شب همبستگی با خیزش مردم ایران روز شنبه ۱۷ فوریه ۲۰۱۸ در فرانکفورت از طرف شبکه همبستگی با مبارزات مردم ایران و جمعی از فعالین شهر ماینز برگذار شد.
شرکت کنندگان منیره برادران، اسفندیار منفردزاده و هادی خرسندی بودند. عبدالکریم لاهیجی، سخنران دیگر، به دلیل بیماری متاسفانه نتوانسته بود در برنامه شرکت کند.
در بخش هنری برنامه مجید کاظمی چند ترانه از جنتی عطایی را خواند در همراهی با گیتارش.
در زیر متن سخنرانی منیره برادران در این مراسم را میخوانید:
مرا بشنوید! مرا ببینید!
کارگران کارخانه هپکو اراک روز ۱۶ بهمن ۱۳۹۶ در اعتراض به وضعیتشان در این شهر دست به راهپیمایی زدند و شعار دادند: “مرگ بر کارگر، درود بر ستمگر”.
چهل دقیقه وقت لازم داشتم تا فیلم را عقب – جلو کنم – حالا چرا چهل دقیقه؟ در ادامه سخن به آن خواهم پرداخت- تا وارونگی مناسبات را بفهمم. چه پیامی در جابهجایی واژه های مانوس و آشنا نهفته بود تا نامانوسی و موقعیت غریب را ترسیم کند؟ حتما رهگذران اراکی زیرکتر بودند و زودتر از من پیام نهفته در شعار را گرفتهبودند. و من چهل دقیقه دیگر وقت لازم داشتم تا فکر کنم که آن کارگران اصلا چیزی را وارونه نکردهاند.
وارونگی در جای دیگری است، در تزویر صاحبان زر و زور. در وارونگی حکومت ستمگران با شعار مستضعفان، در وارونگی واحدهای بزرگ غارت تحت عنوان بنیاد مستضعفان. وارونه احمد جنتی است، که غصه میخورد، چرا او دستش به دهانش می رسد ولی برخی دستشان به دهانشان نمی رسد. او، یکی از همین ستمگران، عضو تمام نهادهای قدرت، می گوید: “من وارد این مسائل نمی شوم زیرا کاری هم از دستم بر نمی آید.” این پیرمرد تازه داماد فقط غصه میخورد و نگران آینده است. آینده کی؟
آن صدا، صدای کارگران، که بیش از آنکه طنزآمیز باشد، خشمناک بود، واقعیت عریان را صراحت میداد. و شعاری که به عادت انتظار شنیدنش را داریم، یعنی جا به جایی کارگر و ستمگر در آن شعار، یعنی حرمت به کارگر و نفی ستمگر از جنس بایدها است، حقیقتی که باید با عبور از وضعیت موجود حاصل شود.
میشود تفسیر دیگری هم از آن شعار کرد: اینکه کارگران خواسته بودند دستگاه سانسور ستمگر را به ریشخند بگیرند.
ستمگر اما، گاه شمشیر را از رو بسته است. مردم برایشان وقتی مردم هستند که در خدمت آنها باشند. معترضان برای آنها دیگر مردم نیستند. خامنه ای در صحبتهای اخیرش تعارف را کنار گذاشت و به صراحت مردم را تعریف کرد: «مردم همان کسانی هستند که پس از وارد شدن اغتشاشگران به صحنه، حتی اگر اعتراضی هم داشتند، خود را کنار کشیدند و در روز ۹ دی به میدان آمدند” و امام جمعه یکی از توابع شهر شازند به آن تعریف، صراحت بیشتری داد و در واکنش به نیامدن مردم به تظاهرات ۲۲ بهمن گفت: “خاک تو سر این مردمی که عقب نشینی می کنند!”
ابتکار کارگران هپکو برای من تداعی هنر سوررئالیستی است. کار آنها در جا به جایی و بازسازی هوشمندانه واژههای کلیدی و آفریدن، از جنس هنری است که در سینما و آثار نقاشانی مثل سالوادور دالی و رنه مارگریت میشناسیم، راه دور نروم در کارهای پرستو فروهر. آنها چقدر تلاش کردند تا با ترسیم موقعیتهای بیگانه، معانی پنهان و ناآشنا در دنیای پیرامون خود را به نمایش بگذارند و بیننده را به مکث و تامل وادارند.
در حرکتهای روزها و هفته های گذشته، شاهد ابتکارهای شگفتانگیز دیگری بودیم که شاید بشود آنها را هنر خیابان یا نشان دادن اعتراض در اشکال هنری نامید. به عنوان نمونه به چند صحنه اشاره میکنم: هنربازی زنی که با شهامتی بینظیر بر روی یک بلندی رفته در آن روز ۶ دی ۱۳۹۶ و اجباری را به چالش فرامیخواند. این روز در تاریخ و در مبارزات زنان کشورمان ثبت خواهد شد. این تصویر در تمام اجزایش، آرامش زن، لباس ساده تیره رنگ در تقابل با سفیدی خیره کننده شال از چنان زیبایی و جذابیتی برخوردار است، که در انتزاع از بسترش، به یک تابلو و نمایشی هنری میماند. این صحنه ولی یک عمل اعتراضی است نه در موزه و سالن سینما، بلکه در یک مکان عمومی با استفاده از حالتهای نمایشی برای دیدهشدن. ویدا موحد با حرکت مشابه زن دوم، نرگس حسینی تکثیر و در زمانی بسیار کوتاه بیشمار شد. حرکتهای فردی آنها با هم جمع شده و به پدیدهای اجتماعی تبدیل گشتهاند: دختران خیابان انقلاب. آنها شیوههای تازهای به روشهای اعتراضی افزودند.
هفته گذشته در سنندج، مردی علیه مجازات مرگ چوبه و طناب داری را به این شیوه به دار کشید.
در کنار کارگری که در اعتراض به اخراج خود با پلاکاردش جلوی وزارت کار ایستاده، پسرش را میبینیم که بنری را به همان شیوه دختر خیابان در دست گرفته، و روی آن نوشته: بابا نان ندارد.
ولی این صحنهها گاه حالت کاریکاتور هم به خود می گیرند. صحنه خندهدار، آخوندی است که درست به همان شیوه بر بالای یک بلندی قرار گرفته و پرچم ایران با آرم جمهوری اسلامی را بر چوبی بسته و تکان میدهد. ندانستهبود که زمین بازی از آن اعتراض است و معنی حرکت او در این متن باید نفی جمهوری اسلامی باشد.
دیوارهای ممنوعه هر روز بیشتر فرومیریزند. حالا رقص زن در خیابان هم به اشکال اعتراضی هنری افزوده شدهاست. خیابان ولیعصر تهران روز پنجشنبه ۱۹ بهمن، شاهد هنرنمایی دختری جوان بود که با موسیقی یک گروه خیابانی میرقصید. این دختر در پیامی به کانال تلگرام “ایرانندا” نوشته: “میرقصم. مربی رقصم؛ شغلی که توی این مملکت هیچی نیست. اما این هنر منه؛ تا ابد هر جا که باشم”
و این همه نمادی شدهاند در نشان دادن اعتراض و برای دیده شدن.
اما گلدمن، انقلابی و آنارشیست سرشناس روسی- آمریکایی صد سال پیش گفتهبود: اگر نتوانم برقصم، نمیخواهم در انقلاب شما سهیم باشم.” (اما گلدمن این را در پاسخ به رفقای خود گفته بود که به رقصیدن او در میهمانی های بعد از سخنرانیهای آتشینش ایراد می گرفتند. این جمله شاه بیت یکی از ترانههای تاثیرگذار جنبش ۶۸ شد.) ایکاش این حرف را ما هم چهل سال پیش به خاطر سپردهبودیم.
دختران خیابان انقلاب میخواستند دیده شوند و دیده شدند در اعتراض به حجاب که هدفش- یا یکی از اهدافش- دیده نشدن زن و حذف از بدنه جامعه است. حول این موضوع کمی مکث میکنم و گریزی به زندان می زنم. – امشب می خواستم از زندان نگویم از خیابان بگویم. ولی زندان میآید و خود را در لابلای موضوعات جا می دهد. چاره ای هم نیست چرا که زندان دهه ۶۰ چهره تمام عیار نظام اقتدارگرای جمهوری اسلامی است؛ دیوارها و مرزهایش چنان بلند و بیمنفذ بود، که هر آنچه در آنجا میگذشت و وجود زندانی باید پنهان و پوشیده میماند. زندانی نباید دیده می شد، باید ناشناخته و ناشناس می ماند. در واژه “خیلی” گم میشد و اصلا حذف می شد. حتی خانواده ها هم در محیطهای بیرون از خانه مجبور میشدند چیزی از زندانیشان بر زبان نیاورند.
قانون دیده نشدن در مورد زنان زندانی به دلیل حجاب کامل شدیدتر بود. زنان در خود زندان هم نباید دیده میشدند و غیرقابل تشخیص می ماندند. مثلا زندانی وقتی از بند بیرون می آید، می خواهد دیده شود و دیگران را ببیند. می شود با کمی بالا و پائین کشسدن چشمبند زندانی دیگری، آشنایی قدیمی، همبندی سابق را شناخت و با ایما و اشاره وارد صحبت شد. زن از این آزادی یواشکی هم بی بهره می ماند. ما پیچیده در چادر سیاه همه یک شکل بودیم بدون تشخیص. و چه تحقیرها و تنبیهاتی که بابت عقب رفتن چادر و نظیر اینها باید تحمل میکردیم. وقتی زنان چپ در سال ۶۴ در زندان قزلحصار از اجباری شدن چادر سیاه سرباز زدند، به شدت تنبیه شدند. تا آن وقت هنوز بیشتر زنان چپ از چادر رنگی که جنبه سنتیاش بر جنبه دینی میچربد، استفاده میکردند. این نوع چادر نوعی تشخص چپ و یا نشان دادن هویت بود. مقاومت آنها با قطع ملاقات و بهداری مواجه شد. وقتی این تنبیهات پاسخ نداد آنها را ماهها در زیرزمین بند ۲۰۹ که پیشتر شکنجه گاه بود و بدون هیچگونه منفذی به بیرون، حبس کردند. و دست آخر زنانی را که هنوز مقاومت می کردند با زنان روسپی هماتاقی کردند. معنای این کار روشن بود و زنان اعتصاب غذا کردند، البته با اعلام این نکته که مشکلشان نه با این زنان، بلکه با زندانبانان و نیت آنها است. و تنها زمانی به مقاومت خود پایان دادند که در جنگی نابرابر دیگر توانی برایشان نمانده بود.
من خوشحالم که امروز زنان زندانی دیگر مجبور نیستند آن فشارهای طاقتفرسا را بابت حجاب کامل تحمل کنند و مهمتر از آن میتوانند دیده شوند، ناشناخته نمانند، چه زن و چه مرد. میتوانند اعتصابشان را به گوش همگان برسانند. و اینها با مبارزه و مقاومت حاصل شدهاست. از اعتصابهای ما تنها خانوادههامان خبردار میشدند و کدام رسانه بود که خبررسانی کند؟ امروز باید خوشحال باشیم که رسانههای اجتماعی این خبرها را بازتاب میدهند.
ولی همین امروز هم زندانیانی هستند که دیده نمی شوند و گمنام میمانند. و میدانیم که در مورد این زندانیها دست رژیم بازتر است. این “تبعیض” بین کشتهشدگان هم عمل میکند. به زندانهای تهران توجه بیشتری میشود و فراموش میکنیم که بیشتر قتلهایی که در زندان در هفته های اخیر رخ داده و رژیم بیشرمانه آنها را “خودکشی” عنوان می کند، در زندان سنندج بوده است: سارو قهرمانی، کیانوش زندی، حسین قادری، مریم (فروزان) جعفرپور و همین چند روز پیش، ۲۴ بهمن ماه پیدا شدن جسد حسین قلیزاده در توالت زندان مرکزی این شهر.
وظیفه ماست که به این دیدهنشده یا کمتر دیدهشدهها چهره بدهیم. اینجا میخواهم به جنبه دیگری از این موضوع اشاره کنم که به حرکت دختران خیابان انقلاب، رقص زن و حرکتهای اعتراض و اعتصاب در زندان، همگی را در برمیگیرد. بحث دیده شدن، دو جنبه دارد. آن که تلاش می کند دیده شود و دیگری، مخاطب اوست، جامعه که باید او را ببیند. اشارات من در این صحبت به جنبه اول برمی گشت. ولی اینکه مخاطب جامعه چقدر آمادگی برای دیدن و پذیرای آن اعتراض را دارد، از ان گذشتم. در فیلمهایی که از آن حرکتها می بینیم یا در واکنش به فجایع در زندان، مخاطب یا ببیننده خاموش است، نگاهش را برمیگرداند، نوعی بی تفاوتی را مشاهده میکنیم. این مسئله از یک طرف شهامت کنشگران را نشان میدهد و از طرف دیگر موضوعی است که در ارزیابی از وضعیت موجود جامعه نباید آن را از نظر دور بداریم. در ضمن این را هم بدانیم که دیدن و آگاه شدن واکنش و مسئولیت میطلبد.
در چهلمین سال حکومت اسلامی هستیم. در قدیمها دوره چهل ساله را به مثابه یك نسل یا زمان متوسط براى نمو و بالندگى كامل انسان میدانستند. ابنخلدون چهل سال را زمان معمول براى محاسبه تاریخى میان دو نسل میدانست. از اینها که بگذریم، میگفتند به تجربه، كه شراب، سركه و ترشى با گذشت چهل روز قوام میآیند. عمر سرمای سخت زمستان را چهل روز میدانند، برای سوگ چهل روز را کافی میدانند. حال که از سر تصادف این عدد نمادین زمانهای باستانی با خیزش اعتراضی مردم همزمان شده و ما مردمی که امیدواریم تجربهها و آگاهیهامان چون شراب رسیده باشد، آدم وسوسه میشود که از خود بپرسد: آیا عمر چهل سال سرمای جمهوری اسلامی و چهل سال سوگ برای انقلابی که کشتندش، سرنیآمده است؟
هیچ تغییری خود به خود به وجود نمی آید، اینکه چهل سال از حکومت ملایان میگذرد دلیل نمیشود که دموکراسی جایگزین میشود. اگر روحانیت چهل سال توانسته است به کشتار ادامه دهد مقصر اصلی من و شما ئیم که نتوانسته ایم یک آلترناتیو (بدیل) سیاسی در برابر این بر بریت ارائه دهیم. ما چاره ای نداریم جزء اینکه بپذیریم حکومت از آن مردم است و هیچ حزبی حقیقت را در انحصار ندارد. روی سخن من با چپ ایران است که توان متحد شدن ندارد و نتوانسته است شرایط جدید جهان را درک کند و هم چنان در اوایل قرن بیستم به سر میبرد. بدون تشکیل یک اتحاد دموکراتیک از تمامی نیروهای سکولار ب حول یک برنامه سیاسی برای گذار از این رژیم هیچ تغییری در جهت دموکراسی رخ نخواهد داد.
شهروند / 19 February 2018
رژیم سالهاست که با کشتن مردم در داخل و خارج زندان، صورت مسئله اعتراض را پاک کرده است. ترورهای رژیم ولایت معاش در استانهای مرزی بسیار شنیع تر و مخفی تر انجام شده است.
رژیم در قضیه اعدام «فـــــرزاد کــــــمانــگـــــر» و دیگر آزادیخواهان متوجه شد که اعدام مخالفان هزینه زیادی دارد، بنابراین متوصل به این ترفند جدید شده، تا هم حذف فیزیکی شده باشد و هم قربانی را بدنام کند و از شر استوره سازی هم راحت شود.
تکرار نام این آزادیخواهان (ســارو قهـــــــرمانی، کیـــــانوش زندی، حسیــــن قــــادری، مـــــریم (فروزان) جعفــرپـور و حسیــــن قلـــیزاده)، خوابِ مستبدِ پیر و گماشتگانِ مزدورِ آدمخوارش را به کابوس بدل خواهد کرد.
Farzad / 19 February 2018