انقلاب ۵۷ مخالف و موافقین بسیاری داشت. انقلابی که بسیار آن را پرهیاهو اما بدون حرکت عاقلانی نامیدهاند. انقلابی که شورمند و ستمستیز نامیده شد اما رفتهرفته خود به عنوان حکومتی مستبد شناخته شد. حکومت اسلامی از اسلامی دم زد که از منظر بسیاری طی سالهای اخیر نه بویی از اسلامش ماند و نه بویی از پیشوند آن تحت عنوان «جمهوری». منتقدین حکومتِاسلامیِ برآمده انقلاب ۵۷ از ابعاد مختلفی بر آن نقد وارد کردهاند و همواره بر بیپشتوانه بودن تئوریک و استواری، آن اشاره مینمایند. تئوری که یک سال از عمر آن نگذشت که خدعه و فریب جایی آن را گرفت. اما آنچه این انقلاب را تحت شعاع خود قرار داد بَلعیدن فرزندان انقلاب بود. سرکوب روحانیتسنتی و روشنفکراندینی که داعیهدار رسالت اسلامی نیز بودند این حکومت را با لرزش فلسفه روبرو کرد. از همان آغاز عده قلیلی از چهرههای اسلامی که جرات بر سخنرانی داشتند عنوان کردند که اینگونه منش و سمتگیری سیاسی منجر به استبداد دینی خواهد شد اما همین صداهای کم سو نیز بلافاصله به تیغ سانسور و سرکوب محکوم شدند.
منتقدین حکومتاسلامی در جریان تحولخواهی که پیش از انقلاب نیز، نسبت به تحرکات مذهبیون، معترض بوده و جریان مبارزه با حکومت پهلوی را یک جریان انقلاب مردمی میخواندند از همان آغاز حکومتاسلامی، دستگاه حکام را مستبد و حکومت را به سمتگیری استبداد دینی معرفی کردند.
انقلاب چه میخواست و چه شد
روحالله خمینی چهره نزدیک به سنتیها رفتهرفته مواضع سیاسی خود را در فرانسه در مصاحبه با روزنامه نگاران مطرح میکند. «آزادی عقیده و بیان» مبحثی جنجالی از روحانی است که پس از نشستن بر کرسی قدرت خود ناقض اصلی آن شد. روحالله خمینی در کنفرانس مطبوعاتی خود در نوفل لوشاتو به تاریخ ۹ نوامبر ۱۹۷۸ میگوید «برای همه اقلیتهای مذهبی آزادی بطور کامل خواهد بود و هر کس خواهد توانست اظهار عقیده خودش را بکند» این مواضع نشان میدهد که وی نسبت به هر گونه استبداد بالاخص استبداد دینی مخالفت دارد اما وی که وارث یک انقلاب شورانگیز میشود رفتهرفته حلقه نزدیکان خود را تنگتر میکند و تعداد طناب دار جهت اعدام دگراندیشان را بیشتر مینماید.
جمعیت معترض به محمدرضاشاه به جریان سکولاریسم و همچنین عدم قدرت لازم روحانیت جهت نفوذ در کشور، حال انقلابی را انجام داده که تماما در اختیار روحانیت است. کشور از رهبر تا دادستان و مدیران ارشد خود را در قامت روحانی میبیند. فرمانده جنگ، مجلس، ادارات مهم و چهرههای شاخص همگی در اختیار نهاد قدرتمند شده روحانیت است. قدرت حاکم به رهبری خمینی تحمل نظر و آرای مردم را نداشته و به زودی بازرگان و پس از آن بنی صدر از مدار قدرت فاصله میگیرند، این فاصله گرفتن منتهی به افزایش قدرت همان دستگاه روحانیت میشود. اعدام دگراندیشان مذهبی همچون بهائیان و تعدادی از مسیحیان و همچنین ترور و مصادره اموال یهودیان آغاز یک مونیسم مذهبی میشود. روحالله خمینی تاریخ ۹ نوامبر ۱۹۷۸ را فراموش کرده است. او که در سخنرانی برای گروهی از دانشجوان ایرانی در اروپا در تاریخ ۸ آبان ۱۳۵۷ به نقد استبداد پرداخته است اینگونه میگوید «در منطق اینها آزادی یعنی به زندان کشیدن مخالفان، سانسور مطبوعات و اداره دستگاههی تبلیغاتی. در این منطق تمدن و ترقی یعنی تبعیت تمام شریانهای مملکت از فر هنگ و اقتصاد و ارتش و دستگاههای قانونگذاری و قضایی و اجرایی از یک مرکز واحد. ما همه اینها را از بین خواهیم برد» اما آنچه خود رفته رفته به سراغش میرود استبداد فرد از نوع دین سیاسی است.
هر چقدر سخنان روحالله خمینی در فرانسه بوی دموکراسی میداد همچون مصاحبه وی با تلوزیون NBC، در تاریخ ۱۱ نوامبر ۱۹۷۸ که اشاره میکند «دولت اسلامی ما یک دولت دموکراتیک به معنی واقعی خواهد بود. من در داخل ین حکومت هیچ فعالیتی برای خودم نخواهم داشت» اما او نیز تسلیم استبدادی میشود که خود ایجاد کرده است.
آنچه مشهود است، حکومت و زمامداری، قدرت اختیار از کف روح الله خمینی و انقلابیون ربود تا آنان نیز نه تنها قدرت را آغشته به خون مردم کنند بلکه دین را نیز مطابق با نظریات سیاسی خود تغییر دادند.
دین در اختیار سیاست قرار می گیرد
روحانیت شیعه که در تاریخ ایران کمتر به قدرت نشسته است و زمامداری را تنها در دوران پس از صفویه چندین بار تجربه کرده آن هم خام از کنارش گذشته است و تنها در دوران صفویه و شاه اسماعیل که شاگرد یک شیعه متعصب بود و دستور به قتل اهل سنت داد، کمتر شاهد هستیم که قدرت را به اختیار تام قرار داده باشد. روحانیت در کنار شاه یکی از سکان قدرت را داشت اما پس از انقلاب ۵۷ شانس بر اقبال روحانیت شیعه نشست تا این بار به جای ریختن آب توبه به پادشاه خود پادشاهی بر اقلیمی کند که سلطه آن را حسرتی به طول تاریخ کشیده بود.
تریبونهای نماز جماعت داغ از سخنانی شدند که در دفاع از انقلاب دستور به قتل و غارت اموال دگراندیشان میداد. چهرههای شاخص حکومت نیز با تئوری و ساخت دست و پا شکسته نظریات عالمان سیاست، سعی بر اسلامیزه کردن هر چه شنیده بودند، میکردند. روح الله خمینی که آن مرد ساکن موقت روستای فرانسه دیگر نبود دین را به اختیار خود جهت کسب قدرت بیشتر و همچنین مشروعیت یابی کرد. نمایندگان قدرت نیز در لباس دین دست به جنایاتی زدند که مشروع آن را در قامت دین تحویل جامعه میدادند. دادستانی بالاخص افرادی همچون خلخالی و گیلانی دستور خود را دستور اسلام و شرع دین معرفی میکردند.
منتقدین در میان این هیاهیو دست به انتقاد زده و سواستفاده کردن دین را امری نابخشودنی عنوان میکردند. آیت الله شیرازی که از همان اول جایگاه ولایت فقیه را رد و شورای فقها را معرفی میکرد در نقد خمینی و رویکرد غیرانسانی وی مواضع مشخصی گرفت. چهرههای دیگری همچون آیتالله منتظری نیز از جمله منتقدین وی شدند.
خمینی که در مصاحبه با سازمان عفو بینالملل در تاریخ ۱۰ نوامبر ۱۹۷۸ عنوان کرده بود «در جمهوری اسلامی کمونیستها هم در بیان عقید خود آزاد خواهند بود.» دست به کشتار زندانیان سیاسی و عقیدتی زد. این کشتار را جهت حفظ و حرمت نهادن به اسلام و حکومت اسلامی معرفی کرد که همین، منجر به فاصله گرفتن بسیاری از مردم نسبت به اسلام شد زیرا حکومت، مدعی نمایندگی دین را داشت و خطای نمایندگان به نام دین تمام شد.
روح الله خمینی از طریق مسیرهای که به شکلی مرتبط با دین بودند مشروعیت خود را گسترش میدهد و در این میان آنچه دین مطرح میکند را نیز به زیر عبای سخن خود ترکیب کرده و هر آنچه میخواهد را به نام دین عرضه میکند. پس از خمینی نیز علی خامنهای و همراهان وی که عمدتا در پیشکسوت لباس روحانی معرفی میشوند به جایگاه قدرت میرسد.
حکومت پس از خمینی و قدرت گرفتن خامنهای
دوران خامنهای دوران جنگ و پس از جنگ است. علی خامنهای در نشست مجلس خبرگان اعتراف میکند «حکومتی که من رهبرش باشم باید برایش خون گریست» اما علی خامنهای نه تنها این سخن را فراموش میکند بلکه به ادامه سرکوب پیشین نیز پای گذاشته و در رد پای آن مسیر پیشی میگیرد. علی خامنهای رفته رفته دست به محدودسازی دگراندیشان میزند. هر آنچه میخواهد بگوید از زبان دین اسلام است و به همین طریق او نیز چون سلف خود دین را ابزاری برای کسب قدرت قرار میدهد. دوران خامنهای، دوران سرکوب مخالفین وی تماما توصیف میشود. در این دوران بسیاری از دگراندیشان مذهبی و حتی شیعیان مخالف جایگاه ولایت فقیه و شخص علی خامنهای بازداشت و مورد شکنجه قرار میگیرند.
حصر تعدادی از روحانیون و همچنین امنیتی کردن فضای حوزههای علمیه و بخصوص قرار دادن آنان در چتر معیشت موجب نفوذ بیشتر این روحانی قدرتمند شده، است. او با رویکرد کاملا امنیتی دست به ساخت جریان مدافعان و ذوب شدگان رهبری میزند. بارها سخنان وی متناقض با اصل اسلامی و رویکرد حکومت اسلامی بوده است و به همین خاطر نیز مورد نقد شدید قرار میگیرد اما آنچه در نهایت به سراغ منتقدین میرود، سرکوب و دستگاه کشتار است.
علی خامنهای به دلیل ضعف علمی در مباحث اسلامی و همچنین نداشتن کاریزمای خمینی اسلام را بیشتر از روح الله خمینی در چتر سخن خود قرار میدهد و مخالفت با وی را مخالفت با اسلام قلمداد میکند که به همین خاطر وی در استبداد دین به دلایل سیاسی نقش بیشتری ایفا کرده است.
تنگتر کردن حلقه خودیها و گشاد شدن استبداد دینی
علی خامنهای حکومت را چنان بسته نگه میدارد که هر نوع دگرگونی و تحولخواهی را به اسم ضربه زدن به اسلام معرفی میکند. استیصال نظام به قدری پیش میرود که به صورت غیرمستقیم و مستقیم با هم قطاران خود نیز سر ستیز برداشته و هرگونه ملاحظه کاری در برابر منتقدین حکومت را خطری بزرگ برای خود میپندارد و به همین ترتیب با خودیها نیز که لحظهی آرام نشسته باشند، برخورد میکند.
او که به دو افسون بزرگ تاریخ یعنی قدرت و ثروت دلباخته است دست به استبداد بزرگی میزند که هر لحظه دایره آن را وسیعتر مینماید. علی خامنهای پایههای استبداد خود را براساس سوداگری از دین و ترویج تفکرات خود به نام دین با همکاری و حضور دستگاه قضا و امنیتی انجام میدهد. او که این دو نهاد را به اختیار کامل خود قرار داده و دیگر قوا و نهادهای دولتی و اداری را همواره نظارت و دخالت کامل دارد، به شکلی تربیت و پیش رانده است که حتی تفکر ذهنیِ نقدِ بر ولایت فقیه نیز، با بدترین شکل از سوی این نهادها پاسخ داده میشود. طی سالهای اخیر جهت افترا زدن و تهمت به دیگری تنها کافی است نام «دشمنی با ولایت فقیه» بر پیشانی فردی زده شود که آن زمان کابوس به سراغش خواهد آمد زیرا آنان فرد را در قامت دین معرفی کرده و در نقد فرد، نقد دین را به چشم میآورند.
مسیر گریزناپذیر علی خامنهای جهت سواستفاده از نام دین موجب پرورش نیروهای شده است که طی سالهای اخیر دست به چپاول مردم ایران زدهاند. در حکومتی که قاری آن به دلیل نزدیکی با علی خامنهای محاکمه نمیشود و به جرمی که انجام داده است نه تنها تن نمیدهد بلکه موجب آزار کسانی میشود که از وی شکایت کردهاند، یقینا مردم نه تنها او را بلکه سپر دفاعی وی را نیز که از اسلام دیده میشود، به نقد و چالش خواهند کشاند که باز شاهد میشویم که چگونه جهت استفاده سیاسی و استبداد سیاسی، دین نیز به استبداد و تنگ نظری کشیده میشود که هر که از منظر سیاسی نقد داشته باشد گویا به دین ضربه زده است و از سویی چنان احکام دینی خودساخته دستگاه ولایتِ مطلقهِ فقیه تنگ نظرانه پیگیری میشود که هوایی برای تنفس آزاد باقی نمیماند. حکومت به جهت استبداد سیاسی دین را چه به لحاظ فرمولی و چه به لحاظ عقیدتی به سمت استبداد کشاندهاند.
منبع: دیدگاه نو
مرتضی اسماعیلپور
روزنامهنگار و فعال حقوق بشر است. وی پیشتر مدیرمسئول مجموعه بهایی نیوز و دبیر سازمان دفاع از حقوق ادیان در ایران بود. فعالیتهای وی در زمینه حقوق ادیان طی سالهای اخیر متمرکز بوده است. از وی مقالات و گفتوگوهای فراوانی در زمینه نقض حقوق بشر در ایران منتشر شده است.
1- به دقت مقاله را خواندم اما متاسفانه نتوانستم معنی عنوان مقاله ” استبداد دینی نتیجه استبداد سیاسی” را از متن استخراج کنم.
2- بنظر می رسد اغلب مقاله نویسان علاقه عجیبی به شبیه سازی تاریخ ایران و تاریخ اروپا و همچنین دین اسلام و مسیحیت دارند و اصلا به تاریخ و جغرافیا و مولفه های اجتماعی و روحیات و خلقیات مردم این سرزمین توجهی نمی کنند.
3- شاید دلیل آن، آسان بودن کار ترجمه و بومی سازی مفاهیم غربی در مقایسه با تحقیق و مطالعه و غور و ژرف اندیشی و استدلال منطقی برای تحلیل وضعیت موجود باشد.
4- از لابلای خطوط مقاله چنین استنباط می شود که اگر ولیان فقیه دموکرات و “خوبی” در جمهوری اسلامی حکومت می کردند، استبداد دینی بوجود نمی آمد اما چون آقایان خمینی و خامنه ایی دموکرات نبودند، بنابراین استبداد دینی در ایران حاکم شد.
5- دین مسیحیت یک دین رهبانی و تبشیری است و توجهی به دنیا ندارد و پیامبرش نه دنبال حکومت بود و نه حتی ازدواج کرد و پیروانش را به مدارا و عشق به منبع لایتنهایی و آمادگی برای زندگی ابدی توصیه میکرد.
6- با انحرافی که در مسیحیت در قرون وسطی بوجود آمد و دخالت پاپهای واتیکان در امور سیاست، اصلاحات دینی منجر به توسعه مفهوم سکولاریسم و جدایی کلیسا از کشورداری ( که در منابع فارسی به غلط به جدایی دین وسیاست تعبیر می شود) گردید.
7- البته کشیشها و تارکه دنیاهای مسیحی نه تنها به سیاست کاری نداشتند بلکه کلا امور دنیوی را ترک کرده و از بام تا شام مشغول عبادت در چهار دیواری صومعه های خود بودند.
جهانگرا / 27 March 2018
ادامه مطلب:
8- لازم به توضیح است که پاپها در اوج قدرت کلیسا نتوانستند حکومت جمهوری/ پادشاهی مسیحی در اروپا برقرار کنند.
9- لیکن ،در دین اسلام اصولا تفکیک دین و سیاست موضوعیتی ندارد و به تبع آن سخن از مفاهیم غربی نظیر سکولاریسم، اومانسیم، لیبرالیسم ،دموکراسی، حقوق بشرو حتی واژه های دیکتاتور و “استبداد” بی معنی و حتی مضحک هستند.
10- بعید است در متون اسلامی و یا حتی مقالات اصلاح طلبان داخلی و نو اندیشان دینی خارج نشین بتوان به واژه هایی نظیر دمکراسی و دیکتاتوری برخورد کرد، در عوض ممکن است با احتیاط کامل از واژه ظلم استفاده شود.
11- شاید نویسنده محترم انتظار دارد در صورتیکه ولی فقیه خوب و دموکرات و سکولار و لیبرال و اومانیسی بر ایران حکومت کند ایران تبدیل به یک ایسلند و یا دانمارک و یا هلند و یا سوییس اسلامی خواهد شد.
12- حکومت اسلامی ایران یک حکومت دینی تمام عیار است؛ حالا چه استبداد دینی را نتیجه استبداد سیاسی بدانیم و چه برعکس.
جهانگرا / 27 March 2018
در نظا م های ایده ئولژیک حاکمان برای حفظ قدرت و سرکوب مخالفان از ایده ئولژوی استفاده ابزاری می کنند همانطور که استالین و بقیه کردند و تفاوتی نمیکند که نظام دینی باشد یا غیر دینی .
bijan / 27 March 2018
(1)
با سلام
دوست من! حکومت جمهوری اسلامی ایران یعنی حکومت خدا بر روی زمین ـ به دست جانشین خدا بر روی زمین.
موضوع به همین سادگی است.
ما ایرانی ها باید به واقعیت چنان بنگریم که هست. ولو که واقعیت تلخ باشد و معنای آن این باشد که کسانی به اسم دین ما را ابله به شمار آورده اند و اکنون سوارمان شده اند.
“حکومت دینی ـ اسلامی” جز “استبداد” معنا نمی دهد. خدا مستبد است. امام خمینی (روحی له الفدا) جانشین خدا بود. علی خامنه ای (روحی له الفدا) جانشین خدا بر روی زمین است. وقتی خدا بخواهد حکومت کند که خودش ـ نعوذ بالله ـ تشریف نمی آورد. جانشینش را به کار می گمارد.
این نوشته تا حدی عکس واقعیت است. امام خمینی در مصاحبه های خود در پاریس فیلم بازی کرده اند. دنیا را به ترفند آخوندی فتیله پیچ کرده اند. [بر این اساس: هرگز به دین در مقام حکومت نباید اعتماد کرد. برای همین است که دنیا به حکومت جمهوری اسلامی ایران هرگز اعتماد ندارد.]
ادامه در 2
داود بهرنگ / 27 March 2018
(2)
آقای ابوالحسن بنی صدر در خاطرات خود می گویند:
«آقای خمینی که به پاریس آمد ما چند نفر نشستیم و نوزده سئوال و جواب نوشتیم و به او دادیم که آن را بخواند و پرسش خبرنگاران را بر اساس آن جواب دهد. (ص67) یک کمیسیونی هم تشکیل دادیم که خبرنگاران سئوال های خود را به آن تحویل می دادند و آن کمیسیون برای آن ها جواب تهیه می کرد و خبرنگاران در مصاحبه آن سئوال ها را مطرح می کردند و آقای خمینی هم پاسخ هایی را که از کمیسیون گرفته بودند تکرار می کردند و اگر سئوال دیگری می شد پاسخ نمی دادند.» (ص 67)
سئوال: آقای بنی صدر شما فکر و ایده و اعتقادی به اسلام داشتید که آقای خمینی آن را نداشت و آن طور فکر نمی کرد. درست است؟
پاسخ: «ما موفق شدیم تا او به عنوان مرجع تقلید از زبان خودش بگوید که اسلام دین آزادیست. تا این جا موفق و شاد و سرحال بودیم. برای این که فکر می کردیم مرجع دروغ نمی گوید و می داند که دین یعنی تعهد و او عهد خود را نمی شکند. پس با اطمینان خاطر از این باور که او مرجع است و عهد نمی شکند هیچ تدارک دیگری را لازم ندیدیم… و این اشتباه کلان ما بود.» (ص 68)
سئوال: آیا آقای خمینی در مصاحبه های خود در پاریس در مواردی که کلمۀ دمکراتیک را به زبان می آوردند می دانستند چه می گویند؟
پاسخ: «نه به این صورت. خود ایشان بعدها به من در ایران گفتند که “در ایران مردم رای ندارند.” گفتم: پس این انتخابات برای چیست؟ گفت: “این ها برای آن است که در دنیا نگویند این ها ارتجاعند. وگرنه مردم رای ندارند.» (ص 68)
آقای ابوالحسن بنی صدر می گویند: «آقای خمینی همین که در ایران پایش را از پلکان هواپیما به زمین گذاشت یک جریان پایان یافت و یک جریان دیگری شروع شد… از همان روز اول منم منم گفتن ها شروع شد.» (ص 72)
با احترام
داود بهرنگ
منبع:
خاطرات ابوالحسن بنی صدر ـ اولین رئیس جمهور ایران ـ به کوشش حمید احمدی ـ چاپ و نشر از: انجمن مطالعات و تحقیقات تاریخ شفاهی ایران (برلین) ـ چاپ اول 1380
داود بهرنگ / 27 March 2018