در آمد
در این گفتار، به آزادی چون مفهومی که ژان ژاک روسو برای مثال فطری و طبیعی ذات بشر میداند یا به تعریف از آزادی در دورههای تاریخی نمیپردازم و این که چگونه دستاوردهای بشری، مثل اختراع صنعت و کشفیات علمی به انسان آزادی بخشیدهاند. چون دامنه بحث پیش رویمان گسترده میشود و دور میافتیم از هدفی که این گفتار پیش رو دارد.
در مورد مفهوم روشفکری نیز هم چنین.
تاکید من در این گفتار بیشتر روی مفهوم آزادی و روشنفکر در پیوند با مقوله گفتمان است.
گفتمان یا دیسکورس Discourse موضوع مهمی است که بحث درباره آن در این روزها که نسل جوان ما به راه افتاده تا در ساختن آینده جامعه شرکت فعال داشته باشد، کمک کننده است برای شناخت بیشتر این موضوع و شناخت بیشتر بر مراکز قدرت که متکثر است در جامعه و در بسیاری از لایههای سیاسی و فرهنگی و رفتاری اجتماعی ما نفوذ دارد. این گفتار دعوتی است به فکر کردن درباره آن.
نخست: واژه روشنفکر
درباره واژه روشنفکر میشود گوناگون صحبت کرد. برای مثال از ریشه تاریخی این واژه گفت، و این پرسش که از کی وارد ادبیات سیاسی شده است. از وقتی صحبت کرد که بعد از رنسانس اندیشمندان جامعه بجای اینکه از دیدگاههای مذهبی و کلیسائی به تبیین جهان بنشینند، دیدگاههائی این جهانی را مورد توجه قرار دادند و به انسان و جهان عینی پیرامون خود پرداختند. میشود از بعد از انقلاب فرانسه حرف زد و پیدا شدن اصحاب دایره المعارف و طرفداران حقوق انسان. از وقتی گفت که امیل زولا متن معروفش را به نام “من متهم میکنم” در دفاع از دریفوس نوشت.
از ترجمه این واژه به فارسی و وارد شدن آن در ادبیات سیاسی ایران سخن گفت که اول منورالفکر بود و بعد به توصیه فرهنگستان زبان فارسی، شد؛ روشنفکر. از معناهای گوناگون آن میتوان گفت در دورههای گوناگون از دگرگونیهای سیاسی و اجتماعی جامعه ایران. با اینها کار نداریم. البته هرکس میتواند هرکدام از اینها را موضوع بحث و گفتار خودش کند. خوب هم است و دانائی میدهد و زمینهای فراهم میکند برای بحث و گفتگو. اما من فکر میکنم در اینجا به یک تعریف عمومی از این واژه نیاز داریم. تعریفی که بتوانیم بر بنیاد آن، حرف و نظر یا موضوع مورد بحثمان را پیش ببریم.
روشنفکر کسی است که از روی خرد میاندیشد. نگاهی نقادانه دارد به جهان، آیندهنگر است و میخواهد به جلو حرکت کند. و به نقل از عین القضات در تمهیدات با “مخاطبان غایب”[۲] سخن میگوید. روشنفکر بطور معمول واقع بینانه عمل میکند و منتقد است به دادههای مسلط سیاسی، اجتماعی و فرهنگی در جامعه. داده هائی که هرم قدرت را در جامعه میسازند.
در کل و خلاصه میتوان گفت روشنفکر کسی است که طرح پرسش میکند در جامعه.
همانطور که گفتم دامنه تعریفها را میتوان بسیار گسترده کرد اما من به همان یکی دو تعریف آخر – داشتن نگاهی نقادانه به جهان و طرح پرسش- بسنده میکنم که از همه مهم ترند.
دوم: واژه آزادی
برای آن که باز با تعریفهای بسیار ذهنمان را آشفته نکنیم سادهترین معنای آزادی را برای صحبت از آن پیشنهاد میکنم. آزادی یعنی در بند نبودن. آزادی یعنی آزاد شدن از قیدهای دینی و مذهبی، اندیشگی، سیاسی، و ایمانی که خواهان در بند کشیدن انسان در چارچوب بسته خودشان هستند. و میخواهند گرد او حصار بکشند. آزادی وقتی رخ میدهد که آدمی از روی خرد بیاندیشد و داوری کند. بیخردی یعنی ماندن در بند و اسارت که میتوانیم برایش مثالهای فراوان بیاوریم. برای نمونه، باورهای خرافی و نگاههای بیخردانه به جهان که انسان را تا قرنها در بند قیدهای طبیعت نگه داشته بودند. آزادی همواره به معنای آزادی از چیزی است. و آن چیز بطور معمول در ساختار خودش تعریف ویژهای به معنای آزادی میدهد. برای نمونه وقتی یکی میگوید آزادی طبقاتی، با آن کس که خواهان آزادی اقتصادی یا سیاسی است، تفاوت نظر دارد. برای همین اینجا چون با گوناگونی این تعریفها کار نداریم به همان معنای بدیهی و روشن آن که در بند نبودن است، بسنده میکنیم.
اکنون پس از همهی این حرفها اگر بخواهم به موضوع اصلی بحثمان برگردم که بحث درباره آزادی و روشنفکر است، میگویم آزادی در پیوند با وظیفه روشنفکری، آزادی اوست از گفتمان مسلط یا گفتمان قدرت در جامعه.
و برای اینکه معنای این واژه آخر را هم روشن کنم از همان تعریفهائی که از این واژه یا اصطلاح شده استفاده میکنم.
گفتمان (Discourse) به نقل از فوکو مانند یک روایت فراگیر عمل میکند که نه تنها به لحاظ زبانی اهمیت و معنای ویژهای از یک واقعیت را طرح میکند، بلکه آنرا تابع شرایطی خاص به صورت حکمها و حقایق مسلم نشان میدهد و معرفی میکند.[٣] برای مثال حکم انتقال ناپذیری مفاهیم فرا طبیعی و طبیعی به قوای عقلانی عامه مردم در دوره های پیش از عصر روشنگری یک گفتمان قدرت بود. فیلسوفان و متفکران عصر روشنگری و بعد از آن، به وِیژه هگل کوشیدند این انتقال ناپذیری را به انتقال پذیری آن برای همگان و عامه مردم تبدیل کنند. تا پیش از آن مفتیان و زاهدان و کشیشان خود را عقل کل میدانستند و از طریق وحی و امور شهودی خود را تنها کسانی میدیدند که به مرکز یا کانون عقل وصلاند و به همین خاطر درک این مفاهیم را جز از طریق خود انتقال ناپذیر میدانستند. در تاریخ ما هم این امر رخ داده است. وقتی در دوره سامانیان قصد بر این شد که تفسیر طبری را از قران به فارسی ترجمه کنند به ناچار از علما اجازه یا فتوا گرفتند که: “روا باشد خواندن و نبشتن تفسیر قران به پارسی، مر آن کس را که او تازی نداند”[۴]. این نوع فتوا یا به زبان فوکو این نوع حکم، از آن جا که هنوز هم اعمال میشود، این را میگوید که قدرت تفسیر قران و احکام مذهبی اختصاص دارد به برخی از علما، و عامه مردم و دانشگاهیان و متفکران جامعه چه مذهبی باشند و چه غیرمذهبی توانا به تفسیر و درک آن نیستند.[۵] در این گفتمان عامه مردم از درک و ابتکار فردی در امر جستجوی حقایق محروم میمانند تا پایههای قدرت استوار بماند.
باز هم میتوان نمونه آورد از گفتمانی که برخورد با آن اکنون در جامعه ما یک موضوع روز سیاسی است. این گفتمان، که بعد از انقلاب، نخست تبلیغ و بعد اعمال شد، پیوند دادن حجاب زنان با پارسائی زن، اخلاق عمومی و احکام مذهبی است که از سوی فقیهان و شریعتمداران اعمال شده و میشود. این گفتمان قدرت که در جامعه ما جا افتاده بود، در عصر مشروطه و با آشنایی مردم ما با جهان پیشرفته اروپا کم کم از اعتبار افتاد و شاعرانی چون ایرج میرزا در شکستن آن سهم داشتند. او شعر معروفی دارد که در آن، گفتمان ربط حجاب و اخلاق زن را به صراحت مسخره میکند و به باد انتقاد میگیرد.[۶] یا فرض کنیم دوره حافظ را و نگاه و نظر آن زمان جامعه را که از سوی فقیهان و متشرعان و حکومتگران تعیین و دیکته میشد و بعد در جامعه فراگیر میشد، و چون یک رفتار و نظر عمومی به صورت قاعده و قانون جمعی در میآمد و باید از جانب همه مردم و یا افراد جامعه مراعات میشد. نگاهشان به آخرت و بهشت و جهنم. نگاهشان به کتابهای دینی و روایات آنها. نگاهشان به زندگی روزمره. رفتار با زن. شراب خوردن یا نخوردن. لباس پوشیدن. و از این قبیل. آن وقت روبروی این روایت ها و احکام، نگاه و نظر حافظ را بگذاریم که در شعرهایش بازتاب یافته است. میبینیم بیشتر آنها در برابر گفتمان احکام فقهی حاکم بر جامعه است. او ریا و دروغ زاهد و فقیه را افشا میکند. آشکارا از یکی بودن کعبه و بتخانه میگوید. و آخرت را به بازی میگیرد.
عشقت رسد به فریاد؛ ار خود بسان حافظ
قران ز بر بخوانی با چهارده روایت.
وقت عزیز رفت بیا تا قضا کنیم
عمری که بی حضور صراحی و جام رفت.
منت سدره و طوبی ز پی سایه مکش
که چو خوش بنگری ای سرو روان اینهمه نیست.
معنی آب زندگی و روضه ارم
جز طرف جویبار و می خوشگوار چیست.
راز درون پرده چه داند فلک، خموش
ای مدعی، نزاع تو با پرده دار چیست
ز زهد خشک ملولم بیار باده ناب
که بوی باده مدامم دماغ تر دارد
زبان او اگرچه با زبان شاعر هم عصرش عبید زاکانی متفاوت است اما هردو از یک منظر، گفتمان مسلط زمانهشان را زیر ضرب انتقاد گرفتهاند.
یا نگاه کنید به نظر شمس تبریزی در کتاب مقاماتی که از او مانده است.
“راست نتوانم گفتن. که من راست آغاز کردم مرا بیرون کردند. اگر تمام راست گفتمی، به یکباره همه شهر مرا بیرون کردندی.”
برای روشنتر کردن بحث از گفتمان، باز هم از نظر میشل فوکو بیاورم که میگوید ابژه (عینیت) با شیئی یکسان نیست. ابژه را آن گفتمان مسلط تعیین میکند که فراگیر شده است. فرض کنید مدلول مورد اشاره ما، زن باشد. در گفتمان مسلط، عینیت و یا ابژه مسلط از وجود زن، چیزی است که زن در موجودیت خود، آن نیست. در هر زمان که گفتمان مسلط تغییر میکند تعریف ابژه نیز از زن عوض میشود. زن اما زن است، با همان حسها و موجودیت. تنها، با این فرق که گفتمان مسلط در هر زمان و شرایطی، چه حسی، چه بینشی و چه فکری، صورتی از او را نشان ما میدهد که در زندان تعریف خود گذاشته است. یک زمان زن، گفتمان نگار و معشوقه و صنم پیدا میکند، یک جا پارسائی و مادری او برجسته میشود. در جمهوری اسلامی، موی و تن او، در ذات خود، عامل وسوسه کنندهی مردان و تخریب جامعه میشود. این تغییر ابژه در واقعیتهای تاریخی هم خودش را نشان میدهد. دیو، که الهه اسطورهای دورهای است در دوره بعد به نیرو و امدادگر اهریمن تبدیل میشود. و از این گونه مثالها فراوان میتوان زد. کاری که اکنون دختران خیابان انقلاب در ایران می کنند، در واقع شکستن آن ابژه ای است که گفتمان قدرت جمهوری اسلامی در تعریف از زن در جامعه ساخته و پرداخته است.
بعد از این چند نمونه درباره گفتمان و نحوه فرهنگ سازی آن در جامعه و پیوندش در ارتباط با قدرت، حالا میتوان گفت روشنفکر برای پیدا کردن جای خود در متن آزادی و برای دفاع از آن، باید گفتمان مسلط زمانش را در مورد هر تعریف و هر رفتار و هر قاعده و قانونی که در پیوند با قدرت در جامعه فراگیر شده، مورد نقد و انتقاد قرار دهد. او با این کار، هم بصیرت میدهد به، یا ایجاد میکند در جامعه از معنای آزادی، هم خود را از قیدهائی که میخواهند ذهن و زبانش را در حصار بگیرند آزاد میکند. و تا زمانی که چنین نکند، بخشی از قدرت است. و با همه ظاهر مقابله جویانهاش در امر مبارزه سیاسی با قدرت حاکم، همراهی دارد با آن، و نقش دارد در تثبیت آن رفتار فراگیر یا آن گفتمان، که سعی در بازتولید قدرت در کل جامعه دارد. برای آوردن نمونه زیاد دور نرویم و به مسایل معاصر جامعه مان اشاره کنیم. برای مثال توجه کنیم به مسئله توابسازی و اعترافگیری رژیمهای استبدادی در ایران از جمله رژیم جمهوری اسلامی از زندانیان سیاسی و آوردن آنها به تلویزیون. زمانی گفتمان مسلط در جامعه این بود که هرکس بیاید به تلویزیون و اعتراف کند خیانت کرده است به آرمانهای انقلابی جامعه. به هر حال در این دیدگاه و یا در این مقال، جامعه با آن شخص، هرکس که بود، برخوردی پذیرا نداشت. و او را به گونهای طرد میکرد. در این وضعیت به وجود آمده، شرایطی که حکومت استبداد و شکنجهگر برای زندانی فراهم میکرد تا مجبور به اینگونه اعترافها شود و شکنجههای وحشتناکی که به او داده شده به دیده نمیآمد. در این نظر، در واقع ما بجای آن که شکنجه و زندان را محکوم کنیم و دستگاه بیدادی را که به مسخ آدمی برخاسته، انسان شکنجه شده را محکوم میکردیم. حکومتها چه در زمان شاه و چه در زمان جمهوری اسلامی بطور دقیق با استفاده از این گفتمان مسلط در ذهنیت جامعه این عمل را ادامه میدادند و پیروز هم میشدند. البته خوشبختانه مدتهاست این ذهنیت دیگر در جامعه جائی ندارد، اما تا آن وقت که زیر تاثیر آن گفتمان مسلط بودیم ناآگاهانه ما خود از برپا کنندگان ابزار شکنجه بودیم و لبههای برنده آنرا برای خرد کردن آدمی تیز میکردیم. هرچند بارها و بارها در کتابهایی خوانده بودیم این نقل قول زیبا و اندیشمندانه و مسئولانه برتولد برشت را در کتاب “گالیله ئو گالیله”: بدبخت ملتی که احتیاج به قهرمان دارد. وقتی زیر شکنجه به رد حرف خودش نشسته بود.
شهادت طلبی در سالهای دهه چهل و پنجاه در ایران یک گفتمان مسلط بود در فرهنگ سیاسی جامعه ما. از روشنفکر شاعر و نویسنده گرفته تا مبارز سیاسی، که جان خود را در راه مبارزه فدا می کرد، آنرا تبلیغ میکردند و زیر سلطه آن نگاه و نظر بودند. عرصه نگاهها متفاوت بود اما در ستایش از مردن فرقی بین آنها نبود. مجاهد و فدائی هردو زیر نفوذ آن بودند. بعد از انقلاب حکومت از این گفتمان استفاده کرد در جنگ، و دسته دسته جوانان را برای شهادت طلبی راهی میدانهای جنگی باطل و ویرانساز برای وطن کرد. گرچه ارزش معنائی شهادت بدینگونه، مدتهاست نزد مبارزان سیاسی، هم در عرصه ملی و هم در عرصه جهانی پائین آمده، اما هنوز در بُن بعضی تعریفهائی که از شجاعت می شود جائی کمرنگ برای خود نگه داشته است. در این نوع نگاه معنای شجاعت بطور مطلق میشود ستیز تا پای مرگ. اما معنای شجاعت در این تمام نمیشود. شجاعت میتواند پیشنهادهائی درست باشد در امر مبارزه و زندگی، بدون آن که مرگ را سپر دفاعی و ارزشی خود کند. ما هنگام خواندن ماهی سیاه کوچولوی بهرنگی پایان زندگی او را میبینیم، اما این گفته هوشمندانه و مسئولانه ای را که در آن آمده است کم به خاطر میآوریم که مرگ خیلی آسان می تواند الان به سراغ من بیاید اما من تا میتوانم زندگی کنم نباید به پیشواز آن بروم.
دیگر این که برای روشنفکری که خردورزانه به امور نگاه میکند هیچ چیزی مقدس نیست. خردورزی و تعبد ایمانی دو جهان با هم متفاوت هستند. کسی که ایمانباورانه به نظری نگاه میکند هرچند موضعی سخت رادیکال و انتقادی در برابر قدرت سیاسی داشته باشد اما از آنجا که از ایدئولوژی مقبول مورد نظر خود دفاعی ایمانورزانه دارد و در نگاه به جهان پیرامون و هستی از آن بهره میجوید و از درون آن رفتارهای جمعی را ارزشگذاری میکند نمیتواند نقش چندان موثری در پیشبرد آزادی داشته باشد. تفاوت خیام با ناصر خسرو چنین است.
ناصر خسرو که در عرصه اجتماعی چون یک داعی مذهب اسماعیلیه در بخش عمدهای از زندگیش تحت تعقیب ماموران حکومتی و فقیهان مذهبی عصر سلاجقه بود، وقتی به داوری نظر در برابر عالم مادی گرای هم عصر خودش “محمد زکریای رازی” که دیدگاهش از ساحتی علمی برخوردار است میپردازد، نگاهی بس تعبدی دارد. [۷] در دایرهی همین نوع از نگاه هست که در طرد و مطرود خواندن قوالان و تصنیف خوانان با امام محمد غزالی نیز همصدا میشود. [٨] او با همه سهمی بزرگ که در ادبیات ما دارد و حاضر نیست لفظ گرانبهای “دری” را “زیر پای خوکان” [۹] بریزد، اما هرگز در آزاد اندیشی به پای خیام و حافظ نمیرسد و برای طاعت یا اطاعت وزنی هم سنگ دانش قائل میشود.
نگاه کنید به این بیت از شعر او:
آبِ تیره ست این جهان، کشتی ات را
بادبان کن، دانش و طاعت خله. [۱۰]
بحثم را کوتاه میکنم. کار روشنفکر این است که گفتمانهای درون جامعه را از نو تعریف کند و برابر دید آورد. اگر جرات و دانش این کار را داشت و اگر از تکفیر و طرد شدن نترسید و آنچه را که قابل نقد و بررسی است مطرح کرد به مقوله آزادی احترام گذاشته است و راهگشا و راهنماست. و گرنه منشأ اثری نخواهد بود.
نسیم خاکسار
اوترخت
مارس ۲۰۱٨
منبع: اخبار روز
[۱] – متن گفتاری در برنامهای فرهنگی ” شب شعر و نوای آشنا” درهلند، دن هاخ. سوم مارس ۲۰۱٨
[۲] – با تو گفته ام که مخاطب توئی، اما مقصود مخاطبان غایب اند که خواهند پس از ما آمدن…” تمهیدات.عینالقضات همدانی، (تصحیح عفیف عسیران؟).نشر الکترونیکی از کتابخانه، تاریخ ما. پایگاه دانلود کتابهای تاریخی و مذهبی. تهیه از اِنی. کاظمی. پی دی اف.
[٣]- برگرفته از متنی از سعید هنرمند با عنوان: قدرت گفتمان و نگاه فوکو. نشریه باران شماره ۲۵، ۲۴
[۴] – ترجمه تفسیر طبری. فارسی قرن چهارم هجری. نوشته جمعی از علمای ماوراء النهر. ویرایش متن. جعفر مدرس صادقی. نشر مرکز. ۱٣۷۴، ص ۱
[۵] – نگاه کنید به زندگینامه نصر حامد زید، متفکر و آزاد اندیش مصری که به خاطر نظر و تفسیرهایش درباره قران، شماری از مفتیان مصر سال ۱۹۹۵ به مرتد بودن او فتوا دادند. منبع ( ویکیپدیا)
[۶] – “به عصمت نیست مربوط این طریقه/ چه ربطی گوز دارد با شقیقه؟ مگر نه در دهات و بین ایلات/ همه روباز باشند آن جمیلات. چرا بی عصمتی در کارشان نیست؟/ رواج عشوه در بازارشان نیست؟ زنان در شهرها چادر نشینند/ ولی چادر نشینان غیر ِ اینند. در اقطار دگر زن یار مردست/ در این محنت سرا سربار مرد است. ….. نه آخر غنچه در سیر تکامل/ شود از پرده بیرون تا شود گل. تو هم دستی بزن این پرده بردار/ کمال خود به عالم کن نمودار.” دیوان ایرج میرزا، به اهتمام دکتر محمد محجوب؛ ص ٨۴، شرکت کتاب، آمریکا، سال ۲۰۰٣
[۷] – نگاه کنید به کتاب امتناع تفکر در فرهنگ دینی. آرامش دوستدار.
[٨] – هما ناطق نیز در ” بزم حافظ خوشخوان” در بیان بنیاد گرائی ناصر خسرو مینویسد: “ردیههای ناصر خسرو هم، در نفی قوالی خود روشنگر مفهوم قوال در مفهوم خواننده است. وی در سرتاسر دیوانش با امام غزالی همصدا شد و قوالان را در جلوهی مطربان مطرود خواند. بدیهی است اگر سر و کار و قوالان تنها خوانش اشعار مذهبی بود، خشم این شاعر بنیادگرای ایران را برنمیانگیخت.” بزم حافظ خوشخوان. هما ناطق. ص ۱۰۹ انتشارات خاوران. پاریس. ۲۰۰۴ بهار ۱٣٨٣
[۹] – الف : اشاره به این بیت در شعری از ناصر خسرو است: من آنم که در پای خوکان نریزم/ مر این قیمتی دُر لفظ دری را.
[۱۰] – خله : پاروی قایق رانی . برای دیدن معنای این واژه و مرجع این بیت به کتاب فرهنگ بزرگ سخن. دکتر حسن انوری . صفحه ۲٨۱۹ مراجعه کنید
1- هر چند در مقالات فارسی در مورد روشنفکران و روشنفکری ، برای درک بهتر معنی روشنفکری، به معادل انگلیسی و یا هر زبان اروپایی دیگر این مفهوم اشاره ایی نمی شود و این باعث ایجاد ابهام هر چه بیشتر در مورد معنی این واژه می شود. اما تصور من این است که نزدیکترین معادل انگلیسی برای واژه ایرانی روشنفکر Enlightened است.
2- اگر واقعا چنین است ، پس قاعدتا روشنفکری و روشنفکران ایرانی باید منتسب به مفاهیم عصر روشنگری اروپا در قرن هیجدهم هستند.
3- روشنگری ( Enlightenment) با معنای رایج آن یک پدیده کاملا اروپایی است و نمی توان در هیچیک از تمدنها اثری از آن را یافت.
4- روشنگری در جغرافیا و تاریخ اروپا شکل گرفت و مفاهیم و اصول آن بر پایه سکولاریسم، اوما نسیم، کاپیتالیسم، خردگرایی، لیبرالیسم، پیشرفت گرایی (progressivism ) و اصلاحات اجتماعی و دینی، بتدریج از دوران رنسانس آغاز و در قرن هیجدهم تکامل یافتند.
5- روشنگری منجر به تفکیک قوا، جدایی کلیسا از حکومتداری ( که در فارسی به غلط جدایی دین از سیاست تلقی گردیده است، ضمن اینکه در اسلام جدایی دین و سیاست اصولا غیر ممکن است و موضوعیت ندارد)، آزادی بیان، فردگرایی، جدایی اخلاقیات از الهیات ، رواداری مذهبی، پیشرفت علوم و تکنولوژی، شک گرایی، تجربه گرایی، جامعه مدنی، احترام به مالکیت خصوصی ، رقابت اقتصادی، محدود شدن قدرت سلطنت، حقوق بشر و دیگر مفاهیم نوین گردید.
جهانگرا / 15 March 2018
ادامه کامنت:
6- در جهان غیر غربی و بویژه جهان اسلام در چه زمانی و در کجا می توان از چنین مفاهیمی اثری یافت که منجر به نتایج ملموس گردیده باشد؟
7- ظاهرا از نظر نویسنده این مقاله، با توجه به مثالهایی که آورده است، حافظ و خیام و شمس تبریزی و رازی و عبید زاکانی صرفا به دلیل اعتراض به وضعیت موجود، نزدیکترین روشنفکران ایرانی به مفهوم اروپایی روشنگری هستند. مگر اینکه برای واژه روشنفکر، با تساهل، همان معنی رایج در ایران را در نظر گیریم.
8- اگر نویسنده مقاله با این مطلب که “مفهوم روشنفکری منتسب به عصر روشنگری اروپا است” موافق می باشد، بجا بود که چند نفر روشنفکر ایرانی در دوران معاصر را به عنوان مصادیق نام می برد، تا مفهوم روشنفکر در مقاله ایشان واضح تر می شد.
9- گر هم روشنفکر یک مفهوم کاملا ایرانی است، در آن صورت افرادی نظیر شریعتی، جلال آل احمد، فرخ نگهدار، بازرگان، سنجابی، سحابی، عطاالله مهاجرانی، سروش، بنی صدر و دهها نخبگان سیاسی و اقتصادی که دل در گرو مذهب و یا آخوندها داشته و دارند، در زمره روشنفکران ایرانی قرار میگیرند و بحثی پیچیده در مورد آنها نیاز نیست.
10- بنظرم می رسد، آقایان آرامش دوستدار و فرج سرکوهی از معدود اندیشمندان ایرانی هستند که واژه روشنگر در مورد آنان صدق می کند.
جهانگرا / 15 March 2018
(1)
با سلام
جناب آقای خاکسار در آغاز می گویند که : «درباره واژه روشنفکر میشود گوناگون صحبت کرد. برای مثال از ریشه تاریخی این واژه گفت، و این پرسش که از کی وارد ادبیات سیاسی شده است. از وقتی صحبت کرد که بعد از رنسانس اندیشمندان جامعه بجای اینکه از دیدگاههای مذهبی و کلیسائی به تبیین جهان بنشینند، دیدگاههائی این جهانی را مورد توجه قرار دادند و به انسان و به جهان عینی پیرامون خود پرداختند.» و در پایان می گویند که: «کار روشنفکر این است که گفتمانهای درون جامعه را از نو تعریف کند و برابر دید آورد…»
من مایلم اینجا به گفتار آقای خاکسار این را بیفزایم که اندیشمندان در غرب ـ برای گذار از پیش از رنسانس به پس از رنسانس ـ نخست به چهارچوب های نظری پرداختند و ما در این عرصه دچار بحرانیم. ما ایرانی ها به ویژه پس از ادراک پوچی آمال دینی و فروپاشی “سوسیالیزم واقعاً موجود” دیگر چشم انداز نظری در معنای شور انگیز نداریم.
در این رابطه من مایلم نوشته کوتاهی از کانت را که او بدان به “چشم اندازی نظری” پرداخته این جا بیاورم و خاطر نشان کنم که این نوشتۀ کوتاه به ویژه دارای سه ویژگی و یک ویژگی چهارم در رابطه با “اندیشۀ ایرانی” و یک ویژگی دیگر است:
1- نمونۀ برجسته ای از جنس اندیشۀ “اندیشمندان جامعه” در دورۀ پس از رنسانس است.
2- پس از انتشار آن تا امروز موضوع “گفتار” در اشکال کانتی، هگلی و مارکسی بوده است.
3- نوشته ای تاریخ ساز است و چنان اثر راهبردی در جامعۀ غرب داشته و دارد که می توان گفت به درجات زیاد اساس نظری اندیشۀ غربی در غرب ـ پس از کانت ـ است.
4- در رابطه با “اندیشۀ ایرانی” دارای این ویژگی است که خلاف اندیشۀ نظری اندیشمندانی چون فردوسی، خیام و حافظ و از این دست است.
5- ویژگی دیگر این که جای تأسف است که ما تا کنون به ترجمۀ این نوشته ها ـ چنان که شایسته و بایسته است ـ نپرداخته ایم.
ادامه در 2
داود بهرنگ / 15 March 2018
(2)
دو ـ سه ترجمه فارسی از این نوشته در دست است که ترجمه جناب باقر پرهام به نسبت آبرومند تر است. عنوان این ترجمه ” فکرت یک تاریخ جهان شمول در غایت جهان وطنی” است. من ترجمۀ خودم را که دقیق تر و متدیک [و بر مبنای زبان اصلی] است با عنوان “ایده در بارۀ تاریخی که سودای جهانی شدن و مدنی شدن دارد” را این جا می آورم. قصد من علاوه بر چهار نکتۀ مورد اشاره این نیز است که حساب کار دستمان بیاید و حواسمان باشد که تا کنون چه خوانده ایم و چگونه خوانده ایم و کدام راه را چگونه و تا کجای آن رفته ایم.
«گزاره نهم:
تأمل فلسفی در تاریخ بشر از برای یافتن طرحی که طبیعت دارد ممکن است. این که بگوییم طبیعت در پی تأمین شرایط همزیستی کامل بشر در چهارچوب مناسباتی مدنی و جهانی است قابل بررسی و نیز بارور کنندۀ این معناست. این نیز شاید شگفت آور و غیر منطقی به نظر برسد که بگوییم بیایید تاریخ را بر اساس این ایده که حرکت آن ـ به لحاظ عقلانی ـ هدفمند است بازنویسی کنیم. و ای بسا چنین کنیم و نتیجۀ کار رمان از آب در آید. اما این ایده می تواند سودمند افتد اگر چنانچه ما به خود اجازه دهیم که فرض را بر این بگذاریم که طبیعت ـ نظر به نقش ارادۀ آزاد انسان ـ نمی تواند به راه بی مقصد و بی انجام برود. هم می توانیم فرض را بر این استوار کنیم که این مائیم که از ساز و کار ناپیدای طبیعت سر در نمی آوریم و آنگاه با به کار گیری این ایده ـ که به نظر من کارآیی خوبی هم دارد ـ همه رفتارهای نابسامان بشر را چون داده هایی تاریخی مورد مطالعۀ سیستماتیک قرار دهیم و دست کم گرایشات کلی و راهبردی آن را شناسائی کنیم. »
ادامه در 3
داود بهرنگ / 15 March 2018
(3)
« ما اگر چنانچه به این منظور از تاریخ یونان که در آن تاریخ پیشینیان و دست کم سایر رویدادهای همزمان نیز درج است آغاز کنیم و اثرات آن را در شکل گیری و یا فروپاشی نهادهای حکومتی رومیان مورد بررسی قرار دهیم که چگونه از سویی دولت یونان را در خود فرو برد و منحل کرد و از سوی دیگر پذیرای اثرات ویرانگر سایر اشکال حکومتی در دورۀ خود شد و آنگاه آن را تا به اکنون ادامه دهیم و نیز رویدادهای مربوط به حکومت در میان دیگر ملل را ـ تا آن جا که برای ما روشن است ـ بر آن بیفزاییم می توانیم بر این اساس تحولات قانونمند حکومتی و موارد بهبود آن را در این بخش از دنیا که ما در آن بسر می بریم شناسائی کنیم (احتمال می رود که روزی هم الگوی حکومت قانون از برای دیگران در سایر جاها بشود.) هم می توانیم روند مناسبات حکومتی را در تاریخ بشر نظر به اساس قوانین مدنی و شیوۀ حکومت در هر مورد با نظر به نکات مثبت و این که مفاد این حکومت ها چه بود و کدامین تاج گل را به سر مردم خود زدند و فراوردۀ علمی و هنری آن ها چه بود و نیز نظر به نکات منفی و اسباب فروپاشی آن ها مورد بررسی قرار دهیم و هستۀ روشنگرانۀ هر یک را شناسایی کنیم و ببینیم که چگونه از این انقلاب به آن انقلاب انتقال یافت و سبب پیشبرد و بهبود اوضاع گردید و اگر چنین کنیم به نظر من باز می توانیم به خطوط کلی و راهبردی دست یابیم که این می تواند رفتار نابسامان ارادۀ آزاد انسان را در روند تاریخ بشر برای ما تبیین کند یا ما می توانیم بر آن اساس گام بعدی تحولات حکومتی را از جنبۀ سیاسی پیش بینی کنیم کما این که ما بی آن که روند تاریخ را هدفمند بدانیم هم همین کار را می کنیم. اما این که حرکت تاریخ را از این جنبه که هدفمند است در نظر بگیریم می تواند چشم ما را به چشم اندازی امید بخش که طبیعت دارد بگشاید؛ که در بردارندۀ این معناست که طبیعت می خواهد همه قابلیت های نهادین بشر ـ در سر منزل مقصود ـ از هر جهت به طور کامل به فعلیت درآید. داشتن یک چنین دید و درکی در بارۀ انسان چه آن را مخلوق دست طبیعت یا خدا ـ که دومی بهتر است ـ بدانیم البته که شورانگیز و در خور اهمیت است.»
ادامه در 4
داود بهرنگ / 15 March 2018
4
« گفتن این که عالم زیبا و شکوهمند است و یک هوشمندی شایان تحسینی هم در کار آفرینش به چشم می خورد و انسان را به تأمل در این باره فراخواندن و همزمان قبول این معنا که انسان ـ به منزلۀ موجودی هوشمند ـ همیشه این چنین زشت و پلید زیسته که اکنون می زید و این چنین نیز خواهد زیست و ندیدن و ندانستن در بارۀ دنیایش و تاریخش هم همیشه به مراتب بهتر است و زندگی اش هم هیچ هدفی ندارد و هرگز هم نداشته است چه معنا دارد؟ برای آن است که چشم امیدمان را از برای تغییربه آن دنیا بدوزیم؟
این که گفته شود من با این ایده ای که در بارۀ تاریخ بشر دارم و حرکت آن را به درجاتی هدفمند می دانم خواستار آنم که تاریخ واقعی بشر داستان وار و مبنی بر ایدۀ من نوشته شود بد فهمی است. آنچه که من می گویم و از گفته ام مراد می کنم این است که یک فیلسوف که عنداللزوم تاریخ خوان و تاریخ دان هم است می تواند نگاهش به تاریخ از چشم اندازی دیگر باشد. بعلاوه می خواهم کسانی را که تاریخ امروز را بر بستر وضعیت تحسین برانگیز امروز می نویسند توجه دهم که تاریخ را از منظر آیندگان نیز ببینند و به این خوب بیندیشند که آیندگان در چند صد سال بعد سهم ما را در کجای این تاریخ ـ در بارۀ کدام مسئله و مشکلی که ما حل کرده ایم ـ درخواهند یافت. بی تردید آنان جستجوی خود را از دورترین زمان ها ـ از زمانی که حتی اسناد و مدارک آن از بین رفته ـ آغاز خواهند کرد و پی آن خواهند گشت که دریابند مردم و حکومتگران هر یک به سهم خود چه نقش سازنده یا برباد دهنده ای در ایجاد مناسباتی که مدنی است و جهانی که مدنی است دارند. این نکته ای است که یک مورخ پیش از نوشتن در بارۀ دولتمردان و کارگزاران حکومتی باید بداند تا بتواند افتخاری را به آنان نسبت دهد. این همچنین دلیل کوچک دیگری بر لزوم تدوین فلسفه ای نظری در بارۀ تاریخ است.» [ایمانوئل کانت ـ دهۀ آخر قرن هجده]
با احترام
داود بهرنگ
داود بهرنگ / 15 March 2018
جناب “جهانگرا”
خود تمدن اروپایی, چه در دوران باستان یونانی و چه در دوران ماقبل روشنگری, بسیاری از آموزه ها و علوم را مدیون تمدن های آفریقایی و آسیایی میباشد.
توصیف شما از غرب چندان یک جانبه است, که انگار در غرب نه هیچ فاشیزمی موجود بوده, نه جنگ جهانی, نه نژادپرستی,…و همه اش فقط بهشت بوده و …
یکی از محدودیت های اساسی روشنگری غرب اتفاقا همین جنبهء اروپا محوری و نژاد پرستانه است, از کانت و هگل تا حتا مارکس و انگلس.
با این حساب شما اصلا نه سوسیالیزمی موجود بوده, نه امثال مارکس و گرامشی و غیره روشنفکر به حساب می آیند.
متفکرینی مانند سارتر و مکتب فرانکفورت هم که اصلا انگار نه انگار.
در ایران خودمان هم نه تقی رفعت, نه آوتیس سلطانزاده, نه احمد کسروی, اینها هیچکدام وجود خارجی نداشته اند؟
مصطفی رحیمی, احمد شاملو, آرامش دوستدار,…
چرا راه دور برویم, همین سردبیر این رادیو زمانه.
متاسفانه این تاریخ روشنفکری شما واقعا چندان آگاه و روشن به نظر نمیرسد.
شاد باشید.
کارگر / 16 March 2018
جناب بهرنگ
سوای کانت، هگل و مارکس, حداقل دویست تا سیصد موضوع “گفتاری” و فلسفه و فیلسوف ریز و درشت است که مثل اینکه آن حضرت از یاد برده اید. از امپریسیست ها تا راسیونالیست ها, تا بعد از مارکس و باغ سرسبز فلسفه در قرن بیستم. این اسپینوزای مادر مرده (اولین فیلسوف واقعا ماتریالیست تاریخ) چه گناهی کرده که اصلا اسمش هم ذکر نمیشود؟!
اینکه “ما ایرانی ها به ویژه پس از ادراک پوچی آمال دینی و فروپاشی “سوسیالیزم واقعاً موجود” دیگر چشم انداز نظری در معنای شور انگیز نداریم” شاید در مورد جمعی حزب اللهی و استالینیست حزب توده ای صادق باشد, اما اکثر قریب به اتفاق متفکران ایرانی (حمید عنایت,…) از همان روز اول به پوچی آمال دینی آگاه بودند, و سوای مشتی مائویست و استالینیست, اتفاقا اکثریت قریب به اتفاق چپ مترقی و دمکرات (کمونیست های شورایی, آنارشیست ها, سوسیال دموکرات ها, مکتب فرانکفورت, تروتسکیست ها,…) همگی فروپاشی نظام دیوان سالاری اشتراکی شوروی و اقمارش را پیش بینی میکردند.
یک حقیقت کلیدی که تمامی پدیده های زندگی روزمره و حیات تاریخی نسل بشر, طبیعت, جغرافیا, مردم شناسی,….و همه چیز دیگر را شدیدا و به طور مستقیم تحت تاثیر دارد و متاسفانه شما حتی یکبار نیز از آن نامی نمی آورید شیوهء تولید سرمایه داری است.
روشنفکری و روشنگری در قرن بیست و یکم بدون یک نقد همه جانبهء (Immanent critique )نظام سرمایه داری غیر ممکن است.
شاد باشید.
کارگر / 16 March 2018
دوست من کارگر
من چون شما مسائل را ساده انگاری نمی کنم.
حرف من این است که غرب در پانصد سال اخیر از مرحلۀ پیشاعقل از زندگانی بشر به مرحلۀ عقل از زندگانی بشر گذر کرده است. [برخی این را گذار به رنسانس، برخی گذار به سکولاریته و برخی به عناوین دیگر نامیده اند. از نظر من این گذار از پیشاعقل به عقل است.]
اساس این گذار در دستگاه نظری من تغییرات فیزیولوژیک ـ نورولوژیک در مغز آدمی است. یعنی دلیل فیزیولوژیک و نورولوژیک دارد که غرب در پانصد سال اخیر «سوای کانت، هگل و مارکس, حداقل دویست تا سیصد موضوع “گفتاری” و فلسفه و فیلسوف ریز و درشت دارد.»
یعنی غرب پیش از این تغییرات فیزیولوژیک ـ نورولوژیک نه تنها ” کانت، هگل و مارکس, حداقل دویست تا سیصد موضوع “گفتاری” و فلسفه و فیلسوف ریز و درشت” را ندارد بلکه نمی تواند داشته باشد.
این موضوع کار من است. بعد یک پرسش و آنگاه بسیاری پرسش ها ایجاد می شود که: چرا؟
یعنی اگر من بتوانم سلامت و قوام تئوری خودم را به حد پذیرش برسانم پرسش اول من از خودم و شما این است که گذار ما ایرانی ها کجاست؟ شاخص آن چه کسانی اند؟ کدام دانشمندان؟ کدام اندیشمندان؟ کجا؟ در چه تاریخی؟ به استناد چه؟ شما اگر همین پرسش را از من در بارۀ “غرب” بکنید من برای مثال به شما می گویم: نیمۀ دوم قرن هجده، کانت. نمونه اش همین نوشتۀ کانت.
در غرب شما نمی توانید بیش از پانصد سال به عقب بروید و بگویید فلان کس در قرن فلان چنین می گوید یا گفته است. چرا ما ایرانی ها در تاریخ شناوریم؟ اگر بنا باشد ناصر خسرو و احمد غزالی و عین القضات عقل باشد پیشاعقل کدام است؟
در پایان این شرح راهنما را هم برای شما درج می کنم که:
– دین در دورۀ پیشاعقل اسم دیگر عقل است.
– اسم دیگر عقل در دورۀ عقل؛ علم تجربی و آنگاه عقل است.
– شما از رد و نقد پیشاعقل به عقل می رسید. شما هرگز نمی توانید از ترکیب و تلفیق پیشاعقل و عقل به عقل برسید.
با احترام
داود بهرنگ
داود بهرنگ / 16 March 2018
جناب کارگر،
1- از آنجاییکه ظاهرا سایت زمانه، شاید بدلیل کمبود پرسنل، در مورد مدیریت کامنتها (moderating ) قادر به نظارت کامل بر گفتار کامنتگذاران و جلوگیری از انحراف بحث و توهین به دیگران نیست، بناچار خود اقدام به پاسخ به شما می نمایم.
2- شما می گویید: ” خود تمدن اروپایی, چه در دوران باستان یونانی و چه در دوران ماقبل روشنگری, بسیاری از آموزه ها و علوم را مدیون تمدن های آفریقایی و آسیایی میباشد. توصیف شما از غرب چندان یک جانبه است, که انگار در غرب نه هیچ فاشیزمی موجود بوده, نه جنگ جهانی, نه نژادپرستی,…و همه اش فقط بهشت بوده و …”
3- بله کاملا موافقم. اصولا گونه هومو ساپین (Homo sapiens )در حدود 150 هزار تا 200 هزرا سال پیش از منطقه شاخ آفریقا شروع به مهاجرت به دیگر نقاط جهان کرد و از این نظر آفریقا گهواره انسان است. از سویی دیگر تاثیر فرهنگها و تمدنها بر یکدیگر امری بدیهی است. لیکن بدلیل عدم ربط این موضوع به بحث مقاله، از کالبد شکافی تاریخ خودداری کردم.
4- سپس برای تخطئه، صحبت از این می کنید که “انگار در غرب فاشیزم و نژاد پرستی وجود نداشته است” و ناراحت هستید که چرا من از مارکس و انگلس نام نبردم.
5- بحثهایی را که در واکنش به کامنت من مطرح کردید اصلا ربطی نه به مقاله آقای نسیم خاکسار و نه ربطی به کامنت من دارند. کامنت من صرفا در مورد موضوع مقاله است.
6- ضمنا در این کامنت و در دیگر کامنتهایم ، اغلب به نامهای آقای آرامش دوستدار، محمد رضا نیکفر و فرج سرکوهی به عنوان مصادیق اندیشمندان روشنگر اشاره می کنم و از سایت زمانه خواسته ام که در مورد انتشار آثار آنان یشتر اهتمام ورزد.
7- این نوع برخورد شما را در مقاله آقای آشوری در مورد حافظ نیز شاهد بودم.
8- در کامنت شما حداقل چهار سفسطه منطقی بارزدررابطه با انحراف بحث به موضوعات بی ربط، حمله به کامنت گذار و تحطئه، برخورد احساسی بجای پاسخ منطقی و همچنین پیش داوری و تفسیر غلط از گفتار مخاطب ، به چشم می خورند.
8- برای جلوگیری از ابهام، معادل انگلیسی این سفسطه ها و مغلطه های شما را ، بشرح زیر یاد آوری می کنم.
Red herring
Ad hominem
Appeal to emotion
Judgmental language
Straw man
10- از مدیریت محترم بخش کامنت سایت زمانه می خواهم کامنت من و شما را در ترازوی انصاف و منطق بسنجد و نتیجه را اعلام فرمایند.
11- باشد که مخاطبان از این تریبون آزاد استفاده بهینه نموده و به آزادی بیان احترام گذارند.
جهانگرا / 16 March 2018
جناب داوود
اظهار اینکه “غرب در پانصد سال اخیر از مرحلۀ پیشا عقل از زندگانی بشر به مرحلۀ عقل از زندگانی بشر گذر کرده است” چندین اشکال کلی و جزئی در بر دارد که هیچ کدام چندان روشنگرانه نیست.
قبل از هر چیز, منظور شما از واژهء “عقل” در اینجا حتما به معنای “خرد” و” ادراک” است, اما این واژگان شاید مناسب ترین انتخاب نباشد, چه را که عقل معناهای دیگری نیز دارد:
– برتافتگی پای شتر و بر همدیگر خوردن زانوی آن . (از منتهی الارب ).
– اصطکاک دو زانو، یا پیچیدگی در پای ، و گشادگی عرقوب بزرگ و آن ناپسند است. (از اقرب الموارد)
دوما: خرد و خردورزی, منحصر به پانصد سال اخیر نیست و سابقه ای چندین هزار ساله دارد, حداقل از کتاب منطق ارسطو (ارگانون), اگر نه قبل از آن.
سوما: این ” گذار به رنسانس، برخی گذار به سکولاریته” (مدرنیته, تجدد) به هیچ وجه خالی از بی خردی های افراطی (هولوکاست, جنگهای جهانی, تبعیضات نژادی, جنسیتی,…) نبوده است.
پدیده ای که در عرض پنج قرن اخیر در غرب غالب گشته شیوهء تولید سرمایه داری است, که البته در طی این قرون خود نظام سرمایه داری نیز در حقیقت تبدیل گشته است به مذهبی دیگر (والتر بنجامین “سرمایه داری به مثابه یک مذهب” – نشریهء “سامان نو”).
اساس گذار به چنین شیوهء تولیدی نیز در کلیت خویش حاصل رشد و تحول نیروهای مولده و روابط اجتماعی تولید است. به روایت ماتریالیزم آلیاتوریِ (تصادفی, اتفاقی, حادثه ای) در آلتوسر ” روبرو شدن “سرمایه دار خریدار و فروشندهء نیروی کار, در انگلستان”.
.اظهار اینکه “در غرب شما نمی توانید بیش از پانصد سال به عقب بروید و بگویید فلان کس در قرن فلان چنین می گوید یا گفته است.” نیز اشکالات خاص خود را دارد. منجمله آنکه پس از چند هزار سال اتفاقا هنوز متونی مانند کتاب منطق ارسطو (ارگانون) در دانشگاه ها تدریس میشود. و نه به مثابه ادبیات یا تاریخ, بلکه به مانند فلسفه و علوم.
سال نو شما هم مبارک
کارگر / 19 March 2018
پدیده ای که در عرض پنج قرن اخیر در غرب غالب گشته شیوهء تولید سرمایه داری است, که البته در طی این قرون خود نظام سرمایه داری نیز در حقیقت تبدیل گشته است به مذهبی دیگر (والتر بنجامین “سرمایه داری به مثابه یک مذهب” – نشریهء “سامان نو”).
اساس گذار به چنین شیوهء تولیدی نیز در کلیت خویش حاصل رشد و تحول نیروهای مولده و روابط اجتماعی تولید است. به روایت ماتریالیزم آلیاتوریِ (تصادفی, اتفاقی, حادثه ای) در آلتوسر ” روبرو شدن “سرمایه دار خریدار و فروشندهء نیروی کار, در انگلستان”.
جایگاه مهم اسپینوزا در تدوین راسیونالیزم , خردورزی (و ماتریالیسم) خود قاره ای از مطالب می شود, که جایش اینجا نیست. فقط یاد آوری شود که پیوستگی و تسلسل سنت فلسفه ماتریالیستی در غرب از یونان تا اسپینوزا, و آلتوسر در دوران ما شایان توجه می باشد.
علوم تجربی و پوزیتیویسم نیز هر کدام با محدودیتهای متعدد و خاص خویش روبرو می باشند, به روایت فلسفهء علوم مدرنِ در نبشته های “پل فایرآبند”, و توجه اش به “گسست های معرفت شناسانه”(توماس کوهن) یا “اپیستیم” (گاستون باچلارد).
در کتاب “بر ضد روش” (انتشارات ورسو) و دیگر آثار.
سال نو مبارک
کارگر / 19 March 2018
جناب “جهانگرا”
در کمال احترام نه توهینی در لحن است و نه هیچ گونه “ناراحتی” بابت هیچ مطلبی.
اظهار اینکه ” روشنگری ( Enlightenment) با معنای رایج آن یک پدیده کاملا اروپایی است و نمی توان در هیچیک از تمدنها اثری از آن را یافت.” چیزی, گزاره ای, عبارتی , ادعایی اروپا محورانه است, که هر مانند هر قضاوت اروپا محوری دیگری انباشته از تضاد و تحریف.
این “روشنگری” که به روایت شما “در جغرافیا و تاریخ اروپا شکل گرفته است” بدون جغرافیا و تاریخ و تمدن های آفریقایی, آسیایی ناممکن بود.
جایگاه فرهنگ های مصری و فنیقی در تمدن هلنیک و نقش فلسفه و فرهنگ اسلامی در پیش از رنسانس و روشنگری: خصوصا بازگشت متون فلسفی یونان باستان (ترجمه شده به زبان عربی, توسط مترجمان یهودی) به اروپا در حین و پس از جنگهای صلیبی. تمدن انسانی همواره خصلتی جهانی داشته, نه اروپا محورانه.
بخش مهمی از تاریخ روشنگری و روشنفکری در غرب خاستگاه های اساسی کارگری, سوسیالیستی دارند با خصوصیات و سمت و سویی ضد سرمایه داری و چشم انداز جهانی دیگر. ناگفته که در تعبیر شما چنین متفکرین, نویسندگان و جنبش هایی اصلا وجود خارجی ندارند. این نیز محدودیتی دیگر در توصیف و توضیح روشنفکری و روشنگری.
هدف این حقیر در اینجا نه مچ گیری است, نه توهین و نه ابراز “ناراحتی”. قصد در اینجا فقط برقراری نوعی, گونه ای از یک “موقعیت گفتاری ایده آل” هابرماسی است.
در توصیفی ساده میتوان گفت که این یک گفتمان خردمندانه است بر مبنا و اساس یک سری هنجارها و قواعد مشترکا مقبول: مثلا تاریخ جهان, تاریخ ایران, تاریخ روشنفکری در ایران,….با هدف اینکه نهایتا, چنین گفت و گویی فارغ از تحریفات ارتباطاتی (Undistorted Communication) باشد.
حالا اگر این کامنتهای اول صبحی مقداری تلگرافی و موجزهِ شما به بزرگی خودتان ببخشید.
سال نو مبارک
کارگر / 19 March 2018