برگرفته از تریبون زمانه *  

باور کنيد درک مي‌کنم دلخوري کساني را که بعد از دور اول انتخابات حال‌شان گرفته شد و دست به اعتراض زدند، به‌خصوص آنهايي که جريان ملانشون تو ذوق‌شان زد و اميدهايشان را ياس کرد. با اين‌همه، هرچه بگويند و هر کاري کنند فرقي نمي‌کند، در اين انتخابات نه کسي رأي‌ها را دستکاري کرد و نه تقلبي در کار بود.

تنها چيزي که بود دو رفتار غيرعادي از طرف حزب‌هاي اصلي بود که متاسفانه (البته متاسفانه براي کساني که فعلا قدرت را به دست دارند) بلوک اصلي نظام پارلماني را متلاشي کرد. اين بلوک از دو جريان چپ و راست سنتي تشکيل شده است. چهل سال – يا حتي دو قرن – است که اين بلوک پشتوانه بقاي نظام سرمايه‌داري در داخل فرانسه بوده است. اما نماينده فعلي اين بلوک در راس قدرت، يعني فرانسوا اولاند، بر خلاف روال معمول دوباره نامزد انتخابات نشد، و با اين کار دست حزب خود را در حنا گذاشت. در مقابل، راست سنتي هم از خودش ضربه خورد. به لطف رقابت‌هاي مقدماتي بدفرجام، رقابتي که در آن نامزدهاي انتخاباتي معين مي‌شوند، راست سنتي به جاي بهترين گزينه قديمي‌اش، آلن ژوپه، يک بورژواي امّل رقت‌انگيز را انتخاب کرد که هيچ تناسبي با مقتضياتِ مثلا «اجتماعي» سرمايه‌داري مدرن نداشت.

اگر انتخابات به روالي «بهنجار» پيش مي‌رفت قاعدتا در دور دوم اولاند رقيب ژوپه مي‌شد و اگر هم نه، در بدترين حالت، لوپن و ژوپه به دور دوم مي‌رسيدند و در هر دو حالت ژوپه مثل آب خوردن برنده مي‌شد. در غياب دو حزب تجزيه‌شده حاکم، اربابان حقيقي ما که حالا دو قرن است مهار سرنوشت‌مان را به دست دارند – يعني صاحبان و مديران سرمايه – اندکي با هم زورورزي کردند. اربابان واقعي ما، خوشبختانه (منظورم خوشبختانه از نظر ايشان است)، به کمک عمله اکره سياسي هميشگي‌شان، يعني کارکشته‌هاي باسابقه جبهه ارتجاع، و البته به ياري ته‌مانده‌هاي سوسيال دموکراسي (مانوئل والس که از ۲۰۱۴ تا ۲۰۱۶ نخست‌وزير بود، ژان ايو لو دريان وزير دفاع دولت اولاند، سگولن رويال و شرکا)، توانستند جايگزيني ظاهرالصلاح براي بلوک مرکزي نظام پارلماني دست‌وپا کنند، بلوکي که نفس‌هاي آخرش را مي‌کشيد اما وارثي نداشت. و اين جايگزين کسي نبود جز امانوئل ماکرون. و البته دست به کار مفيد ديگري هم زدند که براي آينده‌شان به راستي مهم بود: براي رسيدن به هدف با فرانسوا بايرو متحد شدند -همان پير فرزانه ميانه‌روي حاذق، مرد هميشه حاضر در صحنه نزاع‌هاي انتخابات از سال ۲۰۰۲، و از جمله سخت‌ترين آنها. و همه اين کارها با زبردستي و کارکشتگي و در اسرع وقت. بدين ترتيب پيروزي نهايي عملا تضمين شد.

در اين اوضاع – که توضيح علل وقوعش به‌هيچ‌وجه دشوار نيست – نتيجه دور اول انتخابات واضح‌تر از هميشه ثابت کرد ذهنيت راست‌گراي هوادار سرمايه‌داري و از جمله قالب‌هاي فاشيستي‌نماي آن، در کشور ما اکثريت مطلق دارد.

بخشي از روشنفکران و بخشي از جوانان چشم‌شان را به روي اين واقعيت مي‌بندند يا با تلخکامي سر تکان مي‌دهند. ولي معلوم نيست چرا. مگر اين عشاق سينه‌چاک انتخابات‌هاي دموکراتيک مي‌خواهند کسي پا به ميدان بگذارد و هويت و ذهنيت راي‌دهندگان را تغيير دهد؟ انگار که مي‌خواهند لباس کثيفي را عوض کنند. کساني که راي مي‌دهند چاره‌اي ندارند جز رضادادن به خواست و آرزوي اکثريت: همين است که هست! راستش را خواسته باشيد، اين دو گروه مي‌خواهند جهان را با متر وضعيت خودشان و خواب‌ها و روياهاي خودشان اندازه بگيرند و حاضر نيستند به نتيجه‌اي برسند که گزيري از آن نيست: نمي‌خواهند قبول کنند که ديگر از کلمه «دموکراتيک» هيچ توقعي نمي‌توان داشت، هيچ توقعي.

ناپلئون سوم در همان سال ۱۸۵۰ متوجه شد حق راي براي عموم مردم به‌هيچ‌وجه آن چيز هراس‌انگيزي که بورژواهاي داراي عقل سليم خيال مي‌کردند نيست بلکه موهبتي تمام‌عيار است، وسيله‌اي فرخنده و ذي‌قيمت براي مشروعيت بخشيدن به نيروهاي ارتجاعي، نعمتي غيرمنتظره. اين قضيه هنوز که هنوز است صادق است، امروز هم، در سرتاسر جهان. وارث ناپلئون دريافته بود که در وضعيت‌هاي کم‌و‌بيش عادي و باثبات تاريخي، اکثريت همواره از بنياد محافظه‌کار خواهد بود.

نبايد خونسردي‌مان را از دست دهيم. کوشش بيهوده و هيستريک براي عوض‌کردن نتايج انتخابات حاصلي جز يأس و سرخوردگي بي‌حاصل ندارد. بايد به آن عادت کنيم: هيچ‌وقت ضربه مهلکي به راه و رسم بندگي فعلي ما نخواهد خورد – و اين اتفاقي است که در بيشترين فاصله ممکن با مناسک و تشريفات انتخابات خواهد افتاد – مگر آنکه چهار عامل تاريخي دست به دست هم دهند:

۱. وضعيت بايد دچار بي‌ثباتي تاريخي شود، به شکلي که ذهنيت‌هاي محافظه‌کار را از پاي درآورد. و افسوس که  چنين وضعيتي به احتمال زياد جز از راه جنگ دست نمي‌دهد، همانطور که در مورد جنگ فرانسه و پروس وکمون پاريس در ۱۸۷۱ ديديم، و همچنين جنگ اول جهاني و انقلاب اکتبر روسيه در ۱۹۱۷، و انقلاب چين در فاصله ۱۹۳۷ و ۱۹۴۷: ژاپن در ژوئيه ۱۹۳۷  به چين حمله کرد و جنگ تا سپتامبر ۱۹۴۵ طول کشيد.

۲. نياز به مرزکشي قاطع ايدئولوژيکي هست – بالطبع، اول از همه ميان روشنفکران اما در نهايت ميان خود توده‌هاي مردم – مرزکشي بر سر اينکه در برابر ما دو مسير هست و نه فقط يکي، برسر اينکه کل فضاي تفکر سياسي را مي‌بايد حول تضاد خصمانه ميان سرمايه‌داري و کمونيسم يا ديگر تضادهاي هم‌ارز اين تقابل سازمان داد. اصول اين مسير دوم، کمونيسم، را به اجمال يادآور مي‌شوم: مستقرساختن قالب‌هاي جمعي مديريت وسايل توليد، اعتبارات مالي و مبادلات اقتصادي، آن‌هم در مقابل مالکيت خصوصي؛ دفاع از چندشکلي‌شدن کار که به‌واسطه تقسيم کار جاري و جدايي شکل‌هاي فکري و جسمي آن از بين رفته است؛ دفاع پيگير از بين‌المللي‌گرايي منسجم؛ و صورت‌هايي از حکمراني مردمي که بر هر شکل از هستي مستقل دولت از جامعه مهر پايان بزنند.

۳. طغيان و قيام مردمي –  يقينا، مثل هميشه، به همت گروهي در اقليت که با اين‌حال مي‌توانند دست‌کم يک چندي قدرت دولتي را به هول و ولا اندازند. چنين قيامي در اغلب موارد به عامل اول وصل مي‌شود.

۴. يک سازماندهي مقاوم و مستحکم که قادر باشد ترکيبي جاندار از سه عامل اول پيش پاي وضعيت بگذارد، با هدف  درهم کوبيدن دشمنان خود و – با حداکثر شتاب ممکن – تحقق بخشيدن به عناصر مقوم مسير دوم، يعني راه کمونيسم، عناصري نظير آنهايي که هم اينک برشمردم.

دو عامل از عوامل فوق – شماره ۱ و ۳ – وابسته به وقوع بحران‌اند و در گرو بزنگاه‌هاي تاريخي. ولي همين حالا بدون معطلي مي‌توانيم براي تحقق عامل دوم فعاليت کنيم. و اين مساله بي‌اندازه اهميت دارد. روي عامل چهارم هم مي‌توانيم کار کنيم، خصوصا مي‌توانيم – با توجه به عامل دوم – از ديدارها و اقدام‌هاي مشترک ميان بخشي از روشنفکران و سه دسته از پرولتارياي معاصر پشتيباني کنيم: کارگران فعال و کارمندان دون‌پايه دولت؛ خانواده‌هاي طبقه کارگر که روند جنون‌آميز صنعت‌زدايي در سه دهه اخير فرانسه خانه‌خراب و نااميدشان کرده است؛ و پرولتارياي خانه‌به‌دوشي که اصل‌و‌نسب آفريقايي، آسيايي يا خاورميانه‌اي دارند.

خود را باختن پس از مشاهده نتايج انتخابات، خواه در قالب افسردگي خواه در لباس افاضات مطنطن، نه تنها بيهوده بلکه زيان‌بار است: اين يعني مستقرشدن در زمين دشمن، درمانده‌شدن، آن هم بي‌هيچ راه گريزي. بايد به انتخابات بي‌اعتنا شويم. انتخابات در بهترين حالت وادارمان مي‌کند به انتخابي سراپا تاکتيکي بين دو گزينه: امتناع کردن از واردشدن به اين افسانه «دموکراتيک»، يا حمايت‌کردن از اين يا آن رقيب به دلايل ناشي از بزنگاهي که ما آن را دقيقا در چارچوب سياست کمونيستي تعريف مي‌کنيم، سياستي که هيچ نسبتي با مناسک و تشريفات قدرت دولتي ندارد. وقت گرانبهاي خود را بايد وقف کار شاق سياسي حقيقي‌مان کنيم. و اين کار شاق را بايد در چارچوب چهار نکته‌اي که فهرست کردم پيش ببريم.


انتشار در ورسو، ۲۸ آوريل ۲۰۱۷

http://www.versobooks.com/blogs/3190-let-s-lose-interest-in-elections-once-and-for-all

منبع تز یازدهم

لینک در تریبون زمانه