نادیا انجمن، در یکی از روزهای زمستان ۱۳۵۹ (۱۹۸۰) هرات، بهار را با خود به خانه آورد. مثل هر شاعری با شعر متولد شد که از همان کودکی مشهود بود. فقط پانزده سال داشت که او شعر یا شعر او را جدی گرفت و شاعرانه ترین روزهای نادیا مصادف با یکى از سیاه ترین دوره هاى تاریخ افغانستان بود روزهایى که با حضور و مسلط شدن طالبان، زنان و دختران اجازه دانش آموختن را نداشتند؛ اما نادیا همچنان جستجو میکرد، جستجو برای شوری که در سر داشت آن هم در یک خفقان امنیتی و اجتماعی و دلهرهاى که بر شهر حاکم بود. این شور و عشق به آموختن و سرایش باعث شد سر از “کارگاه سوزن طلایی” در آورد.
کارگاهی که زیر نام خیاطی، ایستگاه مخفیانهاى برای نشستهای ادبی و نقد شعر بود. این کارگاه به کوشش جمعی از فرهنگیان و نویسندگان هرات تشکیل و سه روز در هفته چشم به راه دخترانی بود که به طور پنهانى در بکس هایشان، علاوه بر وسایل خیاطی خطرناک ترین محموله ى آن زمان یعنی کتاب را حمل میکردند. زیر برقع به راه مىافتادند از بین آوار و از میان بوی باروت و مرگ تا شعر، زندگی، تفکر و آزادگى را بیاموزند. از حافظ و مولانا تا شاملو و فروغ از کافکا و داستایفسکی تا هدایت و صادق چوبک، با همین سرکشی و عصیان نادیا و تعدادى از دختران و چند استاد دانشگاه در سوزن طلایی گرد هم جمع می شدند تا حکومت طالبان را به سخره گرفته و به چالش بکشند، چالشی که تا پای جان مخوف و دردسر ساز بود. اما نادیا همچنان بی خیال شعر میسرود “من نه آن بید ضعیفم که ز هر باد بلرزم” آن هم درست در زمانی که طالبان حتی آواز گنجشک ها را به قفس کشیده بودند.
پس از فروپاشی طالبان فرصتی پیش آمد تا او برای ادامه ى تحصیل وارد دانشگاه هرات و دانشکده ى ادبیات گردد. استعداد نادیا باعث شده بود تا همیشه مورد توجه باشد و به همین دلیل در جریان سال سوم دانشگاه با جمعی از استادان و دانشجویان رهسپار ایران گردید که در این سیر علمی ادبى با برخی از شاعران و نویسندگان ایران دیدار و تبادل نظر داشت.
در اواخر دوره ى دانشگاه نادیا تصمیم گرفت با یکی از کارکنان اداری دانشگاه هرات ازدواج کند. اما همزمان با شروع زندگى مشترک، نادیا از نشستهای ادبی محروم شد. دوستان او میگفتند که دیگر اجازهى حضور در چنین مجالسی را ندارد. و به این ترتیب نادیا همان اندک آزادی دوره طالبان را هم دیگر نداشت و به جای نوشتن از شور و شوق و امید میسرود.
“نیست شوقی که زبان باز کنم از چی بخوانم”
این وضعیت آنقدر ادامه پیدا کرد تا اینکه سرانجام در سال ۱۳۸۴ (۲۰۰۵) میلادی بنابر اولین گزارشها به دست شوهرش به قتل رسید و این بار خاک بود که پذیرای نادیای بیست و پنج ساله و کوله باری از ناگفتههایش شد.
از نادیا به جز یک پسر به نام بهرام سعید، دو مجموعه شعر هم به جا مانده است.
“گل دودی” به کوشش محمد مسعود رجایی در سال ۱۳۸۴(۲۰۰۵) و کتاب دوم، که یک سال بعد از آن با زحمات سعدالدین جامی زیر نام “یک سبد دلهره” به چاپ رسید.
دریغ و درد که روزگار برای رفتن نادیا شتاب داشت اما پیکار و نگاه او به زندگی نقطه عطفی شد تا جریان داشته باشد.
شعری از نادیا انجمن بخوانید:
شب است و شعر میزند شرر به لحظههاى من
ز شوق شانه میکشد به رشته صداى من
چه آتشى است واعجب که آب میدهد مرا
و عطر روح میدمد به پیکر هواى من
ندانم از کدام کوه، کدام کوه آرزو
نسیم تازه میوزد به فصل انتهاى من
ز ابر نور میرسد چنان زلال روشنى
که نیست حاجتى دگر به اشکهاىهاى من
جرقههاى آه من ستاره ریز میشود
به عرش لانه میکند کبوتر دعاى من
سرشک بیخودانه ام به خط خط کتاب او
نگاه کن چه بى بهانه میچکد خداى من
ز حرف حرف دفترى ز واژه واژه محشرى
قیامتى رسیده از سکوت دیرپاى من
مخر، مدر، حریر وهمى مرا که خوشترم
به شب که شعر میزند شرر به لحظههاى من
منبع: زنان پیشگام افغانستان
متاسفانه از استاد کاوه رادمنش بعید میباشد که در مقام قضاوت قرار گیرد و با وجودیکه میداند مرگ شاعره فقید خودکشی با مرگ موش بوده شوهرش را مستقیم قاتل خطاب کند.
گر چه رد نمیکنم که در دعوا های خانوادگی شوهر و مادر شوهر هم مقصر هستند، ولی کسی که خودکشی میکند در قدم اول خودش مسبب درجه اول است.
شهروند هرات / 03 July 2023