برگرفته از تریبون زمانه *  

در آمد

در این گفتار، به آزادی چون مفهومی که ژان ژاک روسو برای مثال فطری و طبیعی ذات بشر می‌داند یا به تعریف از آزادی در دوره‌های تاریخی نمی‌پردازم و این که چگونه دستاورد‌های بشری، مثل اختراع صنعت و کشفیات علمی به انسان آزادی بخشیده‌اند. چون دامنه بحث پیش رویمان گسترده می‌شود و دور می‌افتیم از هدفی که این گفتار پیش رو دارد.

در مورد مفهوم روشفکری نیز هم چنین.

تاکید من در این گفتار بیشتر روی مفهوم آزادی و روشنفکر در پیوند با مقوله گفتمان است.

گفتمان یا دیسکورس Discourse موضوع مهمی است که بحث درباره آن در این روزها که نسل جوان ما به راه افتاده تا در ساختن آینده جامعه شرکت فعال داشته باشد، کمک کننده است برای شناخت بیشتر این موضوع و شناخت بیشتر بر مراکز قدرت که متکثر است در جامعه و در بسیاری از لایه‌های سیاسی و فرهنگی و رفتاری اجتماعی ما نفوذ دارد. این گفتار دعوتی است به فکر کردن درباره آن.

نخست: واژه روشنفکر

نسیم خاکسار

درباره واژه روشنفکر می‌شود گوناگون صحبت کرد. برای مثال از ریشه تاریخی این واژه گفت، و این پرسش که از کی وارد ادبیات سیاسی شده است. از وقتی صحبت کرد که بعد از رنسانس اندیشمندان جامعه بجای اینکه از دیدگاههای مذهبی و کلیسائی به تبیین جهان بنشینند، دیدگاههائی این جهانی را مورد توجه قرار دادند و به انسان و جهان عینی پیرامون خود پرداختند. می‌شود از بعد از انقلاب فرانسه حرف زد و پیدا شدن اصحاب دایره المعارف و طرفداران حقوق انسان. از وقتی گفت که امیل زولا متن معروفش را به نام “من متهم می‌کنم” در دفاع از دریفوس نوشت.

از ترجمه این واژه به فارسی و وارد شدن آن در ادبیات سیاسی ایران سخن گفت که اول منورالفکر بود و بعد به توصیه فرهنگستان زبان فارسی، شد؛ روشنفکر. از معناهای گوناگون آن می‌توان گفت در دوره‌های گوناگون از دگرگونیهای سیاسی و اجتماعی جامعه ایران. با اینها کار نداریم. البته هرکس می‌تواند هرکدام از اینها را موضوع بحث و گفتار خودش کند. خوب هم است و دانائی می‌دهد و زمینه‌ای فراهم می‌کند برای بحث و گفتگو. اما من فکر می‌کنم در اینجا به یک تعریف عمومی از این واژه نیاز داریم. تعریفی که بتوانیم بر بنیاد آن، حرف و نظر یا موضوع مورد بحثمان را پیش ببریم.

روشنفکر کسی است که از روی خرد می‌اندیشد. نگاهی نقادانه دارد به جهان، آینده‌نگر است و می‌خواهد به جلو حرکت کند. و به نقل از عین القضات در تمهیدات با “مخاطبان غایب”[۲] سخن می‌گوید. روشنفکر بطور معمول واقع بینانه عمل می‌کند و منتقد است به داده‌های مسلط سیاسی، اجتماعی و فرهنگی در جامعه. داده هائی که هرم قدرت را در جامعه می‌سازند.

در کل و خلاصه می‌توان گفت روشنفکر کسی است که طرح پرسش می‌کند در جامعه.

همانطور که گفتم دامنه تعریف‌ها را می‌توان بسیار گسترده کرد اما من به همان یکی دو تعریف آخر – داشتن نگاهی نقادانه به جهان و طرح پرسش- بسنده می‌کنم که از همه مهم ترند.

دوم: واژه آزادی

برای آن که باز با تعریف‌های بسیار ذهنمان را آشفته نکنیم ساده‌ترین معنای آزادی را برای صحبت از آن پیشنهاد می‌کنم. آزادی یعنی در بند نبودن. آزادی یعنی آزاد شدن از قیدهای دینی و مذهبی، اندیشگی، سیاسی، و ایمانی که خواهان در بند کشیدن انسان در چارچوب بسته خودشان هستند. و می‌خواهند گرد او حصار بکشند. آزادی وقتی رخ می‌دهد که آدمی از روی خرد بیاندیشد و داوری کند. بی‌خردی یعنی ماندن در بند و اسارت که می‌توانیم برایش مثالهای فراوان بیاوریم. برای نمونه، باورهای خرافی و نگاههای بی‌خردانه به جهان که انسان را تا قرنها در بند قیدهای طبیعت نگه داشته بودند. آزادی همواره به معنای آزادی از چیزی است. و آن چیز بطور معمول در ساختار خودش تعریف ویژه‌ای به معنای آزادی می‌دهد. برای نمونه وقتی یکی می‌گوید آزادی طبقاتی، با آن کس که خواهان آزادی اقتصادی یا سیاسی است، تفاوت نظر دارد. برای همین اینجا چون با گوناگونی این تعریفها کار نداریم به همان معنای بدیهی و روشن آن که در بند نبودن است، بسنده می‌کنیم.

اکنون پس از همه‌ی این حرفها اگر بخواهم به موضوع اصلی بحثمان برگردم که بحث درباره آزادی و روشنفکر است، می‌گویم آزادی در پیوند با وظیفه روشنفکری، آزادی اوست از گفتمان مسلط یا گفتمان قدرت در جامعه.

و برای اینکه معنای این واژه آخر را هم روشن کنم از همان تعریفهائی که از این واژه یا اصطلاح شده استفاده می‌کنم.

گفتمان (Discourse) به نقل از فوکو مانند یک روایت فراگیر عمل می‌کند که نه تنها به لحاظ زبانی اهمیت و معنای ویژه‌ای از یک واقعیت را طرح می‌کند، بلکه آنرا تابع شرایطی خاص به صورت حکمها و حقایق مسلم نشان می‌دهد و معرفی می‌کند.[٣] برای مثال حکم انتقال ناپذیری مفاهیم فرا طبیعی و طبیعی به قوای عقلانی عامه مردم در دوره های پیش از عصر روشنگری یک گفتمان قدرت بود. فیلسوفان و متفکران عصر روشنگری و بعد از آن، به وِیژه هگل کوشیدند این انتقال ناپذیری را به انتقال پذیری آن برای همگان و عامه مردم تبدیل کنند. تا پیش از آن مفتیان و زاهدان و کشیشان خود را عقل کل می‌دانستند و از طریق وحی و امور شهودی خود را تنها کسانی می‌دیدند که به مرکز یا کانون عقل وصل‌اند و به همین خاطر درک این مفاهیم را جز از طریق خود انتقال ناپذیر می‌دانستند. در تاریخ ما هم این امر رخ داده است. وقتی در دوره سامانیان قصد بر این شد که تفسیر طبری را از قران به فارسی ترجمه کنند به ناچار از علما اجازه یا فتوا گرفتند که: “روا باشد خواندن و نبشتن تفسیر قران به پارسی، مر آن کس را که او تازی نداند”[۴]. این نوع فتوا یا به زبان فوکو این نوع حکم، از آن جا که هنوز هم اعمال می‌شود، این را می‌گوید که قدرت تفسیر قران و احکام مذهبی اختصاص دارد به برخی از علما، و عامه مردم و دانشگاهیان و متفکران جامعه چه مذهبی باشند و چه غیرمذهبی توانا به تفسیر و درک آن نیستند.[۵] در این گفتمان عامه مردم از درک و ابتکار فردی در امر جستجوی حقایق محروم می‌مانند تا پایه‌های قدرت استوار بماند.

باز هم می‌توان نمونه آورد از گفتمانی که برخورد با آن اکنون در جامعه ما یک موضوع روز سیاسی است. این گفتمان، که بعد از انقلاب، نخست تبلیغ و بعد اعمال شد، پیوند دادن حجاب زنان با پارسائی زن، اخلاق عمومی و احکام مذهبی است که از سوی فقیهان و شریعتمداران اعمال شده و می‌شود. این گفتمان قدرت که در جامعه ما جا افتاده بود، در عصر مشروطه و با آشنایی مردم ما با جهان پیشرفته اروپا کم کم از اعتبار افتاد و شاعرانی چون ایرج میرزا در شکستن آن سهم داشتند. او شعر معروفی دارد که در آن، گفتمان ربط حجاب و اخلاق زن را به صراحت مسخره می‌کند و به باد انتقاد می‌گیرد.[۶] یا فرض کنیم دوره حافظ را و نگاه و نظر آن زمان جامعه را که از سوی فقیهان و متشرعان و حکومتگران تعیین و دیکته می‌شد و بعد در جامعه فراگیر می‌شد، و چون یک رفتار و نظر عمومی به صورت قاعده و قانون جمعی در می‌آمد و باید از جانب همه مردم و یا افراد جامعه مراعات می‌شد. نگاهشان به آخرت و بهشت و جهنم. نگاهشان به کتابهای دینی و روایات آنها. نگاهشان به زندگی روزمره. رفتار با زن. شراب خوردن یا نخوردن. لباس پوشیدن. و از این قبیل. آن وقت روبروی این روایت ها و احکام، نگاه و نظر حافظ را بگذاریم که در شعرهایش بازتاب یافته است. می‌بینیم بیشتر آنها در برابر گفتمان احکام فقهی حاکم بر جامعه است. او ریا و دروغ زاهد و فقیه را افشا می‌کند. آشکارا از یکی بودن کعبه و بتخانه می‌گوید. و آخرت را به بازی می‌گیرد.

عشقت رسد به فریاد؛ ار خود بسان حافظ
قران ز بر بخوانی با چهارده روایت.

وقت عزیز رفت بیا تا قضا کنیم
عمری که بی حضور صراحی و جام رفت.

منت سدره و طوبی ز پی سایه مکش
که چو خوش بنگری ای سرو روان اینهمه نیست.

معنی آب زندگی و روضه ارم
جز طرف جویبار و می خوشگوار چیست.
راز درون پرده چه داند فلک، خموش
ای مدعی، نزاع تو با پرده دار چیست

ز زهد خشک ملولم بیار باده ناب
که بوی باده مدامم دماغ تر دارد

زبان او اگرچه با زبان شاعر هم عصرش عبید زاکانی متفاوت است اما هردو از یک منظر، گفتمان مسلط زمانه‌شان را زیر ضرب انتقاد گرفته‌اند.

یا نگاه کنید به نظر شمس تبریزی در کتاب مقاماتی که از او مانده است.

“راست نتوانم گفتن. که من راست آغاز کردم مرا بیرون کردند. اگر تمام راست گفتمی، به یکباره همه شهر مرا بیرون کردندی.”

برای روشنتر کردن بحث از گفتمان، باز هم از نظر میشل فوکو بیاورم که می‌گوید ابژه (عینیت) با شیئی یکسان نیست. ابژه را آن گفتمان مسلط تعیین می‌کند که فراگیر شده است. فرض کنید مدلول مورد اشاره ما، زن باشد. در گفتمان مسلط، عینیت و یا ابژه مسلط از وجود زن، چیزی است که زن در موجودیت خود، آن نیست. در هر زمان که گفتمان مسلط تغییر می‌کند تعریف ابژه نیز از زن عوض می‌شود. زن اما زن است، با همان حسها و موجودیت. تنها، با این فرق که گفتمان مسلط در هر زمان و شرایطی، چه حسی، چه بینشی و چه فکری، صورتی از او را نشان ما می‌دهد که در زندان تعریف خود گذاشته است. یک زمان زن، گفتمان نگار و معشوقه و صنم پیدا می‌کند، یک جا پارسائی و مادری او برجسته می‌شود. در جمهوری اسلامی، موی و تن او، در ذات خود، عامل وسوسه کننده‌ی مردان و تخریب جامعه می‌شود. این تغییر ابژه در واقعیتهای تاریخی هم خودش را نشان می‌دهد. دیو، که الهه اسطوره‌ای دوره‌ای است در دوره بعد به نیرو و امدادگر اهریمن تبدیل می‌شود. و از این گونه مثالها فراوان می‌توان زد. کاری که اکنون دختران خیابان انقلاب در ایران می کنند، در واقع شکستن آن ابژه ای است که گفتمان قدرت جمهوری اسلامی در تعریف از زن در جامعه ساخته و پرداخته است.

بعد از این چند نمونه درباره گفتمان و نحوه فرهنگ سازی آن در جامعه و پیوندش در ارتباط با قدرت، حالا می‌توان گفت روشنفکر برای پیدا کردن جای خود در متن آزادی و برای دفاع از آن، باید گفتمان مسلط زمانش را در مورد هر تعریف و هر رفتار و هر قاعده و قانونی که در پیوند با قدرت در جامعه فراگیر شده، مورد نقد و انتقاد قرار دهد. او با این کار، هم بصیرت می‌دهد به، یا ایجاد می‌کند در جامعه از معنای آزادی، هم خود را از قیدهائی که می‌خواهند ذهن و زبانش را در حصار بگیرند آزاد می‌کند. و تا زمانی که چنین نکند، بخشی از قدرت است. و با همه ظاهر مقابله جویانه‌اش در امر مبارزه سیاسی با قدرت حاکم، همراهی دارد با آن، و نقش دارد در تثبیت آن رفتار فراگیر یا آن گفتمان، که سعی در بازتولید قدرت در کل جامعه دارد. برای آوردن نمونه زیاد دور نرویم و به مسایل معاصر جامعه مان اشاره کنیم. برای مثال توجه کنیم به مسئله توابسازی و اعترافگیری رژیمهای استبدادی در ایران از جمله رژیم جمهوری اسلامی از زندانیان سیاسی و آوردن آنها به تلویزیون. زمانی گفتمان مسلط در جامعه این بود که هرکس بیاید به تلویزیون و اعتراف کند خیانت کرده است به آرمانهای انقلابی جامعه. به هر حال در این دیدگاه و یا در این مقال، جامعه با آن شخص، هرکس که بود، برخوردی پذیرا نداشت. و او را به گونه‌ای طرد می‌کرد. در این وضعیت به وجود آمده، شرایطی که حکومت استبداد و شکنجه‌گر برای زندانی فراهم می‌کرد تا مجبور به اینگونه اعترافها شود و شکنجه‌های وحشتناکی که به او داده شده به دیده نمی‌آمد. در این نظر، در واقع ما بجای آن که شکنجه و زندان را محکوم کنیم و دستگاه بیدادی را که به مسخ آدمی برخاسته، انسان شکنجه شده را محکوم می‌کردیم. حکومتها چه در زمان شاه و چه در زمان جمهوری اسلامی بطور دقیق با استفاده از این گفتمان مسلط در ذهنیت جامعه این عمل را ادامه می‌دادند و پیروز هم می‌شدند. البته خوشبختانه مدتهاست این ذهنیت دیگر در جامعه جائی ندارد، اما تا آن وقت که زیر تاثیر آن گفتمان مسلط بودیم ناآگاهانه ما خود از برپا کنندگان ابزار شکنجه بودیم و لبه‌های برنده آنرا برای خرد کردن آدمی تیز می‌کردیم. هرچند بارها و بارها در کتابهایی خوانده بودیم این نقل قول زیبا و اندیشمندانه و مسئولانه برتولد برشت را در کتاب “گالیله ئو گالیله”: بدبخت ملتی که احتیاج به قهرمان دارد. وقتی زیر شکنجه به رد حرف خودش نشسته بود.

شهادت طلبی در سال‌های دهه چهل و پنجاه در ایران یک گفتمان مسلط بود در فرهنگ سیاسی جامعه ما. از روشنفکر شاعر و نویسنده گرفته تا مبارز سیاسی، که جان خود را در راه مبارزه فدا می کرد، آنرا تبلیغ می‌کردند و زیر سلطه آن نگاه و نظر بودند. عرصه نگاهها متفاوت بود اما در ستایش از مردن فرقی بین آنها نبود. مجاهد و فدائی هردو زیر نفوذ آن بودند. بعد از انقلاب حکومت از این گفتمان استفاده کرد در جنگ، و دسته دسته جوانان را برای شهادت طلبی راهی میدانهای جنگی باطل و ویرانساز برای وطن کرد. گرچه ارزش معنائی شهادت بدینگونه، مدتهاست نزد مبارزان سیاسی، هم در عرصه ملی و هم در عرصه جهانی پائین آمده، اما هنوز در بُن بعضی تعریفهائی که از شجاعت می شود جائی کمرنگ برای خود نگه داشته است. در این نوع نگاه معنای شجاعت بطور مطلق می‌شود ستیز تا پای مرگ. اما معنای شجاعت در این تمام نمی‌شود. شجاعت می‌تواند پیشنهادهائی درست باشد در امر مبارزه و زندگی، بدون آن که مرگ را سپر دفاعی و ارزشی خود کند. ما هنگام خواندن ماهی سیاه کوچولوی بهرنگی پایان زندگی او را می‌بینیم، اما این گفته هوشمندانه و مسئولانه ای را که در آن آمده است کم به خاطر می‌آوریم که مرگ خیلی آسان می تواند الان به سراغ من بیاید اما من تا می‌توانم زندگی کنم نباید به پیشواز آن بروم.

دیگر این که برای روشنفکری که خردورزانه به امور نگاه می‌کند هیچ چیزی مقدس نیست. خردورزی و تعبد ایمانی دو جهان با هم متفاوت هستند. کسی که ایمانباورانه به نظری نگاه می‌کند هرچند موضعی سخت رادیکال و انتقادی در برابر قدرت سیاسی داشته باشد اما از آنجا که از ایدئولوژی مقبول مورد نظر خود دفاعی ایمانورزانه دارد و در نگاه به جهان پیرامون و هستی از آن بهره می‌جوید و از درون آن رفتارهای جمعی را ارزشگذاری می‌کند نمی‌تواند نقش چندان موثری در پیشبرد آزادی داشته باشد. تفاوت خیام با ناصر خسرو چنین است.

ناصر خسرو که در عرصه اجتماعی چون یک داعی مذهب اسماعیلیه در بخش عمده‌ای از زندگیش تحت تعقیب ماموران حکومتی و فقیهان مذهبی عصر سلاجقه بود، وقتی به داوری نظر در برابر عالم مادی گرای هم عصر خودش “محمد زکریای رازی” که دیدگاهش از ساحتی علمی برخوردار است می‌پردازد، نگاهی بس تعبدی دارد. [۷] در دایره‌ی همین نوع از نگاه هست که در طرد و مطرود خواندن قوالان و تصنیف خوانان با امام محمد غزالی نیز همصدا می‌شود. [٨] او با همه سهمی بزرگ که در ادبیات ما دارد و حاضر نیست لفظ گرانبهای “دری” را “زیر پای خوکان” [۹] بریزد، اما هرگز در آزاد اندیشی به پای خیام و حافظ نمی‌رسد و برای طاعت یا اطاعت وزنی هم سنگ دانش قائل می‌شود.

نگاه کنید به این بیت از شعر او:

آبِ تیره ست این جهان، کشتی ات را
بادبان کن، دانش و طاعت خله. [۱۰]

بحثم را کوتاه می‌کنم. کار روشنفکر این است که گفتمان‌های درون جامعه را از نو تعریف کند و برابر دید آورد. اگر جرات و دانش این کار را داشت و اگر از تکفیر و طرد شدن نترسید و آنچه را که قابل نقد و بررسی است مطرح کرد به مقوله آزادی احترام گذاشته است و راهگشا و راهنماست. و گرنه منشأ اثری نخواهد بود.

نسیم خاکسار
اوترخت
مارس ۲۰۱٨

لینک این مطلب در تریبون زمانه

منبع: اخبار روز


[۱] – متن گفتاری در برنامه‌ای فرهنگی ” شب شعر و نوای آشنا” درهلند، دن هاخ. سوم مارس ۲۰۱٨

[۲] – با تو گفته ام که مخاطب توئی، اما مقصود مخاطبان غایب اند که خواهند پس از ما آمدن…” تمهیدات.عین‌القضات همدانی، (تصحیح عفیف عسیران؟).نشر الکترونیکی از کتابخانه، تاریخ ما. پایگاه دانلود کتابهای تاریخی و مذهبی. تهیه از اِنی. کاظمی. پی دی اف.

[٣]- برگرفته از متنی از سعید هنرمند با عنوان: قدرت گفتمان و نگاه فوکو. نشریه باران شماره ۲۵، ۲۴

[۴] – ترجمه تفسیر طبری. فارسی قرن چهارم هجری. نوشته جمعی از علمای ماوراء النهر. ویرایش متن. جعفر مدرس صادقی. نشر مرکز. ۱٣۷۴، ص ۱

[۵] – نگاه کنید به زندگینامه نصر حامد زید، متفکر و آزاد اندیش مصری که به خاطر نظر و تفسیرهایش درباره قران، شماری از مفتیان مصر سال ۱۹۹۵ به مرتد بودن او فتوا دادند. منبع ( ویکی‌پدیا)

[۶] – “به عصمت نیست مربوط این طریقه/ چه ربطی گوز دارد با شقیقه؟ مگر نه در دهات و بین ایلات/ همه روباز باشند آن جمیلات. چرا بی عصمتی در کارشان نیست؟/ رواج عشوه در بازارشان نیست؟ زنان در شهرها چادر نشینند/ ولی چادر نشینان غیر ِ اینند. در اقطار دگر زن یار مردست/ در این محنت سرا سربار مرد است. ….. نه آخر غنچه در سیر تکامل/ شود از پرده بیرون تا شود گل. تو هم دستی بزن این پرده بردار/ کمال خود به عالم کن نمودار.” دیوان ایرج میرزا، به اهتمام دکتر محمد محجوب؛ ص ٨۴، شرکت کتاب، آمریکا، سال ۲۰۰٣

[۷] – نگاه کنید به کتاب امتناع تفکر در فرهنگ دینی. آرامش دوستدار.

[٨] – هما ناطق نیز در ” بزم حافظ خوشخوان” در بیان بنیاد گرائی ناصر خسرو می‌نویسد: “ردیه‌های ناصر خسرو هم، در نفی قوالی خود روشنگر مفهوم قوال در مفهوم خواننده است. وی در سرتاسر دیوانش با امام غزالی همصدا شد و قوالان را در جلوه‌ی مطربان مطرود خواند. بدیهی است اگر سر و کار و قوالان تنها خوانش اشعار مذهبی بود، خشم این شاعر بنیادگرای ایران را برنمی‌انگیخت.” بزم حافظ خوشخوان. هما ناطق. ص ۱۰۹ انتشارات خاوران. پاریس. ۲۰۰۴ بهار ۱٣٨٣

[۹] – الف : اشاره به این بیت در شعری از ناصر خسرو است: من آنم که در پای خوکان نریزم/ مر این قیمتی دُر لفظ دری را.

[۱۰] – خله : پاروی قایق رانی . برای دیدن معنای این واژه و مرجع این بیت به کتاب فرهنگ بزرگ سخن. دکتر حسن انوری . صفحه ۲٨۱۹ مراجعه کنید