دوست عزیز شهاب برهان با ادعا* از منظر «صدای سوم»، صدها امضاء کننده بیانیه ای* را که لااقل تا دیروز باهم در یک سنگر قرارداشتند (گرچه با نادیده گرفتن آن گونه اتهامات هم چنان باقی خواهند ماند) و تیترآن با «سرنگونی آری؛ به دست مردم و برای حاکمیت مردم!» و نیز محکوم کردن مداخلات دولت آمریکا و هشدار نسبت به پروژه ترامپ برای تغییررژیم و جهت دادن به جنبش مردم همراه است، با چرخش قلمی براحتی آب خوردن به ناسیونالیسم، پژواک صدای کیانوری، نابودی «صدای سوم» و امثال آن متهم ساخته است.
نوشته اساسا شعاری و نقدی برون متنی است و از جهاتی مبتنی بر نگاه ماگزیمالیستی و آغشته به رویکرد «تکفیر» نظرمخالف خود. شهاب عزیز در نوشته خود اصطلاح صدای سوم را که مفهومی گنگ است و فاقدمعنای روشن تئوریک و بارفراطبقاتی و اجتماعی لازم است و بیشتر در محدوده افشاگریها و باصطلاح ژورنالیستی کاربردداشته است، تا سرحدیک مفهوم تئوریکی و اصول و به عنوان معیار و شاخصی برای نقد دیگررویدادها ارتقاء داده است. طبعا وقتی یک مقوله از حوزه و محدوده کاربردی خود خارج شود و به یک پرنسیپ تبدیل شود، عملا به سخنی توخالی و یاوه تبدیل میشود. وقتی از رفسنجانی میپرسیدند که معنای «اعتدال» که او خود را با آن تعریف میکرد و شناخته میشد چیست، میگفت چیزی بین اصلاح طلبان و اصول گرایان! (نقل به معنا). چنین بود که تا زنده بود کسی هم نفهمید که بالأخره مشی اعتدال یعنی چه!. چرا که هستیاش قائم به دو جناح دیگر بود، یعنی چیزی آن وسطها!. بهرحال معنای واقعی آن معدل گیری بود که طبعا بطورسرشتی قادر به تعریف خود نبود. معنای صدای سوم هم وقتی از محدوده متعارف و قابل فهم ژورنالیستی خود خارج شود و بخواهد به یک پرنسیپ و شاخص تبدیل گردد، دچارهمان سرنوشت خواهد شد. خلاصه آن که با توجه به معنای سیال و کنگش به سهولت میتواند توسط هرکس مطابق میلش مورد تفسیر و تأویل قرارگرفته و هم چون حربهای موربهره برداری قرارگیرد. با این وجود هدف من در این نوشته اصلا ورودبه بحثهای انتزاعی نیست، بلکه سعی خواهم کرد در چهارچوب همان واژگان شهاب، و با این فرض که صدای اول صدای رژیم است و صدای دوم صدای قدرتهای بزرگ امپریالیستی و بلوک وابسته و یا همسو با آن و صدای سوم هم مخالف هردو صدا، به نقدنظرش به پردازم. چرا که این نظر دانسته و ندانسته صدای ناب چپ فرقهای و در تعرض به یک اقدام جمعی ولو کوچک صورت میگیرد، در شرایطی است که پراکندگی این نحله از چپ بیداد میکند و در حالی که منطقه و ایران را آب میبرد، آنها را خواب!
به همین دلیل سعی میکنم نشان دهم که آیا صاحب این ادعا آن گونه که خود بر آن تصوراست، براستی از منظر «صدای سوم» سخن میگوید یا دانسته و ندانسته از منظر «صدای دوم»؟! و ثانیا درنگی خواهم داشت بر عواقب و پی آمدهای این نوع برخوردهای سکتاریستی و اصول سازی از خرده اختلافاتی که خود را در یک نگاه ایدئولوژیکی ناب و آئیینی به سیاست و تاکتیک و جنبش نشان میدهد و دیری است که چپ را در تنگنای ققسهای خودساخته محبوس ساخته است. البته همه این بحثها بربستروضعیت سیاسی و مروری بر بزرگترین درس تجربه انقلاب بهمن پیش برده خواهد شد تا با زدن نقبی به وضعیت از محبوس شدن در منازعات فرقهای دور بماند.
ماگزیمالیسم!
اگر در صدور یک بیانیه قرارباشد که به حداکثرها بیاندیشیم، قاعدتا شهاب عزیز فقط زیرپای بیانیه هائی امضاء خواهد گذاشت که از قلم خودوی تراوش کرده باشد و بیانگرسلایق ویژهاش باشد. ما با چنین رویکرد و پی آمدهای آن دیری است به درازنای عمررژیم اسلامی آشنائیم، و وضعیت بهم ریخته چپ انقلابی نیز بیلان آن است. اما آنها که به حرکت جمعی باورعملی و نه خیالی و شعاری دارند، بخوبی میدانند که تنها در چهارچوب گرایش کلی و اصولی یک جریان و رویکرد و یا حول این یا آن موضوع مشخص میتوان به بیانیه مشترک نائل گشت و مثلا امضاء صدها نفر را در پای آن و یا برای شرکت در یک آکسیون گردآورد و از همین بستر هم میتوان برای ارتقاء اتحادعملها و ذوب کردن رسوبات فرقهای پیش رفت. در حقیقت «صدای سوم» هم مثل هر پدیده اجتماعی در درون خود یک طیف متکثراست و در حال شدن و گرنه «صدای سوم» یکدست و خالص امری است لاوجود و انتزاعی که تنها در ذهن میتواند وجود داشته باشد و تاریخا هم نتایج تحمیل این نوع تک صدائی به جمع را حتی اگر امروز شدنی هم باشد دیدهایم. چنین رویکردی هیچ گاه نمیتواند به کنشگری جمعی فرابروید، چون که اساسا تکثر و طیف بودن این گرایش و واقعیت زندگی و مبارزه را که در آن هیچ فردی مثل فردی مثل فردیگری نمیاندیشد نادیده میگیرد، و یا اگر احیانا بخواهد جنبه عملی هم پیداکند تنها در مناسبات اقتدارگرایانه و از بالا به پائین و جمعهای کوچک و اتمیزه شده متحقق میشود که در سلسه مراتب قدرت، گرایشی خود را به عنوان مواضع جمعی تحمیل میکند. یعنی همان رویکردمعمول در فرقههای بسته و خودمداری که محکوم به انجمادتاریخی و یا تجزیه و انشعابهای مداوم است. اما اگر به «صدای سوم» به عنوان یک طیف که بطورطبیعی دارای تکثر درونی است نگاه کنیم و اگر البته نگاه و فرهنگ رسوب کرده فرقهای و هژمونی طلبانه را که سالیان دراز هم چون خورهای صفوف این بخش از چپ را از درون پوسانده و متفرق و زمین گیر ساخته است کنار بگذاریم، تنها نگاهی حتی گذرا به فرازهای این بیانیه نسبتا کوتاه به روشنی نشان دهنده تعلق آن به «صدای سوم» است، حتی اگر این بیانیه بفرض نتوانسته باشد همه گرایشهای موجود در «صدای سوم» را بازتاب دهد، بازهم نمیتوان نتیجه گرفت که لااقل متعلق به گرایشی از صدای سوم نیست و پیامبرانه هشدار داد کههای! جماعت حواستان باشد: [ «خطر فوریست، جدیست، باقیست!»: خطرمضمحل شدن راه سوم زیر پای ضدامپریالیسم ناسیونالستی چپ!. ]. بله! اگر منطقی در کار باشد حداکثر میتوان گفت که بیانگرگرایش خاصی در «صدای سوم» است، مگر آن که شهاب عزیز تنها صدای خود را معادل صدای سوم بداند. چرا که بیانیه اگر در محتوا هم چیزی از رویکردصدای سوم به میان نیاورده بود، که آورده است، همان شعارنگاشته شده بر سردرآن روشن میکرد که این صدا به کدام یک از صداهای موجودتعلق دارد: سرنگونی آری، اما بدست مردم! که نشان دهنده تمایز و مرزبندی اساسی بیانیه با نوع دیگری از سرنگونی است که همزمان توسط قدرتهای امپریالیستی و به بازی گرفتن مردم در آن هم چون سیاهی لشکر رقم زده میشود. اگر کسی تکاپوها و نقشه راه آنها را نمیبیند بر این چشم بستن عامدانه کاری نمیتوان کرد و اگر کسی مرزبندی با آن را به معنی ائتلاف منفی با رژیم میداند، نشان میدهد که در نزداو بین سرنگونی که توسط دشمنان دمکراسی و عدالت اجتماعی و تحمیل هژمونی آنها بر جنبش عمومی ضداستبدادی صورت میگیرد با آن نوع سرنگونی که توسط اقدام و صف مستقل مردمی و نقش آفرینی تشکلها و نهادهای مربوط به آنها و با گفتمان ترقی خواهانه صورت میگیرد تفاوتی وجودندارد. هم چنین اگر کسی میپندارد که جنبشهای مردمی همواره مسیر صعودی و روبه جلو دارند و خطربازگشت به عقب در آنها منتفی است، خوب است که نگاهی مجدد به درسهای وقوع فاجعه انقلاب اسلامی برآمده از دل جنبش سرنگونی بهمن ۵۷ بیاندازند. هم چنین با آنها که باوردارند مومیائیها در قبرخود به خواب ابدی فرورفتهاند و میتوان آسوده خوابید، قبل از هرچیز باید در باره اوضاعی که در آن بطور همزمان روندهای متناقض پیشرو و واپس گرا پا به پای هم جریان دارند گفتگوکرد و هم چنین چه بسا لازم باشد در موردخرافه باوربه دترمینیسم تاریخی و محکوم به حرکت رو به جلو نیز به صحبت پرداخت.
البته اگر کسی خودخوانده خود را مفسربلامنازع «صدای سوم» بداند و شیفته تک صدائی هم باشد و از آن منظر احکام پیامبرانه پیرامون کفر و ایمان دیگران صادر کند، دیگر برای او گوناگونی و طیفی بودن «صدای سوم» نه مطرح خواهد شد و نه اساسا اهمیتی خواهدداشت و هرکسی هم که با مواضع و رویکرداو اختلاف داشته باشد پیشاپیش «حکم ارتدادش» صادرشده و میتوان به راحتی به آن انگ «پژواک کیانوری» چسباند!. از آن جا که بیانیه به موازات دفاع از سرنگونی بدست مردم، به تکاپو و خطربدیل سازی توسط نیروهای وابسته و متکی به قدرتهای بزرگ هم پرداخته و آن را محکوم ساخته و نسبت به آن هشدارداده است، ظاهرا همین ارزیابی و هشدار شهاب را خوش نیامده و برآشفته کرده است. و این در حالی است که اولا بیانیه خطرات و پی آمدهای مداخلات دولتهای خارجی را نه به شکل انتزاعی و غیرواقعی و هراس افکنانه بلکه با استناد به تجربههای دردناک و مشخص در منطقه و مشخصا تلاش هائی که دولت ترامپ در آن راستا به عمل میآورد مطرح ساخته است و ثانیا به دلیل تأثیرمخربی که این گونه تلاشها بر آماج اصلی جنبش در حال تکوین و گسترش مردم برای سرنگونی رژیم و آشفتن صفوف مستقل آن برجای مینهد. آیا اشاره بیانیه به خطرمداخلات خارجی و تحریمهای گسترده و استراتژی و تاکتیک اعلام شده یک ابرقدرت مصمم به گرسنگی دادن به مردم که در چهارچوب سیاست کلی تربراندازی دولتهای نامطلوب تعریف میشود، آن هم در منطقهای که سال هاست در آتش این گونه سیاستها و مداخلهها میسوزد و ترامپ و کابینه بشدت نومحافظه کارش آن را در اولویت اول سیاستهای منطقهای خود قراردادهاند، هراس افکنی، واهی و مبالغه آمیز است؟. خوب! در این صورت این برعهده شهاب برهان است که خلاف آن را ثابت کند و نشان دهد آن چه که میبینیم خواب و خیال است. هم چنین برای رژیمی که برای عبور از بحرانها همواره حول دوگانه نظام و دشمن زیست و مانور کرده و از آن برای تثبیت موقعیت خود و سرکوب مردم و مخالفان خود بهره گرفته است، این نوع مداخلات و اهداف و فشارهای دولتهای خارجی دستاویزمناسبی برای دوقطبی و میلیتاریزه و امنیتی کردن بیش از پیش جامعه، دست اندازی بیشترسپاه و دیگرنهادهای سرکوب به جامعه، یکدست سازی رژیم و آشفتن صفوف مردم فراهم میسازد. البته بدیهی است که باید بین این گونه مداخلات دولتی و ضرورت همبستگی جهانی با جنبش اعتراضی مردم ایران و جلب حمایت از آن و نیز اعمال فشاربه رژیم در حوزههای گوناگون توسط جامعه جهانی، افکارعمومی و نهادها و جنبشهای ترقی خواهانه و حتی تحمیل آنها به دولتهای خودی تفاوت گذاشت.
در همین جا مناسب است که درنگی حول «فشارخارجی» داشته باشیم تا از یک نتیجه گیری نادرست در باره موضوعی کلیدی در این نوشته که همانا «جداناپذیری سرنگونی و چگونه سرنگونی» در «نزدصدای سوم» و از منظر نیروهای رهائی خواه و پیشرو اجتناب شود. ما در جامعه ایران با معادله ساده دوقطبی و یک مجهولی پیرامون سرنگونی مواجه نیستیم. حداقل با دو نوع رویکردسرنگون طلبانه مواجهیم. در این معادله چندمجهولی نمیتوان وضعیت را به دشمن داخلی و خارجی تقلیل داد. برعکس عوامل داخلی و بیرونی بویژه امروز در سرمایه داری جهانی شده چنان درهم در تنیده شدهاند که براساس آن قدرتهای بزرگ مداخلاتشان را نه بطورمستقیم از بیرون و به شکل تهاجم نظامی و سخت افزارانه از خارج (گرچه آن هم تحت شرایطی منتفی نیست)، بلکه عمدتا از طریق عوامل نرم افزاری با تکیه و و تقویت عوامل و نیروها و گرایشات معطوف به خود در داخل، سوارموج اعتراضات مردمی شدن و نیز از طریق اشاعه گفتمان و شبکه سازی و تقویت نیروهای اجتماعی و توهم افکنی و آشفتن صفوف مردمی که فی الواقع هیچ نفع در تسلط آنها برسرنوشتشان ندارند عمل میکنند. چنان که به عنوان یک نمونه دخالت انتخاباتی دولت روسیه برای جهت دادن به انتخابات بزرگترین ابرقدرت جهان- آمریکا- به یک بحران بزرگ درونی در آمریکا تبدیل شد و هنوز هم ماجرایهای مربوط به آن به پایان نرسیده است. در حقیقت صحنه بازی در جهان امروز پیچیده تر و بهم آمیخته تر از آن است که با دوقطبی کردنهای ساده و یا داخل و خارج نامیدن دشمن بتوان به تبیین اوضاع و مقابله مؤثر با آن پرداخت.
بیانیه در جائی نسبت به مداخله رژیم ایران در سوریه و در دفاع از اعتراض مردم نسبت به آن نیز پرداخته است که طبعا جائی برای نصب مارک ناسیونالیستی باقی نمیماند. وانگهی مسأله سرنگونی برای چپ انقلابی مسأله تازهای نیست که زبانش در این حیطه الکن باشد. برای این چپ که از همان بدوظهورنظام اسلامی مسأله سرنگونی به عنوان آماج مقدم و برنامهای مطرح بوده است، و هر عیبی هم که بتوان یافت، اما این وصله را نمیتوان به او چسباند که با طرح خطرمداخلات قدرتهای بزرگ و سیاست رژیم چنچ گویا میخواهد امرسرنگونی رژیم را سست کند. صرفنظر از آن که امروزه اقشارتازهای از لایههای اجتماعی به ضرورت سرنگونی رژیم پی بردهاند و در همین بیانیه نیز به رشدجنبش سرنگونی اشاره و از آن دفاع شده است، اما آن چه که در بسترآماج فوق به آن نیز پرداخته شده رویکردبالکل جیددولت نومحافظه کارآمریکا است که تمامی عزم و توان خود را چه با اعلام تحریمهای گسترده و چه از طریق زرادخانه تبلیغاتی و یا نیروها و شبکهها و دولتهای تحت نفوذخود در داخل و منطقه و جهان برای سمت و سودادن به جنبش سرنگونی بکارگرفتهاند که به خودی خود خطری برای جنبش مستقل سرنگونی بشمار میرود. قدرتهای بزرگ تا جامعه به حرکت در نیاید قادر به سرنگونی نیستند (مگر از طریق لشکرکشی بزرگ که حتی امروزه ترامپ هم جرئت آن را ندارد) اما چنان که تجربههای مکرر نشان داده است با داشتن اهرمهای متعدد و مؤثر قادرند در صورت عدم هوشیاری و بهره گیری از گسستها و تناقضات درونی جنبشها، بر فرایندهای سرنگونی و جهت دادن به آن نقش آفرینی کنند. بخصوص تلاش وافری برای جلب نسلهای تازهای که تجربه زمان شاه را ندیدهاند و خاطرهای از کودتای ۲۸ مرداد ندارند، صورت میگیرد. اکنون بر کسی پوشیده نیست که تیم اطراف ترامپ تا چه حد به مجاهدین نزدیک هستند و یا چگونه از طریق رسانههایشان تا چه اندازه در حال مطرح کردن سلطنت طلبان و فعال کردن سایرورقهای بازی هستند.
درس بزرگ انقلاب بهمن که نباید آن فراموش شود!
بزرگترین درس انقلاب بهمن آن بود که نه فقط جامعه و جنبش ضداستبدادی درحال عروج بلکه نیروهای پیشرو و چپ نیز به نحویک جانبهای همه تمرکز و هم وغم خود را صرف سرنگونی شاه کردند، و از رشدشتابان و فربه شدن بدیل ارتجاع اسلام سیاسی که در صفوف انقلاب جاخوش کرده بود، غفلت ورزیدند (همانطوری که متقابلا رژیم شاه و سرویسهای امنیتی آن نیز اساسا برای مدتی طولانی تمامی هم و غم و توجه خود را صرف سرکوب نیروهای چپ و رادیکال کرده بودند و از نقش روحانیت و مذهب در امکان کسب هژمونی بر جنبش غافل شده بودند). و این درحالی بود که بدیل اسلام سیاسی هم چون یک انگل از ٍقبل انقلاب و ناهوشیاری عمومی تغذیه میکرد و از پشت جبهه و حمایتهای خارحی خوب و روزافزونی هم برخوردار میشد. اگر رژیم شاه از بیرون مانع از شکل گیری یک صف مستقل و مردمی بود، خمینی هم آن را از درون صفوف جنبش اعتراضی مردم علیه سیستم حاکم، و در سیمای باصطلاح «صدای دوم» که ویژگی اساسی آن تمرکزمطلق به سرنگونی استبدادحاکم و رژیم شاه بود، انجام میداد که بسط هژمونی و ممانعت از شکل گیری صف مستقل و ترقی خواهانه از نتایج آن بود. او آن را با شعارهمه باهم (در اصل همه با من) پیش برد. اکنون هم «صدای دوم» بر همان سیاق میکوشد که با تمرکزیک جانبه و مطلق به سرنگونی و تامین هژمونی خود بر جنبش عمومی ضداستبدادی، از شکل گیری قطب مستقل و واقعا دموکراتیک ممانعت به عمل آورد. یعنی اگر خامنهای از بیرون مانع شکل گیری یک قطب مستقل مردمی شود، امثال مجاهدین و سلطنت طلبان و…. نیز از درون جنبش عمومی ضداستبدادی چنان میکنند. برای آنها اساس، تصرف قدرت از بالا و تغییرچهرهها بدون تغییرمناسبات بهره کشانه و اقتدارگرایانه است. بدیهی است که در این میان «آن چپی» که با چنین شعار و رویکردی هم پوشانی داشته باشد، دانسته و ندانسته آب به آسیاب آنها میریزد.
براین منوال اگر «صدای سوم» دوست گرامی شهاب را قدری تراش بدهیم، آیا سروکله همان صدای دوم از آن بیرون نمیزند که در تجربه انقلاب بهمن منجر به فاجعه ظهورجمهوری اسلامی از بطن آن شد؟ رانندهای که با گذاشتن پا روی پدال گاز فقط روبروی خود را نگاه کند و از توجه لازم به حرکت در عرض و پیرامون خودغفلت ورزد، دشوار بتواند سالم به مقصد برسد.
باین ترتیب معلوم میشود که یکی از بزرگترین درسهای انقلاب آن بود که نشان داد مسأله فقط سرنگون کردن بهرقیمت نیست بلکه چگونه سرنگون کردن هم که در مرکزآن شکل گیری یک صف مستقل و مدافع مطالبات پایهای و بنیادی کارگران و زحمتکشان جامعه و مبارزه با بدیلهای بورژوازی داخلی و بین المللی و حمایت دولت بزرگ از آن قراردارد، نیز هست.
وقتی شهاب گرامی از فقدان ناگفتهها و عدم طرح یک استراتژی روشن و توافق حول آنها در بیانیه انتقاد میکند، و بر آن اساس به طرح انواع ادعاها و اتهامها متوسل میشود، آدم را یاداین ضرب المثل معروف و پرمعنا میاندازد که سنگ بزرگ علامت نزدن است. اما در همان حال او پرتاب سنگ ریزههای کوچک و مکررشده توسط تعدادبیشتری را ملامت هم میکند و به سخره میگیرد. بسیارخوب! ایکاش این چپ در آن وضعیتی قرارداشت که میتوانست صخره بزرگی را به آسمان میبرد و هیبتش نفس دشمن را در سینهاش حبس میکرد، و ایکاش دارای یک استراتژی توافق یافته پرصلابتی بود که با آن هم چون اهرمی جهان را جابجا میکرد و رژیم را در لمحهای کن فیکون! ولی حیف و هزارافسوس که چنین نیست! و از پروازکردن بر بالهای آرزو هم آبی گرم نمیشود. با چنین رویکردماکزیمالیستی، در بهترین حالت تنها میتوان عده معدودی را به شکل فرقهای برای چندصباحی مشغول کرد که البته آن هم فرجامی جز زوال ندارد. متأسفانه در ورای این گونه اصول تراشیها و سنگرگیریها هم به تجربه دانستهایم عموما رقابتهای فرقهای و خرده اختلافات هستند که حکم میرانند.
اما قطعا حرکتها و بیانیه هائی که بخواهند از این محدودههای تنگ و فرساینده فراتر بروند، تنها میتوانند بر پایه حداقلها، اشتراکات و اساسا حول مختصات عمومی یک گرایش و یا حول یک واقعه و موضوع مشخص پا بگیرند.
«چپ انقلابی» در مناطق فرقهای مین گزاری شده خود را محبوس ساخته است و تا مادامی که نتواند براین نوع اصول تراشیهای کاذب و زاهدانه غلبه کند و حول اشتراک در چهارچوب مواضع کلی و واقعا اصولی، به اقدامها و کنشگریهای مشترک مبادرت ورزد، و همراه و به موزات آن به بحث و دیالوگ سازنده حول اختلافها و مسائل واقعی جنبشهای مبارزاتی به پردازد، نخواهد توانست از درون پیله خود بافته بیرون بیاید. این چپ نیاز به بازسازی به تعویق افتاده خود دارد اما این مهم نه در خلأ و دنیای خیالی که در متن جنبشها و در پیوندبا آنها و در کنشگری و گفتگو و دیالوگ سازنده، و البته مبارزه بی امان علیه فرقه گرائی و هژمونی طلبی ممکن خواهد بود.
از قضا ر. برهان بیانیه را در نقطه قوت خود یعنی بدلیل آن که علاوه بر سرنگونی به چگونه سرنگون شدن هم پرداخته موردملامت و سرزنش و یا به عبارت دقیق تر موردتکفیر قرارداده است (و غافل از آن که جامعه امروزایران علیه همین نوع تکفیرکردنها هم به پاخواسته است). آن را هدف گرفته است چون که پروژه مداخله ترامپ را محکوم کرده است. همانطور که اشاره شد با دل خوش کردن به تقدیرتاریخ و یا فرستادن مومیائیها به موزه تاریخ نمیتوان صورت مسأله واقعی جامعه و همزمانی تحولات پیشرو واپسگرایانه را که از تناقضات درون جامعه سرچشمه میگیرد و آژیرخطرآن اگر که گوشی برای شنیدن آن وجود داشته باشد را به صدا در آورده است، پاک کرد. او در اصل انتقاد از تآثیرمخرب آن بر روندهای داخلی را برنمی تابد و هشدارنسبت به آن را هراس افکنی در صفوف مردمی که پای سرنگونی آمدهاند میداند، اما غافل از آن است که در این صورت ممکن است بخش گستردهای از مردم به سیاهی لشکرقشونی که کنترل آن بدست کسانی است که در همه حوزهها و امکانات دست بالا را دارند تبدیل شوند. درست مثل انقلاب بهمن که مومیائی اسلام سیاسی را از ماه بر زمین کشاندند. دقیقا از همین منظر است که شهاب برهان ناخواسته به دامچاله سرنگونی از نوع مجاهدین و یا سلطنت طلبان و حامیان بین المللی آن نزدیک میشود و طرح مسأله چه گونه سرنگونی را به معنای تضعیف صفوف سرنگون کنندگان میداند. و این در حالی است که تمامی سعی آنها مسکوت گذاشتن آن و کوبیدن برطبل سرنگونی یک جانبه است. که البته خود ریشه در نگاه به قدرت دارد تا به جامعه. قدرت محوراست تا جامعه محور.
وقتی مینویسد پیکاردیماه را پی بگیرید و تقویتش کنید… نادیده میگیرد که مقوله «چگونه سرنگون کردن» در سطح جامعه و در همان صفوف پیکارهای دیماه و در شعارهای آنها نیز بازتاب دارد. جنبشها نه فقط در حال شدن هستند و نه فقط یکدست نیستند و واجدگرایشهای گوناگون هستند، که هم با همه نقاط قوت و الهام بخش خود و هم با همه تناقضها و دوگانگیها و نقاط ضعف خودشناسائی میشوند و طبعا وجودچنین شکاف هائی موردبهره برداری موج سواران حرفهای واقع میشود. در همین رابطه اشتباه برهان آنست که که ترامپ و کلا نفوذدولت آمریکا را عمدتا در وجه عامل خارجی میبیند و حال آن که گفتمان و گرایشهای موردحمایت آن در جامعه و در صفوف جنبشها و اعتراضات و از جمله در صفوف کارگران و زحمتکشان و جوانان هم حضوردارند. چنان که در همین خیزش دیماه هم شاهدآن بودیم. بنابراین بازهم تکرار میکنم که مسأله پیچیده تر از نگاه یک بعدی و سیاه و سفیدکردن صحنه سیاسی و اجتماعی است و بویژه در این میان بخش خاکستری هم وجوددارند که نیازمندشفاف شدن آرایش سیاسی و اجتماعی جامعه است.
نگاهی به عیار ادعاهای مقاله
در این قسمت برای آن که به طورمستند به چندوچون عیارادعاهای شهاب در موردبیانیه موردنقدش پی ببریم، ابتدا به نقل دو پاراگراف از بیانیه موردنقد میپردازم و سپس به دو نقل از نوشته خودوی تا معلوم شود حرف حساب او از زبان خودش چیست:
بیانیه به طورآشکاری از اهمیت سرنگونی بدست مردم و تاثیرمخرب مداخلات قدرتهای خارجی (دولت آمریکا) و مبارزه علیه آن سخن میگوید. همین و بس!. چنان که دو پاراگراف زیر به روشنی بیانگرآن است:
پاراگراف نخست:
الف: «تعرض ترامپ علیه جمهوری اسلامی در شرایطی آغاز شده که اکثریت مردم ایران از حاکمیت جمهوری اسلامی و همه جناحهای آن به جان آمدهاند. مبارزات مردم ایران در چند سال اخیر و از جمله خیزش دی ماه که در بیش از صد شهر ایران به وقوع پیوست نشان داد که مردم ایران خواهان سرنگونی کلیت رژیم جمهوری اسلامی و همه جناحهای آن (اصلاح طلب، اصول گرا دیگر تمامه ماجرا) هستند. پس از سرکوب خشن خیزش دی ماه، جنبش مردم ایران در ابعاد و عرصههای گوناگون همچنان رو به گسترش نهاده و مردم با اقدامات مستقل و مستقیم توده ایِ آشکارا در حال گسترش، به مبارزه علیه رژیم جمهوری اسلامی ادامه میدهند و بنابراین، نقدترین نتیجه تحریم هایی که ترامپ میخواهد بر ایران تحمیل کند، چیزی نخواهد بود جز تضعیف قدرت سازمان یابی مستقل مردم در برابر جمهوری اسلامی».
چنان که ملاحظه میکنید این فراخوان از واقعیت مبارزه برای سرنگونی رژیم توسط جنبش مردم حرکت کرده و از اختلال ناشی از مداخله دولت آمریکا بر آن سخن میگوید. نقیض چنین نظری به شکل اجتناب ناپذیر، چه به تلویح و چه به تصریح، آن است که اگر آن مداخلات را مثبت تلقی نکند لااقل منکرتأثیرمنفی و اختلال زای این نوع مداخلات و از جمله تحریمها و سیاست گرسنگی دادن مردم، بر روندسرنگونی متکی به اقدام مستقیم و مستقل جامعه هست. در حالی که میدانیم اولا از فقر علی العموم و نه البته بطورمطلق، جز تباهی و اعتیاد و تنگ نظری و تضعیف پیوندهای همبستگی و تقلیل مطالبات و ایضا رشد روحیه دخیل بستن به ناجی و ناجی گری برنمی آید. برکشیدن آنها از ماه و یا بیرون آوردن مومیائیها از مدفن خود و خلق آن گونه فضاهای مساعدی که در آن مردگان بر زندگان حکم برانند از جلوههای بارز این نوع دخیل بستن به ناجی است. ثانیا اگر به وجودرویکردهای مختلفی در امرسرنگونی اعم از اهداف و روشها قائل باشیم، و نیز اگر مسأله تحریم و سایروجوه مداخله را در قالب بدیل سازی، همانطور که خودآنها صراحتا میگویند در نظربگیریم، آن گاه به نقش مخرب آن در شکل گیری اقدام و صف مستقل جنبش برای سرنگونی نظام حاکم پی خواهیم برد. با چنین پی آمدهائی تنها در شرایطی که احساس نوعی هم پوشانی با مداخلات قدرتهای بزرگ داشته باشیم، میتوان این نوع مداخلات را «خوش خیم» انگاشت و به آن دل بست و یا نسبت به نقش منفی آنها کمتر حساس بود.
پاراگراف دوم:
ب- «در چنین شرایطی ما امضاء کنندگان زیر، اقدامات دولت ترامپ را پیش از هر چیز دیگر، ضربهای آشکار و مختل کننده بر مبارزات در حال گسترش و ژرفش مردم ایران علیه رژیم جهنمی جمهوری اسلامی میدانیم و از همه نیروها و جریانهای مدافع آزادی و برابری و به ویژه هواداران سوسیالیسم، تقاضا داریم با تمام قوا هدفهای شوم دولت ترامپ را افشاء کنند و با جریان هایی مانند فرقه رجوی و چلبیهای وطنی رنگارنگ به مقابله برخیزند».
شهاب گرامی با این فراخوان نیز مخالف است و البته نقیض آن نیز جزهمان رویکردبالا نخواهد بود. او مدعی است که در این بیانیه هیچ پیوندی بین سرنگونی و مداخله خارجی وجودندارد، و حال آن که متن بیانیه به صراحت خلاف آن را نشان میدهد. چنان که هم پاراگراف اول و هم پاراگراف دوم به معضل مداخلات خارجی دقیقا به دلیل تأثیرمخرب آن بر سرنگونی متکی به اقدام و اراده مستقل و مستقیم مردم ورود پیدا میکند و آن را مخل صف آرائی معطوف به حاکمیت مردم برسرنوشتشان میداند. با این همه شهاب مدعی است که در بیانیه نه مبارزه علیه مداخلات دولت آمریکا با سرنگونی ربط دارد و نه شکل گیری صف مستقل مردم، به آرایش طبقاتی و پیوند سرنگونی با آن.
و این در حالی است که در نوشته خودوی در این باره، علیرغم ادعاها وکلی گوئیها، یک رابطه منطقی بین آنها دیده نمیشود.
اما سوای «تکفیر» مخالفان نظرخود و ادعاهای نادرستی که به بیانیه نسبت داده است، در اساس انتقادهای او بیش از آن که به متن بیانیه انتشاریافته باشد، به ناگفتهها و سطورنانوشته آن و از جمله عدم طرح یک استراتژی روشن و آن نکاتی است که به نظروی ناگفته مانده، نشأت گرفته است. و اساسا همین ناگفتهها و سطورنانوشته است که باو اجازه داده است تا این گونه افرادامضاء کننده با گرایشهای گوناگون را با عناوین هتاکانه و موهومی چون پژواک کیانوری و ناسیونالیسم و ائتلاف منفی با رژیم و امثال موردخطاب قراردهد. بگذریم از این که او در جائی هم «بزرگواری کرده» و نظر و نیت واقعی امضاء کنندگان را در مغایرت با متن بیانیه میداند. این که کدام جادوگر، عزم آگاهانه آنها را ربوده و وادارشان ساخته است که آن چه را که باورندارند امضاء کنند برکسی معلوم نیست!.
صرفنطر ازنیت خوانیها و داوریهای برون متنی، شاید بتوان حرف حساب برهان را به نقل از خودنوشته وی در دو جمله زیر خلاصه کرد:
او مینویسد، «شما اگر نتوانید بر دشمن داخلی چیره شوید، توان مقابله با دشمن خارجی را هم نخواهید داشت». چنان که قبلا هم اشاره شد، این نوع صورت بندی و دوقطبی کردن صف آرائی جامعه به دشمن داخلی و خارجی یک جانبه و نادرست و در عین حال فراطبقاتی و آشفتن صفوف جنبش ترقی خواهان با صفوف بورژوازی است. این همان المثنای رویکردانقلاب بهمن به رژیم حاکم وقت است که تمرکزمطلق بر آن را، که توجه یک جانبه به قدرت مستقر را بی توجه به آن چه که در متن جامعه میگذرد، راه پیروزی و رستگاری میدانست که خود را در سرودمعروف «دیو چه بیرون رود فرشته در آید»، متبلورساخت. نتیجه آن فاجعه که منجر به عروج استبدادنوینی از نوع اسلامی بجای استبدادسلطنتی شد و با پی آمدهای وخیمش برای تؤسعه و پیشرفت جامعه، و انواع تبعیضها و چندین نسل سوخته شده و بحرانهای اقتصادی و اجتماعی گوناگون، همه و همه پیشاروی ما قراردارد. بازنمود «صدای دوم» را میتوان به خوبی در عبارت فوق مشاهده کرد. اما «صدای سوم» اصالتا نباید با این گونه دوقطبی سازیها که با روندها و تحولات درون جامعه سازگاری ندارد میانهای داشته باشد.
اما عبارت دوم میگوید «ما در ایران تنها در تلاش برای شکستن سدحاکمیت و شکل دادن به آلترناتیو رهائیبخش خودمان در برابر رژیم جمهوری اسلامی و سرمایه داریست که میتوانیم تعرض و دست اندازی امپریالیستی را سد کنیم. طومار شما هر اندازه هم که از نفرت ما نسبت به رژیم حاکم و میل مان به سرنگونیاش بگوید، هیچ کمکی به این مبارزه ما نمیکند، تنها ما را از دشمن خارجی میترساند تا در برابر رژیم (به بهانهی خطرامپریالیسم) در موضع تدافعی قرار بگیریم.».
منطق این عبارت نیز شکننده بوده و نمیتواند از منظر «صدای سوم» قابل دفاع باشد: اولا، چظور میتوان به «آلترناتیورهائی بخش و ضدسرمایه داری بدون مبارزه همزمان با تعرض و دست اندازی امپریالیسم» دست یافت؟!. این همان تن سپردن به جداسازیهای مکانیکی دشمن داخل و خارجی و جداانگاشتن امپریالیسم از مناسبات سرمایه داری و از مبارزه طبقاتی است. مگر آن که بخواهیم به اسطوره سرمایه داری ملی و ضدامپریالیستی متوسل بشویم. ثانیا در ادامه شهاب زبان حال خود را از زبان مردم و هم چون سخن گوی آنها مطرح میکند که طبعا نمیتوانددارای اعتبار و اصالت لازم باشد. اگرچه حتی واقعیت هم میداشت، نه فقط زبان حال آن بخش از لایههای اجتماعی میبود که تصور و تلقی اشان از قدرتهای بزرگ ناجی دانستن آن هاست، بلکه از این جنبه هم قابل انتقاداست که بجای آن که حافظه تاریخی مردم را فعال کند و تجارب تلخ کودتای ۲۸ مرداد و یا مهمتر از آن پی آمدفاجعه باررویکردیک جانبه گر نسبت به قدرت مستقر در انقلاب بهمن را زیرذره بین بگذارد و بر هوشیاری مردم و کنشگران بیفزاید، همرنگ «جماعت» میشود.
آیا بهتر از این عبارت «که طومارشما….. تنها ما را از دشمن خارجی میترساند تا در برابررژیم به بهانه خطرامپریالیسم در موضع تدافعی قرابگیریم» میتوان تقابل بین سرنگونی و مبارزه با مداخلات ضدامپریالیستی را- که بهانهای بیش برای به تدافع کشاندن جنبش نیست- به عنوان شاخصه اصلی «صدای دوم» فرموله کرد؟!. تنها چیزی که در این میان غریب مینماید آن است که چرا شهاب برهان با چنین صراحتی در دفاع از «صدای دوم» اصراردارد که آن را از شیپور «صدای سوم» به دمد؟!
سخن پایانی
آن چه که در این نوشته در دفاع از خطوط کلی متن بیانیه آمد، طبعا به معنای آن نیست که بیرون از آن افرادامضاء کننده در سایرحوزهها نیز هم نظرند و یا بری از هرگرایش ناسیونالیستی و امثال آن هستند. حتی در خودمتن هم سوای درک کلی از خطوط اصلی نمیتوان مدعی شد که تک تک امضاء کنندگان الزاما با همه اجزاءنوشته موافق هستند. من شخصا از این که نویسنده بیانیه چه کسی بوده است بی اطلاعم و اساسا مساله مهم نه نویسنده بلکه خودمتن است. گرچه هرکسی یک متن را بنویسد بطوراجتناب ناپذیر بدرجاتی آمیخته با گرایش و سلایق نویسنده است، و فرضا اگر من نوعی آن را مینوشت قطعا به شکل دیگری مینگاشت. اما مهم آنست که متن کوتاه باشد و در محورهای اصلی و مهم چنان تنظیم شود که بیانگرخطوط عمومی گرایشهای متعلق به یک طیف باشد. از همین رو امضاء این گونه بیانیهها تنها به معنی صحه گذاشتن بر خطوط و جهت گیری کلی آن است که حتی در آن موردها هم ممکن است هرکس درک و تفسیرخود را داشته باشد.
در شرایط تشتت و در جهانی که متکثرشدن از ویژگیهای بارز آن است، تنها باین ترتیب، حول متنهای کوتاه و خطوط کلی مشترک، میتوان به حرکتهای جمعی و دارای پتانسیل گسترش در تناسب با موضوع مورداجماع، به کنشگری جمعی و فرافردی پرداخت. مگر آن که دایره را آنقدرتنگ کنیم که علی بماند و حوضش. بنظرم این نوع اشکال منعطف همکاری و گسترش آن بر دوگانههای انفرادمنشی یا اقدامات جمعهای بسته و یکدست ترجیح دارد و البته باید دایما در برابروسوسههای هژمونی طلبانه و فرقهای از آن حراست شود.
تقی روزبه
۲۰۱۸-۰۶-۲۵