شکوفه تقی – در کلیلهودمنه دستهای از حیلههاست که اگرچه توأم با عاقبتاندیشی است اما چون انگیزهی حیلهگر آزمندی و ستمکاری است در هر حالی از دید کلیلهودمنه محکوم است و برنده همواره کسی است که راه درست را پیموده است. مثالش دو شریک هستند که کنجد میفروشند.
یکی تصمیم میگیرد شب در تاریکی بیاید و کنجد آن دیگری را بدزدد. برای اینکه در تاریکی مال شریکش را به آسانی تشخیص بدهد لباس خود را روی کنجد شریکش میاندازد تا نشانه باشد. شریک دیگر که مردی درستکار است و اتفاقاً سر به دکان زده میبیند که شریکش لباسش را بر کنجد او گذاشته دلش میسوزد، میگوید چنین شریک درستکاری استحقاق آن را دارد که مال خودش از خاک و آسیب محفوظ بماند. شب شریک با دزد دیگری میآید و کیسه کنجد را میبرد و به امید اینکه مال شریکش است و آن را با دزد دیگری تقسیم میکند و صبح میفهمد که مال خود را دزدیده و تقسیم کرده است، پشیمانی عایدش میشود.
نمونه دیگرش پیرزنی بدکاره است که زنانی در خدمت او هستند و از میان این زنان یکی زیباتر از همه است و مردی خواستار او. رابطهی مرد و زن باعث میشود پول کمتری به پیرزن برسد. پیرزن طمعکار قصد جان مرد جوان را میکند به این معنا که وقت خواب در تنش سمی وارد کند. وقتی میخواهد در لوله بدمد تا سم را به مقعد مرد وارد کند از مرد بادی خارج میشود و سم به دهان و حلق پیرزن میریزد و او را میکشد.
اما داستان اصلی کلیلهودمنه که با دقت به تفکیک معنای چارهاندیشی از روی خیرخواهی و به قصد نجات و حیلهگری از روی آزمندی و بدخواهی میپردازد همان داستان شیر و گاو است. قصه با معرفی دو شغال شروع میشود که هر دو عاقل و دانا و باتجربه هستند. منتها یکی آزمند و جاهطلب است (دمنه) که از دانش و عقل برخوردار است اما از دانشش برای کسب قدرت فردی و آسیب به بیگناه استفاده میکند و دیگری (کلیله) که علم و عملش یکی است و با حکمت فارغ از آزمندی به تماشای جهان میپردازد و هر قدمی که برمیدارد برای اصلاح مادی و معنوی است. این دو بعد عقل که بوسیلهی دو شغال معرفی میشوند از زبان کتاب چنین تعریف میشوند:
«دو عاقل زیرک که یکی را حب جاه از جادهی مستقیم به بیراه افکنده و قوت شهوانی بر قوت عقل غالب گشته و نور بصیرت او را به حجاب ظلمت پوشانده و بدین وسیلت خسرالدنیا و العقبی شده و دیگری به نور هدایت عقل بر سریر قناعت نشسته و بتاج کرامت متوّج گشته و بقوت عقل بر مطالب و مآرب خویش رسیده و سرافراز گشته پس عاقل کامل تأمل در این حکایت کند» (بهرامشاهی ۶۵-۶۶).
گذشته از دو شغال ظاهراً قهرمانان اصلی قصه گاو و شیر هستند. گاو دنیادیده، مهربان، بیآزار و خردمند است که گول ظاهر را خورده و با شیری که ذاتاً دشمن او محسوب میشود بهوساطت دمنه طرح دوستی ریخته. شیر پادشاهی است ترسو که از هرچه قدرتش را به خطر بیندازد در هراس است. در واقع یک بعدش قدرت شیر است و یک بعدش ترسویی گربه.
شکوفه تقی: مجازات و مرگ دمنه در واقع مجازات عقلی است که در جهت نفس و خودخواهی فردی شکل گرفته است و جاهطلبی و آزمندی چشم او را کور کرده است
دمنه که در آرزوی رسیدن به بزرگی و جاه است پی به ضعف شیر و گاو هر دو میبرد و میخواهد از این نمد برای خود کلاهی بدوزد. کلیله که نمایندهی خردمندی و تدبیر بدون آزمندی است میکوشد او را بازدارد. اما دمنه راهی را که رفته میخواهد تا پایان ادامه دهد. بههمین دلیل با موجه نشان دادن دلایل عقلی و تباه کردن عقل گاو وشیر میکوشد هر دو را بر علیه هم بشوراند و در چشم هم دشمن یکدیگر جلوه دهد. در این میان گاو دلیل میآورد که شیر موردی ندارد با او در خشم باشد و شیر با خود استدلال میکند که گاو نمیتواند زورش به او برسد. خود را قانع میکند که اساساً هر نقشه و طرح جنگی باطل است. اما علیرغم این دلایل روشن دمنه با منطقی ظاهر فریب به هر دو نیرنگ میزند. از آنجایی که هر دو در باطن بهوسیلهی نقاط ضعفشان کور شدهاند نمیتوانند از دانششان در جهت عقل که مطرح کردن مشکل است استفاده کنند. به همان دلیل نقاط ضعف است که دمنه میتواند حیلهاش را با موفقیت عملی کند و گاو را بهدست شیر نابود کند.
در پنچاتنترا که اصل این قصه آمده حرفی از محاکمه دمنه نیست غیر از آنکه شغال مورد نظر به خواست خودش میرسد و پس از برداشتن مانع گاو به شیر نزدیک میشود، اما در کلیلهودمنه دستش بهوساطت پلنگ و مادر خردمند پادشاه رو میشود و به ناچار در زندان پس از محاکمه از گرسنگی میمیرد.
مجازات و مرگ دمنه در واقع مجازات عقلی است که در جهت نفس و خودخواهی فردی شکل گرفته است و جاهطلبی و آزمندی چشم او را کور کرده است. به همین دلیل هم ابنمقفع در ابتدای کتاب در تأیید نکته بالا تأکید میکند:
«دیگر باید که چون دانا گشت راهی بر دست گیرد تا از او راحت بیند همچنانکه خود را راحت جوید نصیب بهتر و نکوتر به یاران رساند و چنان نسازد که راحت خود در رنج دیگران روا دارد» (داستانهای بیدپای ۵۲).
در داستانهای کلیلهودمنه ما با دو جماعت از علما برخورد میکنیم یکی گروه دمنه که زیرکیشان را با آزمندی و حسادت و دنیاخواهی آلوده میکنند و از آن دانش در جهت سود خود و زیان دیگری استفاده میکنند و دیگر گروهی از علما که کلیله نماد آن است. اینها از قدرت کنارهگیری میکنند و نمیگذارند که دانششان به آزمندی و حیلهگری آلوده شود. اینها خردمندانی هستند که کتاب علم و عملشان را در جهت هم تشخیص داده و تأیید میکند.
گذشته از اینکه کلیلهودمنه میکوشد با دقت فرق بین عالم بیعمل و عالم با خرد و حکمت را در قصه روشن کند، میکوشد نشان دهد کسی که گول میخورد و بیعقل است در واقع گناهش کمتر از گولزننده نیست. چرا که گولخورنده پیشاپیش خودش را فریب داده و عقل و داناییش را در قضاوت از شرایط بهکار نگرفته است. مثالش پدر پیری است که پسر دزدش از او میخواهد در درختی بنشیند و به ناحق برله او شهادت بدهد و حقی را ناحق کند. پیرمرد میداند که کارش اشتباه است و عاقبت کارش تباهی است اما با این وجود گول آزمندی را میخورد و فکر میکند با این کار پسرش را به ثروت میرساند. اما آنچه میکند نتیجه در مرگ خودش و بیآبرویی و مالباختگی پسرش میدهد.
این نکته که گولخورنده نخست از خود گول میخورد، به بهترین شکل در قصهی راهب تصویر میشود. در قصه میآید که راهبی از پادشاهی خلعتی دریافت میکند و مردی چشم طمع به آن میدوزد. مرد تنها راهی که برای دزدیدن خلعت مییابد ربودن دل راهب به بهانهی شاگردی است. وقتی اعتماد راهب را بر میانگیزد لباس او را میدزدد و راهب در جستوجوی دزد به حیلهگرانی برمیخورد که عاقبتهای متفاوت مییابند و راهب نتیجه میگیرد: «هیچکس مباد که بر کسی مکر سگالد که بناچار آن مکر و حیلت به وی باز نگردد» (داستانهای بیدپای ۸۶). در پایان قصه، راهب شهادت میدهد: «ای قاضی اینکار بر خلاف آنست که ترا خبر دادهاند و آگاه کردهاند که کالای من دزد نبرد و این روباه را نه آن دو رنگ کشتند و زن بدکاره را نه زهر کشت و این زن را بینی نه آن مرد حجام برید که این همه ما بر خود کردیم» (داستانهای بیدپای ۸۸).
یکی دیگر از مثالهای بیعقلی داستان خرگوش و دمشکنج است که گربه زاهدنما را قاضی خود میکنند.
در قصهی مورد نظر خرگوش خانهی دمشکنج را غصب کرده و وقتی دمشکنج خانهاش را پس میخواهد. خرگوش مقاومت میکند و میگوید باید حکمی انتخاب کنند و دمشکنج صاحب حق پیشنهاد میکند به نزد گربه برای حکمیت بروند. دلیلش هم این است که او باور دارد گربه گیاهخوار و زاهد و قابل اعتماد است. گربه وقتی میبیند که شکار خوبی نزدیک میشود بیشتر تظاهر به عبادت میکند تا زهدش را بیشتر به رخ شکار خود بکشاند و پس از آن به بهانهی کری آنها را به نزدیک خود میکشاند و سپس یک لقمه چپشان میکند (داستانهای بیدپای ۱٨۴).
گذشته از سادهلوحی یکی دیگر از آفات عقل در کلیلهودمنه دهنبینی و ترجیح اجماع بر حکم عقل معرفی میشود. مثالش راهبی است که گوسفندی را به قصد قربانی میخرد و سه دزد که در گوسفندش نظر دارند به او میگویند که سگ است. چون آنها در قولشان اتفاق دارند راهب باور می-کند که حق با آنهاست چون قول را متواتر و مکرر شنیده است حتم میکند که نظر خودش خطاست (داستانهای بیدپای ۱۸۷).
مثال دیگر وقتی است که همه میگویند و درست هم میگویند و عقل فرد هم با مشاهده و تجربه بر درستی آن حکم گواهی میدهد اما با این وجود فرد گول توهم را میخورد و حکم عقل را زیر پا میگذارد. مثالش مردی نجار است که زنش را دوست دارد، میخواهد باور کند که زنش هم او را دوست دارد. زیر تخت میخوابد و همخوابگی زنش را با مردان دیگر تجربه میکند. اما در پایان به جملهای که زن به قصد فریب او به یکی از عشاقش گفته اعتماد میکند و صبح زن را با بادزدن پاداش میدهد، به این معنا که بادبزن بهدست میگیرد و مگس از روی همسرش میراند (داستانها بیدپای ۱۹۳). قصه میخواهد نشان دهد که نه تنها خشم که شهوت هم کورکنندهی چشم عقل است.
نمونه دیگرش درازگوشی است که از فرط شهوت جفت شدن با درازگوش ماده گول روباه را میخورد و به نزد شیرگری برای خوراک آورده میشود. شیر در او چنگ میزند و از بیزوری نمیتواند کاری کند و خر فرار میکند. روباه دوباره میرود و خر را میآورد و خر را اینطور قانع میکند که شیر عاشق دلخستهای است که از فرط عشق تحمل ندارد، خر که شیر ندیده حرف روباه را باور میکند تا جایی که شیر او را دریده و پاره میکند. شیرگر بیزور، قبل از اینکه شکار خود را بخورد او را به روباه وامیگذارد تا برای غسل دستی به آب برساند. روباه هم دل و گوش خر را میخورد. وقتی شیر سراغ عضوهای مورد نظر را میگیرد روباه وجود آن دو عضو را انکار میکند و میگوید اگر این حیوان عقل و دل داشت که شکار نمیشد. از دید کلیلهودمنه کسی که به دلیل غلبهی کوری مذهبی، آز یا خشم و شهوت، عقل را زیر پا میگذارد به خود همانقدر ظلم کرده که ظالم نسبت به او.
مثل شهوت، زود خشمی و شتاب در قضاوت نیز یکی دیگر از آفات عقل محسوب میشود که صاحب کلیلهودمنه همه را از آن پرهیز میهد. مثالش راهبی است که به تازگی صاحب فرزند شده و برای او و همسرش کاری پیش میآید و ناچار میشوند کودک را با راسو که دوست سالیان او بوده تنها بگذارند. در این موقع ماری قصد نیش زدن طفل را میکند و راسو او را پاره میکند. به وقت بازگشت راهب، راسو با دهان خونین به نزد او میدود و راهب میپندارد که پسرش را کشته با چوبی او را میکشد و پس از پی بردن به واقعیت حسرت و اندوه میخورد که چرا در قضاوت شتاب کرده است (داستانهای بیدپای ۲۱۴).
در همین زمینه:
::حیله و عقل و حکمت در کلیله و دمنه، نخستین بخش مجموعه مقالات شکوفه تقی پیرامون کلیله و دمنه::
آفرین بر خانم تقی
بسیار عالی و زیبا توانسته اند با نقل خلاصه ای از داستان ، پیام و هدف را بیان کرده اید. شاد باشید
کاربر مهمان / 19 June 2011