شاید تنها کسی که با اطمینان از تایید صلاحیت محمود احمدینژاد سخن میگفت، خود احمدینژاد بود. سه روز قبل از اعلام نظر شورای نگهبان و کوچک کردن صف صدها نامزد انتخابات ریاست جمهوری به یک جمع شش نفره، وقتی خبرنگار شبکهی تلویزیونی فونیکس چین از او دربارهی احتمال رد صلاحیتاش پرسید، جواب داد که دلیلی برای رد صلاحیت وجود ندارد. و باز وقتی که خبرنگار سماجت به خرج داد و پرسید که حالا اگر رد صلاحیت شدی چه کار میخواهی بکنی، گفت که «صبور باشید، به وقتش متوجه خواهید شد». اما در نهایت شورای نگهبان احمدینژاد را رد صلاحیت کرد و او هم نتوانست کاری پیش ببرد تا معلوم شود پاسخش به خبرنگار چینی لافی بیش نبوده است.
در حقیقت آنکه روزگاری نظر رهبر جمهوری اسلامی به او «نزدیکتر» بود، ستارهی اقبالش پیش آیتالله خامنهای از مدتها پیش افول کرده بود تا امروز که دیگر به صورت رسمی و علنی به وی گفته شود، تو هم دورهات تمام شده و حالا روزگار چلهنشینی توست.
نظام خیلیها را چلهنشین دایمی کرده و مرور این سالها نشان میدهد هر که شخص دوم مملکت شود، انگار بیشتر در معرض این چلهنشینی قرار میگیرد، ناخواسته و به اجبار؛ قطب مخالف احمدینژاد شاید آیتالله هاشمی رفسنجانی بود که در این دو دهه خیلی دست و پا زد تا جایگاه سابق خود در نظام را بیابد و شگفتا که آیتالله خامنهای روزگاری دربارهی او نیز گفته بود که هیچ رییس جمهوری برایش هاشمی رفسنجانی نمیشود.
این میان محمد خاتمی هم بود که باز رهبر جمهوری اسلامی در وصفش گفته بود هر چه از عمر دولت او میگذرد، علاقه و احترام او به این دولت بیشتر میشود.
ماجرا واقعا چیست؟ خاصه که به این فهرست همچنان میشود اضافه کرد؛ ابوالحسن بنیصدر نخستین رییس جمهور ایران که دورهی ریاست جمهوری خود را به پایان نرسانده، جان خود را از مهلکه بهدر برد و راهی غرب شد.
استثنا تاکنون خود آیتالله خامنهای بوده که نه «خائن» و پناهندهی غرب شد، نه «بیبصیرت»، نه «فتنهگر» و نه «انحرافی». او این بخت را یافت که رهبر شود، رهبر نظام جمهوری اسلامی، و مخالفان و منتقدان و هر آنکه را با او کوچکترین زاویهای پیدا کند به این عبارات متصف کند. اما این چه سرنوشت تراژیکیست که عموم روسای جمهور ایران پیدا میکنند؟
نقیضهی تئوکراسی – دموکراسی
محمود صدری، جامعهشناس و استاد دانشگاه زنان تگزاس (Texas Woman’s University) در گفتوگو با مجلهی تابلو مساله را به این شکل شرح داد: «نظام جمهوری اسلامی ایران از زمانی که قانون اساسی آن تصویب شده است، تلاش کرده تا نقیضهی دموکراسی و تئوکراسی را با هم جمع کند. تئوکراسی در نهاد ولایت فقیه تعریف شده و دموکراسی در نهاد ریاست جمهوری و مجلس. این دو تضاد ذاتی با هم دارند. چرخ و دندهی دو نظامی که در ایران حکومت میکنند، از یک طرف قوهی مجریه و قوهی مقننه است، دو نهاد انتخابی، و از طرف دیگر خیل نهادهای غیرمنتخب که در برابر دولت و مجلس قرار گرفتهاند. در چنین موقعیتی هر کسی که عهدهدار مقام ریاست جمهوری شود علاوه بر مشکلات معمولی که برای ادارهی دولت و کشور با آن مواجه است، این مشکل اضافی را هم دارد که باید با آن نهادهای غیرمنتخب به طریقی بسازد. مشکل اساسی جمهوری اسلامی ایران در همینجاست و به همین علت هیچ رییس جمهوری در این کشور عاقبت بخیر نشده. مشکل ساختاریست.»
آنان که دچار «هوای نفس» شدند
اما پاسخی که حامیان نظام جمهوری اسلامی و رهبر آن به این سئوال میدهند، خیلی با ماهیت بحث بالا که مبتنی بر دوگانهی تئوکراسی – دموکراسیست، تفاوت میکند. جملهی مورد علاقهی آنها این است که «ملاک حال فعلی افراد است» و به این ترتیب نهتنها راه را بر تحلیلها و انتقادهای ساختاری میبندند، بلکه بر رفتار و موضعگیری شخصیتها هم تاکید میکنند. روزگاری هیچ کس برای آیتالله خامنهای، هاشمی نمیشد، اما آن روزگار دیگر گذشته و هاشمی که رفتهرفته «بیبصیرت» شده در انتخابات ریاست جمهوری سال ۹۲ رد صلاحیت میشود. همین اتفاق چهار سال بعد برای محمود احمدینژاد تکرار میشود که این مدت به مسیر «انحرافی» لغزیده و توصیهی رهبر جهموری اسلامی برای عدم نامزدی در انتخابات را به ریشخند گرفته است.
سالی از جنبش سبز و اعتراضات به نتیجهی انتخابات ریاست جمهوری ۸۸ گذشته بود که آیتالله خامنهای رهبران مخالفان را «قدرتطلب» خواند و مخالفتشان را نتیجهی «هوای نفس» و «امر و نهی فرعون درونی» آنها دانست. این آدمهای اسیر «هوای نفس» در حقیقت کسی نبودند جز میرحسین موسوی رییس دولتهای سوم و چهارم جمهوری اسلامی، مهدی کروبی رییس مجلس در دورههای سوم و ششم،محمد خاتمی رییس جمهور ایران در سالهای ۱۳۷۶ تا ۱۳۸۴، و احتمالا آیتالله هاشمی رفسنجانی.
سران جنبش سبز تاکنون جزای مخالفت خود را پس دادهاند، اما آیا واقعا دلیل حذف و به حاشیه رانده شدن روسای سابق دولتهای ایران در جمهوری اسلامی «هوای نفس» و «فرعون درون» آنهاست؟ مساله اینقدر شخصی است؟
محمود صدری چنین اعتقادی ندارد: «بهخاطر تضاد میان تئوکراسی و دموکراسی، این اصطکاک همیشه بین روسای جمهور و رهبر وجود دارد، اگرچه اینجا شخصیت افراد و چگونگی مواجههی آنها با قدرت نیز مهم میشود. هر کدام از این شخصیتهایی که نام بردید یکجور با قدرت مواجه شدند و بسته به این مواجهه، سرنوشت متفاوتی هم یافتند. اما در مجموع مساله آن قدرها شخص نیست که ساختار است. این مشکل را آقای روحانی هم امروز دارد، اگرچه ممکن است در نهایت بتواند گلیم خودش را از آب بیرون بکشد.»
آن که پی صدور انقلاب رفت و آن که از میانهی راه برگشت
ماجرای این سالهای اخیر اما شدت و شتاب عجیبی به خودش گرفته. بگذارید سر یک تاریخ با هم به توافق برسیم و آن ۸۸ است. ۸۸ به این طرف بود که یکدفعه بخشی از نظام فرو ریخت و این حادثه دامن خیلیها را گرفت، نخستوزیر سابق، روسای جمهور سابق، رییس مجلس سابق، چهرههای شاخص جریان اصلاحات که روزگاری وزیر و وکیل در مجلس بودند، و البته بسیاری از مردم عادی که خود را به نوعی همسوی با این آدمها میدیدند.
منصور فرهنگ، دیپلمات و نمایندهی سابق ایران در سازمان ملل متحد، ماجرای این فرو ریختن و حذف شدنها را در یک بستر تاریخی بیست و چند ساله میسنجد، از پایان جنگ با عراق و درگذشت آیتالله خمینی که در نتیجهی آن اکبر هاشمی رفسنجانی به مقام ریاست جمهوری رسید و علی خامنهای به مقام ولایت فقیه. او به مجلهی تابلو گفت: «از همان موقع دو بینش و دو طرز فکر کاملا متفاوت درون رژیم شروع به رشد کرد، یکی تفکر منطبق بر سرمایهداری که در طلب عادیسازی روابط تجاری و اقتصادی با جهان غرب بود، و دیگری تفکری که همچنان از صدور انقلاب در خاورمیانه دفاع میکرد. این اختلاف طی سالها گسترش پیدا کرد و دو طبقه در درون جمهوری اسلامی درست شد. رفسنجانی، خاتمی و روحانی بدون چون و چرا نمایندهی این جناح در جمهوری اسلامی هستند که کم و بیش میخواستند و میخواهند تبلیغات برای صدور انقلاب فروکش کند و روابط تجاری با جهان غرب گسترده شود. اما برای جناح تندروی مقابل، صدور انقلاب در خاورمیانه و جهان اسلام هنوز اهمیتی بنیادین دارد و خامنهای بیشتر معرف این تفکر است، کسی که از همان ابتدای رهبری هم برای پیشبرد تفکرات خود شروع به نهادسازی کرد و رفتهرفته تشکیلات نظامی، امنیتی و قضایی را بهطور کامل در دست گرفت. از سویی جناح اصلاحطلبان و کسانی که خود را معتدل فرض میکنند در این مدت یک پایگاه اجتماعی درست کردهاند که اگرچه بخشی از آنها همچنان به رژیم اعتقاد دارند، اما بخش دیگر از بیخ و بن با رژیم مخالفند. آنها خودشان را بین بد و بدتر میبینند و میگویند که رای دادن به بد میتواند به پیشبرد خواستههای آنها که انتقاد از ولایت فقیه و استبداد است کمک کند. شکاف در نظام از این نقطهها شروع میشود تا امروز که چنین وضعیتی حاکم شده.»
این قانون اساسی متناقض
اما قانون اساسی ایران ظاهرا آنقدر تناقض دارد که تحلیلگران نمیتوانند به آسانی بر آن چشم ببندند. منصور فرهنگ اساسا حذف چهرهای مثل احمدینژاد از قدرت را نتیجهی این تعارضات میداند و آن را دلیل دیگری برای به حاشیه رانده شدن دیگر روسای جمهور در ایران نیز به شمار میآورد: «قانون اساسی ایران به رییس جمهور قدرت قابل توجهی میدهد که این با قدرت سیاسی و نظامی و اقتصادی رهبر و بیت رهبری تعارض به وجود میآورد و اختلافات میان آنها را اجتنابناپذیر میکند. هر رییس جمهوری که سر کار میآید در برابر این قدرت مخالف قرار میگیرد و رفتهرفته به حاشیه رانده میشود، حتی احمدینژاد که از نظر خامنهای رییس جمهوری کاملا هماهنگ با مواضع او بود، نتوانست با شرایط کنار بیاید و در نهایت از قدرت حذف شد، گرچه با دلایلی کاملا متفاوت با بنی صدر، رفسنجانی و خاتمی.»
***
و این حکایت همهی روسای جمهور ایران از ابتدای جمهوری اسلامی تاکنون است: یک رییسجمهور گریخت، یک رییس جمهور ترور شد، یک رییس جمهور رهبر؛ یک رییس جمهور رهبر شد و سه رییس جمهور بعدی، مغضوب و محذوف. تا سرنوشت بعدیها چه شود.
منبع: تابلو