مطالب این بخش برگرفته از «تریبون زمانه» هستند. تریبون زمانه، آنچنان که در پیشانی آن آمده است، تریبونی است در اختیار شهروندان. همگان میتوانند با رعایت اصول دموکراتیک درج شده در آییننامه تریبون آثار خود را در آن انتشار دهند. زمانه مسئولیتی در قبال محتوای این مطلب ندارد.
«وقتی گورخوابهای شهریار، تحت گفتار «انساندوستی» و شفقت برآمده از آن، به «فاجعهای انسانی» بدل میشود، رویههای اقتصادی- سیاسی-فرهنگیای که در طی سی سال اخیر بهشکل فزایندهای نابرابریِ طبقاتیِ عمیقی ایجاد کردند، بهکل از صحنه خارج میشوند.»
بعد از انتشار گزارش روزنامۀ شهروند دربارۀ “گورخوابها”، زندگی تهیدستان شهری به مسئلهای رسانهای بدل شد. فارغ از ارائۀ “راهحل”های شرمآوری چون “عقیمسازی” و رویکرد مبتنی بر “ژنهای ضعیف”، نوع دیگری از مواجهه با تهیدستان فرم “انساندوستی” به خود گرفت که با احساساتی چون شرم، دلسوزی، عذاب وجدان و غیره گره خورد. بهعنوان نمونه، اصغر فرهادی در نامهاش به روحانی نوشت: “قصد دارم همه آنانکه در این سرزمین و در این سی و چند سال مسئولیتی داشته و دارند را سهیم این شرمساری کنم”؛ علی ربیعی، وزیر کار، تعاون و رفاه، در یادداشت خود از گزارش شهروند بهعنوان “گزارشی دلسوزانه” یاد کرد (تأکیدها از نگارنده)؛ رادیو فردا، به پسزمینۀ گزارشِ ویدئویی از گورخوابها موسیقیِ “حزنآلودِ” مبتذلی اضافه کرد که ظاهراً بنا بود مسئله را “بسیار دردناک” (نقلقول از سخنرانی روحانی) کند. از این موارد پیداست که فرمِ غالبِ توجهِ رسانهای به مسئلۀ تهیدستان[iii] از نوعی “بیواسطگی” رنج میبرد، بیواسطه به معنای خلاصهشدن یک مواجهه به احساسات بیواسطۀ صرف. یادداشت حاضر، با ارجاع به مورد گورخوابها بهعنوان نمونهای خاص، تلاش میکند به ماهیتِ این رویکرد بیواسطه و نواقص و کاستیهای مختص بدان بپردازد، رویکردی که ردپای آن را نه فقط در مواجهه با گورخوابها بلکه در سطوح و عرصههای متفاوتی از جامعه میتوان پیدا کرد.
بیشک عکسها و گزارش مربوط به گورخوابها و محرومیت آنان از پایهایترین امکانات حیات هر آدمی را متأثر میسازد و اگر چنین نکند میتوان و باید به بیتفاوتی افراد مشکوک شد[iv]. حساسبودن به رنج و ستم ازقضا نشانۀ خوبیست. نقد رویکرد بیواسطه فینفسه بر سر “حساسیت” به رنج یا بروز احساسات نیست، بلکه بیشتر بر سر فقدان قابلیت چنین رویکردی برای فراتررفتن از چنین احساساتیست. چنانکه خواهیم دید، رویکرد بیواسطه، ناتوان از فاصلهگرفتن از احساسات بیواسطه، راه را بر ایجاد ارتباط و پیوندهای تعیینکننده میان پدیدهای که با آن مواجه میشود و دیگر پدیدهها و میانجیهای اجتماعی میبندد.
فرمِ غالبِ توجهِ رسانهای به مسئلۀ تهیدستان از نوعی “بیواسطگی” رنج میبرد، بیواسطه به معنای خلاصهشدن یک مواجهه بهه احساسات بیواسطۀ صرف.
اگر یک مواجهه صرفاً در سطح احساسات بیواسطه محدود باقی بماند، وقتی پای تهیدستان و بحرانهای حاد اجتماعی/سیاسی به میان می آید، وضعیت به “فاجعهای انسانی” فروکاسته میشود. بحران سوریه، غرقشدن میلیونها مهاجر در دریای مدیترانه، مرگ کولبرها، مرگ هزاران آفریقایی در سریالئون در غرب آفریقا بر اثر عدم دسترسی به واکسن ابولا، اعتیاد تهیدستان در شهریار، همگی ازمنظر رسانهها “فاجعههای انسانی” تلقی میشوند؛ این تلقی پدیدهها را یکسان و آنان را به “واقعیتی دردناک” فرومیکاهد. بیجهت نیست علی ربیعی، که بهشکل کنایهآمیزی ریاست وزارت “کار و رفاه” را برعهده دارد، از مسئلۀ گورخوابها بهعنوان مسئلهای “اجتماعی انسانی” (تأکید از نگارنده) یاد میکند و ما را دعوت میکند تا آن را بدل به موضوعی سیاسی نکنیم. صفت “انسانی” در قاموس وزیر رفاه تصادفاً ظاهر نشده؛ دمودستگاههای ایدئولوژیک و حافظان وضع مستقر همواره تلاش میکنند پدیدهها را از محتوای سیاسی-اجتماعیشان تهی سازند و ازاینطریق ازشان تاریخزدایی کنند. تاریخزدایی از مسئله، یا طبیعیساختن آن، نتیجهای ندارد جز فروکاستن سوژههای درگیر در وضعیت به “انسان”. درهمین راستاست که فرماندار شهریار، برای تکذیب ضربوشتم گورخوابها، در مصاحبهای اظهار کرد تهیدستان “انسانهایی متعلق به این مملکت هستند و قطعاً روشهای انساندوستانه را باید”[v] اتخاذ کرد. در پاسخ باید گفت خیر، تهیدستان صرفاً انسانهایی درمیان مابقی انسانها نیستند، و با “انسان”های طبقۀ متوسط و حاکم تفاوت دارند؛ برخلاف طبقات و گروههای اجتماعی دیگر، آنها از هرنوع حقوحقوقی محروم شده اند و برای بقا هرروزه دست و پنجه نرم می کنند. رویههای اقتصادی-سیاسیای که طی سه دهۀ اخیر شکاف طبقاتی را دامن زدهاند، گریبان طبقۀ متوسط و کارگر را به یکسان نگرفته. همواره این اقشار شکننده و طبقات فرودست اجتماعیاند که بیشترین بها را بابت سیاستهای مبتنی بر سلب مالکیت یا همان خصوصیسازی میپردازند. بهعنوان نمونه، آموزش یکی از خدماتیست که دولت، بنا به اصل سی ام قانون اساسی، موظف به ارائۀ آن بهشکل رایگان است. آموزش رایگان و نهادهای دولتی منطبق بدان بخشی از اموال و مالکیت عمومی محسوب میشود که در واقعیت امر اختیار آن ازجانب مردم به دولت واگذار شده. در طی سی سال اخیر بخش اعظمی از آموزش، که متعلق عموم مردم بوده و همگان باید از آن برخوردار باشند، از مردم سلب مالکیت شده و بدل به کالایی پرسود شده. حال افراد برای آموزش بایست هزینههای سنگین بپردازند. درطی این بهاصطلاح “خصوصیسازیها”، تحصیل برای طبقۀ متوسط دشوارتر اما برای اقشار آسیبپذیر بهکل ناممکن شده و درواقع آنها از هرنوع تحصیلی بازماندهاند[vi]. بدینترتیب، طبقۀ متوسط و طبقۀ کارگر به یکسان از خصوصیسازیها صدمه نمیبینند؛ شرایط زندگی طبقۀ کارگر با شرایط طبقۀ متوسط تفاوت دارد، و بههمین ترتیب “انسان”های متعلق به اولی از دومی متمایز میشود.
وقتی گورخوابهای شهریار، تحت گفتار “انساندوستی” و شفقت برآمده از آن، به “فاجعهای انسانی” بدل میشود، رویههای اقتصادی- سیاسی-فرهنگیای که در طی سی سال اخیر بهشکل فزایندهای نابرابریِ طبقاتیِ عمیقی ایجاد کردند، رویههایی که افراد را به گورخوابها بدل ساختهاند، بهکل از صحنه خارج میشوند. گرچه مسئلۀ یادداشت حاضر مشخصاً تحلیل چنین رویههایی نیست، اما دراینجا بایست بهطور اجمالی شرحی کوتاه از آن رویهها ارائه دهیم تا تفاوت نقد یا رویکرد بیواسطه و نقدی که میانجیهای اجتماعی و سیاسی را پیش میکشد روشن شود.
وقتی گورخوابهای شهریار، تحت گفتار “انساندوستی” و شفقت برآمده از آن، به “فاجعهای انسانی” بدل میشود، رویههای اقتصادی- سیاسی-فرهنگیی که در طی سی سال اخیر بهشکل فزایندهای نابرابریِ طبقاتیِ عمیقی ایجاد کردند، بهکل از صحنه خارج میشوند.
بنا بهنظر اقتصاددانان سیاسی، اقتصاد ایران بعد از اتمام دوران جنگ دچار تحولات عظیمی شد و همپای آن جامعه و افراد نیز تحولات عظیمی را از سر گذراندند. این تحولات شاید بهمیانجی انقلاب ۵۷ قابلفهمتر شوند. یکی از مهمترین آرمانهای جامعه در ۵۷ بدون شک عدالت اجتماعی و برابری بود. بهطورمشخص این آرمان را در درون گفتار چپ (ایدۀ دفاع از “کارگران” و “زحمتکشان”) و همچنین در درون گفتار اسلام مترقی (در رأس آن علی شریعتی و ایدۀ “جامعۀ بیطبقۀ توحیدی”) میتوان ردیابی کرد[vii]. پس از انقلاب، این آرمان هم در قالب مطالبات جمعی، ازجمله ملیساختن و بازپسگرفتن کارخانههای صنعتی بزرگ، بانکها، معادن، زمینها و غیره، بروز پیدا کرد و هم بخشی از آن توانست به درون نظم حقوقی راه پیدا کند و در قانون اساسی متبلور شود[viii]. انرژی انقلابی آزادشده در ۵۷ و آرمانهای برآمده از آن، ازجمله عدالت اجتماعی، در دهۀ نخست پس از انقلاب، ازطریق تصفیهحسابهای سیاسی و همینطور بهیاری طولانیترین جنگ قرن بیستم یعنی جنگ ایران و عراق، بهتمامی سرکوب و بهیکمعنا دفن شد. بعد از جنگ و با شروع دوران سازندگی، باوجود کسری بودجه، افت قیمت نفت در بازارهای جهانی، و بدهیهای سنگینِ ناشی از هزینههای جنگ ایران و عراق (دوازده میلیارد دلار)[ix]، سردار سازندگی برونرفت از بحران و رکورد را بهمثابۀ “تعدیل ساختاری” و “آزادسازی” نولیبرالی ارائه کرد، این ایدۀ کذب که با کوچککردن دولت ازطریق “کاهش مخارج دولتی … و کاهش دستمزدها … و ازطریق واگذاری خدمات رفاهی و آموزشی به بخش خصوصی … حذف سوبسیدها و حذف کمک به اقشار و طبقات پایین”[x] بازار رقابتیتر میشود و متعاقباً بهرهوری و تولید افزایش مییابد و سرانجام نوعی بهبود اقتصادی حاصل میشود. در دوران سازندگی، وامهای کلان از بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول به عاریت گرفته شد و فرایندی انباشت سرمایه بهمدد سلب مالکیت یا همان خصوصیسازیها، درکنار مجموعهای از سیاستهای مالی وسیاسی متناظر با آن (ازجمله تضعیف نیروی کار)، آغاز شد. دربطن این فرایند، که در همۀ دول مابعد جنگ ادامه داشته، هدف اصلی چیزی نبوده و نیست جز فراهمساختن شرایط مناسب برای انباشت هرچه بیشتر سرمایه ازطریق غارت سرمایهدارانۀ “اموال عمومی” توسط اقلیت ممتازی در طبقۀ بالادست، که یا به جناح هاشمی/اصلاحات/اعتدالیون متصلاند یا به جناح مقابل. چنین تغییر بنیادینی در نظامی که بنا به دعوی خودش یا بنا به خودآگاهیاش “انقلاب مستضعفین” نام گرفته و بر “عدل اسلامی” استوار شده بود نیاز به توجیهی ایدئولوژیک داشت. خطبههای مشهور سردار سازندگی در نمازهای جمعه چنین رسالتی را برعهده گرفت، خطبههایی که در آن هاشمی رفنسجانی اعلام کرد “هیچ چیز غیراسلامیای دربارۀ انباشت ثروت وجود ندارد”[xi].
شفقت “انساندوستانه” و اقبال رسانهای به گورخوابها نه فقط بهکل از چنین رویهها و کردارهایی منتزع شده است، بلکه از آن مهمتر این فرایند عمیقاً سیاسی و اجتماعیِ استوار بر نابرابری را پنهان میکند.
نواقص و کاستیهای رویکرد بیواسطه، که ماجرا را به “رنج انسانی” فرومیکاهد، زمانی کاملاً آشکار میشود که رویکرد “فرهنگیکاران امنیتی”[xii] نظیر سیما حقشناس و بزرگمهر حسینپور را درنظر گیریم، کسانی که در مواجهه با گورخوابها “فکر بکری” چون “عقیمسازی” را مطرح میکنند و از “ژنهای ضعیف” سخن میگویند. اگر اولی (مواجهۀ بیواسطه یا انساندوستانه) میخواهد فرودستان را به انسانی صرف دربین مابقی انسانها فروکاهد و از این طریق مسئله را طبیعی سازد، دومی میخواهد تهیدستان را فاقد عاملیت و خودآئینی قلمداد میکند و بهشیوهای فاشیستی آنان را به بیرون از قلمروی انسانی تبعید کند – کلمۀ فاشیسم دراینجا بهمعنای ایدئولوژیایست که تلاش میکند از افراد یا گروهی خاص یک دیگری بسازد و بهدلیل عناصر هویتیشان (نژاد، جنسیت، قومیت، دین و غیره) یا جایگاه اجتماعیشان (مثلاً مهاجران) از ساحت انسانی ساقط کند[xiii]. کاستیهای رویکرد بیواسطه درواقع زمانی عریان میشود که این رویکرد با گفتار “انسانی” شروع به مقابلهکردن با طرحهای عقیمسازی برمیخیزد: در پاسخ به دعاوی و اظهارات فاشیستی (بهمعنایی که در بالا ذکر شد) نمیتوان صرفاً به مفهوم انسانیت متوسل شد و با “غیرانسانی” خواندن “راهحل”هایشان نقدی درخور ارائه کرد[xiv]. توسل به انسانیت درمقابل فاشیسم، ما را در دام همان موضع “انساندوستانه” میاندازد، موضعی که ازطریق آن بخشی از حاکمیت و رسانهها تلاش میکنند مسئله را خنثی و از آن سیاستزدایی کنند.
علاوهبراینها، مواجهۀ بیواسطه بستری فراهم میکند برای زیباشناختیکردن فقر و رنج طبقۀ کارگر و تهیدستان، زیباشناسیای که بالاخص برای رسانهها و شکل خاصی از ژورنالیسم مبتنی بر هوچیگری، بهدلیل قابلیتاش در جلبکردن توجه و افکار عمومی، از کارکرد بالایی برخوردار است. اخیراً در سینمای جریان اصلی فیلمهایی تولید شدند با مضامینی “اجتماعی” که در بهترین حالت بازنُماییای صرف از واقعیتی عینی بودند[xv]. بهعنوان نمونه، فیلم ابدویکروز، که ازقضا به محبوبیت بالایی دست یافته، توصیفی از جزئیات زندگی روزمرۀ خانوادهایست که درگیر فقر، اعتیاد و غیره است، فیلمی که بهزعم افراد “واقعیت دردناکی را به تصویر کشیده”. کافیست بپرسیم این فیلم مشخصاً چه امر منحصربهفردی را به ما درمورد آن واقعیت میآموزد؟ هیچچیز، جز اینکه خانوادهای فرودست در جنوب تهران با فقر و اعتیاد دستوپنجه نرم میکنند. همچنین به طور گذرا اشاره کرد که بازنمایی انساندوستانه از تهیدستان، که در بهترین حالت نوعی عذاب وجدان طبقاتی[xvi] را در افراد بیدار میکند، میتواند از یک سو بهعنوان ابزاری مفید برای مشروعیتبخشیدن به تحقق پروژههایی چون “دیوار مهربانی” و “یخچال مهربانی” ازسوی شهرداری عمل کند[xvii] و ازسوی دیگر به شکلگیری انبوهی از خیریههایی یاری رساند که با سودهای کلان به وجدانهای معذب افراد آرامش میبخشند (این مسائل از دغدغۀ یادداشت حاضر فراتر میرود).
مواجهۀ بیواسطه بستری فراهم میکند برای زیباشناختیکردن فقر و رنج طبقۀ کارگر و تهیدستان، زیباشناسیای که بالاخص برای رسانهها و شکل خاصی از ژورنالیسم مبتنی بر هوچیگری، بهدلیل قابلیتاش در جلبکردن توجه و افکار عمومی، از کارکرد بالایی برخوردار است.
درآخر اینکه، قرابت پنهان و سریای وجود دارد میان زیباشناختیکردن رنج تهیدستان در سینما، تعبیر رسانهای از شرایط آنان بهمنزلۀ “فاجعۀ انسانی” و خنثیساختن مسئله بدست گفتار “انساندوستانه” در حاکمیت. این سه مورد شاید به یک معنا بازتابدهندۀ فرمی ست که در آن جامعه به بحرانها و مسائلاش واکنش نشان میدهد. اگر رسالت نقد آشکارساختنِ حقیقتِ وضعیتها و پدیدههاست، بهنحوی که آن حقیقت میانجی و نه صرفاً دستورالعملی باشد برای تحقق و جهتدهی مبارزات عملی، رویکردهای بیواسطه با بازنمایی صرف از واقعیت درست نقطۀ مقابل آن رسالت قرار میگیرند و در را به روی حقیقت میبندد. رسالت نقدِ راستین نفوذکردن به سطح پدیدهها ازطریق بهوسطکشیدن میانجیهای اجتماعی و بنیانهای مادی جامعه است. کارکرد ذاتی رسانهها و نوع خاصی از ژورنالیسم چیزی نیست جز ایجاد جنجالی موقتی حول موضوعی خاص و سپس یافتن موضوعی جنجالی جدید برای مدتزمانی دیگر. اگر بناست مسئلۀ تهیدستان شهری درمیان انبوه جنجالها به فراموشی سپرده نشود و درعوض بدل به دغدغهای جمعی و حقیقی شود، اگر بناست دربرابر دعاوی و طرحهای شوم “عقیمسازی” بایستیم، و با سماجت و استمرار بهبود یا تغییری بنیادین در وضعیت ایجاد کنیم، بایست هرچه بیشتر از واقعیت بیواسطۀ پیشرویمان فاصله بگیریم وآن را در پیوند با سازوکارهای منطق سرمایهداری درکل و مناسبات خاص و شکل تاریخی توسعۀ آن بهشکل انضمامی درک کنیم. نقدی که با میانجیهای اجتماعی و تاریخی سراغ مسئله میرود از یک سو با امتناع از توسل به گفتار انساندوستی قادر است پاسخی مناسب و نقدی درخور برای طرحهای عقیمسازی فراهم کند، یا در یک کلام قادر است دربرابر استدلالهای فاشیستی بایستد؛ و از سوی دیگر، این نقد از طبیعیساختن مسئله طبیعتزدایی میکند، یعنی، “انسانهای” گورخواب را بدل به تهیدستان شهری و سوژههایی با شرایط ویژه میسازد و “فاجعۀ انسانی” را بدل به فاجعۀ طبقاتی، بدل به نزاع میان سلب مالکیتکنندگان و سلبمالکیت شدگان.
منبع: میدان
تیتر عبارتی است برگرفته از کتاب دیالکتیک روشنگری، نوشتۀ تئودور آدورنو و ماکس هورکهایمر، ترجمۀ امید مهرگان و مراد فرهادپور.
[iii] درمیان انبوه متن های تولیدشده حول مسئلۀ گورخواب ها، می توان گزارش شهروند را استثنا دانست، از این جهت که این گزارش با احساسات بی واسطۀ ناب مزین نشده.
[iv] اگر محرومیت و درماندگی مطلقاً هیچ احساسی را در افراد بیدار نکند، میتوان مطمئن شد که جامعه نسبت به سرنوشت خویش، به منافع و حقوق مشترک و جمعیاش، بیتفاوت و بیحس شده. بیتفاوتی یا از سیاستزداییِ ایدئولوژیک برمیخیزد (پیالهزدن برخی از اسرائیلیها هنگام بمباران غزه، که برایشان چیزی شبیه به آتشبازیهای سال نو بود، مثال گویایی ست از این نوع بیتفاوتی) یا ازدل زخمهایی در گذشته که چنان عمیق بودند که بهگفتۀ فیلسوفی آلمانی پس از کبرهبستنشان نوعی بیحسی موضعی ایجاد میکند.
[v] . مصاحبۀ سعید ناجی با شبکۀ خبر که بخشی از آن در برنامۀ ساعت ششم رادیوفردا بازنشر شده بود. رجوع کنید به لینک زیر:
[vi] نگاه کنید به متن سخنرانی محمد مالجو در دانشگاه علامه طباطبایی دربارۀ کالایی سازی آموزش در وبسایت نقد اقتصاد سیاسی.
[vii] Class and Labour In Iran, Farhad Nomani and Sohrab Behdad, Syracuse University Press, p. 2
[viii] گرچه این حرف بههیچرو نباید بهمعنای چشمپوشی بر تناقضهای عمیق قانون اساسی تعبیر شود.
[ix] Nomani and Behdad, p.46-48
[x] . اسدلله مرتضوی ٬ تعدیل ساختاری ٬ فاز نوین لیبرالیسم ٬ بانک و اقتصاد (به نقل از مقالۀ “تکرار اسطورهای انباشت اولیه در ایران”، علی عباسبیگی، وبسایت تز یازدهم).
[xi] Behrooz Ghamari, Islam and Dissent in Postrevolutionary Iran, I. B. Tauris, 2008
[xii] برای مطالعۀ بیشتر دربارۀ “فرهنگی کاران امنیتی” نگاه کنید به مقالۀ فرج سرکوهی، “وقتی دروغ تاریخ استفراغ میکند”، در وبسایت اخبار روز:
[xiii] نباید در فاشیستی خواندن فرهنگیکاران امنیتی درنگ کرد؛ ازقضا با پیشکشیدن فاشیسم، رویکرد مبتنی بر عقیمسازی با تاریخ فاشیسم پیوند میخورد و قرابتهای آن را با نمونههای مشابه در مابقی جهان روشن میکند.
[xiv] . برای نمونه، نگاه کنید به یادداشت حمیدرضا واشقانی فراهانی، “عقیم سازی بی خانمان ها غیر انسانی است”، در روزنامۀ بهار شمارۀ ۹۱٫
[xv] . برای نقد فرم این نوع سینما رجوع کنید به یادداشت اردوان تراکمه، “شهر برهنه”، در وبسایت میدان.
[xvi] . نگاه کنید به یادداشت عماد برقعهای، “تصویرگر جوادها، عقیمگر ژنهای ضعیف”، در وبسایت میدان.
[xvii] نباید فراموش کرد که شهرداری نقشی مستقیم در سرکوب تهیدستان شهری دارد؛ نمونۀ اخیر آن سرکوب سیستماتیک دستفروشان در تهران و شهرهای دیگر بود.