“اگر میخواهی مردم داخل کشور علیه تو شورش نکنند و پشتیبانت باشند، همواره آنها را از یک تهدید بزرگ بیرونی بهراسان. تهدید بزرگ بیرونی موجب انسجام جامعه میشود؛ موجب میشود علیه تو شورش نکنند و در فضا مشارکت ایجابی داشته باشند، نه سلبی”
ماکیاولی، شهریار
توماس هابز یکی از اندیشمندان مهم فلسفه سیاسی است که افکارش همیشه مناقشهآمیز و جدلبرانگیز بوده است. او از همان ابتدا، در سرتاسر زندگی خود هم طرفداران و هم مخالفین مقتدری داشت، و منازعه بر سر میراث نظری وی پس از مرگش نیز ادامه یافت. عدهای او را فرشته صلح میخوانند و برخی دیگر دیو استبداد. بسیاری او را یکی از پدران لیبرالیسم میدانند، اما عده زیادی از لیبرالها به او به دیده تردید مینگرند. حتی هنوز هم منازعه در مورد عقاید مذهبی او، مسیحی، ملحد و یا دادارباور، ادامه دارد. اما چرا در جمهوری اسلامی محبوبیت هابز روزبه روز بیشتر میشود؟ چرا اصلاحطلبان و بویژه سعید حجاریان، ارادت خاصی به هابز نشان میدهند؟
گفته میشود که علت اصلی علاقه ناگهانی به هابز در طی بیست سال گذشته، مربوط به علاقه و تلاشهای حسین بشیریه است. او به عنوان یکی از جامعهشناسان بزرگ ایرانی که بسیاری از سرمداران اصلاحطلب از شاگردان او در دوران جمعاوری نیرو و سازماندهی اصلاحطلبی بودند، قطعاً تأثیر زیادی بر این موضوع داشته است، اما علاقه شخصی یک استاد بزرگ به تنهایی نمیتواند پاسخ مناسبی برای این موضوع تلقی گردد، بلکه به زعم اصلاحطلبان مطمئناً اموزههای هابز میتوانند پاسخگوی مشکلات جامعه باشند. این نوشته کنکاشی است در باره با رابطه هابز و اصلاحطلبی در درون جمهوریاسلامی.
توضیح: من بر این نکته واقفم که هابز درمیان همه اصلاحطلبان به یک اندازه محبوب نیست و در میان نسلهای مختلف اصلاحطلبی در این مورد اتفاق نظر وجود ندارد. اما به نظر میرسد که نظرات او همچنان از جذبه خاصی نه فقط در میان اصلاحطلبان بلکه اعتدالیون نیز برخوردار است.
هابز
هابز در دوران پر تلاطم اروپای قرن هفدهم، وقتی که جنگ بیداد مینمود و ترس از مرگ نه یک خیال بلکه یک واقعیت ملموس بود، زندگی میکرد. دورانی که متوسط عمر در انگلیس در حدود ۳۵ سال بیش نبود، هر چند که او خود از عمری طولانی بهره برد و نزدیک به سه برابر عمر متوسط یک انگلیسی، ۹۱ سال، زندگی کرد و از گرفتاری به بیماریهای سخت در امان ماند. با این وجود، فسلفه سیاسی او بسیار متأثر از ترس و امنیت بود.
لویاتان، بزرگترین اثر فلسفه سیاسی او محسوب میشود. او نه فقط یک فیلسوف سیاسی بلکه دانشمند، مترجم و نویسنده بزرگی نیز بود.
لویاتان به نوعی یادآور کتاب ایوب در عهد عتیق است. لویاتان موجود خیالی ، هیولایی آبزی و شری بود که مانند نداشت. این موجود در افسانهها هیولایی نامشخص است. در اسطورههای اسیای میانه هیولایی دریایی به شکل مار یا اژدهای هفتسر، در زبان عبری جدید به معنی نهنگ، در افسانههای دیگر ماهی بزرگ. بر روی کتاب هابز که خود در کشیدن آن حضور داشته، لویاتان مرد عظیمی با دستهای بزرگی است که در یکی شمشیر و در دیگری عصای کشیشی دارد و بر منطقه بزرگی از شهر و روستا نظارت دارد. پولکهای بدن این موجود را مردم تشکیل میدهند. به عبارتی، باز هم هیولایی نامشخص.
کتاب هابز در مورد نحوه عملکرد قدرت و دولت است. اما نکته جالبتر اینکه در سرتاسر کتاب چند صد صفحهای وی، فقط سه باراز لویاتان نام برده میشود. هابز، یک بار از آن به عنوان دولت و انسان نام میبرد اما نه هر انسانی بلکه انسانی مصنوعی، مانند یک ماشین. بار دوم از لویاتان به مثابه خدا یاد میکند اما نه هر خدایی بلکه خدایی که میرنده است و زندگی جاودان ندارد. و بار آخر این هیولای انسانی و الهی اما میرا به یک «حاکم» بدل میگردد. بنابراین لویاتان نه فقط در افسانهها موجودی مبهم است، و در کتاب هابز شکل نامعینی دارد، بلکه توصیف هابز از این هیولا نیز نامشخص است. اما هابز فردی بسیار دقیق بود و این واقعیت نمیتواند فقط با سهلانگاری یک نویسنده شتابزده توضیح داده شود. کسی که کلمات خود را همچون طلا به دقت وزن مینمود.چرا چنین عمل کرده است؟
قبل از هابز، ماکیاولی در ایتالیا و ژان بُدن در فرانسه سعی کرده بودند که به بررسی دولت مدرن بپردازند. شاید ژان بُدن اولین کسی بود که مفهوم حاکمیت را به این معنی که ان دارای قدرتی نامحدود برای وضع قوانین است، در فلسفه سیاسی به کار گرفت. از نظر بُدن زمامدار خود قانونگذار است و از این رو قانون نمیتواند شامل حال وی گردد. او در مقابل زیردستان پاسخگو نیست و فقط در مقابل خدای خود در روز قیامت پاسخ میدهد. قدرت وی تقسیمناپذیر و دائمی و موقتی بودن حاکمیت حرفی عبث است .
در نتیجه قدرت حاکمه پس از وضع قانون، باید مردم را به اطاعت از قانون فرا خواند. این بدان معنی است که حکومت مونارشی، حکومت مطلقه دلخواهی نیست و باید بین سلطنت شاهی و حکومت استبداد بیقانون تفاوت قائل شد. او از انواع حکومتها چون دموکراسی، حکومت اشرافی و سلطنتی نام میبرد اما وظیفه قدرت حاکمه در همه این انواع حکومت یکی است. قدرت حاکمه غیرقابل تقسیم است. دولت با کمک گرفتن از ابزار حکومتی، قدرت خود را اعمال میکند. حکومت در بهترین حالتِ خود، شکل سلطنتی دارد. زیرا در این حالت قدرت در دست یک فرد قرار میگیرد. حاکمیت مطلقه خود نامحدود نبوده و قوانین حاکم به وسیله قوانین الهی و طبیعی محدود میشوند. مثلاً تملک اموال جزئی از قوانین طبیعی محسوب میشود و فرمانروا نمیتواند حقوق مالکیت خصوصی را نادیده بگیرد. نهاد خانواده برای تشکیل دولت یک ضرورت اجباری است، در نتیجه دولت باید به خانواده احترام بگذارد. بنابراین، او ضمن جدا کردن دولت و حکومت، دفاع از حاکمیت مطلقه، بر وجود قوانین طبیعی نیز تأکید میکند.
بسیاری از افکار بُدن مورد توجه هابز قرار گرفت. هابز با اکثر نوشتههای نویسندگان فرانسوی آشنایی داشت، زیرا او از ترس جان خود و به خاطر اختلافات سیاسی، به فرانسه مهاجرت کرده بود. اما هابز روایت دولت را به شیوه دیگری مطرح میکند. از نوعی ماقبل تاریخ آغاز میکند و نشان میدهد که چگونه انسان و دولت به شکلی در آمدند که ما امروز میشناسیم. بنا به گفته هابز، در ابتدا هیچ نوعی از اقتدار، دولت و جامعه وجود نداشت. در ابتدا شرایط «جنگ همه بر علیه همه»، یک «وضع طبیعی» وجود داشت که همه به خاطر آنکه هیچ قدرت برتری شکل نگرفته بود در حالت عدم امنیت به سر میبردند. این ابتدای زندگی بشری بود. اما بنا به روایت هابز این گرگهای گرسنه که فقط در فکر منافع خود بودند از شرایط عدم وجود امنیت خسته شده و به زندگی بدون وجود دولت پایان دادند. انسانها به دور هم گرد آمدند و دولت را تشکیل دادند. فردی با قدرت نامحدود. افراد قول دادند که از یک نفر اطاعت کنند- اما در عوض حاکم هیچ قولی نداد. به این ترتیب لویاتان هابز زاده شد.
هابز در پی آن است که تئوری دولت خود را بر اساس یک تحلیل سکولار قرار دهد. در این تئوری، وی از اینکه حاکم نماینده خدا بر روی زمین است شروع نمیکند بلکه نقطه آغاز شرایط خود انسانهاست. انسانها به خاطر پایان دادن به جنگ همه بر علیه همه و رسیدن به صلح با هم به یک توافق میرسند. یک نوع قرداد اجتماعی. مهمترین و گرانبهاترین چیز برای یک فرد زندگی و امنیت اوست، از این رو، افراد به خاطر حفظ این گرانبهاترین کالا، یعنی جان و مال خود حاضر هستند از همه خواستهها و حقوق دیگر خود بگذرند و سرنوشت خود را بدست یک حاکم مطلقه بسپارند. از این نظر تئوری دولت هابز، یک تئوری سکولاریستی است چرا که منشاء قدرت حاکم مطلقه مردم هستند و نه خدا. قدرت منشایی دنیوی دارد و نه الهی.
البته در شرایطی که در اروپا جنبش پروتستانیسم در حال پیشروی بود و شاهان مقتدر در پی طرد کلیسای روم و کاهش قدرت پاپ در اداره امور کشورشان بودند، رجوع به دلایل عقلی و غیرالهی چیز عجیبی نبود. اما آنچه که هابز را از دیگران متمایز میکند این نیست که او در پی مشروعیت بخشیدن به حاکمیت سیاسی است بلکه شیوهای است که او به کار میگیرد. بنا به گفته گلن نیویی میتوان این موارد را برشمرد:
⦁ او سیاست را در مقابل وضع طبیعی قرار میدهد، یعنی نظم را در مقابل خرابی و ویرانی میگذارد. حتی اگر ما نسخه پیچیده او را رد کنیم اما از آنجا که بینظمی و آشفتگی را در خانه، در مدرسه و هر جای دیگری به چشم خود دیدهایم، استدلال او را میپذیریم. چرا اقتدار سیاسی مشروعیت دارد؟ «زیرا الترناتیو آن ترسناک است»
⦁ راهحل هابز بر پایه رضایت قرار دارد.. او استدلال خود را فقط بر پایه ترس از گزینه عدم وجود امنیت قرار نمیدهد. افراد یک جامعه با رضایت خود از«حقوق « خویش صرفنظر میکنند و قدرت خود را به حاکمیت میبخشند. از این رو، پایه دوم استدلال هابز بر یک مفهوم آشنا و قابل قبول دیگر یعنی رضایت قرار دارد. فرد با رضایت خاطر اقتدار حاکم را به خاطر فرار از «مرگ حاضر» میپذیرد
⦁ از نظر هابز انسانها مایل به حفظ جان خود هستند و از این رو به اقتدار سیاسی رضایت میدهند. حاکم میتواند اقتدار سیاسی خود را با فتح یک کشور به دست آورد و یا قرارداد با مردم. آنچه که برای هابز مهم است این است که حفاظت و اطاعت دو عنصری هستند که موجب استحکام استدلال دفاع از اقتدار سیاسی میشوند.
⦁ تئوری هابز بر پایه منافع شخصی قرار دارد. اینکه منافع شخصی دلیل اصلی تصمیمات و اعمال ما هستند. هابز از موضع کاملاً فردگرایانه عمل میکند.
⦁ از نظر هابز حاکم افراد را به طور مستقیم نمایندگی نمیکند بلکه او در عوض مجموع منافع آنها را در نظر میگیرد. دولت به نام افراد یک کشور اقدام میکند چه آنها بخواهند و چه نخواهند.
لویاتان هابز خدا را به کنار میزند و از همین رو در دوران زندگیاش کلمه «هابیست» با «اتهیست» مترادف شمرده میشد . او ماتریالیستی مکانیکی بود که با اندیشههای دکارت کاملاً آشنایی داشت. علاقه خاصی به علوم دقیقه، از جمله هندسه اقلیدسی داشت. اما فرض اولیه وی، یعنی وضعیت طبیعی مبتنی بر هیچ تحقیقی نیست. در وضعیت طبیعی انسانها گرگ یکدیگر بودند، بشدت فردگرا بوده و هر عملی را بر پایه منافع شخصی خود قرار میدادند. اما اگر ما به دوران اولیه بازگردیم، بنا به تحقیقات متعدد، انسانها به طور دستهجمعی زندگی و با هم همکاری میکردند و گرگ یکدیگر نبودند. زمانی هم که فردی در قبیله به ریاست برگزیده میشد هیچگاه قادر مطلق نبود و مکانیزمهای درونی زندگی بدوی اجازه نمیدادند که کسی قدرت بسیار زیادی را در دست خود قبضه نماید.
بنابراین اگر پیشفرض هابز در مورد غرایز فردگرایانه اشتباه باشد ، آنگاه تمام ساختمانی که هابز بنا کرده ، فرو میریزد. هابز را به خاطر دفاع جانانه از فردگرایی در زمره اولین پدران معنوی لیبرالیسم قرار میدهند اما یکی از پدران نئولیبرالیسم، هایک، فردگرایی ابتدایی هابز را نادرست میپندارد. او در کتاب اشتباه بزرگ از غرایز همکاریجویانه انسانهای وحشی یاد کرده و معتقد است که هابز تئوری خود را بر پایه یک افسانه قرار داده بود.
از همین رو میتوان گفت که وضعیت طبیعی، یک حالت فرضی است اما حتی جوامع امروز میتوانند به خاطر شرایط جنگی در یک حالت نیمه طبیعی بسر برند. هنگامی که یک دولت مدرن سقوط نموده و یا از اجرای وظایف عادی خود باز ماند و جامعه وارد یک بحران عمیق گردد.
اما چرا هابز این موجود دستساخته، یعنی دولت را لویاتان نامید. نوئل مالکوم معتقد است در آن هنگام، لویاتان در پاریس بنا بر بنظر ژاک بولدوک که یهودی بود تعبیر میشد. مطابق گفته او، این کلمه در میان یهودیان در ابتدا به معنی به هم پیوستن و «یکی شدن زیردستان با حاکمین» بوده است. این تعبیر کمکم به گوش هابز که جلای وطن نموده و در پاریس زندگی میکرد رسید. از آنجا که دولت هابز تجسم یکی شدن شهروندان است، عنوان مناسبی برای کتاب بود.
اما یوهان ترالائو نظر دیگری دارد.او معتقد است که هابز از قدرت تصاویر کاملاً مطلع بود. او همچنین به خوبی با میتولوژیهای قدیمی آشنایی داشت. تصویر کتاب شبیه تمساح است و تمساح در میتولوژی قدیمی تفسیری از شیطان بود. و باز بنا به حیوانشناسی باستانی دشمن تمساح ایچنمون ichneumon بود. زیرا این حیوان کوچک به درون تمساح نفوذ کرده و باعث مرگ آن از درون میشد. از سوی دیگر در زمان قدیم این حیوان استعارهای برای مسیح بود. و هابز « ملحد» نیز با تصویر دولت به شکل تمساح خواهان رساندن یک پیام بود. او میخواست نشان دهد که مسیحیت به مثابه یک نیروی مخرب در مقابل دولت عمل میکند و باعث سرنگونی آن میشود. دولتهای مسیحی باید تغییر یافته و غیرمذهبی گردند. آیا این موضع اصلاحطلبان درون حاکمیت که از هابز طرفداری میکنند نیز میباشد؟
از هابز به هایک
حسین بشیریه کتاب لویاتان را در سال ۱۳۸۰ ترجمه کرد. او در سال گذشته نیز کتاب بهیموت هابز را منتشر نمود. بهیموت در سال ۱۶۶۸ نوشته شد. او در این کتاب سعی میکند به بررسی جنگ داخلی انگلیس بپردازد و درستی عقایدش در لویاتان را نشان دهد. چارلز دوم، پادشاه انگلیس اجازه انتشار کتاب را ندادچرا که نگران آن بود که از آن به خوبی استقبال نشود و کتاب مایه جنجال دیگری در مورد هابز شود و نام او را خدشهدار نماید. اما در هر حال نسخهای غیرقانونی از کتاب به چاپ رسید و پس از مرگ هابز، وارث کتابهای او، نسخه رسمی آن را به چاپ رساند. به قول یکی از هابزشناسان، مارتینیچ، کتاب توانست موفقیتی اولیه یابد اما پس از آن تا اواخر قرن بیست از خاطرهها زدوده شد. اما چرا در ایران بهیموت که حتی امروز هم کمتر کسی از آن یاد میکند در ایران منتشر میشود؟ حسین بشیریه در سال گذشته کتاب دیگری به نام «تربیت سیاسی در اندیشه هابز» اثر جفری وگان را نیز منتشر نمود. آیا در این گفته محمد قوچانی در مورد حسین بشیریه که او از «مردمسالاری به دولتسالاری» رسیده است، حقیقتی نهفته است؟
قوچانی در شماره پنجاه نشریه مهرنامه در مورد کتاب «اموزش دانش سیاسی» ، نوشته بشیریه چنین میگوید:
“نوشتهی دکتر بشیریه گامی بلند به سوی ایدئولوژیک کردن علوم سیاسی و تبدیل علم سیاست به علم دموکراسی بود، چنان که قبلاً قرار بود علوم تراز پرولتاریا (حتی در زیستشناسی) در اردوگاه چپ سنتی (اتحاد شوروی) ساخته شود و اکنون چپ مدرن میخواست علوم تراز بورژوازی (البته چپگرایانه و روشنفکرانه ) را بسازد.” (سرمقاله مهرنامه شماره ۵۰)
بنا به گفته قوچانی پس از این که ارا بشیریه به گفتمان غالب در دولت اصلاحات بدل گشت، دموکراسی تنها بدیل دیکتاتوری شد و نه فقط یک آرمان بلکه به یک حقیقت گریزناپذیر ارتقا یافت. اما با افول اصلاحات و خروج بشیریه از ایران نیز از نفوذ معنوی او در میان اصلاحطلبان کاسته نشد. تا اینکه پوپولیسم احمدینژاد نشان داد که میتواند مانند سوسیالدمکراسی اصلاحطلبان متکی بر مردم باشد و از همان صندوق ارائی که اصلاحطلبان میپرستیدند نیز به عنوان پیروز بیرون اید. قوچانی ادامه میدهد که با » کمک متفکرانی چون دکتر موسی غنینژاد و با ترجمه آثار نئولیبرالهایی چون فریدریش فون هایک و استادش لودویک فون میزس»نشان دادند که دموکراسی نه تنها معبد آزادی نیست بلکه ممکن است گورستان آزادی باشد.” . لازم است خاطرنشان ساخت که آقای غنینژاد، گفتمانساز جدید اعتدالگرایان، به هنگام مرگ مارگارت تاچر، در ستایش از وی در دنیای اقتصاد در سال ۳۹۱ از جمله نوشت، «… خانم تاچر شخصیتی کم نظیر در تاریخ سیاسی مدرن است. او از مردم انگلستان در باره دستاوردهای دولت رفاه توهمزدایی کرد و به آنها نشان داد که چگونه کجروییهای گذشته را باید اصلاح کرد و هزینههای آن را پرداخت…او فرهنگ تلاش فردی، استقلال اقتصادی از دولت و کرامت انسانی را در جامعه انگلستان جان تازهای بخشید.” (دنیای اقتصاد، ۲۰ فروردین ۱۳۹۱ )
قوچانی معتقد است که شاگردان اصلاحطلب بشیریه عمق اموزههای هابز را درک نکردند و از قوه مجریه لویاتان جدیدی ساختند و بوروکراسی را فربه نمودند به گونهای که هیچکس قدرت مهار آن را نداشت.
واقعیت این است اگرچه تئوری دولت هابز با سیستم دموکراسی نمایندگی قابل انطباق بود و تمرکز قدرت را میتوان به حاکمیت مبتنی بر دموکراسی نمایندگی سپرد نه فقط به پادشاه. اما او دل خوشی از پارلمان و دموکراسی نداشت و مایل بود که کتابها و اموزههای فیلسوفان اتنی و طرفداران دموکراسی ممنوع شود. اما بنا به گفته قوچانی بشیریه و شاگردانش در پی استخراج دموکراسی و مردمسالاری از نظریات هابز بودند.
اما هابز در مورد رابطه دین و دولت چه میگوید؟ آنچه که مسلم است و در تصویر لویاتان نیز دیده میشود، در دست چپ لویاتان عصای کشیش قرار دارد. او معتقد بود که این نه کلیسا بلکه حاکم باید دین را تعیین کند. میتوان گفت که او نیاز تکیه حاکم به یک دین دولتی را لازم میشمرد اما این را نه به خاطر دین بلکه استحکام حاکمیت مطلقه لازم میدانست. او در کتاب بهیموت به همین خاطر به کلیسا و انواع تفاسیر مختلف از اموزههای مسیحیت میتازد. حتی اگر او اتهیست نبود حداقل دادارباور (deist) بود ، یعنی کسی که به خدا از طریق عقل رسیده بود . معتقد به افرینش طبیعت توسط خداست اما به وحی و دخالت خدا در گردش زمین اعتقادی نداشت.
هابز در بهیموت گناه جنگ داخلی انگلیس را بر گردن روحانیت میاندازد و از این رو این گفته قوچانی که «حکومت هابزی نه تنها از حیث سیاسی مطلقه است که از حیث دینی هم مطلقه محسوب میشود» شعبده بازی است. هابز دولتگرایی بود که بین دولت و دین قطعاً دولت را انتخاب میکرد و یکی از دلایلی که چارلز دوم اجازه انتشار کتاب بهیموت را نداد به خاطر ادامه حملات هابز به روحانیت مسیحی و سرزنش انان به خاطر جنگ داخلی انگلیس بود. اینکه بشیریه نیز در مقدمه کتاب بهیموت از عدم جدایی دین و سیاست در اندیشه هابز یاد میکند، ربطی به هابز ندارد.
مسلماً هابز در آثار خود به نفی دین از نظر عقیدتی نپرداخت ، شاید به چنین طرز تفکری باور نداشت و یا اینکه جرأت این کار را نداشت. او به صراحت گفت که «کلیسا و روحانیون نمیتوانند مدعی قدرت و حاکمیت باشند زیرا هر کشیشی کتاب مقدس را به یک شیوه تعبیر میکند.”. او یگانگی حاکمیت مطلقه را طلب میکرد چیزی که در جمهوری اسلامی وجود ندارد. در جمهوری ولایی ما همیشه با درگیری جمهوری و ولایت روبرو هستیم. تضادی که از همان ابتدای جمهوری اسلامی وجود داشته و هرروز تعمیق میشود. از این رو حتی اگر کسی طرفدار حاکمیت مطلقه باشد باید سعی کند لویاتان ولایت را از بین ببرد. زیرا اگر در ایرانِ امروز «جنگ همه بر علیه همه» وجود داشته باشد این جنگ میان جمهوری و ولایت است. هابزی واقعی باید سعی به حذف یا کنترل ولایت نماید. ادامه همجواری انان باعث عدم امنیت شهروندان و ادامه جنگ قدرت است و نه صلح و آرامش آنان!
زمانی که دکتر بشیریه لویاتان را منتشر نمود، در ایران جنبش اصلاحطلبی در اوج خود بود و خاتمی در میانه ریاست جمهوریش. انوقت گفتمان جامعه مردمسالاری بود و همه از لزوم توسعه سیاسی و دموکراسی در ایران سخن میگفتند. اگرچه نسبت دادن طرفداری از دموکراسی به هابز همیشه مشکلافرین است، اما در لویاتان نظرات بدیعی در مورد قرارداد اجتماعی وجود داشت که به سختی میشد آنها را به مردمسالاری چسباند و امکان تفسیر تحولطلبانه از آن وجود داشت. در عوض اکنون وقتی که بهیموت منتشر شده است، گفتمان مردمسالاری در میان نخبگان اصلاحطلب در سرمای زمستان منجمد گشته است. در بهیموت هابز خواهان پرورش مربیان سیاسی برای تربیت سیاسی مردم است. این نه حاکمیت بلکه مردم هستند که باید دست از زیادهرویهای خود بردارند و تقلیلگرا شوند. بشیریه در مقدمه کتاب بهیموت مینویسد «امروز با توجه به سلطهی گفتمان مردمسالاری وقتی سخن از آموزش مدنی و سیاسی پیش میاید، معمولاً تنها از حقوق بشر و حقوق افراد و گروههای اجتماعی گفتگو میشود اما از نظر هابز آنچه انسان را از شرارت و تباهی در وضع طبیعی به مدنیت رهنمون میشود، شناخت و پذیرش تکلیف و وظیفه است و نه حق و حقوق…انچه آدمی را مدنی و متمدن میسازد تکلیف است نه حق» (بشیریه، از مقدمه بهیموت)
بنابراین وظیفه شهروندان کاهش خواستهها، و گردن نهادن به تکالیف است. آیا این همان گفتمان نئولیبرالیستی نیست که سخن گفتن از حقوق شهروندی را نتیجه سیاستهای توهمزا دولت رفاه میپندارد؟ اگر لیبرالیسم کلاسیک در پی کوچک کردن دولت و سپردن وظایف آن به دست بازار بود. بالعکس نئولیبرالیسم نه در پی تضعیف دولت بلکه تقویت آن است اما نه تقویت دولت به منظور دفاع از حقوق شهروندان بلکه دفاع از حقوق بازار در مقابل شهروندان است. زیرا در دوران کنونی، بایستی بازارهای جدیدی در عرصههایی ایجاد شوند که در گذشته امکان فکر کردن در مورد آنها وجود نداشت. مثلاً بازار کربن بازار جدیدی است که باید در طی سالها ساخته شود.ساختن چنین بازاری نیاز به سرمایهگذاری دولتها دارد. نئولیبرالیسم برای خصوصیسازی بسیاری از نهادهایی که در گذشته به طور سنتی در اختیار بخش عمومی بودند، نیاز به کمک دولت دارد. یکی دیگر از وظایف اصلی دولت ثبات قیمتها و حفظ تورم است. دفاع از حق مالکیت، حفظ بازارهای قدیمی، کمک به بانکهای ورشکسته…. همه و همه از وظایف دولت هستند. در دولت نئولیبرالیستی ارتش و پلیس نه کوچکتر بلکه بزرگتر میشوند. طبعا چنین دولتی نباید قدرتش را با کسی تقسیم کند. در بسیاری از موارد دموکراسی خود سد راه وظایف یک دولت نئولیبرالی است. دولتهای نئولیبرال اولین وظیفه خود را قلع و قمع کردن قدرت اتحادیههای کارگری قرار دادند، حال چرا باید از ایجاد چنین اتحادیههایی در کشوری که آنها آزادی ندارند به نام دموکراسی حمایت کند؟
در سال ۱۹۸۲ تاچر در نامهای به هایک نوشت: “من مطمئن هستم که شما با من همعقیده هستید که در بریتانیا با نهادهای دموکراتیک ما و نیاز به درجه بالایی از رضایت، برخی از اقداماتی که شما در شیلی به کار میگیرید کاملاً غیرقابل قبول است.” اما تاچر با اقتدارگرایی آنها مخالفتی نداشت چرا که به گفته اندرو گمبل میتوان تاچریسم را به صورت خیلی فشرده چنین ترسیم کرد: “بازار آزاد و دولت قوی». یک ازدواج نامیمون!
از این رو نئولیبرالها و هابز در مورد قدرت مطلقه دولت اتفاق نظر دارند. قوچانی میگوید: علم سیاست علم مردمسالاری نیست بلکه «تائید این نظریه کلاسیک علم سیاست از زمان ارسطو تا ماکیاولی و نیز توماس هابز که موضوع اصلی علم سیاست نه شهروندان که شهریاران و نه مردم که دولت است و تا زمانی که دولتی وجود نداشته باشد (و آن دولت مطلقه نباشد که دولت غیر مطلقه اصولاً دولت نیست) مردمسالاری نیز وجود نخواهد داشت. (قوچانی، مهرنامه شماره ۵۰)
اما قوچانی بخش مردمسالاری را فقط در تنگنای قافیه اضافه کرده است زیرا تاکید او هم در نقلقول بالا و هم در کل مقالهاش بر دولتسالاری و نفی دموکراسی و در بهترین حالت ارجاع آن به آینده نامعلوم است. او به دقت مانند همه نئولیبرالیستها، هر گونه ایدهال و ارزشسیاسی همچون دموکراسی را خطرناک ارزیابی میکند، زیرا آن در نهایت به توتالیتاریسم ختم خواهد شد.
بنابراین عقاید هابز از چند جهت با نئولیبرالیسم همخوانی دارد: دولت قوی، فردگرایی مطلق و انسان حسابگر، تقلیلگرایی همراه با تأکید بر تکلیف و به فراموشی سپردن حقوق، و نیز درک محدود هابز از آزادی چرا که آزادی وی آزادی منفی است و نه مثبت.
اصلاحطلب هابزی
دفاع اصلاحطلبان از هابز نیز دلایل زیادی دارد. بهتر است به برخی از آنها نگاهی داشته باشیم. یکی از پروپاقرصترین آنها سعید حجاریان، فیلسوف اصلاحطلب است. آقای حجاریان در دفاع از هابز میگوید:
“من لویاتان را قبول دارم و فکر میکنم با لویاتان هابز در قرن هفدهم هم افق هستیم. مبنای کار هابز در لویان بسیار قوی است. این قوت و قدرت را در کار فیلسوفان دیگر مشاهده نمیکنیم. حتی نظریه لاک هم این قوت را ندارد…هابز نظریه خود را بر حق حیات میگذارد و به همین دلیل از … تناقضات مبرا میشود.” (مناظره سعید حجاریان با فاطمه صادقی)
یکی از اولین دلایلی که کلاً تمامی طرفداران جمهوری اسلامی میتوانند بر آن تکیه نمایند، پیچیدگی و ابهام هابز است. هابز در دورانی زندگی میکرد که هنوز ایدئولوژیهای بزرگی امروزی مانند لیبرالیسم یا سوسیالیسم شکل نگرفته بودند. در افکار وی هم میتوان عناصری از لیبرالیسم و کنسرواتیسم را یافت. اما به خاطر وجود عناصر ابتدایی نحلههای مختلف فکری در نظراتش، عدهای افکار او را تا حد تقلیلگرایانهای بررسی کردهاند. برخی بر جنبههای ماتریالیستی، برخی لیبرالی و یانئولیبرالی تأکید دارند. مثلا، این نکته کلیدی در افکار وی که میگوید نفع شخصی مهمترین عامل در رفتار انسانی است او را در نزد برخی از نئولیبرالها محبوب ساخته است.
اما این موضوع برای لیبرالهای قرن هجدهم مانند ادام اسمیت که در روانشناسی انسانها بر همدلی و همبستگی تأکید داشتند، قابل قبول نبود. از سوی دیگر این نظر او که انسانها بر پایه یک قرارداد اجتماعی بر سر حاکمیت مطلقه به توافق میرسند به معنی آن است که منشاء حاکمیت نه خدا، یا ارث یا هر چیز دیگری بلکه فقط اراده مردم است. بدین جهت، او به نوعی پیشگام روسو و لاک محسوب میگردد. ولی باز میدانیم که او در عین حال مدافع حکومت مطلقه بود و نه حکومت نمایندگی. از این رو، لاک و روسو به دلایل گاه یکسان و گاه متفاوت از مخالفین سرسخت افکار او بودند. تئوریپردازان فاشیست چون کارل اشمیت نیز به خاطر دولتگرایی هابز عناصر جالبی را نزد او یافتند.
در اینجا یکی از پرسشهایی که باید پاسخ داد این است که آیا علت استقبال اصلاحگرایان از ارا هابز، علاقه حسین بشیریه (به هر دلیلی) است یا اینکه برعکس علاقه شاگردان اصلاحطلب او باعث شد که او دست به ترجمه آثار هابز بزند؟ آیا این هابز است که اصلاحطلبان را یافته است یا بالعکس اصلاحطلبان هابز را یافتند؟ به عبارتی، شاید اندیشمندان اصلاحطلب در مقابله با محافظهکاران که هنوز از ارسطو فراتر نرفته بودند، در جستجوی فیلسوفی جدیدتر بودند که افکارش» قابل انطباق» با شرایط ایران باشد. در این میان، کسی بهتر از هابز را نمیتوان یافت که بتوان نظراتش را در جهات مختلفی تفسیر نمود ، از نوعی پیچیدگی و ثبات برخوردار باشد، هیچ ایسمی قابل چسباندن به وی نباشد، مطلقگرا باشد اما احساس نفرت ایجاد نکند…
معروف است زمانی هابز کتابی را در مورد هندسه اقلیدسی مطالعه کرد و پس از آن توانست با شروع از نتیجه قضیه به فرضیات آن برسد. این امر باعث شد که او علاقه خاصی به این شیوه کار پیدا کند. او مثلاً زمانی گفت که برای درک نحوه کار ساعت باید آن را جز به جز باز کرد تا بتوان از عملکرد آن آگاه شد. برخی نیز حدس میزنند که شاید هابز مثلاً به هنگام نوشتن لویاتان از انتهای کتاب شروع نموده تا به ابتدای آن و تئوری وضع طبیعی رسیده باشد. آیا میتوان چنین فرضی را در مورد یافتن هابز توسط اصلاحطلبان نمود؟ البته نویسنده این سطور میداند که این فقط یک فرضیه است، اما در هر حال فرض جالبی است.
ولی این به معنای تنزل اهمیت هابز نیست. او اولین فیلسوف بزرگ انگلیسی بود که اگر چه برخی از افکارش را از ماکیاولی و یا ُبُدن قرض نمود اما به گفته پرستون کینگ ، او تحلیلگر بهتری نسبت به ماکیاولی بود، فشردهتر از بُدن مینوشت ، تاریخیتر از دکارت فکر میکرد، دوربینتر از اسپینوزا بود و منطقیتر از لاک استدلال میکرد. اما من اضافه میکنم، ولی این به معنی عدم وجود تناقض در افکارش نیست.
ایده قرارداد اجتماعی ایده جالبی به نظر میرسید اما نوشتههای هابز در جهت حفظ شرایط موجود بود . احتمالا تقسیمناپذیری قدرت و اصل حاکمیت را از بُدن قرض نموده بود. با مهارت زیادی موفق شد برخی از نقاط ضعف تئوریهای بُدن را تصحیح کند و یا به شکل بهتر و وسیعتری عرضه کند. همچون بُدن مخالف تحولات بزرگ اجتماعی و یا انقلاب بود. آیا وظیفه دوم خرداد این نبود که بر دوران انقلاب نقطه پایانی نهد؟ بنا به گفته حجاریان، «دوم خرداد یک نوع گذار بود، گذار از گفتمان خط دهه اول انقلاب به گفتمان اصلاحات» (حجاریان، 9 دستاورد دوم خرداد). باید اضافه کرد که این درک حجاریان و اصلاحطلبان بیست سال پس از دوم خرداد است. زمانی که ما برامد دوم خرداد، پیروزی پوپولیسم بر اصلاحات و شکست جنبش سبز را پشتسر گذاشتهایم. دورانی که اصلاحطلبان نه در پی تحول اجتماعی و اصلاحطلبی بلکه «نرمالیزاسیون» هستند.هابز نیز فیلسوف تسلیم به قدرت برتر و «نرمالیزاسیون» است. او طرفدار سلطنت بود اما دوران کوتاه جمهوری کرامول شاید بهترین دوران زندگیش بود. او شریک دزد بود و رفیق قافله!
هابز بهیموت را پس از بازگشت سلطنت به قدرت در انگلستان به رشته تحریر در اورد. او در پی تحلیل و بررسی علل جنگ و مرگ چارلز اول بود. علت ساده در نهایت این بود که شاه کنترل بر کشور را به خاطر نداشتن منابع کافی برای حفظ قشون نظامی از دست داد. اما درواقع علت عمیقتر جنگ داخلی، «فاسد شدن» مردم و فریب انان توسط گمراهان و» اغواکنندگان» بود. آنهایی که مسئول ایجاد اختلاف در جامعه بودند، اعم از رهبران سیاسی و مذهبی. بخشی از گناه این جنگ بر عهده فیلسوفان یونانی چون ارسطو بود…
اما، آیا این روایت محافظهکاران و خامنهای از ماجرای جنبش سبز نیست؟ آیا این شباهتی به سخنان خامنهای در مورد «سران فتنه» ندارد؟ آیا بعد از جنبش سبز فیلسوفانی چون هابرماس به خاطر مشارکت در جنبش سبز در دادگاه غیابا محکوم نشدند؟ تنها تفاوت این بود که خامنهای در دوران جنبش اصلاحات توانست تمام ارگانهای موازی را ایجاد و یا تقویت نماید و جنبش سبز را در نطفه خفه و قدرت خود را نه فقط حفظ بلکه افزایش دهد. این درسی بود که محافظهکاران ایرانی به خوبی از هابز میتوانستند بگیرند.
اما درس دیگر هابز، آموزش سیاسی مردم است. اینکه مردم وظیفه خود را نسبت به شخص حاکم به جا اورند. انها باید توسط حکومت تربیت شوند تا به این راز که قند در دل همه دیکتاتورها آب میکند، پی ببرند که وظیفهشان حفظ آرامش و نظم است. او به شدت از ناپختگیهای مردم و بازی دموکراسی توسط انان دلچرکین است. در بهیموت هابز میخواهد نشان دهد که چه کسانی به اقتدار قانونی وفادار نبودند و در جهت سست کردن حکومت موجود حرکت نمودند. متأسفانه به همین ترتیب همه سردمداران حکومتی در ایران، اعم از محافظهکار و اعتدالی و اصلاحطلب البته به درجات متفاوتی، مشکل اصلی را نه در نظام جمهوری اسلامی و شیوه حکومتی متناقض آن بلکه عدم رشد سیاسی مردم، عدم تبعیت از قوانین میدانند. اینکه آنها نیاز به قیم برای گرفتن بسیاری از تصمیمات مهم سیاسی و اجتماعی دارند. اصلاحطلب فکر میکند که مردم «عقبافتاده» جامعه گول فریبهای افرادی مثل احمدینژاد را میخورند و بالعکس محافظهکاران بر این عقیده هستند که مخالفین داخلی و خارجی جمهوری اسلامی با توطئه و نیرنگ مردم را فریفته و موجب اختلال در نظام میشوند. اصلاحطلبان اگرچه به نقایص نظام اعتراف میکنند اما امروز میزان انتقاد آنها به ساختارهای نظام هر روز کمتر و کمتر میشود.
اعتدالگرایی چون آقای مرعشی معتقد است که «انقلابیون» قادر به «اصلاحات» نیستند. (اندیشه پویا شماره ۲۸) دلیل وی این است کسی که به هر دلیلی روزی دست به شورش زده، تا آخر عمر شورشی است! حال پرسش این است خود اعتدالیون در موقع انقلاب در کجا تشریف داشتند؟ آنها اتشیترین انقلابیون دیروز، وارث افکار انقلابی امام (همچنان که گفته شده است اولین بار آقای روحانی لقب “امام” را به خمینی دادند) و اصلاحطلب اعتدالی امروز هستند. اتفاقا در شرایط امروز اصلاحطلب واقعی آنقلابیونی هستند که همچنان طرحهای بزرگ خود برای جامعه بهتر را حفظ کردهاند اما دست از استراتژیهای انقلابی خود شستهاند. در گذشته در طول تاریخ، محافظهکارانی هم بودند که بانیان اصلاحات بزرگی شدهاند اصلاحطلبی مادرزادی و ذاتی نیست بلکه ضرورتها و شرایط جامعه ما را به این یا آن سمت میکشاند. در طول انقلاب، اصلاحطلبانی چون نهضتازادی نیز وجود داشتند که به انقلاب پیوستند. آیا اعتدالیون امروز که انقلابیون دیروز هستند حاضرند سکان اصلاحات را به اصلاحطلبان مذهبی دیروز، نهضت ازادی، بسپارند؟
در اواخر سال ۱۳۹۴ حجاریان در مقالهای در اندیشه پویا تحلیلی در مورد پروژه اعتدالیون ارائه داد. در این تحلیل او پروژه اعتدالیون را «نرمالیزاسیون»مینامد. پروژهای که هدفش بازگرداندن شرایط کشور به پیش از دوره احمدینژاد است. او با تکیه بر نظرات نیکوس پولانزاس در مورد دولت استثنایی، دولت احمدینژاد را دولتی استثنایی قلمداد میکند.از این رو وظیفه اصلی روحانی را بازگرداندن عقربه ساعت به عقب و شرایط عادی قدیمی تلقی میکند.
از نظر پولانزاس دولتها را میتوان به دو دسته نرمال و استثنایی تقسیم نمود. دولتها زمانی استثنایی هستند که بحران در جامعه «ساختاری» شود. در چنین شرایطی ما با بحران هژمونی مواجه هستیم به طوری که هیچ طبقه یا بخشی نمیتواند هژمونی خود را بر سایر اعضای بلوک قدرت اعمال کند. اعمال قدرت میتواند یا از طریق سازمانهای سیاسی و یا دولت انتخابی پارلمانی صورت گیرد.نمونههای دولتهای استثنایی، دولتهای فاشیستی، بناپارتیستی، دیکتاتوریهای نظامی، بیسمارکیسم هستند. باب جسوب یکی از بزرگترین نظریهپردازان تئوری دولت و از طرفداران نظریات پولانزاس چهار ویژگی را برای اینگونه دولتها برمیشمرد:
⦁ اگر انتقال قدرت در دولتهای نرمال منطبق با قانون اساسی و روالهای قانونی است، دولتهای استثنایی حاکمیت قانون را به دلایل شرایط موجود به تعوبق میاندازند.
⦁ در دولتهای استثنایی به خاطر شرایط ویژه آزادی انتخابات و احزاب به تعویق میافتند.
⦁ دستگاههای ایدئولوژیک در دولتهای نرمال در انقیاد دولت نیستند و رسانههای، نهادهای اموزشی، دینی و … تحت کنترل دولتی قرار ندارند. در حالی که بالعکس در دولتهای استثنایی معمولاً نهادهای ایدئولوژیک، اعم از خصوصی و دولتی، تحت کنترل شدید دولتی قرار دارند.
⦁ در دولتهای استثنایی به خاطر شبکههای موازی قدرت، تفکیک رسمی قوا تضعیف میشوند و مراکز اعمال کنترل دولت چند برابر میگردند.
آیا تعریف پولانزاس از دولت استثنایی فقط مربوط به دوره هشتساله احمدینژاد است؟ ما در تمام دوران چهلساله جمهوری اسلامی با دولت استثنایی، فقط در انواع مختلف ان، روبرو بودهایم. اگر پولانزاس زنده بود و دولت جمهوریاسلامی را به چشم میدید احتمالا بخشی از نظریات خود در مورد دولت استثنایی را به خمینیسم اختصاص میداد! بنا به گفته حجاریان (در مقاله دیگری) ، از همان ابتدای انقلاب ما شاهد درگیریهای لیبرال-مکتبی، راست-چپ، اصولگرا-اصلاحطلب بودهایم. در دوران اصلاحات، بنا به گفته اصلاحطلبان ، خاتمی هر نه روز یک بحران داشت. این وضع در دوران احمدینژاد ادامه یافت و هماکنون گفته میشود که «روحانی هر هفت روز یک بحران دارد».
در مورد رئیسجمهورهای مغضوب، کنترل رسانهها، مدرسهها و نهادهای دینی، آزادی احزاب و غیره نیازی به توضیح نیست. همه به تضادهای شدید در درون بلوک قدرت اعتراف دارند. بنابراین حتی اگر همه اختلافات را به نپختگی گروههای مختلف سیاسی تقلیل دهیم، چیزی که من کاملاً با آن مخالف هستم، در این صورت و در درجه اول این نه مردم بلکه نخبگان سیاسی کنونی هستند که نیاز به تربیت دوباره دارند.
اگر ما به دوران عادی بعد از جنگ بنگریم، ما دوران سازندگی را داشتیم که مهمترین هدف خود را توسعه اقتصادی گذاشته بود. در این دوران ، نه تنها مخالفین داخلی بلکه اپوزیسیون خارجی نیز هیچگونه امنیتی در خارج نداشتند. پیام خاتمی توسعه سیاسی بود و بقول حجاریان او وعده آزادی داد و نه نان. اما امروز حجاریان اصرار دارد که هدف اصلاحطلبان گذر از هاشمی نبود. در حالی که در آن زمان درک عمومی از اصلاحطلبی، چه در داخل و خارج، گذر از هاشمی بود. طبعا پس از جنبش سبز تغییرات دیگری در جامعه رخ داد که اصلاحطلبان و اعتدالیون و هاشمی را به هم نزدیکتر نمود. اما برای نزدیکی بعد از جنبش سبز نیازی به کتمان فاصله زیاد قبل از ان نیست.
اگر هدف اصلاحطلبان گذر از رفسنجانی نبود پس از اتمام دوران خاتمی در سال ۱۳۸۴ ، اصلاحطلبان میبایست از رفسنجانی در مقابل احمدینژاد حمایت میکردند، کاری که در انتخابات ۱۳۹۲ کردند و خاتمی عارف را مجبور به کنارهگیری نمود. اصلاحات درست به این خاطر به یک جنبش تبدیل شد که وعده آزادی و دموکراسی و گذار از زندان بزرگ رفسنجانی و خامنهای را داد. جنبش سبز به این خاطر به یک جنبش تبدیل شد که وعدههای بسیار از جمله وعده آزادی و دموکراسی را داد. انتخابات ۱۳۹۲ اعتدال به این خاطر به یک جنبش بدل نگشت که وعده آزادی نداد. انتخابات ۱۳۹۶ به این خاطر بزرگتر از چهار سال پیش شد که رقیب روحانی وعده جنگ و مرگ را داد.آنچه که هابز و ماکیاولی به خوبی درک کرده بودند این است که تمرکز بر مسأله نظم و امنیت میتواند به برگ برنده سیاستمداران بدل شود.
زمانی اصلاحطلبان که متکی بر جنبش اصلاحات بودند، جنبشی که بسیاری از مردم اعم از تحصیلکرده و عامی را به سوی خود جلب کرده بود، معتقد به فشار از پایین و چانه از بالا بودند. اما با در هم شکستن جنبش سبز آنها فکر توسعه سیاسی را معوق گذاشتند. هدف اصلی به مشارکت اصلاحطلبان در قدرت به هر شکلی تقلیل یافت. دیگر سخن گفتن از فشار از پایین فقط شعاری بیش نیست.
نمیتوان هابزی بود و در عمل به فشار از پایین اعتقاد داشت. نظرات جالب هابز در اعلام قرارداد اجتماعی بین حاکم و مردم در عمل، در بررسی جنگ داخلی انگلیس به حمایت بی چون و چرا هابز از چارلز اول، و در دوران کرامول، حمایت از کرامول و جمهوری ختم شد. چرا که هابز طرفدار حکومت مطلقه، با هر نامی اعم از مونارشی و جمهوری استبدادی از نوع کرامول بود. او از دموکراسی متنفر بود. حق تفسیر قانون را برای شاه میخواست و نه هیچکس دیگری از جمله نمایندگان مردم در پارلمان. اصلاحطلبانی که دیگر نمیخواهند بر جنبش ازادیخواهی تکیه کنند، چگونه میتوانند فشار از پایین را ایجاد نمایند. آنها بعد از شکست جنبش سبز، چه گفتمانی را در پایین ایجاد کردهاند و یا در پی ایجاد آن هستند؟
در انتخاب سال ۱۳۸۸ برنامه انتخاباتی اصلاحطلبان هم متکی بر آزادی و تکثرگرایی و هم عدالت اجتماعی و اقتصادی بود. اما امروز چگونه میتوان از حقوقهای نجومی به عنوان طرفداری از عدالت اقتصادی حمایت کرد؟ دولت احمدینژاد میلیاردها دلار را در پروژههای غلط به کار گرفت، اما نمیتوان به راحتی خط بطلان بر پروژه مسکن مهر زد. بنا به تحلیل دقیق حجاریان از انتخابات اخیر، اصلاحطلبان در تهران بسیاری از طرفداران خود را در مناطق حاشیهنشین از دست دادهاند. بنا به گفته وی در پایتخت، «نسبت ارای روحانی به رئیسی از هفت به یک اغاز، در مرکز شهر چهار به یک رسیده و در حاشیه شهر یک به یک شده است.” (تحلیل حجاریان از انتخابات سال ۹۶) . در همین تحلیل حجاریان از آقای روحانی به خاطر گذشتن از خط قرمز و ایجاد تنش در سخنرانیهای انتخاباتی خود، به ویژه اذربایجان غربی (یعنی تأیید ضمنی روحانی از کشتارهای سیاسی) ، انتقاد میکند. او در همان جا اعتراف میکند که اصلاحطلبان خواهان نرمالسازی هستند و «حتی خودشان [یعنی اصلاحطلبان] هم بعضا از شعارهایشان عدول کردهاند.” اتفاقاً شور و شوقی که در انتخابات به وجود آمد نتیجه پا بیرون گذاشتن برخی از مسئولین از جمله روحانی بر خلاف دستور خامنهای، از گلیم خود بود. متأسفانه هم اعتدالیون و هم اصلاحطلبان امکان استفاده از یک نیروی بزرگ اجتماعیِ تشنهازادی را برای فشار از پایین از ضمیر خود پاک کردهاند. آنها خواهان جنبشی انتخاباتی هستند ونه چیزی بیشتر. با توجه به طرحهای اقتصادی اعتدالیون، امکان عرضه طرحهای عدالتطلبانه نیز باید به فراموشی سپرده شود.
یکی از مشکلات اصلاحطلبان در برخورد با مسأله دولت و دموکراسی، اعتقاد به نوعی تقدم و تاخر بین ایجاد دولت کارآمد و دموکراسی است. حجاریان در مناظره با فاطمه صادقیاز جمله میگوید:
“ببینید جوهر دولت، قدرت است. قدرت هم باید جمع شود. درواقع بوروکراسی ظرف قدرت است. شما شنیدهاید که اقتصاددانان میگویند اگر ثروت انباشته نشود، آن چیزی که توزیع میشود جز فقر نخواهد بود. یعنی در شرایطی که ثروت انباشته وجود ندارد «عدالت» میشود توزیع فقر. حالا من این عبارت را به زبان سیاسی ترجمه کردهام و میگویم اگر قدرت انباشته نشود، توزیع آن به هرج و مرج خواهد انجامید….من میگویم ما هنوز قدرت متمرکز و انباشته نداریم. حالا چه چیزی را میخواهیم توزیع کنیم؟» ( مناظره حجاریان با فاطمه صادقی )
به عبارت دیگر، هدف ابتدا فربه کردن قدرت دولتی و سپس بازتوزیع آن به شکل دموکراسی است. این بحث مختص ایران نیست و بسیاری از اندیشمندان علوم اجتماعی درگیر این بحث بودهاند. آیا برای رسیدن به دموکراسی بایستی ابتدا حاکمیت مطلقه هابزی را تقویت نمود و سپس به توسعه اقتصادی و در نهایت توسعه سیاسی روی اورد؟ این چیزی است که در بخش بعدی به آن میپردازم.
این مطلب ادامه دارد.
(1)
من (1) خیلی علاقمند به هابزم. (2) خیلی ناموافق با طرح سطحی هابز ام. (3) بر این باورم که هابز شناسی در غرب مبنی بر سوء تفاهم است. (4) خواندن هابز را برای همه اهل فکر سیاسی و به ویژه دین باوران در ایران ضروری و خیلی لازم می دانم . (5) من هابز را در بیرون از ایران به صدای بلند خوانده ام. (6) من اصلاً نمی دانم دکتر بشریه جز ترجمۀ هابز چه مشغله ای دارند. (7) دیگران را هم نه می شناسم و نه علاقمند به آرای سیاسی و غیر سیاسی آنان هستم و دیگر موارد؛
این جا سعی می کنم در معرفی کتاب “لوایتن” هابز چند شماره بنویسم. پیشاپیش می توانم در بارۀ اهمیت لوایتن هابز برای ما ایرانی ها بگویم که:
1- انگار آن را همین امروز در باره شرایط سیاسی در ایران نوشته اند.
2- خواندن آن به فهم تاریخ سیاسی ایران کمک می کند. برای مثال “شاهنامه” حکیم ابوالقاسم فردوسی” و “تاریخ بیهقی” و در اغلب موارد “سیاست نامه” خواجه نظام الملک طوسی را پس از خواندن لوایتن هابز بهتر می توان فهمید.
3- هابز یک مؤمن مسیحی است. از این رو ویژگی او در نگاه دردمندانه اش و در نگاه باورمندانه اش به دین است. این است که به نظرم نگاه هابز مثبت و همدلانه و نیز بدین لحاظ آموزنده است.
4- در جستجوی پاسخ به این پرسش که “چرا سکولاریزم؟” بی تردید آراء هابز اساسی و شایان توجه است.
5- عقلگرایی هابز الگوی بسیار مناسبی برای ما ایرانی هاست. به ویژه این که ما متفکر از این دست در پیشینۀ تاریخی مان نداشته ایم.
همین جا بگویم که آرای هابز در باره دولت [یا حکومت] مبنی بر هیچ مرجعی نیست. فقط عقلی است. هابز تاریخ را هم قبول ندارد. می نویسد: “تاریخ ملاک نیست. اگر آدمیان در سراسر تاریخ خانه شان را بر شن بنا کرده باشند دلیل ندارد که قبول کنیم این درست است. تشکیل حکومت پیرو منطق خود است. قاعده و قانونی دارد که باید آن را از راه تأمل و تفکر بدست آورد؛ مثل هندسه و ریاضیات. همه چیز که تجربی و مبتنی بر آزمون و خطا نیست!” (ترجمه بشریه ص 217)
ادامه در شمارۀ (2)
بهرنگ / 28 July 2017
(2)
زیبایی کار هابز در این است که او غیر مقلد و صاحب نظر است. می نویسد: دانشی که فحوای آن در قالب کلمات و عبارات در آمده برای دانشور راستین در حکم سنجه ای برای سنجیدن امور است. برای مردم نادان مثل سکه رایجی است که پشتوانه اش ارسطو و سیسرون و توماس کوئیناس و دیگر صاحب نظرانند. (94) هابز در سه مورد توضیحاتی در بارۀ استعارۀ لوایتن آورده است. در مقدمه می نویسد: آدمی نظر به خلاقیتی که دارد می تواند از هستی و گردش آن ـ که صُنع خداوند است ـ الگو برداری کند. امروز اگر حرکت از نوع “خود بنیاد” و اوتوماتیزه را شاخص حیات و حرکت در نظر بگیریم می توان گفت که آدمی قادر به خلق مصنوعات حیاتمند است. ماشین های اتوماتیزه که مثل ساعت با فنر و چرخ دنده کار می کنند نمونۀ چنین مصنوعاتی اند. حکومت [یا دولت] که کارکردش شباهت زیاد به کارکرد تن و بدن آدمی دارد نیز از این دست است. می توان گفت که حکومت [یا دولت] که من آن را این جا لوایتن نامیده ام آن خداوندگاری است که آدمی با الگوبرداری از صُنع خداوند ـ در کار خلقت حضرت آدم ـ ساخته که بسیار غول پیکرتر از خود آدمی است و مراد از آن صیانت نفس است.” (71)
جای دیگر می نویسد: لوایتن را من سمبل قدرت بلا منازع متمرکزی می دانم که خدای مخلوق ما آدمیان است. فرق این خدا با پروردگار عالمیان در این است که میراست. ما آن را ایجاد می کنیم تا قدرتش را که برآیند قدرت تک تک ماست صرف برقراری مناسبات مسالمت آمیز میان ما کند و از ما در قبال تعرض و تهاجم بیگانگان دفاع کند. (192)
و جای دیگر می نویسد: خاطر نشان کنم که من لغت لوایتن را از کتاب مقدس و از آیات مربوط به ایوب در “عهد عتیق” گرفته ام. آنجا که لوایتن یک شاهِ منم گویِ مغرور و متکبّر معرفی شده است. شاهی که منیّتش مادر زاد است و همزاد اوست. آن که کسی برتر و بالاتر از او نیست. قدرتش بلا منازع است. از هیچ کس نمی ترسد. هر بلندی نزد او پست است. ولی با این حال آسیب پذیر است و از بین رفتنی است. آن که لوایتن [به روایت کتاب مقدس] باید از او بترسد در آسمان است. پس او بایست از قوانین آسمانی پیروی کند. من در فصول بعدی از بیماری هایی که لوایتن دچار آن می شود یا می تواند بشود؛ از سبب مرگش و نیز از قوانینی که باید از آن پیروی کند سخن به میان خواهم آورد. (291)
اعداد داخل پرانتز شماره صفحات در ترجمۀ بشریه است. ترجمه ها اما از من و از نوع مفهومی است.
ادامه در شماره (3)
بهرنگ / 28 July 2017
(3)
وجه مشترک علاقمندان به لوایتن هابز در ایران در چیست؟
لوایتن هابز به ویژه در بخش سه و چهار دربردارندۀ دعاوی هابز بر علیه حکومت “ولایت فقیه” یا به قول خود او بر علیه “حکومتِ ظلمانیِ ظلمات” یا پاپ است. نقطه اشتراک علاقمندان به لوایتن هابز در ایران هم در این نکته نهفته است. این هابز است که به صدای بلند می گوید: حکومتِ “کتاب مقدس” حکومت یک کتاب نیست. حکومت آدمهاست. حکومتِ کسانی است که با این اسم و عنوان حکومت می کنند. کتاب که دست و بازو و دهان ندارد. (342) و می گوید: شر برای دستیابی به سعادت ابدی به آسمان نخواهد رفت. برعکس در انجیل گفته می شود “هیچکس به آسمان عروج نکرده مگر آن که از آن پایین آمده است.” (383) و می گوید: کلمه “روحانی” اساساً ربط به حکومت ندارد… هر حکومتی به هر شکل و عنوان که باشد دنیوی و زمینی است. (395) احکام و مقررات حکومت ها هم ربط به مؤمن و غیر مؤمن بودن اتباع ندارد. هر چه که مجاز است برای همه مجاز است و هر چه که ممنوع است برای همه ممنوع است. پس تعبیر “حکومتِ روحانی” هر آن می تواند سبب اختلاف و جنگ داخلی شود.(396) قائل شدن به جنبه “روحانی” از برای مقولۀ حکومت که دارای ماهیتی “دنیوی” است میان مؤمن و غیر مؤمن ایجاد دوئیت می کند. بدتر از آن امر “دنیوی” را داخل در دین می کند و بدان جنبه دینی می دهد. (396) حواریون و آن کسانی که جانشینان آنان شدند حکمران یا سلطان نبودند بلکه آموزگار بودند. بایدها و نبایدهای آنان دارای جنبه حکومتی نبود؛ بلکه جنبه توصیه دینی [و پند و اندرز] داشت. این که گفته می شود “عیسی مسیح پادشاه نبود” معطوف به این معناست. اگر چنانچه مسیح پادشاه بود حواریون می بایست پس از وی مدعی فرمانروایی می شدند و پیروی از فرامین آنان ـ به لحاظ دینی ـ الزام آور تلقی می شد. (414) “نوزایی و احیا” را منجی ما به ماهیگیری تشبیه کرده نه شکار. مراد منجی ما به این ترتیب جلب نظر مردمان و ایجاد علاقمندی آنان نسبت به دین بوده نه به کار گیری زور. (415) پیشوای دین مسیح از این جنبه که پیشوای دین مسیح است حکمران نیست. او نمی تواند احکام دین را در حکم قوانین حکومتی لحاظ کند و آدمیان را به سبب این که مؤمن نیستند مجازات و توبیخ کند. (415)
ادامه در شماره (4)
بهرنگ / 28 July 2017
(3) [شاره 3 تکرار می شود. بشر در آن شر تایث شده است.]
وجه مشترک علاقمندان به لوایتن هابز در ایران در چیست؟
لوایتن هابز به ویژه در بخش سه و چهار دربردارندۀ دعاوی هابز بر علیه حکومت “ولایت فقیه” یا به قول خود او بر علیه “حکومتِ ظلمانیِ ظلمات” یا پاپ است. نقطه اشتراک علاقمندان به لوایتن هابز در ایران هم در این نکته نهفته است. این هابز است که به صدای بلند می گوید: حکومتِ “کتاب مقدس” حکومت یک کتاب نیست. حکومت آدمهاست. حکومتِ کسانی است که با این اسم و عنوان حکومت می کنند. کتاب که دست و بازو و دهان ندارد. (342) و می گوید: بشر برای دستیابی به سعادت ابدی به آسمان نخواهد رفت. برعکس در انجیل گفته می شود “هیچکس به آسمان عروج نکرده مگر آن که از آن پایین آمده است.” (383) و می گوید: کلمه “روحانی” اساساً ربط به حکومت ندارد. هر حکومتی به هر شکل و عنوان که باشد دنیوی و زمینی است. (395) احکام و مقررات حکومت ها هم ربط به مؤمن و غیر مؤمن بودن اتباع ندارد. هر چه که مجاز است برای همه مجاز است و هر چه که ممنوع است برای همه ممنوع است. پس تعبیر “حکومتِ روحانی” هر آن می تواند سبب اختلاف و جنگ داخلی شود.(396) قائل شدن به جنبه “روحانی” از برای مقولۀ حکومت که دارای ماهیتی “دنیوی” است میان مؤمن و غیر مؤمن ایجاد دوئیت می کند. بدتر از آن امر “دنیوی” را داخل در دین می کند و بدان جنبه دینی می دهد. (396) حواریون و آن کسانی که جانشینان آنان شدند حکمران یا سلطان نبودند بلکه آموزگار بودند. بایدها و نبایدهای آنان دارای جنبه حکومتی نبود؛ بلکه جنبه توصیه دینی [و پند و اندرز] داشت. این که گفته می شود “عیسی مسیح پادشاه نبود” معطوف به این معناست. اگر چنانچه مسیح پادشاه بود حواریون می بایست پس از وی مدعی فرمانروایی می شدند و پیروی از فرامین آنان ـ به لحاظ دینی ـ الزام آور تلقی می شد. (414) “نوزایی و احیا” را منجی ما به ماهیگیری تشبیه کرده نه شکار. مراد منجی ما به این ترتیب جلب نظر مردمان و ایجاد علاقمندی آنان نسبت به دین بوده نه به کار گیری زور. (415) پیشوای دین مسیح از این جنبه که پیشوای دین مسیح است حکمران نیست. او نمی تواند احکام دین را در حکم قوانین حکومتی لحاظ کند و آدمیان را به سبب این که مؤمن نیستند مجازات و توبیخ کند. (415)
ادامه در شماره (4)
بهرنگ / 28 July 2017
(4)
کتاب لوایتن هابز در بردارندۀ دو ویژگی مهم است که هر دو از اجزای بنیادین در اندیشه “سوسیال دمکراسی” در غرب است:
آرای هابز بر روند اندیشه سیاسی در دنیای غرب اثر راهبردی داشته است. تأثیر افکار او بر طیف گسترده ای از اندیشمندان تردید ناپذیر است. دیگران از هابز آموخته اند و نیز از نقد و رد آرای او به آرای دوران ساز خود رسیده اند.
1. این که صلح و زندگانی مسالمت آمیز بشر ضروری “صیانت نفس” است و حکومت [یا دولت] یک پاسخ عقلی به این نیاز است چشمگیرترین و ماندگارترین نظریۀ هابز است. این نظریه پس از هابز است که به اندیشۀ فلسفی ـ سیاسی راه یافته است. هابز استدلال و “اثبات” می کند که بشر برای آن که از مدار جنگ انسان بر علیه انسان خارج شود به لحاظ عقلی به “ضرورت” تاسیس حکومت رسیده است. بنابراین مراد از تأسیس و تشکیل حکومت “صیانت نفس” و دستیابی به زندگانی مسالمت آمیز است.
2. هابز در بخش دوم کتاب خود به بحث دولت [یا حکومت] پرداخته است. او کلمه دولت [یا حکومت] را [تقریباً] در سراسر کتابش در قالب [Commonwelth] به کار برده که دست کم دربر دارنده سه معناست. یکی این که دولت [یا حکومت] یک نهاد مشترک و همگانی است. دوم این که دولت [یا حکومت] نیاز مشترکی را نزد همگان بر آورده می کند. سوم این که کارکرد دولت [یا حکومت] نسبت به همگان برابر است.
کلمه ای که هابز برای دولت [یا حکومت] به کار برده یعنی [Commonwelth] وجه معادل در زبان فارسی ندارد. در دیگر زبان ها هم نداشته است. در ترجمۀ مفهومی این کلمه [به قول ابوالفضل بیهقی در کتاب “تاریخ بیهقی”] می توان گفت که دولت یا حکومت ـ به نظر هابز ـ نهادی است برای “بهتر آمدِ همگان” .
ادامه در شماره (5) که اختصاص به “متدولوژی لوایتن هابز ” دارد.
بهرنگ / 28 July 2017
(5)
متدولوژی هابز در کتاب لوایتن ویژۀ خود اوست. آن را می توان “حساب و هندسۀ هابزی” نامید. او گاه به “جمع و تفریقِ گزاره های منطقی” می پردازد. برای نمونه می نویسد: شناختنی آن است که حس کردنی باشد. ذهن آدمی از آنچه که حس می کند تصور می سازد. خدا لایتناهی است. ذهن انسان قادر نیست که از لایتناهی تصور بسازد. پس نتیجه می گیرد که خدا نا شناختنی است. به این دلیل که حس کردنی نیست. به این دلیل که لا یتناهی است. به این دلیل که تصوری از آن در ذهن ما نیست. (فصل دوم و سوم) او گاه به “شرح کامل کلمات و عبارات در بیان آرا و عقاید” خود می پردازد. در این باره می نویسد: نخستین سودمندی کلام و کلمه تعریف درست است که همان کسب علم است. نخستین کاربرد بد آن هم در تعاریف نادرست یا فقدان تعریف در باره یک موضوع است. همۀ عقاید نادرست و بی معنی هم از این جا ناشی می شوند. (94) هابز در موارد بسیاری هم گزاره های مورد ادعای خود را به شیوۀ اثبات قضایای هندسی اثبات کرده است. او به ویژه از روش “برهان خلف” در این باره در بخش سه و چهار کتابش سود جسته است. برای نمونه می نویسد:
“آنچه متناهی است قابل تصور است.” [پس نتیجه می گیرد:] “خدا ناشناختنی است چون لایتناهی است.” به عبارت دیگر او برای آن که اثبات کند دو خط راست موازی اند اثبات می کند که متقاطع نیستند. جای دیگر می نویسد: “به نظر پاپ امر دینی برتر از امر دنیوی است. او از این نتیجه می گیرد که حکومت قانونی بایست دست نشاندۀ حکومت دینی باشد.” پس در رد این دعوی می نویسد: شاهی و پاپی دو چیز متفاوتند. مثل این است که بگوییم هنر زین سازی فروتر از هنر سوار کاری است و نتیجه بگیریم که زین ساز بایست زیر دست سوار کار باشد. از آن استدلال این نتیجه را نمی توان گرفت. (473)
پایان
بهرنگ / 28 July 2017
. پدیده ای که حجاریان و اصلاح طلبان مانند او عاجز از درک آن هستند گسترش بوروکراسی فزاینده در وضعیت فعلی است !. مساله اساسی جا معه ایران جهت گیری ایده ئو لوژیک قهقرایی و سلطه بوروکرات ها در تمام حوزه ها است که مصیبت بار ترین فاجعه تاریخی را برای کشور رقم خواهد زد .
bijan / 29 July 2017