برگرفته از تریبون زمانه *  

درست در همان روزهايي که مردم براي به دار مجازات آويختن قاتل آتنا اصلاني، دخترک معصوم پارس آبادي، در کنار خيابان نشسته بودند و دوربين به دست اين لحظات را ثبت مي کردند، خانواده ستايش قريشي که درست ١٨ ماه قبل بلايي مشابه را تجربه کرده بودند، در تصميم خود براي اعدام اميرحسين، قاتل دخترشان که هنوز ١٨ ساله نشده بود، مصمم تر مي شدند. آنها هم مثل خانواده آتنا، دنبال اشد مجازات بودند، دنبال چيزي براي التيام… اما همه مردم از اميرحسين بيزار بودند. شايد اگر شرايطش فراهم مي شد خانه او را هم مثل خانه قاتل آتنا خراب مي کردند، بي خبر از پدر و مادر درهم شکسته و طردشده اميرحسين که پنج کوچه پايين تر در محله شلوغ خيرآباد ورامين در خانه شان منتظر بودند تا آنها را براي آخرين ملاقات حضوري با تنها پسرشان بخواهند. در روزهايي که حکم قاتل آتنا اجرا شد، احتمالا آنها هم خودشان را براي چنين روزي آماده مي کردند، در تمام روزهايي که مرد تنها و غمگين از کمرکش کوچه باريک محله شان مي گذشت و کسي سلامش را عليک نمي داد، هنوز تصوير اميرحسين بالاي تلويزيون شان جا خوش کرده بود. تلاش هاي فعالان مدني براي به تعويق انداختن حکم اعدام اميرحسين فعلا جواب داده است. اين تلاش ها نه براي پايمال کردن خون ستايش کوچک، بلکه براي آرام کردن دردي است که هيچ وقت التيام پيدا نمي کند، اين گزارش داستان تلاش هاي يک گروه براي صلح است.

امیر، متهم این پرونده قتل ستایش قریشی، ۲۱ فروردین سال گذشته، در سن ۱۷ سالگی، ستایش، دختر شش ساله همسایه افغانستانی خود را در روستای خیرآباد ورامین ربود و پس از آزار جنسی، به قتل رساند و سعی کرد بدن او را با اسید از بین ببرد.

دوشنبه، ٣ روز مانده به واقعه

قرار است اميرحسين را پنجشنبه اعدام کنند، از دوشنبه همه در تب وتاب اند. بخشي از آنها همان گروهي هستند که مراسمي را همان روزهاي کشته شدن ستايش نزديکي سفارت افغانستان برگزار کردند و برايش شمع روشن کردند. يکي از آنها مي گويد: «آن روزها همه مسخره مان مي کردند که افغانستاني ها اينجا اين رفتارها را مي کنند و شما براي کسي شمع روشن نمي کنيد. فردا هم که حکم اعدام آمد مي رويد دنبال رضايت، مي گفتند کارهايمان متناقض است، اما هيچ کدامشان به اين فکر نکردند ما در کنار خانواده ستايش ايستاديم و براي اين دختر معصوم شمع روشن کرديم تا فردا روي صحبت کردن با مادر داغدارش را براي اينکه از خون اميرحسين بگذرد، داشته باشيم».قرار با دکتر نور، سفير افغانستان در ايران را فعالان مدني هماهنگ کرده اند. در دفتر اصلي سفارت در شهرک غرب تهران با او گفت وگو مي کنيم. آرام و منطقي به صحبت ها گوش مي دهد. زنان و مردان به رديف در اتاقش نشسته اند و از دغدغه هايشان مي گويند. از اينکه اميرحسين با وجود تمام گره هاي رواني اش هنوز کودک است، از اينکه خانواده ستايش را فراموش نکرده اند، از اينکه اين بخشش مي تواند اثر مهمي در روابط دو کشور داشته باشد… نور به حرف ها گوش مي دهد، صورتش را بالا مي گيرد و شمرده از دغدغه هاي خودش و يک ملت مي گويد که دخترشان مورد تجاوز قرار گرفته و سپس به قتل رسيده: «خوشبختانه ما سپاسگزاريم که در اين مورد که کشور برادر چه در سطح دولتي، چه در سطح مردمي و چه در سطح فعالان حقوق بشري، پيش قدم بودند. حتي مقامات رسمي نيز به دلجويي برآمدند. حتي از طرف دادستان مربوطه و برخي مقامات رسمي و فرهنگي اجتماعي بانفوذ، از جمله سيدحسن خميني، ما مورد دلجويي قرار گرفتيم. ما سپاسگزار هستيم که جلوي هرگونه ذهنيت سازي گرفته شد. درعين حال اين سروصداي رسانه اي پيامدهاي منفي هم داشت. باز هم در افغانستان منتظر هستند که چه کاري بکنند، اين خانواده مظلوم که اين همه مصيبت ديده است، زير فشار هم وطنان خود نيز قرار گرفته اند، نزديکان آنها که در افغانستان هستند مصر به اعدام هستند. از طرفي وقوع يک حادثه مشابه در پارس آباد ايران و اجراي حکم اعدام مزيد بر علت است و مردم افغانستان منتظر هستند ببينند حکم چگونه اجرا مي شود و حتي عدم اجراي آن در داخل ايران نيز واکنش منفي خواهد داشت. اما در مجموع ما هم هم عقيده هستيم که اعدام راه حل نيست، هرچند گاه کارساز است، اما در مجموع در ايران کساني که در ترانزيت مواد مخدر هستند، اعدام مي شوند اما اين اعدام هيچ تاثيري در کاهش روند خريدوفروش مواد مخدر ندارد و غالبا کساني در پنجه قانون مي افتند که ابزاري کوچک در مجموعه اي مافيايي هستند. گاهي ممکن است تاثيرات زندان بيشتر باشد اما در هر صورت بايد اين نکته را در نظر گرفت که آن خانواده نيز تحت فشار است، چند ساعت پيش با آنها تماس گرفتيم و اين مسئله را طرح کرديم و ديديم آنها آمادگي ندارند. شايد اگر مسئله تجاوز رسانه اي نمي شد، غرور افغانستان تا اين حد جريحه دار نمي شد». او در پايان مي گويد: «در هر صورت من ترجيح مي دهم خانواده داغ ديده ستايش خودشان تصميم بگيرند، اين حق آنهاست و ما از آنها دفاع مي کنيم».

سه شنبه، ٢ روز مانده به واقعه

خيرآباد شبيه يک محله است، يک محله که تا چشم کار مي کند روبه رويش زمين هاي خاکي بي منظره است. احتمالا اميرحسين در همين زمين خاکي ها مي دويده و بازي مي کرده، از جلوي اولين خواروبارفروشي که مي گذريم همه مي گويند شايد ستايش آخرين بستني زندگي اش را از همين مغازه خريده بود… بچه هاي اينجا خيابانشان بي منظره است، تا چشم کار مي کند آدم است و بيابان. محلي ها بيشتر افغانستاني هستند. زن ها با چادرهاي خاکي در صف نانوايي ايستاده اند، بچه ها توي خاک بازي مي کنند، بزرگ مي شوند و تمام مي شوند. خاک فصل مشترک همه آنهاست، اين غبار انگار توي جانشان مي نشيند، مي ماند و با آنها عجين مي شود.بعد از آن اتفاق، آنها بودند که تصميم گرفتند خانه شان را عوض کنند. صفيه، مادر ستايش، رنگ پريده و لاغر است. توي اتاق نزديک حياط نشسته و زانوهايش را بغل کرده است. مدام مي گويد: «آمديد؟ خوش آمديد… بعد از ١٨ ماه خوش آمديد… تمام اين ١٨ ماه که من از درد مي پيچيدم و ياد جنازه و تن تکه تکه بچه ام بودم، کجا بوديد؟ خوش آمديد؛ اما از من نخواهيد که ببخشم. ١٨ ماه است ستايش در خانه را نمي زند… ١٨ ماه است خانه خرابيم… تا امروز کجا بوديد؟».

توي خانه هيچ عکسي از ستايش نيست؛ عکس ها را جمع کرده اند تا کمتر دلشان بسوزد. پدر نيست، پيش خودمان مي گوييم شايد نخواسته اينجا توي رودربايستي بخشش قرار بگيرد. پدر ستايش مقني بوده؛ همه روزهايي که تا انتهاي زمين را مي کنده تا به آب برسد، هيچ وقت فکرش را نمي کرد همسايه ديوار به ديوارشان قاتل ستايش بشود. امروز اما ديگر بي کار است. ديسک کمر و افسردگي، توان از چاه پايين رفتن را از او گرفته. رفتن ستايش خانه نشينش مي کند. قرباني بعدي، برادر بزرگ تر است که بعد از مرگ ستايش ناچار درس را رها مي کند و مي شود مرد خانه و نان آور… بعد نوبت خواهر بزرگ تر مي شود که به خاطر بالارفتن قند مادر، خانه دار مي شود. فقط دختر کوچک تر خانواده به مدرسه مي رود که انگار او هم دلش نمي خواهد که برود. خشونت به همين سادگي، يک خانواده ساده و معمولي را زمين گير مي کند. به همين راحتي اين خانواده قرباني خشونت مي شوند؛ از صفيه که داغ ستايش هنوز برايش تازه است تا پسر چهار ساله خانه که قرص اعصاب مصرف مي کند. صفيه مي گويد: «هي سرش را مي کوبد به ديوار…». آنها غمگين هستند… صفيه مي گويد: «افغانستاني ها به ما گفتند اگر ببخشيم ما را مي کشند. ما تفاضل ديه نداشتيم که بدهيم. گفتند چون ستايش دختر بوده، بايد صد ميليون بدهيم تا اعدامش کنند، ما هم که نداشتيم، سپرديم به خدا… الان هم ما پول نداده ايم که اعدام کنند، چون تجاوز کرده، دولت مي خواهد اعدامش کند؛ اما من نمي گويم که صبر کنند، مگر براي قاتل آتنا صبر کردند؟ من جنازه بچه ام را نديدم، چيزي براي ديدن نمانده بود… و دوباره تکرار مي کند: تمام اين ١٨ ماه کجا بوديد؟». تمام اين چند ماه گذشته، صفيه و خانواده اش خدمات ارائه شده به خانواده آتنا را دنبال کرده اند و با خودشان فکر مي کنند به خاطر افغانستاني بودنشان بود که کسي به فکرش نرسيد برايشان مشاور بفرستد، برايشان کار پيدا کند و خانه شان را عوض کند. اين داغ بر پيشاني شان است؛ چون افغانستاني بودند از اعدام بايد تشکر کنند. چيزي بيشتر از اين نصيبشان نمي شود… .

خانه اميرحسين

پدرش بازنشسته صنايع دفاع است؛ متولد سال ١٣٤٥… شقيقه هايش سفيد است… . مادر دولادولا راه مي رود… . خانه شان آماده عزاست؛ مبل ها را کنار هم چيده اند… پسر دو روز ديگر اعدام مي شود. دختر بزرگ تر، مادر و مادرشوهر در آشپزخانه نشسته اند. وسايل بنايي هنوز دست نخورده است؛ پدر بعد از بازنشستگي، بعد از گرفتن پاداش بازنشستگي و به خانه بخت فرستادن سه دختر، تصميم گرفت دستي به سر و روي طبقه بالا بکشد تا شش، هفت سال بعد که اميرحسين داماد شد، خانه تميز باشد. ديوارهاي طبقه بالا، همان قربانگاه ستايش، صورتي است. ساختمان نيمه کاره است، از پله ها که بالا مي رويم پايمان به استانبولي و کيسه سيمان گير مي کند… همه چيز نيمه کاره مي ماند، خانه اي که قرار بود خانه بخت اميرحسين باشد، حالا شده قربانگاه. در تمام اين مدت، خانواده اميرحسين درِ خانه ستايش را نزده اند و آنها دلگيرند. پدر اميرحسين مي کوبد بر فرق سرش و اشکش سرازير مي شود: «به خدا روم نشد… مي گفتم ببخش؟ مگه مي تونستم تو روشون نگاه کنم؟ به خدا نمي شد… من همه جا گفتم هرچي حقشه به سرش بياريد… اما پسرمه… بچه ست.. هنوز بچه ست…». مادر مستاصل است، آرام و بي قرار توامان؛ امروز اميرحسين را ديده. مي پرسيم ملاقات حضوري بود يا کابيني؟ مي گويد: «کابيني بود، شلاقش رو زده بودند، رفتيم ببينيمش، چشماش قرار نداشت… کاش بذارن دردش آروم بشه بعد بکشنش…». عکس اميرحسين بالاي تلويزيون است؛ از همان عکس هاي زيارتي که احتمالا سه، چهار سال قبل در مشهد گرفته اند. اميرحسين غرق در نور، در صحن ايستاده و به آينده روشني فکر مي کند. در ميان حرف هايش به تشنج هاي اميرحسين اشاره مي کند؛ او در کودکي تشنج مي کرده؛ اما در تمام اين سال ها، هيچ وقت هيچ کاري نکرده که آنها به او شک کنند.

اميرحسين و اختلال سلوک

مجتبي فرح بخش، وکيل اميرحسين، در گفت وگو با «شرق»، با ارائه توضيحاتي درباره اين پرونده و تلاش ها براي عقب انداختن اجراي حکم و صحبت با خانواده ستايش قريشي، گفت: «ما همه تلاشمان را براي دلجويي از خانواده داغدار ستايش به کار خواهيم بست». از فرح بخش درباره احتمال بيماري رواني اميرحسين سوال مي کنيم و او مي گويد: «ما در علم حقوق دو نوع بيماري رواني داريم؛ يک اختلال رواني که در عرف به عنوان جنون از آن ياد مي شود و بيماري هاي سايکولوژيکي که ساختار رواني يک فرد را به هم مي ريزد و در حقوق عامل رافع مسئوليت کيفري است».منتها يک سري اختلالات خفيف رواني وجود دارد، مثل همين اختلالي که کارشناس کانون اصلاح و تربيت براي اميرحسين تشخيص داده که اختلال سلوک نام دارد. اختلال سلوک تقريبا کودکان زير سن بلوغ را در بر مي گيرد و اگر اين بيماري در طول زمان درمان نشود، اختلال شخصيت ضداجتماعي پيدا مي کنند. سابقه اميرحسين و روان شناس کانون شهادت مي دهد که مشکوک به بيماري اختلال سلوک است، نشانه هاي اختلال سلوک نداشتن حس همدلي با ديگران است. يعني وقتي يک انسان معمولي از زجرکشيدن يک فرد ناراحت مي شود، کسي که اختلال سلوک دارد، اين اتفاق دگرگونش نمي کند. از حرکات و سکنات اميرحسين، اين بي ثباتي شخصيتي برداشت مي شود. همان طور هم که مستحضر هستيد، اين فرد دو مرتبه در زندان اقدام به خودزني کرد و مدتي را هم در بيمارستان اعصاب و روان بستري شد. الان هم حدود ١٧ عدد قرص مي خورد». فرحبخش در پاسخ به اين سوال که آيا اميرحسين پشيمان است مي گويد: «اميرحسين هنوز بچه است، حرف هاي عجيب وغريب زياد مي زند. الان که به رجايي شهر منتقل شده، هيجان زده است، فکر مي کند مرد شده، با هيجان به من زنگ مي زند و مي گويد آقاي فرحبخش من را به رجايي شهر بردند. اما گاهي هم زنگ مي زند و مي گويد ستايش را پشت سرش ديده؛ اين توهمات را هنوز هم دارد. محيطي که اميرحسين در آن رشد کرده مشکلات فراواني داشته؛ شما نمي دانيد در اين اتفاق مست بودن اميرحسين چقدر موثر بوده است. البته خبر احتمال تعويق حکم اعدام به من هم رسيده و اميدواريم چنين اتفاقي بيفتد و اگر فردا حکم اعدام انجام نشود، اقداماتي را در دستور کار داريم که بتوانيم از خانواده ستايش رضايت بگيريم که انجام قصاص منتفي شود و درعين حال، براي حکم اعدام هم تصميماتي داريم که اگر ممکن باشد، از روش هاي قانوني درباره آن اقداماتي را انجام بدهيم».

ما را اعدام کردند نه اسماعيل را… 

وقتي خشونتي در اين سطح اتفاق مي افتد، توانايي تقسيم بندي افراد را از دست مي دهيم… اين اتفاق در جريان ماجراي حمله به خانه اسماعيل، قاتل آتنا دختر پارس آبادي هم افتاد. کريم جعفرزاده برادر اسماعيل است، آرام حرف مي زند و هنوز غمگين است… مدام مي گويد: خانم همه يادشون رفته؛ الان مي ترسم باز حرف بزنيم و يادشون بندازيد و دوباره ولمون نکنند… بعد انگار توي رودربايستي مي گويد: «اسماعيل سه تا بچه داشت. يک دختر ١٣ساله، يک پسر ١٨ساله و يک پسر ٩ساله… شهرشان را عوض کردم که کسي آنها را نشناسد. اما بچه ها ديگر نمي خواهند مدرسه بروند… با وجود اينکه يک ماه از بازگشايي مدرسه ها گذشته، تازه ثبت نامشان کرديم، آنها هم يک روز مي روند و يک روز نمي روند، پسر بزرگش هم که کلا درس را ر ها کرد… . مي دانيد شرايط در جامعه به سمتي پيش رفت که همه ما را با يک چوب زدند. گفته بودند اسماعيل در حسابش ٨٠٠ ميليون پول دارد اما کاش مي آمدند و مي ديدند که در حسابش حتي ٨٠ هزار تومان هم نبود…». از او درباره شرايط روحي خانواده مي پرسم… دوباره حرفش را عوض مي کند و مي گويد: «من کارمندم، حالا حقوقم را با هم تقسيم مي کنيم…». بعد از کمي سکوت ادامه مي دهد: «مادر من سيد است، خاله ها و پدربزرگم هم حافظ قرآن هستند، خاله هايم استاد قرآن بودند و هستند… ما در چينن خانواده اي رشد کرديم…». از او سوال مي کنيم که شب اعدام چه کردند: «مي گويد فاميل را جمع کرديم و تا بعد از اعدام در شهري ديگر قرآن خوانديم تا روحش آرام شود. برايش مراسم نگرفتيم که کسي ناراحت نشود… اما يک روز قبل از اعدام آمبولانس گرفتم که جنازه را جاي ديگري ببريم و خاک کنيم…». او در پاسخ به اين سوال که آيا خانواده اعدام را ديده اند يا نه مي گويد: «ما تلاش کرديم که نبينند اما بالاخره ديدند. مي دانيد خانواده ما مقيد هستند… وقتي براي تسليت آمدند کسي خانه ما غذا نمي خورد؛ چون مي گفتند مال بچه يتيم را نمي خوريم، من قسم دادم که پول خودم بوده تا حاضر مي شدند يک ليوان آب بخورند… اين بچه ها در سني که روحشان در حال شکل گيري است، اين همه متلک را بر نمي تابند… مي دانيد مادرم، اين زن سيد را خيلي اذيت کردند… مي گفت حالا که اعدامش مي کنند، کاش در ملا عام نبود تا آبروي ما نرود؛ اسماعيل را اعدام نکردند ما را اعدام کردند…».

اين تمام ماجرا نيست

حالا اعدام عقب افتاده، دادگستري استان تهران به اين نتيجه رسيد که اين اقدام به بعد از ماه صفر موکول شود. حالا خانواده اميرحسين وقت دارند که عذرخواهي کنند و آنهايي که ستايش و خانواده اش را فراموش کرده بودند، فرصت دلجويي دارند اما حق و حقوق متهم را نيز نبايد فراموش کرد. عبدالصمد خرمشاهي، وکيل دادگستري در گفت وگو با «شرق» دراين باره مي گويد: در سال هاي اخير شاهد بوده ايم برخي پرونده ها از روال عادي خارج مي شوند. اين خارج شدن به چند دليل اتفاق مي افتد: يکي اينکه در رسانه ها بازتاب فراواني دارند، از طرف ديگر افکار عمومي و خشم جامعه عليه متهم شکل مي گيرد. اين درحالي است که ما دنبال مجازات نکردن متهم نيستيم اما مي گوييم از افراط و تفريط جلوگيري کنيد. او افزود: «از زماني که قاتل مرحوم روح الله داداشي دستگير شد و بدون ايجاد روند تشريفات دادرسي سريع محاکمه و قصاص شد، اين نوع رسيدگي تسري پيدا کرد. از طرفي ترازوي عدالت نبايد به طرف هيچ کدام از طرفين دعوا سنگيني کند. ماجرا اين است که از همان شروع ماجرا اسم قاتل روي فرد مي گذاريم که هنوز متهم است. ما در پرونده هاي اخير افکار عمومي را تهييج کرديم و خشمي بزرگ را نسبت به متهم ايجاد کرديم. در پرونده ستايش نفرتي از اميرحسين ايجاد شد که کسي با خودش نگفت اين هم کودک است و قرباني اجتماع، درست است که در قوانين ما کودک ١٥ ساله داراي مسئوليت است، اما ماده ٩١ قانون مجازات اسلامي صريحا مي گويد: در جرائم موجب حد يا قصاص هرگاه افراد بالغ کمتر از ١٨ سال، ماهيت جرم انجام شده و يا حرمت آن را درک نکنند و يا در رشد و کمال عقل آنان شبهه وجود داشته باشد، حسب مورد با توجه به سن آنها به مجازات هاي پيش بيني شده در اين فصل محکوم مي شوند. اين وکيل دادگستري در ادامه افزود: «در مورد اميرحسين هرجايي که مسئولان قضائي صحبت کردند، صحبت ها عليه اميرحسين بود. کاش کمي به مواد قانوني دقت کنيم. ماده ٤ قانون آيين دادرسي کيفري بر اصل برائت متهم تاکيد مي کند؛ مجموعه مطالبي که در قانون آيين دادرسي کيفري مي بايستي براي همه متهمان اجرا شود. اين در حالي است که در پرونده ستايش اين اتفاق نمي افتد. در اين پرونده ها مي بينيم که افکار عمومي عليه متهم تهييج شد که همه گفتند با چه چهره خلافکار حرفه اي اي طرف هستيم. اين در حالي است که اميرحسين مطابق قوانين بين المللي هنوز کودک محسوب مي شود. با تحريک احساسات جمعي بود که اشد مجازات براي اين فرد در نظر گرفته شد و حالا هم دوستان به دنبال گرفتن رضايت هستند. سوال اينجاست که چرا بايد روند به شکلي تعريف شود که شما براي يک بچه اشد مجازات را بگيريد؟» مي گويند اميرحسين بعد از صفر اعدام مي شود، اما جدا از همه اين مسائل بايد فکري به حال دل هاي شکسته کرد. بعد از آن همه خشونت و اعدام در ملا عام در پارس آباد، آيا روان کاوي را به شهر براي سنجش وضعيت روحي مردم فرستاديم؟ آيا فکري به حال فرزندان طردشده اسماعيل کرديم؟ آيا به دنبال دلجويي از خانواده ستايش که ميهمان هستند کرديم؟ اصلا مي دانيد حال پدر اميرحسين چطور است؟ حاضريد با او هم کلام شويد يا فقط به اعدام در ملاعام اميرحسين فکر مي کنيم؟ به اين فهرست قاتل و خانواده پارسا، قاتل و خانواده بنيتا، قاتل و خانواده اهورا و همه آدم هايي را که در چرخه خشونت گرفتار مي شوند اضافه کنيد.


منبع: شرق

لینک در تریبون زمانه

● مجموعه ویژه