برگرفته از تریبون زمانه *  

دوازده سال از انتشار این کتاب فدریچی گذشته است و با آنکه فمینیسم در حال تجربه یک دوره بنیادین رنسانس است، اما تلاش‌های هیلاری کلینتون برای شکستن «سقف بلند شیشه‌ای» هنوز هم از موقعیت ضد امپریالیستی و ضد سرمایه‌داری فدریچی و سایر طلایه‌داران فمینیسم طی دهه‌های گذشته عقب‌تر است. بعدازظهری را با فدریچی برای گفت‌وگو راجع‌به رؤیای به وقوع‌نپیوسته و میراث جنبش فمینیستی دهه ۷۰ گذراندم و اینکه چگونه تئوری‌های او درباره کار بازتولیدی همچنان در این روزها معتبر و مرتبط با شرایط است.

سیلویا فدریچی، محقق آمریکایی-ایتالیایی، معلم و فعال حقوق اجتماعی

سیلویا هر صبح برای دویدن از خواب بیدار می‌شود و همین شاید دلیل چابکی او را در سن ۷۴ سالگی نسبت به بسیاری از هم‌نسلانش توضیح دهد. در حالی‌که من را به اتاق نشیمن هدایت می‌کند، حین خوشامدگویی اینها را می‌گوید: «به‌تازگی مقاله‌ای درباره کسی‌که در بازی پوکمن‌گو (Pokemon Go) مرده خوانده‌ام. مثل اینکه کلی مسئله‌آفرین شده این بازی.» این زن الهام‌بخش نسل فمینیست‌های هزاره پیشین است، برای فکرکردن به اینکه چگونه با زنان از زمان قرون وسطی به‌واسطه اقتصاد رفتار شده. تعجب‌آور نیست که او هنوز هم به مسائل پیرامونش توجه زیادی دارد.

از اینکه انتشارات اتونومیا چند نسخه از کتاب ارزشمند فدریچی، کالیبان و ساحره: زنان، بدن و انباشت بدوی، فروخته است اطلاع دقیقی ندارم. اما بعید است که با چنین آماری هم بتوان تخمینی از تعداد خوانندگان این کتاب زد. نسخه‌های زیراکس‌شده آن را در اینفوشاپ‌ها دیده‌ام، یا پی‌دی‌اف‌هایی که آنلاین به اشتراک گذاشته می‌شوند یا نسخه‌های صوتی که در سفرهای جاده‌ای پخش می‌شوند و مانند یک راز و متن مقدس میان حلقه دوستان می‌چرخند. بسیاری آن را با عبارت ساده «همون کتابه راجع به شکار ساحره» می‌شناسند و همین امر شاید اهمیت پایدار این کتاب را سؤال‌برانگیز جلوه دهد، چراکه تنها درباره شکار ساحره‌ها نیست بلکه مروری تاریخی راجع به ظهور و گسترش سرمایه‌داری است.

به طور خلاصه، فدریچی با مارکس موافق است که شیوع سرمایه‌داری بدون صدها سال خشونت وحشیانه و نظم‌دهی به بدن‌های شورشی امکان رخداد نداشت. با این حال، او بحث خود را پیش می‌برد و نشان می‌دهد که چگونه شاهد انباشت مداوم نیروی کار و نیروی کار بالقوه هستیم، فرآیندی که برای تولید سوژه مطیع سرمایه‌داری امروزی لازم بود. او همچنین درباره اینکه سرمایه‌داری چگونه خود را حفظ می‌کند و به‌واسطه انباشت دائمی اولیه به رشدش ادامه می‌دهد بحث می‌کند؛ فرآیندی که طبق نظر مارکس، شرایط توسعه نظام سرمایه‌داری را خلق کرد. انباشت ابتدایی، شامل سلب مالکیت  میلیون‌ها نفر از ابزارهای امرار معاششان، چیزی نیست که فقط یک‌بار در زمان‌های خیلی دور رخ داده باشد؛ چیزی است که امروزه نیز به‌طور مداوم در حال رخ‌دادن است. به‌زعم فدریچی، انباشت ابتدایی تولیدِ تفاوت را هم دربرمی‌گیرد و به‌واسطه این تفاوت‌ها ـ سلسله‌مراتبی که بر مبنای جنسیت، نژاد و سن ساخته می‌شود، آدمیان را جدا و تقسیم کرده، عده‌ای را خانه‌نشین می‌کند و دیگران را به حاشیه می‌راند تا یک منبع دائمیِ کارگرهای جدید تولید و سرزمین‌های بیشتری را محصور کند ـ تحول اشکال استثمار ممکن می‌شود.

با پوزخند می‌گوید: «فکر کنم از ده سالگی فمینیست بودم.» وقتی نوجوان بوده خانواده‌اش به شهری کمونیستی مهاجرت کرده و او در محیطی تقریباً ضد روحانیت بزرگ شده است. عوامل دیگری نیز بر شکل‌گیری شخصیت او تأثیر داشته؛ پدرش معلم فلسفه بوده و تاریخ هم درس می‌داده، و برای او داستان‌هایی درباره رهبری ارتش‌ها توسط پاپ‌ها تعریف می‌کرده، اینکه روح مسیحیت بیشتر در ارتداد زنده بوده تا در کلیسا و اینکه مردم چگونه علیه سرکوب و اختناق کلیسا قیام کرده‌اند. از پدرش درباره جنبش الحادی آموخت و بعدها در کتاب کالیبان و ساحره از آن نوشت: «او کسی بود که به من گفت ملحدان کلیسای واقعی بودند.»

مانند خیلی‌ها مادر فدریچی هم خانه‌دار بود و همین او را از سرنوشت سنتی زنان می‌ترساند. مقابل انجام کارهای خانه مقاومت می‌کرد و همیشه با خواهرش سر شستن ظرف‌ها یا تمیزکردن خانه مشاجره داشت: «از همان سنین پایین برایم روشن شده بود که فرقی بین زن‌بودن و مردبودن وجود دارد؛ منِ دختر اجازه نداشتم هر کاری که دوست دارم انجام دهم. من نمی‌خواستم خانه‌دار شوم، چراکه فهمیده بودم این جایگاهی‌ست بدون هرگونه قدرت اجتماعی. سال‌ها دلم می‌خواست مرد باشم و هیچ علاقه‌ای به زنانگی نداشتم. اینکه شبیه مادرم باشم آخرین چیزی بود که می‌خواستم.» این تناقض کنایه‌آمیز و ترس از تسلیم‌شدن به سرنوشت مادر الهام بخش او شد تا به فمینیستی رادیکال با دغدغه ماهیت سیاسی کارخانگی تبدیل شود.

در ابتدا شک داشتم درباره رابطه با مادرش بپرسم، چون خیلی کلیشه به‌نظر می‌رسید. اما خودش باعلاقه شروع به صحبت در این‌باره کرد. وقتی از او می‌پرسم: «آیا آشنایی با فمینیسم رادیکال باعث فاصله بیشتر میان آن دو شده است؟» با یک نهِ محکم جوابم را می‌دهد: «کاملاً برعکس. فمینیسم من را با تفکر جدیدی درباره روابط قدرت و کار خانگی آشنا کرد، اینکه ارزش‌زدایی از کار زنان در سطح فردی و اجتماعی چه معنایی دارد. همین وادارم کرد که در رابطه با مادرم بازنگری کنم. از اینکه آنقدر ناسپاس بودم خیلی حس بدی داشتم. پس شروع کردم بیشتر به خانه سربزنم و در انجام کار خانه شریک شوم. این شروع ایجاد تغییری در رابطه‌مان بود و ما را به هم نزدیکتر کرد.»

فدریچی سال ۱۹۶۷ برای شروع دوره دکترا به دانشگاه بوفالو در ایالات متحده رفت. زمانی پیش از آن، محافل ابتداییِ موج دوم فمینیسم در نیویورک به راه افتاده بود.

طبق توضیحات جو فریمن، دهه شصت میلادی زنان جوان در گردهمایی‌های سوسیالیستی، ضد نژادپرستی و ضد امپرالیستی همدیگر را پیدا می‌کردند، و زمانی‌که زوج‌ها و رفقای جنسیت‌زده‌شان آنها را جدی نمی‌گرفتند گروه‌های خودشان را تشکیل می‌دادند. سال‌های ۱۹۶۷و ۱۹۶۸، اولین گروه‌ها به‌طور همزمان در شیکاگو و سیاتل شکل گرفتند. طی چند سال سخن آنها به گوش مردم در جاهای مختلف کشور رسید، از جمله به گوش فدریچی: «فمینیسم به‌عنوان یک جنبش واقعی طی تابستان و پاییز ۶۹ اوج گرفت، بعد از کنفرانس معروف SDS (دانشجویان برای جامعه دموکراتیک) در شیکاگو که از آن حزب چپ رادیکال Weathermen هم زاده شد؛ تعدادی از زنان کنفرانس را ترک کردند و انجمن حزبی خودشان را راه انداختند. آن‌وقت من در ایتالیا بودم، عادت داشتم برای تعطیلات تابستانی به خانه بروم، سپتامبر که برگشتم جنبش زنان در جریان بود. آن‌موقع من اولین انتقادها و مانیفست‌های فمینیستی را شنیدم و خواندم. قاعدتاً نیازی به متقاعدشدن نداشتم.»

تجربه فدریچی در مواجهه با امری جدید، اما به‌شدت آشنا، برای من و افراد بسیاری که به‌نحوی سیاسی شده‌ایم بسیار قابل درک است. وقتی راجع‌به حسش نسبت به بیداری فمینیستی می‌پرسم آن را مجموعه‌ای از «نقاط عطف عاطفی» می‌خواند. یکی از آنها بودن با صد زن دیگر در یک اتاق، در نیویورک، بود: «تا آن‌موقع هرگز پیش نیامده بود با این همه زن در یک اتاق باشم. این حس برای زنان جوان این روزها قابل درک نیست، چون شما دیگر به دیدن زنان در کنار یکدیگر عادت دارید. اما ما نداشتیم. ما از دنیایی آمده بودیم که در آن زن تنها نقش زوج مرد را داشت. فقط در بازی‌های بچگی دوست دختر داشتیم. جهان زنان جهانی کم‌ارزش بود. جهانی که انتظار داشتی دیر یا زود، با یافتن مرد زندگی‌ات، ترکش کنی.»

جنبش فمینیستی برای برجسته‌کردن این جهان پیش می‌رفت، جهان کار خانگی، خانواده و تربیت فرزندان به‌عنوان پایه و اساس سرمایه‌داری؛ جالب اینکه همزمان تغییری در نگاه و توجه فدریچی رخ می‌دهد، بازیابی روابط با سایر زنان به‌عنوان چیزی قدرتمند، ارزشمند و سیاسی: «در ابتدا حضور با ۴۰۰ زن در یک اتاق هولناک بود. نسبت به یکدیگر بسیار هیجان‌زده بودیم و خیلی زود علاقه‌مان به مردها را از دست دادیم. یادم هست که به دور و بر نگاه می‌کردم و درونم احساس دگرگونی و خروش داشتم، حسی شبیه انقلاب.»

با حرف‌های او زندگی‌ام یک آن از جلوی چشمم می‌گذرد؛ لحظه‌های صمیمی با دخترهای همبازی‌ام در بچگی، نوجوانی، ابتدای بزرگسالی، لحظه‌های تنهایی و تلاش برای اثبات خودم به جهان مردانه، و نیمه دوم دهه بیست‌سالگی‌ام که بازیافتم آن روابط زنانه تا چه اندازه می‌توانند قدرتمند باشند. این تجربه‌ها به من عطوفت، حمایت، تفکر، ملاحظه‌گری و همبستگی یاد داد. بااین‌حال، از شنیدن حرف‌های سیلویا فدریچی درباره فضاهای زنانه عصبی می‌شوم. بنا به دلایل موجهی، تقریباً دیگر بروز چنین هیجاناتی تابو است ـ بعضی از گروه‌های فمینیستی زنان ترنس را طرد کردند و تنفر از آنها (ترنس‌گریزی) هنوز مثل همیشه پابرجاست. آسوده‌خاطری زنان «عادی» ـ از نظر جنسیت ـ که حاصل تقسیم و به‌اشتراک‌گذاری فضاست، تا جایی ادامه پیدا می‌کند که به ما بهانه‌ای مضحک برای طرد و حذف زنان ترنس و دیگر به‌حاشیه‌رانده‌شدگانِ نظام مردسالاری می‌دهد. همه اینها خیلی پیچیده است، و حتی حالا هم (سال ۲۰۱۶)  قابل درک است که او از چه حرف می‌زند. اولین و تنها باری که به روانشناس مراجعه کردم گفت به احساساتی که راه گلویم را می‌بندد و چشمانم را پر از اشک می‌کند توجه کنم. چراکه پشت آن مقاومت چیزی پیچیده، واقعی و معنادار هست که ارزش مواجهه دارد. این اصلاً احساس خوبی نیست.

سیلیویا فدریچی بارها از مقاله ماریاروسا دالا کوستا، زنان و سرکوب اجتماع، به‌عنوان متنی که موجب تحول دیدگاه‌های تاریخی و نظری او درباره سرمایه‌داری، استثمار و بازتولید شد، نقل قول می‌کند: «با اینکه خودم از سنت چپ می‌آیم، با خواندن مقاله ماریاروسا دالا کوستا بود که فهمیدم فمینیسم در سیاست‌های طبقاتی چگونه معنادار می‌شود؛ هرآنچه بود برایم فروریخت و شروع کردم ساختارها را با نگاهی جدید ببینم.» تأثیر دالا کوستا را به‌راحتی می‌توان در کار او دید. متن مرکزیتِ کار بازتولیدی را برای سرمایه‌داری شرح می‌دهد ـ از کارخانگیِ بدون دستمزد گرفته تا نقش سیستم آموزشی در بازتولید جامعه. او بر انزوای زنان خانه‌دار و وابستگی آنها به مردان به‌عنوان سازوکار اصلیِ حفظ سرمایه‌داری تأکید کرده، و موقعیت جنجال‌برانگیزی را پیش کشیده است، اینکه خانه مکان اصلی مبارزه  است: «نقش زن خانه‌دار که پشت انزوای او کار اجتماعی پنهان شده است، باید نابود و ویران شود.»

فدریچی به همراه ماریاروسا دالا کوستا و سلما جیمز جمعیت بین‌المللی فمینیست را تأسیس کردند که سال ۱۹۷۲ کارزار دستمزد برای کار خانگی را راه انداخت. فدریچی دست به تشکیل گروه‌های دستمزد برای کار خانگی در بروکلین و اطراف ایالات متحده زد. سال ۱۹۷۵، او متون «دستمزد علیه کارخانگی» و «چرا جنسیت کار است» را منتشر کرد که ایده‌های اصلی گروه را صورت‌بندی می‌کردند: اینکه سرمایه‌داری به کار بازتولیدیِ بدون دستمزدِ زنان خانه‌دار وابسته است ـ به‌دنیاآوردن کارگرهای جدید، غذادادن و لباس‌پوشاندن به آنها و حمایت عاطفی و ایجاد ثبات در مواقع نیاز و بحران؛ که اگر زنان خانه‌دار از انجام این کار سرباز بزنند، سرمایه‌داری در آستانه فروپاشی قرار خواهد گرفت.

چهل سال بعد، شاید این ایده که منشاء سرمایه‌داری آشپزخانه است و جایی هم که باید با آن جنگید همان آشپزخانه است، نامربوط به نظر برسد. خودِ ‌شما چند زن خانه‌دار را می‌شناسید که به نظر برسد سرمایه‌داری بدون آنها رونق پیدا نمی‌کند؟ اما هدف اصلی کارزار دستمزد برای کار خانگی تنها تلاشی جهت دریافت دستمزد برای کارخانگی نبود، بلکه با الهام از جنبش کارگریِ ایتالیا (operaismo movement) و همچنین مبارزات ضداستعماری، از دستمزد به‌عنوان یک استراتژی استفاده کردند تا نشان دهند چگونه بسیاری از نقش‌های جامعه ـ در انزوا و نامرئی‌بودگیِ خانه ـ غیرمولد محسوب شده و نادیده گرفته می‌شوند، و اینکه چگونه کارگران بی‌دستمزد به انباشت سرمایه کمک می‌کنند. همان‌طور که داینا تورتوریچی درباره فدریچی در «پول بیشتر، خنده بیشتر» نوشته است: «فدریچی تمام فعالیت‌های اجتماعی زنان را «کار» تلقی و آن فعالیت‌ها را تا انتهای منطقی‌اش اقتصادی می‌کند. قطعاً هدف این نیست که سکس خارج از چارچوب ازدواج بها یابد، یا آنقدر در مقوله‌بندیِ ارزش افراط شود که فایده این مقوله‌ها را از بین ببرد. هدف تبیین این موضوع است که چگونه فعالیت‌هایی که غیرسرمایه‌دارانه فرض می‌شوند، نظام اقتصادی‌ای را قوت می‌بخشند که بخش‌ زیادی از زندگی ما را ساختاربندی و کنترل می‌کند.» به‌واقع، محاسبه تأثیرات شدید اقتصادی که خانواده در طول تاریخ بر جذب بحران‌های سرمایه و کمک به بازگشت تعادل اقتصادی داشته، ناممکن است. وقتی کسی کارش را از دست می‌دهد یا کارگری یک‌مرتبه مریض می‌شود، وقتی پلیس دمار کسی را درمی‌آورد، وقتی وضعیت اقتصادی پیوسته مخاطره‌آمیز می‌شود و مردم را افسرده و ناامید رها می‌کند، معمولاً این مامان‌ها و خانواده‌ها هستند که اوضاع را درست و جایی برای استراحت و بهبود و تخلیه خشم و اضطراب مهیا می‌کنند ـ با پختن غذا، فضاسازی، عشق و حمایت عاطفی، مراقبت‌های بهداشتی یا سکس.

با آنکه فرصت‌های موجود برای زنان تغییرات زیادی کرده، اما این تغییرات تنها در بعضی جاهای دنیا و در بخشی از جوامع اتفاق افتاده است. در ضمن، همچنان این امر صادق است که سرمایه‌داری شدیداً  بر کار بازتولیدی کم‌دستمزد یا بی‌دستمزد متکی است. تعجب‌آور است که حرف‌های ما راجع‌به شرایط امروزمان پیش از این توسط کارزار دستمزد برای کار خانگی گفته شده‌اند؛ دهه۷۰ میلادی، فدریچی و رفقایش بسیاری از چیزهایی را که امروزه در توئیتر حرفشان را می‌زنیم و خیال می‌کنیم کشفیات جدیدی هستند، تحلیل و سازماندهی کرده‌اند ـ از کار تلقی‌کردنِ کار عاطفی (emotional labor) در عین انتقاد از جنبش‌های کارگری به‌خاطر تقویت وابستگی بیشتر به دستمزد گرفته تا درخواست پرداخت غرامت برده‌داری و حمایت از مبارزات زنان برای رفاه.

فدریچی اوج‌گیری جنبش فمینیسم را در وهله نخست در نیویورک دید که تا ۱۹۷۵ دیگر تبدیل به یک جنبش انبوه شده بود. وقتی از او می‌پرسم: «بخشی از یک چنین چیزی بودن چه حسی دارد؟» گل از گلش می‌شکفد و می‌گوید: «واقعاً می‌توانستی توی خیابان‌ها آن را ببینی. ۸ مارس، هزاران زن داشتند آن بیرون اعتراض می‌کردند. خیلی قوی بود و فقط سفیدها نبودند. به‌ویژه روز جهانی زنِ ۱۹۷۱را به‌یاد می‌آورم؛ بعد از یک رژه بزرگ به میدان اتحاد (Union Square) رفتیم، سکوی بزرگی آنجا بود که بر روی آن  سه زن ایستاده بودند. یکی از حزب لردهای جوان، یکی از حزب پلنگ‌های سیاه و یکی از حزب ساحره‌ها. انرژیِ شگفت‌انگیزی بود.»

همین‌که جنبش گسترده‌تر و صدایش بلندتر می‌شد، نیرویش از جهت‌های مختلفی هرز می‌رفت. میانه دهه هفتاد میلادی تلاش زیادی برای شکل‌گیری جنبش کار زنان صورت گرفت، چیزی که فدریچی منتقدش بود ـ نه به دلیل اشتباه در سازماندهی زنانی که بیرون از خانه کار می‌کردند، بلکه به‌خاطر صرف همه انرژی فمینیست‌ها حول کار دستمزدی با این پیش‌فرض که راه رهایی و رستگاری زنان کار بیرون از خانه است: «این برای من یک محدودیت محسوب می‌شد، نه به‌این‌دلیل که روی‌آوردن به جنبش کارگری غلط باشد، بلکه به‌‌این‌خاطر که به‌شکل فزاینده‌ای از انواع مبارزات علیه بازتولید غفلت می‌شد. به‌عنوان مثال، دو سال بعد،یعنی سال ۱۹۷۶، وقتی لایحه مرخصی زایمان به دادگاه عالی رفت، جنبش فمینیستی از آن حمایت تام نکرد. ترس از آن بود که اگر الان دنبال چنین امتیازهایی باشیم دیگر محق نخواهیم بود تا برای برابری سیاسی و پرداخت مساوی برای کار مشابه بجنگیم. همین اتفاق درباره حمایت‌های رفاهی هم افتاد ـ وقتی رفاه برای زنان مورد حمله واقع شد، هیچ حرکت فمینیستی علیه آن صورت نگرفت که این اشتباه وحشتناکی بود.»

مصادره بزرگ دوم توسط سازمان ملل متحد و دولت آمریکا رخ داد: «دهه هفتاد، جنبش فمینیستی به میزان زیادی مصادره به مطلوب شد. این چرخش مهمی بود که نسبت‌به دلالت‌های تاریخی‌اش به اندازه کافی فهم نشد. سازمان ملل خود را به‌عنوان حامی آزادی زنان معرفی کرد و سال ۱۹۷۵، فراخوان اولین کنفرانس جهانی زنان را در مکزیکوسیتی داد.»

وقتی از او خواستم که درمورد چگونگی و چرایی این اتفاق توضیح دهد، جوری نگاهم کرد که انگار مطمئن نبود که چگونه می‌توان عظمت چنین لحظه بزرگی را منتقل کرد: «اگر بخواهم درباره جزئیات دخالت‌های مختلف سازمان ملل در جنبش زنان حرف بزنم تمام بعدازظهر طول خواهد کشید. اما به‌طور خلاصه، دو دلیل اصلی برای افزایش این توجه نهادی به جنبش زنان وجود دارد؛ نخست اینکه متوجه شده بودند که دیگر زمان این شکل از معامله‌ها سر رسیده است. زنان دیگر سلطه مردان و اینکه به‌واسطه مردان با دولت و سرمایه مرتبط باشند را برنمی‌تابند. مداخله سازمان ملل در سیاست‌های فمینیستی مبتنی بر این دیدگاه بود که دیگر سرمایه باید به‌طور مستقیم با زنان وارد معامله شود و مطالبه زنان برای استقلال اگر به درستی رام، کانال‌بندی و تصفیه شود می‌تواند برای نجات اقتصاد از بحرانی که در آن قرار داشت، مفید واقع شود. به‌طور مشخصتر، مطالبه دستمزد و استقلال زنان می‌توانست برای اشاره به بحران کار که دهه ۷۰ سرمایه با آن مواجه شده بود، استفاده شود. نرخ سود در حال سقوط و مبارزات ضد استعماری در بسیاری از نقاط جهان در حال رخ‌دادن بود، اینجا و اروپا با شورش کارگران یقه‌آبی مواجه شده بود؛ و حالا، ناگهان همه این زنان خواهان حق کار و ورود به نیروی کار دستمزدی بودند. همه این نیروها با هم وارد عمل شدند تا درهای بسیاری از مشاغل برای زنان باز شود. هیچ شکی ندارم که ورود توده‌ای زنان به نیروی کار دستمزدی یکی از عوامل کمک به غلبه بر بحران کار بود. می‌گویم «توده‌ای»، چون زنان سیاه همواره مجبور به کار خارج از خانه بوده‌اند، چراکه نمی‌شود به حقوق ثابت مرد سیاه اتکا کرد.»

شاید تأکید فدریچی بر این برهه به این خاطر است که نشان می‌دهد چرا تقاضاهای اولیه حول کار دستمزدی و اصلاحات راهبردی است که تنها دستاوردهای کوتاه‌مدت و در بیشتر مواقع عقب‌گردهای بلندمدت به‌وجود خواهد آورد. از دهه هفتاد، آنچه «زنانه‌سازی کار» نامیده می‌شود اجازه داد بیشتر زنان سفیدپوست طبقه متوسط در تجارت و سیاست به درجات بالاتر برسند، مدیر یا مدیران اجرایی و یا حتی رئیس‌جمهور بشوند. البته که هنوز دستمزدها نابرابر است و بازار کار جنسیت‌زده، اما اساساً، رشد «برابری» میان طبقات خاصی از زنان و مردان در جهان غرب با هستی گروهی از مردم گره خورده که در موقعیت‌های کار بازتولیدی کم‌دستمزد گرفتارند، و تقسیم‌بندی بین‌المللی جدیدی از کار بازتولیدی به‌وجود آورده است؛ بچه‌ها و میانسالانی که نیاز به مراقبت دارند، خانه‌هایی که باید تمیز شوند، لباس‌هایی که باید دوخته شوند، غذاهایی که باید توسط رنگین‌پوستان پخته شود، مهاجران اخیر و کالج‌نرفته‌های این هزاره.

«دقیقاً یک دهه پیش همین بلا را سر جنبش  ضد استعماری آوردند. وقتی‌که پی بردند نمی‌توانند مبارزه ضد استعماری را شکست دهند، سازمان ملل وارد شد و در هیات، رهبر فرآیند ضد استعماری آن را تصاحب کرد. عده‌ای کشته شدند، مثل لومومبا، و افرادی گزینشی انتخاب و منصوب شدند. می‌توان گفت، سازمان ملل این اطمینان را ایجاد کرد که رفع استعمار به طریقی رخ خواهد داد که قاطعانه منافع سرمایه بین‌المللی حفظ شود و آب در دل سرمایه‌داری تکان نخورد. برای همین از دوره استعمار نو صحبت می‌کنیم، چراکه زنجیر استعمار هرگز پاره نشده، بلکه حالا توسط طبقه حاکم بومی مجدداً تأیید و تحکیم شده است.

ابتدا سازمان ملل در جنبش ضد استعماری مداخله کرد، به‌همین‌خاطر برای برخورد با جنبش زنان تجربه داشت. آنها طبقه جدیدی  از فمینیست‌های «جهانی» ساختند که اینجا و آنجا به گردهمایی‌های نهادی بین‌المللی می‌رفتند، جایی که روزهای بسیاری صرف عبارت‌سازی برای اسناد می‌شد. آنها دستورجلسات جدیدی ساختند که متناسب با زبان فمینیست‌ها بود، اما محتوای براندازنده آن را دور انداخته بود. مثلاً، در ادبیات سازمان ملل صحبت از خشونت علیه زنان هست، اما صحبتی از اینکه این خشونت چگونه ایجاد شده و مسئول آن چه نیروهای اجتماعی‌ای هستند، نمی‌شود.»

چهارمین کنفرانس جهانی سازمان ملل درباره زنان، سال ۱۹۹۵ در پکن، آخرین شاهکارشان بود: «یکهو همه فمینیست‌ها داشتند به پکن می‌رفتند، انگار پکن جایی‌ست که تو مجبوری آنجا باشی تا بتوانی کنشی در جنبش فمینیستی داشته باشی. می‌گفتند آنجا می‌توانستی زنانِ آفریقا و هر جای جهان را ملاقات کنی. خیلی خوب است! اما من داشتم به این فکر می‌کردم که زاپاتاها هم یک مواجهه شگفت‌انگیز در کوه‌های چیاپا داشتند که مردم را از سراسر دنیا دور هم جمع کرد، اینها فقط دهقان‌ها و کشاورزهای فقیر و محلی بودند، نه سازمان ملل. ولی همچنان قادر بودند که کار را پیش ببرند، پس چرا ما نتوانیم؟ بحث من همیشه این بوده است که جنبش زنان می‌توانست چنین کاری را انجام دهد بی‌آنکه برای ساختن یک اتحاد بین‌المللی نیازی به سازمان ملل داشته باشد.»

دهه ۸۰، فدریچی در نیجریه معلم بود، درست همان زمانی‌که «برنامه‌های اصلاحات ساختاری» در سراسر آفریقا اجرا می‌شد. همین تجربه الهام‌بخش او برای نوشتن کالیبان و ساحره شد. سال ۱۹۸۴، او با همکاری لئوپولدینا فورتوناتی کتابی درباره تأثیر انتقال به سرمایه‌داری بر فرآیند بازتولید نوشته بود، اما با زندگی در نیجریه مشاهده‌ای دست اول از فرآیندی که در حال وقوع بود و مشابه آن در اروپا، در ابتدای وقوع سرمایه‌داری، رخ داده بود به‌دست آورد ـ خصوصی‌سازی زمین، نابودی اقتصاد محلی رژیم‌های کمونی، ازبین‌بردن منابعی که حیات جمعی را امکان‌پذیر می‌کرد. اما با این وجود، او پی برد و نوشت که هنوز بسیاری از مردم زندگی‌هایشان را به‌شدت در مخاصمت با نیازهای تولید سرمایه‌دارانه می‌بینند. این امر برای او یادآور مقاومت زنان دربرابر کار دستمزدی و حصارکشی‌ها بود. به‌هین‌خاطر تصمیم گرفت تحقیقی را که ۲۰ سال پیش آغاز کرده بودند، بازنگری کند و گذار از فئودالیسم به سرمایه‌داری و فرآیندی را که مارکس «انباشت اولیه» می‌نامد، مورد مطالعه قرار دهد.

به‌راحتی می‌توان فهمید که تمرکز فدریچی هرگز اساساً بر زنان نبوده است؛ بلکه تمرکزش بر فهم نیروهای اقتصادی و مکانیزم‌های نهادی‌ای است که با یکدیگر زن را به‌عنوان خانه‌داری تولید کرده‌اند که کار می‌کند تا نیروی کار برای سرمایه را جهت تضمین کمیت و کیفیت کار بازتولید کند. وقتی‌که از دهه‌ها همکاری طولانی‌مدت با جنبش فمینیسم  با عنوان  «یک سکته بزرگ» یاد می‌کند، به‌راحتی می‌توانم فقدانی را که توصیف می‌کند، درک کنم. به اعتقاد او، جنبش فمینیستی ـ که به مبارزه با سرمایه‌داری علاقه‌مند بود ـ به محاق رفته است.

دغدغه دیگر او ادعاهای مکرری است درباره اینکه جنبش زنانی که او عضوش بوده، موسوم به «موج دوم»، موضوعیت خود را دیگر از دست داده است: «امروزه درهم‌تنیدگی(intersectionality) یک کشف جدید محسوب می‌شود. اما برای من اینطور نیست، قبلاً در تحلیل‌های ما حرفش زده شده. سلما جیمز در «جنس، نژاد و طبقه» رابطه بین استعمار نژادی و استعمار جنسی را تحلیل کرد، انواعی از سلسله‌مراتب و ایدئولوژی‌ها که سرمایه‌داری باید برای پنهان‌کردن و طبیعی‌جلوه‌دادنِ اشکال خاصی از استعمارِ کار می‌ساخت. تداوم میان بردگی مردم آفریقا و ارزش‌زدائی کار زنان و موقعیت اجتماعی‌شان همیشه وجود داشته است. ما بنیان مادی آنها را بررسی کردیم.

سخت است که بخواهم قبول کنم موج دوم فمینیسمِ دهه هفتاد کاملاً به چنین چیزهایی بی‌توجه بوده است. جنبش زنان با بیداری «جنبش حقوق مدنی» و «قدرت سیاهان» رشدکرد و از آنها تأثیر گرفت، همان‌طورکه اولین فمینیست‌های قرن ۱۹اُم از مبارزات لغو برده‌داری تأثیر پذیرفته بودند. مسلماً فمینیسم دهه هفتاد به‌مثابه یک کل از سیاست طبقاتیِ کافی برخوردار نبود و همچنین سیاست‌های ضد نژادی هم نداشت. اما بودند گروه‌هایی مثل ما که کارشان موجب تشخیص تداوم میان نژادپرستی و جنسیت‌زدگی شد. شاخه‌های زیادی در جنبش زنان وجود داشت.»

انتقاد فدریچی به سیاست‌های هویتی ناشی از شکست این سیاست‌ها در تشخیص سرچشمه اشکال گوناگون سرکوبی است که با آن دست و پنجه نرم می‌کنیم. از نظر او، سرمایه‌داری هنوز با همان مکانیزم‌های زمان جوانی فدریچی رشد می‌کند و قوی‌تر می‌شود. به‌همین‌دلیل، همچنان مبارزه برای دستمزد برای او به‌عنوان یک زن مهم است.

«از زمان شروع سرمایه‌داری، زن‌ها برای تغییر معنای آنچه که زن نامیده می‌‌شود جنگیده‌اند. برای من «زن» به‌معنای شکل خاصی از استعمار و جایگاه‌های خاصی در تقسیم کار و تاریخ ویژه‌ای از مبارزه است. واضح است که تنوع معناداری میان زنان وجود دارد، سلسله‌مراتب و نابرابری به‌ویژه به‌واسطه نژاد و سن. باوجود زمینه‌های مشترک باید خطی بکشم و بگویم زنان طبقه سرمایه‌داری «خواهران» من نیستند. نمی‌خواهم خودم را به یک طبقه‌بندی با نام «زنان» تسلیم کنم، چون زن یک طبقه‌بندی زیست‌شناختی نیست بلکه یک طبقه‌بندی سیاسی، اجتماعی و تاریخی است. اگر نتوانید موقعیتتان را نام‌گذاری کنید نخواهید توانست انواع خاصی از مبارزه را دنبال کنید. وقتی به زن فکر می‌کنم خودم را در  یک تاریخ  و اشکال ویژه‌ای از مبارزات جای می‌دهم که زنان در سراسر جهان تا به امروز آن را ادامه داده‌اند.»

مسلماً بحث فدریچی درباره چرخیدن چرخ سرمایه‌داری با افسارزدن بر کار بازتولیدی، تولید تفاوت‌ها و بالاتر از همه، تولید سلسله‌مراتبی برای تثبیت هویت‌های ویژه‌ای برای این نوع خاص از کار هنوز همان‌قدر صادق است که دهه ۷۰ و ۸۰ بود. اکنون ما با این امر مواجهیم که ربات‌ها دارند جای گروه عظیمی از کارگران را می‌گیرند ـ از خدمات کارگران تا کار‌های دستی گرفته تا معلمی و کارهای مراقبتی ـ درحالی‌که کار خلاقه‌ای که انسان انجام می‌دهد نادیده گرفته می‌شود. در همین زمان، خدماتی چون مراقبت از کودکان و خدمات درمانی به‌طور فزاینده‌ای خصوصی می‌شوند و قشر عظیمی از مردم تهی‌دست را از دسترسی به این خدمات محروم نگه می‌دارند، یا باید دوبرابر کار کنند و یا هیچ‌گونه امکان دسترسی به این امور را نخواهند داشت. خدماتی مثل فیسبوک قرار بود نیاز به ارتباطات بیشتر و تعلقات عاطفی را تأمین کنند، اما کار عاطفی هنوز به‌طور گسترده‌ای توسط همان کسانی که در گذشته انجام می‌شد صورت می‌گیرد، درحالی‌که جنبه کاری آن هم به‌مراتب مبهمتر شده است.

فدریچی دیگر تدریس نمی‌کند، اما این امر او را از تک‌وتا نینداخته است. او هنوز می‌نویسد و سخنرانی می‌کند. پیش از ملاقاتمان از سوئد برگشته بود، آنجا در کنفرانسی درباره «توسعه صنایع خانگی» شرکت کرده بود. دیوارهای اتاق نشمینش پر شده از کتاب وسمت دیگر اتاق یک میز تاشوست که رویش لپتاب قرار گرفته. من که سر رسیدم وسط انجام کاری بود. وقتی منتظر لوئیز، عکاس، بودیم از او پرسیدم که روزهایش را چگونه می‌گذراند: «هر روز صبح  که بلند می‌شوم، برای دویدن به پارک می‌روم. بعدش کار می‌کنم. الان دارم روی دو دست‌نوشته کار می‌کنم. یکی از آنها مجموعه‌ای از نوشته‌هایی  است که برای کمیته دستمزد برای کار خانگی در نیویورک تولید می‌کردیم.» طرح جلدش را در کامپیوتر بهم نشان می‌دهد، نگاره‌ای قرمز از یکی از کارزار‌های دستمزد برای کار خانگی. «دیگری کتاب نظریات است. همین‌طور یک پروژه طولانی‌مدت دارم که نمی‌دانم هیچ‌وقت تمامش خواهم کرد یا نه، راجع‌به کودکان تحت لوای سرمایه‌داری است که به‌نوعی نتیجه کتاب کالیبان و ساحره است. سال‌های اخیر خیلی مسافرت کرده‌ام، کاری که معمولاً انجام نمی‌دهم. ایمیل‌های زیادی هم دریافت می‌کنم که خیلی خوب است، اما درعین‌حال موجب انقطاع در کارم می‌شود. فعلاً دارم با این مسئله دست‌وپنجه نرم می‌کنم تا ببینم چطور می‌توانم باهاش کنار بیایم. دلم نمی‌خواهد آنها را نخوانم و جوابشان را ندهم. ولی خب، کار خانه هم دارم و جلساتی هم باید بروم. جاهایی مثل می‌دی، بلو استاکینگ و وود باین هم می‌روم. ما، من و جورج، زندگی اجتماعی فربهی داریم. خیلی وقت‌ها حدود ۱۰ تا آدم اینجا هستند و با هم توی همین اتاق نشیمن شام می‌خوریم. بقیه وقت‌ها هم می‌خوانم و می‌نویسم.»

لوییز پیام داد که رسیده، سه طبقه را پایین رفتم تا راهنمایی‌اش کنم. از نگهبان که اصلاً از دیدن دو جوان به‌ظاهر کوئیر که در راهروها و طبقات برای دیدن سیلیویا می‌چرخیدند، تعجب نکرده بود، عذرخواهی کردیم. برگشتیم داخل، لوییز دوربینش را درآورد و شروع به عکس‌گرفتن کرد، و سیلویا صبورانه به حرف‌های عکاس گوش کرد و ژست‌هایی را که می‌خواستیم  گرفت.

از ملاقاتم با سیلویا فدریچی تا نوشتن این متن همه کتاب‌های او را دوباره خواندم. تأثیر کار فدریچی در همه جا محسوس بود ـ از گزارش‌های خبری درباره شلیک پلیس گرفته تا مجادلات توئیتری درباره کار عاطفی.

اول آگوست، شنیدم که کورین کینز توسط پلیس بالتیمور کشته شده است؛ تا دیروقت بیدار ماندم و ویدئوهای یوتیوبِ واکنش‌های اخیرش نسبت به پلیس را تماشا کردم. شکی ندارم که عمداً به کورین شلیک شده است، چراکه از مشارکت در سیستمی‌که وابسته به همکاری او بود، سر باز زد. بدن او به‌خاطر دو تفاوت مصلوب شد؛ سرپیچی یک سیاه‌پوست از طرد یا استثمار جنایتی است علیه انباشت بدن‌ها به‌عنوان نیروی کار؛ سرپیچی یک زن از رام‌کردن فرزندانش جنایتی است در مقابل انباشت ظرفیت ِتولید زندگی. فعالیت‌های او جنایتی علیه کل رژیم بود. این اتفاق دوباره به من یادآوری کرد که چرا کار فدریچی امروز همچنان این‌قدر ارزشمند است. نوشته‌های او تداوم تاریخی نارضایتی مشترک ما را نشان می‌دهد و تلنگری به تصور عادی‌بودنِ این جهان می‌زند و می‌گوید: مقاومت در برابر سرمایه‌داری  و مردسالاری و نژادپرستی و استعمار همه با هم و یک‌جا معنادار می‌شود.

منبع: میدان

متن اصلی در Maskmagazine

لینک در تریبون زمانه


در همین زمینه