دلیل این که یک بار هم کلاسی برای جواد طباطبایی گذاشته به عنوان نهاد ایدئولوژیک وابسته به طباطبایی یاد کرده و یا یکی از استادان اخراجی دانشگاه را که در 10 سال گذشته 8 ساعت در یک مؤسسه خصوصی تدریس کرده به عنوان کسی که هم اکنون همکار موسسه یادشده است ذکر کرده است. مثالهای متعدد دیگری در مورد داده های غلط و نادرست و دارای جهتگیری خاص مقاله می توان زد. اما با توجه به این که نویسنده با نامی ناآشنا هویت اصلی خود را پنهان کرده است قابلیت نقد را از مقاله گرفته است. چون هیچ کس را نمیتوان برای ارائه داده های غلط مقاله حاضر مورد سوال قرار داد. اما انتظار از سایت زمانه انتشار این مقاله نیست. با سپاس از رادیو زمانه
abdi / 07 October 2018
موضوعی در این مقاله به شدت آزاردهنده است و باعث شد نظر حاضر را هم بنویسم. نویسنده ازجمله روشنفکرانی را هم که در اینجا تخطئه کرده مصطفی رحیمی است. بد نیست بدانند که شاید آخرین مقاله ای که مصطفی رحیمی در اطلاعات سیاسی ـ اقتصادی آن زمان نوشت مقاله ای بود که در آن اصلاحات بازاری در ویتنام را نقد کرده بود و آن را مخالف آرمانهای انقلاب رهایی بخش ویتنام دانسته بود. اگر نویسنده کمی با تاریخ معاصر ایران اشنا بود و از نامه سرگشاده رحیمی به آیت الله خمینی با عنوان چرا با جمهوری اسلامی مخالفم اطلاع داشت شاید این گونه به قول شاملو آشتفشان روشن زخمی نمیشد. فقط با خواندن (نوشتن؟) یک مقاله و جستجوی ساده اسامی در گوگل و چند شعار انقلابی نمی توان مقاله نوشت. شاید نویسنده طرفدار مبارزه طبقاتی از همان جنس افرادی هستند که ابتدای انقلاب می گفتند مسأله حجاب مسأله زنان طبقه کارگر نیست و این ایام سیاه را برای ما به وجود آورده اند. نویسنده حاضر در کنار اسامی چند روشنفکر نئولیبرال اسامی دیگری را هم شاید برای تصفیخ حساب شخصی شاید هم از سر جهل و نادانی آورده اند و به این ترتیب با راست ترین جناح حاکمیت ایران همصدا شده است. بازهم تاکید می کنم از سایت رادیو زمانه انتظار پاسخگویی دارم چون این مطلب سخیف از یک اسم مستعار را منتشر کرده است.
−−−−−−−−−−−−
ویراستار: این مقاله در تریبون زمانه منتشر شده است. هر روز یک مقاله از تریبون در سایت اصلی بازنشر میشود. این دست مقالات سفارش زمانه نیستند. در بازنشر آنها به تنوع قلم و دیدگاه توجه میشود. در این مورد در صفحه “از تریبون” هر بار تذکر لازم در این مورد که زمانه مسئول مقاله منتشر شده در صفحه نیست داده میشود.
abdi / 07 October 2018
این سخن درست است که :/ فربه شدن طبقه متوسط فقط ناشی از توانائی ایده ئولوژی بورژایی نیست بلکه از ناتوانی نظریه انتقادی ورادیکال نیز هست !/ باید توجه کرد که بخش متوسط از زمان مارکس تا امروز دیگر یک لایه میانی اندک نیست بلکه با توسعه و پیشرفت صنعتی واتوماسیون ما شاهد کاهش نیروهای مولد و افزایش شدید بخش متوسط جدید هستیم که اکثریت مردم جوامع پیشرفته صنعتی را تشکیل میدهند . مارکس گمان میکرد که باتوسعه صنعتی این طبقه پرولتر است که اکثریت جامعه را تشکیل میدهد پس کسب قدرت سیاسی حق این طبقه است ولی حالا این طور نیست . در مورد ایران اوضاع جوری دیگر است بخش متوسط ما بخش عظیمی سنتی با باورهای ارتجاعی و بخش قابل توجهی کارمندان وابسته به دولت و شبه دولت و ارگان های قدرت اند که درنظام سرمایه داری گسترده دولتی رانتی و فاسد خلق شده و خصلتهای ویژه خودرا دارند! . اصلاح طلبان هم بورکرات های دولتی اند و نظریه پردازی و دیدگاهشان مصلحت اندیشانه و عافیت طلبی است و چون ریشه تحولات جامعه را فرهنگی میدانند ( مانند دینداران ) اصلاحات فرهنگی و سیاسی را عمده میکنند و به تولید صنعتی که به گسترش نیروهای مولد میانجامد اهمیت نمیدهند . با این وضعیت پیچیده به نظر راهی جز برداشتن موانع توسعه در حوزه تولید صنعتی نداریم و این کار با سرمایه داری دولتی رانتی و فاسد میسر نیست بی شک رشد صنعتی مقدم بر هر چیز است تا نیروهای مولد واقعی بخش متوسط سنتی را که مانع بزرگ پیشرفت است به عقب براند . متاسفانه این کار در حاکمیت استبداد دینی و مقاومت در نوگرایی به مراتب دشوار تر از نظام قبلی ایران است .
bijan / 08 October 2018
ویراستار عزیز رادیو زمانه
توضیح شما در مورد بازنشر مقالات از تریبون زمانه منطقی است. اما توجه داشته باشید در این مقاله خاص نویسنده ای با اسم مستعار برای اشخاصی با اسامی واقعی نسبتها و بعضاً اتهاماتی قائل شده است. طبعاً اگر همه در کشوری قانونمند زندگی میکردیم بعضی از مطالب مطرح شده در این مقاله حتی بار کیفری حقوقی داشته باشد. حالا که متاسفانه جمعی پراکنده در این سو و آن سوی جهان هستیم. خودمان باید از نشر چنین مطالبی خودداری کنیم یا آن که از نویسنده بخواهیم مواردی را که شامل اتهام زنی به اشخاص (حقیقی و حقوقی) است از نوشته حذف کند. خواننده هوشمند با خواندن این مقاله متوجه نویسنده واقعی و نیز انگیزه احتمالی او برای کنار هم قرار دادن بعضی چپ ها در کنار نئولیبرالها می شود. اما این انتظار از ویراستاران هوشمند نشریات و سایتها می رود که فضای خود را در اختیار انتشار مسایل حقیر فردی در پوشش نقدهای اجتماعی قرار ندهند.
abdi / 08 October 2018
جامعه روشنفکری ایران در داخل و خارج طی این سالها کوشیده با سنت نامبارک اتهامزنی درطرح بحثهای سیاسی در رسانههای پیشرو و حتی میانهرو مقابله کند و در انتخاب مقالات و یادداشتها معیارهای حداقلی گفتگو و نقد را رعایت کند. انتشار این نوشته در سایت شما خلاف رویه عمومی سایت زمانه و روالی است که کم و بیش به انتظار عمومی مخاطبان شما تبدیل شده است. لطلفا بگذارید این نوع نوشتهها درهمان تریبونهای خودمانی و عقبمانده مربوطه منتشر شوند و فضایی که خودتان برای گفتگوهای جدی تر آماده کردهاید درمعرض سموم این نوع تفکر و تسویه حسابها قرار نگیرد. خوب است برای بازنشر مطالب دیگران هم معیارهایی منطبق بر سیاست عمومی همین سایت داشته باشید.
azam / 09 October 2018
نقل از بیژن:
“. با این وضعیت پیچیده به نظر راهی جز برداشتن موانع توسعه در حوزه تولید صنعتی نداریم و این کار با سرمایه داری دولتی رانتی و فاسد میسر نیست بی شک رشد صنعتی مقدم بر هر چیز است تا نیروهای مولد واقعی بخش متوسط سنتی را که مانع بزرگ پیشرفت است به عقب براند . متاسفانه این کار در حاکمیت استبداد دینی و مقاومت در نوگرایی به مراتب دشوار تر از نظام قبلی ایران است .”
پس قرار است که حتما انقلابی انجام شود. برای این انقلاب باید ابزار تهیه کنیم. تولید صنعتی می کنیم تا پرولتر خلق کنیم. پرولتر خلق میکنیم تا انقلاب خلق کنیم.
با عرض معذرت، و با احترام به بیژن گرامی،
مرده شورِ این استدلال چپ اندر قیچی را ببرد.
بگذریم که باز هم این بدبختهای فقیر بیچاره ( تو بخوان خلق قهرمان، یا پرولتر های پیشتاز) اند که ابزارِ انقلاب کردن مشتی “شورت کاتیست”، عشقِ انقلاب و حرافی میشوند که شاید در همه ی عمر، دستشان به بیل و کلنگی و چکشی نخورده است.
بله! این ها طبقهی انقلاب سازند، این ها خوکانِ قلعهاند، اینان پیشاهنگان اند.
مرده شور
=====================
با هر دو ایراد عبدی گرامی موافقم.
نویسنده، حتما باید به رواندرمانگر سر بزند، شاید از دست او کاری برآید.
متن شان را تا نصفه خواندم و از طعنههای پشت سر هم اش که کیهان را به یادم میآورد سرگیجه ی کیهانی-تاریخی ام عود کرد و خواندن نوشته ای یاوه و هرزه را کنار گذاشتم.
علی محمدی / 09 October 2018
حرف مفت فراوان است.
تعین نرخ در وسط دعوای مارشالینگ صحنه ی تنازعات کلان سیاسی و راهبردی، کار آسانی است و تعیین تکلیف نظری ی حرافانه در مورد طبقات و موقعیت شان ، از آن آسانتر.
اما اگر آدم ، آدم باشد، باید بفهمد که طبقات متشکل از آدم ها است. و آدم ها را با چوب تحلیل نشاید راند.
این ها پوست و گوشت و خون دارند و نشاید که با یک تحلیل این وری یا اون وری، حذف و ایجادشان را طالب باشیم.
این ها ، با حرف های همچو من و تویی هم بوجود نمیآیند و برچیده هم نمی شوند.
با دوران خیال پردازی ها بهتر است وداع کنیم.
علی محمدی / 09 October 2018
در پاسخ به آقاي عبدي :
شما از کجا با اطمینان ادعا می کنید که نام «فرنگیس بختیاری» نامی مستعار است؟ خوانندهی این مقاله از کجا باید تشخیص بدهد که «فرنگیس بختیاری» نامی مستعار است و «عبدی» نامی مستعار نیست. بعلاوه اگر نویسنده ای برای رعایت ملاحظات سیاسی و امنیتی از نامی مستعار استفاده کند، چه ایرادی دارد؟ مهم نظر و استدلال است که می توان با آن موافق یا مخالف بود. مواردی هم که مطرح شده است در مورد دیدگاه فکری افراد می باشد و پست و موقعیتی که دارند و قابل کتمان نیست.
در كشوري كه اختناق حاكم است و هركس را كه كوچكترين اعتراض كند با چوب شروط “اگر و مگر ” قانون به چوبه اعدام مي سپارند شما چگونه از قانون صحبت مي كنيد آيا انتظار داريد همه نشريات و سايت ها طبق قانون مرتضوي هر صدايي را در گلو خفه كنند و فقط کسانی حق دفاع از خود را داشته باشند که در پناه همین قانون آزادانه حق نوشتن دارند .
به نظر من كه مقاله جالبي بود . دست این سایت هم درد نکند که این امکان را ایجاد کرده است که همه نظر خود را بیان کنند .
فریدون .س / 09 October 2018