آیدا مرادی آهنی در دفتر خاک – «پونز روی دم گربه» مجموعه ۹ داستان کوتاه است که آیدا مرادی آهنی به‌عنوان نخستین اثر خود توسط نشر چشمه با شمارگان ۱۷۵۰ نسخه در بهار سال ۱۳۸۹ منتشر کرده است. احمد آرام، رمان‌نویس در نقد این مجموعه داستان در روزنامه‌ی «فرهیختگان» چاپ تهران نوشت: «داستان‌ها با تكنیك روایی در خور توجه، رفت و برگشت‌های ذهنی زیبا و همچنین تسلط بر دیالوگ‌نویسی، همه نشان از آن دارد كه مرادی در ابتدای راه خود، همه‌چیز را به خوبی كشف كرده. كمتر دیده می‌شود كه در بصری كردن صحنه‌ای دچار افت یا زیاده‌گویی شده باشد.»

پیش از این گفت‌و گوی خشایار قورزهی با آیدا مرادی آهنی پیرامون نخستین مجموعه داستانش در دفتر خاک، رادیو زمانه منتشر شد. امروز آیدا مرادی آهنی درباره‌ی کتاب و تجربه با ما سخن می‌گوید:

آیدا مرادی آهنی – یکی از جاندار‌ترین عناصری که به عنوان نویسنده، در کتاب با آن روبرو می‌شوید کاراکتر‌ها هستند. شخصیت‌ها همان‌ آدم‌هایی هستند که در داستان‌های شما‌ گاه آن‌قدر اختیار همه ‌چیز را به دست گرفته‌اند که شما در جمع آن‌ها چیزی جز یک کاتب یا ماشین‌نویس نبوده‌اید. تنها و تنها وظیفه داشته‌اید آنچه را که می‌بینید و می‌شنوید یادداشت کنید. وظیفه داشتید همه حواستان را به کار بیندازید که مبادا چیزی از قلم بیفتد. مبادا رنگ لباسشان را درست نبینید یا صدای باز شدن در خانه‌شان را درست نشنیده باشید و نکند بوی گل‌هایی که کاشته‌اند یا بوی سوختگی هیزم شومینه‌شان را جا انداخته باشید.

آیدا مرادی آهنی: درست است که وظیفه‌ی نویسنده خلق داستان از دل چیزهایی حتی تکراری است اما تجربه‌ یکی از درهای باغ سبزی است که او را از تکرار فراری می‌دهد.

با این همه در جمع آن‌ها مثل غریبه‌ای هستید که آخرش شاید به شما به چشم یک جاسوس نگاه کنند که آمده‌اید سرک بکشید و برای یک عده خبر ببرید از زندگیشان. شما هم همین‌طور به کارتان ادامه می‌دهید؛ هر چیز اطرافشان را یادداشت می‌کنید. مثل یک جاسوس که مدام سعی دارد در کارش حرفه‌ای‌تر بشود بیشتر تلاش می‌کنید. گاهی لازم است چهره و هویتتان را عوض کنید. گریم کنید و بشوید شخصیت اصلی که از خودش باشید تا بتوانید اطلاعات بیشتری بگیرید ازش. باید یاد بگیرید که کارآگاه خوبی هم باشید. سرنخ‌ها راحت به دست نمی‌آیند؛ بعضی موقع باید توی سرگین را هم گشت. در این میان یکی از بهترین چیزهایی که از نوشتن یاد می‌گیرید این است که بازیگر خوبی باشید. تا بتوانید جای هرکدام از شخصیت‌هایتان بازی کنید.

اما کسانی که برایشان جاسوسی می‌کنیم چه‌طور؟ چون ما را استخدام نکرده‌اند و از ما دعوت نکرده، خودمان داوطلبانه شروع کردیم برایشان کار کردن هیچ‌وقت از ما راضی نخواهند بود. در بهترین حالت از نظر آن‌ها یک جای داستان‌های ما می‌لنگد. گاهی می‌گویند ببین چرا جاسوسی را ول نمی‌کنی و یک قلاب ماهیگیری نمی‌خری که بروی استخر پارک ارم؟ نکته اینجاست که از همه نظرهای منفی فقط آن‌هایی درست است که خودتان هم تا آن موقع حتماً متوجه‌اش شده‌اید. باقی را انگار درباره‌ی کتاب دیگری دارند می‌گویند. طبیعی هم هست یک عده ممکن است – تأکید می‌کنم ممکن است- کتاب شما را نقد ‌کنند تا تسویه ‌حساب کنند با خودشان یا با دیگران. چند نفری برای تسویه حساب با ژانرهای دیگری چون نمایش‌نامه یا فیلم‌نامه که در آن به جایی نرسیده‌اند وارد نقد می‌شوند. مهم نیست خود همین‌ها بعد از یک مدت می‌شوند ماده خام داستانی برای شما. تنها چند نفر هستند که مثل خودتان به عیب و ایراد کارتان اشاره می‌کنند. یعنی بعد از یک مدت نسبت به کارتان در مرحله انتقاد قرار دارید و خودتان شاید –تأکید می‌کنم شاید- بهتر از هر کس دیگری عیب و ایرادش را بدانید. بنابراین کتابی که نوشته می‌شود دو کار مهم برای نویسنده‌اش انجام می‌دهد اول هلش می‌دهد به سمت حرفه‌ای شدن مثل کودکی که از یک مادر تنبل یک کدبانوی حسابی می‌سازد و یک پدر بی‌مسئولیت را مجبور می‌کند تفریح‌ها و مسافرت‌های خانوادگی را در برنامه‌اش لحاظ کند. طبیعی است که وقتی می‌نویسید در مرحله‌ی گذار قرا دارید بنابراین کتاب دارد عبورتان می‌دهد. مثل اهرمی است که جابه‌جایتان می‌کند. پس بعد از مدتی حتی زبان شما با خودتان دیگر آنچه که بوده نیست. به شما یاد می‌دهد که از چه چیز دور و برتان استفاده کنید و چیزهای غیرضروری را دور بریزید. کتابی که می‌نویسید همه‌ی عضله‌های شما را تقویت می‌کند حالا این‌که نتیجه مثبت بوده یا نه یعنی این‌که کتاب توانسته از شما یک جاسوس و کارآگاه و بازیگر حسابی بسازد یا نه را چه‌طور می‌شود فهمید؟ این‌که آیا در کار بعدی هنوز هم توی‌‌ همان شخصیت‌ها جاسوسی می‌کنید؟ هنوز هم دنبال سرنخ در محیط‌‌ همان آدم‌ها هستید؟ اگر جواب مثبت باشد نتیجه منفی است. یعنی فقط یک عضله شما تقویت شده. فقط قادر به ارائه یک میمیک هستید. یعنی شما برای کتاب کار زیادی نکرده‌اید و در مقابل، کتاب هم نتوانسته کاری کند که وقتی پایتان را بلند می‌کنید بگذاریدش روی پله بالایی نردبان. روی‌‌ همان پله مانده‌اید. با یک اتیکت.

روی این پله چیزهای خیلی کمی اضافه شده؛ آن آدم‌هایی که هنوز در بینشان دنبال نشانه‌ای هستید فوقش یا رنگ لباسشان عوض شده یا یک کس ‌و کارشان فوت کرده یا یک قرار کافه جدید دارند. درست است که وظیفه‌ی نویسنده خلق داستان از دل چیزهایی حتی تکراری است اما تجربه‌ یکی از درهای باغ سبزی است که او را از تکرار فراری می‌دهد. یک جاسوس حرفه‌ای نباید برچسب داشته باشد. همان‌طور که نباید تاریخ مصرف داشته باشد باید جاسوس بمیرد نه مهره‌ی سوخته. خوب پس می‌بینید که کتاب به شما مانیفست هم ارائه می‌دهد. درنتیجه می‌توان کتاب را یک تجربه بزرگ نامید. می‌توان آن را کودکی دانست که پدر و مادرش را بزرگ می‌کند.
 

 عکس نخست: بر اساس طرحی از کوئینت بوخ‌هولتس

طرح‌های طراح نامدار آلمانی، کوئینت بوخ‌هولتس (Quint Buchholz)