دکتر فرهاد میثمی، معلم و فعال مدنی در روز ۹ مرداد بازداشت شد و از آن زمان در زندان اوین به سر میبرد. او از روز ۱۰ مرداد دست به اعتصاب غذا زده است.
رضا خندان در فیسبوک خود نوشته است:
«[ماموران] در خانهی فرهاد میثمی تعدادی پیکسل یا بج سینه که روی آنها نوشته شده: “من به حجاب اجباری اعتراض دارم”، چند جلد کتاب “کنشهای کوچک مدنی” و کتاب “حقوق بشر” پیدا کرده و به همین اتهام او را بازداشت کردهاند.»[1]
برای بسیاری از همنسلان من، فرهاد میثمی یادآور موسسه فرهنگی-انتشاراتی اندیشهسازان است. موسسهای که کتابهای متنوعی مثل شعر و رمان چاپ میکرد اما به ویژه برای کتابهای مرتبط با کنکورش شهرت داشت. ما همه آن کتابها را فراموش کردیم جز مقدمههای معروفشان که خود میثمی به عنوان مدیرمسئول در آنها نوشته بود:
«به اميد روزی كه نوشتههايمان، چيزهايی بيش از رياضی، شيمی و فيزيك برای آموختن داشته باشد!»
و بهویژه شعری که در ابتدای کتابها میآمد:
«زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست…» [2]
اما برای من فرهاد میثمی یادآورد اندیشهسازان نیست. در واقع او موسسه اندیشهسازان را در سال ۱۳۸۴ در اوج درآمدزایی و موفقیت بست. این را من همان سال شنیدم. خیلی هم تعجب کردم: چطور یک آدمی قید اینهمه پول و موفقیت را زده؟ دو سال بعد که با خودش آشنا شدم بدون اینکه چیزی بپرسم جوابم را گرفتم. اینکه در مقدمههایش مینوشت دنبال آموختن چیزهایی بیش از ریاضی و شیمی باشیم را از روی شعار نمیگفت. واقعا دنبال همین بود. دنبال مطالعه تاریخ، اقتصاد، روانشناسی و یا اصلا چیزهایی که در دانشگاه درس نمیدادند.
ما جمعی بودیم که به همراه فرهاد میثمی جلسات هفتگی تاریخخوانی داشتیم. بدون حاشیه. بدون خودنمایی. بهقصد یادگیری. نوعی از یادگیری ورای درسهای رسمی دانشگاه و به دور از قیل و قالهای سیاسی. اینکه در جمله اول این نوشته از فرهاد میثمی بهعنوان معلم نام بردم به همت او برمیگردد برای یادگیری جمعی و سخاوتمندیش در این راه برای به اشتراک گذاشتن اوقاتش، دانستههایش و کتابخانه خانگیاش. اما در واقع فرهاد یک دانشجو بود نه یک معلم، چون خودش دنبال یادگیری بود و ادعای تخصص هم نداشت، و چون همراهانش در همه چیز موافق فرهاد نبودند. ما در همان مطالعه تاریخ ایران سر خیلی چیزها موافق نبودیم، و این یک جور تمرین پذیرش و مدارایِ فکر ناموافق بود برای ما. نوعی تمرین پرهیز از پرخاش و ترغیب به گفتوگو.
تمرین و تشویق به مدارا و دوری از خشونت چیزی است که برای فرهاد بهویژه در زمینه فعالیتهای اجتماعی روز به روز مهمتر شد. او نه هیچوقت وابستگی به تشکیلات سیاسی داشته و نه به دنبال هیاهوهای ژورنالیستی بوده است. علاوه بر اینها چیزی که جایگاهش را ممتاز میکند انطباق حرف و عملش است. در حداقل دو مورد وقتی زندانیان سیاسی، نسرین ستوده و بهمن امویی، دست به اعتصاب غذا زدند، فرهاد هم به دلایلی که در نامهاش به بهمن امویی آمده، در کتابخانهی خود دست به اعتصاب غذا زد. گفتنش یک چیز است که از عهده خیلیها برمیآید، ولی انجام دادنش، آن هم در حد بدون خدشهای که او در برابر چشمان ناظر و نگران دوستانش انجام داد، چیزیست بسیار کمیاب. و اما این مرحله جدیدی از سیر فرهاد بود، که در کنار مطالعه و پژوهش، پیگیر فعالیتهای مدنی شد: برای رفاه کارگران، حقوق زنان و یا رسیدگی به احوال زندانیان سیاسی. میتوان پرسید که چه میشود که یک فردی قید راحتی خودش را میزند و پیگیر حال دیگران میشود؟
کم هستند کسانی که کنش سیاسی را با باورهای اخلاقی خود درونی میکنند و همزمان اخلاق فردیشان را جدای از امر سیاسی نمیدانند. اصرار فرهاد میثمی بر پیشبرد اهداف مدنی با تکیه بر اصول جنبشهای خشونتپرهیز محصول چنین رویکردی به اخلاق و سیاست است. خشونتپرهیزی برای او، به تأسی از بزرگانی چون گاندی، نه تنها مترادف با انفعال نبوده بلکه اغلبْ کنشهای صریحی را بهمراه داشته؛ کنشهایی که تحمل هزینههای مترتب بر آنها تنها از عهده کسانی برمیآید که به لحاظ فردی به بلوغِ اخلاقیِ پایبندی به خشونتپرهیزی رسیده باشند. فرهاد هیچ فرصتی را، چه در گفتگو و چه در فعالیت مدنی، برای مشق این پایبندی از دست نمیداد و شاید اینک مشق دیگر و چه بسا سختتری پیش روی خودش میبیند.
اینکه چنین انسان شریفی در بند است و بیشتر از ۲۵ روز است که در اعتصاب غذا بوده دردناک است. ما به او دسترسی نداریم تا از زبان خودش بشنویم که به خاطر چه اهدافی دست به اعتصاب غذا زده است. شاید اما زندگی فرهاد میثمی خودش سرنخی به ما بدهد تا از کنار زندانی شدن و اعتصاب غذایش بیتفاوت نگذریم. در جلسات تاریخخوانی مجسمه کوچکی از گاندی در انتهای میز ناظر بر بحثهای هفتگی ما بود. برای بسیاری از ما آن مجسمه بخشی از دکور دفتر فرهاد بود ولی برای او نویدی بود برای یک امکان جدی یا شاید تنها امکان جدی برای آینده تحولات مدنی در ایران.
پانویسها
[1] در واقع عنوان اصلی کتاب آخر «کنشهای کوچک ایستادگی» است نوشته استیو کراشاو و جان جکسون. نسخهای از ترجمهی این کتاب به رایگان در اینترنت موجود است.
[2] این شعر از ژاله اصفهانی است که بهخاطر روح امیدبخش شعرهایش ملقب به شاعر امید است:
زندگی صحنهٔ یکتای هنرمندی ماست
هرکسی نغمهٔ خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته بجاست،
خرّم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد.
سلام و درود خدمت شما و جناب دکتر میثمی. انشالله گرفتاری ایشان برطرف بشه. من شخصا معتقدم حیفه ایشون خود را درگیرمسایل سیاسی کنند. موسسه ایشان خیلی موفق بودو اگر فرض کنیم در سال حتی یک انسان و نه تنها یک عالم به ایران و جهان تحویل میدادند همینقدرهم کار بسیار عظیم و ارزنده ای بود… به هرحال حیف شد و امیدوارم این گرفتاری به لطف خدای متعال برطرف بشه و ایشون سالم و تندرست به جامعه برگردن
لاله / 26 November 2018