«رسالت مترجم» مهم‌ترین اثر والتر بنیامین (۱۹۴۰ـ۱۸۹۲) درباره ترجمه است. این مقاله در سال ۱۹۲۳ به نگارش درآمد و مقدمه‌ای بر ترجمه خود بنیامین از اشعار بودلر بود. او در این مقاله از تفسیر بیگانه ساز حمایت و توجه خود را بیش از پیش به ترجمه اثر هنری و ادبی معطوف می‌کند. به نظر او اعتبار اثر هنری فارغ از مخاطب آن است «زیرا هیچ شعری برای خواننده، هیچ تصویری برای بیننده و هیچ سمفونی برای گوش دهنده معتبر نیست». افزون بر این، شکل و صورت مهم‌ترین مؤلفه را تشکیل می‌دهد و همرسانی و محتوای متن از اهمیت کمتری برخوردار است. از همین رو بنیامین می‌گوید:

آیا آنچه غیر از همرسانی، در یک اثر ادبی نهفته است عموماً چیزی به چنگ نیامدنی، رازآمیز و «شاعرانه» تلقی نمی‌شود؟ چیزی که مترجم تنها از این طریق می‌تواند آن را بازگو کند که خود نیز شاعر باشد؟ [1]

والتر بنیامین
والتر بنیامین − به نظر والتر او مترجم باید تلاش کند در زبان خودش، متن بیگانه را به صورت حقیقی به تصویر بکشد. «رسالت مترجم» مهم‌ترین بنیامین او درباره ترجمه است.

به نظر والتر بنیامید مترجم باید تلاش کند در زبان خودش، متن بیگانه را به صورت حقیقی به تصویر بکشد:

ترجمه حقیقی شفاف است، متن اصلی را نمی‌پوشاند، سد راه نور آن نمی‌شود بلکه اجازه می‌دهد زبان محض، چنان که از راه خاص خویش تقویت گشته است، هر چه تمام تر متن اصلی را روشن سازد. این امر بیش از همه به واسطه‌ی برگردان تحت الفظیِ دستور زبان تحقق می‌یابد و دقیقاً همین تحت الفظی بودن است که نه جمله‌ بلکه کلمه را مؤلفه آغازین مترجم‌ نشان می‌دهد. زیرا اگر جمله، دیواری در مقابل زبان متن اصلی باشد، تحت الفظی بودن گذرگاه است.[2]

در اینجا تاکید بنیامین بر ترجمه بیگانه ساز و تحت الفظی کاملا آشکار است. او بر این باور است که ترجمه نقشی بنیادی در زندگی بعدی متن اصلی ایفا می‌کند. با توجه به این که زبان‌ها همواره در حال تغییر هستند، ترجمه‌ی موفق ضرورتاً اهمیت خود را طی زمان از دست خواهد داد. بنابراین، یکی از نتایجی که می‌توان از رویکرد بنیامین به ترجمه اخذ کرد، ضرورتِ بازترجمه است تا از این رهگذر، متن اصلی کماکان زنده باقی بماند. به بیان دیگر، از آن جایی که زبان تغییر می‌کند، می‌توان گفت ترجمه به ذات و ماهیت اثر تعلق ندارد و به همین دلیل ترجمه، مرحله‌ای گذرا در زندگی پایدار و همواره جدید متن اصلی است. بنیامین استدلال می‌کند که برخلاف هنر، ترجمه نمی‌تواند مدعی دوام و پایداری باشد حتی اگر بتواند به طور موقتی ذات و ماهیت متن اصلی را بیان کند. برای بنیامین ماهیت اثر همواره یکسان است و زبان متن اصلی نیز همواره یکسان است، فارغ از اینکه چند بار ترجمه شود.[3]

بنیامین همچنین بر عنصر جادویی در زبان تاکید می‌کند و همراه با هومبولت و شلایرماخر روح را ذاتاً همبسته با زمان در نظر می‌گیرد. از این نظر نسبت ترجمه با زبان و زمان اهمیت بنیادی می‌یابد. بررسی این نسبت براساس مقاله «رسالت مترجم» چندان آسان نیست. خود این مقاله باعث رنجش عاطفی شدید بنیامین شد. او در نامی به شولِم شکایت می‌کند که نقد و ارزیابی استفان تسوایگ درباره این مقاله و ترجمه او از اشعار بودلر منصفانه نبوده است زیرا تسوایگ نتوانسته شعر بودلر را درک کند و با آن کنار بیاید و مقدمه را نیز نادیده گرفته و تنها با اشاره‌ای نیشدار ذکری از آن به میان آورده است. فارغ از محتوای نقد و ارزیابی تسوایگ، به درستی می‌توان گفت که این متن پیچیده و دشوار است. با بررسی دقیق مقاله «رسالت مترجم» روشن می‌شود که به نظر بنیامین آثار هنری به نیتِ مخاطبان آن‌ها خلق نشده‌اند. به بیان خود او، هیچ شعری برای خواننده، هیچ تصویری برای بیننده و هیچ سمفونی برای گوش دهنده معتبر نیست. این نوع رابطه میان آثار هنری و مخاطب را چگونه باید فهمید؟

بنیامین در این مقاله تلاش می‌کند به این پرسش پاسخ دهد که ترجمه برای چه کسی به انجام می‌رسد. او استدلال می‌کند که ترجمه نمی‌تواند به خاطر خواننده و مخاطب وجود داشته باشد. استدلال بنیامین مبتنی بر نقد و بررسی یک فرض و تصور نادرست از ترجمه است. این فرض و تصور وجود دارد که متن ادبی چیزی را بیان می‌کند یا اطلاع می‌دهد. برای بنیامین، بیان کردن چیزی به معنای انتقال اطلاعاتی است که کاملاً با کیفیت ماهوی اثر هنری در تضاد است. در اینجا مضمونی وجود دارد که در سراسر آثار بنیامین مشاهده می‌شود. هم در «قصه گو» و هم در «انگیزه‌های بودلر»، بنیامین به شیوه‌ای بنیادی میان «اطلاعات» و «داستان» تمایز می‌گذارد. اهمیت این تمایز به خاطر شیوه‌ای است که بنیامین تدوام داستان را در تضاد با تدوام اطلاعات، به دو مفهوم متمایز از زمان پیوند می‌دهد. بنیامین در «قصه گو» می‌گوید:

ارزش اطلاعات، لحظه جدید را تداوم نمی‌بخشد. اطلاعات تنها در لحظه زندگی می‌کند و باید کاملاً تسلیم آن شود و خودش را بدون از دست دادن زمان شرح دهد. اما داستان متفاوت است. داستان خودش را هزینه و مصرف نمی‌کند. قوتش را حفظ می‌کند و قادر است آن را حتی بعد از مدت‌های مدید، آزاد کند.[4]

اهمیت این گفتاورد در نشان دادن تضاد میان اطلاعات و داستان نیست بلکه در نحوه رابطه آن‌ها با زمان است. تداوم اطلاعات وابسته به زمان حال و لحظه است ولی تداوم داستان چنین نیست. از این رو ترجمه نزد بنیامین را باید براساس زمانمندی داستان درک کرد که در تضاد با زمانمندی اطلاعات است. توجه صرف به اطلاعات و تقلیل اثر هنری به آن نمی‌تواند ما را به فهم رویکرد بنیامین به ترجمه رهنمون کند. بنابراین هر ترجمه‌ای که هدفش انتقال و بیان چیزی باشد، جایگاه اثر هنری را به اطلاعات تقلیل می‌دهد و بدین ترتیب کیفیت ماهوی آن را نقض می‌کند. از سوی دیگر، اطلاعات را نمی‌توان با شاعرانه و ادبی کردن آن تبدیل به امر ماهوی کرد. تلقی آثار هنری به مثابه اطلاعات باعث عدم فهم چیستی ترجمه می‌شود. بنابراین، مهم‌ترین شیوه فهم مسئله ترجمه نزد بنیامین، طرح این پرسش است که آیا می‌توان ماهیت اثر را ترجمه کرد یا خیر؟

همان طور که بیان شد، ماهیت اثر هنری یا کیفیت ماهوی آن معادل با اطلاعات نیست. بنیامین این موضوع را در ابتدای مقاله «رسالت مترجم» بیان می‌کند. او در ادامه این پرسش را مطرح می‌کند که آیا ماهیت اثر هنری برای ترجمه مناسب است؟ پاسخ او این است که اگر ترجمه یک شکل یا مدل باشد[5]، پس باید ترجمه پذیری را ویژگی ماهوی برخی آثار بدانیم. بنابراین اگر ترجمه با شکل و صورت سروکار داشته باشد، خود زبان اهمیت می‌یابد و نه معنای کلمات. به بیان دیگر، ترجمه به معنا مربوط نیست بلکه به خود زبان مربوط است. بنیامین از ایده ترجمه پذیری استفاده می‌کند تا رابطه میان متن اصلی و ترجمه را از نو صورتبندی کند. به نظر او، ترجمه پذیری است که متن اصلی را به نحو تنگاتنگی با ترجمه پیوند می‌دهد. او این رابطه را رابطه طبیعی و به طور ویژه یک رابطه حیاتی می‌نامد. اهمیت ترجمه ناشی از حیات متن نیست بلکه ناشی از زندگی بعدی متن اصلی است. در اینجا تمایز بنیادی میان «زندگی» و «زندگی بعد» وجود دارد که برای فهم ترجمه نزد بنیامین مهم است و دریدا بعدها از همین تمایز استفاده کرد. آثار هنری از این جهت خاص و متمایز هستند که همواره زندگی بعدی و ابدی خود را خواهند داشت. بار دیگر در اینجا به رابطه زمان و ترجمه باز می‌گردیم. در واقع نکته بالا بر اهمیت این شناخت تاکید می‌کند که ترجمه در شاکله زمانی خاص توصیف می‌شود. این مفهوم از زمانمندی، همان مفهومی است که به تمایز میان داستان و اطلاعات اشاره می‌کند. امر ماهوی برحسب ترجمه پذیری از نو توصیف می‌شود و ترجمه پذیری نیز برحسب زندگی بعدی از نو تحلیل می‌شود.[6]

با توجه به آنچه بیان شد می‌توان به طور خلاصه گفت که بنیامین بر ترجمه بیگانه ساز، شکل محور و تحت الفظی تاکید می‌کند و این تاکید بیش از همه در کشورهای انگلیسی زبان بسیار تاثیرگذار بوده است، به ویژه در کشورهایی که نظریه‌های ترجمه به طور خاص بر ترجمه تحت اللفظی تاکید می‌کنند.


پانویس‌ها

[1]  نگاه کنید به:

Hans-Joachim Störig (Hg.), Das Problem des Übersetzens, Darmstadt 1963, S. 156-169.

همچنین:

Stolze, Radegundis. (2008). Übersetzungstheorien, Eine Einführung. Tübingen, Narr. S. 31-32.

[2] S. 166

[3]  نگاه کنید به:

Sandra Bermann, Catherine Poter (Editors), A Companion to Translation. Wiley Blackwell, 2014, pp. 35-36

[4] Benjamin, Andrew. (1989). Translation and the Nature of Philosophy; A New Theory of Words. Routledge, pp. 86-100

[5] Ubersetzung ist eine Form

[6]  همان


در باره ترجمه